شعر درباره حضرت رقیه سلام الله علیها
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۶ 0یکی نو غنچه ای از باغ زهرا
بجست از خواب نوشین بلبل آسا
بافغان از مژه خوناب می ریخت
نه خونابه که خون ناب می ریخت
بگفت ای عمه بابایم کجا رفت
بداین دم در برم دیگر کجا رفت
مرا بگرفته بود این دم در آغوش
همی مالید دستم بر سرو گوش
بنا گه گشت غایب از بر من
ببین سوز دل و چشم تر من
حجازی بانوان دل شکسته
بگردا گرد آن کودک نشسته
خرابه جایشان با آن ستمها
بهانه طفلشان سربار غم ها
ز آه و ناله وز بانک افغان
یزید از خواب بر پا شد هراسان
بگفتا کین فغان و ناله از کیست
خروش گریه و فریاد از چیست
بگفتش از ندیمان کی ستمگر
بود این ناله از آل پیمبر
یکی کودک ز شاه سر بریده
در این ساعت پدر در خواب دیده
کنون خواهد پدر از عمه خویش
و ازاین خواهش جگرها را کند ریش
چه این بشنید آن مردود یزدان
بگفتا چاره کار است آسان
سربابش برید این دم بسویش
چه بیند سر براید آرزویش
همان طشت و همان سر قوم گمراه
بیاوردند نزد لشکر آه
یکی سرپوش بود بر روی آن سر
نقاب آسا بروی مهر انور
به پیش روی کودک سر نهاند
زنو بر دل غم دیگر نهادند
بناموس خدا آن کودک زار
بگفت ای عمه دلریش افکار
چه باشد زیر این مندیل مستور
که جز بابا ندارم هیچ منظور
بگفتش دختر سلطان والا
که ان کس را که خواهی هست اینجا
چه این بشنید خود برداشت سرپوش
چه جان بگرفت آن سر را در آغوش
بگفت ای سرور سالار اسلام
ز قتلت مَرمَرا روز است چون شام
پدر بعد از تو محنت ها کشیدم
بصحرا و بیابانها دویدم
همی گفته اندمان در کوفه و شام
که اینان خارج اند از دین اسلام
مرا بعد از تو ای شاه یگانه
پرستاری بند جز تازیانه
ز کعب نیز و از ضرب سیلی
تنم چون آسمان گشته است نیلی
منبع: ریاحین الشریعه، شیخ ذبیح الله محلاتی، دارالکتب الاسلامیه، صص310-311.