شعر رحلت پیامبر (ص)

شعر رحلت پیامبر (ص)

۲۴ آبان ۱۳۹۴ 0

 ناقلى گويد خبر از كوى يار

  قصه مى‏ گويد ز يارى باوقار

 شرحى از احمد نمايد در سفر      

 اين چنين گويد خبر را با نظر

 جبرئيل آمد دمى بر گل فرود    

  مژده بر وصلت دهد بر آن ودود

پس به او گويد الا اى مصطفى  

 اى كه هستى در دو عالم ملتجا

مرغ جانت از فراقش گشته زار

  وصل مولا را كنون جويد به دار

جانتان بر جسمتان گردد وزين

  زين جهت نالد به هر كو دل غمين‏

 به بود در اين جهان بر هر شعاع    

 با جهان ديگر كنى خندان وداع‏

 مصطفى را اين خبر دلشاد كرد  

  جان او را از قفس آزاد كرد

 اين خبر گردد سبب بر جسم و جان

 يك تبى افتد به جانش بى‏ گمان‏

بعد رجعت مصطفى بيمار گشت      

رنج بيمارى به جان اظهار گشت‏

گه رود از هوش و گاه آيد به هوش

زين سبب باشد به هر سو جنب و جوش‏

تا به هوش آيد نبى با شور و حال  

 دور خود بيند عوان را با بلال «1»

با موذن مى‏ شود گل هم كلام  

مى‏ دهد فرمان برد آن كو پيام‏

مى‏ رود خود سوى مسجد با كسان  

تا كند دستور مولا را عيان‏

بلبلش خواند در آن وادى اذان

صوت او پيچد چنين بر گوش و جان‏

او فرا خواند همه را سوى او  

مصطفى لبيك گويد بر سبو

 مى ‏رود بالاى منبر با تلاش    

با سخن جان را برد در ارتعاش‏

اوّلش از حق سخن گويد به جا  

 مى‏ كند حق را عيان حمد و ثنا

گويد اى ياران در اين عالم به هوش

در عمل كردن به خوبيها بكوش‏

آدمى مجمل بود بر آه و دم    

هر دمى بيند خودش را غرق غم

گشته نزديكش روم پيش خدا      

 شادمان گردم از اين زندان رها

گر به كس كردم جفايى از خطا  

حاضرم دينش كنم ايندم ادا

ناگهان مردى عيان آيد به پيش  

بى ‏امان حرفى زند چون زهر نيش‏

نام او باشد سواده در زمين

كار او در اين جهان گردد نگين «1»

پس به او گويد الا اى آل جود

ضربتى بر من زدى در اين وجود

 روز خندق استرت شد بي قرار      

 گشته نافرمان ز كارت در مدار

ضربتى بر او زدى با آن عصا  

 خورده آن ضربت به بنده نابجا

مصطفى فرمان دهد بر مرتضى  

 تا بيارد آن عصا را از سرا

شد روان حيدر به سوى بيت خويش

آن عصا را آورد اين سو پريش‏

تا بتول از ماجرا شد باخبر  

بی‏ امان سر را بكوبد پس به در

مى ‏رود گريان به سوى بيت نور

در درون مسجدش يابد حضور

اين زمان در آن مكان غوغا شود  

هر كسى با سوز دل شيدا شود

او عصا را ناگهان گيرد به دست    

مى ‏شود از بوى گل شوريده مست‏

مى ‏شود آماده اينجا بر قصاص

مى‏ زند هر كس به سر از عام و خاص‏

ناگهان گريد سواده در حرم

بوسه ‏ها زد شادمان روى شكم «2»

بى ‏گمان گويد به احمد شرمسار

من گذشتم از قصاصم اى نگار

من كيم تا بر گلم گردم جسور  

خواستم گل را ببينم در حضور

اين زمان گردد نبى اينجا ضعيف  

جسم او گردد در اين وادى ظريف‏

مى‏ برد حيدر نبى را سوى دار    

دخترش بيند پدر را بى ‏بهار

فاطمه باشد ز داغش داغدار

زين سبب گردد به هر سو رهسپار

شد حسن نالان حسينش اشك ريز  

مرتضى باشد كنارش نيم خيز

هر كسى بر او كند گريان نظر  

ليك باشد گريه‏ هايش بى‏ اثر

اين زمان خواند على را سوى خويش  

دست او گيرد برد در كوى خويش‏

سر برد با مرتضى زير گليم      

 راز خلقت را به او گويد كريم‏

علم عالم را برايش باز كرد

 نغمه ‏ها را در وجودش ساز كرد

 ناگهان آمد به سويش مرغ موت  

تا بگيرد جان گل را همچو صوت‏

آن ملك در را بكوبد با حيا        

 مى ‏دهد رخصت پيمبر از وفا

 با حيا آمد به داخل آن ملك

   با نبى گردد به آن كو مشترك‏

 جبرئيلش در كنارش بر يسار    

هست اسرافيل در چپ بى‏ قرار «1»

 جان احمد را بگيرد مرغ طير      

می ‏كند در آسمان جانانه سير

 سر بر آرد مرتضى گويد نهان    

جان احمد شد رها از اين جهان‏

 مى‏ كند شيون على از درد و رنج    

 چون جدا بيند درونش را ز گنج‏

بى‏صدا گويد به ماهش الوداع  

 خوش نوا گويد به شاهش الوداع‏

فاطمه گويد به بابا الوداع      

اى كه بودى ديده بينا الوداع‏

 از فراقش هر دلى نالان گريست  

 با چنين دردى درون خانه‏

 هر كه مى‏ گويد عيان در اين حريم  

اى خدا ديگر شدم اينجا يتيم‏

بوده نورش در جهان چونان چراغ

 روشنى بخشد به هر گلزار و باغ‏

هر كه مى‏ گويد دمادم سر به سر  

اى خدا گشتم به عالم بى‏پدر

 گريه كردم آنقدر روى زمين  

 تا رسيدم در جهان بر اين يقين‏

در جهان مفتاح خلقت احمدست

اهل بيتش چلچراغ سر مدست‏

اين زمان گردد قلم آشفته حال  

مى ‏زند در شرح حالم بال بال‏

هر كه مى‏گويد دلم اينجا گريخت

آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت‏

ليك گويد هر كسى چون آشنا    

دل شود آرام با ياد خدا

بعد از اين گردد سخن بر من حرام

 پس سخن كوتاه بايد و السلام‏


پی نوشتها:

 (1)- تمام اصحاب پيامبر به مانند بلال در كنار بستر پيامبر غمگين و افسرده نشسته‏اند.
 (2)- سوادة يكى از ياران پيامبر (ص) است كه داستان فضل او در تاريخ مشهور است.
 (3)- سواده تا شكم پيامبر را مشاهده كرد بر شكم مبارك بوسه زد و گريست.
 (4)پيامبر (ص) در اين هنگام به ملك الموت اجازه فرمودند تا جان آن حضرت را بگيرد در آن لحظه جبرائيل در سمت چپ و اسرافيل در سمت راستش حضور داشتند كه مرغ جان رسول الله به آسمان پر كشيد.
منبع: تاریخ منظوم چهارده معصوم، مجتبی رضا نزاد، صبای اهل بیت،تهران ،1381، صص283-286.

 

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث