جنگ (جنگهای پیامبر) در احادیث

جنگ (جنگهای پیامبر) در احادیث

۲۷ فروردین ۱۳۹۴ 0 فرهنگ و اجتماع

جنگ بزرگ بدر

كنز العمّال : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود :

 يا أبا جَهلٍ ، يا عُتبةُ ، يا شَيبَةُ ، يا اُمَيَّةُ ! هل وَجَدتُم ما وَعَدَ رَبُّكُم حقّا ؟ فإنّي قد وَجَدتُ ما وَعَدَني رَبِّي حَقّا ، فقال عُمَرُ: يا رسولَ اللّه ِ ، ما تُكَلِّمُ مِن أجسادٍ لا أرواحَ فيها ؟ ! فقالَ : و الذي نَفسِي بِيَدِهِ ما أنتُم بأسمَعَ لِما أقولُ مِنهُم ، غَيرَ أنَّهُم لا يَستَطِيعُونَ جَوابا
اى ابو جهل! اى عتبه! اى شيبه! اى اميّه! آيا وعده پروردگارتان راست بود؟ من كه وعده پروردگارم را راست يافتم عمر عرض كرد : اى پيامبر خدا! با پيكرهايى بى جان سخن مى گويى؟ حضرت فرمود : سوگند به آن كه جانم در دست اوست، سخن مرا همچنان كه شما مى شنويد آنها نيز مى شنوند، منتها آنان نمى توانند جواب بدهند

الأمالى للطوسى : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بالاى سر كشتگان بدر ايستاد و فرمود :

 جَزاكُم اللّه ُ مِن عِصابَةٍ شَرّا ، لقد كَذَّبتُموني صادِقا ، و خَوَّنتُم أمينا ثُمّ التَفَتَ إلى أبي جَهلِ بنِ هِشامٍ فقال : إنّ هذا أعتى علَى اللّه ِ مِن فِرعَونَ ، إنّ فِرعَونَ لَمّا أيقَنَ بالهَلاكِ وَحَّدَ اللّه َ، و إنّ هذا لمّا أيقَنَ بالهَلاكِ دَعا بِاللاّتِ و العُزّى!
خداوند با گروهى اندك كيفرتان داد شما، منِ راستگو را دروغزن شمرديد و منِ امين را خائن داشتيد آن گاه حضرت رو به [جنازه ]ابو جهل بن هشام كرد و فرمود : اين مرد در برابر خدا از فرعون سركش تر بود؛ زيرا فرعون وقتى يقين كرد كه در چنگال مرگ گرفتار آمده است، به يگانگى خدا ايمان آورد؛ اما اين مرد هنگامى هم كه يقين كرد دارد از بين مى رود باز لات و عزّى را خواند

كنز العمّال : 

أخَذَ عُمَرُ يُحَدِّثُنا عن أهلِ بدرٍ فقالَ : إن كانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لَيُرِينا مَصارِعَهُم بالأمسِ يقولُ : هذا مَصرَعُ فلانٍ غدا إن شاءَ اللّه ُ ، و هذا مَصرَعُ فلانٍ غدا إن شاءَ اللّه ُ ، فَجَعَلُوا يُصرَعُونَ علَيها ، قُلتُ : و الذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ ما أخطَؤوا تِيكَ كانُوا يُصرَعُونَ علَيها ثُمَّ أمَرَ بِهِم فَطُرِحُوا في بِئرٍ ، فَانطَلَقَ إلَيهِم : يا فلانُ يا فلانُ ، هل وَجَدتُم ما وَعَدَكُم اللّه ُ حَقّا ؟ فإنّي وَجَدتُ ما وَعَدَنِي اللّه ُ حَقّا قلتُ : يا رسولَ اللّه ِ ، أ تُكَلِّمُ قَوما قد جَيَّفُوا ؟ ! قالَ : ما أنتُم بأسمَعَ لِما أقولُ مِنهُم ، و لكنْ لا يَستَطِيعُونَ أن يُجِيبُوا
عمر درباره اهل بدر براى ما سخن به ميان آورد و گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روز قبل از شروع جنگ، قتلگاه مشركان را به ما نشان مى داد و مى فرمود : فردا به خواست خدا فلانى در اين جا به خاك مى افتد و فلانى در اين جا جنگ كه شروع شد، آن افراد در همان جايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود به خاك مى افتادند من به پيامبر خدا عرض كردم : سوگند به آن كه تو را به حق مبعوث كرد، آن افراد در همان جايى كه فرموده بودى به خاك افتاده اند حضرت سپس دستور داد كه جنازه آنها را در جايى انداختند و آن گاه به طرف آنان رفت و فرمود : اى فلان! اى فلان! آيا آنچه را خداوند به شما وعده داده بوديد راست يافتيد؟ من كه آنچه را خدا به من وعده داده بود راست يافتم عرض كردم : اى پيامبر خدا! با افرادى كه به لاشه اى تبديل شده اند سخن مى گويى؟ حضرت فرمود : همچنان كه شما سخن مرا مى شنويد، آنها نيز مى شنوند منتها آنان قادر به جواب دادن نيستند

كنز العمّال :

لَمّا كانَ يومُ بَدرٍ نَظَرَ النبيُّ صلى الله عليه و آله إلى أصحابِهِ و هُم ثلاثُمِائةٍ و نَيِّفٌ ، و نَظَرَ إلَى المشركينَ فإذا هُم ألفٌ و زِيادَةٌ ، فَاستَقبَلَ النبيُّ صلى الله عليه و آله القِبلةَ و مَدَّ يَدَيهِ و علَيهِ رِداؤهُ و إزارُهُ ، ثُمّ قالَ : اللَّهُمَّ أنجِزْ ما وَعَدتَني ، اللَّهُمَّ أنجِزْ ما وَعَدتَني ، اللَّهُمَّ إنّك إن تُهلِكْ هذهِ العِصابةَ مِنَ الإسلامِ فلا تُعبَدْ في الأرضِ أبدا ··· و أنزَلَ اللّه ُ تعالى عندَ ذلكَ «إذ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكم فَاسْتَجَابَ لَكُـمْ أَنِّـى مُمِدُّكُـم بِأَلْـفٍ مِّـنَ الْمَلائِكَـةِ مُرْدِفِينَ »
 در روز بدر پيامبر صلى الله عليه و آله به ياران خود نگريست كه سيصد و چند تن بودند و به مشركان نگاه كرد ديد بيش از هزار نفرند پس در حالى كه ردا و ازارى بر تن داشت، رو به قبله ايستاد و دستهايش را [به جانب آسمان ]كشيد و گفت : بار خدايا! و عده اى را كه به من داده اى عملى گردان بار خدايا! و عده اى را كه به من داده اى عملى گردان بار خدايا! اگر اين گروه را از اسلام بگيرى ديگر هرگز بر روى زمين پرستش نخواهى شد··· در اين هنگام خداوند متعال آيه «آن گاه كه از پروردگارتان يارى مى طلبيديد پس دعاى شما را اجابت كرد كه : من شما را با هزار فرشته پياپى، يارى خواهم كرد» را نازل فرمود

مجمع البيان ـ

 في قولِهِ تعالى : «إذ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُم» ـ : قيلَ إنَّ النبيَّ صلى الله عليه و آله لَمّا نَظَرَ إلى كَثرَةِ عَددِ المشركينَ و قِلَّةِ عددِ المسلمينَ استَقبَلَ القِبلةَ و قالَ: اللَّهُمَّ أنجِزْ لي ما وَعَدتَني ، اللّهُمّ إنْ تُهلِكْ هذهِ العِصابةَ لا تُعبَدْ في الأرضِ ، فما زالَ يَهتِفُ رَبَّهُ مادّا يَدَيهِ حتّى سَقَطَ رِداؤهُ من مَنكِبَيهِ ، فَأنزَلَ اللّه ُ تعالى : «إذ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُم فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ »
 درباره آيه «آن گاه كه از پروردگارتان يارى مى خواستيد» ـ : وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله شمار فراوان مشركان و اندك بودن تعداد مسلمانان را ديد، رو به قبله كرد و گفت : بار خدايا! و عده اى را كه به من داده اى به كار بند بار خدايا! اگر اين گروه را از بين ببرى، ديگر در روى زمين پرستش نخواهى شد حضرت در حالى كه دستهاى خود را به سوى آسمان كشيده بود پيوسته اين جمله را مى گفت، چندان كه رداى او از شانه هايش افتاد پس خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود : «آن گاه كه از پروردگارتان يارى مى خواستيد پس دعاى شما را اجابت كرد كه : من شما را با هزار فرشته پياپى، يارى خواهم كرد»

امام على عليه السلام :

سِيماءُ أصحابِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَومَ بَدرٍ الصُّوفُ الأبيضُ
 در جنگ بدر ، چهره اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، مانند پشمِ سفيد بود

امام على عليه السلام :

لقد رَأيتُنا يومَ بدرٍ و نحنُ نَلُوذُ برسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و هُو أقرَبُنا إلَى العَدُوِّ ، و كانَ مِن أشَدِّ الناسِ يَومَئذٍ بَأسا
 در جنگ بدر ما خود را در پناه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار مى داديم و آن حضرت از همه ما به دشمن نزديكتر بود و در آن روز از همه شجاعت بيشترى نشان مى داد

امام على عليه السلام : در شب جنگ بدر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نماز مى خواند و مى گفت :

اللّهُمّ إن تُهلِكْ هذهِ العِصابةَ لا تُعبَدْ ، و أصابَهُم تِلكَ الليلةَ مَطَرٌ
 بار خدايا! اگر اين گروه (مسلمانان) را نابود كنى ديگر بندگى نخواهى شد در آن شب بر آنان باران باريد

امام على عليه السلام :

ما كانَ فِينا فارِسُ يومَ بَدرٍ إلاّ المِقدادَ على فَرَسٍ أبلَقَ
در روز بدر جز مقداد كه بر اسب ابلق خود سوار بود، ما سواره ديگرى نداشتيم

امام على عليه السلام :

لقد حَضَرنا بَدرا و ما فِينا فارِسُ غيرَ المِقدادِ بنِ الأسوَدِ ، و لقد رَأيتُنا ليلةَ بَدرٍ و ما فِينا إلاّ مَن نامَ غيرَ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فإنّهُ كانَ مُنتَصِبا في أصلِ شَجَرةٍ يُصَلِّي و يَدعُو حتَّى الصَّباحِ
زمانى كه در جنگ بدر شركت كرديم، جز مقداد بن اسود سواره ديگرى در ميان ما نبود در شب جنگ بدر هر كه با ما بود خوابيد، مگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه در زير درختى ايستاده بود و تا صبح نماز مى خواند و دعا مى كرد

امام صادق عليه السلام ـ درباره آيه «خداوند در بدر شما را يارى كرد و حال آن كه خوار بوديد» ـ فرمود :

ما كانوا أذِلَّةً و فيهِم رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، و إنّما نَزَلَ : و لقد نَصَرَكُم اللّه ُ بِبَدرٍ و أنتُم ضُعَفاءُ
 با وجود پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ميان آنان خوار نبودند، بلكه منظور اين است كه : خداوند شما را در بدر يارى داد حال آن كه ضعيف بوديد

كنز العمّال :

كانَ لِواءُ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يومَ بَدرٍ مَع عليِّ بنِ أبي طالبٍ ، و لِواءُ الأنصارِ مَع سَعدِ بنِ عُبادَةَ
در جنگ بدر ، پرچم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در دست على بن ابى طالب بود و پرچم انصار در دست سعد بن عباده

جنگ رجيع و جنگ معونه جنگ احد و حمراء الاسد

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

اِشتَدَّ غَضَبُ اللّه ِ على رَجُلٍ قَتَلَهُ رسولُ اللّه ِ ، و اشتَدَّ غَضَبُ اللّه ِ على رَجُلٍ يُسمّى مَلِكَ الأملاكِ ، لا مَلِكَ إلاّ اللّه ُ
 خشم خدا سخت است بر مردى كه پيامبر خدا او را بكشد؛ خشم خدا سخت است بر مردى كه خود را شاه شاهان مى نامد، حال آن كه پادشاهى جز خدا نيست

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

اِشتَدَّ غَضَبُ اللّه ِ على قَومٍ كَلَمُوا وَجهَ رسولِ اللّه ِ
خشم خدا سخت است بر مردمى، كه چهره پيامبر خدا را مجروح كردند

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعا براى قريشيان مشرك ـ گفت :  

اللَّهُمَّ اغفِرْ لِقَومِي فإنّهُم لا يَعلَمُونَ
خدايا! قوم مرا ببخشا، زيرا آنان مردمى نادانند

 بدر المنثور: در جنگ احد ، زنان در پشت جبهه مسلمانان بودند و مجروحان را مداوا مى كردند··· ابو سفيان آمد و شعار «پيروز باد هبل» را سر داد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مسلمانان فرمود : شما بگوييد : «خدا برتر و بزرگتر است» و مسلمانان شعار را سر دادند ابو سفيان شعار داد : «ما عزّى را داريم و شما عزّايى نداريد» پيامبر خدا به مسلمانان فرمود : شما هم بگوييد : « خدا مولاى ماست و كافران مولايى ندارند»

صحيح مسلم :

 إنَّ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كُسِرَت رَباعِيَتُهُ يومَ اُحُدٍ ، و شُجَّ في رَأسِهِ ، فَجَعَلَ يَسلُتُ الدَّمَ عَنهُ و يقولُ : كيفَ يُفلِحُ قومٌ شَجُّوا نَبِيَّهُم و كَسَرُوا رَباعِيَتَهُ، و هُو يَدعُوهم إلَى اللّه ِ ؟ ! فَأنزَلَ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ : «لَيسَ لَكَ مِن الأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَــالِمُونَ »
در جنگ احد، دندان پيشين پيامبر خدا شكست و سر آن حضرت شكاف برداشت و در حالى كه از فرقش خون جارى بود مى فرمود : چگونه رستگار شوند مردمى كه فرق پيامبر خود را كه آنان را به خدا دعوت مى كند، شكافتند و دندان پيشينش را شكستند؟ پس، خداوند عزّ و جلّ اين آيه را فرو فرستاد : «تو را در اين كارها دستى نيست ؛ يا [خدا] بر آنان مى بخشايد، يا عذابشان مى كند، زيرا آنان ستمكارند»

تفسير القمّى ـ درباره آنچه بعد از واقعه جنگ احد اتفاق افتاد ـ :

لَمّا دَخَلَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله المَدينَةَ نَزَلَ علَيهِ جَبرَئيلُ عليه السلام فقالَ : يا محمّدُ ، إنَّ اللّه َ يَأمُرُكَ أن تَخرُجَ في أثَرِ القَومِ و لا يَخرُجَ معكَ إلاّ مَن به جِراحَةٌ ! فَأمَرَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مُنادِيا يُنادِي : يا مَعشَرَ المهاجِرينَ و الأنصارِ ! مَن كانَت بهِ جِراحَةٌ فَلْيَخرُجْ ، و مَن لَم يَكُن بهِ جِراحَةٌ فَلْيُقِمْ، فَأقبَلُوا يُضَمِّدُونَ جِراحاتِهِم و يُداوُونَها ، فأنزَلَ اللّه ُ على نَبِيِّهِ : «و لا تَهِنُوا في ابتِغاءِ القَومِ إنْ تَكُونوا تَألَمُونَ فإنّهُمْ يَألَمُونَ كما تَألَمُونَ و تَرجُونَ مِن اللّه ِ ما لا يَرْجُونَ» ··· قالَ عَزَّ و جلَّ : «إنْ يَمسَسكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ القَومَ قَرْحٌ مِثْلُهُ » فَخَرَجُوا على ما بِهِم مِن الألَمِ و الجِراحِ
چون پيامبر صلى الله عليه و آله از جنگ احد برگشت و وارد مدينه شد، جبرئيل عليه السلام بر آن حضرت فرود آمد و گفت : اى محمّد! خداوند فرمانت مى دهد كه اين قوم (مشركان) را تعقيب كنى و كسى جز افراد مجروح همراه تو نيايد! پس، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به جارچيى فرمود تا جار زند : اى گروه مهاجران و انصار! هر كس جراحتى دارد بيرون بيايد و هر كس مجروح نيست بماند آنان شروع به مرهم نهادن بر زخمهاى خود و مداواى آنها كردند و خداوند اين آيه را بر پيامبرش نازل فرمود : «و در دست يافتن به آن قوم سستى مكنيد اگر شما درد مى كشيد آنها نيز چون شما درد مى كشند ولى شما از خدا چيزى را اميد داريد كه آنان اميد ندارند» و خداوند عزّ و جلّ فرمود : «اگر به شما زخمى رسيده به آن قوم نيز مانند شما زخمى رسيده است» پس، مسلمانان با وجود درد و جراحتى كه داشتند [براى تعقيب مشركان ]بيرون رفتند

كنز العمّال :

لَمّا كانَ يومُ اُحُدٍ شُجَّ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله في وَجهِهِ ، و كُسِرَت رَباعِيَتُهُ ، فقامَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَومَئذٍ رافِعا يَدَيهِ يقولُ : إنَّ اللّه َ تعالَى اشتَدَّ غَضَبُهُ على اليهودِ أن قالوا : عُزَيرٌ ابنُ اللّه ِ ، و اشتَدَّ غَضَبُهُ علَى النَّصارى أن قالوا : المَسيحُ ابنُ اللّه ِ ، و إنَّ اللّه َ اشتَدَّ غَضَبُهُ على مَن أراقَ دَمي و آذاني في عِترَتي ح
 در جنگ احد چهره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شكاف برداشت و دندان پيشين او شكست در آن روز پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ايستاد و دستهاى خود را به آسمان بلند كرد و گفت : خداوند بر يهود كه گفتند : عُزَير پسر خداست، بشدت خشم گرفت و بر نصارا كه گفتند: عيسى پسر خداست، سخت خشم گرفت و خشم خدا سخت است بر كسى كه خون مرا ريخت و با آزردن خاندانم، مرا آزرد

كنز العمّال :

إنَّ النبيَّ صلى الله عليه و آله خَرَجَ يَومَ اُحُدٍ حتّى إذا جازَ ثَنِيَّةَ الوَداعِ فإذا هُو بكَتِيبةٍ خَشناءَ ، قالَ : مَن هؤلاءِ ؟ قالوا : عبدُ اللّه ِ ابنُ اُبَيٍّ في سِتِّمِائَةٍ مِن موالِيهِ مِن اليهودِ مِن بَني قَينُقاعٍ ، قالَ : و قد أسلَمُوا ؟ قالوا : لا يا رسولَ اللّه ِ ، قالَ : مُرُوهم فَليَرجِعُوا ؛ فإنّا لا نَستَعِينُ بالمُشركينَ علَى المُشركينَ
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از مدينه به قصد احد بيرون آمد، در عبور از ثنية الوداع با يك گردان سرا پا مسلّح برخورد كرد پرسيد: اينها كيستند؟ عرض كردند: عبد اللّه بن اُبىّ است با ششصد تن از يهوديان بنى قينقاع و هم پيمان خود فرمود: آيا اسلام آورده اند؟ عرض كردند : نه، اى پيامبر خدا حضرت فرمود : بگوييد برگردند؛ زيرا ما در برابر مشركان از مشركان كمك نمى گيريم

امام على عليه السلام :

لَمّا انجَلى الناسُ عَن رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يومَ اُحُدٍ نَظَرتُ فِي القَتلى فلَم أرَ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فقلتُ : و اللّه ِ ما كانَ لِيَفِرَّ و ما أراهُ فِي القَتلى ، و لكن أرَى اللّه َ غَضِبَ علَينا بما صَنَعنا فَرَفَعَ نَبِيَّهُ ، فما فِيَّ خيرٌ مِن أن اُقاتِلَ حتّى اُقتَلَ ، فَكَسَرتُ جَفنَ سَيفِي ، ثُمّ حَمَلتُ علَى القَومِ فَأفرَجُوا لي ، فإذا أنا برسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بَينَهُم
در جنگ احد هنگامى كه مردم از گردِ پيامبر خدا پراكنده شدند، من در ميان كشتگان نگاه كردم، اما پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را نديدم با خود گفتم : به خدا قسم او اهل فرار نبود و در ميان كشته ها هم نمى بينمش فكر مى كنم خداوند از اين رفتار ما به خشم آمده و پيامبرش را به آسمان برده است پس، وجود من ديگر بى فايده است و بايد بجنگم تا كشته شوملذا غلاف شمشيرم را شكستم و به دشمن حمله كردم و آنان از برابر من دور شدند و ناگاه ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ميان آنهاست

جنگ بنى نضير

تفسير القمّى ـ درباره قول خداوند متعال «اوست كسى كه از ميان اهل كتاب ، كسانى را كه كفر ورزيدند [از مدينه ]بيرون كرد » ـ :

سببُ نزولِ ذلك أنّهُ كانَ بالمدينةِ ثلاثةُ أبطُنٍ من اليهودِ : بنو النَّضيرِ ، و قُريظَةُ ، و قَينُقاعُ ، و كانَ بَينَهُم و بينَ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَهدٌ و مُدَّةٌ فَنَقَضوا عَهدَهُم ، و كانَ سببُ ذلِكَ من بني النَّضيرِ في نقضِ عَهدِهِم ، أنّهُ أتاهُم رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَستَسلِفُهُم دِيَّةَ رَجُلينِ قَتلَهُما رجلٌ من أصحابهِ غِيلَةً ـ يعني يَستَقرِضُ ـ و كانَ قصَدَ كعبَ بنَ الأشرَفِ ، فَلمَّا دخلَ صلى الله عليه و آله على كَعبٍ قال : مَرحَبا يا أبا القاسِمِ و أهلاً! و قامَ كأَنَّهُ يَضَعْ لَهُ الطَّعامَ ، و حدَّثَ نفسَهُ أن يَقتُلَ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و يَتبَعَ أصحابَهُ ، فَنزلَ جَبرَئيلُ عليه السلام فأخبرَهُ بِذلِكَ ، فَرجَعَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلى المدينَةِ ، و قال لِمُحمَّدِ بنِ مَسلَمَةَ الأَنصارِيِّ : اذهَب إلى بني النَّضيرِ فَأخبِرهُم أنَّ اللّه َ عَزَّ و جَلَّ قد أخبَرني بِما هَمَمتُم بهِ مِنَ الغدرِ فَإمَّا أن تَخرُجوا مِن بَلَدِنا ، و إمّا أن تَأذَنوا بِحَربٍ ، فقالوا ؛ نَخرُجُ مِن بلادِكَ ، فَبَعثَ إليهِم عَبدُ اللّه ِ بنُ أُبَيّ : ألاّ تَخرُجوا و تُقِيموا و تُنابِذوا مُحَمَّدا الحربَ ؛ فإنِّي أنصُرُكُم أنا وَ قَومي و حُلَفائي ، فَإن خَرَجتُم خَرَجتُ مَعَكُم ، و إن قاتَلتُم قاتَلتُ مَعَكُم ، فَأقاموا و أَصلَحوا حُصونَهُم و تهيَّؤوا لِلقتالِ ، و بَعَثوا إلى رَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله : إنَّا لا نَخرُجُ فاصنَع ما أنتَ صانِعٌ فقامَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و كبَّرَ و كَبَّرَ أصحابُهُ ، و قالَ لِأميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام : تقدَّم إلى بني النَّضيرِ فَأخَذ أميرُ المُؤمنينَ عليه السلام الرَّايَةَ و تقدَّمَ ، و جاء رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و أحاطَ بحِصِنهِم ، و غدرَ بِهِم عبدُ اللّه ِ بن اُبَيّ ، و كانَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إذا ظهَرَ بِمُقَدَّمِ بُيوتِهِم حَصَّنوا ما يَليهِم و خَرَّبوا ما يَليهِ ، و كانَ الرَّجلُ مِنهم مِمَّن كانَ لَهُ بيتٌ حَسَنٌ خرَّبه و قد كان رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أمرَ بِقَطعَ نَخلِهِم فَجَزعوا مِن ذلِكَ و قالوا : يا محمّدُ ، إنَّ اللّه َ يأمُرُكَ بالفَسادِ؟ إنْ كانَ لكَ هذا فَخُذهُ ، و إن كانَ لما فلا تَقطَعهُ ، فلما كان بعدَ ذلِكَ قالوا : يا مُحمّدُ ، نَخرُجُ من بلادِكَ و أعطِنا مالَنا ، فقال صلى الله عليه و آله : لا ، و لكن تَخرُجونَ و لكُم ما حَمَلتِ الإبلُ ، فلم يَقبَلوا ذلِكَ فَبقَوا أيّاما ثمَّ قالوا : نَخرُجُ و لنا ما حَمَلتِ الإبلُ ، فقال صلى الله عليه و آله : لا ، و ليكن تخرُجونَ و لا يَحمِلُ أحَدٌ مِنكُم شَيئا ، فَمَن وجَدنا مَعهُ شَيئا من ذلِكَ قَتَلناهُ ، فَخرَجوا على ذلِكَ و وقَعَ قومٌ مِنهُم إلى فدَكٍ و وادي القُرى ، و خرَجَ مِنهُم قومٌ إلى الشَّامِ فأنزلَ اللّه ُ فيهم : «هُوَ الَّذِى أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِـن دِيَـارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَـا ظَنَنتُـمْ أَن يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَـاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا ـ إلى قوله ـ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ» ، و أنزلَ اللّه ُ عَلَيهِ فيما عابوهُ من قَطعِ النَّخلِ : «مَا قَطَعْتُم مِّن لِّينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِىَ الْفاسِقِينَ ـ إلى قولِهِ ـ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ» ، و أنزلَ اللّه ُ علَيهِ في عَبدِ اللّه ِ بنِ أُبَيّ و أصحابِهِ : «أَ لَمْ تَرَ إِلَـى الَّـذِينَ نَافَقُـوا يَقُولُـونَ لإِخْوانِهِـمُ الَّذِينَ كَفَـرُوا مِـنْ أَهْـلِ الْكِتـابِ لَـئـنْ أُخْرِجْتُـمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ ـ إلى قوله ـ ثُمَّ لاَ يُنصَرُونَ »
سبب نزول آيات سوره حشر آنست كه در مدينه سه گروه از يهود ، زندگى مى كردند: بنو نضير ، قريظه ، و قينقاع بين اين طايفه ها و پيامبر خدا پيمانى وجود داشت كه آنان پيمانشان را شكستند و آنچه باعث پيمان شكنى ايشان شد اين بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به سراغ بنى نضير رفت تا براى پرداخت ديه دو نفرى كه توسط يكى از ياران پيامبر به قتل رسيده بودند ، تقاضاى وام كند از اين رو تصميم گرفت نزد كعب بن اشرف برود هنگامى كه پيامبر بر كعب ابن اشرف وارد شد ، كعب اظهار داشت : اى ابو القاسم! خوش آمدى و برخاست و چنان وانمود كرد كه مى خواهد براى پيامبر غذا بياورد ، در حالي كه در باطن قصد كشتن پيامبر خدا و يارانش را داشت در اين هنگام جبرئيل فرود آمد و پيامبر را از جريان آگاه ساخت ، پيامبر به سوى مدينه بازگشت و به محمّد بن مسلمه انصارى فرمود : به سوى بنى نضير حركت كن و به آنان خبر بده كه خداوند متعال مرا از تصميم نيرنگ آلود شما آگاه ساخته است، بنا بر اين يا از شهر ما خارج شويد و يا اعلام جنگ نماييد آنان هم گفتند : از شهرهاى شما بيرون مى رويم در اين هنگام عبد اللّه بن اُبىّ به آنان پيام داد كه بيرون نرويد بلكه بمانيد و با محمّد جنگ كنيد و من به كمك قومم و هم پيمانانم شما را يارى مى كنيم و اگر خارج شديد ، من هم با شما خارج مى شوم و اگر جنگيديد من نيز همراه شما مى جنگم [بنى نضير ]مقاومت كرده ، دژهاى خود را بازسازى نمودند و براى نبرد آماده شدند و به پيامبر صلى الله عليه و آله پيغام دادند كه : ما خارج نمى شويم ، پس هر كارى كه مى خواهى انجام بده پيامبر خدا ايستاد و تكبير گفت و ياران آن حضرت نيز تكبير گفتند سپس به امير المؤمنين فرمود: به سوى بنى نضير پيش رو امير المؤمنين پرچم را گرفت و پيش رفت و پس از مدتى پيامبر خدا آمد و قلعه آنان را محاصره نمود از طرفى ديگر عبد اللّه بن اُبى نيز به يهوديان خيانت كردهنگامى كه پيامبر به خانه هاى آغازين آنان نزديك شد ، يهوديان در خانه هايى كه پشت سرشان قرار داشت سنگر گرفتند و خانه هاى نزديك پيامبر را خراب كردند و مردى از ايشان كه خانه اى نيكو داشت ، خانه اش را خراب كرد [تا به دست مسلمانان نيفتد ]همچنين پيامبر نيز دستور قطع درختان خرما را صادر فرمود و يهوديان از اين كار ناآرام گرديده ، گفتند : اى محمّد! آيا خدا به تو دستور فساد داده است؟ اگر اين درختان خرما براى توست آنان را بگير و اگر براى ماست پس آنها را قطع نكن پس از اين جريان يهوديان گفتند : اى محمّد! ما از شهرهاى تو خارج مى شويم و تو نيز دارايى هايمان را به ما ببخش ، پيامبر فرمود : خير ، ولى شما مى توانيد بيرون برويد و به اندازه يك بار شتر از اموالتان را با خود ببريد يهوديان نپذيرفتند و چند روزى باقى ماندند آنگاه گفتند : ما بيرون مى رويم و به اندازه همان يك بار شتر از اموال خود مى بريم اما پيامبر فرمود : خير ، بلكه بايد بيرون برويد و احدى از شما نبايد چيزى با خود حمل كند ، پس اگر همراه كسى چيزى بيابيم ، او را خواهيم كشت پس يهوديان به همان گونه ـ كه پيامبر فرموده بود ـ خارج شدند و گروهى از ايشان به سوى «فدك» و «وادى القرى» رفته و عده اى ديگر نيز به سوى شام رهسپار شدند و خداوند متعال در مورد آنان چنين نازل فرمود : «اوست كه كافران اهل كتاب (يهوديان بنى نضير) را از خانه و كاشانه شان در آغاز هنگامه رهسپارى انبوه آواره كرد ، گمان نمى برديد كه بيرون روند ، و [خودشان هم ]گمان مى كردند كه دژهايشان بازدارنده آنان در برابر امر و عقوبت الهى است و امر الهى از جايى كه گمانش را نمى بردند بر آنان فرود آمد ـ تا ـ بي گمان خداوند سخت كيفر است» و خداوند درباره قطع كردن درختان خرما كه آنان ايراد مى گرفتند اين آيه را نازل فرمود : «هر چه از درختان خرما بريديد يا آن را ايستاده با ريشه هايش باقى گذارديد ، همه به اذن الهى بود تا نافرمانان را خوار بدارد ـ تا ـ پروردگارا! تويى كه رئوف و مهربانى» و خداوند درباره عبد اللّه بن اُبى و يارانش چنين نازل كرد : «آيا ننگريسته اى كسانى را كه نفاق ورزيدند به دوستانشان از اهل كتاب كه كفر ورزيدند ، گفتند: اگر شما رانده شويد ، ما نيز همراه شما بيرون مى آييم ـ تا ـ سپس از هيچ كس يارى نيابند»

جنگ ذات الرقاع و جنگ عسفان

امام صادق عليه السلام :

نَزَلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله في غزوةِ ذاتِ الرِّقاعِ تَحتَ شَجرَةٍ على شَفيرِ وادٍ ، فَأقبَلَ سَيلٌ فَحالَ بَينَهُ و بَينَ أصحابِهِ ، فَرآهُ رَجُلٌ مِن المُشركينَ ؛ و المسلمونَ قِيامٌ علَى شَفيرِ الوادِي يَنتَظِرُونَ متَى يَنقَطِعُ السَّيلُ ، فقالَ رجُلٌ مِن المُشركينَ لقومِهِ : أنا أقتُلُ محمّدا ! فَجاءَ و شَدَّ على رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بالسَّيفِ ، ثُمَّ قالَ : مَن يُنجِيكَ مِنّي يا محمّدُ ؟! فقالَ : رَبّي و رَبُّكَ ، فَنَسَفَهُ جَبرَئيلُ عليه السلام عن فَرَسِهِ فَسَقَطَ على ظَهرِهِ ، فقامَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و أخَذَ السَّيفَ و جَلَسَ على صَدرِهِ ، و قالَ : مَن يُنجِيكَ مِنّي يا غَورثُ ؟ فقالَ : جُودُكَ و كَرَمُكَ يا محمّدُ ، فَتَرَكَهُ ، فقامَ و هُو يَقولُ : و اللّه ِ لَأنتَ خَيرٌ مِنّي و أكرَمُ
 در جنگ ذات الرقاع پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زير درختى در كنار درّه اى پياده شد در اين هنگام سيلى آمد و ميان آن حضرت و يارانش جدايى انداخت مردى از مشركان پيامبر صلى الله عليه و آله را در آن حال ديد و مسلمانان نيز در آن طرف درّه ايستاده و منتظر بودند تا جريان سيل قطع شود آن مرد مشرك به همراهان خود گفت : من محمّد را مى كشم و آن گاه نزد پيامبر آمد و به روى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شمشير كشيد و گفت : اى محمّد! اينك چه كسى تو را از چنگ من مى رهاند؟ حضرت فرمود : پروردگار من و تو در اين هنگام جبرئيل آن مرد را از اسبش پرت كرد و او به پشت افتاد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برخاست و شمشير كشيد و روى سينه او نشست و فرمود : اى غورث! چه كسى تو را از چنگ من مى رهاند؟ عرض كرد : بخشندگى و كرم تو اى محمّد! حضرت از آن مرد دست كشيد و او برخاست در حالى كه مى گفت : به خدا قسم كه تو از من بهتر و گرامى ترى

جنگ بدر كوچك جنگ احزاب و بنى قريظه

امام باقر عليه السلام ـ درباره آيه «مى گويد مال فراوانى را تباه كردم» ـ فرمود :

هو عَمرُو بنُ عبدِ وَدٍّ حينَ عَرَضَ علَيهِ عليُّ بنُ أبيِ طالبٍ الإسلامَ يومَ الخَندَقِ و قالَ : فَأينَ ما أنفَقتُ فيكُم مالاً لُبَدا ؟! و كانَ أنفَقَ مالاً في الصَّدِّ عن سبيلِ اللّه ِ ، فَقَتَلَهُ عَلِيٌّ عليه السلام
 منظور عمرو بن عبدودّ است كه على بن ابى طالب در روز خندق پذيرفتن اسلام را به او پيشنهاد كرد و او گفت : پس آن همه مالى كه در راه مبارزه با شما خرج كردم چه مى شود؟ او براى مبارزه با راه خدا مالى را خرج كرده بود در اين هنگام على عليه السلام او را كشت

امام صادق عليه السلام : 

لَمّا حَفَرَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الخَندَقَ مَرُّوا بِكُديَةٍ ، فَتَناوَلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله المِعوَلَ مِن يَدِ أميرِ المؤمنينَ عليه السلام أو مِن يَدِ سلمانَ رضى الله عنه فَضَرَبَ بها ضَربَةً فَتَفَرَّقَت بثلاثِ فِرَقٍ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لَقَد فُتِحَ عَلَيَّ في ضَربَتي هذِهِ كُنُوزُ كِسرى و قَيصرَ ، فقالَ أحَدُهُما لصاحِبِهِ : يَعِدُنا بكُنُوزِ كِسرى و قَيصرَ و ما يَقدِرُ أحَدُنا أن يَخرُجَ يَتَخَلّى !
هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خندق را مى كند مسلمانان به مانعى برخوردند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كلنگ را از دست امير المؤمنين يا از دست سلمان گرفت و ضربه اى بر آن فرود آورد كه سه تكّه شد در اين هنگام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خداوند با اين ضربه من گنجهاى كسرى و قيصر را برايم گشود يكى از افراد به رفيقش گفت : وعده گنجهاى كسرى و قيصر را به ما مى دهد، در حالى كه هيچ يك از ما [از بيم دشمن ]قادر نيست براى قضاى حاجت بيرون رود!

كنز العمّال ـ به نقل از براء بن عازب ـ :

لَمّا كانَ حيثُ أمَرَنا رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بحَفرِ الخَندَقِ عَرَضَت لنا في بعضِ الخَندَقِ صَخرةٌ عَظيمةٌ شَديدَةٌ لا تَأخُذُ مِنها المَعاوِلُ ، فَاشتَكَينا ذلكَ إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فجاءَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فلَمّا رَآها ألقى ثَوبَهُ و أخَذَ المِعوَلَ فقالَ : بِسمِ اللّه ِ ، ثمّ ضَرَبَ ضَربَةً فَكَسَرَ ثُلُثَها و قالَ : اللّه ُ أكبَرُ ، اُعطِيتُ مَفاتِيحَ الشامِ ، و اللّه ِ إنّي لاَُبصِرُ قُصُورَها الحُمرَ الساعَةَ ثُمّ ضَرَبَ الثانيةَ فَقَطَعَ الثُّلثَ الآخَرَ فقالَ : اللّه ُ أكبَرُ ، اُعطِيتُ مفاتيحَ فارِسَ ، و اللّه ِ إنّي لاَُبصِرُ قَصرَ المَدائنِ الأبيضَ ثُمّ ضَرَبَ الثالثةَ و قالَ : بِسمِ اللّه ِ ، فَقَطَعَ بَقِيَّةَ الحَجَرِ ، و قالَ : اللّه ُ أكبَرُ ، اُعطِيتُ مَفاتيحَ اليَمَنِ ، وَ اللّه ِ إنّي لاَُبصِرُ أبوابَ صَنعاءَ مِن مكاني هذا الساعةَ
 هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ما دستور حفر خندق را داد، در قسمتى از خندق به سنگ بسيار بزرگ و سختى برخورديم كه تيشه ها در آن كارگر نبود به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اطلاع داديم و پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و چون سنگ را ديد، لباسش را بركند و كلنگ را گرفت و فرمود : به نام خدا و آن گاه ضربه اى زد كه يك سوم تخته سنگ شكست و گفت : اللّه اكبر، كليدهاى شام به من داده شد، به خدا قسم كه هم اينك كاخهاى سرخ آن را مى بينم! سپس ضربه دوم را زد و يك سوم ديگر تخته سنگ شكسته شد و گفت : اللّه اكبر، كليدهاى ايران به من داده شد به خدا سوگند كه كاخهاى سفيد مداين را مى بينم! آن گاه ضربه سوم را فرود آورد و گفت : به نام خدا در اين هنگام باقيمانده سنگ شكست و گفت : اللّه اكبر، كليدهاى يمن به من داده شد، به خدا سوگند هم اينك از همين جا دروازه هاى صنعا را مى بينم

كنز العمّال ـ به نقل از ابىّ بن عباس بن سهل از پدر خود از جدّش ـ :

كُنّا معَ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يومَ الخَندَقِ فَأخَذَ الكِرْزِينَ و ضَرَبَ بهِ ، فصادَفَ حَجرا فَصَلَّ الحَجَرُ فَضَحِكَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فقيلَ : يا رسولَ اللّه ، مِمَّ تَضحَكُ ؟ قالَ : أضحَكُ مِن قَومٍ يُؤتى بِهِم مِن المَشرِقِ فِي الكُبُولِ يُساقُونَ إلَى الجَنَّةِ و هُم كارِهُونَ
 در روز خندق با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه آن حضرت تيشه را گرفت و ضربه اى زد كه به سنگى برخورد و صدا كرد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خنديد عرض شد : اى پيامبر خدا! از چه مى خنديد؟ فرمود : از مردمى خنده ام گرفت كه بسته در بند از خاور زمين آورده و با زور به سوى بهشت كشانده مى شوند !

صحيح مسلم : در جنگ احزاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به همراه ما خاك مى كشيد و در حالى كه گرد و غبار سفيدى شكم آن حضرت را پوشانده بود، مى گفت :

و اللّه ِ لولا أنتَ ما اهْتَدَينا                  و لا تَصَدَّقنا و لا صَلَّينا
فَأنزِلَنْ سَكِينَةً عَلَينا                       إنَّ الاُلى قد أبَوْا عَلَينا
قالَ : و ربَّما قالَ :                  

   إنَّ المَلَأ قَد أبَوْا عَلَينا                      إذا أرادُوا فِتنَةً أبَينا

و يَرفَعُ بها صَوتَهُ

به خدا سوگند اگر تو نبودى ما هدايت نمى شديم            و زكات نمى داديم و نماز نمى خوانديم
پس بر ما آرامش فرو فرست                         همانا آنان (مشركان) از ما سر پيچيدند
براء مى گويد : گاهى هم مى فرمود :
همانا اين جماعت از ما سرپيچى كردند                             آن گاه كه خواهان فتنه و گمراهى شدند ما امتناع كرديم
حضرت اين اشعار را با صداى بلند مى خواند

كنز العمّال :

لَمّا كَشَفَ اللّه ُ الأحزابَ و رَجَعَ النبيُّ صلى الله عليه و آله إلى بَيتِهِ يَغسِلُ رَأسَهُ ، أتاهُ جِبرِيلُ فقالَ : عَفا اللّه ُ عنكَ ! وَضَعتَ السلاحَ و لم تَضَعْهُ ملائكةُ السماءِ ! اِئتِنا عندَ حِصنِ بَني قُريظَةَ ، فَنادَى رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فَأتاهُم عِندَ الحِصنِ
چون خداوند احزاب را درهم شكست و پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه اش برگشت و شروع به شستن سر و صورت خود كرد، جبرئيل نزد آن حضرت آمد و گفت : خدا از تو درگذرد، سلاح به زمين گذاشته اى در حالى كه فرشتگان آسمان هنوز آن را به زمين نگذاشته اند؟ در محل دژ بنى قريظه نزد ما بيا پس، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جار زد و كنار دژ به آنان پيوست

جنگ بنى مصطلق

تفسير القمّي ـ

في قَولِهِ تَعالى : «إِذَا جَآءَكَ الْمُنافِقُونَ قَالُواْ نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ» ـ : نزلَتْ في غَزوةِ المُرَيسِعِ ، و هيَ غزوَةُ بني المُصطَلِقِ في سنَةِ خَمسٍ مِنَ الهِجرَةِ ، و كان رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله خرجَ إليها ، فلمَّا رجع منها نزل على بئرٍ ، و كان الماءُ قليلاً فيها ، و كان أنسُ بنُ سيَّارٍ حليفَ الأنصارِ ، و كان جَهجاهُ بنُ سعيدٍ الغِفارِيِّ أجيرا لِعُمَر بنِ الخَطَّابِ ، فاجتَمعُوا عَلى البِئرِ فتعلَّقَ دَلوُ ابنِ سيَّارِ بِدَلوِ جَهجاهَ ، فقالَ سيَّارُ : دَلوي ، و قال جهجاه : دلوي ، فضرَبَ جهجاهُ يدَهُ على وَجهِ ابنِ سيَّارٍ فسالَ منهُ الدَّمُ ، فنادى سيَّارُ بالخَزرَجِ ، و نادى جَهجاهُ بِقُريشٍ ، و أخذ الناسُ السِلاحَ و كادت تقعُ الفِتنَةُ ، فسَمِعَ عبدُ اللّه ِ بنُ اُبَيٍّ النِّداءَ فقالَ : ما هذا؟ فَأخبروهُ بالخبَرِ فَغَضِبَ غضَبا شديدا ثم قال : قد كنتُ كارِها لهذا المَسيرِ ، إِنِّي لَأَذَلُّ العَرَبِ ، ما ظننت أنِّي أبقى إلى أن أسمَعَ مِثلَ هذا ، فلا يَكُن عِندي تَعييرٌ ، ثُمَّ أقبل على أَصحابِه فقالَ : هذا عَمَلُكُم ، أنزَلتُموهُم منازِلَكُم و واسَيتُموهُم بِأموالِكُم وَ وَقيتُموهُم بأَنفُسِكُم و أبرَزتُم نُحورَكم للقَتلِ ، فأرمَلَ نساءَكُم و أَيتَمَ صبيانَكُم ، و لو أخرَجتُموهُم لكانوا عِيالاً على غَيرِكُم ، ثُمَّ قال : لَئِن رَجعنا إلى المدينَةِ ليُخرِجَنَّ الأعزُّ منها الأذَلَّ و كان فِي القوم زيدُ بنُ أرقَمَ ـ و كانَ غُلاما قد راهَقَ ـ و كان رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله في ظلِّ شجَرَةٍ في وقتِ الهاجِرَةِ ، و عندَهُ قومٌ من أصحابهِ من المهاجرينَ و الأنصارِ ، فجاءَ زيدٌ فأخبَرَهُ مِمَّا قالَ عَبدُ اللّه ِ ابنُ اُبيّ ، فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : لعلَّكَ وهمتَ يا غُلامُ ؟ فقال : لا و اللّه ، ما وهمتَ فقال صلى الله عليه و آله : لعلّكَ غَضِبتَ عَلَيهِ ؟ قال : لا ما غَضِبتُ عَلَيهِ قال صلى الله عليه و آله : فلَعَلَّهُ سَفِهَ عَلَيكَ ، فقال : لا و اللّه ، فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لِشَقرانَ مَولاهُ : أحدِج ، فأحدَجَ راحِلَتَهُ و رَكِبَ ، و تسامَعَ النَّاسُ بذلِكَ فقالوا : ما كان رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لِيَرحَلَ في مِثلِ هذا الوَقتِ ، فرحلَ النَّاسُ و لحِقَهُ سعدُ بن عُبادَة فقال : السلامُ عليكَ يا رسولَ اللّه ِ و رحمَةُ اللّه ِ و بركاتُهُ! فقال : و عليكَ السَّلامُ! فقال : ما كنتَ لِتَرحَلَ في هذا الوَقتِ؟ فقالَ : أ وَ ما سَمِعتُ قَولاً قالَ صاحِبُكُم ، قالوا : وَ أيُّ صاحِبٍ لنا غَيرُكَ يا رَسولَ اللّه ِ؟ قال : عبدُ اللّه ِ بنُ أُبَيّ ، زعَمَ أنّهُ إن رَجَعَ إلى المدينَةِ لَيُخرِجَنَ الأعزُّ مِنها الأَذلَّ ، فقال : يا رسول اللّه ! فَأنتَ و أصحابُكَ الأعَزُّ و هُوَ وَ أصحابُهُ الأَذلُّ ، فسارَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يومَهُ كلَّهُ لا يُكلِّمهُ أحَدٌ ، فأقبَلتِ الخَزرَجُ على عَبدِ اللّه ِ بنِ أَبَيٍّ يَعذِلونَهُ ، فحَلَفَ عَبدُ اللّه ِ أنَّهُ لم يَقُل شَيئا من ذلِكَ ، فقالوا : فقم بنا إلى رَسول اللّه ِ صلى الله عليه و آله حَتَّى نَعتَذِرَ إليهِ ، فَلَوى عُنقَهُ فلمَّا جنَّ اللّيلُ سارَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ليلَهُ كُلَّهُ و النَّهارَ ، فلم يَنزِلوا إلاّ للصَّلاةِ ، فلمَّا كانَ مِنَ الغَدِ نَزَلَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و نَزَلَ أصحابُهُ ، و قد أمهَدَهُم الأرضَ مِنَ السَّهَرِ الذي أصابَهُم ، فجاءَ عَبدُ اللّه ِ بنَ أُبَيّ إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فحلَفَ عَبدُ اللّه ِ أنّهُ لم يَقُل ذلِكَ ، و أنّهُ ليشهَدُ أنّهُ لا إلهَ إلاّ اللّه ُ و أنّكَ لَرَسولُ اللّه ِ ، و أنَّ زَيدا قَد كَذَّب عَلَيَّ ، فَقَبِلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مِنهُ ، و أقبَلَتِ الخَزرَجُ على زيدِ بنِ أرقَمَ يَشتِمونَهُ ، و يقولونَ لَهُ كَذِبتَ على عَبدِ اللّه ِ سَيِّدِنا ، فَلمَّا رحَلَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كان زَيدٌ مَعهُ يقولُ : اللَّهم إنَّكَ لَتَعلَمُ أنّي لَم اُكذِب على عَبدِ اللّه ِ بنِ أُبَيّ ، فما سارَ إلاّ قليلاً حتَّى أخذَ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ما كانَ يأخذُهُ مِن البَرحاءِ عِندَ نُزولِ الوَحي علَيهِ فَثقُلَ حتَّى كادَت ناقَتهُ ان تبرُكَ مِن ثِقلِ الوَحي ، فَسُرِّيَ عَن رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و هُوَ يسكُبُ العرَقَ عَن جبهَتِهِ ثُمَ أخذَ باُذُنِ زيدِ بنِ أرقَمَ فَرفَعَهُ مِن الرِّحلِ ثُمَّ قال : يا غُلامُ ، صدَقَ قولُكَ و وعى قَلبُكَ و أُنزِلَ آيةٌ فيما قُلتَ قُرآنا ، فَلَمَّا نزلَ جمَعَ أصحابَهُ و قَرأ علَيهِم سورَةَ المُنافِقينَ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحِيمِ إِذَا جَآءَكَ الْمُنافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ ـ إلى قوله ـ وَ لَـكِنَّ الْمُنافِقِينَ لاَ يَعْلَمُونَ» ففضَحَ اللّه ُ عَبد اللّه ِ بنَ أُبَيّ
درباره قول خداوند متعال «چون منافقان نزد تو آيند گويند : گواهى مى دهيم كه تو واقعا پيامبر خدايى » ـ : سوره منافقون در نبرد «مريسع» نازل شد و اين نبرد همان غزوه بنى مصطلق است كه در سال پنجم هجرت رخ داد و پيامبر صلى الله عليه و آله براى انجام اين غزوه [از مدينه] خارج شد در راه بازگشت از نبرد در كنار چاهى توقف كردند ، آب چاه اندك بود در اين هنگام اَنس بن سيّار ـ از هم پيمانان انصار ـ و جهجاه بن سعيد غفارى ـ كارگر عمر بن خطاب ـ كنار چاه آمدند دلو ابن سيّار با دلو جهجاه گره خورد پس ابن سيّار و جهجاه هر يك در [مالكيت ]دلوها اختلاف پيدا كردند در اين هنگام جهجاه سيلى محكمى بر صورت ابن سيّار زد به گونه اى كه خون از صورت او جارى شد ابن سيّار خزرج و جهجاه قريش را به يارى طلبيدند ، مردم نيز سلاح ها را برداشتند و نزديك بود فتنه اى در گيرد عبد اللّه بن اُبى صداها را شنيد و پرسيد : اين [صداها ]چيست؟ پس او را از جريانات آگاه ساختند ، [عبد اللّه بن اُبى ]سخت خشمگين شد و گفت : اين مسير و حركت پيش از اين هم خوشايند من نبوده است اكنون من ذليل ترين فرد عرب هستم ، گمان نمى داشتم كه روزى زنده باشم تا اينگونه سخنان را بشنوم ، ديگر سرزنش و نكوهشى بر من نيست سپس رو به ياران خويش نمود و گفت : اين نتيجه عمل خودتان است ، اينان (مهاجرين) را در خانه هايتان جا داده ، اموالتان را با آنها قسمت كرده ، با جانهايتان از ايشان حفاظت نموديد و گلوهايتان را براى جان نثارى در جنگ آماده كرديد تا زنان شما بيوه و كودكانتان يتيم گشتند و اگر اينان را بيرون مى رانديد ، بر كسانى غيرِ شما متكى مى شدند سپس [عبد اللّه بن اُبى] چنين گفت : «اگر به مدينه برگرديم ، قطعا آنكه عزتمند است ، زبون تر را از آنجا بيرون خواهد كرد» در ميان گروه [انصار] زيد بن ارقم ـ كه نوجوان بود ـ حضور داشت [و سخنان عبد اللّه را شنيد] [در اين هنگام] پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در گرماى نيم روز در زير سايه درختى [نشسته] بودند و پيرامون آن حضرت جماعتى از اصحاب ايشان از مهاجرين و انصار حضور داشتند زيد نزد پيامبر آمده و آن حضرت را از گفته هاى عبد اللّه بن اُبى آگاه ساخت پيامبر خدا به او گفت : اى جوان! شايد خيال كرده اى و اشتباه مى كنى زيد پاسخ داد : نه به خدا سوگند وَهم و خيال مرا احاطه نكرده است پيامبر فرمود : شايد بر او خشمناكى پاسخ داد نه ، من بر او خشم آلود نيستم فرمود : چه بسا بر تو ناسزا روا داشته است پاسخ داد : به خدا سوگند چنين نيست آن گاه پيامبر اكرم به غلامش «شقران» فرمود : بار شتر را ببند، پس او نيز مركب پيامبر را آماده كرد و آن حضرت بر آن سوار شدند مردم نيز ماجراى حركت پيامبر را براى يكديگر بازگو كردند و گفتند : پيامبر خدا هيچ گاه در چنين وقتى حركت نمى كردند مردم نيز حركت كردند سعد بن عباده خود را به پيامبر رساند و سلام نمود و پيامبر نيز فرمود : و عليك السلام [سعد] گفت : چه شده كه در اين هنگام آواز سفر كرده ايد؟ حضرت فرمود : آيا سخن همراهتان را نشنيديد؟ گفتند : غير از تو اى رسول خدا چه كسى «همراه» ماست؟ فرمود : عبد اللّه بن اُبى پنداشته است كه چون به مدينه بازگردد آنكه عزتمند است،زبون تر را بيرون كند [سعد بن عباده ]گفت : اى رسول خدا! تو و يارانت عزتمنديد و او و يارانش زبون و پست هستند پس پيامبر تمام روز را راه رفت و با كسى سخن نگفت و خزرجيان ، عبد اللّه بن ابى را سرزنش نمودند و عبد اللّه سوگند ياد كرد كه چنين چيزى نگفته است خزرجيان گفتند : پس برخيز تا با هم نزد پيامبر خدا رويم و از او پوزش بخواهيم اما عبد اللّه [تكبّر كنان ]گردنش را برگرداند [و از اين كار روى برتافت] هنگامى كه تاريكى شب نمودار شد پيامبر تمام آن شب را مانند روز راه پيمود و جز براى خواندن نماز توقف نكرد فرداى آن روز پيامبر و يارانش توقف كردند ، [لشكريان] به قدرى بيدارى كشيده بودند كه زمين گهواره شان شد پس عبد اللّه بن ابى نزد رسول خدا آمد و سوگند خورد كه آن سخنان را نگفته است و گواهى داد كه خدايى جز اللّه نيست و همانا تو پيامبر خدايى و بى گمان زيد بر من دروغ بسته است پيامبر سخنان او را پذيرفت و خزرجيان نيز رو به زيد كرده ، او را دشنام دادند و به او گفتند : «تو بر آقاى ما عبد اللّه دروغ بستى» وقتى پيامبر خدا حركت كردند ، زيد همراه آن حضرت بود و گفت : «بار خدايا! تو مى دانى كه من بر عبد اللّه بن ابى دروغ نبسته ام» اندكى از مسافت را طى نكرده بودند كه پيامبر را حالتى در گرفت كه هنگام نزول وحى از شدّت و سختى آن بر ايشان عارض مى شد و آن چنان بر ايشان سنگين گرديد كه نزديك بود كه شتر آن حضرت از سنگينى وحى زانو بزند پس از لحظه اى ، سنگينى پيامبر بر طرف گرديد ، در حالى كه از پيشانى آن حضرت عرق جارى بود آنگاه گوش زيد را گرفت و او را از روى زين بلند كرد و فرمود : اى جوان ! خداوند گفته ات را تصديق كرد و نيز آنچه را كه دريافته بودى و خداوند آياتى از قرآن را درباره گفته ات نازل كرد وقتى وحى نازل شد ، پيامبر يارانشان را گرد آورد و برايشان سوره منافقون را قرائت كرد : «بِسمِ اللّه الرَّحْمَـانِ الرَّحِيمِ إِذَا جَاءَكَ الْمُنافِقُونَ قَالُواْ نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّه ِ وَ لَـكِنَّ الْمُنافِقِينَ لاَ يَعْلَمُونَ» و بدين ترتيب خداوند عبد اللّه بن ابى را رسوا كرد

جنگ حديبيّه و بيعت رضوان

كنز العمّال ـ به نقل از اياس بن سلمه به نقل از پدرش ـ :

خَرَجنا مَع رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله في غَزوَةِ الحُدَيبيَةِ ، فَنَحَرَ مِئةَ بَدَنَةٍ و نحنُ سَبعَ عشرَةَ مِئةً و مَعَهُم عِدَّةُ السِّلاحِ و الرِّجالِ و الخَيلِ ، و كانَ في بُدنِهِ جَمَلُ أبِي جَهلٍ ، فَنَزَلَ الحُدَيبيَةَ فَصالَحَتهُ قُرَيشٌ على أنَّ هذا الهَديَ مَحِلُّهُ حيثُ حَبَسناهُ
در جنگ حديبيّه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمديم آن حضرت صد شتر قربانى كرد و تعداد ما هزار و هفتصد نفر بود و با آنان جنگ افزار و پيادگان و سواران بودند در ميان شتران قربانى پيامبر صلى الله عليه و آله شتر ابو جهل نيز بود آن حضرت در حديبيّه فرود آمد و قريش با ايشان با اين شرط صلح كردند كه قربانگاه اين شتران همان جايى باشد كه ما متوقّفشان كرده ايم [و وارد مكّه نشويم]

كنز العمّال ـ به نقل از اياس بن سلمه از پدرش ـ :

بَعَثَت قُرَيشٌ سُهَيلَ بنَ عَمرٍو و حُوَيطِبَ بنَ عَبدِ العُزّى و مكرزَ بنَ حَفصٍ إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لِيُصالِحُوهُ ، فلَمّا رَآهُم رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فيهِم سُهَيلٌ قالَ : قد سَهَّلَ مِن أمرِكُمُ القَومُ يَأتُونَ إليكُم بِأرحامِكُم و سائلُوكُم الصُّلحَ ؛ فَابعَثُوا الهَديَ و أظهِرُوا بالتَّلبِيَةِ لَعَلَّ ذلك يُلِينُ قُلُوبَهُم ، فَلَبَّوا مِن نَواحِي العَسكَرِ حتّى ارتَجَّت أصواتُهُم بالتَّلبِيَةِ ، فَجاؤوهُ فَسَألُوهُ الصُّلحَ فَبَينَما الناسُ قد تَوادَعُوا و في المُسلِمينَ ناسٌ مِن المُشركينَ و فِي المُشركينَ ناسٌ مِن المُسلمينَ ، فَفَتَكَ أبو سُفيانَ فإذا الوادِي يَسِيلُ بالرِّجالِ و السِّلاحِ ، قالَ سَلمةُ : فَجِئتُ بسِتَّةٍ مِن المُشركينَ مُسَلَّحينَ أسُوقُهُم ما يَملِكُونَ لأنفُسِهِم نَفعا و لا ضَرّا ، فَأتَينا بِهِمُ النبيَّ صلى الله عليه و آله فلَم يَسلُبْ و لَم يَقتُلْ و عَفا ، فَشَدَدنا على ما في أيدِي المُشركينَ مِنّا فما تَرَكْنا فيهِم رَجُلاً مِنّا إلاّ استَنقَذناهُ ، و غَلَبنا على مَن في أيدِينا مِنهُم
ثُمَّ إنَّ قُرَيشا أتَت سُهَيلَ بنَ عَمرٍو و حُوَيطِبَ ابنَ عبدِ العُزّى فَوَلُوا صُلحَهُم ، و بَعثَ النبيُّ صلى الله عليه و آله عليّا و طَلحَةَ فكَتَبَ عليٌّ بَينَهُم : بسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ هذا ما صالَحَ علَيهِ محمّدٌ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله قُرَيشا ، صالَحَهُم على أنَّهُ لا إغلالَ ، و لا إسلالَ ، و على أنّهُ مَن قَدِمَ مَكَّةَ مِن أصحابِ محمّدٍ حاجّا أو مُعتَمِرا أو يَبتَغِي مِن فَضلِ اللّه ِ فهُو آمِنٌ على دَمِهِ و مالِهِ ، و مَن قَدِمَ المدينةَ مِن قُرَيشٍ مُجتازا إلى مِصرَ و إلَى الشامِ يَبتَغِي مِن فَضلِ اللّه ِ فهو آمِنٌ على دَمِهِ و مالِهِ ، و على أنّهُ مَن جاءَ محمّدا مِن قُرَيشٍ فَهُو رَدٌّ ، و مَن جاءَهُم مِن أصحابِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله فهُو لَهُم فاشتَدَّ ذلك علَى المسلمينَ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَن جاءَهم مِنّا فَأبعَدَهُ اللّه ُ ، و مَن جاءَنا مِنهُم رَدَدناهُ إلَيهِم يَعلَمُ اللّه ُ الإسلامَ مِن نَفسِهِ يَجعَلُ اللّه ُ لَهُ مَخرَجا و صالَحُوهُ على أنّهُ : يَعتَمِرُ عاما قابِلاً في مِثلِ هذا الشهرِ لا يَدخُلُ علَينا بِخَيلٍ و لا سِلاحٍ إلاّ ما يَحمِلُ المُسافِرُ في قِرابِهِ فَيَمكُثُوا فيها ثلاثَ لَيالٍ ، و على أنَّ هذا الهَديَ حيثُ حَبَسناهُ فهُو مَحِلُّهُ و لا يُقدِمُهُ علَينا، فقالَ رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله : نحنُ نَسُوقُهُ و أنتُم تَرُدُّونَ وَجهَهُ

 قريش سهيل بن عمرو و حويطب بن عبد العزّى و مكرز بن حفص را براى عقد قرارداد صلح، پيش پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند هنگامى كه پيامبر خدا چشمش به آنها افتاد و سهيل را در ميان آن افراد ديد فرمود: اين قوم كار شما را سهل كردند، خويشاوندان شما را نزدتان فرستاده اند و خواهان صلح هستند پس، قربانيها را [به طرف آنها ]حركت دهيد و لبيّك گوييد شايد اين كار دلهاى آنان را نرم كند صداى لبيك از گوشه و كنار اردوگاه برخاست و بانگ لبيّك همه جا پيچيد آن سه نفر آمدند و تقاضاى صلح كردند در حالى كه مردم با يكديگر صلح كرده بودند و در ميان مسلمانان تعدادى از [اسراى ]مشركان بودند و در ميان مشركان تعدادى از [اسراى ]مسلمانان، ابو سفيان ناگاه حمله كرد و سيل مردان مسلح در وادى به راه افتاد من شش نفر از مشركان مسلّح را در حالى كه آنها را مى راندم و هيچ كارى نمى توانستند بكنند، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردم اما پيامبر نه چيزى از آنها گرفت و نه كشت، بلكه بخشيد و ما به مشركان حمله برديم و همه اسيرانمان را از دست مشركان آزاد كرديم ولى اُسراى آنها همچنان در دست ما باقى ماند سپس قريش نزد سهيل بن عمرو و حويطب بن عبد العزى آمدند و آنها را مأمور عقد قرارداد صلح كردند پيامبر صلى الله عليه و آله على و طلحه را فرستاد و على قرارداد صلح را چنين نوشت : به نام خداوند بخشاينده مهربان اين پيمان صلحى است كه محمّد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با قريش مى بندد و بر اين مفاد مصالحه مى كنند كه نسبت به يكديگر خيانت و سرقت انجام ندهند و هر كس از ياران محمّد كه به قصد حج يا عمره يا تجارت وارد مكه شود، جان و مالش در امان است و هر كس از قريش كه به قصد تجارت در مصر و شام از مدينه عبور كند، جان و مالش در امان است و هر كس از قريش كه به محمّد پناهنده شود، بايد بازگردانده شود و چنانچه از ياران محمّد كسى به قريش پناهنده شود، برگردانده نشود اين بند قرارداد بر مسلمانان گران آمد اما پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس از ما كه به قريش پناهنده شود، خداوند او را [از رحمت خود] دور گرداند و هر كس از قريش كه به ما پناهنده شود، او را برمى گردانيم و اگر خدا بداند كه او قلباً مسلمان است، برايش گشايش قرار مى دهد يكى ديگر از مفاد صلح نامه اين بود كه پيامبر در سال آينده در چنين ماهى عمره به جا آورد و هيچ گونه سواره نظام و جنگ افزارى با خود نياورد مگر همان مقدار كه مسافر در نيام خود حمل مى كند و فقط سه شب در مكه اقامت كنند و قربانى كردن امسال هم در همين جايى صورت گيرد كه توقف كرده اند و همان جا قربانگاه باشد و وارد مكه نشوند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : ما قربانيها را مى رانيم و شما جلو آنها را مى گيريد

كنز العمّال ـ به نقل از عبد اللّه بن ابى اوفى ـ :

كُنّا يومَ الشَّجرَةِ ألفا و أربَعَ مِئَةٍ أو ألفا و ثلاثَمِئَةٍ ، و كانَت أسلَمُ يومَئذٍ ثُمنُ المُهاجِرينَ
در روز بيعت رضوان، تعداد ما هزار و چهار صد يا هزار و سيصد نفر بود و قبيله اسلم در آن روز يك هشتم مهاجران بودند

كنز العمّال :

إنَّ قُرَيشا صالَحُوا النبيَّ صلى الله عليه و آله مِنهُم سُهَيلُ بنُ عَمرٍو ، فقالَ النبيُّ صلى الله عليه و آله لِعَليٍّ : اُكتُبْ بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، فقالَ سُهَيلٌ : أمّا بسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ فلا نَدرِي ما بسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، و لكنِ اكتُبْ بما نَعرِفُ : بِاسمِكَ اللَّهُمَّ ، فقالَ : اكتُبْ مِن مُحمَّدٍ رسولِ اللّه ِ ، قالوا : لو عَلِمنا أنّك رَسولُ اللّه ِ لاتَّبَعناكَ ، و لكنِ اكتُبْ اسمَكَ و اسمَ أبِيكَ، فقالَ النبيُّ صلى الله عليه و آله : اكتُبْ مِن محمّدِ بنِ عبدِ اللّه ِ ، فَاشتَرَطُوا علَى النبيِّ صلى الله عليه و آله أنَّ مَن جاءَ مِنكُم لَم نَرُدَّهُ علَيكُم ، و مَن جاءَ مِنّا رَدَدتُمُوهُ علَينا ، فقالوا : يا رسولَ اللّه ِ ، أ نَكتُبُ هذا ؟ قالَ : نَعَم ، إنّهُ مَن ذَهَبَ منّا إلَيهِم فَأبعَدَهُ اللّه ُ ، و مَن جاءَنا مِنهُم سَيَجعَلُ اللّه ُ لَهُ فَرَجا و مَخرجا
قريش با پيامبر صلى الله عليه و آله قرارداد صلح امضا كردند و يكى از آنان سهيل بن عمرو بود پيامبر صلى الله عليه و آله به على فرمود : بنويس : بسم اللّه الرحمن الرحيم؛ سهيل گفت : ما نمى دانيم بسم اللّه الرحمن الرحيم چيست؛ بلكه چيزى را بنويس كه برايمان آشناست بنويس :باسمك اللهم حضرت فرمود : بنويس : از محمّد پيامبر خدا نمايندگان قريش گفتند : اگر معتقد بوديم كه تو پيامبر خدا هستى از تو پيروى مى كرديم به جاى آن نام خودت و نام پدرت را بنويس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : بنويس : از محمّد پسر عبد اللّه يكى از شروط آنان با پيامبر صلى الله عليه و آله اين بود كه اگر كسى از مسلمانان پيش مشركان رفت، او را برنگردانند و اگر از آنان كسى به پيامبر پناهنده شد او را برگردانند ياران پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كردند : اى پيامبر خدا! اين شرط را بنويسيم؟ فرمود : آرى؛ زيرا اگر از ما كسى به آنان پناهنده شود، خداوند او را [از رحمت خود] دور گرداند و اگر كسى از آنان به ما پناهنده شود، بزودى خداوند براى او گشايش و برونشوى قرار خواهد داد

جنگ خيبر و فدك

كنز العمّال ـ به نقل از بريده ـ :

لَمّا كانَ يومُ خَيبَرَ أخَذَ اللِّواءَ أبو بكرٍ ، فَرَجَعَ و لَم يُفتَحْ لَهُ ، فَلَمّا كانَ مِن الغَدِ أخَذَ عُمَرُ و لَم يُفتَحْ لَهُ ، و قُتِلَ ابنُ مُسلِمَةَ و رَجَعَ الناسُ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لَأدفَعَنَّ لِوائي هذا إلى رَجُلٍ يُحِبُّ اللّه َ و رسولَهُ و يُحِبُّهُ اللّه ُ و رسولُهُ ، لَن يَرجِعَ حتى يُفتَحَ علَيهِ فَبِتنا طَيِّبةً أنفُسُنا أنَّ الفَتحَ غَدا ، فَصَلّى رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الغَداةَ ثُمّ دَعا بِاللِّواءِ و قامَ قائما ، فما مِنّا مِن رَجُلٍ لَهُ مَنزِلَةٌ مِن رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلاّ و هُو يَرجُو أن يكونَ ذلكَ الرَّجُلَ ؛ حتّى تَطاوَلتُ أنا لها و رَفَعتُ رَأسِي لِمَنزِلَةٍ كانَت لي مِنهُ ، فَدَعا عليَّ بنَ أبي طالبٍ و هو يَشتَكِي عَينَيهِ فَمَسَحَها ثمَّ دَفَعَ إلَيهِ اللِّواءَ فَفُتِحَ لَهُ!
 در روز جنگ خيبر، ابو بكر پرچم را گرفت اما بدون آن كه موفق به فتح شود برگشت روز بعد عمر پرچم را گرفت و او هم ناكام برگشت و ابن مسلمه كشته شد و مردم (مسلمانان) برگشتند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اين پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند و هرگز بر نمى گردد تا فتح و پيروزى نصيبش شود ما آن شب را خوشحال از اين كه فردا روز پيروزى است، به صبح رسانديم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نماز صبح را خواند و آن گاه پرچم را خواست و از جا بلند شد هر يك از ما كه نزد پيامبر خدا قرب و منزلتى داشت اميدوار بود كه آن مرد او باشد حتى من به خاطر قرب و منزلتى كه نزد پيامبر داشتم گردن كشيدم و سرم را بالا گرفتم اما پيامبر خدا على بن ابى طالب را صدا زد على عليه السلام مبتلا به چشم درد بود پيامبر خدا دستى بر چشم او كشيد و آن گاه پرچم را به وى سپرد و فتح و پيروزى نصيب او شد

كنز العمّال ـ به نقل از بريده ـ :

 لَمّا نَزَلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بِحَضرَةِ خَيبَرَ فَزِعَ أهلُ خَيبرَ فقالوا : جاءَ محمّدٌ في أهلِ يَثربَ ! فَبَعَثَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عُمرَ بنَ الخَطّابِ بالناسِ ، فَلَقِيَ أهلَ خَيبَرَ فَرَدُّوهُ و كَشَفُوهُ هو و أصحابَهُ ، فَرَجَعُوا إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يُجَبِّنُ أصحابَهُ و يُجَبِّنُهُ أصحابُهُ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لاَُعطِيَنَّ اللِّواءَ غَدا رَجُلاً يُحِبُّ اللّه َ و رسولَهُ و يُحِبُّهُ اللّه ُ و رسولُهُ ، فلَمّا كانَ الغدُ تَطاوَلَ لها أبو بكرٍ و عُمرُ فَدَعا عليّا و هو يَومَئذٍ أرمَدُ ، فَتَفَلَ في عَينِهِ و أعطاهُ اللِّواءَ ، فانطَلَقَ بالناسِ فَلَقِيَ أهلَ خَيبَرَ و لَقِيَ مَرحبا الخَيبَريَّ فإذا هو يَرتَجِزُ و يقولُ :
قَدْ عَلِمَتْ خَيبَرُ أنّي مَرحَبُ                  شاكِي السِّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ
إذا اللُّيُوثُ أقْبَلَتْ تَلَهَّبُ                       أطعَنُ أحيانا و حِينا أضرِبُ
فَالتَقَى هو و عليٌّ ، فَضَرَبَهُ عَلِيٌّ ضَربَةً على هامَتِهِ بالسيفِ عَضَّ السيفُ مِنها بالأضراسِ و سَمِعَ صَوتَ ضَربَتِهِ أهلُ العَسكَرِ ، فما تَتامَّ آخِرُ الناسِ حتى فُتِحَ لِأوَّلِهِم

 چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در نزديك خيبر فرود آمد، اهل خيبر دچار ترس و هراس شدند و گفتند : محمّد با يثربيان آمدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله عمر بن خطّاب را با مسلمانان فرستاد و او با اهل خيبر به نبرد پرداخت،اما آنان او و نيروهايش را عقب زدند عمر در حالى كه يارانش را متهم به بزدلى مى كرد و آنان او را بُزدل مى شمردند، نزد پيامبر خدا برگشتند پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :فردا پرچم را به مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند روز بعد، ابو بكر و عمر گردن مى كشيدند كه پرچم به يكى از آنها داده شود، اما پيامبر صلى الله عليه و آله على را صدا زد در آن روز على مبتلا به چشم درد بود پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در چشم او اندكى آب دهان انداخت و پرچم را به وى سپرد على با نيروهاى مسلمان حركت كرد و به مقابله با اهل خيبر شتافت و با مرحب خيبرى رو به رو شد كه اين رجز را مى خواند :

خيبر مى داند كه من مرحب هستم              غرق سلاح و پهلوانى كار آزموده ام      

       آن گاه كه شيران ژيان رو آورند             گاه نيزه مى زنم و گاه شمشير
او و على رو يا روى هم قرار گرفتند و على با شمشير چنان ضربتى بر فرق او زد كه تا به دندانهايش رسيد و صداى ضربتش را همه اردوگاه شنيدند و هنوز آخرين افراد لشكر نيامده بودند كه خيبر به دست اوّليها فتح شد

كنز العمّال ـ به نقل از حسيل بن خارجه اشجعى ـ :

قَدِمتُ المَدينةَ في جَلَبٍ أبِيعُهُ ، فَاُتِيَ بي إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فقالَ : يا حسيلُ ، هَل لك أن اُعطِيَكَ عِشرينَ صاعَ تَمرٍ على أن تَدُلَّ أصحابِي هؤلاءِ على طريقِ خَيبَرَ ؟ فَفَعَلتُ ، فلمّا قَدِمَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله خَيبَرَ أتَيتُهُ فَأعطانِي العِشرينَ صاعَ تَمرٍ ، ثُمّ اُتِيَ بي إلَيهِ ، فقالَ لي : يا حُسيلُ ، إنّي لم اُوتَ بِامرِئٍ ثلاثا فلم يُسلِمْ ، فَخَرَجَ الحَبلُ مِن عُنُقِهِ الأصفَرَ ، قالَ : فَأسلَمتُ
 من براى فروش كالا وارد مدينه شدم مرا نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بردند حضرت فرمود : اى حسيل!حاضرى بيست پيمانه خرما به تو بدهم و تو در مقابل آن راه خيبر را به اين ياران من نشان دهى؟ من اين كار را كردم و چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خيبر رسيد، نزد آن حضرت رفتم و او بيست پيمانه خرما به من داد بعد از آن مرا [به اسيرى] نزد پيامبر خدا بردند؛ آن حضرت به من فرمود : اى حسيل! هيچ كس نزد من [به اسيرى ]آورده نشد كه سه روز باشد و مسلمان نشود و ريسمان زرد [اسارت] از گردنش بيرون آيد حسيل گفت : من هم مسلمان شدم

كنز العمّال ـ به نقل از ابو طلحه ـ :

كنتُ رَديفَ النبيِّ صلى الله عليه و آله فلو قلتُ : إنَّ رُكبَتِي تَمَسُّ رُكبَتَهُ ، فَسَكَتَ عنهُم حتّى إذا كانَ عِندَ السَّحَرِ أغارَ علَيهِم ، و قالَ : إنّا إذا نَزَلنا بساحَةِ قَومٍ فَساءَ صَباحُ المُنذَرِينَ
من پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله سوار بودم، به طورى كه زانويم با زانوى آن حضرت تماس داشت پيامبر شب به خيبر حمله نكرد و چون سحرگاه شد، بر آنان يورش آورد و فرمود : ما هرگاه در ميدان قومى فرود آييم، بيم داده شدگان صبح بدى خواهند داشت

كنز العمّال ـ به نقل از ابو طلحه ـ :

لَمّا أصبَحَ النبيُّ صلى الله عليه و آله خَيبَرَ و قد أخَذُوا مَساحِيَهُم و مَكاتِلَهُم و غَدَوا على حُرُوثِهم ، فلمّا رَأوُا النبيَّ صلى الله عليه و آله مَعهُ الخميسُ نَكَصُوا مُدبِرِينَ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : اللّه ُ أكبَرُ اللّه ُ أكبرُ خَرِبَت خَيبَرُ ، إنّا إذا نَزَلنا بساحَةِ قَومٍ فَساءَ صَباحُ المُنذَرِينَ
وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خيبر رسيد اهالى خيبر با بيل و زنبيلهاى خود براى رفتن به مزارعشان بيرون آمدند و چون پيامبر و سپاه اسلام را ديدند، برگشتند و فرار كردند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اللّه اكبر، اللّه اكبر خيبر ويران شد (سقوط كرد) : ما هر گاه در ميدان قومى فرود آييم، بيم داده شدگان صبح بدى خواهند داشت

الطبقات الكبرى ـ به نقل از اياس بن سلمه از پدرش ـ : در روز خيبر عمويم براى جنگ با مرحب يهودى به ميدان رفت مرحب اين رجز را خواند :

قد عَلِمَتْ خَيبَرُ أنّي مَرْحَبُ           شاكِي السِّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ
إذا الحُروبُ أقبَلَت تَلَهَّبُ                 

   فقالَ عَمِّي عامِرٌ :
قد عَلِمَتْ خَيبَرُ أنّي عامِرُ                       شاكِ السِّلاحِ بَطَلٌ مُغامِرُ
فَاختَلَفا ضَربَتَينِ فوَقَعَ سيفُ مَرحَبٍ في تُرسِ عامِرٍ و ذَهَبَ عامرٌ يَسفُلُ لَهُ ، فَرَجَعَ السيفُ على ساقِهِ فَقَطَعَ أكحَلَهُ فكانت فيها نَفسُهُ ، قالَ سَلمةُ ابنُ الأكوَعِ : فلَقِيتُ ناسا مِن أصحابِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فقالوا : بَطَلَ عَمَلُ عامِرٍ ، قَتَلَ نفسَهُ ! قالَ سَلمةُ : فَجِئتُ إلى رسولِ اللهِ صلى الله عليه و آله أبكِي ، فقلتُ : يا رسولَ اللّه ِ ، أبَطَلَ عَملُ عامِرٍ؟ قالَ: و مَن قالَ ذاكَ ؟ قلتُ : اُناسٌ مِن أصحابِكَ ، قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : كَذَبَ مَن قالَ ذاكَ ، بَل لَهُ أجرُهُ مَرَّتَينِ إنّهُ حِينَ خَرَجَ إلى خَيبَرَ جَعَلَ يَرجُزُ بأصحابِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و فيهِمُ النبيُّ يَسوقُ الرِّكابَ و هو يقولُ :
تَاللّه ِ لولا اللّه ُ ما اهتَدَينا                         و ما تَصَدَّقنا و ما صَلَّينا
إنّ الذينَ كَفَرُوا عَلَينا                         إذا أرادُوا فِتنَةً أَبَينا
و نَحنُ عن فَضلِكَ ما استَغنَينا                     فَثَبِّتِ الأقدامَ إن لاقَينا
و أنزِلَنْ سَكِينَةً عَلَينا
فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَن هذا ؟ قالوا : عامِرٌ يا رسولَ اللّه ِ قالَ : غَفَرَ لكَ رَبُّكَ قالَ : و ما استَغفَرَ لإِنسانٍ قَطُّ يَخُصُّهُ إلاّ استُشهِدَ،فلَمّا سَمِعَ ذلكَ عمرُ بنُ الخطّابِ قالَ : يا رسولَ اللّه ِ ، لو ما مَتَّعتَنا بعامرٍ ! فَتَقَدَّمَ فَاستُشهِدَ ، قالَ سَلمةُ : ثُمّ إنَّ نبيَّ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أرسَلَني إلى عليٍّ فقالَ : لاَُعطِيَنَّ الرايَةَ اليومَ رَجُلاً يُحِبُّ اللّه َ و رسولَهُ و يُحِبُّهُ اللّه ُ و رسولُهُ قالَ : فَجِئتُ بهِ أقُودُهُ أرمَدَ فَبَصَقَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله في عَينَيهِ ثُمّ أعطاهُ الرايَةَ ، فَخَرَجَ مَرحَبٌ يَخطِرُ بِسَيفِهِ فقالَ :
قد عَلِمَتْ خَيبَرُ أنّي مَرْحَبُ                  شاكِ السلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ
إذا الحروبُ أقبَلَتْ تَلَهَّبُ
فقالَ عليٌّ صلواتُ اللّه ِ علَيهِ و بَرَكاتُهُ :
أَنا الذي سَمَّتني اُمِّي حَيدَرَه                 كَلَيثِ غاباتٍ كَرِيهِ المَنظَرَه
أكِيلُهم بالصّاعِ كَيلَ السَّندَرَة               فَفَلَقَ رَأسَ مَرحَبٍ بالسيفِ ، و كانَ الفَتحُ على يَدَيهِ

خيبر مى داند كه من مرحب هستم                        غرق در سلاحم و پهلوانى كار آزموده ام
آن گاه كه آتش جنگها شعله ور شود
عموى من عامر نيز چنين رجز خواند :
خيبر مى داند كه من عامر هستم                      سرا پا مسلّحم و پهلوانى ماجرا جويم
آن دو سپس دو ضربه ردّ و بدل كردند شمشير مرحب در سپر عامر گير كرد و عامر از قسمت پايين بدن مرحب ضربه اى زد و شمشير به ساق پاى خود او برگشت و شاهرگ پايش را قطع كرد و بر اثر آن مُرد سلمة بن اكوع مى گويد : من به عدّه اى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برخوردم و آنان گفتند : كار عامر تباه گشت، خودش را كشت سلمه مى گويد : من با چشم گريان، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدم و عرض كردم : اى پيامبر خدا! آيا كار عامر تباه شد؟ پيامبر فرمود : چه كسى اين حرف را زده است؟ عرض كردم : گروهى از ياران شما پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : دروغ گفته هر كه اين حرف را زده است بلكه عامر دو پاداش دارد
عامر در راه رفتن به خيبر براى ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه پيامبر نيز در ميانشان بود، رجز مى خواند و سواران را به حركت وا مى داشتاو اين اشعار را مى خواند :
به خدا قسم، اگر خدا نبود ما هدايت نمى شديم                        و زكات نمى داديم و نماز نمى خوانديم
كسانى كه ما را انكار كردند                              هرگاه بخواهند فتنه و آشوب به پا كنند
ما زير بار نمى رويم                                  ما از فضل و عنايت تو بى نياز نيستيم
پس در هنگام رو يا رويى با دشمن گامهايمان را استوار بدار و بر ما ثبات و آرامش فرو فرست
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اين كيست؟ عرض كردند : عامر است اى پيامبر خدا حضرت فرمود : پروردگارت تو را بيامرزاد سلمه مى گويد : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگز براى كسى اختصاصاً طلب آمرزش نكرد مگر اين كه او به شهادت رسيد عمر بن خطّاب چون اين سخن [پيامبر] را شنيد عرض كرد : اى پيامبر خدا! كاش [او را دعا نمى كردى و] ما را از وجود عامر بهره مند مى ساختى!عامر به ميدان جنگ رفت و شهيد شد سلمه مى گويد : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سپس مرا دنبال على عليه السلام فرستاد و فرمود : امروز اين پرچم را به مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند سلمه مى گويد : من نزد على رفتم و او را كه مبتلا به چشم درد بود، آوردم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در چشمان على آب دهان گذاشت و آن گاه پرچم را به او سپرددر اين هنگام مرحب بيرون آمد و در حالى كه شمشير خود را در هوا مى چرخاند گفت :
خيبر مى داند كه من مرحب هستم                 غرق در سلاحم و پهلوانى كار آزموده ام
آن گاه كه آتش جنگها شعله ور شود
على صلوات اللّه عليه و بركاته نيز فرمود :
من آنم كه مادرم مرا حيدر ناميد                  همچون شير بيشه ها وحشتناك و پر هيبتم
آنان را با پيمانه بزرگ كيل مى كنم                پس، سر مرحب را با شمشير شكافت و فتح و پيروزى به دست او صورت گرفت

جنگ موته

الأمالى للطوسى :

 لَمّا قَدِمَ جعفرُ بنُ أبي طالبٍ رضى الله عنه مِن بِلادِ الحَبَشَةِ بَعَثَهُ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلى مُؤتَةَ ، و استَعمَلَ عَلَى الجيشِ مَعهُ زيدَ بنَ حارِثَةَ و عبدَ اللّه ِ بنَ رَواحَةَ ، فَمَضَى الناسُ معهُم حتّى كانُوا بِتُخُومِ البَلقاءِ ، فَلَقِيَهُم جُمُوعُ هِرَقلَ مِنَ الرُّومِ و العَرَبِ ، فَانحازَ المُسلمونَ إلى قَريَةٍ يقالُ لَها : مُؤتَةُ ، فَالتَقَى الناسُ عِندَها ، و اقتَتَلُوا قِتالاً شَديدا
هنگامى كه جعفر بن ابى طالب از سرزمين حبشه برگشت، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را به سوى موته گسيل داشت و در كنار او زيد بن حارثه و عبد اللّه بن رواحه را نيز به فرماندهى سپاه گماشت [كه چنانچه جعفر كشته شود، زيد فرماندهى را به عهده بگيرد و اگر زيد هم كشته شد، عبد اللّه فرمانده شود] مسلمانان به راه افتادند تا به سرزمين بلقاء رسيدند و در آن جا با لشكريان رومى و عرب هرقل رو به رو شدند مسلمانان خود را به قريه اى به نام «مؤته» كشيدند و در آن جا ميان دو سپاه جنگ درگرفت و مسلمانان به سختى جنگيدند

جنگ ذات السلاسل

الأمالى للطوسى ـ به نقل از حلبى ـ : از امام صادق عليه السلام درباره قول خداوند عزّ و جلّ «سوگند به اسبان دونده» سؤال كردم حضرت فرمود :

وجَّهَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عُمَرَ بنَ الخطَّابِ في سريَّةٍ ، فرجَعَ مُنهَزِما يُجبِّنُ أصحابَهُ و يُجَبِّنونَهُ أصحابُهُ ، فلمَّا انتهى إلى النبيِّ صلى الله عليه و آله قال لِعليّ عليه السلام : أنتَ صاحِبُ القَومِ ، فتهيَّأْ أنتَ و مَن تُريدهُ من فُرسانِ المُهاجرينَ و الأنصارِ ، فَوجَّههُ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فقالَ لَهُ : اكمُنِ النَّهارَ و سِرِ اللَّيلِ و لا يُفارِقْكَ العينُ ، قالَ : فانتَهى عليٌّ عليه السلام إلى ما أمَرَهُ بهِ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فسارَ إلَيهِم ، فَلَمّا كانَ عِندَ وَجهِ الصُّبحِ أغارَ عَلَيهِم ، فأنزلَ اللّه ُ على نبيِّهِ صلى الله عليه و آله : «وَ الْعادِياتِ ضَبْحا» إلى آخرِها
پيامبر خدا عمر بن خطّاب را به نبردى فرستاد شكست خورده برگشت در حالى كه او يارانش را و يارانش او را به ترسويى متهم مى كردند وقتى خبر اين ماجرا به پيامبر رسيد ، به على عليه السلام فرمود : تو امير سپاهى ، پس آماده شو و هر آنكس از سواران مهاجر و انصار را مى خواهى برگزين پيامبر او را [براى نبرد] فرستاد و به او فرمود : به هنگام روز مخفى شو و شب حركت كن و بى جاسوس و ناآگاه نمان [امام صادق] فرمود : على به آنچه پيامبر فرمان داده بود ، عمل كرد و به سوى ايشان حركت كرد و صبح به دشمنان يورش برد پس خداوند در اين هنگام سوره «وَ الْعَـادِيَـاتِ ضَبْحًا» را بر پيامبرش نازل فرمود

جنگ فتح مكه

امام على عليه السلام :

إنَّ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله سارَ إلى بَدرٍ في شهرِ رَمَضانَ ، و افتَتَحَ مَكَّةَ في شهرِ رَمَضانَ
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ماه رمضان به جنگ بدر رفت و در ماه رمضان نيز مكه را فتح كرد

امام رضا عليه السلام :

دَخَلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يومَ فَتحِ مكَّةَ و الأصنامُ حَولَ الكعبَةِ ، و كانَت ثلاثَمِائةٍ و سِتِّينَ صَنَما ، فَجَعَلَ يَطعَنُها بِمِخصَرَةٍ في يَدِهِ و يقولُ : «جاءَ الحَقُّ و زَهَقَ الباطلُ إِنَّ الباطلَ كانَ زَهُوقا» ، جاءَ الحَقُّ و ما يُبدِئُ الباطِلُ و ما يُعيدُ فَجَعَلَت تُكَبُّ لِوَجهِها
روزى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مكه را فتح كرد، بتها كه تعدادشان سيصد و شصت عدد بود پيرامون كعبه نصب شده بودندآن حضرت با چوبى كه در دستش بود به آنها مى زد و مى فرمود : حق آمد و باطل نابود شد، براستى كه باطل نابود شدنى است حق آمد و باطل ديگر آغاز نمى شود و بر نمى گردد در اين هنگام بتها يكى يكى به رو در مى افتادند

كنز العمّال :

لَمّا كانَ يومُ الفَتحِ و رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بمكَّةَ ، أرسَلَ إلى صَفوانَ بنِ اُمَيَّةَ و إلى أبي سُفيانَ بنِ حَربٍ و إلَى الحارثِ ابنِ هِشامٍ ، قالَ عمرُ : فَقُلتُ : قَد أمكَنَ اللّه ُ مِنهُم لَأعرِفَنَّهُم بما صَنَعُوا ، حتى قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَثَلِي و مَثَلُكُم كَما قالَ يوسفُ لإِخوَتِهِ : «لا تَثْرِيبَ علَيكُمُ اليومَ يَغْفِرُ اللّه ُ لَكُم و هُو أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ» ، قالَ عمرُ : فَانفَضَحتُ حَياءً مِن رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ؛ كَراهِيَةَ أن يَكونَ بَدَرَ مِنّي و قد قالَ لَهُم رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ما قالَ
چون روز فتح شد و پيامبر خدا به مكه در آمد، دنبال صفوان بن اميه و ابو سفيان بن حرب و حارث بن هشام فرستاد عمر مى گويد : من با خودم گفتم : خدا آنها را به چنگ ما انداخت، سزاى اعمالشان را به آنها خواهم چشاند اما پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود : من امروز به شما همان مى گويم كه يوسف به برادرانش گفت : «امروز ملامتى بر شما نيست خداوند شما را ببخشايد كه او مهربانترين مهربانان است» عمر گفت : من از اين كه چنان فكرى در مغزم گذشت و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آنها چنان گفت، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شرمنده شدم

كنز العمّال ـ به نقل از عبد الرحمن بن صفوان ـ :

لَبِستُ ثِيابِي يومَ فَتحِ مَكَّةَ ، ثُمّ انطَلَقتُ فَوافَقتُ النبيَّ صلى الله عليه و آله حينَ خَرَجَ مِن البيتِ ، فَسَألتُ عُمرَ : أيَّ شَيءٍ صَنَعَ النبيُّ صلى الله عليه و آله حينَ دَخَلَ البيتَ ؟ فقالَ : صَلَّى رَكعتَينِ
 روز فتح مكه لباسم را پوشيدم و از خانه بيرون آمدم و در راه با پيامبر خدا كه از كعبه بيرون آمده بود،برخوردم از عمر پرسيدم : پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى داخل كعبه شد چه كرد؟ عمر گفت : دو ركعت نماز خواند

كنز العمّال :

عن عُثمانَ بنِ عفّانَ أنّهُ أتَى النبيَّ صلى الله عليه و آله يومَ فَتحِ مَكَّةَ [ و قَد ] أخَذَ بيدِ ابنِ أبي سَرحٍ و قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَن وَجَدَ ابنَ أبي سرحٍ فَلْيَضرِبْ عُنُقَهُ و إن وَجَدَهُ مُتَعَلِّقا بأستارِ الكَعبَةِ ، فقالَ : يا رسولَ اللّه ِ ، فَيَسَعُ ابنَ أبي سَرحٍ ما وَسِعَ الناسَ ! و مَدَّ إلَيهِ يَدَهُ فَصَرَفَ عُنقَهُ و وَجهَهُ ، ثُمّ مَدَّ إلَيهِ يَدَهُ فَصَرَفَ عَنهُ يَدَهُ ، ثمّ مَدَّ إلَيهِ يَدَهُ أيضا فَبايَعَهُ و آمَنَهُ ، فلَمّا انطَلَقَ قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : أ ما رَأيتُموني فيما صَنَعتُ ؟ قالوا : أ فلا أومَأتَ إلَينا يا رسولَ اللّه ِ؟! قالَ رسولُ اللّه ِ : ليسَ في الإسلامِ إيماءٌ و لا فَتكٌ ، إنّ الإيمانَ قَيدُ الفَتكِ و النبيُّ لا يُومِئُ ؛ يَعنِي بالفَتكِ الخِيانَةَ
از عثمان بن عفّان نقل شده است كه وى در روز فتح مكه، دست ابن ابى سرح را گرفت و او را [براى گرفتن امان ]نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد ـ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قبلاً دستور داده بود كه هر كس ابن ابى سرح را ديد او را بكشد، گر چه خود را به پرده هاى كعبه آويخته باشد ـ و عرض كرد : اى پيامبر خدا! ابن ابى سرح را هم مانند بقيه مردم ببخش ابن ابى سرح دستش را به سوى پيامبر دراز كرد، اما پيامبر سرش را از او برگرداند بار ديگر دستش را دراز كرد، پيامبر خدا دستش را از او كنار كشيد براى بار سوم دست خود را به سوى آن حضرت كشيد و اين بار پيامبر با او بيعت كرد و امانش داد وقتى او رفت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : مگر نديديد با او چه كردم؟ عرض كردند : اى پيامبر خدا! چرا به ما اشاره نفرموديد [كه او را بكشيم]؟ پيامبر خدا فرمود : در اسلام اشاره كردن و بى خبر كشتن (ترور) وجود ندارد ايمان، بى خبر كشتن را ممنوع كرده و پيامبران به غافلگير كردن و خيانت اشاره نمى كنند

كنز العمّال ـ به نقل از جابر ـ :

دَخَلنا مَع رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مكَّةَ و فِي البيتِ و حَولَ البيتِ ثلاثُ مِئةٍ و سِتُّونَ صَنَما تُعبَدُ مِن دونِ اللّه ِ ، فَأمَرَ بها رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فكُبَّت كُلُّها لِوُجوهِها ، ثُمّ قالَ : «جاءَ الحقُّ و زَهَقَ الباطِلُ إنّ الباطِلَ كانَ زَهوقا» ، ثمّ دَخَلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله البيتَ فَصَلّى فيهِ رَكعتَينِ ، فَرَأى فيهِ تِمثالَ إبراهيمَ و إسماعيلَ و إسحاقَ قد جَعَلُوا في يَدِ إبراهيمَ الأزلامَ يَستَقسِمُ بها ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : قاتَلَهُمُ اللّه ُ ! ما كانَ إبراهيمُ يَستَقسِمُ بِالأزلامِ
هنگامى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مكه شديم،در خانه كعبه و پيرامون آن سيصد و شصت بت نصب شده بود كه به جاى خدا عبادت مى شدند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستور داد همه آنها را سرنگون كردند سپس فرمود : حق آمد و باطل نابود شد و براستى كه باطل نابود شدنى است آنگاه داخل كعبه رفت و دو ركعت نماز خواند در آن جا پيكره ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را مشاهده كرد و ديد در دست ابراهيم چوبه هاى تيرهاى قمار، قرار دارد و در حال قرعه زدن است پيامبر خدا فرمود: خدا اينان (مشركان) را بكشد، ابراهيم كسى نبود كه با تيرهاى قمار قرعه بزند

كنز العمّال ـ به نقل از سهيل بن عمرو ـ :

لَمّا دَخَلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مكَّةَ و ظَهَرَ اقتَحَمتُ بَيتِي و أغلَقتُ عَلَيَّ بابِي، و أرسَلتُ إلَى ابنِي عبدِ اللّه ِ بنِ سُهَيلٍ أنِ اُطلُبْ لي جِوارا مِن محمّدٍ صلى الله عليه و آله ؛ فإنّي لا آمَنُ أن اُقتَلَ! فَذَهَبَ عبدُ اللّه ِ بنُ سُهَيلٍ فقالَ : يا رسولَ اللّه ِ ، أبِي تُؤْمِنُهُ ؟ قالَ : نَعَم هو آمِنٌ بأمانِ اللّه ِ فَلْيَظهَرْ ثمّ قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لمَن حولَهُ: مَن لَقِيَ مِنكم سُهَيلاً فلا يَشُدَّ إلَيهِ النَّظَرَ فَلْيَخرُجْ ، فَلَعَمرِي إنَّ سُهَيلاً لَهُ عَقلٌ و شَرَفٌ و ما مِثلُ سُهَيلٍ جَهِلَ الإسلامَ ، و لقد رَأى ما كانَ يُوضَعُ فيهِ أنّهُ لَم يكُنْ لَهُ بنافِعٍ ، فَخَرَجَ عبدُ اللّه ِ إلى أبيهِ فَأخبَرَهُ بمَقالَةِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فقالَ سُهَيلٌ : كانَ و اللّه ِ بَرّا صَغيرا و كبيرا ، فكانَ سُهَيلٌ يُقبِلُ و يُدبِرُ ، و خَرَجَ إلى حُنَينٍ مَع رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و هُو على شِركِهِ حَتّى أسلَمَ بالجِعرانَةِ ، فَأعطاهُ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَومَئذٍ مِن غَنائمِ حُنَينٍ مِئةً مِن الإبِلِ
 زمانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مكه شد و پيروز گرديد، من به خانه ام رفتم و در را به روى خودم بستم و به فرزندم عبد اللّه بن سهيل پيغام فرستادم كه از محمّد برايم امان بگيرد؛ زيرا از كشته شدن ايمن نيستم عبد اللّه بن سهيل نزد پيامبر رفت و عرض كرد : اى پيامبر خدا! آيا پدرم را امان مى دهيد؟ حضرت فرمود : آرى، او در امان خداست؛ بنا بر اين، از خانه بيرون بيايد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن گاه به كسانى كه پيرامونش بودند، فرمود : هر يك از شما سُهيل را ديد به او نگاه تند نكند او بايد از خانه بيرون بيايد به جان خودم قسم كه سهيل آدم خردمند و بزرگوارى است و كسى چون او چنان نيست كه اسلام را نشناسد و بخوبى مى داند كه آيينى كه بر آن بوده است برايش سودى ندارد پس، عبد اللّه نزد پدر خود رفت و فرموده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به اطلاع او رسانيد سُهيل گفت : به خدا قسم كه او در خُردى و بزرگى نيكوكار بوده و هست سهيل در اسلام آوردن همچنان سرگردان و مردد بود و در جنگ حنين با آن كه هنوز مشرك بود، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را همراهى كرد و در جِعرانه اسلام آورد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن روز از غنايم حنين يكصد شتر به او داد

كنز العمّال ـ به نقل از يحيى بن يزيد بن ابى مريم سلولى از قول پدر خود از جدش ـ : 

شَهِدتُ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يومَ فَتحِ مَكَّةَ و الهَديُ معكوفا ، فجاءَهُ الحارثُ بنُ هِشامٍ فقالَ : يا محمّدُ ، جِئتَنا بِأوباشٍ مِن أوباشِ الناسِ تُقاتِلُنا بِهِم ؟! فقالَ لَهُ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : اُسكُتْ ، هَؤلاءِ خيرٌ مِنكَ و مِمَّن أخَذَ بِأخذِكَ ، هؤلاءِ يُؤمِنونَ بِاللّه ِ و رسولِهِ
در روز فتح مكه كه جلو قربانيها را گرفته بودند، به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيدم حارث بن هشام نزد حضرت آمد و گفت : اى محمّد! مشتى فرومايه و اوباش آورده اى كه به كمك آنها با ما بجنگى؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : خاموش؛ اينها بهتر از تو و هم مسلكان تو هستند اينان به خدا و فرستاده او ايمان دارند

جنگ حنين و طائف و اوطاس

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعاى خود در جنگ حنين ـ گفت :

اللّهُمَّ إنَّكَ إن تَشَأْ لا تُعبَدْ بعدَ هذا اليومِ
 بار خدايا! تو، اگر بخواهى، بعد از اين روز ديگر پرستش نخواهى شد

كنز العمّال :

قالَ رجلٌ للبَراءِ : هَل كُنتُم وَلَّيتُم يومَ حُنَينٍ يا أبا مارَّةَ ؟ قالَ : أشهَدُ علَى النبيِّ صلى الله عليه و آله أنَّهُ ما وَلّى ، و لكنِ انطَلَقَ أخفاءٌ مِن الناسِ ، و حُشِرَ إلى هذا الحَيِّ مِن هَوازنَ و هُم قَومٌ رُماةٌ ، فَرَمَوهُم بِرَشقٍ مِن نَبلٍ كأنّها رجلٌ مِن جَرادٍ فَانكَشَفُوا ، فَأقبَلَ القَومُ إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و أبو سُفيانَ بنُ الحارثِ يَقُودُ بَغلَتَهُ ، فَنَزَلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فَاستَنصَرَ و دَعا و هُو يقولُ :
أنا النبيُّ لا كَذِبْ   أنا ابنُ عبدِ المُطَّلِبْ
اللّهُمّ أنزِلْ نَصرَكَ قالَ : و اللّه ِ إذا احمَرَّ البَأسُ نَتَّقِي بهِ ، و إنَّ الشُّجاعَ الذي يُحاذِي بهِ

مردى به براء گفت : اى ابا مارّه! آيا در جنگ حنين گريختيد؟ او گفت : گواهى مى دهم كه پيامبر صلى الله عليه و آله نگريخت، بلكه مسلمانان شتابان و بى زره به سوى اين تيره هوازن، كه مردمانى تيرانداز بودند، رهسپار شدند آنان مسلمانان را تير باران كردند، به طورى كه انبوه تيرهاى آنان همچون هجوم دسته هاى ملخ بود لذا مسلمانان پراكنده شدند و گريختند دشمن به طرف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در حالى كه ابو سفيان بن حارث، لگام استر آن حضرت را گرفته بود، هجوم آورد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از استر فرود آمد و از خداوند طلب نصرت كرد و دعا نمود و مى گفت :
من پيامبر هستم و اين دروغ نيست   من پور عبد المطّلبم
خدايا! نصرت و ياريت را فرو فرست براء گويد : به خدا سوگند هرگاه جنگ شدّت مى گرفت ما خود را در پناه پيامبر قرار مى داديم و كسى كه به موازات او مى ايستاد براستى شجاع بود

كنز العمّال : در جنگ حنين پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :

الآن حَمِيَ الوَطيسُ ، و كانَ عليُّ بنُ أبي طالبٍ أشَدَّ الناسِ قِتالاً بينَ يَدَيهِ
حالا تنور جنگ شعله ور شد در آن روز على بن ابى طالب پيشاپيش پيامبر، از همه افراد سخت تر مى جنگيد

امام حسين عليه السلام :

كانَ مِمَّن ثَبَتَ مَع رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يومَ حُنَينٍ : العبّاسُ ، و عليٌّ ، و أبو سفيانَ بنُ الحارثِ ، و عَقيلُ بنُ أبي طالبٍ ، و عبدُ اللّه ِ بنُ الزبيرِ بنِ عبدِ المُطَّلِبِ ، و الزبيرُ بنُ العَوّامِ ، و اُسامَةُ بنُ زيدٍ
 از كسانى كه در جنگ حنين همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پايدارى كردند، عباس بود و على و ابو سفيان بن حارث و عقيل بن ابى طالب و عبد اللّه بن زبير بن عبد المطلب و زبير بن عوام و اُسامة بن زيد

امام صادق عليه السلام : 

ما مَرَّ بالنبِيِّ صلى الله عليه و آله يَومٌ كانَ أشَدَّ علَيهِ مِن يومِ حُنَينٍ، و ذلكَ أنَّ العَرَبَ تَباغَت علَيهِ
روزى سخت تر از روز جنگ حنين بر پيامبر صلى الله عليه و آله نگذشت؛ چرا كه عربها بر ضد آن حضرت ياغى شدند

میزان الحکمه،جلد هشتم

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث