پي ريزي سقيفه در زمان حيات پيامبر اکرم

پي ريزي سقيفه در زمان حيات پيامبر اکرم

۱۵ آذر ۱۳۹۴ 0 اهل بیت علیهم السلام

براي بررسي نحوه پي ريزي سقيفه در زمان حيات پيامبر(ص) بايد آيات زير را مورد بررسي قرار دهيم. خداوند متعال در آيات اوليه سوره تحريم مي فرمايد:

[يا أَيهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَک تَبْتَغِي مَرْضَاه أَزْوَاجِک وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکمْ تَحِلَّه أَيمَانِکمْ وَاللَّهُ مَوْلَاکمْ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْحَکيمُ وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَي بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَک هَذَا قَالَ نَبَّأَنِي الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ إِنْ تَتُوبَا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِکه بَعْدَ ذَلِک ظَهِيرٌ]

اي پيامبر، براي چه بر خود حرام کردي آنچه را که خداوند بر تو حلال کرده بود؟ براي جلب رضايت همسرانت؟ و خداوند آمرزنده و رحيم است. خداوند راه گشودن سوگندهايتان را معين ساخت؛ و خداوند مولاي شماست و او دانا و حکيم است آنگاه که پيامبر رازي را با بعضي از زنان خويش در ميان نهاد، آن زن آن راز را به ديگري باز گفت. پس خداوند، پيامبر را از اين امر آگاه ساخت. پيامبر نيز بخشي از آن (راز) را بيان کرد و بخشي را بيان نکرد. آن زن به پيامبر گفت: چه کسي تو را از اين آگاه ساخت؟ فرمود: خداوند دانا مرا خبر کرد. اي دو زن، به سوي خدا توبه کنيد که دل شما از حق برگشته است و اگر عليه پيامبر پشت به پشت هم دهيد، همانا خداوند مولاي اوست و جبرئيل و ديگر فرشتگان و مرد صالح از مؤمنان، پشتيبان اويند.

شأن نزول آيات

در اين آيات سه امر بيان شده است:

الف: تحريم پيامبر اکرم (ص) بر خود آنچه را که خدا بر او حلال فرموده بود براي رضاي همسرانش، و اين که خداوند راه گشودن سوگندها را بيان فرموده است.

ب: خبر دادن پيامبر (ص) رازي را به يکي از همسرانش و خبر دادن آن زن، آن راز را به ديگري و آگاه نمودن باري تعالي، پيامبر (ص) را از افشاي راز.

ج: تهديد باري تعالي آن دو همسر پيامبر (ص) را،... تا آخر سوره.

در اين آيات بيان نشده که پيامبر (ص)، براي رضاي همسرش، چه حلالي را بر خود حرام کرده و چه رازي را آن همسر پيامبر (ص) افشا نموده و پس از آن چه شده است که خداوند چنان عبارات تهديد آميزي مي فرمايد.

شايسته است يادآور شويم که باري تعالي مي فرمايد: [وَاَنْزَلْنا اِلَيک الذِّکرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم] النحل 44: ما قرآن را بر تو نازل کرديم تا شما براي مردم بيان کني آنچه را که براي ايشان نازل شده است.

پیام آیه

قرآن با دو گونه وحي بر پيامبر نازل مي شده است

1) وحي قرآني، که همان نصّ قرآن است، که از زمان پيامبر(ص) تا به امروز در دسترس همه است.

2) وحي بياني، که با آن تفسير قرآن بيان مي شده است.

در بيان آيه اول در روايت آمده است که پيامبر(ص) در روز نوبت حفصه، با کنيز خود ماريه هم بستر شد و آنگاه که حفصه از آن داستان آگاه گرديد، پيامبر(ص)، براي دلجويي حفصه، ماريه را بر خود حرام فرمود[1] .

در آيه دوم، خداوند اين تحريم را رفع مي کند.

در آيه سوم بيان شده که پيامبر(ص) مطلبي را به عنوان راز به همسرش - حفصه - مي فرمايد، او آن راز را فاش مي کند. خداوند، پيامبرش را از کار وي آگاه مي سازد و آن حضرت(ص)، حفصه را از فاش کردن آن راز آگاه مي سازد. حفصه از پيامبر(ص) مي پرسد که چه کسي شما را از اين کار آگاه ساخت؟ پيامبر(ص) مي فرمايد: خداوند عِالِم آگاه مرا با خبر ساخت[2] .

در آيه چهارم لحن آيه تغيير مي کند و خطاب به آن دو زن مي فرمايد: (اگر شما از کار خود توبه کنيد (به نفع شماست) زيرا دل هايتان از حق منحرف گشته است، و چنان که بر ضدّ پيامبر(ص) پشت به پشت هم دهيد، خداوند مولاي اوست و جبرئيل و فرشتگان و مرد صالح از مؤمنان (= علي) پشتيبان اويند[3] .

آيا در خانه پيامبر چه پيش آمده بود که براي رفع آن نياز به تهديدي چنين سخت بوده است، تا آن حدّ که مي فرمايد: پيامبر تنها نيست، خدا و جبرئيل و ملائکه و صالح المؤمنين(علي) پشتيبان و حافظ اويند؟ آيا چه بوده که در آيات بعدي، خداوند، در مقام تهديد، مي فرمايد:

اميد است که اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش، به جاي شما، همسراني بهتر از شما براي او قرار دهد؛ همسراني مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه کار، عابد، مهاجر، زناني باکره و بيوه!!

اي کساني که ايمان آورده ايد، خود و خانواده خويش را از آتشي که هيزم آن انسانها و سنگ هاست محافظت کنيد؛ آتشي که فرشتگاني بر آن گمارده شده که خشن و سختگيرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمي ورزند و آنچه را فرمان داده شده اند (به طور کامل) اجرا مي کنند.

اي کساني که کافر شده ايد، امروز عذرخواهي نکنيد، چرا که تنها به اعمالتان جزا داده مي شويد.

اي کساني که ايمان آورده ايد، به سوي خدا توبه کنيد، توبه اي خالص؛ اميد است (با اين کار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغ هايي از بهشت که نهرها از زير درختانش جاري است وارد کند. در آن روزي که خداوند، پيامبر و کساني را که با او ايمان آورده اند خوار نمي کند، و اين در حالي است که نورشان پيشاپيش آنان و از سوي راستشان در حرکت است و مي گويند: پروردگارا، نور ما را کامل کن و ما را ببخش که تو بر هر چيزي توانايي. اي پيامبر، با کفّار و منافقان پيکار کن و بر آنان سخت بگير، جايگاهشان جهنّم است و بد فرجامي است.

خداوند براي کساني که کافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثال زده است. آن دو تحت سرپرستي دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولي به آن دو خيانت کردند و (ارتباط با آن دو پيامبر) سودي به حالشان (در برابر عذاب الهي) نداشت، و به آنها گفته شد: وارد آتش شويد با کساني که وارد مي شوند).

آيا در خانه پيامبر(ص) و گرد آن حضرت چه فتنه هايي به پا شده بود که پيامبر(ص) بعضي از آنها را بيان فرمود و بعضي را بيان نفرمود؟ آن دو همسر پيامبر و همکارانشان چه نقشه هايي داشته اند که براي هشدار دادن به ايشان نيازمند آن همه تهديد و بيان عاقبت کار دو زن مشترک دو پيامبر (نوح و لوط) بوده است، با تصريح به اين که آن دو زن به آن دو پيامبر نفاق و خيانت ورزيدند و در نتيجه به آن زن امر شد که به دوزخ بروند؟

نتجه آنچه را که در اين باره در کتاب هاي مکتب خلفا يافته ايم چنين است:

پيامبر(ص) به حفصه دختر عمر فرموده بود که پدر تو با پدر عايشه (ابوبکر) براي گرفتن حکومت پس از من قيام خواهند کرد. اين سخن را پيامبر(ص) به عنوان رازي بيان داشته بودند، لکن اين راز را حفصه با عايشه در ميان گذارد. عايشه هم آن را به پدرش باز گفت. ابوبکر هم آن را با عمر در ميان گذاشت. عمر از حفصه سئوال کرد داستان چيست؟ بگو (تا آماده شويم.) او هم راز پيامبر(ص) را براي پدرش فاش کرد.

پيامبر(ص) بخشي از جريان را، يعني اين که آن دو زن راز او را افشا کرده بودند، بيان نمود و از بازگويي بخشي ديگر اعراض کرد. آيا راز جزء آمادگي پدران آن دو براي گرفتن حکومت پس از پيامبر(ص) چه مي توانست باشد؟

ابن عبّاس، براي آن که از زبان خليفه دوم شأن نزول سوره را روايت کند، با زيرکي به او گفت: من يک سال است مي خواهم از شما سئوالي کنم، هيبت شما مرا مانع است. عمر گفت: چيست؟ گفت: سؤال از آيه قرآن است. خليفه گفت: ابن عباس، تو مي داني علمي از قرآن نزد من است و از من سؤال نمي کني؟ در اينجا ابن عباس از او پرسيد: سوره تحريم درباره چه کسي نازل شده است؟ عمر گفت: درباره عايشه و حفصه[4] .

در کتاب الدُّرّ المنثور سيوطي، جلد 6 صفحه 241، چنين آمده است:

و اِذْ اَسَرُّ النُّبِيُّ اِلي بعَضِ اَزواجِهِ حدَيثاً. حَفْصَه بِنْتِ عُمَرَ اَنَّ الخلَيفَه مِنْ بَعْدِهِ اَبُوبکرٍ وَ مِنْ بعَدِ أبي بکرٍ عُمَرُ.

از اين داستان مي توان دريافت که ابوبکر و عمر براي رسيدن به حکومت نقشه مي کشيدند، نقشه اي براي زمان حيات پيامبر(ص)[5] و نقشه اي براي بعد از آن حضرت. آنچه که فعلاً مربوط به بحث ماست نقشه آن دو براي بعد از حيات پيامبر(ص) است که خود زير بناي سقيفه شد. آن نقشه چنان بود که ابوبکر، عمر، ابو عُبيده جرّاح، سالِم مولاي ابي حُذَيفِه و عثمان، براي رسيدن به حکومت بعد از پيامبر(ص) هم سوگند شدند و اين قرار را در نامه اي نوشتند و آن را به امانت نزد ابو عبيده جرّاح گذاشتند[6] .

به اين سبب بود که عمر مي گفت: ابوعبيده امين اين امّت است. [7] و به سبب اين قرار داد بود که خليفه دوم بارها مي گفت: اگر ابوعبيده يا سالم مولاي ابي حذيفه زنده بودند خلافت را به ايشان واگذار مي کردم [8] .

در واقعه تعيين خليفه دوم هم اين جريان آشکار مي شود:

ابوبکر، در مرض وفاتش، عثمان را طلبيد و گفت بنويس:

بسم الله الرّحمن الرّحيم،

اين آن چيزي است که ابوبکر بن ابي قحافه به مسلمانان وصيت مي کند. امّا بعد... در اينجا ابوبکر بيهوش شد. عثمان نوشت: امّا بعد، من بر شما عمر ابن الخطاب را خليفه قرار دادم و از خيرخواهي شما کوتاهي نکردم. چون ابوبکر به هوش آمد گفت: بخوان. عثمان نوشته را خواند. ابوبکر گفت: الله اکبر، ترسيدي مسلمان ها بعد از من گرفتار اختلاف شوند؛ بله، همين را مي خواستم بگويم[9] .

عثمان از کجا خبر داشت که ابوبکر چه کسي را مي خواهد بعد از خود براي خلافت تعيين کند؟ معلوم مي شود که قرار دادي در کار آنها بوده که به ترتيب ابوبکر، عمر، سالم، ابوعبيده و عثمان، يکي بعد از ديگري، خليفه شوند. اين امر نيز از دو کار خليفه دوم، عمر، معلوم مي شود:

1) وقتي عمر به دست ابولؤلؤه مضروب شد، چون سالم و ابوعبيده در آن زمان از دنيا رفته بودند[10] و عمر شوراي خلافت را طوري ترتيب داد که عثمان براي خليفه شدن رأي بياورد[11] .

2) از واقعه زير نيز روشن مي گردد که در زمان حيات عمر، خليفه سوم تعيين شده بود: ابن سعد (صاحب طبقات) از سعيد بن عاص اموي نقل مي کند که وي از خليفه دوم زميني را در کنار خانه خود مي خواست تا خانه اش را وسعت دهد؛ چون عمر در مورد بعضي ها از اين بخشش ها مي کرد. خليفه به او گفت: بعد از نماز صبح بيا تا کارت را انجام دهم. سعيد، به دستور خليفه، پس از نماز صبح به نزد او رفت و با او به محل زمين مطلوب رفتند. خليفه عمر، با پاي خود، روي زمين خطّي کشيد و گفت: اين هم مال تو. سعيد بن عاص مي گويد: گفتم يا اميرالمؤمنين، من عيالوارم، قدري بيشتر بده.

عمر گفت: اينک اين زمين تو را بس است. ولي رازي به تو مي گويم، پيش خود نگهدار. بعد از من کسي روي کار مي آيد که با تو صله رحم مي کند و حاجتت را برآورَده مي سازد. سعيد مي گويد: در طول خلافت عمر بن خطاب صبر کردم تا عثمان به حکومت رسيد و او، همچنان که عمر گفته بود، با من صله رحم کرد و خواسته ام را برآورد[12] .

از اين روايت روشن مي شود که خليفه دوم، با نقشه اي که براي زمان بعد از خود کشيده بود مي دانست که خويشاوند سعيد اموي، يعني عثمان، به خلافت خواهد رسيد.

اضافه بر اين، از جريانات زير معلوم مي شود که خليفه دوم در نظر داشت بعد از عثمان، عبدالرّحمن بن عوف و پس از او معاويه به حکومت برسند. دليل اين مطلب آن است که در سال عام الرُّعاف عثمان به بيماري خون دماغ مبتلا گرديد و مشرف به مرگ شد. پنهاني، در نامه اي، عبدالرُّحمن بن عوف را براي خلافت پس از خود تعيين کرد. عبدالرُّحمن بسيار ناراحت شد و گفت: من او را آشکارا خليفه کردم ولي او پنهاني خلافت مرا مي نويسد. بدين سبب بين آن دو دشمني شديد ايجاد شد[13] و نفرين حضرت امير(ع) درباره آنها مستجاب گرديد که فرموده بود: خداوند بين شما اختلاف بيندازد[14] .

عثمان از آن بيماري شفا يافت وعبدالرّحمن در زمان خلافت عثمان وفات کرد[15] . واميرالمؤمنين(ع)، نيز در همان روز که عبدالرّحمن بن عوف با عثمان بيعت کرد و موجب خلافت او شد، به او فرموده بود: وَاللهِ مَا وَ لَّيت عُثْمانَ اِلاّ لِيرُدَّ اَلامْرَاليک. يعني به خدا قسم، تو عثمان را به خلافت نرساندي مگر که (روزي) او نيز خلافت را به تو باز سپارد. [16] .

و امّا ميل عمر به خلافت معاويه را، پس از اين، در بخش مربوط به معاويه در زمان عمر مورد بحث قرار خواهيم داد و در اينجا به ذکر اين نکته اکتفا مي کنيم که اصولاً عمر مي خواست خلافت در قريش باشد ولي به بني هاشم نرسد و او و يارانش، نه تنها در زمان خودشان، بلکه براي بعد از خودشان نيز نمي خواستند که بني هاشم به حکومت برسند[17] .

 


[1] تفسير طبري 28: 101. و نزديک به همين معنا نقل شده است در طبقات ابن سعد، 8: 135، چ اروپا.
[2] تفسير طبري، 28: 101.
[3] الدّرّ المنثور سيوطي، 6: 244.
[4] تفسير طبري 28: 104- 105 و صحيح بخاري، 3: 137 و 138 و 4: 22 و صحيح مسلم، کتاب الطّلاق، حديث 31 و 32 و 33 و 34 و مسند احمد حنبل، 1: 48، و مسند طيالسي، حديث 23.در کتب مکتب خلفا، اين پيشگويي پيامبر در باب خلافت ابوبکر و عمر، تأويل به بشارت آن حضرت به حکومت آن دو تن شده است! که نارواست. زيرا علاوه بر نصّ آيات ياد شده، که دلالت بر انذار و سرزنش و تهديد دارد و تصريح بخيانت دو تن از زنان پيامبر است که همرديف زنان نوح و لوط شمرده شده اند و چنين امري با افشاي بشارت مباينت تامّ دارد، پيامبر اکرم (ص) پيشگويي هايي از اين دست، که دلالت بر وقوع مصيبت يا شرّ و ظلمي در آينده مي کنند، بسيار داشته اند؛ مانند: انذار زنان خود از بانگ سگان حوأب (تاريخ ابن کثير 6: 212 و خصائص سيوطي 2: 136و المستدرک 3: 119 و الاجابه ص 62 و العقد الفريد 3: 108 و السّيره الحلبيه 3: 320 - 321) که نهايتاً در جنگ جمل، درباره امّ المؤمنين عايشه مصداق يافت (طبري 7: 475 و در چاپ اروپا 1: 3108 و مسند احمد6: 98 و ابن کثير 7: 230 و المستدرک 3: 120)، به نحوي که عايشه به شدّت پريشان شد و گفت:ردّوني ردّوني، هذا الماءُ الّذي قال لي رسولُ اللّه: لا تکوني الّتي تنبحک کلاب الحوأب.يعني: مرا برگردانيد، مرا برگردانيد؛ اين همان آبي است که پيامبر خدا به من فرمود: مبادا تو آن زني باشي که سگان حوأب بر او بانگ خواهند زد. (تاريخ يعقوبي 2: 157 وکنزالعمال 6: 83 - 84) لکن زبير آمد و گفت: دروغ گفت کسي که به تو خبر داد که اينجا حوأب است. (ابن کثير 7: 230 و ابوالفداء، ص 173) ابن زبير و طلحه نيز حرف عبداللّه بن زبير را تأکيد کردند و پنجاه مرد ديگر هم از اعراب صحرانشين آن سرزمين آوردند و شهادت دروغ دادند که اينجا حوأب نيست. (مروج الذّهب مسعودي 7-6: 2) و پيشگويي پيامبر (ص) درباره شهادت اباعبداللّه الحسين (ع) که فرمود:اخبرني جبرئيل انّ هذا [= حسيناً] يقتل بارض العراق: جبرئيل مرا خبر داد که همانا اين [حسين] در زمين عراق کشته مي شود. (مستدرک الصّحيحين، 4: 398 و المعجم الکبير طبراني، حديث 55 و تاريخ ابن عساکر، حديث 629 - 621 و ترجمه الحسين در طبقات ابن سعد، حديث 267 و تاريخ الاسلام ذهبي، 3: 11 و ذخائر العقبي، 148- 149 و ابن کثير، 6: 230 و کنزالعمال 16: 266) و باز فرمود:اشتدّ عضب اللّه علي من يقتله. يعني خشم خداوند نسبت به کشنده حسين بسيار شديد است. (تاريخ ابن عساکر، ح 623 و تهذيب تاريخ ابن عساکر، 4: 325 و کنزالعمّال، 23: 112 و الرّوض النّضير، 1: 93) که اينها، هيچ کدام، بشارت نيست بلکه بيان مصيبت و ظلمي است که پس از پيامبر واقع خواهد شد.
[5] نقشه اي که براي زمان حيات پيامبر(ص) مي کشيدند مي تواند رم دادن شتر پيامبر به هنگام بازگشت آن حضرت از غزوه تبوک تا حضرت (ص) به درّه بيفتد و شهيد شود، که البتّه به فضل الهي موفّق نشدند. بنا به نقل ابن حزم اندلسي - از بزرگان علماي مکتب خلفا - در کتاب ارزشمند المحلّي، 11: 224، از جمله کساني که در اين ماجرا شرکت داشتند و شتر پيامبر را رم دادند، ابوبکر و عمر و عثمان بودند، نصّ عبارت او چنين است:انّ ابابکر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن ابي وقاص، رضي اللّه عنهم، اراد و قتل النّبي صلّي اللّه عليه و سلّم و القاءه من العقبه في تبوک.البته ابن حزم اين روايت را، به دليل آن که راوي آن وليد بن عبداللّه بن جميع الزّهري است، ناموثّق و از درجه اعتبار دانسته است. لکن اين رأي او غير علمي و نارواست، زيرا مسلم و بخاري، هر دو، اين راوي را موثّق دانسته اند، چنان که بخاري در کتاب الادب المفرد خويش و ابن حجر در کتاب التّهذيب خويش، ترجمه وليد بن عبداللّه بن جميع را آورده و در آنجا تصريح کرده که بخاري و مسلم از او روايت نقل کرده اند و بنابراين حديث او صحيح است.
[6] بحارالانوار، 2: 296، روايت 5.
[7] العقد الفريد، 4: 274.
[8] العقد الفريد، ابن عبدربّه، 4: 274.
[9] تاريخ طبري، 1: 2138 چاپ اروپا و چاب مصر3: 52.
[10] سالم مولاي ابي حذيفه، در جنگ با مُسَيلمه کذّاب، در سال دوم خلافت ابوبکر، کشته شد و ابو عبيده نيز در سال 18 هجري، در حالي که امير لشکرِ مسلمانان در جنگ با روم بود، در طرفِ شام که در آن هنگام روم شرقي ناميده مي شد، به طاعونِ عَمَواس وفات کرد، العقد الفريد، 4 : 274 - 275.
[11] انساب الاشراف بلاذري، 5: 15 - 19 و طبقات ابن سعد، 3: ق 1: 43 و تاريخ يعقوبي، 2: 160.
[12] طبقات ابن سعد، 5: 20 - 22، چاپ اروپا.
[13] سِيرُ اعلام النبلاء و تاريخ ابن عساکر، ذيل ترجمه عبدالرّحمن بن عوف.
[14] قال علي (ع):دَقَّ اللّهُ بينَکما عِطرَ مِنَشَّم. - نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، خطبه 3، 1: 188 و خطبه 139، 9: 55. اين جمله مثلي بود که در زمان جاهليت هنگامي قبائل عرب مي خواستند با يکديگر بجنگند عطر زني را بنام (منشم) استعمال مي کردند وبه جنگ مي پرداخند تا جائيکه اين امر ضرب المثلي شد براي وسيله جنگ افروزي بي قبائل عرب.
[15] براي آشنايي بيشتر با دامنه خصومت ميان عثمان و عبدالرّحمن بن عوف بنگريد به: انساب الاشراف بلاذري، ق 4: 1: 546 - 547، چاپ بيروت، 1400 ه.
[16] تاريخ طبري، 3: 297در ذکر حوادث سال 23 ه. و ابن اثير، 3: 37.
[17] تفصيل اين بحث را در همين کتاب، تحت عنوان حکومت در زمان عمر و گفت و گوي ابن عباس و عمر، ملاحظه کنيد. نيز بنگريد به: الاستيعاب، 1: 253 و الاصابه، 3: 413 و ابن کثير، 8: 120 و مروج الذّهب، 2: 321 - 322 و مسند احمد، 1: 177 و طبري5: 2768 و 2770 - 2771 و 2787 و ابن ابي الحديد، 6: 12 - 13.


کتاب سقیفه علامه عسکری

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث