شخصیت اجتماعی زن (از علامه طباطبایی)

شخصیت اجتماعی زن (از علامه طباطبایی)

۰۶ اسفند ۱۳۹۳ 0 فرهنگ و اجتماع

 


از روزى كه نوع بشر در اين كره نمودار شده و در حالت دسته‌جمعى زيسته، هم در پيدايش طبيعى و هم در برپاداشتن زندگى اجتماعى خود نيازمند جنس زن بوده و هرگز مرد در حيات و بقاى خود از زن استغنا نداشته است. و چون جامعۀ بشرى-اعم از انسان وحشى و انسان متمدن-در زندگى دسته‌جمعى خود هميشه راه زندگى را در پرتو يك سلسله مقررات از قبيل رسوم و عادات يا قوانين عادلانه يا جائرانه مى‌پيموده، ازاين‌رو در خصوص جنس زن نيز در ميان هر قبيله و طايفه‌اى، هر قوم و ملتى، مقررات ويژه‌اى اجرا مى‌شده است.


 چنانكه همۀ قوانين و رسوم كه در جامعه‌اى از جامعه‌هاى بشرى جارى است، از يك سلسله عوامل و شرايط طبيعى، از قبيل: اقتضائات آب و هوا و منطقه و محيط و سوابق زندگى سرچشمه مى‌گيرد، قانون تحول و تكامل كه در طبيعت حكومت مى‌نمايد، در مقررات اجتماعى كه يك نحوه مولود طبيعت است نيز خودنمايى كرده و تأثير دارد و مقررات جارى در خصوص زن نيز از اين حكم كلى مستثنى نبوده و در مسير زندگى بشر تحول و تكاملى داشته و راه استكمال را (البته در نهايت كندى) مى‌پيموده است.

موقعيت زن در جوامع و تحول و تكامل آن را در سه مرحله مى‌توان خلاصه كرد:

مرحله اول:زن در جوامع بدوی و ابتدایی

 زن در اجتماعات بدوى بشر، جزء جامعه انسانى محسوب نمى‌شده و هيچ‌گونه شخصيت و ارزش اجتماعى نداشته و معامله‌اى كه با زن مى‌شده، همان معامله بوده كه بشر با يك حيوان زبان‌بسته مى‌نمايد.

بشر، حيوان وحشى را كه در محيط زندگى ويژۀ خود سر و سودايى داشته و مقاصد طبيعى خود را تعقيب مى‌نمايد، با قريحۀ استخدام و استثمار و به حسب دعوت احتياجات، استخدام نموده و در راه منافع انسانى خود تملك كرده و از گوشت و پوست و پشم و استخوان و شير و خون و قدرت و توانايى، حتى از مدفوعات آن استفاده مى‌كند و در عين حال كه او را در داخل جامعۀ خود جاى داده و تربيتش مى‌كند، هيچ‌گونه حقى براى او قايل نيست.

اگر بشر وسايل خوردن و آشاميدن و جفت شدن براى دام‌هاى اهلى فراهم مى‌آورد و نيازمندى‌هاى آنها را دفع مى‌كند، براى تأمين يا جلب منافعى است كه از آنها توقع دارد، نه براى اينكه آنها نيز مانند انسان موجودات زنده‌اى هستند كه شعور داشته و مالك حقوقى مى‌باشند.

اگر به يكى از حيوانات اهلى كه در استخدام انسان زندگى مى‌كند، تعدى شده و يا صدمه‌اى زده شود و درنتيجه متعدى را مؤاخذه يا مجازات كنند، براى اين است كه متعدى حقى از حقوق مالك حيوان را تضييع كرده و از اين راه جرمى مرتكب شده است، نه براى اينكه حيوان مورد تعدى در جامعۀ بشرى داراى حقى از حقوق است.

انسان براى تأمين رفاه زندگى و آسودگى خويش، روزانه بواسطه استعمال داروهاى شيميايى و ميلياردها ميكرب‌هاى مضر و حشرات زمينى و هوايى را از ميان مى‌برد و براى تغذيه و ساير نيازمندى‌هاى خود ميليون‌ها چرنده و پرونده را مى‌كشد و در اين كار كمترين جرمى براى خود حس نمى‌كند.

زن نيز در جامعه‌هاى انسان اولى همين حال را داشته و چنانكه از گوشه و كنار تاريخ درمى‌آيد و بقاياى آثار اين سيره و طريقه در ميان اقوام وحشى و سكنۀ اطراف معموره مشهود مى‌باشد، روزگارى بسيار دراز-و شايد ميليون‌ها سال-از عمر انسان گذشته درحالى‌كه زن در جامعۀ بشرى حكم طفيلى را داشته و هيچ‌گونه عضويتى در جامعۀ انسانى نداشته است.

فقط وجودش در جامعه و نگهدارى‌اش در ميان جماعت براى رفع يك سلسله نيازمندى‌هاى جامعه بود، نه براى بهره‌مندى از حقوق جامعه، كارهاى پست و بى‌قيمت مانند: حمل‌ونقل اثاثيه هنگام كوچيدن ييلاقى و قشلاقى قبايل و هيمه‌كشى براى سوخت و صيد ماهى و خدمت منزلى مردان و تربيت بچه‌ها و پرستارى مريض‌ها به عهده زن بود.

زن تا در خانۀ پدر يا يكى از اولياى خود بود، نه‌تنها مالك چيزى نبود، بلكه ملك خالص مرده بود، حتى لباس و زر و زيور اختصاصى وى تعلق به رييس منزل داشت و هرگونه سياست و مؤاخذه‌اى، حتى قتل، در موردش بى‌هيچ مانعى مباح بود و به‌عنوان بخشش و قرض و عاريه و نوازش به دست ديگران سپرده مى‌شد، و همين‌كه به خانۀ شوهر منتقل مى‌شد-و البته انتقالش به‌طور خريد و فروش بود كه يكى از بقاياى اين سيرت شيربها است، كه هنوز هم در برخى جاها داير است-علاوه بر استفاده‌هاى بى‌كران كه در خانۀ پدر از وى مى‌شد، ميدان شهوت‌رانى مرد نيز بود كه نيازمندى‌هاى شهوت جنسى با وى رفع مى‌شد.

هنوز هم از گوشه و كنار جامعۀ متمدن امروزى ما شنيده مى‌شود كه در شهرهاى مترقى، چنانكه براى رفع نيازمندى تخلى، مستراح‌هاى عمومى لازم است، همچنين براى تخليه آب شهوت، فاحشه‌خانه‌هاى عمومى نيز ضرورى است كه آنانى كه قادر به تشكيل خانواده نيستند يا بواسطۀ غربت يا عوامل ديگرى محروميت موقتى دارند، مادۀ شهوتى را كه در وجودشان جمع شده دفع نمايند. و اين نيز يكى از افكار باستانى انسان اولى است كه هنوز هم باقى مانده است.

در جامعه‌هاى باستانى مرد در گرفتن زن، هيچ‌گونه محدوديت عددى نداشت، به خلاف زن؛ و اختيار طلاق دست مرد بود، نه زن و براى هميشه تحت ولايت مرد زندگى كرده و به‌طور اطلاق فداى تمايلات مرد بود و حتى در قحطى‌هاى عمومى و در مهمانى‌هاى خصوصى از گوشت زن تغذى مى‌شد و طعام‌هاى رنگارنگ براى مهمان‌ها تهيه و تقديم مى‌گرديد.

خلاصه، زن در جامعه‌هاى بشر اولى، شكل انسان را داشت و آثار وجودى حيوان اهلى را.

مرحلۀ دوم: زن، آزادى در زنجير!

در مسير زندگى زن در جامعه، مرحله‌اى است كه در وى شرايع و قوانين مدنى در ميان ملل متمدن پيدا شده است. مانند شريعت صمورابى در بابل و قانون روم قديم و يونان قديم و مقررات مصر و چين و ايران باستان كه خالى از شباهت به قوانين مدنى نبوده‌اند.

و اين شرايع و قوانين و مقررات، اگرچه با همديگر اختلافات زيادى داشته‌اند، ولى مى‌شود قدر جامعى ميان آنها تصور كرد و آن اينكه: زن حقوقى در جامعۀ انسانى دارد و به وى از نقطه‌نظر يك انسان ضعيفى كه قادر به گردانيدن چرخ زندگى نيست، نگاه كرده مى‌شود.

زن در اين جامعه‌ها بايد هميشه و درهرحال تحت ولايت و قيموميت مرد زندگى كند و پيوسته در حال تبعيت روزگار گذرانيده و بهره‌اى از استقلال ندارد. نه استقلال اراده كه بتواند خودسرانه راهى در زندگى براى خود انتخاب كند و يا در تصرفى از تصرفات آزاد باشد، و نه استقلال عمل كه بتواند نتيجۀ عملى از اعمال خود را به خود اختصاص دهد، و مالك بهرۀ كارى شود، يا استحقاق مزدى داشته باشد، يا اقامۀ دعوايى، يا شهادت در مقامات صالح قضايى، يا امر و نهى ديگرى نمايد.

در اين جامعه‌ها مدتى كه زن در خانه پدر است، تبعيت پدر را داشته، مخصوصا بايد از وى اطاعت كند. پدر هر تصرفى را درمورد وى نمود نافذ است؛ به هر شوهرى داد، يا به كسى بخشيد يا سياستى نمود.

زن در اين جامعه‌ها تقريبا خويشاوندى رسمى كه مصحح توارث و ساير حقوق خانوادگى است با كسى ندارد، نه با مردها و نه با زن‌هاى ديگر و فقط خويشاوندى طبيعى را دارد كه گاهى مانع از ازدواج با پدر و برادر و پسر مى‌باشد.

در ايران باستان با محارم ازدواج مى‌شد و در چين و اطراف هيماليا قرابت طبيعى تنها با زن بود و نسب در وى متمركز مى‌شد كه نتيجۀ اجتماع چند شوهر بر يك زن بود و هنوز هم در ميان برخى از آنها همين رسم داير است و به جاى اينكه فرزند را با پدرش معرفى كنند وى را با مادر معرفى كرده و ستون مادرها را مى‌شمارند.

در ميان اين ملل و اقوام، زن مالك ثروتى نمى‌شد، مگر گاهى از راه كارى كه با اجازۀ ولى مى‌كرد، يا از مهريه، ازدواج. اگر ولى، خود تصرف نمى‌كرد و زندگى زن با كفايت ولى و تحت قيموميت و ولايت وى اداره مى‌شده است و از اين راه بوده كه پدر يا شوهر، حق هرگونه تنبيه و مجازاتى «حتى قتل در موردى كه صلاح بداند» دربارۀ زن داشته است.

و سخت‌ترين اوقات براى زن وقتى بوده است كه روابط ناپسنديده با يك مرد بيگانه‌اى پيدا مى‌كرد و يا گرفتار عادت زنانه مى‌شد-كه در اين حال مانند يك موجود پليدى از وى اجتناب مى‌كردند-و يا وضع‌حمل مى‌نمود و خاصه وقتى كه دختر مى‌زاييد.

اگر زن كارى خوب انجام مى‌داد، سود و ستايش آن به حساب ولى و سرپرست او نوشته شده و پاداش نيكش عايد وى مى‌گرديد و اگر كار بد و ناشايسته‌اى انجام مى‌داد، خود مسئول آن بود، و به كيفر و سزاى عملش مى‌رسيد. گاه‌گاهى استثنائا از راه عطوفت پدر و فرزندى يا مهر و مودت زناشويى با وصيت و نظاير آن، مالى به وى مى‌دادند، يا مزايايى در زندگى، در حقش قايل مى‌شدند، ولى در هرحال استقلال و اراده و عمل نداشت.

براى مثال: حال زن در ميان اين ملل و اقوام مانند بچۀ خوردسالى بود كه قدرت و توانايى ادارۀ زندگى خود را نداشته و با تبعيت و تحت ولايت و قيموميت اولياى خود، زندگى نمايد. زيرا بچۀ خردسال، اگرچه انسان است، ولى بواسطۀ ضعف تعقل و فتور اراده، اگر استقلال در اراده يا عمل پيدا كند، سازمان اجتماعى را مختل ساخته و اعضاى جامعه را فلج مى‌كند، ازاين‌رو بايد در سايۀ تبعيت اولياى خود زندگى كرده و طبق دستور بزرگان رفتار كند، تا تدريجا ورزيده شده و لياقت عضويت جامعه را پيدا نمايد.

مى‌توان موقعيت زن را در ميان اين ملل، به اسيرى تشبيه كرد كه در حال بردگى روزگار خود را گذرانيده و از نعمت آزادى اراده و عمل محروم است، يك نفر برده كه از راه جنگ به دست دشمن فاتح مى‌افتد، اگرچه انسان بوده و داراى همۀ تجهيزات وجودى انسان است، ولى نظر به اينكه دشمن جامعۀ فاتح و غالب است و آزادى اراده و عمل وى، موردنظر همين جامعه موجب انهدام بنيان جامعه و متلاشى شدن اجزاى وى و فناى انسانيت است. بايد آزادى عمل و اراده را از وى سلب كرده و تحت تسلط و مذلت و مملوكيت باشد كه جامعۀ غالب در حال عادى به گردش خود ادامه دهد.

همچنين زن بواسطۀ ضعف شعور و قوت عواطف و احساسات هوس‌آميز خود، دشمن جامعه بوده، ورودش در جامعه با استقلال اراده و عمل جز فلج ساختن جامعه و پشيمانى واپسين چيزى بار نخواهد آورد.

موقعيت زن از نظر مشترك شرايع و قوانين و مقررات ملل مترقى قديمى، همان بود كه ذكر شد و از نظر ديانت يهود و نصارا به موجب كتاب‌هاى آسمانى‌شان «تورات و انجيل» كه در دست است، موقعيت زن در جامعه، تقريبا همان موقعيت است كه در جامعۀ ملل متمدن مى‌باشد، زيرا اگرچه تورات و انجيل توصيه‌هايى در رفق و مدارا با زنان ذكر مى‌كنند، ولى قدر مسلّم بيانات اين كتاب‌هاى مقدس اين است كه زن هرگز به پايۀ مرد نخواهد رسيد، وزن و شخصيت اجتماعى و دينى زن، بسى پايين‌تر و سبك‌تر از وزن اجتماعى و دينى مرد است١و در ساير اديان غيرآسمانى نيز اعمال دينى زن ارزش معتنابه ندارد يا داراى هيچ‌گونه ارزش نيست.

مرحلۀ سوم:زن و اسلام

 «اين قسمت به‌طور اختصار نگارش يافته است» . اسلام زن را يك فرد انسانى تشخيص داده، و جزئى «به تمام معنى» از جامعه بشرى شناخته، وزن و ارزشى را كه يك نفر انسان به حسب اندازۀ تأثير اراده و عمل خود مى‌تواند در جامعه بشرى پيدا كند، به وى داده است.

براى درك نظر اسلام در خصوص زن بايد متذكر شد كه ما اكنون در محيطى زندگى مى‌كنيم كه دستخوش بادهاى مخالف سياسى و امواج متضاد و متباين تبليغاتى است كه با بسط دادن اضطراب و وحشت و مرغوبيت طرز تفكر صحيح را از دست ما گرفته و به نام اينكه بايد از فكر مستقل و درست تبعيت نمود منطق فطرى و خدادادى ما را تبديل به تقليد كوركورانه نموده است.

از طرفى تعاليم بى‌منطق و زورگويى و روش ديكتاتورانه و بى‌رويۀ كليسا در قرون وسطى كه قرن‌هاى متوالى ادامه داشته و انبوه فكرهاى صحيح را زنده در گور كرده و ميليون‌ها انسان را بى‌هيچ استحقاقى زير شكنجه كشته، و براى حفظ وضع و موقعيت سازمان سست و بى‌پايۀ خود، اسلام را كه خطرناك‌ترين حريف سرسخت خود تشخيص مى‌داد، با هر تهمتى متهم و با هر رويه و عقيدۀ ناشايسته‌اى به متابعين خود معرفى كرده و هر حقيقت زيبايى از حقايق اين دين پاك را با زشت‌ترين سيمايى جلوه داده است. تا جايى كه كار زيادروى و گزاف‌گويى كليسا به جايى رسيد كه در قرون اخير اروپاييان بواسطۀ استقلال فكرى كه توأم با نهضت صنعتى در خود يافتند، قدرت جهانگير كليسا را از همه‌جا جمع كرده و در ميان چهار ديوار كليساى رم محصور و متحصن ساختند. و عكس العمل چندين قرن گزاف‌گويى و زورفرمايى و تحميلات عقيدۀ كليسا، در افكارشان چنان اثر سويى گذاشت كه ديگر حقايق دينى را به جز مشتى از خرافات عهد اساطير چيزى تلقى نكرده و واژۀ «دين» و «تقليد كوركورانه» را مترادف پنداشته و مى‌پندارند و البته در جايى كه به آيين مقدس خودشان چنين گمان برند، معلوم است به آيين‌هاى ديگر و از جمله آيين اسلام پس از اين همه تبليغات سوء، چه گمان خواهند برد.

از طرفى ملل اروپا با قدرت شگرفى كه از راه پيشرفت علمى و صنعتى به دست آوردند، به منظور تسخير قاره‌هاى ديگر جهان و بسط و توسعه و نفوذ سياسى و سيادت اقتصادى خود از جميع وسايل ممكن استفاده كرده و بالاخره با موفقيت كامل مردم اين سامان را به برترى علمى و عملى خود معتقد ساخته و مسلّم داشتند كه زندگى غيراروپايى هيچ‌گونه ارزشى نداشته و جز تقليد خرافات نياكان بى‌دانش و بينش چيزى نيست. و گفتند: هر انسان ذى شعورى بايد منطق خدادادى خود را زير پا گذارده و بى‌چون و چرا از سبك زندگى اروپايى مشايعت كرده و تبعيت مخصوص نمايد.

تبليغات غربى با كمال موفقيت در اذهان ما اين منطق را كاشت كه جايى كه مى‌توان اسم جهان را به رويش گذاشت، همان محيط مغرب زمين است و كسى كه انسان ناميده مى‌شود، همان انسان غربى است، و زندگى كه سعادت انسانى مرهون اوست، همان زندگى اروپايى است. در پى همين تزريقات، منطق روشنفكران! ما اين است:

احكام دينى و مقررات اجتماعى كهنۀ ما قابل تطبيق به دنياى امروزه نيست، ما قوانين دنياپسند لازم داريم. امروز جهان متمدن فلان سليقه را به كار مى‌برد (در اين جمله‌ها مراد از جهان، غرب و از جهانيان غربى‌ها است) .

و از طرفى نيز-با كمال تلخى-بايد به اين حقيقت اعتراف كرد كه ما در نتيجۀ كشمكش‌هاى داخلى و اختلاف و تضادهاى هزارساله و خودخواهى و هوسرانى حكمرانان و اولياى امور خود، استقلال فكرى را به كلى از دست داده و فكر آزاد و منطق خدادادى خود را تبديل به يك رشته تعصبات قومى و جمود و خمود پوچ و بى‌مغز كرده بوديم.

نتيجه‌اى كه اجتماع اين عوامل داد و اثرى كه در ما گذاشت، اين بود كه به نام آزادى فكر و پاره كردن قيدوبند تقليد، منطق خدادادى خود را دور انداخته و به تقليد خالص از غربى‌ها پرداخته و جز تبعيت گفتار و متابعت رفتار آنها، راهى انتخاب نكرديم.

و از آن جمله، توضيح حقايق و تفسير معنويات و شرح معارف داخلى خودمان را نيز از آنها خواسته و معلومات اختصاصى خود را از آنان ياد گرفتيم، درحالى‌كه معلومات آنها از حقايق اسلام، همان سابقه‌هاى ذهنى و خاطره‌هاى زشت قرون وسطى و يا تحقيقات عجيب و غريب مستشرقين است كه با بررسى نوشته‌هاى اين دانشمندان بايد صد رحمت به كشيشان و نويسندگان عهد جنگ‌هاى صليبى فرستاد! مستشرقينى كه مى‌نويسند: محمد در هفت سالگى با خديجه ازدواج نمود! ! پس از عمر على به خلافت نشست! در شهر كاظمين امام يازدهم شيعه مدفون است! و و و

اين دايه‌هاى مهربان‌تر از مادر! روى همين منطق و سليقه، موقعيت اجتماعى زن را در اسلام چنين معرفى كرده‌اند كه زن در اسلام در حال اسارت و محروميت كامل از حقوق اجتماعى زندگى كرده، و از آزادى اراده و عمل بى‌بهره بوده و ارزش او در ارث و شهادت، نصف يك مرد مى‌باشد «آن هم اسما، نه عملا.» زن بايد پيوسته در خانه زندانى بوده و از نعمت سواد بى‌بهره باشد و اگر احيانا به اقتضاى ضرورت بيرون رود، بايد خود را در چادر سياهى پيچد كه پس و پيشش تميز داده نشود! .

با ملاحظۀ اين اوضاع و مفاسد آنها، رسالت و مسئوليت ما روشن مى‌شود كه آنچه بر ما لازم است اين است كه در تشريح و توضيح نظر اسلام در اين مسئله و ساير مسايل اساسى دينى، بى‌آنكه اين‌سو و آن‌سو تكاپو كنيم و يا به سخن اين و آن گوش دهيم، بايد با تعقل آزاد و منطق خدادادى خود به متن بيانات دينى مراجعه كرده و روابط اين حقوق را با همديگر و پايۀ اساسى آنها را تا حدى كه ميسور است، به دست آوريم.

پايه‌هاى عمومى قوانين اسلامى

بدون‌ترديد خاصۀ امتياز انسانى كه او را از هر حيوانى تميز مى‌دهد، خاصيت تعقل است، كه فرآورده‌هاى حواس خود را تعميم داده و از همين معلومات كلى، با تنظيم خاصى نتايج كلى گرفته و مجهولات را كشف مى‌كند. اگرچه انسان احساسات درونى و عواطف داخلى بسيارى دارد كه در مسير زندگى از آنها استفاده‌هاى شايان مى‌نمايد، ولى نظر به خاصيت زندۀ انسانى بايد همۀ آنها تحت تنظيم دستگاه تعقل اثر خود را ببخشد وگرنه همۀ حيوانات همين عواطف و احساسات را دارند، بلكه برخى از آنها در جهاتى به مراتب از انسان قوى‌تر و مقدم‌تر دارند.

قرآن كريم در آيات زيادى اعطاى موهبت تعقل را به انسان منت‌گذارى نموده و انسان را مسئول حواس و تعقل خود قرار مى‌دهد: 

«هُوَ اَلَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ (ملك، آيه ٢٣)إِنَّ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ اَلْفُؤٰادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» اسرا، آيه ٣۶.

اوست خدايى كه شما را از نيستى به هستى آورد و چشم و گوش و عقل به شما عطا كرد. و در پيشگاه خدا چشم و گوش و عقل مسئولند.

و روى همين اصل اسلام جامعۀ انسانى را كه مولود تجهيز مخصوص انسانى و ميوۀ اين درخت برومند ويژه است، وابسته به خاصيت تعقل فرض كرده و قوانين و مقررات اجتماعى را به تشخيص عقل سليم مربوط دانسته است، نه به خواست‌هاى عواطف و احساسات.

درنتيجه احكام و قوانينى را در جامعه لازم الاجرا مى‌داند كه عقل آنها را حق تشخيص دهد، اگرچه خلاف تمايلات اكثريت افراد جامعه باشد، زيرا انسان در مسير سعادت خود هدفى را بايد در نظر بگيرد كه ضمير نوعيت وى «عقل و خرد» او را نقطۀ سعادت تشخيص مى‌دهد، نه چيزى را كه عواطف حيوانى مى‌پسندد.

«يَهْدِي إِلَى اَلْحَقِّ وَ إِلىٰ طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ. احقاف، آيه ٣٠. وَ لَوِ اِتَّبَعَ اَلْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ لَفَسَدَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ»مؤمنون، آيه ٧٢ ؛

«قرآن مردم را به سوى حق و به راهى يك‌نواخت هدايت مى‌كند و اگر از دلخواهى‌هاى هوس‌آميز آنها تبعيت كند، كار آسمان‌ها و زمين به هم مختل مى‌شود» .

اسلام تشخيص مى‌دهد كه انسانيت يك نوع واحد ممتاز است و مرد و زن هر دو انسانند و در عين حال كه از جهت نرى و مادگى متفاوتند، از جهت انسانيت هيچ‌گونه فرقى باهم ندارند، زيرا هر فرد انسان را اعم از مرد يا زن دو فرد نر و ماده با تناسل خود، به وجود مى‌آورند.

«أَنِّي لاٰ أُضِيعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ آل عمران، آيه ١٩۴. يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثىٰ وَ جَعَلْنٰاكُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ» حجرات، آيه ١٣ ؛

«من هرگز عمل هيچ‌كس از مرد و زن را بى‌مزد نگذارم، بعضى از شما از عده ديگر هستيد. اى مردم ما همه‌تان را از دو نفر نر و ماده آفريده‌ايم و شما را شعبه‌شعبه و قبيله‌قبيله كرديم كه با هم آشنا شده و التيام پيدا كنيد-همه پيش ما يكسان مى‌باشيد-گرامى‌ترين شما نزد ما؛ باتقواترين شماست» .

روى همين اصل، شرع اسلام زن را نيز مانند مرد، جزء كامل جامعۀ انسانى قرار داده و هر دو را به‌طور تساوى جزء متشارك شناخته و براى زن نيز آزادى اراده و عمل تشريع فرموده، چنانكه در مرد همين حق را جعل كرده است، ولى البته لازمۀ جزء كامل بودن فردى از جامعه اين نيست كه هر حقى را كه هر جزء ديگر جامعه دارد و از هر مزيتى كه فردى برخوردار است آن فرد نيز دارا و برخوردار بوده باشد.

زيرا با فرض جزئيت، اختلاف افراد و اجزا در وزن و ارزش اجتماعى موجب تفاوت حقوق اجتماعى آنها مى‌باشد و به شهادت تاريخ و مشاهده با اينكه پيوسته در تاريخ انسانيت جامعه‌هايى منعقد بوده و مردان نيز جزئيت آن را داشته‌اند، با اين همه هرگز موقعيت دانشمند به نادان داده نشده، وظايف يك مرد آزمودۀ توانا به فرد بى‌تجربه و ناتوان محول نگرديده و متخلف ستمكار و لگام‌گسيختۀ بى‌بندوبار را به جاى عادل و پرهيزگار نمى‌نشانيده‌اند.

درست است كه همۀ افراد جامعه در برابر قانون بايد مساوى بوده باشند، ولى اين مساوات، مساوات از حيث اجراى قانون است (يعنى برخوردارى از عدالت) نه مساوات در وزن و ارزش اجتماعى و حقوق مجعوله، و چگونه ممكن است در جامعه‌اى امير و مأمور و كوچك و بزرگ و دانا و نادان و خردمند و بى‌خرد و ستمكار و پرهيزگار و. . . در همۀ مزاياى اجتماعى برابر بوده باشند و جامعه به زندگى خود ادامه داده و منهدم و متلاشى نشود.

بنابراين اصل عضويت در جامعۀ انسانى امرى است و كيفيت و چگونگى عضويت امرى ديگر و اين يكى را به آن يكى نبايد خلط كرد و لازمۀ مراعات كامل حال اجتماع انسانى اين است كه در اعضاى وى عدالت اجتماعى رعايت شده و هر كس به حسب استحقاق خود از حقوق بهره‌مند گردد.

موقعيت زن در اسلام

چنانكه اشاره كرديم قبل از آنكه خورشيد اسلام از افق نيلگون اين جهان سرزند و با فروغ درخشان خود جهان و جهانيان را روشنايى دهد، دنيا به دو دستۀ متمايز تقسيم شده بود: 

دسته اول 

يك دسته ملت‌هاى متمدن، مانند امپراطورى بزرگ روم و شاهنشاهى ايران و ملل ديگر از قبيل مصر و حبشه و هند و چين كه در ميان اين جامعه‌ها زن حكم اسير داشت، يعنى انسانى كه آزادى اراده و عمل نداشته باشد و از مزاياى عمومى اجتماع به كلى محروم بوده، ارث نمى‌برد، عملش احترام نداشت، در امور خوراك و پوشاك و مسكن و ازدواج و طلاق و اقسام معاشرت و تصرف در اموال و غير آنها هيچ‌گونه آزادى و استقلالى نداشته و هر نفسى را كه مى‌كشيد يا قدمى را از قدم برمى‌داشت، با تصويب و اذن مرد مى‌بايست انجام دهد. و اگر مورد تعدى قرار مى‌گرفت، اقامۀ دعوا و شكايت او را از مردان مى‌بايست بكنند، و اعتنايى به دعوا و شهادت و سخن وى نبود.

دسته دوم

دستۀ ديگر، ملل و اقوام عقب‌مانده؛ مانند اهالى آفريقا و سكنۀ گوشه و كنار معموره، و زن در ميان اين اقوام و قبايل اصلا انسان محسوب نمى‌شد، بلكه طفيلى جامعه به‌شمار رفته و در صف حيوانات استخدام و استثمار شده قرار داشت. بار مى‌كشيد و صيد مى‌كرد و خدمت مردان و تربيت كودكان و پرستارى مريض‌ها مى‌نمود و آتش شهوت شوهران يا كسانى را كه آنها مى‌خواستند، خاموش مى‌كرد و گاهى در قحطى يا مهمانى‌هاى باشكوه با گوشت وى تغذى مى‌شد. . .

اين بود اوضاع عمومى جهان آن روز كه محيط عمومى ظهور اسلام بود. اما محيط خصوصى آن، شبه‌جزيرۀ عربستان بود، كه به‌واسطۀ نوع اهالى آن سامان باديه‌نشين بودند و در عين حال، از خارج با ملل معظم روم و ايران و حبشه و مصر محصور بودند و از داخل با يهود يثرب و اطراف آن و نصاراى يمن و عراق محشور بودند و قسمت عظيمشان دين «وثنيت» دوگانه‌پرستى را داشتند، رسوم زندگى‌شان از مجموع رسومات و مقررات اين ملت‌ها تركيب يافته و در اثر كسر و انكسار يك طريقه شده بود كه از همۀ طريقه‌ها نمونه‌هايى داشت. 

به همان ترتيب روم و ايران و ملل ديگر، زن را از عامۀ حقوق محروم قرار داده و هميشه تحت سرپرستى مطلق العنان مرد نگاه داشته و هيچ‌گونه احترام اجتماعى برايش قايل نبودند.

گذشته از اينكه در اثر اخلاق بدويت، اساسا زن را مايۀ عار مى‌دانستند و از دختر نفرت داشته و بدشان مى‌آمد. حتى قبيلۀ بنى‌تميم دخترها را زنده به گور مى‌كردند چنانكه قرآن كريم به‌خصوص به اين دو موضوع متعرض شده: 

«وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثىٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌيَتَوٰارىٰ مِنَ اَلْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مٰا بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلىٰ هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي اَلتُّرٰابِ أَلاٰ سٰاءَ مٰا يَحْكُمُونَ  نحل، آيات ۵٩و۵٨. وَ إِذَا اَلْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْبِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ» تكوير، آيه ٩

و وقتى كه يكى از آنها را به ولادت دخترى مژده مى‌دادند، درحالى‌كه غيظ خود را فرومى‌برد؛ رويش سياه مى‌شد و از بدى گزارش، از چشم مردم پنهان مى‌گرديد. آيا اين خبر او را در خوارى هميشگى نگه مى‌دارد يا به خاك مى‌مالد؟ چه حكم بدى مى‌كنند؟ روز قيامت از دخترى كه زنده‌به‌گور شده سؤال مى‌شود كه با چه گناهى كشته شده؟

در چنين محيطى كه توصيف شد، اسلام زن را جزء حقيقى و عضو كامل جامعۀ انسانى قرار داد و از اسارت بيرون آورد، و آزادى اراده و عمل به وى بخشيد، زن مانند مرد در ثروتى كه طبقۀ گذشته به ارث مى‌گذارند شركت دارد و از پدر و برادر و عمو و دايى و همسر و ساير خويشاوندان، ارث مى‌برد. او آزاد است هر كار مشروع و زندگى معروفى را براى خود انتخاب كند. و عمل وى احترام اجتماعى داشته و با ارزش مى‌باشد، براى دريافت حقوق خود مى‌تواند مستقيما به مراجع صالح مراجعه كند و در صورت تعدى و تجاوز به حقوقش اقامه دعوا نمايد و شهادت اقامه كند. در همۀ اين مراحل كه كليات زندگى زن با آنها تأمين كامل مى‌شود، مرد هيچ‌گونه ولايت و قيموميت و تحكمى نسبت به زن ندارد.

«فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ.بقره، آيه ٢٣۴. لِلنِّسٰاءِ نَصِيبٌ مِمّٰا تَرَكَ اَلْوٰالِدٰانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ مِمّٰا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ.» نسا، آيه ٧.

مسئوليت كارى كه زنها در حدود شرع و عرف كردند به عهدۀ شما نبوده و آنها آزادند. و زن‌ها از باقى‌ماندۀ پدر و مادر و خويشاوندان مانند مردان نصيب دارند، خواه كم بوده باشد، خواه زياد.

سيره پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پر است از جزئيات اين مطالب، اگرچه در اين‌جا مجال نقل تفصيلى آنها نيست.

تعديل حقوق زن با مرد

١. در موضوع ارث،

زن روى هم رفته معادل نصف مرد ارث مى‌برد، همان‌طوركه قرآن مى‌فرمايد: «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَيَيْنِ.» نساء، آيه ١١.در اين مرحله اگرچه مقام زن پايين‌تر از مرد گرفته شده، ولى از راه ديگر اين نقيصه تدارك گرديده و آن اين است كه نفقه (مخارج زندگى) زن به عهدۀ مرد گذاشته شده است. و نظر اساسى اسلام را در اين قانون گذارى بايد از راه ديگرى بررسى كرده و به‌منظور حقيقى پى‌برد.

بدون ترديد، روح عاطفه و احساس در زن غالب بر روح تعقل است و همۀ احوال و اعمال زن، مظهر و جلوه‌گاه انواع و اقسام عواطف و احساسات نغز و لطيف مى‌باشد و مرد به حسب طبع، درست در نقطۀ مقابل اين روحيه قرار گرفته است.

و چنانكه در اول بيان تذكر داده شد، اسلام در تنظيم امر جامعۀ انسانى تعقل را بر عواطف و احساسات غلبه مى‌دهد. اگر ما به نظر كلى به جامعۀ انسانى نگاه كنيم، موجودى ثروت جهان در هر عصر از آن جمعيت همان عصر مى‌باشد كه تا زنده هستند از آن بهره‌مند بوده و پس از مرگ براى خويشاوندان خودشان «طبقه تاليه» به ارث مى‌گذارند.

و همين‌كه طبقۀ حاضر منقرض شد و طبقۀ باقى‌مانده كه به حسب عادت از زن و مرد به نسبت يكسان مركبند، روى كار آمد، دو ثلث از آن مردان و يك ثلث از تصرف مردان خارج شده و دو ثلث مردان به‌طور مساوى ميان مرد و زن مورد مصرف قرار خواهد گرفت و در نتيجه دو ثلث جهان مورد تصرف زنان قرار گرفته و يك ثلث مصرف مردان مى‌گردد، به نسبت معكوس. «وَ لَهُنَّ مِثْلُ اَلَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ.» بقره، آيه ٢٢٨. احكامى به نفع زن تشريع شده كه معادل است با آنچه به ضررش تمام شده است.

و به حسب اين سنخ تقسيم، مرد از حيث مالكيت و اداره و تربيت ملك به قسمت اعظم ثروت زمين مسلط و زمام آن به دست وى سپرده شده است و زن از حيث تصرف و بهره‌مندى و برخوردارى به بخش عمدۀ ثروت مسلط و از آن كامياب است و عدل اجتماعى جز اين اقتضايى ندارد كه حراست و ادارۀ ثروت به دست تعقل سپرده شود و برخوردارى و بهره‌مندى از وى به دست عواطف و احساسات.

٢. در موضوع احترام عمل و مالكيت،

از نظر اسلام زن در دسترنج و تصرف در آن استقلال كامل داشته و بى‌اينكه به مانعى برخورد كند يا تحت ولايت و قيموميت مرد برود، آزادى اراده و عمل را دارد.

٣. در موضوع روابط مشروع اجتماعى و معاشرت پسنديده،

كمترين تفاوتى با مرد ندارد و با اين شرط كه تظاهر به زينت و خودنمايى و عشوه‌گرى ننموده و دامن به شهوت مردان نزند در توسعۀ معاشرت، آزاد است. «لا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ.»بقره، آيه ٢٣۴.

۴. در موضوع اعمال و مزاياى دينى،

در نظر اسلام يگانه منشأ اختلاف مقام و كرامت و احترام مى‌باشد و تفاوتى ميان زن و مرد نيست: 

«أَنِّي لاٰ أُضِيعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ.آل عمران، آيه ١٩۵. يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثىٰ وَ جَعَلْنٰاكُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ.» حجر، آيه ١٣.

و در زمينه‌اى كه هيچ‌گونه امتيازى در طبقه‌اى از طبقات شناخته نشده، تنها امتياز تقوا و خدمات دينى در اسلام اعتبار داشته و در اين مرحله، زن با مرد تفاوتى ندارد و يك زن باتقوا از هزار مرد بى‌تقوا محترم‌تر و مقدم‌تر است.

۵. در موضوع نكاح و ازدواج،

زن آزاد است با هركه بخواهد ازدواج نمايد، ولى نظر به اينكه فرايض ارث و همچنين موازين ازدواج براساس نسب استوار است، زن نمى‌تواند با غير يك شوهر كه اتخاذ كرده با شوهر ديگر، يا هر مرد ديگر به هيچ‌وجه رابطۀ فراش پيدا كند. و در عين حال مرد مى‌تواند، بيشتر از يك زن بگيرد، مشروط به اينكه بتواند ميان زنان خود با عدالت رفتار كند.

البته معلوم است كه اسلام تعدد زوجات را ايجاب نكرده است، بلكه فقط اجازه داده است كه مرد بيشتر از يك زن تا چهار زن ازدواج نمايد و چنين حكمى تنها زمينه مى‌خواهد. يعنى بايد به‌طورى باشد كه نظم جامعه بواسطۀ كمبود زن و تراكم مردان به اين امر مختل نشود و هرج‌ومرج لازم نيايد. اما از ناحيۀ مردان واضح است، زيرا در اثر اينكه مسكن و هزينۀ زندگى زن و اولاد به عهدۀ مرد است و عدالت شرط شده، اقدام به اين امر، تنها براى معدودى از مردان مقدور است، نه براى همه. از طرف ديگر نيز پيوسته «طبيعت و حوادث خارجى» از جنس زن صلاحيت‌دار براى ازدواج، بيشتر از مرد تهيه مى‌كند.

صحت و استقامت اين حكم و منطقى بودن آن با تأمل در طبيعت جامعه‌هاى بشرى و حوادث غيرمترقبه كه پيش مى‌آيد، بديهى و روشن است. زيرا با فرض مساوى بودن زن و مرد در جامعۀ انسانى-چنانكه غالبا آمار نشان مى‌دهد-اگر يك سال معين را مبدأ قرار داده و نوزادان آن سال و سال‌هاى بعد از آن را از پسران و دختران جداجدا جمع كنيم، در اولين سالى كه عده‌اى از پسران به حد بلوغ طبيعى يا قانونى برسند، چندين برابر آنها را از دختران خواهيم يافت كه استعداد ازدواج را دارند. در سال شانزدهم عدد زنانى كه صلاحيت ازدواج دارند هفت برابر مرد صلاحيت‌دار خواهد بود و در سال بيستم عدد زن با عدد مرد به نسبت ١١-۵ خواهد بود و در سال بيست و پنجم تقريبا سال معمولى ازدواج است به نسبت ١۶-١٠ خواهد بود و اگر در اين صورت عدد مردانى كه پيش از يك زن دارند را ۵/١ فرض كنيم ٨%مردان داراى يك زن ٢٠%آنها داراى چهار زن خواهند بود و در سال سى‌ام ٢٠% مردان سه زن خواهند داشت.

از سوى ديگر زنها عموما جز عدۀ معدودى از سال پنجاه به بالا از صلاحيت توليد مثل بيرون مى‌روند، درحالى‌كه نوعا مرد تا اواخر عمر صلاحيت توليد مثل را دارد و در صورت تساوى عدد مرد و زن در جامعه و ممنوعيت مرد از بيشتر از يك زن، پيوسته صلاحيت‌هاى بسيارى ابطال خواهد شد.

گذشته از اين‌ها پيوسته حوادث طبيعى غيرمترقبه‌اى مانند جنگ‌هاى خانمان‌سوز و كارهاى سخت و مشقت‌آميز و خطرناك، عدۀ بى‌شمارى را از مردان به هلاكت رسانيده و جمعيت‌هاى انبوهى از زنان بيوه و دختران صلاحيت‌دار را به وجود مى‌آورد كه با ممنوعيت تعدد زوجات جز منهدم ساختن بنيان عفت و وجود آوردن حرام‌زاده، چاره و گريزى نخواهند داشت.

چنانكه دو فقرۀ جنگ جهانى اخير، اين حقيقت را در نهايت وضوح به ثبوت رسانيد و كار به جايى رسيد كه جمعيت زنان بى‌شوهر در آلمان از دولت تقاضا كردند كه اجازه دهد؛ طبق قانون اسلام تعدد زوجات مجرا شده و به اين ترتيب غايله زنان بى‌شوهر رفع شود، اگرچه تقاضاشان به‌واسطه مخالفت كليسا رد شد.

اين واقعه خود بهترين دليلى بود بر اينكه مخالفت نوع زنان با تعدد زوجات مستند به عادت مى‌باشد، نه اقتضاى طبيعت و فطرت و بهترين پاسخى بود به اعتراضى كه به اين حكم اسلامى كرده و گفته مى‌شود: حكم تعدد زوجات حكمى است كه عواطف و احساسات زنان جامعه را جريحه‌دار كرده و درونشان را افسرده نموده و مبدأ هيجان حس انتقام گرديده و منشأ حوادث ناگوار بسيار مى‌شود. زيرا اين واقعه و نظاير آن به ثبوت مى‌رساند كه هنگامى كه احتياج پيدا شده و كمبود شوهر حس مى‌شود، همۀ اين افكار مخالف تبديل به موافقت و تسليم مى‌گردد.

علاوه بر اينكه طريقۀ تعدد زوجات، قبل از اسلام بدون محدود بودن به عدد خاص و در اسلام با تحديد مخصوص روزگاران دراز اجرا و عملى شده و هرگز نظام اجتماع را به هم نزده و هرج و مرجى به وجود نياورد، و زنهايى هم كه به شوهر زن‌دار به‌عنوان زن دوم يا سوم يا چهارم مى‌رفتند، از زمين نمى‌روييدند و يا از كرات آسمانى پايين نيامده بودند، بلكه از همين زنهايى بودند كه به اعتقاد معترض، به حسب طبيعت و فطرت مخالف با تعدد زوجات مى‌باشند.

علاوه بر اينكه اسلام تعدد زوجات را واجب قرار نداده، بلكه تجويزى است كه در صورتى كه مرد از بى‌عدالتى نترسيده و بتواند عادلانه رفتار كند، تثبيت كرده است. با اين همه، در فقه اسلامى طرقى موجود است كه به وسيلۀ آنها زن مى‌تواند از ازدواج شوهرش با زن ديگر مانع شود، يا در اين صورت مرد را به طلاق خود ملزم كند. نظير همين مطلب در طلاق نيز هست و در عين حال كه زمام طلاق به حسب اصل تشريع در دست مرد مى‌باشد، زن مى‌تواند به طرقى متوسل شده و طلاق خود را از مرد بگيرد، يا موارد ضرورت را پيش‌بينى كرده و با توسل به همين طرق، اين حق را براى خود تأمين نموده و دل خود را خوش و فكر خود را آسوده نگهدارد.

مسئلۀ تشريع طلاق در عالم زناشويى و به دست مرد سپردن آن به حسب اصل تشريع، از مفاخر اختصاصى دين مقدس اسلام است. (اگرچه زن نيز به طرق مخصوصى به‌طور غيرمستقيم مى‌تواند طلاق خود را تأمين كند) .

ملل متمدن و دولت‌هاى قانونى جهان، در اثر بردن رنج‌هاى زياد و كشمكش‌هاى طولانى، بالاخره ناچار شده و طلاق را قانونى شناختند و در عين حال چون زمام طلاق را مستقيما هم به دست زن و هم به دست شوهر داده‌اند، بالا رفتن ساليانۀ آمار طلاق (و خاصه طلاقى كه با تقاضاى زنان انجام مى‌گيرد) پايه‌هاى اين دولت‌ها را به لرزه درآورده و هرگاه و بى‌گاه درصدد چاره‌جويى برمى‌آيند. و مخصوصا دلايلى كه زنها براى گرفتن طلاق ارائه كرده و گزارش آنها در روزنامه‌ها و نشريات عمومى منتشر مى‌شود، متانت‌نظر اسلام را از آفتاب روشن‌تر مى‌سازد.

زمام امور به دست عقل يا احساس؟

چنانكه از بحث‌هاى گذشته دستگير شد، در اسلام زن در شئون مختلف زندگى و امتيازات اجتماعى از مرد عقب‌تر نبوده و در همۀ احوال، استقلال اراده و عمل خود را از دست نداده و تحت ولايت و قيموميت مرد نرفته است، آنچه مى‌توان به‌طور مسلّم در اين باب ذكر كرد، لزوم اطاعت زن از شوهر در موضوع فراش است.

محدوديتى كه زن سرتاپا مهر و عاطفت در اسلام دارد، در سه موضوع تعقلى است كه اسلام زمام آنها را به دست تعقل (مرد) سپرده است كه از محيط عاطفه و احساس بايد جدا شود و موضوعات سه‌گانۀ نامبرده «حكومت و قضاوت و جهاد» مى‌باشند.

به حسب آنچه از بيانات دينى و سيرت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله استفاده مى‌شود، زن نمى‌تواند در جامعۀ اسلامى زمام حكومت و ولايت امر را به دست گيرد، زن نمى‌تواند به مسند قضاوت و حكم تكيه بدهد، زن نمى‌تواند مستقيما در جهاد شركت جسته و قتال را مباشرت نمايد.

«أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي اَلْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي اَلْخِصٰامِ غَيْرُ مُبِينٍ» ؛ زخرف، آيه ١٨.  

و آيا كسى كه در زندگى خود ميان زيور و زينت پرورش يافته و در هنگام مخاصمه طبعا نمى‌تواند مقاصد حقيقى خود را اظهار كند، مى‌شود دختر خدا شمرده شده، و رشتۀ تدبير امور را به دست گيرد.

و لذا مسئول اين جهات سه‌گانه مرد مى‌باشد. «اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى اَلنِّسٰاءِ» .

ارتباط اين سه موضوع با روح تعقل و تباه شدن آنها بواسطۀ مداخلۀ عواطف و احساسات به‌اندازه‌اى روشن است كه نيازمند به هيچ بحث و كاوش نمى‌باشد و آزمايش قطعى كمترين ترديدى در وى نبايد باقى گذارد. در ظرف چند صد سال كه ملل متمدن! جهان، زن و مرد را تقريبا در يك صف قرار داده و با تمام قوا به ترتيب و تعليم يك‌نواخت در زن و مرد پرداخته و در اين راه كوشيده‌اند هزارها و ميليون‌ها زنان دانشمند و هنرمند به وجود آورده و مخترعات و نوابغ اجتماعى تهيه كرده‌اند، ولى هنوز كه هنوز است در ليست اداره‌كنندگان و رؤساى حكومت‌ها و قضات و قانون‌گذاران و سرداران جنگى، نه‌تنها آمار زنها مساوى مردان نشده، حتى نسبت قابل‌توجهى نيز با مردها پيدا نكرده است.

هيچ فراموش نمى‌كنم در اوايل جنگ عالمگير اخير بود كه جنگ به خاك فرانسه كشانيده شد و جنگ‌هاى «دنگرگ» و حوالى آن به‌شدت هرچه تمام‌تر ادامه داشت، درحالى‌كه از آسمان آتش مى‌باريد و از زمين خون مى‌جوشيد، يك خانم فرانسوى كه يكى از اعضاى عاليرتبۀ ستاد ارتش فرانسه بود، از قرارى كه روزنامه‌ها نوشته بودند، در آن بحبوحۀ جنگ يك نوع شاپوى زيباى زنانه را كه علامت قيچى در جلو داشت اختراع كرد! 

 

 

١) . مجمع دينى فرانسه در سال ۵٨۶ ميلادى پس از بحث‌هاى زيادى كه در موضوع زن كرد، مقرر داشت: زن انسان است ولى براى خدمت مرد آفريده شده است و تا حدود صد سال پيش در انگلستان زن جزء جامعۀ انسانى محسوب نمى‌شد. همچنين اكثر اديان قديم، عمل زن را مقبول درگاه خدا نمى‌دانستند و حتى در يونان قديم مى‌گفتند: زن يك قذارت و پليدى است كه شيطان به وجود آورده است.  

منبع: معنویت تشیع, علامه سید محمد حسین طباطبایی

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث