امام(علیه السلام) در این بخش از نامه خود به مالک اشتر بحث مهمى درباره قضات بیان داشته و آن را از بحث هاى دیگر مستقل کرده تا اشاره اى به استقلال قضایى باشد که در دنیاى امروز به آن اهمّیّت زیادى مى دهند و قوه قضائیه را قوه مستقلى در برابر قوه اجرایى (دولت) و قوه قانونگذارى مى شناسند. اضافه بر این ذکر ویژگى هاى قضات بعد از ویژگى هاى فرماندهان لشکر این پیام را دارد که لشکر، کشوراسلام را در مقابل اجانب حفظ مى کند و قوه قضائیه در مقابل نزاع هاى داخلى؛ و به بیان دیگر یکى ضامن امنیتى برونى است و دیگرى ضامن امنیتى درونى.
نخست مى فرماید: «سپس از میان رعایاى خود برترین فرد را نزد خود براى قضاوت در میان مردم برگزین»;(ثُمَّ اخْتَرْلِلْحُکْمِ بَیْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِیَّتِکَ فِی نَفْسِکَ).
این تعبیر مى رساند که در مورد قضات حتماً باید به سراغ برترین ها رفت، چرا که مسأله قضاوت امرى بسیار سنگین، حساس و سرنوشت ساز است که تنها برترین ها مى توانند آن را سر و سامان بخشند.
تعبیر به «اخْتَرْ» نشان مى دهد که قضات با آراى مردم ـ آن گونه که در بعضى کشورهاى امروز رایج است ـ انتخاب نمى شوند، بلکه زمامدار و رهبر آنها را مستقیماً یا به وسیله افراد مورد اعتماد خود برمى گزیند، زیرا مسأله صلاحیت قضایى چیزى نیست که مردم بتوانند درباره آن داورى کنند و رأى بدهند.
آن گاه دوازده صفت براى آنها برمى شمارد که در واقع از قبیل تفصیل پس از اجمال است و نشان مى دهد برترین ها چه کسانى اند:
1. مى فرماید: «کسى که امور مختلف وى را در تنگنا قرار ندهد»; (مِمَّنْ لاَ تَضِیقُ بِهِ الاُْمُورُ).
اشاره به اینکه آگاهى آنها درباره مسائل مختلف و قوانین اسلام و شناخت موضوعات در حدى باشد که هر مسأله پیچیده اى پیش آید راه حل آن را بدانند و در تنگنا قرار نگیرند. به سخن دیگر هم به احکام شرع واقف باشد و هم در تشخیص موضوع آگاه، تا بتواند رد فروع به اصول و استخراج فروع از اصول کند و این وصف تنها در مجتهدان مبرّز وجود دارد.
2. در بیان دومین وصف مى فرماید: «و برخورد مخالفان و خصوم با یکدیگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد»; (وَلاَ تُمَحِّکُهُ(1) الْخُصُومُ).
یعنى آن چنان سعه صدرى داشته باشد که اگر گاهى طرفین دعوا در محضر او به نزاع و جنجال برخیزند از کوره در نرود و حکم عادلانه الهى را درباره آنها هرچند جسور و بى ادب باشند صادر کند.
3. امام در سومین وصف قضات لایق و کارآمد مى فرماید: «کسى که در لغزش و اشتباهاتش پافشارى نکند»; (وَلاَ یَتَمَادَى(2) فِی الزَّلَّةِ).
به یقین افراد لجوج هنگامى که مرتکب خطایى شوند و متوجه گردند، به آسانى حاضر نیستند مسیر خود را تغییر داده و به سوى راه راست و صراط مستقیم باز گردند و همین سبب مى شود داورى هاى آنها ظالمانه و غیر واقعى باشد آن هم ظلمى از روى عمد که غیر قابل بخشش است.
قرآن مجید درباره گروهى از کافران مى فرماید: «(وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَکَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرّ لَّلَجُّوا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ); اگر به آنان رحم کنیم و ناراحتى ها (و مشکلات) آنان را برطرف سازیم (نه تنها بیدار نمى شوند بلکه) در طغیانشان لجاجت مى روزند و سرگردان مى شوند».(3)
بسیار مى شود که لجاجت در فکر انسان چنان اثر مى گذارد که باطل را حق مى بیند و حق را باطل. امیرمؤمنان(علیه السلام)مى فرماید: «اللِّجاجُ یُفْسِدُ الرَّأْىَ; لجاجت فکر انسان را خراب مى کند».(4) در جاى دیگر مى فرماید: «اللِّجاجُ أکْثَرُ الاْشْیاءِ مَضَرَّةً فِى الْعاجِلِ وَالاْجِلِ; لجاجت زیان بارترین امور در دنیا و آخرت است».(5)
4. در چهارمین وصف مى فرماید: «و هنگامى که خطایش بر او روشن شود بازگشت به سوى حق براومشکل نباشد»; (وَلاَیَحْصَرُ(6) مِنَ الْفَیْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَاعَرَفَهُ).
این وصف در واقع چهره دیگرى از عدم لجاجت است و یا به تعبیرى دیگر نتیجه آن است. انسانى که لجوج نباشد هنگامى که حق براى او روشن شود به راحتى به سوى حق باز مى گردد و تمام آثار خطاى خود را اصلاح مى کند. به سخن دیگر کسى که شجاعت پذیرش خطا و اصلاح اشتباه خود را داشته باشد و این گونه شجاعت از مهم ترین شاخه هاى این فضیلت انسانى است.
5. «کسى که نفس او به طمع تمایل نداشته باشد»; (وَلاَتُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَع).
بدیهى است اگر قاضى طمع کار باشد، حتى گرفتار کمترین طمع شود به آسانى مى توان او را با پیشنهاد رشوه فریب داد و از داورى به حق باز داشت.
در حدیثى از مولا امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «رَأْسُ الْوَرَعِ تَرْکُ الطَّمَعِ; اساس تقوا ترک گفتن طمع است».(7)
در کلمات قصار مولا نیز مى خوانیم که مى فرماید: «أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ; بیشترین قربانگاه عقل ها در زیر برق طمع هاست».(8)
به دیگر سخن با توجّه به اینکه اِشراف به معناى نظر کردن به چیزى از طرف بالا است این تعبیر امام اشاره به این دارد که انسان طمعکار از اوج فضیلت به حضیض رذیلت سقوط مى کند.
6. «کسى که در فهم مطالب به اندک تحقیق اکتفا نکند و تا پایان پیش رود»; (وَلاَ یَکْتَفِی بِأَدْنَى فَهْم دُونَ أَقْصَاهُ).
اشاره به این که قاضى باید در فهم مسائل چنان با حوصله باشد که تمام جوانب مسأله را خواه در شبهات حکمیه باشد یا شبهات موضوعیه و شرایط متخاصمین که نزد او به داورى ها حضور مى یابند بررسى نماید آن گاه حکم صادر کند.
7. «کسى که در شبهات از همه محتاط تر باشد»; (وَأَوْقَفَهُمْ فِی الشُّبُهَاتِ).
مى دانیم ـ همان گونه که در حدیث معروف نبوى وارد شده ـ امور بر سه گونه است: قسمتى حق بودن آن آشکار و قسمت دیگرى باطل بودن آن آشکار است ولى بخش سوم شبهات است; یعنى امورى که پى بردن به واقعیت آن آسان نیست. در این گونه موارد دستور داده شده که جانب احتیاط را بگیرید و آن کس که در وادى شبهات گام مى نهد سرانجام در محرمات مى لغزد و فرو مى رود و هر کس شبهات را ترک کند، محرمات واقعى را بهتر ترک مى کند.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «حَلاَلٌ بَیِّنٌ وَحَرَامٌ بَیِّنٌ وَشُبُهَاتٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَمَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَکَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَهَلَکَ مِنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُ».(9)
مفهوم این سخن آن نیست که قاضى از حکم کردن باز ایستد، زیرا وظیفه او به هر حال فصل خصومت و فیصله دادن نزاع است، بلکه منظور آن است که توقف کند و تمام جوانب را بررسى نماید و ظلمت شبهات را با نور علم برطرف سازد و گاه طرفین نزاع را به مصالحه که مواقف احتیاط است دعوت نماید.
8. «کسى که در تمسک به حجت و دلیل از همه بیشتر پافشارى کند»; (وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ).
مهم ترین برنامه قاضى بررسى ادله طرفین دعواست; دلایل قوى و قابل قبول و نیز خوددارى کردن از پذیرش دلایل ضعیف و آسیب پذیر.
این احتمال نیز هست که منظور از این جمله آن باشد که قاضى باید بیش از هر کس در جستجوى دلیل باشد. به این معنا که گاه در مسأله مورد دعوا ظاهراً هیچ دلیلى نیست که حق را روشن سازد; ولى قاضى مى تواند با جستجوگرى در گوشه و کنار حادثه، دلایل روشنى براى کشف حق از باطل پیدا کند همان گونه که در بسیارى از قضاوت هاى امیرمؤمنان على(علیه السلام) وارد شده است که حضرت با استفاده از جنبه هاى روانى یا مجرم را به اقرار وادار مى کرد و یا قراینى براى علم قاضى فراهم مى ساخت; مثلاً در داستان اختلاف دو زن بر سر یک کودک و پافشارى هر دو بر ادعاى خود، که قاعدتاً قاضى در اینجا باید به حکم قرعه دعوا را فیصله دهد، امام جستجوى دلیلى کرد و آن اینکه دستور داد شمشیرى بیاورند و فرمود من کودک را دو شقه مى کنم و هر شقه اى را به یکى از شما دو نفر مى دهم. مادر واقعى فریاد برآورد که من از حق خود گذشتم کودک را به نفر دیگر بدهید و امام(علیه السلام) با این دلیل مدعى راستین را از دروغین روشن ساخت و در قضایاى آن حضرت از این نمونه بسیار است.(10)
9. «کسى که با مراجعه مکرر اطراف دعوا کمتر خسته شود»; (وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً(11)بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ).
بسیار مى شود که ارباب دعوا هر کدام دلایلى براى خود دست و پا مى کنند و پى در پى براى قاضى مزاحمت فراهم مى سازند. قاضى اگر کم حوصله باشد آنها را طرد مى کند و چه بسا دلایل واقعى با این کار مکتوم مى ماند; ولى اگر پرحوصله باشد و ناراحت نشود حق بهتر به حق دار مى رسد.
قاضى باید به طرفین دعوا به مقدار کافى مجال دهد تا آنچه در توان دارند براى اثبات ادعاى خود عرضه کنند.
10. «کسى که در کشف حقیقت امور شکیباتر باشد»; (وَأَصْبَرَهُمْ عَلَى تَکَشُّفِ الاُْمُورِ).
به یقین اگر قاضى عجول و شتاب زده باشد حقیقت امر مخصوصاً در دعاوى پیچیده براى او روشن نمى شود; اما اگر صبور و شکیبا باشد و در صادر کردن حکم نهایى شتاب نکند بهتر مى تواند حق را به حق دار واقعى برساند. معناى این سخن آن نیست که مانند زمان ما رسیدگى به پرونده ها را هر روز به بهانه اى به تأخیر بیندازند و گاهى فیصله یک نزاع سال ها به تأخیر بیفتد. مخصوصاً اگر پاى وکلاى پشت هم انداز در میان باشد که گاه با یک بهانه کوچک رسیدگى به پرونده اى را چند ماه به عقب مى اندازند.
11. «کسى که به هنگام آشکار شدن حق در انشاى حکم از همه قاطع تر باشد»; (وَأَصْرَمَهُمْ(12) عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ).
اشاره به اینکه محتاط بودن قاضى و شکیبا بودن در برابر طرفین دعوا و جستجوى حدّاکثرى ادله به این معنا نیست که در مقام انشاى حکم گرفتار وسواس شود و با روشن شدن حق در انشاى حکم امروز و فردا کند، بلکه باید مانند شمشیرى برنده نزاع را با انشاى حکم قاطع پایان دهد و به پیامدها و آثار متعاقب آن نیندیشد، چرا که معمولاً انشاى حکم به نفع یکى از دو طرف دعوا موجب ناراحتى طرف مقابل و حامیان و دوستان و گاه طایفه و قبیله او مى شود و این لازمه طبعیت قضاوت است و آن کس که در این امور مى اندیشد و مى خواهد احتیاط کند نباید بر مسند قضا بنشیند.
12. امام(علیه السلام) در آخرین وصف از اوصاف قاضى شایسته و لایق مى فرماید:
«از کسانى که ستایش فراوان، او را مغرور نسازد (و فریب ندهد) و مدح و ثناى بسیار او را به ثنا خوان و مدح کننده متمایل نکند»; (مِمَّنْ لاَ یَزْدَهِیهِ(13) إِطْرَاءٌ(14) وَلاَ یَسْتَمِیلُهُ(15) إِغْرَاءٌ(16)).
ناگفته پیداست که افراد خودخواه و خودپسند هنگامى که از سوى کسانى تمجید و ستایش شوند ممکن است از مسیر حق باز گردند و روى حب ذات به ثناخوان علاقه مند گردند و به سبب همین علاقه حکم را ظالمانه به نفع او صادر کنند. امام تأکید مى کند که این قبیل افراد لایق مقام قضاوت میان مسلمانان نیستند، هرچند صفات دیگر در آنها موجود باشد.
آن گاه امام به دنبال ذکر این صفات دوازده گانه که هر یک از دیگرى برتر و مهم تر است، به قضاتى مى پردازد که هنگام روبه رو شدن به پیچیده ترین پرونده ها بتوانند با کمال هوشیارى و شجاعت حق را از باطل تشخیص دهند و بر طبق آن حکم کنند، هرچند صاحب حق ضعیف ترین فرد جامعه و مخالف آن قوى ترین افراد باشند و همان گونه که امام در پایان این اوصاف مى فرماید: «و البته این گونه افراد کم اند»; (وَأُولَئِکَ قَلِیلٌ).
ولى مهم این است که با صبر و حوصله و بررسى همه جانبه باید این قلیل را از میان نخبگان یافت و بر کرسى قضاوت در میان مسلمانان نشاند.
سپس امام(علیه السلام) به دنبال بیان اوصاف به ذکر وظایف زمامدار در برابر چنین قضاتى مى پردازد و سه دستور بسیار مهم درباره آنها صادر مى کند.
نخست مى فرماید: «سپس با جدیت هرچه بیشتر داورى هاى او را بررسى کن»; (ثُمَّ أَکْثِرْ تَعَاهُدَ(17) قَضَائِهِ).
اشاره به اینکه، هرچند واجدان این صفات مورد اعتمادند، با این حال چون مسأله قضاوت بسیار مهم است و ممکن است گاه گرفتار اشتباه و خطا یا انحراف شوند، بازرس هایى بفرست تا احکام قضایى آنها را بررسى کنند و یا خودت از نزدیک پاره اى از قضاوت هاى آنها را بررسى کن که این کار قاضى را در طرفدارى از عدالت تقویت مى کند.
البته این سخن بدان معنا نیست که در نظام قضایى اسلام مسأله تجدید نظر وجود دارد، بلکه به این معناست که اگر خطاى مسلمى دیده شد، حکم ابطال گردد و دادرسى از سر گرفته شود.
در دستور دوم مى فرماید: «در بذل حقوق به او سفره سخاوتت را بگستران آنچنان که نیازش را از میان ببرد و حاجتى به مردم پیدا نکند (مبادا خداى نکرده آلوده به رشوه خوارى گردد)»; (وَافْسَحْ لَهُ فِی الْبَذْلِ مَا یُزِیلُ عِلَّتَهُ، وَتَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى النَّاسِ).
اشاره به اینکه یکى از عوامل فساد دستگاه قضایى کم بودن حقوق قضات و کارمندان دستگاه قضاوت است. باید براى آنها حقوق بالایى در نظر گرفت تا از زندگى آبرومند معقولى بهره مند باشند و کمتر فکر قبول رشوه را در سر بپرورانند. مى گویند: امروز در بعضى از کشورها براى حقوق، چک سفید به دست قضات مى دهند تا هرچه نیاز دارند در آن بنویسند.
این سخن خواه راست باشد یا مبالغه و دروغ، از این حقیقت خبر مى دهد که قاضى باید به اندازه کافى براى یک زندگى مناسب از بیت المال بهره مند گردد.
شایان توجّه اینکه امام(علیه السلام) در مورد مسأله تأمین زندگى هم درباره قضات حساسیت نشان داده و هم درباره فرماندهان لشکر که در بخش پیشین گذشت. درست است که باید زندگى همه کارگزاران و حتى فرد فرد کارمندان قضایى و سربازان لشکر اسلام تأمین باشد; ولى تأکید بر این دو قسمت نشان مى دهد که باید براى حفظ حدود و ثغور کشور و حقوق مردم توجّه ویژه اى اعمال شود.
آن گاه در سومین دستور مى فرماید: «از نظر منزلت آن قدر مقامش را نزد خود بالا ببر که احدى از یاران نزدیک تو نسبت به نفوذ در او طمع نکند و به این طریق از توطئه و زیان رساندن این گونه افراد نزد تو در امان باشد»; (وَأَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَیْکَ مَا لاَ یَطْمَعُ فِیهِ غَیْرُهُ مِنْ خَاصَّتِکَ لِیَأْمَنَ بِذَلِکَ اغْتِیَالَ(18) الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ).
این نکته مهمى است که قاضى براى آزادى در انشاى حکم حق، باید هیچ گونه فشار اجتماعى و گروهى روى او نباشد و این در صورتى ممکن است که از همه به زمامدار نزدیک تر باشد، زیرا اگر افرادى به او نزدیک تر از قاضى باشند هرگز احساس امنیّت نخواهد کرد چون ممکن است براى قرب سلطان، نزد او بروند و براى قاضى سعایت کنند و بیم این کار قاضى را مجبور کند تا طبق خواسته هاى آنها حکم صادر کند. به تعبیر دیگر قضات باید از هر نظر مصون باشند تا استقلال قضایى را از دست ندهند.
به دنبال این دستورات سه گانه، امام(علیه السلام) به عنوان تأکید مى فرماید: «سپس در آنچه گفتم با دقت بنگر (و همه این دستورات را به طور دقیق اجرا کن)»; (فَانْظُرْ فِی ذَلِکَ نَظَراً بَلِیغاً).
تعبیر به «ذلِکَ» ممکن است اشاره به دستور اخیر باشد یا هر سه دستور و یا حتى صفات دوازده گانه قاضى را نیز فرا بگیرد، به این معنا که هم در گزینش قضات دقت کافى به خرج دهد و هم در بازرسى از کار قضات و رفع نیازها و تأمین آزادى قضایى.
امام(علیه السلام) در پایان این بخش به سراغ ذکر دلیلى بر تأکیداتى که قبلاً فرموده مى رود و مى فرماید: «زیرا این دین اسیر دست اشرار بود، با هوا و هوس درباره آن عمل مى شد و بهوسیله آن دنیا را طلب مى کردند (از یک سو هواپرستى و از سوى دیگر دنیاپرستى همه ارکان دین را متزلزل ساخته بود)»; (فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الاَْشْرَارِ، یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَى، وَتُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا).
روشن است که این سخن به زمان عثمان اشاره مى کند که گروهى از افراد فاسد و مفسد از بنى امیّه و بنى مروان قدرت را به دست گرفتند، اموال بیت المال را به غارت مى بردند و آنچه براى آنها مهم نبود حفظ اسلام و نگهدارى از این آیین نوپا بود.
در اینکه در عصر عثمان فساد گسترده اى بر جامعه اسلامى حاکم بود هیچ تاریخ نویسى تردید ندارد، منتها بعضى از علماى اهل سنّت براى اینکه موقعیت عثمان را حفظ کنند مى گویند: او مرد ضعیفى بود که نتوانست بر این گروه اشرار چیره شود، به گونه اى که زمام اختیار را از دست او ربودند، بنابراین او معذور بود. حال تا چه اندازه مى توان چنین عذرى را پذیرفت ناگفته پیداست.
در خطبه شقشقیه نیز به این موضوع اشاره شده است، آنجا که مى فرماید: «وَقَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَةَ الاِْبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیع; و بستگان پدرش (اشاره به بنى امیّه است) به همکارى او (عثمان) برخاستند و همچون شتر گرسنه اى که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبى گیاهان را ببلعد به خوردن اموال خدا (بیت المال) مشغول شدند».
***
پی نوشت:
1 . «تُمَحِّکُهُ» از ريشه «مَحْک» بر وزن «مکر» به معناى پرخاشگرى و لجاجت گرفته شده است.
2 . «يَتَمادى» از ريشه «تمادى» و از مادّه «مَدى» بر وزن «دوا» به معناى استمرار و ادامه و اصرار در انجام چيزى است.
3 . مؤمنون، آيه 75.
4 . غررالحکم، ص 65، ح 853 .
5 . همان مدرک، ص 463، ح 10640.
6 . «لايَحْصَر» از ريشه «حصر» بر وزن «نصر» به معناى به تنگنا افتادن است و بسيار مى شود که آن را درفروماندن به هنگام سخن گفتن اطلاق مى کنند و در عبارت بالا هر دو معنا ممکن است.
7. غررالحکم، ص 272، ح 5954.
8. نهج البلاغه، کلمات قصار، 219.
9. کافى، ج 1، ص 68، ح 1.
10 . وسائل الشيعة، ج 18 ص 212 ح 11 و بحارالانوار، ج 40، ص 252، ح 26. براى آگاهى بيشتر به وسائل الشيعة، ج 18، کتاب القضاء باب 21 مراجعه شود.
11 . «تَبَرُّم» از ريشه «برم» بر وزن «نرم» در اصل به معناى تابيدن ريسمان و طناب و امثال آن است و سپس بر هر چيز خسته کننده اى اطلاق شده و در جمله بالا به معناى ناراحتى شديد و خستگى است.
12 . «أصْرَم» از ريشه «صرم» بر وزن «سرد» به معناى بريدن و قطع کردن گرفته شده که گاه به معناى برش معنوى و قاطعيت نيز به کار مى رود.
13 . «يَزْدَهيه» از ريشه «ازدهاء» به معناى عجب و خودبينى و خودپسندى است.
14 . «إطْراء» به معناى ثناخوانى و تمجيد و مدح فراوان است.
15 . «يَسْتَميلُهُ» از ريشه «استمالة» به معناى متمايل ساختن به سوى خويش است.
16 . «اِغراء» در اصل به معناى چسبانيدن چيزى به چيز ديگر است. سپس به معناى تشويق و تحريک براى انجام کارى به کار رفته است و در جمله بالا معناى تشويق فراوان دارد.
17. «تَعاهُد» به معناى بررسى کردن است و معناى آن به طور مشروح تر در چند صفحه قبل آمد.
18. «اِغْتِيال» در اصل به معناى غافلگير کردن و زيان رساندن است و گاه به معناى کشتن غافلگيرانه آمده و در عبارت بالا همان معناى اوّل اراده شده است.