یاری طلبی علی(ع) بعد از سقیفه
۱۶ آذر ۱۳۹۴ 0 اهل بیت علیهم السلاميعقوبي مي گويد:
گروهي دور علي(ع) را گرفتند و خواستند تا با او بيعت کنند. حضرت علي(ع) به آنان فرمود: فردا صبح، با سرهاي تراشيده، همين جا حاضر شويد. اما، چون صبح شد، از آن عده، بجز سه نفر، کسي حاضر نشد[1] .از آن پس، علي(ع)، شب هنگام، فاطمه(س) را بر چهارپايي مي نشاند و به درِ خانه هاي انصار مي برد و از آنان مي خواست تا وي را در باز پس گرفتن حقّش ياري دهند. فاطمه(س) نيز آنان را به ياري علي(ع) مي خواند. امّا، انصار در پاسخ ايشان مي گفتند: اي دختر پيامبر، ما با ابوبکر بيعت کرده ايم و کار از کار گذشته است. اگر پسر عمويت، براي به دست گرفتن زمام خلافت، بر ابوبکر پيشي گرفته بود، البتّه ما ابوبکر را نمي پذيرفتيم.علي(ع) در پاسخ آنان فرمود: اَفَکنْتُ أتْرُک رَسُولَ اللهِ صَلَّي الله عليه وآله مَيتاً في بَيتِه لَمْ اُجِهِّرْهُ وَ أخْرُجُ اِلَي النّاس اُنازِ عُهُم في سُلطانِه؟ يعني: آيا (انتظار داشتيد) من جنازه پيامبر خدا(ص) را، بدون غسل و کفن، در خانه اش رها مي کردم و براي به دست گرفتن حکومت او با مردم درگير مي شدم؟!
فاطمه(س) نيز اضافه کرد: ابوالحسن آنچه را که شايسته بوده انجام داده است، ولي مردم کاري کرده اند که، سال ها بعد، خدا به حسابشان خواهد رسيد و جوابگوي آن باشند[2] .
معاويه، در نامه اي که براي علي(ع) فرستاده بود، به همين موضوع اشاره دارد، آنجا که مي نويسد:
ديروز را به خاطر مي آورم که پرده نشين خانه ات (فاطمه زهرا) را شبانه بر چهارپايي مي نشاندي و دست حسن و حسين را در دست مي گرفتي، در وقتي که با ابوبکر صدّيق بيعت شده بود. و هيچ يک از اهل بدر و پيشگامان اسلام را از دست ننهادي، مگر که به ياري خود فرا خواندي. با همسرت بر در خانه شان مي رفتي و دو فرزندت را سند و برهان ارائه مي کردي و آنان را در برابر صحابي پيامبر (ابوبکر) به ياري خود مي خواندي. ولي، در آخر، بجز چهار يا پنج نفر، کسي دعوتت را اجابت نکرد. زيرا، به جان خودم سوگند، اگر حق با تو بود، بي شک به تو روي مي آوردند و دعوتت را اجابت مي کردند؛ اما، تو ادّعايي داشتي بيجا و باطل و سخني مي گفتي که کسي باور نداشت و قصد انجام کاري داشتي که نا شدني بود. هر چند فراموشکار باشم، سخنت را به ابوسفيان - که تو را تحريک به قيام مي کرد - فراموش نکرده ام، که گفتي: اگر چهل مرد با عزم و ثابت قدم مي يافتم، عليه آنان قيام مي کردم[3] .
[2] ابن ابي الحديد،6: 28، به نقل از سقيفه جوهري؛ الامامه و السياسه، 1: 12.
[3] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، 2: 47 و 1: 131 در چاپ اوّل مصر. اميرالمؤمنين (ع) در جواب اين سخن معاويه فرمود:لَقَد اَرَدْت اَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَاَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ وَ ما عَلَي المُسْلِمِ مِنْ غَضاضَه في اَنْ يکونَ مَظلُوماً ما لَم يکنْ شاکاً في دينِه وَ لامُر تاباً بِيقينِه.يعني: به خدا سوگند، خواسته اي نکوهش کني، ستايش کرده اي و خواسته اي رسوا سازي، رسوا شدي [زيرا،با اين سخن، مظلوميت مرا هويدا ساخته اي. چون اقرار کردي که من، به ستم و اکراه و اجبار، بيعت کردم. پس خلفا را سرزنش کرده اي و خودت را رسوا ساخته اي] و بر مسلمان، تا در دينش شک و در يقين و باورش ترديد نباشد، نقص و عيبي نيست اگر که مظلوم واقع شود. (ترجمه نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 28، ص 899 - 900) علاوه بر اين، معاويه، خود، در نامه اي که به محمّد ابن ابي بکر نوشته است، صريحاً، به غصب حقّ اميرالمؤمنين توسّط ابوبکر و عمر، که با نقشه قبلي صورت گرفته بود، اعتراف مي کند. (مروج الذهب مسعودي، 2: 60 و صفين نصربن مزاحم، ص 135، چاپ قاهره، سال 1365 و شرح ابن ابي الحديد، 2: 65 و 1: 284.).
منبع:سقیفه, علامه عسکری