جنگ اقتصادي با اهل بيت(ع)
۱۶ آذر ۱۳۹۴ 0 اهل بیت علیهم السلامدستگاه خلافت، که براي بيعت گرفتن از قبايل خارج مدينه نيازمند لشکرکشي بود و نيز براي گذران ساير کارهايش، احتياج به اموال و دارايي داشت. از طرف ديگر، آنهايي که داخل مدينه و اطراف حضرت امير(ع) بودند، براي دستگاه خلافت خطرناک بودند. در واقع، خطر حقيقي اينجا بود. لذا، براي پراکنده کردن آنان، اموال اهل بيت(ع) را، که شامل فدک و سهم خمس و ارث پيامبر اکرم(ص) بود از ايشان گرفتند تا خاندان پيامبر(ص) فقير شوند و مردم از گرد ايشان پراکنده شوند.
مصادر اموال پيامبر و چگونگي تملک آنها
به مصادر مالي پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) از اين دو آيه پي مي بريم:
يکم)
ما اَفاء الله عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذي القُرْبي وَ الْيتامي وَالْمَساکينِ و ابْنِ السَّبيلِ (الحَشر : 7).
آنچه را که خداوند به پيامبرش، از اموال اهل اين آبادي ها (کافران)، داده است از آن خداوند و رسول خدا و خويشاوندان (او) و يتيمان و مسکينان و در راه ماندگان
و ايشان اولاد حضرت عبدالمطلب و اولاد مطلب مي باشند. ذي القرباي رسول که خويشان رسول مي باشند. نام آن اموال در اصطلاح اسلامي (في ء) است[1] .و في ء اموال کفاري است که بي جنگ به دست مسلمانان مي افتاد، مانند فدک. (البته فدک تنها نبود)[2] .نمونه ديگري از مصداق في زمين هاي قبيله بني نضير بود.
توضيح آن که در مدينه و اطراف آن سه قبيله از يهود سکني گزيده بودند که عبارت بودند از: بني نضير، بني قينقاع، بني قُريطه. آنها، بنا به بشارت هايي که در مکتب آسماني خود راجع به پيامبر خاتم داشتند، در انتظار آن حضرت بودند و به مدينه آمده بودند تا به هنگام بعثت وي به ياري اش برخيزند. ولي هنگامي که پيامبر(ص) رسالت خويش را آشکار کرد و به مدينه هجرت نمود، يهود به انکار پيامبريش قيام کردند گر چه او را به درستي شناخته بودند که همان پيامبر خاتم (ص) شکستند و در مقام نيرنگ بر آمدند، تا با فرو افکندن سنگي از بام خانه اي که آن حضرت، باده تن از اصحابش، در پاي ديوار آن به مذاکره نشسته بود، وي را از پاي در آورند. خداوند پيامبرش را، از طريق وحي، از اين نيرنگ با خبر ساخت. حضرت به شتاب به مدينه آمد و به يهود فرمان داد، که به دليل پيمان شکني و خيانتي که کرده بودند، آن منطقه ار ترک کنند.
بني نضير زير بار نرفتند و در دژ خود متحصّن شدند تا آن که پس از پانزده روز عاقبت تسليم شدند و از قلعه خارج و به سوي خيبر و ديگر جاها کوچ کردند. خداوند آن چه را، از اسلحه و زمين ها و نخلستان ها، بر جاي گذاشته بودند به پيامبرش اختصاص داد. عمر روي به رسول خدا کرد و گفت: آيا خمس اين غنايم را برنمي گيري و باقي را ميان مسلمانان قسمت نمي کني؟ پيامبر (ص) فرمود: چيزي را که خداوند (به موجب آيه هفت سوره حشر) تنها ويژه من ساخته است و براي مسلمانان ديگر سهمي در آن قرار نداده، ميان آنان قسمت نمي کنم.
و اقدي و ديگران نوشته اند که: رسول خدا (ص) از اموالي که از بني نضير به دست آورده و ويژه خودش بود بر خانواده اش انفاق مي فرمود. و به هر کس که مي خواست از آن اموال مي بخشيد و به آن کس که مايل نبود چيزي نمي داد. و اداره امور اموال بني نضير را به ابو رافع، آزاد کرده خويش سپرده بود[3] .
در سال چهارم هجرت، رسول خدا(ص)، به ميل خود، بخشي از اراضي بني نضير را به ابوبکر، عمر بن خطاب، عبدالرّحمن به عوف، زبيربن عوام، ابودُجانه، سهل بن حنيف، سماک بن خرشه ساعدي و ديگران بخشيد[4] اين اموال حقّ پيامبر(ص) بود و حضرتش، از آن، به خويشاوندان خود و نيز به يتيمان و مساکين (يعني فقرا) و ابن السّبيل از بني هاشم انفاق مي فرمود. (ابن السبيل به آن کس گفته مي شود که در شهر خودش دارايي دارد، ولي در سفر، به دليلي، مانند آن که پولش را دزد برده باشد، نيازمند کمک شده است.) به اين سبيلِ غير ِ ذَوي القُرباي رسول خدا(ص) از صدقات، که آن را زکات مي گويند، داده مي شود.
دوّم)
وَ اُعلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَي ءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذي القُرْبي وَ اليتامي و المَساکينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ اِنْ کنُتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ... (انفال : 41).
بدانيد که هرگونه سود و بهره اي که به دست آوريد، پنج يک آن براي خدا و پيامبر و نزديکان و يتيمان و مسکينان و در راه ماندگانِ (رسول خدا، از بني هاشم) است، اگر به خدا ايمان داريد...
لذا، شيعيان هر چه سود مي بردند، يک پنجم آن را به عنوان خمس مي پردازند.
سوّم وچهارم وپنجم)
سه قلعه از قِلاع خيبر بود. خيبر مشتمل بر هفت يا هشت قلعه بوده است که سه قلعه آن از آنِ پيامبر(ص) بودند. قاضي ماوردي و قاضي ابويعلي، در کتاب هاي الاحکام السلطانيه، آورده اند که: رسول خدا(ص) از قلعه هاي هشتکانه خيبر، سه دژ را به نامهاي الکتيبه، الوطيح و السُلالم مالک گرديد. به اين ترتيب که کتيه را به حساب خمس غنيمت برداشت و وطيح و سُلالم از عطيه هاي الهي به حضرتش بود. زيرا پيغمبر خدا(ص) آنها را از طريق صلح و سازش گشوده بود. اين سه قلعه که في ء و بخشايش خداوند و خمس غنايم جنگي آن حضرت بودند. خالصه شخص رسول خدا(ص) به حساب آمده اند[5] .
در وفاء نيز آمده است: اهالي وطيح و سلالم با پيامبر خدا(ص) از در صلح درآمدند، اين بود که آن دو، جزو خالصه آن حضرت به حساب آمدند و کتيبه جزو خمس وي (ص) محسوب گرديد. و اين بدان سبب بود که قسمتهايي از قلاع خيبر از راه جنگ و غلبه و پاره اي از طريق مذاکره و صلح، به دست آمد[6] .
6) فدک
که از جمله حُصُونِ (قلعه هاي) خيبر پس از اينکه پيامبر(ص) خيبر را گشود، و کار آنجا را يکسره کرد، اهالي فدک فرستاده اي به خدمت پيامبر(ص) فرستادند و با واگذاشتن نيمي از فدک به وي، پيشنهاد صلح و سازش دادند و خالصه رسول خدا(ص) بود، زيرا مسلمانان در تصرف آنجا، پاي در رکاب نکرده، اسبي بر آن نتاخته بودند. اين بود که پيغمبر (ص) محصولات آنجا را که به دست مي آمد خود به مصرف مي رسانيد[7] . و چون آيه وَ آتِ ذالقُربي حَقَّهُ (اسراء : 26) نازل گرديد، رسول خدا(ص) دخترش فاطمه (ع) را طلبيد و فدک را به او بخشيد[8] .
ياقوت حموي مي نويسد: فدک قريه اي است در حجاز که از آنجا تا شهر مدينه دو يا سه روز راه است و در آن چشمه هاي جوشان و نخلستانهاي فراواني وجود دارد[9] .
7) وادِي القُري
قريه هايي که بين مدينه و شام بود وادي القُري ناميده مي شد. تعدادِ آنها هفتاد قريه (ده) بود و اهالي آنها همه يهودي بودند. آنها شورش کرده بودند و هنگامي که پيامبر(ص) آمد، تسليم شدند و با آن حضرت قرار بستند که يک سوم محصول از آن خودشان و دو سومِ آن از آنِ پيامبر(ص) يا کسي باشد که آن حضرت به او واگذار مي کند.
8) زمینهای دیگر
زمين هايي را که آبگير نبود، انصار به پيامبر بخشيدند؛[10] و همه مِلک پيامبر(ص) بود[11] .
شأن نزول آيه (و آت ذالقربي حقه)
پيامبر(ص) از زمين هايي که داشت، به ابوبکر و عمر و عثمان و عايشه و حفصه بخشيده بود[12] و به ديگران نيز؛ و به يکي از اصحابش[13] در وادي القري گفت: بايست و تيرت را پرتاب کن؛ هر جا به زمين نشست، تا آنجا از آن توست[14] . امّا پيامبر(ص) به حضرت زهرا(س) چيزي واگذار نفرموده بود در اين باره اين آيه نازل شد: [وَآت ذَالقُرْبي حَقَّه] (اسراء : 26) حقّ نزديکانت را بده. آري حضرت خديجه، مادر حضرت زهرا(س)، آنچه را که از مال دنيا داشت در راه اسلام داده بود؛ پس، از جانب خداوند در آيه [وَآت ذَالقُرْبي حَقَّه]به پيامبر امر شد که، در قبالِ آن فداکاري و ايثار، حق حضرت زهرا رابدهد. پيامبر(ص) نيز فدک را به حضرت زهرا بخشيد[15] .
رفتار خلفا با فدک
چنان که گذشت، پيامبر(ص) از اموالي که داشت به مسلمانان واگذار کرده بود و آن اموال در تصرّف آنان بود. حکم شرعي داريم که کسي که مالي در دست اوست، شرعاً، مالک و صاحب آن است؛اين حکم به عنوان قاعده ذواليد ناميده مي شود. فدک را پيامبر(ص) به حضرت زهرا(س) بخشيده بود و آن حضرت(س) در آن تصرّف کرده بود، لذا ذواليد بود. با اين همه، ابوبکر[16] فدک را از آن حضرت گرفت حضرت زهرا(س) گفت: فدک را به من باز گردانيد، زيرا پيامبر(ص) آن را به من بخشيده است. به آن حضرت گفتند: شاهد بياور؛ ولي از کسان ديگر (يعني کساني که پيامبر، در زمان حيات خود، اموالي را بديشان بخشيده بود) شاهد نخواستند! حضرت زهرا(س) اُمّ اَيمَن را شاهد آورد[17] .
مسعودي در اين باره چنين نقل مي کند:
حضرت زهرا(س)، علاوه بر علي(ع) و ام ايمن، حسنين را هم به عنوان شاهد آوردند. گواهي دادند و گفتند که پيامبر(ص)، فدک را در زمان حيات خود به فاطمه (س) بخشيده است[18] .ابوبکر گفت: نمي شود! در شهادت دادن بايد دو مرد يا يک مرد و دو زن باشند[19] .
وبلاذري نيز مي گويد:
غلامي از غلامان پيامبر (ص)، به نام رباح، نيز به حقيقت حضرت زهرا (س) گواهي داد[20] .
در روايتي ديگر آمده است که خليفه، پس از اقامه شهادت شهود، تصميم گرفت که فدک را به حضرت زهرا(س) باز گرداند؛ پس، در ورقه اي از پوست قباله فدک را به نام حضرت زهرا(س) نوشت، لکن عمر سر رسيد و مانع شد و قباله را پاره کرد[21] .
غصب ارث پيامبر
ارث پيامبر(ص) را نيز از اهل بيت(ع) گرفتند[22] .حضرت زهرا(س) به ابوبکر فرمود: ارثِ من از پيامبر(ص) را باز گردان. ابوبکر گفت: اثاث خانه را مي خواهي يا زمينهاي زراعي و باغ هاي پيامبر را؟ حضرت زهرا(س) فرمود: هر دو را. من اينها را از پيامبر(ص) به ارث مي برم، همچنان که دختران تو از تو، بعد از مُردنت، ارث مي برند. ابوبکر گفت: به خدا قسم، پيامبر(ص) از من بهتر بود، شما هم از دختران من بهتر هستيد، ولي چه کنم که پيامبر فرمود: از ما گروه انبياء کسي ارث نمي برد؛ هر چه مي گذاريم صدقه است[23] و [24] و خطبه حضرت زهرا(س) در مسجد ده روز پس از وفات پيامبر(ص) آن گاه که فاطمه(س) همه شهود و دلايل خود را در مطالبه حقّش ارائه کرد[25] و ابوبکر از پذيرش آنها خودداري نمود و چيزي از ما ترک رسول خدا(ص) و بخشش او را به وي باز پس نداد، آن بانو تصميم گرفت که موضوع را در برابر همه مسلمانان مطرح کند و اصحاب و ياران پدرش را به ياري طلبد. از اين رو، بنا به گفته محدّثان و مورّخان، رو به سوي مسجد پيامبر(ص) آورد. اين موضوع در کتاب سقيفه ابوبکر جوهري، بنا به روايت ابن ابي الحديد معتزلي و بلاغات النّساء احمد ابن ابي طيفور بغدادي آمده است. ما سخن ابوبکر جوهري را مي آوريم[26] که گفته است:
وقتي فاطمه دريافت که ابوبکر تصميم دارد که فدک را به او باز پس ندهد، روسري[27] خود را بر سر کشيد و چادري[28] بر خود پيچيد و به در ميان گروهي از زنان از بستگانش، در حالي که دامن پيراهنش پاهاي شريفش را پوشانده بود و همچون پيامبر خدا(ص) قدم برمي داشت، به مسجد درآمد و بر ابوبکر که، در ميان گروهي فشرده از مهاجر و انصار و ديگران نشسته بود، وارد شد. پس، پرده اي پيش رويش کشيدند. آن گاه (حضرت زهرا) ناله اي از دل کشيد که مردم را سخت منقلب کرد و به شدّت به گريه انداخت و مجلس متشنج شد. پس اندکي درنگ کرد تا جوشش آنان فرو نشيند و ناله ها و خروششان به آرامي گرايد. سپس، سخن را به سپاس و ستايش خداي عزّوجلّ گشود و درود بر پيامبر خدا فرستاد و سپس گفت:
من فاطمه دختر محّمدم... پيامبري از خود شما در ميانتان آمد که ضرر و هلاک شما بر او گران است و به هدايت و راهنمايي تان سخت مشتاق و حريص و بر مؤمنان رئوف و مهربان. [توبه : 128] اگر به او و دودمانش بنگريد و نسبش را از نظر بگذارنيد، او را پدر من مي يابيد نه پدر خود، و برادرِ پسر عموي من است نه مردان شما... (تا آنجا که فرمود:) و شما اکنون چنين گمان مي بريد که ما از پيامبر ارث نمي بريم، مگر در پي قوانين و احکام دوره جاهليت هستيد؟ و فرمان چه کسي بهتر از خداست براي کساني که او را باور دارند؟ [مائده: 50] اي پسر ابوقحافه، تو از پدرت ارث مي بري، ولي من از پدرم ارث نمي برم؟ همانا که ادعّايي شگفت و هولناک کرده اي! اينک فدک، چون شتري مهار کشيده و پالان نهاده، ارزاني ات باد تا در روز بازپسين به ديدارت آيد؛ که خداوند داوري نيکوست و پيامبر داد خواهي شايسته، و دادگاه در روز بازپسين. و در آن هنگام است که تبهکاران زيان خواهند برد.آن گاه رو به سوي قبر پدر خود کرد و اين دو بيت شعر را خواند:
قَـد کانَ بَعْدَک أنبـاءٌ وَ هَنْبَثَه
لَوْ کنتَ شاهِدَها لَمْ تَکثُرِ الخَطْبُ
اِنّا فَقَدْناک فَقْدَ الارضِ و ابِلَهـا
وَ اخْتَلَّ قَومُک فَاشْهَدْ هُم لَقَدْ نَکبُو[29] .
[راوي مي گويد که تا آن روز، آن مردم را، از زن و مرد، چنان گريان و نالان نديده بودم.] آن گاه زهرا(س) رو به جمع انصار کرد و فرمود:
اي گروه برگزيدگان! و بازوان ملّت و نگهبانان اسلام! شما اين چه سنتي است که در کمک به من مي کنيد؟ و از حقّ من چشم مي پوشيد و از دادخواهي ام غفلت مي ورزيد؟ مگر رسول خدا نگفته است که حقوق مرد درباره فرزندانش پاس داري مي شود احترام به فرزند در حکم احترام به پدر است؟ چه زود آئين خدا را تغيير داديد و شتابان بدعت ها نهاديد. حالا که پيامبر از دنيا رفته، دينش را هم از بين برده ايد؟! به جان خودم سوگند که مرگ او (پيامبر) مصيبتي بس بزرگ است و شکافي بس عميق که همواره به وسعت آن افزوده مي شود و هرگز به هم نخواهد آمد. اميدها بعد از او بر باد رفت و زمين تيره و تار شد و کوه ها از هم پاشيد. پس از او حدود برداشته شد و پرده حرمت پاره شد و ايمني و حفاظت از ميان رفت. و اين همه را قرآن، پيش از وفات پيامبر(ص)، خبر داده و شما را از آن آگاه کرد بود، در آنجا که مي فرمايد که،: [وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِين مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِکمْ وَمَنْ ينْقَلِبْ عَلَي عَقِبَيهِ فَلَنْ يضُرَّ اللَّهَ شَيئاً وَسَيجْزِي اللَّهُ الشَّاکرِينَ] [30] [آل عمران: 144] هان اي بني قيله! در برابر چشمانتان ارث پدرم را غصب مي کنند و فرياد دادخواهي ام را هم مي شنويد ولي کاري نمي کنيد! در حالي که نيرو و نفر داريد و از احترام و تکريم برخورداريد. نخبگانيد که خدايتان بر کشيده و نيکاني که برگزيده. با عرب در افتاديد و سختي ها را پذيرا شديد و با مشکلات پنجه در افکنديد و آنها را از ميان برداشتيد، تا آن گاه که آسيا سنگ اسلام به همّت شما به گردش افتاد و پيروزي ها به دست آمد و آتش جنگ فرو نشست و جوّش و خروش شرک و بت پرستي آرام گرفت و هرج و مرج از ميان برخاست و نظام دين استحکام يافت. اينک، پس از اين همه پيشتازي، عقب نشيني کرده ايد و، پس از آن همه پايمردي، شکست خورده ايد و، پس از آن همه دليري، از مشتي مردم واپسگرا - که ايمانشان را پس از پيماني که بر سر وفاداري آن بسته بوده اند پشت سر انداخته اند و طعنه به دين و آيين شما مي زنند - ترسيده ايد و به کنجي خزيده ايد؟ با سردمداران کفر بجنگيد که آنها را اماني نيست تا مگر کوتاه آيند [توبه: 12].
اما مي بينم که به پستي و تن آسايي گراييده ايد و به خوشي و تن پروري روي آورده ايد و به تکذيب باورهاي خود پرداخته ايد و آنچه رإ؛ ص ص هُّ که آسان به دست آورده بوديد، به يکباره، از دست داده ايد. ولي بدانيد که اگر شما و همه مردم روي زمين کافر شويد، بي گمان، خداوند بي نياز خواهد بود. من آنچه را که گفتني بود با شما در ميان گذاشتم؛ گر چه از خواري و زبوني و واپسگرايي تان آگاهي داشتم. اينک اين (روش) شما را ارزاني باد؛ آرام و مطيع و پر بار، آن را، با همه ننگ و رسوايي اش، که با آتش افروخته الهي - که از دل ها زبانه خواهد کشيد - پيوندي ناگسستني دارد، در دست بگيريد که خداوند ناظر بر کارهاي شماست و به زودي ستمگران در خواهند يافت که به کجا باز خواهند گشت [شعرا: 227.].
راوي مي گويد: محمّدبن زکريا (از محمّد بن ضحّاک)، از هشام بن محمّد، از عَوانه بن الحکم نقل کرده است که چون فاطمه آنچه را که در نظر داشت با ابوبکر در ميان نهاد، ابوبکر حمد و سپاس خداي را به جاي آورد و بر پيامبرش درود فرستاد و آن گاه گفت: اي بهترين بانوان و اي دختر بهترين پدران! به خدا سوگند که من خلاف رأي رسول خدا(ص) کاري نکرده ام و عملي جز به فرمان او انجام نداده ام. پيشاهنگ به کاروانيان دروغ نمي گويد. تو گفتني خود را گفتي و مطلبت را رساندي و با خشم سخن گفتي و سپس روي برتافتي. پس، خداوند ما و تو را مورد رحمت و بخشايش خود قرار دهد. اما بعد، من ابزار جنگي و چهارپاي سواري و کفش هاي پيامبر را به علي تحويل داده ام! اما جز اينها را، من خود از پيامبر خدا شنيده ام که مي فرمود: ما پيامبران، طلا و نقره و زمين و اموال و خواسته و خانه اي به ارث بر جاي نمي گذاريم، بلکه ارث ما ايمان و حکمت و دانش و سنّت است! من هم آنچه را که حضرتش فرمان داده بود به جاي آورده ام، و در اين راه توفيق من جز از جانب خداوند نيست؛ به او توکل مي کنم و نياز خود را به او مي برم!
بنا به روايت کتاب بلاغات النساء[31] فاطمه(س) پس از سخنان ابوبکر گفت:
اي مردم! من فاطمه ام و پدرم محمّد است. همان طور که پيش از اين گفتم [لَقَدْ جائَکمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکمْ...] پيامبري از خودتان براي شما آمد... شما کتاب خدا را، به عمد، پشت سر انداخته ايد و دستورهايش را ناديده گرفته ايد؛ در حالي که خداوند مي فرمايد: [وَ ورِثَ سُلَيمانُ داوُدَ] [نمل: 16] ارث برد سليمان پيامبر از پدرش داود پيامبر و در داستان يحيي بن زکرّيا، از زبان زکرّيا مي فرمايد: [فَهبْ لي مِنْ لَدُنْک وَلِياً يرِثُني وَ يرِثُ مِنْ آلِ يعقوبَ...] به من ببخشاي و ارثي که ارث ببرد از من و از دودمان يعقوب [مريم: 5 و 6] و نيز مي فرمايد: [وَأُوْلُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ فِي کتَابِ اللَّهِ][انفال: 75] نيز مي فرموده است: [يوصِيکمْ اللَّهُ فِي أَوْلَادِکمْ لِلذَّکرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَيينِ] [نساء : 11] و مي فرمايد: [إِنْ تَرَک خَيراً الْوَصِيه لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَي الْمُتَّقِينَ]بقره: 180]. با اين همه، مي گوييد که مرا حقّي و ارثي از پدرم نمي باشد و هيچ بستگي و پيوندي بين ما نيست؟!
آيا خداوند شما را به آيه اي ويژه امتياز بخشيده و پيامبرش را از آن استثنا کرده است؟ يا مي گوييد که ما اهل دو ملّت [= دين] هستيم که از يکديگر ارث نمي بريم؟! مگر من و پدرم اهل يک ملّت نيستيم؟ شايد شما از پيامبر(ص) به آيات قرآن و خصوص و عموم آن بيشتر آگاهي داريد! آيا در پي احياء قوانين جاهليت هستيد؟... من آنچه را بايد مي گفتم، گفتم. و ميدانم که شما چه اندازه سست هستيد و نمي خواهيد کمک کنيد؛ چوب نيزه هايتان سست و يقينتان ضعيف شده است. اين [فدک] از آن شما. اين شتري که شما سوارِ آن شده ايد پايش زخمي است [و شما را به منزل نخواهد رساند]. اين عار بر جبين شما باقي خواهد ماند، تا به آتش خدا در روز قيامت بپيوندد و خدا عمل شما را مي بيند؛ [وَسَيعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ ينْقَلِبُونَ] [شعرا: 227] وآنانکه ظلم کرده اند بزودي خواهند فهميد به کدام جا - مکان - باز خواهند گشت.
ابن ابي الحديد مي نويسد:
داستان فدک و حضور فاطمه(س) در نزد ابوبکر، پس از گذشت ده روز از وفات پيامبر(ص) اتفاق افتاد؛ و درست اين است که بگوييم هيچ کس از مردم، از زن و مرد، پس از بازگشتِ فاطمه(س) از آن مجلس، درباره ميراث آن بانو - حتّي يک کلمه سخني بر زبان نياورده است[32] .
[1] لسان العرب، ذيل واژهالفي ء.
[2] براي بحث تفصيليفدک، نگاه کنيد به: دو مکتب در اسلام، مؤلف ترجمه آقاي سردارنيا.
[3] مغازي واقدي، ص 378-178 و امتاع الاسماع مقريزي، ص 178 - 182 و تفسير طبري، ذيل آيه 7 سوره حشر و طبقات ابن سعد،2: 58، سنن ابوداود 3: 48 و کتاب الخرائج سنن نسائي،باب قسمُ الفي ء، 2: 178؛ ابن ابي الحديد، 4: 78 و الدرّ المنثور سيوطي، 6: 192.0.
[4] طبقات ابن سعد، 2: 58 و فتوح البلدان بلاذري، 1: 18 -22.
[5] احکام السلطانيه، ماوردي، ص 170 و احکام السلطانيه ابويعلي، ص 184 - 185 و اموال ابوعبيده، ص 56.
[6] وفاء الوفاء، ص 1210 و نيز نگاه کنيد به: سيره ابن هشام، 2: 404 و مغازي واقدي، ص 683 - 692 و دو مکتب در اسلام، ترجمه کرمي.
[7] فتوح البلدان، بلاذري،1: 41، چاپ دارالنشر، بيروت 1957 م.
[8] تفسير آيه 26، سوره اسراء در شواهد التنزيل خسکاني،1: 338- 341؛ الدر المنثور سيوطي،4: 177؛ ميزان الاعتدال، 2: 228، چاپ اوّل؛ کنزالعمال، 2: 158، چاپ اوّل؛ مجمع الزوائد7: 49؛ کشاف، 2: 446، ابن کثير، 3: 36.
[9] معجم البلدان، ذيل واژه فدک.
[10] فتوح البلدان، 1: 39 -40؛ مغازي واقدي، ص 710 -711؛ امتاع الاسماع، ص 332؛ الاحکام السلطانيه ماوردي، ص 170 و الاحکام السلطانيه ابويعلي، ص 185.
[11] البته به جز آنچه که بيان شد، پيامبراکرم(ص) داراي املاک ديگري نيز بود، مانندمهزورکه زمين وسيعي بود در ناحيهعاليهکه يهوديان بني قريظه در آن منزل ساخته بودند و ظاهراً پس از گسترش مدينه به بازار تبديل شد؛ نيز از مادر خود، آمنه بنت وهب، خانه اش را، که در مکه قرار داشت و حضرت در آنجا به دنيا آمده بود و در شعببني عليقرار داشت، به ارث برده بود؛ واز همسرش، خديجه (س)، خانه مسکوني وي را، در مکه، بينصفا و مروهو پشت بازار عطارها واقع بود. به ارث برده بود. البته اين خانه را، وقتي که پيامبر(ص) به مدينه هجرت کرد، عقيل ابن ابي طالب به فروش رساند (معالم المدرستين، 2: 146، چاپ 1412 هـ) وقتي ابوبکر به خلافت رسيد، با طرح حديثي که تنها راوي آن خودش بوده و بس مدّعي شد که از پيامبر (ص) شنيده است که فرموده:نحنُ معاشِرَ الانبياء لا نُورَثْ ما تَرَ کناهُ صَدقَه(صحيح بخاري، 2: 200، بابُ مناقب قرابه رسول اللّه و سُنن نسائي، 179: 2، باب قسم الفي ء و مسند احمد، 1: 6 و 9 و طبقات ابن سعد، 2: 315و 8: 28) همه اين اموال را گرفت و آنها را صدقه ناميد و از آن تاريخ تا به امروز، ما تَرَک رسول خدا(ص)صدقاتناميده شده است و تنها اشياء شخصي پيامبر (ص)، مانند شمشير و شتر و پاي افزار آن حضرت را به علي (ع) داد و گفت: به غير از اينها، هر چه که هست صدقه است به دليل انکه خود ابو بکر که مدعي بود به تنها اين حديث رابه پيامبر نسبت داد.(الاحکام السلطانيه ماوردي، ص 171 و الاحکام السلطانيه ابويعلي، ص 186).
[14] فتوح البلدان، 1: 40.
[15] براي مدارک اين بحث، نگاه کنيد به: پي نوشت علاوه بر آن، از پيامبراکرم(ص) نامه اي باقي مانده است که در آن، رسول اکرم (ص)، مالکيت حضرت زهرا(س) را بر فدک تصديق کرده اند بحار الانوار، علامه مجلسي، 16 : 109 روايه 41، باب 6 و 17 : 378.
[16] هنگامي که فرمان مصادره فدک از جانب ابوبکر صادر شد، کارگران حضرت زهرا(س) که در آن مشغول کار بودند بيرون کرد (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 11: 211).
[17] بنابه نوشته مروج الذهب، 2 : 200.
[18] مروج الذهب، 2 : 200، وفاء الوفاء 2 : 160.
[19] سيره حلبي 2: 400؛ فتوح البلدان، ص 43؛ معجم البلدان، ج 4، در ترجمه فَدَک.
[20] فتوح البلدان ص 43.
[21] سيره حلبي، 3: 400 و ابن ابي الحديد، 16: 274
[22] عمر گفت: زماني که پيامبر خدا در گذشت،من به همراه ابوبکر، به نزد علي رفتيم و گفتيم: درباره ما ترک رسول خدا چه مي گويي؟ علي گفت: ما از هر کس ديگر [در تصرّف ما ترک] به رسول خدا سزاوارتريم. من گفتم: و آنچه مربوط به خيبر است؟ گفت: آري، و آنچه مربوط به خيبر است. گفتم: هر چه که به فدک مربوط مي شود؟ گفت: آري، و هر آنچه که به فدک مربوط مي شود. گفتم: اين را بدان، به خدا قسم، اگر با شمشير گردنمان را هم بزني، چنين چيزي ممکن نخواهد شد. يعني غير ممکن است که اينها را به شما بدهيم (مجمع الزوائد، 9: 39).
[23] ابن ابي الحديد، در شرح نهج البلاغه، 4: 82، مي نويسد:مشهور آن است که حديث نفي ارث انبياء را به جز شخص ابوبکر، کسي ديگر روايت نکرده است.و باز، در ص 85، مي گويد:بيشتر روايات حاکي از آن است که آن حديث را به جز شخص ابوبکر، کس ديگر روايت نکرده است.سيوطي نيز، در کتاب الخلفاء ص 89، آنجا که روايات ابوبکر را مي شمارد، مي نويسد:بيست و نهم، حديث لانُورَثُ ما تَرَکناهُ صَدَقَه است.با اين همه، بعدها احاديثي ساخته شد و به غير ابوبکر نسبت داده شد تا چنين وانمود شود که افراد ديگري هم اين حديث را از پيامبر(ص) روايت کرده اند (نگاه کنيد به: ابن ابي الحديد، 4: 85).
[24] طبقات ابن سعد،2: 316. نيز بنگريد به: دو مکتب در اسلام، مؤلف، ترجمه آقاي کرمي.
[25] ابن ابي الحديد،4: 97.
[26] علاوه بر اين، در بحارالانوار (چاپ قديم) علاّمه مجلسي، 8: 108 به بعد و احتجاج طبرسي، 1: 253، چاپ انتشارات اسوه نيز اين مطلب نقل شده است.
[27] مقصود از روسري، خمار است. خمار چيزي بوده که زنان با آن سر و گردن و سينه خود را مي پوشاندند و از روسري معمول، که فقط روي سر را مي پوشاند، بزرگتر بوده است. در قرآن هم آيه:وَ لْيضْرِ هِنّ عَلي جُيوبِهِنّ(نور: 31) اشاره به همين معنا دارد.
[28] مقصود از چادرجلباباست؛ چيزي مانند عبا يا پيراهن عربي بلند که محيط بر بدن باشد، و جمع آن جلابيب است.
[29] يعني: (اي پيامبر)، همانا بعد از تو اخبار و شدائد و غائله هايي پيش آمد که اگر مي بودي گفت و گوي و مصيبت زياد نمي شد. ما تو را از دست داديم، گويي که زمين ياران سرشار خود را از دست داد. قوم تو فاسد شدند و از حقّ کناره گرفتند. پس تو شاهد باش.
پايان بيت دوم در اغلب منابعوَ لا تَغِبِاست مانند بلاغات النساء، ص 14 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 16: 251 و بحارالانوار، 43: 195 و احتجاج طبرسي، ج 1: 106، چاپ مشهد لکن، براي پرهيز از عيب قافيه و نيز اَنسَب بودن معنيلقَد نکبُواآورده شد. به نقل از دو مکتب در اسلام، مؤلف، ترجمه سردارنيا، 2: 229، چاپ اول، بنياد بعثت.
[30] يعني: محمد پيامبري پيش نبود که پيش از او نيز پيامبراني آمده و رفته اند؛ آيا هرگاه بميرد يا کشته شود، شما به گذشته خود باز مي گرديد؟ و هر کس که به گذشته خود باز گردد خداي را هزگز زياني نمي رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را پاداش نيک خواهد داد.
[31] ص 12 - 17 چاپ 1361 هـ و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 4: 78 - 79 و 93.
[32] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 4: 97.
منبع: کتاب سقیفه علامه عسکری