منوی اصلی

داستان های پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): فرار از بستر

پیغمبر اكرم پنجاه و پنج سال از عمرش می گذشت كه با دختری به نام «عایشه» ازدواج كرد.

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): مردی که کمک می خواست

به گذشته ی پرمشقت خویش می اندیشید، به یادش می افتاد كه چه روزهای تلخ و پرمرارتی را پشت سر گذاشته، و...

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): دعای مستجاب

خدایا مرا به خاندانم برنگردان! این جمله ای بود كه هند، زن عمرو بن الجموح، پس از آنكه شوهرش مسلح شد و برای شركت در جنگ احد راه افتاد، از زبان شوهرش شنید. این اولین بار بود كه ...

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): پیام سعد

ماجرای پرانقلاب و غم انگیز احد به پایان رسید. مسلمانان با آنكه در آغاز كار با یك حمله ی سنگین و مبارزه ی جوانمردانه، گروهی از دلاوران مشركین قریش را به خاك افكندند و آنان را وادار به فرار كردند و...

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): افطاری

انس بن مالك سالها در خانه ی رسول خدا خدمتكار بود و تا آخرین روز حیات رسول خدا این افتخار را داشت. او بیش از هركس دیگر به اخلاق و عادات شخصی رسول اكرم آشنا بود.

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): یک اندرز

مردی با اصرار بسیار از رسول اكرم یك جمله به عنوان اندرز خواست. رسول اكرم به او فرمود:

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): پسر حاتم

قبل از طلوع اسلام و تشكیل یافتن حكومت اسلامی، رسم ملوك الطوایفی در میان اعراب جاری بود.

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): جوبیر و ذلفا

پیامبر صلی الله علیه و آله به جوبیر که مردی فقیر و کوتاه قد و سیاهپوست بود گفت:

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): امتحان هوش

سؤالی كه رسول اكرم در میان اصحاب خود طرح كرد این بود:«در میان دستگیره های ایمان كدام یك از همه محكمتر است؟».

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): تشنه ای که مشک آبش به دوش بود

اواخر تابستان بود و گرما بیداد می كرد. خشكسالی و گرانی اهل مدینه را به ستوه آورده بود. فصل چیدن خرما بود. مردم تازه می خواستند نفس راحتی بكشند كه ...

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): ثمره ی سفر طائف

ابوطالب عموی رسول اكرم، و خدیجه همسر مهربان آن حضرت به فاصله ی چند روز هر دو از دنیا رفتند و به این ترتیب رسول اكرم بهترین پشتیبان و مدافع خویش را در بیرون و داخل خانه از دست داد.

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): سخنی که به ابوطالب نیرو داد

رسول اكرم بدون آنكه اهمیتی به پیشامدها بدهد با سرسختی عجیبی در مقابل قریش مقاومت می كرد و راه خویش را به سوی هدفهایی كه داشت طی می كرد؛

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای ائمه: امام صادق (ع): شهرت عوام

چندی بود كه در میان مردم عوام نام شخصی بسیار برده می شدهمه جا عامه ی مردم سخن از بزرگی و بزرگواری او می گفتند. مكرر در محضر امام صادق سخن از آن مرد و ارادت و اخلاص عوام الناس نسبت به او به میان می آمد.

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): استماع قرآن

ابن مسعود یكی از نویسندگان وحی بود، یعنی از كسانی بود كه هرچه از قرآن نازل می شد، مرتب می نوشت و ضبط می كرد و چیزی فروگذار نمی كرد.یك روز رسول اكرم به او فرمود:

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): جمع کردن هیزم

رسول اكرم صلّی اللّه علیه و آله در یكی از مسافرتها با اصحابش در سرزمینی خالی و بی علف فرود آمدند. به هیزم و آتش احتیاج داشتند، فرمود:«هیزم جمع كنید».

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): نسیبه

اثری كه روی شانه ی نسیبه دختر كعب- كه به نام پسرش عماره «ام عماره» خوانده می شد- باقی مانده بود، از یك جراحت بزرگی در گذشته حكایت می كرد

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): همسایه ی نو

مرد انصاری خانه ی جدیدی در یكی از محلات مدینه خرید و به آنجا منتقل شد. تازه متوجه شد كه همسایه ی ناهمواری نصیب وی شده. به حضور رسول اكرم آمد و عرض كرد:

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای ائمه: امام صادق (ع): کارگر و آفتاب

امام صادق علیه السلام جامه ی زبر كارگری بر تن و بیل در دست داشت و در بوستان خویش سرگرم بود. چنان فعالیت كرده بود كه سراپایش را عرق گرفته بود.

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): مهاجران حبشه

سال به سال و ماه به ماه بر عده ی مسلمین در مكه افزوده می شد.

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): جوان آشفته حال

نماز صبح را رسول اكرم در مسجد با مردم خواند. هوا دیگر روشن شده بود و افراد كاملاً تمیز داده می شدند. در این بین چشم رسول اكرم به جوانی افتاد كه حالش غیرعادی به نظر می رسید.

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): سلام یهود

عایشه همسر رسول اكرم در حضور رسول اكرم نشسته بود كه مردی یهودی وارد شد. هنگام ورود به جای سلام علیكم گفت: «السام علیكم» یعنی «مرگ بر شما» .

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبراکرم (ص): وامانده از قافله

در تاریكی شب، از دور صدای جوانی به گوش می رسید كه استغاثه می كرد و كمك می طلبید و مادر جان مادر جان می گفت.

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): در خانه ام سلمه

آن شب را رسول اكرم در خانه یام سلمه بود. نیمه های شب بود كه ام سلمه بیدار شد و متوجه گشت كه رسول اكرم در بستر نیست. نگران شد كه چه پیش آمده؟

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): درخت خرما

سمرة بن جندب یك اصله درخت خرما در باغ یكی از انصار داشت. خانه ی مسكونی مرد انصاری كه زن و بچه اش در آنجا به سر می بردند همان دم در باغ بود.

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): شکایت همسایه

شخصی آمد حضور رسول اكرم و از همسایه اش شكایت كرد كه مرا اذیت می كند و از من سلب آسایش كرده.

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): وزنه برداران

جوانان مسلمان سرگرم زورآزمایی و مسابقه ی وزنه برداری بودند. در این هنگام رسول اكرم رسید و پرسید:

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): مردی که اندرز خواست

مردی از بادیه به مدینه آمد و به حضور رسول اكرم رسید. از آن حضرت پندی و نصیحتی تقاضا كرد. رسول اكرم به او فرمود:

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): اعرابی

عربی بیابانی و وحشی وارد مدینه شد و یكسره به مسجد آمد تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد. هنگامی وارد شد که

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): غذای دسته جمعی

همینكه رسول اكرم و اصحاب و یاران از مركبها فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند، تصمیم جمعیت بر این شد كه برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده كنند.

داستانهای پیامبر اکرم (ص)

داستانهای پیامبر اکرم (ص): دو حلقه جمعیت

رسول اكرم صلّی اللّه علیه و آله وارد مسجد مدینه شد، چشمش به دو اجتماع افتاد که ....

صفحه‌ها