آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به نکته مهمى اشاره مى کند که سبب بقاى دولت ها، حکومت ها و مديريت هاست. مى فرمايد: «(بدان) برترين چيزى که موجب روشنايى چشم زمامداران مى شود برقرارى عدالت در همه بلاد و آشکار شدن علاقه و محبّت رعايا به آنهاست»; (وَإِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلاَةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلاَدِ، وَظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِيَّةِ).
اشاره به اينکه گسترش عدل و داد سبب پيوند عاطفى ميان مردم و زمامداران مى شود که بهترين وسيله براى حفظ حکومت است.
سپس به عوامل ظهور مودّت و محبّت مردم اشاره کرده مى فرمايد: «محبّت و علاقه رعايا به آنها جز با پاکى دل هايشان (و برطرف شدن هرگونه سوء ظن به زمامداران) آشکار نمى شود»; (و إِنَّهُ لاَ تَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلاَّ بِسَلاَمَةِ صُدُورِهِمْ).
سلامتِ صدور اشاره به خوش بينى و نفى هر گونه کينه و عداوت است. بديهى است که اگر رعايا به اعمال زمامداران خوش بين باشند و هيچ گونه کينه و عداوتى از آنان به دل نگيرند محبّت و وفادارى آنان به حکومت آشکار مى گردد.
اين تعبير ممکن است اشاره به اين باشد که بسيارى از مردم به حکم اجبار و خوف و ترس، ممکن است ثناخوان زمامداران باشند در حالى که سلامتِ صدور ندارند. مودت واقعى زمانى ظاهر و آشکار مى شود که دل هاى آنها به زمامداران علاقه مند باشد.
در ادامه مى افزايد: «خيرخواهى آنها در صورتى کاملا مفيد واقع مى شود که با ميل خود گرداگرد زمامداران جمع شوند و حکومتِ آنها بر ايشان سنگين نباشد و انتظارِ پايان گرفتن مدت حکومتشان را نکشند»; (وَلاَ تَصِحُّ نَصِيحَتُهُمْ إِلاَّ بِحِيطَتِهِمْ عَلَى وُلاَةِ الاُْمُورِ، وَقِلَّةِ اسْتِثْقَالِ(1) دُوَلِهِمْ، وَتَرْک اسْتِبْطَاءِ(2) انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ).
جالب اينکه امام براى دوام و بقاى حکومت ها روى مسأله قدرت ظاهرى و تسلط لشکر و نيروى انتظامى و اطلاعاتى بر مردم تکيه نمى کند، بلکه تمام تکيه اش بر دل هاى مردم و جنبه هاى عاطفى آنان است و راه جلب محبّت آنان را نيز به خوبى نشان مى هد. در حالى که در گذشته و حتى دنياى امروز بسيارى از حکومت ها بقاى خود را در گروى سلطه ظاهرى بر مردم مى شمرند و غالباً ديده ايم مردم ناراضى با فراهم آمدن فرصت بر ضد آنها قيام کرده اند و طومار قدرتشان را در هم پيچيده اند.
در شرح نهج البلاغه مرحوم علاّمه شوشترى آمده است که «زهرى» مى گويد: «روزى وارد بر عمر بن عبد العزيز شدم در همان اثنا که من نزد او بودم نامه اى از يکى از فرماندارانش به او رسيد که مضمونش اين بود که شهر او نياز به تعمير و مرمت دارد. من به او گفتم: اتفاقاً يکى از فرمانداران على(عليه السلام) شبيه اين نامه را به آن حضرت نوشته بود و امام در پاسخ او نوشت: «أمّا بَعْدُ، فَحَصِّنْها بِالْعَدْلِ وَنَقِّ طُرُقَها مِنَ الْجَوْرِ; بعد از حمد و ثناى الهى شهر خود را با عدالت محکم کن و جاده هايش را از ظلم و جور پاک گردان» با شنيدن اين سخن، عمر بن عبدالعزيز همان را در پاسخ فرماندارش نوشت.(3)
سپس امام(عليه السلام) در مورد تشويق هاى مادى مى فرمايد: «بنابراين ميدان آرزوها را (براى زندگى) در برابر سپاهت وسعت بخش (و نيازهاى آنها را از اين نظر تأمين کن)»; (فَافْسَحْ فِي آمَالِهِمْ(4)).
آمال (آرزوها) مفهوم وسيعى دارد که شامل تمام نيازهاى ضرورى و رفاهى مى شود. بديهى است اگر فرماندهان لشکر و سپاهيان فکرشان از ناحيه تأمين زندگى راحت نباشد کارآيى آنها در ميدان نبرد کم مى شود.
امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به تشويق هاى روانى پرداخته مى فرمايد: «پيوسته آنها را تشويق نما و پياپى کارهاى مهمى را که افرادى از آنها انجام داده اند برشمار، زيرا يادآورىِ کارهاى نيکِ آنها افراد شجاعشان را به فعاليتِ بيشتر وامى دارد و کم کاران را به کار تشويق مى کند. ان شاء الله»; (وَوَاصِلْ فِي حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِمْ، وَتَعْدِيدِ مَا أَبْلَى ذَوُو الْبَلاَءِ(5) مِنْهُمْ فَإِنَّ کَثْرَةَ الذِّکْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ(6) الشُّجَاعَ وَتُحَرِّضُ(7) النَّاکِلَ(8) إِنْ شَاءَ اللهُ).
به يقين مسأله تشويق افراد لايق و پرکار هميشه براى پيشرفت کارهاى اجتماعى مؤثر بوده و هست و مخصوصاً در دنياى امروز بسيار به آن اهمّيّت داده مى شود. انتخاب استاد نمونه، صنعتگر نمونه، کشاورز نمونه و فرماندهان نمونه و دادن لوح سپاس و جايزه هاى بزرگ و عنوان کردن نام آنها در رسانه ها در همين راستا صورت مى گيرد.
شايان توجّه اينکه اين تشويق ها ـ چنان که امام در گفتار بالا اشاره فرموده ـ اثر مضاعف دارد; از يک سو افراد لايق را به کار وامى دارد و از سوى ديگر افراد سست و کم کار که خود را در آن ميان سر شکسته مى بينند به فکر تغيير مسير مى اندازد.
آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن ـ يعنى مسأله تشويق ها ـ به توضيح بيشترى در اين زمينه پرداخته مى فرمايد: «سپس بايد ارزش زحمات هر يک را به دقت بشناسى و هرگز کار خوب کسى را به ديگرى نسبت ندهى و ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب نياورى»; (ثُمَّ اعْرِفْ لِکُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى، وَلاَ تَضُمَّنَّ(9) بَلاَءَ امْرِئ إِلَى غَيْرِهِ، وَلاَ تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَايَةِ بَلاَئِهِ)
امام در اين سه جمله که هر يک به نکته خاصى اشاره دارد و در عين حال مکمّل يکديگر است تأکيد مى کند که مالک کاملا مراقب باشد و ارزش زحمات نفرات زير دست را بشناسد و اگر کسى انجام دهنده اصلى کار مهمى بوده آن را به حسابِ او بگذارند به علاوه نه تنها خادم اصلى را بشناسند، بلکه دقيقاً ميزان خدمت او نيز ارزيابى شود.
آن گاه دو دستور ديگر در تکميل اين دستورات بيان مى کند و مى فرمايد: «مبادا شخصيت کسى موجب اين شود که کار کوچکش را بزرگ بشمارى و يا کوچکى مقام کسى سبب گردد که خدمت پر ارجش را ناچيز به حساب آورى»; (وَلاَ يَدْعُوَنَّکَ شَرَفُ امْرِئ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا کَانَ صَغِيراً وَلاَ ضَعَةُ امْرِئ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا کَانَ عَظِيماً).
به تعبير ديگر نخست به عمل نگاه کن سپس به شخص عامل. به عکس آنچه در ميان اکثر مردم معمول است که نخست به عمل کننده نگاه مى کنند آن گاه به عمل و همين امر سبب مى شود در ارزيابى اعمال اشخاص گرفتار اشتباه و خطا شوند.
شايان توجّه است که امام در مجموع اين بخش از عهدنامه خود نخست از صفات برجسته اى که در فرماندهان لشکر است دم مى زند و بعد توصيه هاى لازم درباره افراد لشکر دارد و به دنبال آن سخن از عموم رعايا به ميان آورده و در پايان بار ديگر از مسائل مربوط به تشويق فرماندهان لشکر سخن مى راند و توصيه هاى مؤکدى به آن دارد.
بنابراين چنين به نظر مى رسد که امام در لابه لاى بحث هاى مربوط به فرماندهان و لشکريان به صورت جمله معترضه از تمام توده هاى مردم و خيرخواهى براى آنان سخن گفته است.
***
راه حلّ مشکلات:
امام(عليه السلام) در اين بخش از نامه به تبيين وظيفه مالک در مسائل مربوط به احکام شرع و به اصطلاح شبهات حکميه مى پردازد و راه کشف احکام الهى را در مسائل مربوط به لشکر، جنگ و صلح و ساير مسائل مرتبط به حکومت به او نشان مى دهد و به اصطلاح او را به اجتهاد در احکام الهى با استفاده از منابع فرا مى خواند، زيرا حضرت چنين آمادگى را در او مى ديد. مى فرمايد: «امور مهمى که بر تو، سنگين مى شود و در کارهاى مختلف، مشتبه و پيچيده مى گردد به خدا و پيامبر بازگردان (و از گفته آنها براى کشف احکام کمک بگير)»; (وَارْدُدْ إِلَى اللهِ وَرَسُولِهِ مَا يُضْلِعُکَ مِنَ الْخُطُوبِ، وَيَشْتَبِهُ عَلَيْکَ مِنَ الاُْمُورِ).
آن گاه به آيه شريفه استناد مى کند و مى فرمايد: «خداوند متعال به گروهى که دوست دارد آنها را ارشاد و راهنمايى کند چنين فرموده: اى کسانى که ايمان آورده ايد اطاعت کنيد خدا را و اطاعت کنيد پيامبر (خدا) و پيشوايان (معصوم) خود را و اگر در چيزى اختلاف کرديد آن را به خدا و رسولش ارجاع دهيد (و از آنها داورى بطلبيد)»; (فَقَدْ قَالَ اللهُ تَعَالَى لِقَوْم أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الاَْمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ)(10)).
سپس مى افزايد: «باز گرداندن به خدا به معناى تمسک جستن به قرآن کريم و گرفتن دستور از آيات محکمات آن است و بازگرداندن به پيامبر همان تمسک به سنّت قطعى و مورد اتفاق آن حضرت است که اختلافى در آن نيست»; (فَالرَّدُّ إِلَى اللهِ الاَْخْذُ بِمُحْکَمِ کِتَابِهِ، وَالرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ الاَْخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَيْرِ الْمُفَرِّقَةِ).
تعبير به «ما يُضْلِعُکَ» با توجّه به اينکه «ضَلْع»; (بر وزن منع) در اصل به معناى بار سنگينى است که گاه انسان را به اين سو و آن سو مايل مى کند، اشاره به اين است که هر حکم مشکل و پيچيده اى پيش آمد بايد از طريق مراجعه به کتاب و سنّت حل شود.
تعبير به «خُطُوب» جمع «خطب» (بر وزن ختم) به معناى کار مهم است، در برابر امور که به هر نوع کارى گفته مى شود. اشاره به اينکه هم در امور مهمه و هم در امور عادى هر کجا حکمش مشکل شد از نصوص کتاب و سنّت يا از عمومات و اطلاقات کمک بگير.
تعبير به «أُولِى الأَمْر» به معناى صاحبان اختيار اشاره به پيشوايان معصوم است که در آن زمان مصداقش خود امام بود.
تعبير به «مُحْکَمُ کِتابِهِ» اشاره به محکمات آيات است که در مفهوم و تفسير آن شک و ترديدى نيست.
تعبير به «سنّت جامعه غير مفرّقه» اشاره به احاديث و سيره نبوى است که مورد قبول مسلمانان و مشهور در ميان آنهاست و اخذ به آن سبب هيچ گونه اختلاف و تفرقه اى نمى شود.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که چرا امام(عليه السلام) از دليل عقل و اجماع که دو دليل قطعى از ادله چهارگانه فقه است سخنى به ميان نياورده است؟
پاسخ آن روشن است، زيرا کتاب و سنّت هم حجيت دليل عقل را صريحاً بيان کرده و هم حجيت اجماع را; خواه اجماع را يک دليل مستقل بدانيم و يا آن را به سنّت و کلام معصوم بازگردانيم.
***
نکته:
اولوا الامر کیانند؟
درباره تفسير اولوا الامر در ميان مفسّران اختلاف نظر است. مفسّران اهل سنّت غالباً مقصود از آن را زمامداران و حاکمان وقت مى دانند و عجب اينکه استثنايى هم براى آن قائل نشده اند! نتيجه اين تفسير آن است که مسلمانان وظيفه دارند از هر شکل حکومتى پيروى کنند حتى اگر حکومت مغول ها باشد.
ولى بعضى از مفسّران اخير که روشن بينى بيشترى دارند مانند نويسندگان تفسير «المنار» و «فى ظلال» اولوا الامر را به معناى نمايندگان مردم و علما و صاحب منصبانى مى دانند که داراى نقشى در زندگى مردم هستند ولى آن را مشروط به اين مى کنند که بر خلاف مقررات اسلام نبوده باشد.
اين در حالى است که بعضى ديگر اولوا الامر را به دانشمندانى که زمامدار معنوى هستند منحصر مى کنند و بعضى تنها خلفاى چهارگانه را اولوا الامر مى شمرند که لازمه آن اين مى شود در ازمنه ديگر اولى الامرى وجود نخواهد داشت.
بعضى ديگر صحابه را نيز جزء اولى الامر مى شمرند که همان اشکال و ايراد به آن وارد است.
ولى مفسّران شيعه اتفاق نظر دارند که اولى الامر تنها امامان معصومند که پيشواى مردم از سوى خدا در تمام امور مادى و معنوى هستند. دليل آن هم روشن است و آن اينکه وجوب اطاعت از اولوا الامر که در آيه شريفه آمده مطلق است. بديهى است اطاعت مطلق از کسى که ممکن است گرفتار گناه يا خطا بشود معنا ندارد. به خصوص اينکه اولو الامر بدون فاصله عطف بر رسول شده و «اطيعوا» که پيش از آن آمده به طور يکسان پيغمبر اکرم و اولى الامر را شامل مى شود.
شايان توجّه است که بعضى از مفسّران اهل سنّت در اينجا انصاف داده و به اين حقيقت اعتراف کرده اند; فخر رازى در تفسير خود ذيل اين آيه مى گويد: «کسى که خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتماً بايد معصوم باشد، زيرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامى که مرتکب خطايى مى شود چنانچه پيروى از او لازم باشد با هيچ منطقى سازگار نيست. اين خود نوعى تضاد در حکم الهى ايجاد مى کند، زيرا از يک سو مى گويد اين کار ممنوع است و از سوى ديگر دستور به پيروى از اولى الامر خطا کار مى دهد و مى گويد لازم است و اين در واقع سبب اجتماع امر و نهى در موضوع واحد مى شود». سپس نتيجه مى گيرد که اولى الامر در آيه فوق به يقين ناظر به معصومين باشد. منتها از آنجا که فخر رازى معصوم بودن امامان اهل بيت(عليهم السلام) را نپذيرفته مى گويد: «مجموع امت اگر بر چيزى اتفاق کنند معصومند. و به اين ترتيب اولى الامر مجموعه امت مى شوند».(11) نتيجه اينکه اولى الامر به معناى اجماع است!
ولى فخر رازى از اين نکته غافل شده است که قرآن مى گويد مسائلى که بر شما پيچيده مى شود از طريق اطاعت اولى الامر حل کنيد. واضح است که مسائل مورد اتفاق و اجماع، محدود و معدود است و نمى توان مشکلات را از طريق به دست آوردن اتفاق همه امت حل کرد. به علاوه از آيه استفاده مى شود که مسلمانان بايد به حکومت اولى الامر تن در دهند و حکومت مجموعه امت به اتفاق امکان پذير نيست. حتى اگر از طريق انتخابات نمايندگان آنها براى اين امر برگزيده شوند کمتر ممکن است مردم در انتخاب نماينده به اتفاق آرا و بدون کمترين مخالفت اقدام کنند و به اين ترتيب اطاعت از اولى الامر به عنوان حاکمان اسلامى باطل مى شود.
تنها سؤال مهمى که مى ماند اين است که اولى الامر به معناى امام معصوم، در زمان پيغمبر وجود نداشته، چگونه قرآن به اطاعت آنها امر فرموده است؟
پاسخ اين سؤال روشن است، زيرا مخاطبان آيه تنها کسانى نيستند که در زمان پيغمبر و عصر نزول آيه مى زيستند، بلکه آيه ناظر به همه زمان هاست، لذا اهل سنّت نيز زمامداران و حاکمان هر زمان را مشمول آن دانسته اند و حتى فخر رازى که اولوا الامر را به معناى اجماع مسلمانان مى گيرد، او هم اجماع در هر عصر و زمان را معيار قرار مى دهد.
بايسته است بدانيم در منابع اسلامى اعم از شيعه و اهل سنّت روايات متعددى وارد شده که اولوا الامر در آن به على بن ابى طالب (به عنوان يک مصداق کامل) تفسير شده است.(12)
***
پی نوشت:
1 . «اسْتِثْقال» يعنى سنگين شمردن از ريشه «ثِقْل» گرفته شده است.
2 . «استبطاء» به معناى کند شمردن از ريشه «بُطْء» بر وزن «قطب» به معناى کند بودن گرفته شده است.
3 . شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى،ج8، ص538. اين داستان در تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 306 آمده است.
4 . گاه تصور مى شود که ضمير «آمالِهِم» و ضميرهاى جمع که بعد از آن آمده بايد به رعايا برگردد، زيرا قبلاً ضماير مشابهى بوده که تمام به آنها بازگشت مى کرده; ولى قراين موجود در عبارت (مانند واژه شجاع وناکِل) نشان مى دهد که اين جمله ها بازگشتى است به مسائل مربوط به فرماندهان. اضافه بر اين مرحوم سيّد رضى به هنگام گزينش جمله ها، جمله اى در اين وسط بوده که آن را محذوف داشته در حالى که اين جمله بيانگر بازگشت اين توصيه ها به فرماندهان لشکر است. در تحف العقول بعد از ذکر جمله «انقِطاعِ مُدَّتِهِم» آمده است: «ثُمَّ لا تَکْلَنْ جُنُودَکَ إلى مَغْنَم وَزَعْتَهُ بَيْنَهُمْ». (تحف العقول، ص 89).
5 . «بلاء» معناى اصلى آن آزمايش کردن است که گاه بهوسيله نعمت ها و گاه مصائب صورت مى گيرد و به همين جهت بلاء گاه به معناى نعمت و گاه به معناى مصيبت آمده است. در عبارت بالا اشاره به کارهاى قهرمانانه اى است که از لشکر صادر مى شود (اين واژه از ريشه «بَلى يَبْلو» است و واژه أبلى که در عبارات بالاست نيز از همين ماده گرفته شده است).
6. «تهزّ» از ريشه «هزّ» بر وزن «حظّ» به معناى جنبش دادن و تحريک شديد است.
7. «تَحرّضْ» از ريشه «تحريض» به معناى برانگيزاندن و ترغيب کردن بر چيزى است.
8. «النّاکِل» به معناى انسان کم کار يا ترسو و عقب نشينى کننده است، از ريشه «نکول» به معناى ترسيدن و عقب نشينى کردن گرفته شده است.
9. «لاتضمّنّ» از ريشه «تضمّن» بر وزن «تعهد» به معناى در بر داشتن و شامل شدن چيزى است و در جمله بالا به اين اشاره دارد که نقاط قوت کسى را براى ديگرى قرار نده و ضميمه ديگرى مساز.
10. نساء، آيه 59.
11. تفسير فخر رازى، ج 10، ص 144، چاپ مصر، سنه 1357.
12. براى اطلاع بيشتر از اين احاديث به احقاق الحق، ج 3، ص 425 و تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيه 59 سوره نساء مراجعه شود.