مجموعه خاطراتی از نوجوانی شهدا ( + پوستر)

مجموعه خاطراتی از نوجوانی شهدا ( + پوستر)

۰۵ تیر ۱۳۹۷ 0 صوتی و تصویری
خاطرات شهدا

شهید محمد معماریان


*خیلی از کارهای خانه را که بلد بود خودش انجام می داد
وقتی هم مانع می شدیم می گفت: :«کجای اسلام آمده
که همه کارهای منزل را باید مادر انجام بده؟!
چند ماهی رفت کلاس خیاطی؛ زود یاد گرفت. باباشم
براش یه چرخ خیاطی گرفت، لباسهای مردانه می دوخت.
کم کم مشتریش هم پیدا کرده بود. درامد هم داشت
پولش رو با مشورت و حساب شده خرج می کرد.


شهید محمدرضا میدان دار


آخر شب بود نشسته بود لب حوض داشت وضو می گرفت مادر بهش گفت پسرم تو که همیشه نمازت را اول وقت می خواندیچی شده که ....؟! البته ناراحت نباش حتما کار داشتی که تاحالا نمازت عقب افتاده، محمدرضا می خندید
و همینطور که مسح پا را می کشید  گفت الهی قربونت برم مادر نمازم را سر وقت در مسجد خواندم دارمتجدید وضو می کنم تا با وضو بخوابم شنیدم هر کس قبل از خواب وضو بگیره و با وضو بخوابه ملائکه تا صبح براش عبادت می نویسند.

خاطرات شهدا

*نوجوانی شهید بختیار احمدی*


زمان شاه بود، چندنفر با کارتن های موز و کیک وارد مدرسه شدند قبل از اینکه موز و کیک به هر نفر بدهند ازش می پرسیدند: طرفدار شاهی یا خمینی؟ اگه می گفت شاه بهش می داند. نوبتش که شد دیدم با چهره سرخ شده کیک و موز را گرفت زد زمین و با فریاد گفت نه موز و کیک تون را و می خواهم نه اون شاه نادونتون را، من عاشق امام هستم.» بعدش از مدرسه دوید بیرون مادرش می گفت: اون روز بعد از مدرسه رفت هرچی پول تو جیبی داشت داد عکس امام خرید و با سنجاق چسبوند  روی سینه اش.

خاطرات شهدا

*نوجوانی شهید علی اکبر رحمانیان*


تازه از مدرسه برگشته بود آمد پیش من و گفت: مادر اگر یه چیزی بخوام، برام می خری؟ با خودم گفتم؛ حتما دست دوستانش یه چیزی خوراکی دیده دلش کشیده. گفتم: بگو مادر. چرا نخرم! گفت: «کتاب نهج البلاغه می خوام.» اون موقع (دوران طاغوت) کم کسی پیدا می شد اهل قران و نماز باشه چه برسه به نهج البلاغه، هر طوری بود بعد از چند روز مقداری پول جور کردم و بهش دادم وقتی از مدرسه آمد دیدم در پوست خودش نمی گنجه، کتاب بزرگی دستش بود، فکر نمی کردم برای خوندش وقت بذاره اما از اون روز به بعد همیشه باهاش بود حتی توی جنگ




*نوجوانی شهید گشتاسب گشتاسبی*


فقط 14 سالش بود شب عملیات رمضان دیدمش. تا نزدیکی های اذان صبح پیش خودم بود. صدای اذان یکی از رزمنده ها آمد، اذان صبح شده بود. من بودم و گشتاسب و پیرمردی که کنارمان می جنگید (پیرمرد گردان) باران آتش و گلوله لحظه ای تمامی نداشت پیرمرد گفت: مگر می شود توی این اوضاع نماز خواند و ..؟ هنوز حرفهای پیرمرد تمام نشده بود که گشتاب حالت مردانه ای به خودَش گرفت و گفت: عمو حواست کجاست؟ یادت رفته که ما برای همین نماز آمدیم و داریم می جنگیم بعدش هم الله اکبر گفت و شروع کرد به نماز خواندن



خاطرات شهدا

*نوجوانی شهید دیکتر احمد رحیمی*


سال آخر دبیرستان که با احمد همکلاسی بودم، قرار شد دخترخانم ها را بیاورند و کلاس ها را به صورت مشتکر برگزار کنند ما به این مساله اعتراض کردیم. البته خیلی از بچه های کلاس هم به بدشان نمی امد! احمد خیلی جدی و محکم به معلم ریاضی که این کار را کرده بود اعتراض کرد و گفت: بچه های مردم به گناه می افتند.» معلم ریاضی هم رفته بود دفتر و گفته بود اگر رحیمی توی کلاس باشه من دیگه درس نمی دم. خلاصه قرار شد احمد این درس را غیرحضوری بخواند اینقدر پشتکار داشت که همان سال در رشته پزشکی داشنگاه تهران با رتبه عالی پذیرفته شد.



مجموعه پوستر نوجواني شهدا کاری از آستان قدس رضوی

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث