غیب در احادیث

غیب در احادیث

۲۲ فروردین ۱۳۹۴ 0

اخبار غيبى پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

 لَتَفتَحَنَّ عِصابَةٌ مِن المسلمينَ كَنزَ آلِ كِسرى الذي في الأبيضِ .
 هر آينه دسته اى از مسلمانان، گنج (پادشاهى) خاندان كسرى در ايران را فتح خواهند كرد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به همسران خود كه همگى نزد آن حضرت جمع بودند ـ فرمود :

 لَيتَ شِعرِي ! أيَّتُكُنَّ صاحِبَةُ الجَمَلِ الأدبَبِ .حديث تَنبَحُها كِلابُ الحَوأبِ ، يُقتَلُ عن يَمِينِها و شِمالِها قَتلى كثيرَةٌ كُلُّهُم فِي النارِ ، و تَنجُو بعدَ ما كادَت ؟! .
كاش مى دانستم كدام يك از شما سواره آن شترِ پُر مويى .حديث هستيد كه سگانِ حوأب بر او پارس مى كنند و از چپ و راست او افراد زيادى كشته مى شوند، كه همگى در دوزخند و خودش از آن جنگ جانِ سالم به در مى برد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

 يا عليُّ، إنَّكُم سَتُقاتِلُونَ بَني الأصفَرِ ، و يُقاتلونَهُمُ الذينَ مِن بَعدِكُم ، حتّى يَخرُجَ إلَيهِم رَوقَةُ الإسلامِ أهلُ الحِجازِ الذينَ لا يَخافونَ في اللّه ِ لَومَةَ لائمٍ ، و يَفْتَتِحُونَ القُسطَنطينيَّةَ بالتَّسبيحِ و التَّكبيرِ ، فَيُصيبُونَ غنائمَ لم يُصِيبُوا مِثلَها
 اى على! بزودى شما با روميان خواهيد جنگيد و افراد بعد از شما نيز با آنان خواهند جنگيد، تا آن كه زبدگان اسلام، [يعنى ]حجازيان، كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنشگرى پروا ندارند، به سوى آنان گسيل مى شوند و با بانگ تسبيح و تكبير قسطنطنيه را مى گشايند و غنايمى را به دست مى آورند كه مانند آن را به دست نياورده اند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 

لا تَقومُ الساعَةُ حتّى تُقاتِلوا قَوما صِغارَ الأعيُنِ عِراضَ الوُجوهِ ، كأنّ أعيُنَهُم حَدَقُ الجَرادِ ، كأنَّ وُجوهَهُمُ المَجانُّ المُطَرَّقَةُ .
قيامت برپا نشود، تا آن كه با مردمانى ريز چشم و صورت پهن بجنگيد، چشمانشان مانند چشم ملخ سياه است و صورتهايشان مانند سپرهاى روكش شده و تُو بر تُو (پهن و چين خورده و زمخت) است

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

لا تَقومُ الساعَةُ حتّى يُقاتِلَ المُسلمونَ التُّركَ قَوما وُجوهُهُم كالمَجانِّ المُطَرَّقَةِ ، يَلبَسونَ الشَّعرَ و يَمشُونَ فِي الشَّعرِ .

 قيامت برپا نشود، تا آن كه مسلمانان با تركها بجنگند،مردمى كه صورتهايشان مانند سپرهاى روكش خورده و تُو بر تُو است، لباسهاى مويى مى پوشند و در [كفش هايى از] مو راه مى روند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

لا تَقومُ الساعَةُ حتّى يُقاتِلَ المُسلمونَ اليَهودَ ، فيَقتُلَهُمُ المُسلمونَ حتّى يَختَبئ اليَهودِيُّ وَراءَ الحَجَرِ و الشَّجَرِ ، فيقولَ الحَجَرُ و الشَّجَرُ : يا مُسلمُ ، يا عبدَ اللّه ِ ! هذا يَهودِيٌّ خَلفِي فَتَعال فَاقتُلهُ .
قيامت برپا نشود، تا اين كه مسلمانان با يهود بجنگند و [در اين جنگ ]مسلمانان يهود را مى كُشند تا جايى كه يهودى پشت سنگ و درخت پنهان مى شود و آن سنگ و درخت مى گويد: اى مسلمان! اى بنده خدا! اين يهودى در پشت من پنهان است، بيا و او را بكش.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

سَيَخرُجُ ناسٌ إلَى المَغرِبِ يَأتُونَ يَومَ القِيامَةِ و وُجوهُهُم على ضَوءِ الشَّمسِ .
 بزودى مردمى سوى مغرب گسيل مى شوند. اينان در روز قيامت با چهره هايى مانند آفتاب مى آيند.

امام على عليه السلام :

سمعتُ رسولَ اللهِ صل الله عليه و آله يقول لا تَذهَبُ الليالي و لا الأيّامُ حتّى يَجتَمِعَ (أمرُ) هذه الاُمَّةِ على رَجُلٍ واسِعِ السُّرْمِ ضَخْمِ البَلعومِ يَأكُلُ و لا يَشبَعُ··· و إنّهُ لَمعاويَةُ .
 از پيامبر خدا صل الله عليه و آله شنيدم كه فرمود شبها و روزها به سر نيايد، تا آن كه اين امّت بر گرد مردى فراهم آيند كه روده اى فراخ و حلقى گشاد دارد و مى خورد و سير نمى شود. او معاويه است.

كنز العمّال : امام على عليه السلام فرمود :

 أخْبَرَنِي الصادِقُ المَصدوقُ صلى الله عليه و آله أنّي لا أمُوتُ حتّى اُضرَبَ على هذِهِ ـ و أشارَ إلى مُقَدَّمِ رَأسِهِ الأيسَرِ ـ فَتُخضَبُ هذهِ مِنها بِدَمٍ .
 «آن راستگوىِ راست سخن، مرا خبر داد كه من نخواهم مُرد تا آن كه به اين جا» به قسمت چپ سرش اشاره كرد «ضربت خورد و اين (محاسن) از خون آن رنگين شود».

امام صادق عليه السلام :

 لمّا حَفَرَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الخَندَقَ مَرُّوا بِكُديَةٍ .حديث فَتَناوَلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله المِعوَلَ مِن يدِ أميرِ المؤمنينَ عليه السلام أو مِن يَدِ سلمانَ رَضِيَ اللّه ُ عَنهُ ، فَضَرَبَ بها ضَربَةً فَتَفَرَّقَت بثَلاثِ فِرَقٍ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لقد فُتِحَ عَلَيَّ في ضَربَتِي هذهِ كُنوزُ كِسرى و قَيصَرَ ، فقالَ أحَدُهُما لصاحِبِهِ : يَعِدُنا بكُنوزِ كِسرى و قَيصَرَ و ما يَقدِرُ أحَدُنا أن يَخرُجَ يَتَخَلّى ! .
هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خندق را حفر مى كرد، مسلمانان به تخته سنگ سختى برخوردند. پيامبر خدا كلنگ را از دست امير المؤمنين عليه السلام يا از دست سلمان رضى الله عنه گرفت و بر آن ضربه اى زد كه سه قطعه شد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر آينه با اين ضربه ام گنجهاى كسرا و قيصر برايم گشوده شد. يكى از افراد به رفيق خود گفت : كسى از ما جرأت ندارد براى قضاى حاجت بيرون رود و او به ما وعده گنجهاى كسرا و قيصر را مى دهد .حديث

شرح نهج البلاغة :

لمّا خَرَجَت عائشةُ و طَلحُةُ و الزُّبيرُ مِن مَكَّةَ إلَى البصرةِ ، طَرَقَت ماءَ الحَوأبِ ـ و هُو ماءٌ لِبَني عامِرِ بنِ صَعصَعَةَ ـ فَنَبَحَتهُمُ الكِلابُ ، فَنَفَرَت صِعابُ إبلِهِم ، فقالَ قائلٌ مِنهُم : لَعَنَ اللّه ُ الحَوأبَ ، فما أكثَرَ كِلابَها ! فلمّا سَمِعَت عائشةُ ذِكرَ الحَوأبِ قالَت : أ هذا ماءُ الحَوأبِ ؟ قالوا : نَعَم ، فقالَت : رُدُّوني رُدُّوني ! فَسَألُوها ما شَأنُها ؟ ما بَدا لَها ؟ فقالت : إنّي سَمِعتُ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يقولُ : كأنّي بِكِلابِ ماءٍ يُدعَى الحَوأبَ ، قد نَبَحَت بعضَ نِسائي ، ثُمّ قالَ لي : إيّاكِ يا حُمَيراءُ أن تَكُونِيها !فقالَ لها الزبيرُ : مَهلاً يَرحَمُكِ اللّه ُ ، فإنّا قد جُزنا ماءَ الحَوأبِ بفَراسِخَ كثيرَةٍ ! فقالت : أ عِندَكَ مَن يَشهَدُ بأنَّ هذهِ الكِلابَ النابِحَةَ ليسَت على ماءِ الحَوأبِ ؟ فَلَفَّقَ لها الزُّبيرُ و طَلحَةُ خَمسينَ أعرابيّا جَعَلا لهم جُعلاً ، فَحَلَفُوا لها و شَهِدُوا أنَّ هذا الماءَ ليسَ بماءِ الحَوأبِ ! فكانَت هذهِ أوَّلَ شَهادَةِ زُورٍ في الإسلامِ ، فَسارَت عائشةُ لِوَجهِها .
 هنگامى كه عايشه و طلحه و زبير مكّه را به سوى بصره ترك كردند، در راه به آبگاه حوأب ـ كه آبگاهى است متعلّق به بنى عامر بن صعصعه ـ رسيدند. در آن جا سگها بر آنان پارس كردند و اشتران چموش رميدند. يكى از آنان گفت : لعنت خدا بر حوأب، چقدر سگ دارد! عايشه چون نام حوأب را شنيد، گفت : اين جا آبگاه حوأب است؟ گفتند : آرى. گفت : مرا برگردانيد،مرا برگردانيد. پرسيدند : چه شده است؟ چه اتفاقى افتاده است؟ گفت : از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود : گويى سگهاى آبگاهى به نام حوأب را مى بينم كه بر يكى از همسران من پارس مى كنند. آن گاه به من فرمود : زنهار اى حميرا كه تو آن زن باشى!زبير به عايشه گفت: خدايت رحمت كند، آرام باش. ما از آبگاه حوأب فرسنگها گذشته ايم! عايشه گفت : آيا كسى را دارى كه شهادت دهد، اين سگهاى پارس كننده از آبگاه حوأب نيستند؟ زبير و طلحه پنجاه عرب باديه نشين را اجير كردند و آنها براى عايشه قسم خوردند و گواهى دادند كه اين آبگاه، آبگاه حوأب نيست! و اين نخستين گواهى دروغ در اسلام بود عايشه با شنيدن اين گواهى به راه خود ادامه داد.

التشريف بالمنن ـ به نقل از قيس بن ابى حازم ـ :

عن عائشةَ عنِ النبيِّ صلى الله عليه و آله أنّه قالَ لأزواجِهِ : أيَّتُكُنَّ التي تَنبَحُها كِلابُ الحَوأبِ ؟ ! فلمّا مَرَّت عائشةُ نَبَحَتِ الكِلابُ، فَسَألَت عنهُ فقِيلَ لها: هذا ماءُ الحَوأبِ، قالَت: ما أظُنُّني إلاّ راجِعَةً، قيلَ لها: يا اُمَّ المؤمنينَ، إنّما تُصلِحينَ بينَ الناسِ ! .
 از قول عايشه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه آن حضرت به همسران خود فرمود : كدام يك از شما همان كسى است كه سگهاى حوأب بر او پارس مى كنند؟ هنگامى كه عايشه از اين مكان عبور كرد، سگها بر او پارس كردند. عايشه درباره نام اين محل پرسيد، گفتند : اين جا آبگاه حوأب است. عايشه گفت : به گمانم بايد برگردم. به او گفته شد : اى اُمّ المؤمنين! تو فقط براى اصلاح ميان مردم آمده اى [نه چيزى ديگر].

كنز العمّال :

إنّ النبيّ صلى الله عليه و آله لَقِيَهُما [ عليّا عليه السلام و الزُّبيرَ ]في سَقِيفَةِ بني ساعِدَةَ ، فقالَ : أ تُحِبُّهُ يا زبيرُ ؟ قالَ : و ما يَمنَعُني ؟! قالَ : فكيفَ بكَ إذا قاتَلتَهُ و أنتَ ظالِمٌ لَهُ ؟! .
 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وقتى آن دو (على عليه السلام و زبير) را در سقيفه بنى ساعده ديد فرمود : آيا او را دوست دارى اى زبير؟ عرض كرد : چرا دوست نداشته باشم؟ پيامبر خدا فرمود : پس، چگونه اى آن گاه كه ظالمانه (به ناحقّ) با او بجنگى؟!

كنز العمّال ـ به نقل از حذيفه ـ :

علَيكُم بالفِئَةِ التي فيها ابنُ سُمَيَّةَ ؛ فإنّي سَمِعتُ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يقول : تَقتُلُهُ الفِئةُ الباغِيَةُ .
 به [يارى ]گروهى كه فرزند سميّه (عمّار) در آن است بشتابيد؛ زيرا از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : او را گروه سركش و ياغى به قتل مى رسانند.

كنز العمّال :

قال الإمامُ عليٌّ عليه السلام للزُّبيرِ : نَشَدتُكَ بِاللّه ِ ، هل تَعلَمُ أنّي كنتُ أنا و أنتَ في سَقيفَةِ بني فُلانٍ تُعالِجُني و اُعالِجُكَ ، فَمَرَّ بي رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فقالَ لي : كأنّكَ تُحِبُّهُ ؟ ! قلتُ : و ما يَمنَعُنِي ؟ قالَ : أما إنّهُ ليُقاتِلَنّكَ و هُو الظالِمُ . قالَ الزبيرُ : اللّهُمّ نَعَم ، ذَكَّرتَني ما قد نَسِيتُ ، فَوَلّى راجِعا .
امام على عليه السلام به زبير فرمود : تو را به خدا، آيا يادت هست كه من و تو در سقيفه بنى فلان بوديم و با هم زور آزمايى مى كرديم و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر من گذشت و به من فرمود: گويا دوستش دارى! و من گفتم : چرا نه؟ و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : بدان كه او به ستم با تو خواهد جنگيد؟ زبير گفت: بله ، درست است. چيزى را كه فراموش كرده بودم، به يادم آوردى. پس، زبير بازگشت و رفت [و از ادامه جنگ دست كشيد].

كنز العمّال ـ به نقل از اُمّ سلمه ـ :

دَخَلَ الحسينُ عليه السلام علَى النبيِّ صلى الله عليه و آله و أنا جالِسَةٌ علَى البابِ ، فَتَطَلَّعتُ فَرَأيتُ في كَفِّ النبيِّ صلى الله عليه و آله شَيئا يُقَلِّبُهُ و هُو نائمٌ على بَطنِهِ ، فقلتُ : يا رسولَ اللّه ِ ، تَطَلَّعتُ فَرَأيتُكَ تُقَلِّبُ شيئا في كَفِّكَ و الصَّبيُّ نائمٌ على بَطنِكَ و دُموعُكَ تَسِيلُ ! فقالَ : إنّ جَبرَئيلَ أتاني بالتُّربَةِ التي يُقتَلُ علَيها فَأخبَرَنِي أنَّ اُمَّتي يَقتُلُونَهُ .
حسين عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد. من دَم در نشسته بودم. سرك كشيدم. ديدم حسين روى شكم پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيده و در دست پيامبر خدا چيزى است و آن را زير و رو مى كند. عرض كردم : اى پيامبر خدا! من سرك كشيدم و ديدم طفل روى شكم شما خوابيده و در دستتان چيزى هست و آن را زير و رو مى كنيد و اشك مى ريزيد؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : جبرئيل از آن خاكى كه اين كودك بر آن كشته مى شود، برايم آورد و به من خبر داد كه امّتم او را به قتل مى رسانند.

كنز العمّال ـ به نقل از محمّد بن عمرو بن حسين ـ :

 كُنّا مَع الحسينِ بنَهرِ كَربلاءَ ، فَنَظَرَ إلى شَمْرٍ ذِي الجَوشَنِ فقالَ : صَدَقَ اللّه ُ و رسولُهُ ! قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : كأنّي أنظُرُ إلى كَلبٍ أبقَعَ يَلِغُ في دِماءِ أهلِ بَيتِي ! و كانَ شَمْرٌ أبرَصَ
 ما همراه حسين عليه السلام در كنار نهر كربلا بوديم. آن حضرت به شمر ذى الجوشن نگاهى كرد و فرمود: خدا و رسول او راست گفتند! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «گويى سگِ پيسه اى را مى بينم كه در خون اهل بيت من زبان مى زند!» . شمر ، پيس بود.

اخبار غيبى امام على عليه السلام

نهج البلاغة :

الإمامُ عليٌّ عليه السلام ـ في ذمِّ أهلِ البصرةِ بعدَ وَقعَةِ الجَمَلِ ـ : كأنّي بمَسجِدِكُم كَجُؤْجُؤِ سَفينَةٍ قد بَعَثَ اللّه ُ علَيها العَذابَ مِن فَوقِها و مِن تَحتِها ، و غَرِقَ مَن في ضِمنِها و في روايةٍ : و اَيمُ اللّه ِ ، لَتَغرَقَنَّ بَلدَتُكُم حتّى كَأنِّي أنظُرُ إلى مَسجِدِها كَجُؤْجُؤِ سَفينَةٍ ، أو نَعامةٍ جاثِمَةٍ و في روايةٍ : كَجُؤجُؤِ طَيرٍ في لُجَّةِ بَحرٍ و في روايةٍ اُخرى : ··· كأنّي أنظُرُ إلى قَريَتِكُم هذهِ قد طَبَّقَها الماءُ ، حتّى ما يُرى مِنها إلاّ شُرَفَ المَسجِدِ ، كأنّهُ جُؤجُؤ طَيرٍ في لُجَّةِ بَحرٍ !
گويى مسجد شما را همچون دماغه كشتى اى مى بينم كه خداوند از بالا و پايين بر آن كشتى (شهر بصره) عذاب فرستاده و همه سرنشينان آن، غرق شده اند در روايتى ديگر آمده است : به خدا سوگند كه هر آينه شهرتان غرق خواهد شد و گويى مسجد آن را مى بينم كه همچون دماغه كشتى [كه از آب بيرون زده است ]يا همچون شترمرغى است كه روى سينه اش خفته باشد
در روايتى ديگر آمده است : همچون سينه پرنده اى در ميان آب دريا و در روايتى ديگر آمده است :··· گويى اين شهر شما را مى بينم كه آب آن را فرا گرفته است، تا جايى كه از آن تنها بلنديهاى مسجد، همچون سينه پرنده اى در آب دريا، ديده مى شود! .

امام على عليه السلام ـ نيز در پيشگويى از حوادثى كه به سر بصره مى آيد ـ فرمود :

 يا أحنَفُ ، كأنّي بهِ و قد سارَ بالجَيشِ الذي لا يكون لَهُ غُبارٌ و لا لَجَبٌ ، و لا قَعقَعَةُ لُجُمٍ و لا حَمحَمَةُ خَيلٍ ، يُثيرُونَ الأرضَ بأقدامِهِم كأنّها أقدامُ النَّعامِ .
اى احنف! گويى او (صاحب الزنج) را مى بينم كه سپاهى را به حركت در آورده است كه نه گرد و غبارى دارد و نه سر و صدايى و نه آواز بر هم خوردن لگامها و نه شيهه اسبان. با گامهايشان، كه گويى گامهاى شترمرغان است، زمين را شيار مى كنند .

امام على عليه السلام ـ نيز در پيشگويى از حوادث بصره ـ فرمود :

فَوَيلٌ لكِ يا بصرَةُ عندَ ذلكَ مِن جَيشٍ مِن نِقَمِ اللّه ِ لا رَهَجَ لَهُ و لا حِسَّ ، و سَيُبتَلى أهلُكِ بالمَوتِ الأحمَرِ ، و الجُوعِ الأغبَرِ .
 در آن هنگام، واى بر تو، اى بصره! از [حمله] سپاهى كه از دستهاى انتقام خداست! سپاهى كه آن را نه گرد و غبارى است و نه بانگ و هياهويى. و زودا كه ساكنان تو به مرگ سرخ و گرسنگى فرساينده، دچار شوند.

امام على عليه السلام ـ هنگامى كه آهنگ جنگ با خوارج كرد و به ايشان گفته شد كه آنان از پل نهروان گذشتند ـ فرمود :

إنّ القَومَ عَبَروا جِسرَ النَّهرَوانِ ـ : مَصارِعُهُم دُونَ النُّطفَةِ .، و اللّه ِ لا يُفلِتُ مِنهُم عَشرَةٌ ، و لا يَهلِكُ مِنكُم عَشرَةٌ .
 قتلگاه آنان اين سوى آب است و به خدا سوگند كه از آنان ده تن جان به در نبرند و از شما نيز ده تن كشته نشوند .

امام على عليه السلام ـ در خبرى درباره فتنه مغول فرمود :

 كأنّي أراهُم قَوما كأنَّ وُجوهَهُمُ المَجانُّ المُطَرَّقَةُ ، يَلبَسونَ السَّرَقَ و الدِّيباجَ ، و يَعتَقِبُونَ الخَيلَ العِتاقَ ، و يكونُ هناكَ استِحرارُ قَتلٍ حتّى يَمشيَ المَجروحُ علَى المَقتولِ ، و يكونَ المُفلِتُ أقَلَّ مِن المَأسورِ
گويى قومى را مى بينم كه صورتهايشان مانند سپرهايشان روكش شده و تُو بر تُوست، ابريشم و ديبا مى پوشند و اسبان اصيل را يدك مى كشند. كشتار سختى رخ مى دهد، به طورى كه زخميان بر روى كشتگان راه مى روند و گريختگان كمتر از اسيرانند.

امام على عليه السلام :

و اللّه ِ لو شِئتُ أن اُخبِرَ كلَّ رَجُلٍ مِنكُم بمَخرَجِهِ و مَولِجِهِ و جَميعِ شَأنِهِ لفَعَلتُ،و لكنْ أخافُ أن تَكفُروا فِيَّ بِرَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، ألاَ و إنّي مُفضِيهِ إلَى الخاصّةِ مِمّن يُؤمَنُ ذلكَ مِنهُ
به خدا سوگند اگر بخواهم به هر فردى از شما خبر دهم كه از كجا بيرون مى رود و از كجا داخل مى شود و همه حالاتش را بيان كنم، اين كار را مى كنم اما مى ترسم [مرا پيامبر بدانيد و در نتيجه ]باعث شوم به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كافر شويد. بدانيد كه من اين اخبار را به خاصّگان خود، كه بيم چنين انحرافى در آنها نمى رود، مى رسانم .

امام على عليه السلام :

 لكَأنِّي أنظُرُ إلى ضِلِّيلٍ .حديث قد نَعَقَ بالشامِ ، و فَحَصَ بِراياتِهِ في ضَواحي كُوفانَ ، فإذا فَغَرَت فاغِرَتُهُ ، و اشتَدَّت شَكيمَتُهُ ، و ثَقُلَت في الأرضِ وَطأتُهُ ، عَضَّتِ الفِتنَةُ أبناءَها بِأنيابِها .
گويى شخص بسيار گمراهى .حديث را مى بينم كه در شام بانگ بر مى زند و درفشهاى خويش را در اطراف كوفه مى كوبد.پس، چون دهانش [به درندگى ]باز شود و افسار گسيختگى و درنده خويى اش شدّت گيرد و گامهايش بر زمين سنگين شود (ستم و بيدادگريش به اوج رسد). فتنه و آشوبْ فرزندان خود(فتنه گران)را به دندان گزد.

امام على عليه السلام :

 أما إنّه سَيَظهَرُ علَيكُم بَعدِي رجُلٌ رَحْبُ البُلعُومِ مُندَحِقُ البَطنِ ، يَأكُلُ ما يَجِدُ، و يَطلُبُ ما لا يَجِدُ ، فاقتُلُوهُ و لن تَقتُلُوهُ ! .
بدانيد كه پس از من مردى فراخ حلق و برآمده شكم بر شما حكومت خواهد كرد كه هر چه بيابد مى خورد و آنچه ندارد مى طلبد. پس او را بكشيد [ گر چه مى دانم كه ]هرگز او را نخواهيد كشت

امام على عليه السلام ـ بر فراز منبر كوفه ـ فرمود:

 ألا لَعَنَ اللّه ُ الأفجَرَينِ مِن قُريشٍ ، بَنِي اُمَيَّةَ و بني مُغيرَةَ ، أمّا بَنو مُغيرَةَ فَقَد أهلَكَهُمُ اللّه ُ بالسَّيفِ يَومَ بَدرٍ ، و أمّا بَنو اُميّةَ فَهَيهاتَ هَيهاتَ ! أما و الذي فَلَقَ الحَبَّةَ و بَرَأ النَّسَمةَ ، لو كانَ المُلكُ مِن وراءِ الجِبالِ لَيَثِبُوا علَيهِ حتّى يَصِلُوا .
هان! خداى لعنت كند دو گروه تبهكار از قريش : بنى اميه و بنى مغيره را. بنى مغيره را كه خداوند در جنگ بدر به ضرب شمشيرها به هلاكت رساند و اما بنى اميه، هيهات! هيهات! هان! سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر حكومت در آن سوى كوهها باشد، اينان به طرف آن خيز بر مى دارند تا بدان برسند.

امام على عليه السلام :

فَاُقسِمُ بِاللّه ِ يا بَني اُمَيَّةَ عمّا قَليلٍ لَتَعرِفُنَّها في أيدِي غيرِكُم و في دارِ عَدُوِّكُم .
 به خدا سوگند، اى بنى اميه، بزودى خواهيد دانست كه اين دنيا در دستان كسانى غير از شما و در خانه دشمن شما خواهد بود.

امام على عليه السلام : 

أما وَ اللّه ِ لَيُسَلَّطَنَّ علَيكُم غُلامُ ثَقيفٍ الذَّيّالُ المَيَّالُ ، يَأكُلُ خَضِرَتَكُم ، و يُذِيبُ شَحمَتَكُم ، إيهٍ أبا وَذَحَةَ! .
هان! به خدا سوگند كه جوانى پُر نِخوت و منحرف و بيدادگر از بنى ثقيف بر شما مسلّط خواهد شد، كه سبزه هاى (اموال) شما را مى خورد و پيه و چربى شما را مى گدازد. ادامه بده اى ابا وذحه! 

امام على عليه السلام :

أيُّها الناسُ ، إنّي دَعَوتُكُم إلَى الحَقِّ فَتَوَلَّيتُم عَنّي ، و ضَرَبتُكُم بالدِّرَّةِ فَأعيَيتُمُونِي ، أما إنّهُ سَيَلِيكُم بَعدِي وُلاةٌ لا يَرضُونَ مِنكُم بهذا حتّى يُعَذِّبُوكُم بِالسِّياطِ و بالحَدِيدِ ، فأمّا أنا فلا اُعَذِّبُكُم بِهما ؛ إنّهُ مَن عَذَّبَ الناسَ فِي الدنيا عَذَّبَهُ اللّه ُ في الآخِرَةِ ، و آيَةُ ذلكَ أن يَأتِيَكُم صاحِبُ اليَمَنِ حتّى يَحُلَّ بَينَ أظهُرِكُم فَيَأخُذَ العُمّالَ و عُمّالَ العُمّالِ رجُلٌ يقالُ لَهُ : يوسفُ بنُ عَمرٍو ، يَأتِيكُم عندَ ذلكَ رَجُلٌ مِنّا أهلَ البيتِ فَانصُروهُ فإنّهُ داعٍ إلَى الحَقِّ .
 اى مردم! من شما را به سوى حق فرا خواندم ، اما شما از من روى گردانديد. شما را با شلاق تأديب كردم ليكن مرا خسته و مانده كرديد. بدانيد كه پس از من حكمرانانى بر شما حكومت خواهند كرد كه به اين حدّ درباره شما رضايت نمى دهند، بلكه با تازيانه ها و آهن (شمشير) شكنجه تان مى كنند ، اما من با اين دو شما را شكنجه نمى دهم؛ زيرا هر كس مردم را در دنيا شكنجه دهد خداوند در آخرت شكنجه اش خواهد كرد. نشان آن امر اين است كه فرمانرواى يمن بيايد تا در ميان شما جاى كند. مردى كه او را يوسف بن عمرو گويند، بيايد و كارگزاران و كارگزارانِ كارگزاران را دستگير كند. در اين هنگام مردى از خاندان ما قيام مى كند.او را يارى كنيد، كه او شما را به حق دعوت مى كند.

امام على عليه السلام :

 أما إنّكُم سَتَلقَونَ بَعدِي ثَلاثا ، ذُلاًّ شامِلاً ، و سَيفا قاتِلاً ، و أثَرَةً يَتَّخِذُها الظالِمونَ علَيكُم سُنّةً ، فَسَتَذكُروني عندَ تِلكَ الحالاتِ ، فَتَمَنَّونَ لو رَأيتُموني و نَصَرتُمونِي و أهرَقتُم دِماءَكُم دُونَ دَمي ، فلا يُبعِدُ اللّه ُ إلاّ مَن ظَلَمَ .
 بدانيد، كه بزودى پس از من با سه چيز روبه رو مى شويد : خوارى و ذلّتى همه گير و شمشيرى كُشنده و انحصار طلبى و تبعيضى كه ستمگران درباره شما در پيش مى گيرند. در چنان شرايطى به ياد من خواهيد افتاد و آرزو خواهيد كرد كه اى كاش مرا مى ديديد و ياريم مى داديد و خونتان را در راه من مى ريختيد. و خدا جز ستمگر را از رحمت خود دور ندارد.

امام على عليه السلام :

اِعلَمُوا أنَّكُم إنِ اتَّبَعتُم طالِعَ المَشرِقِ سَلَكَ بِكُم مَناهِجَ الرسولِ صلى الله عليه و آله ، فَتَداوَيتُم مِن العَمى و الصَّمَمِ و البَكَمِ ، و كُفِيتُمُ مَؤونَةَ الطَّلَبِ و التَّعسُّفِ ، و نَبَذتُمُ الثِّقلَ الفادِحَ عنِ الأعناقِ ، و لا يُبعِدُ اللّه ُ إلاّ مَن أبى و ظَلَمَ
 بدانيد! اگر از كسى كه از مشرق ظهور مى كند پيروى كنيد، بي گمان شما را به راههاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ببرد و از كورى و كرى و گنگى شفا يابيد و از زحمتِ طلب و كجروى بى نياز و آسوده گرديد و بار سنگين و سخت را از گردنهاى خويش فرو اندازيد. و خداوند جز كسى را كه نافرمانى و ستم كند [از رحمت خود و خير و خوبى] دور نگرداند.

كنز العمّال ـ به نقل از جندب ـ :

لمّا فارَقَتِ الخَوارجُ عليّا خَرَجَ في طَلَبِهِم و خَرَجنا مَعهُ ، فانتَهَينا إلى عَسكرِ القَومِ فإذا لَهُم دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحلِ مِن قِراءةِ القرآنِ ، و إذا فيهم أصحابُ النَّقباتِ و أصحابُ البَرانِسِ! فلمّا رَأيتُهُم دَخَلَني مِن ذلكَ شِدّةٌ فَتَنَحَّيتُ فَرَكَزتُ رُمحِي و نَزَلتُ عن فَرَسي و وَضَعتُ بُرنُسي فَنَشَرتُ علَيهِ دِرعي و أخَذتُ بمِقوَدِ فَرَسِي فقُمتُ اُصَلِّي إلى رُمحِي و أنا أقولُ في صَلاتي : اللّهُمّ ، إن كانَ قِتالُ هؤلاءِ القَومِ لكَ طاعَةً فَأْذَنْ لي فيهِ ! و إن كانَ مَعصيَةً فَأرِني بَراءَتَكَ !قالَ : فأنا كذلكَ إذ أقبَلَ عَلِيُّ بنُ أبي طالبٍ على بَغلَةِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فلمّا جاءَ إلَيَّ قالَ : تَعَوَّذْ باللّه ِ يا جُندَبُ مِن شَرِّ السَّخَطِ ! فَجِئتُ أسعى إلَيهِ ، و نَزَلَ فقامَ يُصَلِّي إذ أقبَلَ رجُلٌ على بِرذَونٍ يُقَرِّبُ بهِ فقالَ : يا أميرَ المؤمنينَ ، قالَ : ما شَأنُكَ ؟ قالَ : أ لكَ حاجَةٌ فِي القَومِ؟ قالَ: و ما ذاكَ ؟ قالَ :قد قَطَعوا النَّهرَ فَذَهَبوا ، قال : ما قَطَعوهُ ، قلتُ : سبحانَ اللّه ِ ! ثُمّ جاءَ آخَرُ أرفَعُ مِنهُ فِي الجَريِ فقالَ : يا أميرَ المؤمنينَ ، قالَ : ما تَشاءُ ؟ قالَ أ لكَ حاجَةٌ فِي القَومِ ؟ قالَ : و ما ذاكَ ؟ قالَ : قد قَطَعوا النَّهرَ فَذَهَبوا ، قلتُ : اَللّه ُ أكبرُ ، قالَ عَليٌّ : ما قَطَعوهُ ، قالَ : سبحانَ اللّه ِ ! ثُمّ جاءَ آخَرُ فقالَ : قد قَطَعوا النَّهرَ فَذَهَبوا . قالَ عَلِيٌّ : ما قَطَعوهُ ، ثُمّ جاءَ آخَرُ يَستَحضِرُ بفَرَسِهِ فقالَ : يا أميرَ المؤمنينَ ، قالَ : ما تَشاءُ ؟ قالَ : أ لكَ حاجَةٌ فِي القَومِ ؟ قالَ : و ما ذاكَ ؟ فقالَ : قد قَطَعوا النَّهرَ فَذَهَبوا ، قالَ عليٌّ : ما قَطَعوهُ و لا يَقطَعونَهُ و لَيُقتَلُنَّ دونَهُ ، عَهدٌ مِن اللّه ِ و رسولِهِ ! قلتُ : اَللّه ُ أكبَرُ ! ثُمّ قُمتُ فَأمسَكتُ لَهُ بالرِّكابِ ثُمّ رَكِبَ فَرَسَهُ ثُمّ رَجَعتُ إلى دِرعي فَلَبِستُها و إلى قَوسي فَعَلَّقتُها و خَرَجتُ اُسايرُهُ ، فقالَ لي : يا جُندَبُ ، قلتُ : لَبَّيكَ يا أميرَ المؤمنينَ . قالَ : أمّا أنا فَأبعَثُ إلَيهِم رجُلاً يَقرَأُ المُصحَفَ يَدعُو إلى كتابِ اللّه ِ رَبِّهِم و سُنَّةِ نَبِيِّهم فلا يُقبِلُ علَينا بوَجهِهِ حتى يَرشُقُوهُ بِالنَّبلِ . يا جُندَبُ ، أما إنّهُ لا يُقتَلُ مِنّا عَشرَةٌ و لا يَنجُو مِنهُم عَشرَهٌ، فانتَهَينا إلَى القَومِ و هُم في مُعَسكَرِهِمُ الذي كانوا فيهِ لم يَبرَحُوا ، فَنادى عَليٌّ في أصحابِهِ فَصَفَّهُم ثُمّ أتَى الصَّفَّ مِن رأسِهِ ذا إلى رأسِهِ ذا مَرَّتَينِ ، ثُمّ قالَ : مَن يَأخُذُ هذا المُصحَفَ فَيَمشي بهِ إلى هؤلاءِ القَومِ فَيَدعُوَهُم إلى كتابِ اللّه ِ رَبِّهِم و سُنَّةِ نَبِيِّهِم و هُو مَقتولٌ و لَهُ الجَنَّةُ؟ ! فلم يُجِبْهُ إلاّ شابٌّ مِن بَني عامِرِ بنِ صَعصَعةَ ، فقالَ لَهُ عليٌّ : خُذْ ! فَأخَذَ المُصحَفَ ، فقالَ لَهُ : أما إنّكَ مَقتولٌ و لَستَ مُقبِلاً علَينا بوَجهِكَ حتّى يَرشُقوكَ بِالنَّبلِ ! فَخَرَجَ الشابُّ بالمُصحَفِ إلَى القَومِ ، فلمّا دَنا مِنهُم حيثُ يَسمَعُونَ قامُوا و نَشِبُوا الفَتى قبلَ أن يَرجِعَ . قالَ : فَرَماهُ إنسانٌ فأقبَلَ علَينا بوَجِهِهِ فَقَعَدَ ، فقالَ عليٌّ : دونَكُمُ القَومَ ! قالَ جُندَبٌ : فقَتَلتُ بِكَفِّي هذهِ بعدَ ما دَخَلَني ما كانَ دَخَلَني ثَمانيَةً قبلَ أن اُصَلِّيَ الظُّهرَ و ما قُتِلَ مِنّا عَشرَةٌ ، و لا نَجا مِنهُم عَشرَةٌ كما قالَ .
 چون خوارج از على جدا شدند، حضرت در طلب آنها بيرون رفت و ما نيز همراه ايشان رفتيم. وقتى به اردوگاه آن جماعت رسيديم، ديديم بر اثر تلاوت قرآن، از ميانشان همهمه اى، مانند همهمه زنبوران در كندوى عسل، بلند است. در ميانشان افرادى بودند كه دامن و كلاهْ بركى (جامه زاهدان) داشتند! چون اين وضع را مشاهده كردم، دلم گرفت و به كنارى رفتم و نيزه ام را به زمين فرو بردم و از اسبم پياده شدم و كلاه بركى خود را برداشتم و زرهم را روى آن پهن كردم و افسار اسبم را گرفتم و به سوى نيزه ام به نماز ايستادم و در نمازم مى گفتم : بار خدايا! اگر جنگ با اين قوم فرمانبرى از توست، به من اجازه بده و اگر معصيت و نافرمانى است، برائت خود را به من نشان بده! در همين حال بودم كه على بن ابى طالب عليه السلام سوار بر استر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سوى من آمد! چون نزد من رسيد، فرمود : اى جندب! از شرّ خشم و نارضايى به خدا پناه بر! من به طرف آن حضرت دويدم. امام از اسب پياده شد و شروع به خواندن نماز كرد. در همين هنگام مردى سوار بر يابو آمد و به حضرت نزديك شد و گفت: اى امير المؤمنين! حضرت فرمود: چه شده است؟ گفت: آيا هنوز هم با اين جماعت كار دارى؟ حضرت فرمود : براى چه؟ گفت : از رودخانه گذشتند و رفتند. حضرت فرمود : رد نشده اند. و من گفتم : سبحان اللّه ! سپس مرد ديگرى شتابان تر از او آمد و گفت : يا امير المؤمنين! حضرت فرمود: چه مى خواهى؟ عرض كرد : آيا هنوز هم با اين جماعت كار دارى؟ فرمود : مگر چه شده است؟ گفت: آنان رودخانه را پشت سر گذاشتند و رفتند. من گفتم : اللّه اكبر! حضرت فرمود: آنها عبور نكرده اند. و آن مرد گفت: سبحان اللّه ! پس از او ديگرى آمد و گفت : از نهر گذشتند و رفتند. على فرمود : از نهر رد نشده اند. سپس مرد ديگرى در حالى كه اسبش را مى تازاند، آمد و گفت: يا امير المؤمنين! امام فرمود: چه مى خواهى؟ گفت: آيا باز هم با اين جماعت كار دارى؟ حضرت فرمود : مگر چه شده است؟ عرض كرد : از نهر گذشتند و رفتند. حضرت فرمود : نگذشته اند و نخواهند گذشت و در اين سوى رودخانه كشته خواهند شد، اين ، قولى است كه خدا و پيامبرِ او داده اند! من گفتم :اللّه اكبر! و سپس برخاستم و براى امام ركاب گرفتم و ايشان [اين بار ]بر اسب خويش نشستند و من به طرف زره خود رفتم و آن را پوشيدم و كمانم را برداشتم و به دوشم آويختم و همراه حضرت حركت كردم. به من فرمود : اى جندب! عرض كردم : بله، يا امير المؤمنين! فرمود: من مردى را به سوى اين جماعت مى فرستم و برايشان قرآن مى خواند و آنان را به كتابِ پروردگارشان، خدا و به سنّت پيامبرشان دعوت مى كند، اما او به سوى ما بر نخواهد گشت مگر اين كه او را هدف تير قرار داده باشند. اى جندب! بدان كه از ما ده نفر كشته نمى شوند و از آنها ده نفر نجات نمى يابند. ما به خوارج رسيديم ديديم كه همچنان در اردوگاه خود هستند و از جاى خود تكان نخورده اند. على ياران خود را صدا زد و آنان را به صف كرد و از اول تا آخر صف را، دوبار پيمود. آن گاه فرمود : كيست كه اين قرآن را بگيرد و سوى اين جماعت رَوَد و آنان را به كتابِ پروردگارشان، خدا و به سنّت پيامبرشان دعوت كند و او با اين كار كشته مى شود و بهشت از آنِ اوست؟ هيچ كس برنخاست مگر جوانى از بنى عامر بن صعصعه. على به او فرمود : بگير! او قرآن را گرفت. حضرت به او فرمود : بدان كه تو كشته خواهى شد و به سوى ما نخواهى آمد مگر اين كه تو را آماج تير قرار داده باشند! آن جوان قرآن به دست سوى خوارج رفت. چون نزديك آنها رفت، تا جايى كه صدا را مى شنيدند، از جاى برخاستند و پيش از آن كه برگردد، به طرف او تيراندازى كردند. يك نفر به سوى آن جوان تير انداخت و او به طرف ما آمد و نشست. در اين هنگام على گفت : اين جماعت را بگيريد! من، پس از آن ترديدى كه دچارش شده بودم، با همين دست خود پيش از آن كه نماز ظهر را بخوانم، هشت نفر را كشتم و همچنان كه على گفته بود از ما ده نفر كشته نشد و از آنان ده نفر جان به در نبرد.

كشف اليقين : علاّمه حلّى ـ در باب اخبار غيبى امير المؤمنين عليه السلام از آينده ـ :

العلاّمةُ الحلّي ـ في باب إخبار أمير المؤمنين عليه السلام بالمُغَيَّبات ـ : و من ذلك إخبارُه عليه السلام بعِمارَة بغدادَ و مُلكِ بني العبّاسِ و ذِكرِ أحوالِهِم و أخذِ المَغول المُلكَ مِنهُم رواه والِدي رحمه الله ، و كانَ ذلكَ سَببَ سلامةِ أهلِ الحِلَّةِ و الكوفةِ و المَشهَدَينِ الشَّريفَينِ مِن القَتلِ ؛ لأنّهُ لَمّا وَصَلَ السُّلطانُ هُولاكو إلى بغدادَ قَبلَ أن يَفتَحَها هَرَبَ أكثرُ أهلِ الحِلّةِ إلَى البَطائحِ إلاّ القليلَ ، و كانَ مِن جُملَةِ القَليلِ والِدي رحمه الله و السيّدُ مجدُ الدينِ بنُ طاووسٍ و الفَقيهُ ابنُ أبي العِزِّ ، فأجمَعَ رأيُهُم على مُكاتَبَةِ السُّلطانِ بأنّهُم مُطيعونَ داخِلونَ تَحتَ الإيليَّة ، و أنفَذوا بهِ شَخصا أعجَميّا . فأنفَذَ السُّلطانُ إلَيهِم فَرمانا مَع شَخصَينِ أحَدُهما .حديث يقالُ لَهُ : تكلم ، و الآخَرُ يقالُ لَهُ :علاءُ الدِّين ، و قالَ لَهُما : إن كانَت قُلوبُهُم كما وَرَدَت بهِ كُتُبُهم فيَحضُرونَ إلَينا ، فجاءَ الأميرانِ فخافُوا لِعَدَمِ مَعرِفَتِهِم بما يَنتَهي الحالُ إلَيهِ ، فقالَ والِدي رحمه الله : إن جِئتُ وَحدي كفى؟ فقالا : نَعَم ، فأصعَدَ مَعهُما . فلمّا حَضرَ بينَ يدَيهِ ـ و كانَ ذلكَ قبلَ فتحِ بغدادَ و قبلَ قتَلِ الخَليفَةِ ـ قالَ لَهُ : كيفَ أقدَمتُم على مُكاتَبَتي و الحُضورِ عِندي قبلَ أن تَعلموا ما يَنتَهي إلَيهِ أمري و أمرُ صاحِبِكُم ؟ و كيفَ تأمَنون ـ إن صالَحَني و رَحَلتُ ـ نِقمتَهُ؟ فقالَ لَهُ والِدي : إنّما أقدَمنا على ذلكَ لأنّا رَوَينا عن إمامِنا عليِّ بنِ أبي طالبٍ عليه السلام أنّهُ قالَ في خُطَبِهِ : «الزَّوراءُ ، و ما أدراكَ ما الزَّوراءُ ؟ أرضٌ ذاتُ أثلٍ ، يُشَيَّدُ فيها البُنيانُ ، و يَكثُرُ فيها السُّكّانُ ، و يَكونُ فيها مَحارِمُ .حديث و خُزّانٌ ، يَتَّخِذُها وُلدُ العبّاسِ مَوطِنا ، و لِزُخرِفِهِم مَسكنا ، تَكونُ لَهُم دارَ لَهوٍ و لَعِبٍ ، يكونُ بها الجَورُ الجائرُ و الحَيفُ المُحيفُ و الأئمّةُ الفَجَرَةُ و القُرّاءُ الفَسَقَةُ و الوُزَراءُ الخَوَنَةُ ، تَخدِمُهُم أبناءُ فارِسَ و الرُّومِ ، لا يَأتَمِرُونَ بَينَهُم بمَعروفٍ إذا عَرَفُوهُ ، و لا يَنتَهونَ عن مُنكَرٍ إذا أنكَروهُ ، تَكتَفِي الرِّجالُ مِنهُم بالرِّجالِ و النِّساءُ بالنِّساءِ ، فعِندَ ذلكَ الغَمُّ الغَميمُ و البُكاءُ الطَّويلُ و الوَيلُ و العَويلُ لأهلِ الزَّوراءِ مِن سَطَواتِ التُّركِ ، و ما هُمُ التُّركُ ؟ ! قَومٌ صِغارُ الحَدَقِ وُجوهُهُم كالمَجانِّ المُطَرَّقَةِ ، لِباسُهُمُ الحَديدُ ، جُردٌ مُردٌ ، يَقدُمُهُم مَلِكٌ يَأتي مِن حيثُ بَدا مُلكُهُم ، جَهوَرِيُّ الصَّوتِ قَويُّ الصَّولَةِ عالِي الهِمَّةِ لا يَمُرُّ بمَدينَةٍ إلاّ فَتَحَها ، و لا تُرفَعُ علَيهِ رايَةٌ إلاّ نَكَّسَها ، الوَيلُ الوَيلُ لِمَن ناواهُ ، فلا يَزالُ كذلكَ حتّى يَظفَرَ» . فلمّا وصَفَ لنا ذلكَ و وَجَدنا الصِّفاتِ فيكُم رَجَوناكَ فَقَصَدناكَ ، فطَيَّبَ قُلوبَهُم و كَتَبَ لَهُم فَرمانا باسمِ والِدي رحمه الله يُطَيِّبُ فيهِ قُلوبَ أهلِ الحِلَّةِ و أعمالِها .
از جمله اين اخبار، خبر دادن حضرت از ساخته شدن بغداد و حكومت بنى عباس و بيان اوضاع و احوال آنان و سقوط حكومت آنان به دست مغول است. اين خبر را پدرم رحمه الله نقل كرد و موجب نجات جان مردم حلّه و كوفه و نجف و كربلا شد؛ زيرا زمانى كه هلاكو خان به بغداد رسيد، پيش از فتح آن، بيشترِ اهالى حلّه،به سيلگاه هاى اطراف گريختند و تنها اندكى باقى ماندند كه از جمله آنها پدر من رحمه الله بود و سيّد مجد الدين بن طاوس و فقيه ابن ابى العزّ، آنها به اتفاق آرا تصميم گرفتند به سلطان (هلاكو خان) نامه بنويسند و اظهار اطاعت و فرمانبردارى كنند. آنها اين نامه را به وسيله يك نفر غير عرب فرستادند. هلاكو خان توسط دو نفر يكى به نام تُكْلم و ديگرى به نام علاء الدين فرمانى براى علماى حلّه فرستاد وبه اين دو نفر گفت: اگر دلهايشان با آنچه در نامه شان نوشته يكى است، پس نزد ما بيايند. آن دو سردار آمدند و از اين كه نمى دانستند كار به كجا خواهد كشيد، بيمناك بودندپدرم رحمه الله گفت : اگر من تنها بيايم كافى است؟ آن دو گفتند : آرى. پدرم با آن دو رفت. چون به حضور سلطان رسيد ـ در اين زمان هنوز بغداد فتح نشده و خليفه به قتل نرسيده بود ـ او به پدرم گفت : چگونه جرأت كرديد، پيش از آن كه بدانيد كار من با شما و خليفه تان به كجا خواهد انجاميد، به من نامه بنويسيد و پيش من بياييد؟اگر خليفه با من صلح كرد، چگونه از آتش خشم و انتقام او در امان خواهيد بود؟ پدرم به او گفت : ما از آن رو جرأت اين كار را به خود داديم كه از امام خود، على بن ابى طالب عليه السلام ، روايت داريم كه آن حضرت در [يكى از ]خطبه هاى خود فرمود : زوراء، و چه تو را از زوراء آگاه كرد؟ سرزمينى است داراى درختان شوره گز كه ساختمانها در آن برافراشته مى شود و جمعيت فراوانى در آن ساكن مى شوند و داراى قرقگاهها[ى حكومتى ]و خزانه داران و آب انبارهاست. فرزندان عباس آن جا را مركز خود و خزانه زر و سيم خويش مى كنند و خانه لهو و لعب آنان مى باشد. آن جا كانون ستمِ ستمگر و بيدادِ بيدادگر و پيشوايانِ نابكار و قاريان فاسد و وزيرانِ خيانتكار است. ايرانيان و روميان آنها را خدمت مى كنند. به خوبيها، با آن كه بدانند خوب است، رفتار نمى كنند و از بديها، با آن كه بدانند بد است، خوددارى نمى ورزند. مردانشان به مردان روى مى آورند و زنان به زنان. در آن زمان، اندوه سخت و گريه بسيار و واى و واويلا بر اهالى زوراء از حملات تركها؛ اين تركها كيستند؟ مردمانى ريز چشمند و صورتهايشان مانند سپرهاى روكش شده و تُو بر تُو، لباسشان آهن است، بدنها و صورتهايشان از مو تهى است، پيشوايشان سلطانى است كه از مركز فرمانرواييشان مى آيد؛ صدايى رسا دارد، پر صولت و بلند پرواز است. از هيچ شهرى نمى گذرد مگر اين كه آن را فتح مى كند؛ هيچ پرچمى در برابر او برافراشته نمى شود مگر اين كه آن را سرنگون مى سازد؛ واى و واى بر كسى كه با او مخالفت كند،اوبه شيوه خود ادامه مى دهد تا آن كه پيروز شود. آن حضرت اين اوصاف را براى ما بيان فرموده و ما آنها را در شما يافتيم و از اين رو به تو اميد بستيم و به سوى تو آمديم. هلاكو به آنان آسايش خاطر داد و فرمانى به نام پدرم؛ براى اهالى حلّه نوشت و در آن به ساكنان حلّه و توابع آن اطمينان و آرامش دل داد.

شرح نهج البلاغه ـ به نقل از مبرّد ـ :

إنّ أمير المؤمنين عليّا عليه السلام لمّا وُلدَ لعبدِ اللّه ِ بن عبّاس مَولودٌ فَقَدَه وَقتَ صلاةِ الظُّهرِ، فقال : ما بالُ ابنِ العَبّاسِ لم يَحضُرْ ! قالوا : وُلِدَ لَهُ وَلَدٌ ذَكَرٌ يا أميرَ المؤمنينَ ، قالَ : فَامضُوا بِنا إلَيهِ ، فَأتاهُ فقالَ لَهُ : شَكَرتَ الواهِبَ ، و بُورِكَ لكَ فِي المَوهوبِ ! ما سَمَّيتَهُ ؟ فقالَ : يا أميرَ المؤمنينَ ، أ وَ يَجُوزُ لي أن اُسَمِّيَهُ حتّى تُسَمِّيَهُ ؟! فقال : أخرِجْهُ إلَيَّ ، فَأخرَجَهُ ، فَأخَذَهُ فَحَنَّكَهُ و دَعا لَهُ ، ثمّ رَدَّهُ إلَيهِ و قالَ : خُذْ إلَيكَ أبا الأملاكِ ، و قد سَمَّيتُهُ عَليّا ، و كَنَّيتُهُ أبا الحَسَنِ .
 امام على عليه السلام وقتى عبد اللّه بن عباس را كه فرزندش به دنيا آمده بود در نماز ظهر مشاهده نكرد، پرسيد : چه شده است كه فرزند عباس حاضر نيست؟ گفتند : يا امير المؤمنين! خداوند پسرى به او داده است. فرمود : برخيزيد نزد او برويم. حضرت، نزد ابن عباس آمد و گفت : خدا را شكر و قدم نو رسيده مبارك! نامش را چه گذاشته اى؟ عرض كرد : اى امير المؤمنين! آيا من به خود اجازه دهم نامى روى او بگذارم؟ شما برايش اسم بگذاريد. حضرت فرمود : نوزاد را بياور. او نوزاد را آورد. حضرت طفل را گرفت و كامش را برداشت و برايش دعا كرد و آن گاه او را به وى برگرداند و گفت : بگيرش اى پدر شاهان! من نام او را على و كنيه اش را ابو الحسن گذاشتم.

كنز العمّال ـ به نقل از حبيب بن أبى ثابت ـ : 

قالَ عليٌّ عليه السلام لِرجُلٍ : لا مُتَّ حَتّى تُدرِكَ فَتى ثَقيفٍ ! قيلَ : يا أميرَ المؤمنينَ ، ما فَتى ثَقيفٍ ؟ قالَ : لَيُقالَنَّ لَهُ يَومَ القِيامَةِ : اِكفِنا زاويَةً مِن زَوايا جَهَنَّمَ ! رجُلٌ يَملِكُ عِشرينَ أو بِضعا و عِشرينَ سَنَةً لا يَدَعُ للّه ِِ مَعصيَةً إلاّ ارتَكَبَها .
امام على عليه السلام به مردى فرمود : نميرى تا جوان ثقفى را درك كنى! عرض شد : اى امير المؤمنين! جوان ثقفى كيست؟ فرمود : روز قيامت به او گفته مى شود : گوشه اى از گوشه هاى جهنّم را پر كن، او مردى است كه بيست يا بيست و اندى سال فرمان مى راند و در اين مدت از ارتكاب هيچ معصيتى فرو گذار نمى كند.

از هرثمة بن سليم ـ :.شرح نهج البلاغة ـ

 غَزَونا مَع عليٍّ عليه السلام صِفِّينَ ، فلَمّا نَزَلَ بِكَربلاءَ صَلّى بِنا ، فلمّا سَلَّمَ رَفَعَ إلَيهِ مِن تُربَتِها فَشَمَّها ، ثُمّ قالَ : واها لكِ يا تُربَةُ ! لَيُحشَرَنَّ مِنكِ قَومٌ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ بغيرِ حِسابٍ

به نقل  به همراه على عليه السلام در جنگ صفين شركت كرديم. چون در كربلا فرود آمديم، حضرت با ما نماز گزارد و بعد از آن كه سلام نمازش را داد، مشتى از خاك آن جا برداشت و بوييد و سپس فرمود : خوشا تو اى خاك! هر آينه از تو گروهى محشور خواهند شد كه بدون حسابرسى وارد بهشت مى شوند.

مشكاة الأنوار : امام على عليه السلام فرمود :

 إنّ مِن وَرائكم قَوما يَلقَونَ فِيَّ مِن الأذى و التَّشديدِ و القَتلِ و التَّنكيلِ ما لم يَلقَهُ أحَدٌ في الاُمَمِ السالِفَةِ ، ألا و إنَّ الصابِرَ مِنهُم المُوقِنَ بِي العارِفَ فَضلَ ما يُؤتى إلَيهِ فِيَّ ، لَمَعي في دَرجَةٍ واحِدَةٍ . ثُمّ تَنَفَّسَ الصُّعَداءَ ، فقالَ : آه آه ! على تلكَ الأنفُسِ الزاكيَةِ ، و القُلوبِ الرضيّةِ المَرْضيَّةِ ، اُولئكَ أخِلاّئي ، هُم مِنّي و أنا مِنهُم .
پس از شما مردمى خواهند آمد كه در راه من چنان آزار و سختى و كشتار و شكنجه اى مى بينند، كه در ميان امّتهاى پيشين احدى چنان رنجى به خود نديده است. هان! كسانى از آنان كه شكيبايى ورزند و به حقانيت من يقين داشته باشند و ثوابى را كه در راه من به آنها داده مى شود بشناسند، با من هم درجه اند. حضرت سپس آه سردى كشيد و فرمود : دريغ و درد، از آن جانهاى پاك و دلهاى خشنود [از خدا ]و مورد خشنودى [خدا]! آنان دوستان صميمى منند. آنان از من هستند و من از آنهايم.

التشريف بالمنن :

إنّ أميرَ المؤمنينَ عليه السلام وَقَفَ بالكوفةِ فِي المَوضِعِ الذي صُلِبَ فيهِ زيدُ بنُ عليٍّ عليه السلام فبَكى حتَّى اخضَلَّت لِحيَتُهُ و بَكى الناسُ لبُكائهِ ، فقيلَ لَهُ : يا أميرَ المؤمنينَ، مِمَّ بُكاؤكَ ؛ فقد أبكَيتَ أصحابَكَ ؟! فقال: أبكي إنّ رجُلاً مِن وُلدِي يُصلَبُ في هذا المَوضِعِ .
 امير المؤمنين عليه السلام در كوفه، جايى كه [بعدها] زيد بن على [بن حسين] عليه السلام به دار آويخته شد، ايستاد و چنان گريست كه محاسن مباركش تر شد و مردم از گريه اش گريستند. عرض شد : اى امير المؤمنين! علت گريه تان چيست، كه يارانت را به گريه انداختى؟ فرمود : براى آن مى گريم كه مردى از فرزندان من در اين نقطه به دار آويخته خواهد شد.

امام حسن عليه السلام : على عليه السلام به مردم كوفه فرمود:

اللّهُمَّ كما ائتَمَنتُهُم فَخانُوني ، و نَصَحتُ لَهُم فَغَشُّونِي ، فَسَلِّطْ علَيهِم فَتى ثَقيفٍ الذَّيّالَ المَيّالَ ! يَأكُلُ خَضِرَتَها ، و يَلبَسُ فَروَتَها ، يَحكُمُ فيها بحُكمِ الجاهِليَّةِ ـ قالَ الحسنُ عليه السلام ـ : و ما خُلِقَ الحَجّاجُ يومَئذٍ «بار خدايا! من به آنها اعتماد كردم و آنها به من خيانت ورزيدند. من براى آنان خيرخواهى كردم و آنان با من دغلكارى كردند. پس جوان پر نخوت بيدادگرِ منحرفِ ثقيف را بر آنان مسلّط گردان! همان كه سبزه (اموال) كوفه را مى خورد و پوستين آن را مى پوشد و به شيوه جاهليت در ميان آنان حكومت مى كند». در آن روز حجّاج هنوز متولّد نشده بود.

رواياتى كه با عبارت «به زودى مى آيد» از حوادث آينده خبر مى دهند

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

سَيأتي على اُمَّتِي زَمانٌ لا يَبقى مِن القرآنِ إلاّ رَسمُهُ ، و لا مِنَ الإسلامِ إلاّ اسمُهُ ، يُسَمَّونَ بهِ و هُم أبعَدُ الناسِ مِنهُ ، مَساجِدُهُم عامِرَةٌ و هِي خَرابٌ مِن الهُدى ، فُقَهاءُ ذلكَ الزَّمانِ شَرُّ فُقَهاءَ تحتَ ظِلِّ السماءِ ، مِنهُم خَرَجَتِ الفِتنَةُ و إلَيهِم تَعُودُ .
به زودى روزگارى بر امّت من فرا مى رسد كه از قرآن جز نوشته هايش و از اسلام جز نامش باقى نمى ماند. خود را مسلمان مى نامند در حالى كه دورترين مردم از اسلامند؛ مسجدهايشان [از بنا ]آباد است، اما از هدايت خراب (تُهى) مى باشد. فقيهان (دين شناسان) آن روزگار بدترين فقيهانِ زير اين آسمان كبودند، فتنه و گمراهى از آنها بر مى خيزد و [باز ]به آنها بر مى گردد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

سَيَأتِي على اُمَّتِي زمانٌ تَخبُثُ فيهِ سَرائرُهُم ، و تَحسُنُ فيهِ عَلانِيَتُهُم طَمَعا فِي الدنيا ، لا يُريدُونَ بهِ ما عندَ اللّه ِ رَبِّهِم ، يكونُ دِينُهُم رِياءً ، لا يُخالِطُهُم خَوفٌ ، يَعُمُّهُمُ اللّه ُ مِنهُ بعِقابٍ فَيَدعُونَهُ دُعاءَ الغَريقِ فلا يَستَجِيبُ لَهُم ! .
به زودى زمانى بر امّت من مى آيد كه درونهايشان پليد است و ظاهرشان را نيكو مى سازند و انگيزه شان در اين ظاهر سازى طمع دنياست، نه كسب آنچه [از رضايت و ثواب] نزد پروردگارشان، خداست. دينشان ريايى است و خوفى [از خدا] با وجود آنها آميخته نيست. خداوند كيفرى از خود را شامل حال همه آنها مى كند و آنها او را مانند دعاى غريق مى خوانند، اما دعايشان
به اجابت نمى رسد!

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

سَيأتي علَى الناسِ زَمانٌ لا يُنالُ المُلكُ فيهِ إلاّ بالقَتلِ و التَّجَبُّرِ ، و لا الغِنى إلاّ بالغَصبِ و البُخلِ ، و لا المَحَبَّةُ إلاّ باستِخراجِ الدِّينِ و اتِّباعِ الهَوى ، فَمَن أدرَكَ ذلكَ الزمانَ فَصَبرَ علَى الفَقرِ و هُو يَقدِرُ علَى الغِنى ، و صَبَرَ علَى البِغْضَةِ و هُو يَقدِرُ علَى المَحَبَّةِ ، و صَبَرَ علَى الذُلِّ و هُو يَقدِرُ علَى العِزِّ ، آتاهُ اللّه ُ ثَوابَ خَمسينَ صِدِّيقا مِمَّن صَدَّقَ بي .
به زودى روزگارى بر مردم فرا مى رسد كه در آن، حكومت جز با كشتار و خود كامگى، و ثروت و توانگرى جز با غصب و بخل ورزى، و محبوبيّت جز با كنار گذاشتن دين و پيروى از هوا و هوس به دست نيايد. پس،هر كس آن زمان را درك كند و با آن كه مى تواند توانگر شود بر فقر و تهيدستى صبر كند و با آن كه مى تواند محبوبيّت را به دست آورد، بر بغض و نفرت [مردم ]شكيبايى ورزد و با آن كه مى تواند قدرت به چنگ آورد، بر ضعف و بركنارى از قدرت صبر كند، خداوند ثواب پنجاه صدّيق از صدّيقانى كه مرا تصديق كرده اند به او عطا خواهد كرد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

سيأتي مِن بَعدي أقوامٌ يَأكُلُونَ طَيِّباتِ الطَّعامِ و ألوانَها ، و يَركَبُونَ الدَّوابَّ ، و يَتَزَيَّنُونَ بِزينَةِ المرأةِ لِزَوجِها ، و يَتَبرَّجونَ تَبَرُّجَ النِّساءِ ، و زِيُّهُم مِثلُ زِيِّ المُلوكِ الجَبابِرَةِ ، هُم مُنافِقُو هذهِ الاُمَّةِ في آخِرِ الزَّمانِ ··· مَحاريبُهُم نِساؤهُم ، و شَرَفُهُم الدَّراهِمُ و الدَّنانير .
 به زودى بعد از من مردمانى مى آيند كه غذاهاى لذيذ و رنگارنگ مى خورند و مركبها سوار مى شوند و مانند زن كه خودش را براى شوهرش بزك مى كند، خويشتن را مى آرايند و مانند زنان خود آرايى و جلوه گرى مى كنند و هيأتشان هيأت سلاطين متكبّر و گردن كش است. آنان منافقان آخر الزمان اين امّت هستند··· قبله هاى [آمال] آنان زنانشان است و شرافت و شخصيتشان درهم و دينار.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

سَيَأتِي بَعدَكُم قَومٌ يَأكُلُونَ أطائبَ الدّنيا و ألوانَها ، و يَنكِحُونَ أجمَلَ النِّساءِ و ألوانَها ··· عاكِفينَ علَى الدنيا يَغدُونَ و يَروحونَ إلَيها ، اتَّخَذُوها آلِهَةً مِن دُونِ إلهِهِم .
 به زودى بعد از شما مردمى مى آيند، كه غذاهاى خوش مزه و رنگارنگ دنيا را مى خورند و با زنان زيبا روى و رنگارنگ ازدواج مى كنند··· به دنيا سخت مى چسبند و روز و شب رو سوى آن دارند و به جاى خدايشان، دنيا را به خدايى مى گيرند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

سَيأتِي في آخِرِ الزَّمانِ عُلَماءُ يُزَهِّدُونَ فِي الدنيا و لا يَزهَدُونَ ، و يُرَغِّبونَ في الآخِرَةِ و لا يَرغَبُونَ ، و يَنهَونَ عنِ الدُّخولِ علَى الوُلاةِ و لا يَنتَهُونَ ، و يُباعِدُونَ الفُقَراءَ ، و يُقَرِّبونَ الأغنياءَ ، اُولئكَ هُمُ الجَبّارُونَ أعداءُ اللّه ِ .
به زودى در آخر الزمان علمايى مى آيند كه مردم را به دل بركندن از دنيا مى خوانند، اما خود زهد نمى ورزند. به آخرت ترغيب مى كنند و خود بدان رغبت نمى كنند. از وارد شدن به دستگاه حكمرانان نهى مى كنند، اما خود از اين كار خوددارى نمى ورزند. از تهيدستان دورى مى كنند و به ثروتمندان نزديك مى شوند. اينان، همان جبّارانِ دشمن خدا هستند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 

سيأتي زَمانٌ على اُمَّتي يَفِرُّونَ مِن العُلَماءِ كما يَفِرُّ الغَنَمُ عنِ الذِّئبِ ، فَإذا كانَ كذلِكَ ابتَلاهُمُ اللّه ُ تعالى بثلاثةِ أشياءَ : الأوَّلُ : يَرفَعُ البَرَكَةَ مِن أموالِهِم ، و الثاني : سَلَّطَ اللّه ُ علَيهِم سُلطانا جائرا ، و الثالث : يَخرُجُونَ مِن الدنيا بلا إيمانٍ
به زودى زمانى بر امّتم فرا مى رسد، كه از علمايشان مى گريزند همان گونه كه گوسفند از گرگ مى گريزد . وقتى چنين شد خداوند متعال آنها را به سه چيز گرفتار كند : اول اين كه بركت را از اموال ايشان مى گيرد. دوم اين كه پادشاهى ستمگر را بر آنان مسلّط مى گرداند و سوم اين كه بى ايمان از دنيا مى روند.

امام على عليه السلام :

سَيأتي علَيكُم زَمانٌ يُكفَأُ فيهِ الإسلامُ كما يُكفَأُ الإناءُ بما فيهِ .
 به زودى زمانى بر شما فرا مى رسد كه در آن زمان اسلام واژگون مى شود، همچنان كه ظرف واژگون مى شود و آنچه در آن است مى ريزد.

امام على عليه السلام :

سَيأتي عَلَيكُم مِن بَعدي زَمانٌ ليسَ في ذلكَ الزَّمانِ شَيءٌ أخفى من الحَقِّ و لا أظهَرَ من الباطِلِ و لا أكثَرَ من الكَذِبِ علَى اللّه ِ تَعالى و رَسولِهِ صلى الله عليه و آله .
 به زودى زمانى بر شما مى آيد كه در آن زمان چيزى نا پيداتر از حق، و پيداتر از باطل، و شايعتر از دروغ بستن به خداوند متعال و رسول او صلى الله عليه و آله نيست.

امام صادق عليه السلام : 

سَيأتي علَيكُم زَمانٌ لا يَنجُو فيهِ مِن ذَوي الدِّينِ إلاّ مَن ظَنُّوا أنّهُ أبلَهُ ، و صَبَّرَ نفسَهُ على أن يقالَ (لَهُ) : إنّهُ أبلَهُ لا عَقلَ لَهُ
به زودى زمانى بر شما بيايد كه در آن، از دين داران تنها كسى نجات يابد كه مردم گمان برند او ابله است و خود را در برابر اين جمله كه : او ابله و بى خرد است، به شكيبايى وا دارد.

رواياتى كه با عبارت «به زودى مى آيد» از حوادث آينده خبر مى دهند

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

سَيأتي على اُمَّتِي زَمانٌ لا يَبقى مِن القرآنِ إلاّ رَسمُهُ ، و لا مِنَ الإسلامِ إلاّ اسمُهُ ، يُسَمَّونَ بهِ و هُم أبعَدُ الناسِ مِنهُ ، مَساجِدُهُم عامِرَةٌ و هِي خَرابٌ مِن الهُدى ، فُقَهاءُ ذلكَ الزَّمانِ شَرُّ فُقَهاءَ تحتَ ظِلِّ السماءِ ، مِنهُم خَرَجَتِ الفِتنَةُ و إلَيهِم تَعُودُ .
 به زودى روزگارى بر امّت من فرا مى رسد كه از قرآن جز نوشته هايش و از اسلام جز نامش باقى نمى ماند. خود را مسلمان مى نامند در حالى كه دورترين مردم از اسلامند؛ مسجدهايشان [از بنا ]آباد است، اما از هدايت خراب (تُهى) مى باشد. فقيهان (دين شناسان) آن روزگار بدترين فقيهانِ زير اين آسمان كبودند، فتنه و گمراهى از آنها بر مى خيزد و [باز ]به آنها بر مى گردد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

 سَيَأتِي على اُمَّتِي زمانٌ تَخبُثُ فيهِ سَرائرُهُم ، و تَحسُنُ فيهِ عَلانِيَتُهُم طَمَعا فِي الدنيا ، لا يُريدُونَ بهِ ما عندَ اللّه ِ رَبِّهِم ، يكونُ دِينُهُم رِياءً ، لا يُخالِطُهُم خَوفٌ ، يَعُمُّهُمُ اللّه ُ مِنهُ بعِقابٍ فَيَدعُونَهُ دُعاءَ الغَريقِ فلا يَستَجِيبُ لَهُم ! .
 به زودى زمانى بر امّت من مى آيد كه درونهايشان پليد است و ظاهرشان را نيكو مى سازند و انگيزه شان در اين ظاهر سازى طمع دنياست، نه كسب آنچه [از رضايت و ثواب] نزد پروردگارشان، خداست. دينشان ريايى است و خوفى [از خدا] با وجود آنها آميخته نيست. خداوند كيفرى از خود را شامل حال همه آنها مى كند و آنها او را مانند دعاى غريق مى خوانند، اما دعايشان به اجابت نمى رسد!

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

سَيأتي علَى الناسِ زَمانٌ لا يُنالُ المُلكُ فيهِ إلاّ بالقَتلِ و التَّجَبُّرِ ، و لا الغِنى إلاّ بالغَصبِ و البُخلِ ، و لا المَحَبَّةُ إلاّ باستِخراجِ الدِّينِ و اتِّباعِ الهَوى ، فَمَن أدرَكَ ذلكَ الزمانَ فَصَبرَ علَى الفَقرِ و هُو يَقدِرُ علَى الغِنى ، و صَبَرَ علَى البِغْضَةِ و هُو يَقدِرُ علَى المَحَبَّةِ ، و صَبَرَ علَى الذُلِّ و هُو يَقدِرُ علَى العِزِّ ، آتاهُ اللّه ُ ثَوابَ خَمسينَ صِدِّيقا مِمَّن صَدَّقَ بي .
 به زودى روزگارى بر مردم فرا مى رسد كه در آن، حكومت جز با كشتار و خود كامگى، و ثروت و توانگرى جز با غصب و بخل ورزى، و محبوبيّت جز با كنار گذاشتن دين و پيروى از هوا و هوس به دست نيايد. پس،هر كس آن زمان را درك كند و با آن كه مى تواند توانگر شود بر فقر و تهيدستى صبر كند و با آن كه مى تواند محبوبيّت را به دست آورد، بر بغض و نفرت [مردم ]شكيبايى ورزد و با آن كه مى تواند قدرت به چنگ آورد، بر ضعف و بركنارى از قدرت صبر كند، خداوند ثواب پنجاه صدّيق از صدّيقانى كه مرا تصديق كرده اند به او عطا خواهد كرد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

سيأتي مِن بَعدي أقوامٌ يَأكُلُونَ طَيِّباتِ الطَّعامِ و ألوانَها ، و يَركَبُونَ الدَّوابَّ ، و يَتَزَيَّنُونَ بِزينَةِ المرأةِ لِزَوجِها ، و يَتَبرَّجونَ تَبَرُّجَ النِّساءِ ، و زِيُّهُم مِثلُ زِيِّ المُلوكِ الجَبابِرَةِ ، هُم مُنافِقُو هذهِ الاُمَّةِ في آخِرِ الزَّمانِ ··· مَحاريبُهُم نِساؤهُم ، و شَرَفُهُم الدَّراهِمُ و الدَّنانير .
به زودى بعد از من مردمانى مى آيند كه غذاهاى لذيذ و رنگارنگ مى خورند و مركبها سوار مى شوند و مانند زن كه خودش را براى شوهرش بزك مى كند، خويشتن را مى آرايند و مانند زنان خود آرايى و جلوه گرى مى كنند و هيأتشان هيأت سلاطين متكبّر و گردن كش است. آنان منافقان آخر الزمان اين امّت هستند··· قبله هاى [آمال] آنان زنانشان است و شرافت و شخصيتشان درهم و دينار.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

سَيَأتِي بَعدَكُم قَومٌ يَأكُلُونَ أطائبَ الدّنيا و ألوانَها ، و يَنكِحُونَ أجمَلَ النِّساءِ و ألوانَها ··· عاكِفينَ علَى الدنيا يَغدُونَ و يَروحونَ إلَيها ، اتَّخَذُوها آلِهَةً مِن دُونِ إلهِهِم .
 به زودى بعد از شما مردمى مى آيند، كه غذاهاى خوش مزه و رنگارنگ دنيا را مى خورند و با زنان زيبا روى و رنگارنگ ازدواج مى كنند··· به دنيا سخت مى چسبند و روز و شب رو سوى آن دارند و به جاى خدايشان، دنيا را به خدايى مى گيرند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

سَيأتِي في آخِرِ الزَّمانِ عُلَماءُ يُزَهِّدُونَ فِي الدنيا و لا يَزهَدُونَ ، و يُرَغِّبونَ في الآخِرَةِ و لا يَرغَبُونَ ، و يَنهَونَ عنِ الدُّخولِ علَى الوُلاةِ و لا يَنتَهُونَ ، و يُباعِدُونَ الفُقَراءَ ، و يُقَرِّبونَ الأغنياءَ ، اُولئكَ هُمُ الجَبّارُونَ أعداءُ اللّه ِ .
به زودى در آخر الزمان علمايى مى آيند كه مردم را به دل بركندن از دنيا مى خوانند، اما خود زهد نمى ورزند. به آخرت ترغيب مى كنند و خود بدان رغبت نمى كنند. از وارد شدن به دستگاه حكمرانان نهى مى كنند، اما خود از اين كار خوددارى نمى ورزند. از تهيدستان دورى مى كنند و به ثروتمندان نزديك مى شوند. اينان، همان جبّارانِ دشمن خدا هستند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 

سيأتي زَمانٌ على اُمَّتي يَفِرُّونَ مِن العُلَماءِ كما يَفِرُّ الغَنَمُ عنِ الذِّئبِ ، فَإذا كانَ كذلِكَ ابتَلاهُمُ اللّه ُ تعالى بثلاثةِ أشياءَ : الأوَّلُ : يَرفَعُ البَرَكَةَ مِن أموالِهِم ، و الثاني : سَلَّطَ اللّه ُ علَيهِم سُلطانا جائرا ، و الثالث : يَخرُجُونَ مِن الدنيا بلا إيمانٍ .
به زودى زمانى بر امّتم فرا مى رسد، كه از علمايشان مى گريزند همان گونه كه گوسفند از گرگ مى گريزد . وقتى چنين شد خداوند متعال آنها را به سه چيز گرفتار كند : اول اين كه بركت را از اموال ايشان مى گيرد. دوم اين كه پادشاهى ستمگر را بر آنان مسلّط مى گرداند و سوم اين كه بى ايمان از دنيا مى روند.

امام على عليه السلام :

سَيأتي علَيكُم زَمانٌ يُكفَأُ فيهِ الإسلامُ كما يُكفَأُ الإناءُ بما فيهِ .
به زودى زمانى بر شما فرا مى رسد كه در آن زمان اسلام واژگون مى شود، همچنان كه ظرف واژگون مى شود و آنچه در آن است مى ريزد.

امام على عليه السلام : 

سَيأتي عَلَيكُم مِن بَعدي زَمانٌ ليسَ في ذلكَ الزَّمانِ شَيءٌ أخفى من الحَقِّ و لا أظهَرَ من الباطِلِ و لا أكثَرَ من الكَذِبِ علَى اللّه ِ تَعالى و رَسولِهِ صلى الله عليه و آله .
به زودى زمانى بر شما مى آيد كه در آن زمان چيزى نا پيداتر از حق، و پيداتر از باطل، و شايعتر از دروغ بستن به خداوند متعال و رسول او صلى الله عليه و آله نيست.

امام صادق عليه السلام :

سَيأتي علَيكُم زَمانٌ لا يَنجُو فيهِ مِن ذَوي الدِّينِ إلاّ مَن ظَنُّوا أنّهُ أبلَهُ ، و صَبَّرَ نفسَهُ على أن يقالَ (لَهُ) : إنّهُ أبلَهُ لا عَقلَ لَهُ .
 به زودى زمانى بر شما بيايد كه در آن، از دين داران تنها كسى نجات يابد كه مردم گمان برند او ابله است و خود را در برابر اين جمله كه : او ابله و بى خرد است، به شكيبايى وا دارد.

پيامبر با تعليم خداوند، از غيب خبر دارد

امام صادق عليه السلام :

 إنَّ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ضَلَّت ناقَتُهُ ، فقالَ الناسُ فيها : يُخبِرُنا عن السَّماءِ و لا يُخبِرُنا عَن ناقَتِهِ ! فَهَبَطَ علَيهِ جَبرَئيلُ فقالَ : يا محمّدُ ، ناقَتُكَ في وادِي كذا و كذا ، مَلفوفٌ خِطامُها بشَجَرَةِ كذا و كذا . قالَ : فَصَعِدَ المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللّه َ و أثنى علَيهِ و قالَ : يا أيُّها الناسُ ، أكثَرتُم عَلَيَّ في ناقَتي ، ألا و ما أعطانيَ اللّه ُ خَيرٌ مِمّا أخَذَ مِنّي ، ألا و إنَّ ناقَتي في وادِي كذا و كذا ، مَلفوفٌ خِطامُها بشَجَرةِ كذا و كذا ، فَابتَدَرَها الناسُ فَوَجَدوها كما قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله .
 ناقه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گم شد. مردم گفتند : برايمان از آسمان خبر مى دهد، اما از شترش خبرمان نمى دهد [و نمى داند كجاست]! پس، جبرئيل بر حضرت فرود آمد و گفت : اى محمّد! ناقه ات در فلان و بهمان درّه است و مهارش به چنين و چنان درخت پيچ خورده است. پس، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله منبر رفت و خدا را حمد و ثنا گفت و فرمود : هلا اى مردم! شما درباره [گم شدن] ناقه من حرفها زديد. بدانيد كه آنچه خداوند به من داد، بهتر از آن چيزى است كه از من گرفت. بدانيد كه ناقه من در چنين و چنان وادى است و مهارش به چنين و چنان درخت پيچ خورده است. مردم به طرف ناقه شتافتند و ديدند همان گونه است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده بود.

امام صادق عليه السلام :

ضَلَّت ناقَةُ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله في غَزوَةِ تَبُوكَ ، فقالَ المُنافقونَ : يُحَدِّثُنا عَنِ الغَيبِ و لا يَعلَمُ مَكانَ ناقَتِهِ ! فأتاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام فَأخبَرَهُ بما قالوا ، و قالَ : إنَّ ناقَتَكَ في شِعْبِ كذا ، مُتَعَلِّقٌ زِمامُها بشَجَرَةِ بَحرٍ . فَنادى رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : الصلاةَ جامِعَةً، قالَ : فاجتَمَعَ الناسُ ، فقالَ : أيُّها الناسُ ، إنّ ناقَتي بِشِعبِ كذا ، فَبادَرُوا إلَيها حتّى أتَوها .
 در جنگ تبوك ناقه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گم شد. منافقان گفتند : براى ما از غيب مى گويد اما جاى شترش را نمى داند! جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و گفته منافقان را به اطلاع حضرت رساند و گفت : ناقه ات در فلان درّه مى باشد و مهارش به درخت تنومندى گير كرده است. پس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نداى نماز جماعت سر داد. مردم جمع شدند. حضرت فرمود : اى مردم! ناقه من در فلان درّه است. مردم به طرف آن شتافتند و شتر را يافتند.

امام صادق عليه السلام :

 إنَّ ناقَتَهُ [النَّبِيّ صلى الله عليه و آله ] افتُقِدَت، فَأرجَفَ .حديث المُنافقونَ ، فقالوا : يُخبِرُنا بأسرارِ السَّماءِ و لا يَدرِي أينَ ناقَتُهُ ! فَسَمِعَ صلى الله عليه و آله ذلكَ فقالَ: إنّي و إن اُخبِرْكُم بِلَطائفِ السَّماءِ لكنِّي لا أعلَمُ مِن ذلكَ إلاّ ما عَلَّمَني اللّه ُ ، فلمّا وَسوَسَ إلَيهِمُ الشيطانُ بذلكَ دَلَّهُم على حالِها ، و وَصَفَ لَهُمُ الشَّجرَةَ التي هِي مُتَعَلِّقَةٌ بها ، فَأتَوها فَوَجَدُوها على ما وَصَفَ قد تَعَلَّقَ خِطامُها بِشَجَرَةٍ أشارَ إلَيها

ناقه پيامبر صلى الله عليه و آله گم شد منافقان دست به تبليغات سوء زدند و گفتند : او از اسرار آسمان به ما خبر مى دهد، اما نمى داند ناقه اش كجاست. حضرت اين سخن را شنيد و فرمود : درست است كه من از اسرار آسمان به شما خبر مى دهم، اما از اين اسرار جز آن چه را كه خداوند به من آموخته باشد، نمى دانم. چون مردم در اين باره دستخوش وسوسه شيطان شدند، پيامبر آنان را از حال ناقه خود آگاهانيد و نشانيهاى درختى را كه [مهار ]شتر به آن گره خورده بود به ايشان داد. مردم رفتند و ديدند كه ماده شتر، همان گونه كه پيامبر فرموده بود، مهارش به درختى با همان نشانيها آويخته شده است.

امام و علم غيب

امام على عليه السلام ـ

 لَمّا قالَ لَهُ بعضُ أصحابِهِ (و كانَ كَلبِيّا) : لَقَد اُعطِيتَ يا أميرَ المؤمنينَ عِلمَ الغَيبِ ، فَضَحِكَ عليه السلام ـ : يا أخا كَلبٍ، ليسَ هُو بعِلمِ غَيبٍ ، و إنّما هُو تَعَلُّمٌ مِن ذِي عِلمٍ ، و إنَّما عِلمُ الغَيبِ عِلمُ الساعَةِ ، و ما عَدَّدَهُ اللّه ُ سبحانَهُ بقولِهِ : «إِنَّ اللّه َ عِندَهُ عِلمُ السّاعَةِ و يُنَزِّلُ الغَيثَ و يَعْلَمُ ما في الأرْحامِ» . فَيَعلَمُ اللّه ُ سبحانَهُ ما في الأرحامِ مِن ذَكَرٍ أو اُنثى ، و قَبيحٍ أو جَميلٍ ، و سَخيٍّ أو بَخيلٍ ، و شَقيٍّ أو سَعيدٍ ، و مَن يكونُ فِي النارِ حَطبا ، أو فِي الجِنانِ للنَّبيِّينَ مُرافِقا ، فهذا عِلمُ الغَيبِ الذي لا يَعلَمُهُ أحَدٌ إلاّ اللّه ُ ، و ما سِوى ذلكَ فَعِلمٌ عَلَّمَهُ اللّه ُ نَبِيَّهُ فَعَلَّمَنيهِ ، و دَعا لِي بأن يَعِيَهُ صَدرِي ، و تَضطَمَّ علَيهِ جَوانِحي .
وقتى يكى از ياران ايشان [از قبيله كلب] به آن حضرت عرض كرد : «اى امير المؤمنين! علم غيب به تو داده شده است»، پس از خنده اى ـ فرمود : اى مرد كلبى! اين علم غيب نيست، بلكه بر اثر فرا گرفتن از صاحب علمى است. علم غيب، علم داشتن به زمان قيامت است و آنچه خداوند سبحان آنها را بر شمرده و فرموده است : «همانا علم قيامت نزد خداست و باران فرو مى فرستد و آنچه را كه در زهدانهاست، مى داند». پس خداوند سبحان مى داند كه جنينى كه در زهدانها[ى مادران ]است آيا پسر است يا دختر، زشت است يا زيبا، بخشنده است يا بخيل، بدبخت است يا خوشبخت. و مى داند كه چه كسى هيزم آتش جهنم است، يا در بهشت يار و همراه پيامبران. اينهاست علم غيبى كه هيچ كس جز خداوند آنها را نمى داند. سواى اينها دانشى است كه خداوند به پيامبرش آموخت و او هم آنها را به من ياد داد و برايم دعا كرد كه سينه ام آن را نگه دارد و پهلوهايم آن را در ميان گيرد.

امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به اين پرسش كه آيا امام غيب مى داند ـ فرمود :

لا ، و لكن إذا أرادَ أن يَعلَمَ الشيءَ أعلَمَهُ اللّه ُ ذلكَ .
 نه، اما هرگاه بخواهد چيزى را بداند، خداوند آن را به او مى آموزد.

امام كاظم عليه السلام ـ در پاسخ به مردى از ايرانيان كه پرسيد : آيا شما غيب مى دانيد؟ ـ فرمود : امام باقر عليه السلام فرمود :

قالَ أبو جعفرٍ عليه السلام يُبسَطُ لَنا العِلمُ فَنَعلَمُ ، و يُقبَضُ عنّا فلا نَعلَمُ . و قالَ : سِرُّ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ أسَرَّهُ إلى جَبرَئيلَ عليه السلام ، و أسَرَّهُ جَبرَئيلُ إلى محمّدٍ صلى الله عليه و آله ، و أسَرَّهُ محمّدٌ إلى مَن شاءَ اللّه ُ .
چون علم [الهى ]براى ما گشوده شود، مى دانيم و هرگاه بر ما بسته شود، نمى دانيم. و فرمود : علم، راز خداى عزّ و جلّ است كه آن را با جبرئيل عليه السلام در ميان گذاشت و جبرئيل با محمّد صلى الله عليه و آله در ميان گذاشت و محمّد با هر كه خواست آن را در ميان نهاد.

میزان الحکمه،جلد هشتم.

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث