وزرای خوب و بد:
امام(عليه السلام) بعد از بيان صفات مشاوران در بخش گذشته، در اين بخش به سراغ صفات و ويژگى هاى وزيران و همکاران در حکومت مى رود. نخست افرادى را که صفات منفى دارند معرفى مى کند و بعد واجدان صفات نيک و سپس توصيه هاى لازمى را که بايد نسبت به آنها ايفا بشود شرح مى دهد. مى فرمايد: «بدترين وزراى تو کسى است که پيش از تو وزير «زمامداران شرور» بوده و در گناهان آنها شرکت داشته است چنين کسى هرگز نبايد محرم اسرار تو باشد»; (إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلاَْشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِيراً، وَمَنْ شَرِکَهُمْ فِي الآْثَامِ فَلاَ يَکُونَنَّ لَکَ بِطَانَةً(1)).
امام(عليه السلام) در اينجا به مسأله حسن سابقه و سوء سابقه اشاره مى کند و بررسى سوابق اشخاص را در انتخاب آنها براى کارهاى مهم لازم مى شمرد. اين همان چيزى است که در دنياى امروز به صورت برگ اوّل پرونده کارگزاران و کارمندان در آمده است.
سپس امام(عليه السلام) دليل آن را به طور شفاف بيان مى کند و مى فرمايد: «آنها معاون گنهکاران و برادران ستمکارانند»; (فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الاَْثَمَةِ(2)، وَإِخْوَانُ الظَّلَمَةِ).
بعضى کسانى که سال ها با افراد ظالم و ستم پيشه همکارى داشته اند صفات زشت و نکوهيده به صورت حالت و عادت و سجيه آنها درآمده و به فرض اظهار توبه کنند باز هم قابل اعتماد نيستند بهويژه آنکه انسان هاى لايق و بدون سوء سابقه در جامعه وجود دارند، لذا در ادامه سخن مى افزايد: «اين در حالى است که تو مى توانى جانشينان خوبى به جاى آنان انتخاب کنى، از کسانى که از نظر فکر و نفوذ اجتماعى کمتر از آنها نيستند; ولى بار سنگين اعمال خلاف، گناهان و معاصى آنها را بر دوش ندارند; از کسانى که هرگز ستمگرى را در ستمش يارى نکرده و گناهکارى را در گناهش معاونت ننموده اند»; (وَأَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَيْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَنَفَاذِهِمْ، وَلَيْسَ عَلَيْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ(3)وَأَوْزَارِهِمْ(4) وَآثَامِهِمْ، مِمَّنْ لَمْ يُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَى ظُلْمِهِ، وَلاَ آثِماً عَلَى إِثْمِهِ).
از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود حتى کسانى که يک نقطه سياه در پرونده پيشين آنها هست نبايد براى کارهاى مهم، وزارت و امثال آن برگزيده شوند، بلکه لازم است حسن سابقه آنها بر همگان روشن باشد.
در پايان اين سخن چنين نتيجه مى گيرد و مى فرمايد: «هزينه اين افراد بر تو سبک تر و همکارى و ياريشان بهتر و محبّتشان با تو بيشتر و انس و الفتشان با غير تو (و بيگانگان) کمتر است، بنابراين آنها را از خواص خود در خلوت ها و رازدار خويش در محافل خصوصى قرار بده»; (أُولَئِکَ أَخَفُّ عَلَيْکَ مَؤُونَةً وَأَحْسَنُ لَکَ مَعُونَةً، وَأَحْنَى(5) عَلَيْکَ عَطْفاً، وَأَقَلُّ لِغَيْرِکَ إِلْفاً(6) فَاتَّخِذْ أُولَئِکَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِکَ وَحَفَلاَتِکَ(7)).
امام(عليه السلام) در اين عبارات کوتاه و پر معنا چهار نقطه قوت براى افرادى که داراى سوء سابقه نيستند ذکر مى کند:
1. آن ها هزينه کمترى بر والى دارند، زيرا قبلاً منافع نامشروعى از حاکمان ظلم به آنها نرسيده تا پرتوقع باشند.
2. يارى آنها بهتر و بيشتر است، چرا که نيّاتشان خالص است و کمک هايشان مخلصانه.
3. آنها محبّتشان بيشتر است، زيرا اتحاد فکر و سليقه و هماهنگى در صفات و نيّات سبب جوشش محبّت آنها مى گردد و به حکم:
ذره ذره کاندر اين ارض و سماست *** جنس خود را همچو کاه و کهرباست
تجاذب بسيارى ميان تو و آنهاست.
4. اينها با بيگانگان سر و سرّى ندارند. تنها تو را مى بينند و تو را مى خواهند.
اين نکته نيز واضح است که ياران ظالمان پيشين نه تنها معاونان خوبى براى والى نخواهند بود، بلکه چون مردم از سوابق سوء آنها آگاهند با آنها همکارى نمى کنند و اعتمادشان به والى و زمامدار نيز کم مى شود.
ابن ابى الحديد پس از نقل اين روايت معروف: «يُنادي يَوْمَ الْقِيامَةِ أيْنَ مَنْ بَرِئَ لَهُمْ ـ اَىْ لِلظّالِمينَ ـ قَلَماً; روز قيامت منادى فرياد مى زند: کجا هستند کسانى که قلمى را تراشيدند و به دست ظالمان دادند (تا حکم ظلمى بنويسند، بيايند و کيفر اعمالشان را ببينند)». داستانى را نقل مى کند که مردى را نزد وليد بن عبد الملک آوردند. وليد از او پرسيد: درباره حجاج چه مى گويى؟ گفت: من چه درباره او بگويم. او گناهى از گناهان تو و شعله اى از آتشت بود. خدا هم تو را لعنت کند و هم حجاج را با تو. و شروع کرد به دشنام دادن به هر دو. وليد به عمر بن عبدالعزيز (عموزاده وليد) که در کنارش بود نگاهى کرد و گفت: درباره اين شخص چه مى گويى؟ عمر بن عبد العزيز گفت: چه مى خواهى بگويم؟ اين مردى است که به همه شما دشنام مى دهد. يا همانند او دشنامى بده يا او را عفو کن. وليد خشمگين شد و به او گفت: من تو را فقط يک آدم خارجى و بيگانه مى دانم. عمر گفت: من هم تنها تو را مجنون فکر مى کنم. برخاست و خشمگين بيرون رفت.
خالد بن ريان که رئيس شرطه (نيروى انتظامى) وليد بود برخاست و همراه او رفت و به عمر بن عبدالعزيز گفت: چرا به اميرمؤمنان! (منظور وليد است) چنين گفتى؟ من دستم را به قبضه شمشير برده بودم منتظر بودم کى به من دستور مى دهد گردن تو را بزنم. عمر بن عبد العزير گفت: اگر چنين دستورى به تو داده بود انجام مى دادى؟ خالد گفت: آرى. (اين ماجرا گذشت) هنگامى که عمر بن عبد العزيز به خلافت رسيد خالد آمد بالاى سر عمر (به عنوان محافظ) ايستاد در حالى که شمشير بر کمر داشت. عمر نگاهى به او کرد و گفت: شمشيرت را بر زمين بگذار تو بايد مطيع ما باشى در هر چه دستور مى دهيم و در برابر او کاتب و نويسنده سابق وليد بود. به او گفت: تو هم قلمت را بر زمين بگذار، زيرا گاه با آن ضرر مى زدى و گاه منفعت مى رساندى. بعد عرضه داشت: خداوندا من اين هر دو را بر زمين گذاشتم تو هرگز آنها را بالا مبر. راوى مى گويد: به خدا سوگند اين هر دو پست و خوار بودند تا مردند.(8)
آن گاه امام(عليه السلام) بعد از ذکر مسأله حسن سابقه وزرا و کارگزاران به رتبه بندى ميان آنها پرداخته و صفاتى را براى برترين ها مى شمرد.
نخست مى فرمايد: «سپس (از ميان آنها) افرادى را مقدم دار که در گفتن حقايق تلخ براى تو از همه صريح اللهجه تر باشند»; (ثُمَّ لْيَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَکَ).
در وصف دوم مى افزايد: «و در مساعدت و همراهى با تو در امورى که خداوند براى اوليايش دوست نمى دارد کمتر کمک کنند خواه موافق ميل تو باشد يا نه»; (وَأَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِيمَا يَکُونُ مِنْکَ مِمَّا کَرِهَ اللهُ لاَِوْلِيَائِهِ، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَيْثُ وَقَعَ).
اشاره به اينکه اگر راه خطا رفتى آنها دست از يارى تو بردارند تا هوشيار شوى و به راه ثواب برگردى. به بيان ديگر داراى استقلال فکر و شخصيت باشند. در حق، تو را يارى کنند و در باطل از يارى تو باز ايستند.
در سومين و چهارمين وصف مى فرمايد: «به اهل ورع و صدق و راستى بپيوند»; (وَالْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْقِ).
«ورع» به معناى تقوا در حد بالا و «صدق» همان راستگويى در مشورت ها و خبرهاى گوارا و ناگوار است.
تعبير به «مُرِّ الْحَقِّ» در عبارت بالا اشاره به اين است که بيان حق گاهى شيرين است و در بسيارى از اوقات تلخ; ولى به منزله داروى شفابخشى است که گر چه موقتاً کام انسان را تلخ مى سازد ولى بيمارى هاى جانکاه را از انسان دور مى کند و اين يکى از آزمايش هاى خواص و اطرافيان زمامداران است که آنها جرأت و جسارت را داشته باشند کام حاکم را با گفتن حقايق تلخ اما مفيد و سودمند تلخ کنند و از خشم او نهراسند.
همچنين در آنجا که حاکم راه خطا مى رود آزمون ديگرى براى اطرافيان اوست که شجاع باشند و او را يارى نکنند و از راه خطا باز گردانند نه اينکه چشم و گوش بسته به دنبال آنها حرکت کرده و رضاى او را بر رضاى خدا و خلق مقدم دارند.
امام(عليه السلام) در پايان اين بخش دستورى درباره وزرا و اطرافيان صادر مى کند و مى فرمايد: «سپس آنها را طورى تربيت کن که از تو ستايش بى جا نکنند (و از تملق و چاپلوسى بپرهيزند و نيز) تو را به اعمال نادرستى که انجام نداده اى تمجيد ننمايند، زيرا مدح و ستايش فراوان، عُجب و خودپسندى به بار مى آورد و انسان را به کبر و غرور نزديک مى سازد»; (ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاَّ يُطْرُوکَ وَلاَ يَبْجَحُوکَ بِبَاطِل لَمْ تَفْعَلْهُ، فَإِنَّ کَثْرَةَ الاِْطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ(9)، وَتُدْنِي مِنَ الْعِزَّةِ(10)).
با توجّه به اينکه «رُضْهُمْ» از ريشه «رياضت» است که در اينجا به معناى تمرين دادن و تربيت کردن آمده و «يُطْرُوکَ» از ريشه «اِطراء» به معناى مدح و ستايش فراوان است و «يَبْجَحُوکَ» از ريشه «بَجَح» (بر وزن فرح) و به معناى شادمانى است، هدف امام اين است که در برابر مداحى اطرافيان روى خوش نشان ندهد و اظهار خوشحالى نکند; خواه در مورد انجام کارهاى نيک باشد يا ترک کارهاى بد چرا که تکرار اين عمل از سوى اطرافيان تدريجاً در دل زمامدار اثر مى گذارد و او را مغرور و ازخودراضى مى کند و به يقين غرور سرچشمه انحرافات بسيارى است.
در حديثى آمده است که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: درباره من مدح بيجا نکنيد آن گونه که نصارا درباره حضرت مسيح کرده اند (و او را خدا خواندند) من فقط بنده اى از بندگان خدا هستم; ولى بگوييد بنده خدا و فرستاده او.(11)
در روايت معروفى مى خوانيم: «احْثُوا فِي وُجُوهِ الْمَدَّاحِينَ التُّرَاب; به صورت ستايشگران تملق گو خاک بپاشيد».(12)
در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانيم: «إيّاکَ أنْ تُثْنِىَ عَلى أَحَد بِما لَيْسَ فيهِ فَإنَّ فِعْلَهُ يُصَدِّقُ عَنْ وَصْفِهِ وَيُکَذِّبُکَ; بپرهيز از اينکه ستايشى در حق کسى کنى به چيزى که در او نيست زيرا اعمال او وصف واقعى او را آشکار مى سازد و تو را تکذيب مى کند».(13)
البته اين کار آسانى نيست که اطرافيان و حواشى قدرت ها بدون ترس و واهمه و چشم داشت پاداش واقعيت ها را برملا کنند; نه از زور بترسند و نه زر انتظار داشته باشند و اين در شأن موحدان راستين است.
به گفته آن سخنور معروف: نصيحت پادشاهان کردن کسى را مسلم بُوَد که بيم سر ندارد يا اميد زر.
موحد چه در پاى ريزى زرش *** چه شمشير هندى نهى بر سرش
اميد و هراسش نباشد ز کس *** بر اين است بنياد توحيد و بس(14)
البته اين سخن توصيه اکيدى به همه متصديان مراکز قدرت دارد که ياران و مشاوران خود را به گفتن حق عادت بدهند و آماده پذيرش حقايق تلخ باشند.(15)
***
پی نوشت:
1 . «بِطانَة» در اصل به معناى زيرين است (مقابل «ظِهارة» که لباس رويين است) سپس اين واژه به معناى محرم اسرار به کار رفته است.
2 . «الأَثَمَة» جمع «آثم» به معناى گنهکار است.
3 . «آصار» جمع «اِصْر» بر وزن «مصر» در اصل به معناى نگهدارى و محبوس ساختن است سپس به کارهاى سنگين که انسان را از فعاليت باز مى دارد اطلاق شده است و همچنين به گناهانى که بر دوش انسان سنگينى مى کند و در جمله بالا همين معنا اراده شده است.
4 . «أَوْزار» جمع «وِزْر» بر وزن «مصر» در اصل به معناى بار سنگين است و به گناهان بزرگ که مسئوليتش بر دوش انسان سنگينى مى کند اطلاق شده و بعضى گفته اند: وزر گناهان سنگين تر از إصر است.
5 . «أحْنى» در اصل به معناى عطف توجّه به شخص يا چيزى داشتن است و «عطف» به معناى محبّت کردن آمده است.
6 . «إلْف» به معناى الفت داشتن و انس گرفتن است.
7 . «حَفَلات» جمع «حَفْل» بر وزن «هفت» در اصل به معناى محلى است که آب در آن جمع مى شود، سپس به هر محل اجتماع بزرگ و مجلسى اطلاق شده است و به مجلس نيز محفل گفته مى شود.
8 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 43.
9 . «الزَّهْو» به معناى تکبر و خودبزرگ بينى است.
10 . «العِزّة» در اينجا به معناى غرور است. در بعضى از نسخ «غِرّة» آمده که استعمال آن در اين معنا روشن تر است.
11 . موطأ، ج 1، ص 12 و کتب ديگر.
12 . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 11.
13 . غرر الحکم، ص 466، ح 10735.
14 . گلستان، در نقل آداب صحبت.
15 . درباره مدح و ثناخوانىِ بيجا و زيان هاى تملق و چاپلوسى، بحث مشروحى در جلد هشتم از همين کتاب ذيل خطبه 216 آمده است.