پیامبر رحمت در شعر شاعران

پیامبر رحمت در شعر شاعران

۱۴ دی ۱۳۹۳ 0

ماه فرو ماند ار جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست

در نظر قدر، با کمال محمد

وعده دیدار هر کسی به قیامت

لیله اسری، شب وصال محمد

سعدی

جز به دست و دل محمد نیست

حلّ و عقد خزانه اسرار

چون دلت پر ز نور احمد بود

به یقین دان که ایمنی از نار

سنایی

مصطفی را وعده داد الطاف حق

گر بمیری تو،نمیرد این سَبَق

مولوی

گزینم قرآن است و دین محمد

همین بود ازیرا گزین محمد

یقینم که من هر دوان را بورزم

یقینم شود چون یقین محمد

کلید بهشت و دلیل نعیم

حصار حصین چیست؟ دین محمد

محمد رسول خدای است زی ما

همین بود نقش نگین محمد

ناصر خسرو

خورشید خُلد، مهتر دنیا و آخرت

سلطان شرع، خواجة کونَین، مصطفی

چشم و چراغ سنّت و نور دو چشم دین

صاحبْ قبول هفت قرآن، صاحب لوا

عطار

محمد کآفرینش هست خاکش

هزاران آفرین بر جان پاکش

چراغ افروز چشم اهل بینش

طراز کارگاه آفرینش

ریحین بخش باغ صبحگاهی

کلید مخزن گنح الهی

گفت پیغمبر:شما را - ای مهان_

چون پدر هستم شفیق و مهربان

نظامی

گفت پیغمبر به اصحاب کبار

تن مپوشانید از باد بهار

کانچه با برگ درختان می کند

با تن و جان شما، آن می کند

مولوی

خاک بالین رسول الله همه حِرز شفاست

حرز شافی بهرجانِ ناتوان آورده ام

گوهر دریای کاف و نون، محمّد کز ثانش

گوهر اندر کلک و دریا در بنان آورده ام

خاقانی

امید رحمت است آری، خصوص آن را که در خاطر

ثنای سید مرسل، نبی محترم گردد

محمّأ کز ثنای فضل او برخاک هرخ اطر

که بارد قطره ای، در حال، دریار نعم گردد

چو دولت بایدم، تحمید ذات مصطفی گویم

که در دریوزه، صوفی، گِرد اصحاب کرم گردد

اگر تو حکمت آموزی به دیوان محمّد رو

که بو جهل آن بُوَد کو خود به دانش، بوالحکم گردد

سعدی

آن نور مبین که در جبین ما هست

وان ضوء یقین که در دلِ آگاه است

این جمله نور بلکه نور همه نور

از نور محمّدِ رسول الله است

مولوی

ای آفتاب گردون، تاری شو و متاب

کز برج دین بتافت یکی روشنی آفتاب

آن آفتاب روشن شد جلوه گر که هست

ایمن ز انکساف و مبرّا ز احتجاب

شمس رسل، محمّد مرسل که در ازل

از ما سوی الله آمده ذات وی انتخاب

ملک الشعرای بهار

ثنا باد بر جان پیغمبرش

محمّد فرستاده و بهترش

که بُد بر درِ دین یزدان، کلید

جهان، یک سر از بهر او شد پدید

بدو داد دادار، پیغام خویش

بهیوست با نام او نام خویش

اسدی طوسی

کای محمّد این جهان و آن جهانی نیستی

لاجرم این جان داری صدر و آن جا متّکا

رحمتت زان کرده اند این هر دو تا از گردنعل

این جهان را سُرمه باشی، آن جهان را توتیا

سنایی

گفت پیغمبر: به آواز بلند

با توکّل، زانوی اُشتر ببند

مولوی

مر تو را دین محمّد چو دبستان است

دین کُنَد جان تو را زنده و علم آگین

طلب علمت فرمود رسول حق

گر سفر باید کردن به مَثَل تا چین

ناصر خسرو

گفت پیغمبر: که چون کوبی دری

عاقبت، زان در، برون اید سری

مولوی


منبع:

مجله:حدیث زندگی-آذر و دی 1385، شماره 32(سایت حوزه،تاریخ دسترسی(93/10/14))

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث