هرگز تن به پستى مده:
امام(عليه السلام) در اين بخش از وصيّت نامه خود به شش نکته مهم که هر يک نصيحتى است انسان ساز، اشاره مى کند; ولى پيش از آن در مقدمه اى مى فرمايد: «و بدان به يقين هرگز به همه آرزوهايت دست نخواهى يافت و (نيز بدان) هرگز از اجلت تجاوز نخواهى کرد (و بيش از آنچه مقرر شده عمر نمى کنى) و تو در همان مسيرى هستى که پيشينيان تو بودند (آنها رفتند و تو هم خواهى رفت)»; (وَاعْلَمْ يَقِيناً أَنَّکَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ، وَلَنْ تَعْدُوَ أَجَلَکَ).
آن گاه چنين نتيجه مى گيرد: «حال که چنين است در به دست آوردن دنيا زياده روى مکن و در کسب و کار ميانه رو باش»; (فَخَفِّضْ(1) فِي الطَّلَبِ وَأَجْمِلْ(2) فِي الْمُکْتَسَبِ).
جمله «لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ» بيان واقعيّتى روشن است که هيچ انسانى در اين جهان به تمام آرزوهاى خود نخواهد رسيد، بنابراين چرا در طلب روزى حريص باشد؟
جمله «وَلَنْ تَعْدُوَ أَجَلَکَ» اشاره به اين است که عمر انسان به هر حال محدود است و هيچ کس نمى تواند بيش از وقت مقرر در اين جهان بماند. حال که چنين است چرا براى به دست آوردن مال، بيش از حد دست و پا کند.
تعبير به «خَفِّضْ; آرام باش و فرو نه» و «أَجْمِلْ; راه اعتدال پيش گير» هر دو اشاره به يک حقيقت و آن ترک حرص براى جلب روزى بيشتر است. اين تعبير هرگز تلاش و سعى براى به دست آوردن روزى حلال را نفى نمى کند.
امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به استدلال پرمعنايى توسل مى جويد و مى فرمايد: «زيرا بسيار شده که تلاش فراوان (در راه دنيا) منجر به نابودى (اموال) گرديده (اضافه بر اين) نه هر تلاشگرى به روزى رسيده و نه هر شخص ميانه روى محروم گشته است»; (فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَب قَدْ جَرَّ إِلَى حَرَب(3); فَلَيْسَ کُلُّ طَالِب بِمَرْزُوق، وَلاَ کُلُّ مُجْمِل بِمَحْرُوم).
شبيه اين مضمون در حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) آمده است، حضرت مى فرمايد: «اَجْمِلُوا فى طَلَبِ الدُّنْيا فَإنَّ کُلاًّ مُيَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ; در طلب دنيا ميانه رو باشيد، چرا که به هرکس آنچه مقدر شده است داده مى شود».(4)
جمله «رُبَّ طَلَب قَدْ جَرَّ إلى حَرَب; چه بسيار تلاش فراوانى که منجر به نابودى شده» به گفته بعضى از نويسندگان، ضرب المثلى در لسان العرب است که مضمون آن را در فارسى، سعدى در ضمن دو بيت آورده است:
شد غلامى که آب جوى آورد *** آب جوى آمد و غلام ببرد
دام، هر بار ماهى آوردى *** ماهى اين بار رفت و دام ببرد
دو جمله «فَلَيْسَ کُلُّ طَالِب... وَلاَ کُلُّ مُجْمِل...» در واقع به منزله دليل است براى آنچه در جمله هاى قبل درباره رعايت اعتدال و ميانه روى در طلب رزق آمده است و اشاره به اين حقيقت است که دست و پاى زياد هميشه درآمد بيشتر و رعايت اعتدال و ميانه روى هميشه درآمد کمتر را در پى ندارد، بلکه لطف الهى بر اين قرار گرفته آنها که بر او توکل کنند و حرص و آز و طمع را کنار بگذارند و به صورت معتدل براى روزى تلاش نمايند زندگى بهتر و توأم با آرامش بيشتر داشته باشند و در ضمن، ديگران نيز اجازه پيدا کنند که از تلاش خود براى روزى بهره گيرند و حريصان جاى را بر آنها تنگ نکنند.
امام(عليه السلام) در دومين دستور مى فرمايد: «نفس خويشتن را از گرايش به هر پستى گرامى دار (و بزرگوارتر از آن باش که به پستى ها تن در دهى) هرچند گرايش به پستى ها تو را به خواسته ها برساند، زيرا تو هرگز نمى توانى در برابر آنچه از شخصيت خود در اين راه از دست مى دهى بهاى مناسبى به دست آورى»; (وَأَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنِيَّة(5) وَإِنْ سَاقَتْکَ إِلَى الرَّغَائِبِ(6)، فَإِنَّکَ لَنْ تَعْتَاضَ(7) بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِکَ عِوَضاً).
اشاره به اينکه بعضى از خواسته ها چنان است که اگر انسان از شخصيت خود مايه نگذارد به آن نمى رسد و سزاوارِ انسان آزاده و با شخصيت نيست که تن به چنين معامله اى بدهد; از شخصيت خود بکاهد تا به خواسته اى از خواسته هاى ماديش برسد.
و به گفته شاعر عرب:
مَا اعْتاضَ باذِلٌ وَجْهَهُ بِسُؤالِهِ *** عِوَضاً وَلَوْ نالَ الْغِنى بِسُؤال
وَإِذَا النَّوالَ إِلَى السُؤالِ قَرَنْتَهُ *** رَجَحَ السؤالُ وَخَفّ کُلُّ نَوال
«کسى که از آبروى خويش به وسيله تقاضاى از ديگران صرف نظر مى کند، عوض شايسته اى پيدا نخواهد کرد هرچند از اين طريق به غنا و ثروت برسد.
زيرا هنگامى که رسيدن به مواهب مادى را در کنار سؤال بگذارى (ذلتِ) سؤال آشکارتر مى شود و مواهب مادى هر چه باشد کوچک خواهد بود».
به بيان ديگر، انسان مال را براى حفظ آبرو مى خواهد و سزاوار نيست آبرويش را براى کسب مال بريزد.
امام(عليه السلام) در ادامه سخن سومين توصيه مهم خود را مى فرمايد و مى گويد: «برده ديگرى مباش، خداوند تو را آزاد آفريده است»; (وَلاَ تَکُنْ عَبْدَ غَيْرِکَ وَقَدْ جَعَلَکَ اللهُ حُرّاً).
اين جمله از مهم ترين و درخشنده ترين وصاياى امام(عليه السلام) است که سزاوار است با آب طلا نوشته شود و همواره نصب العين باشد. آرى خداوند انسان را آزاد آفريده و نبايد اين آزادى و آزادگى را با هيچ بهاى مادى معاوضه کند. حتى گاه بايد با زندگى محدود و مشقت بار مادى بسازد و تن به بردگى اين و آن ندهد.
اين سخن هم درباره افراد صادق است و هم درباره ملت ها; چه بسيارند ملت هاى ضعيف و ناتوانى که آزادى خود را براى مختصر درآمدى از دست مى دهند و استثمارگران دنيا نيز از اين نقطه ضعف بهره گرفته آنها را برده خويش مى سازند و حتى در کنار کمک هاى مختصر اقتصادى فرهنگ غلط خود را بر آنها تحميل مى کنند و گاه دين و ايمانشان را نيز از آنها مى گيرند.
افراد با شخصيت و ملت هاى آزاده ترجيح مى دهند از جان خود بگذرند و برده ديگران نشوند. اين توصيه در حقيقت از آثار و لوازم توصيه گذشته است که مى فرمود: «شخصيت خود را براى رسيدن به مواهب مادى فدا مکن».
يکى از نمونه هاى روشن اين مطلب همان است که امام حسين(عليه السلام) ويارانش در کربلا نشان دادند; امام(عليه السلام) در اين واقعه مهم تاريخى فرمود: «ألا وَإنَّ الدعىّ بْنَ الدَّعى قَدْ رَکَز بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِلّةِوَالذِّلَّةِ وَهَيْهاتَ مِنَّاالذِّلَّةِ;ناپاک زادگان مرا در ميان شمشير و تن دادن به ذلت مخير ساخته اند وهيهات که من تن به ذلت بدهم».(8)
امام صادق(عليه السلام) مطلب را در اينجا در حد کمال بيان فرموده و حريت را جامع صفات برجسته دانسته است مى فرمايد: «خَمْسُ خِصَال مَنْ لَمْ يَکُنْ فِيهِ شَيْءٌ مِنْهَا لَمْ يَکُنْ فِيهِ کَثِيرُ مُسْتَمْتَع: أَوَّلُهَا الْوَفَاءُ وَالثَّانِيَةُ التَّدْبِيرُ وَالثَّالِثَةُ الْحَيَاءُ وَالرَّابِعَةُ حُسْنُ الْخُلُقِ وَالْخَامِسَةُ وَهِيَ تَجْمَعُ هَذِهِ الْخِصَالَ الْحُرِّيَّة; پنج صفت است که اگر کسى لااقل يکى از آنها را نداشته باشد خير قابل توجهى در او نيست: اوّل وفاست دوم تدبير سوم حيا چهارم حسن خلق پنجم که جامع همه اين صفات است، حريت و آزادگى است».(9)
حضرت در چهارمين توصيه مى فرمايد: «آن نيکى که جز از طريق بدى به دست نيايد نيکى نيست و نه آن آسايش و راحتى که جز با مشقت زياد (و بيش از حد) فراهم نشود»; (وَمَا خَيْرُ خَيْر لاَ يُنَالُ إِلاَّ بِشَرّ، وَيُسْر لاَ يُنَالُ إِلاَّ بِعُسْر).
اشاره به اينکه بعضى براى رسيدن به مقصود خود از هر وسيله اى استفاده مى کنند در حالى که دستور اسلام اين است که تنها از طريق مشروع و صحيح بايد به اهداف رسيد. به بيان ديگر، هدف وسيله را توجيه نمى کند. همچنين نبايد براى رسيدن به راحتى ها به سراغ مقدماتى رفت که بيش از حد انسان را در فشار قرار مى دهد.
دو جمله بالا را که به صورت جمله هاى خبريه تفسير کرديم، بعضى به صورت جمله استفهاميه تفسير کرده اند و مطابق اين تفسير معناى جمله چنين مى شود: چه سودى دارد آن خيرى که جز از طريق شر به دست نمى آيد و چه فايده اى دارد آن راحتى که جز از طريق ناراحتى حاصل نمى شود. روشن است که نتيجه هر دو تفسير يکى است، هرچند لحن و بيان متفاوت است.
شبيه همين معنا در کلمات قصار امام(عليه السلام) نيز آمده است; مى فرمايد: «مَا خَيْرٌ بِخَيْر بَعْدَهُ النَّارُ وَمَا شَرٌّ بِشَرّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ; آن خوبى و نيکى که جهنم را به دنبال داشته باشد خوبى نيست و نه آن ناراحتى و مشکلى که بهشت در پى آن باشد ناراحتى و مشکل است».(10)
سپس امام(عليه السلام) در پنجمين توصيه مهم خويش خطاب به فرزندش مى فرمايد: «و بپرهيز از اينکه مرکب هاى طمع، تو را با سرعت با خود ببرند و به آبشخورهاى هلاکت بيندازند»; (وَإِيَّاکَ أَنْ تُوجِفَ(11) بِکَ مَطَايَا الطَّمَعِ، فَتُورِدَکَ مَنَاهِلَ(12) الْهَلَکَةِ).
امام(عليه السلام) در اينجا موارد طمع را به منزله مرکب هاى سرکشى گرفته که اگر انسان بر آن سوار شود اختيار را از او ربوده و به پرتگاه مى کشانند و تعبير به «مَناهِلَ الْهَلَکَةِ; آبشخورهاى هلاکت» اشاره لطيفى به اين حقيقت است که انسان به سراغ آبشخور براى سيراب شدن مى رود ولى آبشخورى که با مرکب طمع به آن وارد مى شود نه تنها سيراب نمى کند، بلکه آبى نيست و به جاى آن هلاکت است.
بارها در زندگى خود آزموده ايم و تاريخ نيز گواه صدق اين حقيقت است که افراد طماع گرفتار شکست هاى سختى در زندگى شده اند، زيرا طمع، چشم و گوش انسان را مى بندد و به او اجازه نمى دهد راه را از بيراهه و محل نجات را از پرتگاه بشناسد، بلکه مى توان گفت غالب کسانى که در مسائل تجارى و مانند آن گرفتار ورشکست نهايى مى شوند، عامل اصلى آن طمع آنها بوده است.
شبيه اين معنا حديث پرمعنايى است که از امام صادق(عليه السلام) در بحارالانوار نقل شده است مى فرمايد: «الطَّمَعُ خَمْرُ الشَّيْطَانِ يَسْتَقِي بِيَدِهِ لِخَوَاصِّهِ فَمَنْ سَکِرَ مِنْهُ لاَ يَصْحُو إِلاَّ فِي أَلِيمِ عَذَابِ اللهِ أَوْ مُجَاوَرَةِ سَاقِيه; طمع، شراب شيطان است که با دست خود به خواص خود مى نوشاند و هرکس از آن مست شود جز در عذاب الهى يا در کنار ساقيش (شيطان) هوشيار نمى شود».(13)
در حديث ديگرى از رسول خدا مى خوانيم: «اَلطَّمَعُ يُذْهِبُ الْحِکْمَةَ مِنْ قُلُوبِ الْعُلَماءِ; طمع حکمت و تدبير را حتى از دل دانشمندان بيرون مى برد».
در حديثى ديگر از امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى خوانيم: «مَا هَدَمَ الدِّينَ مِثْلُ الْبِدَعِ وَلاَ أَفْسَدَ الرَّجُلَ مِثْلُ الطَّمَع; چيزى مانند بدعت ها دين را ويران نمى سازد و چيزى بدتر از طمع براى فاسد کردن انسان نيست».(14)
آن گاه در ششمين و آخرين توصيه خود در اين بخش از وصيّت نامه مى فرمايد: «و اگر بتوانى که ميان تو و خداوند، صاحب نعمتى واسطه نباشد چنين کن، زيرا تو (به هر حال) قسمت خود را دريافت مى کنى و سهمت را خواهى گرفت و مقدار کمى که از سوى خداوند به تو برسد با ارزش تر است از مقدار زيادى است که از سوى مخلوقش برسد، هرچند همه نعمت ها (حتى آنچه از سوى مخلوق مى رسد) از ناحيه خداست»; (وَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَلاَّ يَکُونَ بَيْنَکَ وَبَيْنَ اللهِ ذُو نِعْمَة فَافْعَلْ، فَإِنَّکَ مُدْرِکٌ قَسْمَکَ، وَآخِذٌ سَهْمَکَ، وَإِنَّ الْيَسِيرَ مِنَ اللهِ سُبْحَانَهُ أَعْظَمُ وَأَکْرَمُ مِنَ الْکَثِيرِ مِنْ خَلْقِهِ وَإِنْ کَانَ کُلٌّ مِنْهُ).
امام(عليه السلام) در اين دستور بر اين نکته اخلاقى مهم تکيه مى کند که انسان تا مى تواند نبايد زير بار منت مردم باشد، بلکه بايد با نيروى خود و اعتماد به توان خويشتن سهم خود را از مقدرات الهى به دست آورد و اگر از اين طريق به سهم کمترى برسد از آن بهتر است که از طريق مردمى که منت مى گذارند به سهم بيشترى نايل شود. در واقع اين سهم کمتر با توجّه به حفظ کرامت و شخصيت و مقام انسان، از آن سهم بيشتر افزون تر است، زيرا در آنجا شخصيت و ارزش والاى انسان خرج مى شود; چيزى که بهايى براى آن نمى توان قايل شد.
گرچه عبارت امام(عليه السلام) در اينجا مطلق است و تفاوتى ميان کسانى که با آغوش باز خواسته انسان را استقبال مى کنند حتى پدر و فرزند و برادر همه را شامل مى شود; ولى روشن است که منظور امام(عليه السلام) آنجاست که شخصيت انسان با سؤال خدشه دار شود و آميخته با ذلت يا منّتى باشد.
شاهد اين سخن حديثى است که از امام باقر(عليه السلام) نقل شده: «قَالَ يَوْماً رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ جَمِيعِ خَلْقِکَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَر(عليه السلام) لاَ تَقُلْ هَکَذَا وَلَکِنْ قُلِ اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ شِرَارِ خَلْقِکَ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لاَ يَسْتَغْنِي عَنْ أَخِيهِ; روزى شخصى در محضر آن حضرت به پيشگاه خدا عرضه داشت: خداوندا من را از همه خلق خود بى نياز کن امام(عليه السلام) فرمود اين گونه دعا نکن; ولى بگو خداوندا ما را از بدان خلقت بى نياز کن، زيرا هيچ انسان باايمانى از کمک و يارى برادرش بى نياز نيست».(15)
در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم که به فرزندش امام حسن(عليه السلام) فرمود: «يَا بُنَيَّ إِذَا نَزَلَ بِکَ کَلَبُ الزَّمَانِ وَقَحْطُ الدَّهْرِ فَعَلَيْکَ بِذَوِي الاُْصُولِ الثَّابِتَةِ الْفُرُوعِ النَّابِتَةِ مِنْ أَهْلِ الرَّحْمَةِ وَالاِْيثَارِ وَالشَّفَقَةِ فَإِنَّهُمْ أَقْضَى لِلْحَاجَاتِ أَمْضَى لِدَفْعِ الْمُلِمَّات; فرزندم هنگامى که سختى هاى زمان و کمبودهاى دوران دامان تو را گرفت از کسانى کمک بخواه که داراى ريشه هاى ثابت خانوادگى و شاخه هاى پربارند; آنهايى که اهل رحمت و ايثار و شفقت هستند، چرا که آنها در قضاى حوايج سريع تر و در دفع مشکلات مؤثرترند».(16)
به بيان ديگر بسيار مى شود که انسان شخصا قادر بر انجام کارى است; ولى تنبلى مى کند و از ديگران کمک مى خواهد و کَلّ بر آنها مى شود. اين کار مذموم و نکوهيده است; ولى مواردى هست که کارها بدون تعاون ديگران انجام نمى شود، کمک گرفتن اشکالى ندارد، زيرا زندگى انسان همواره آميخته با تعاون است.
جمله «وَإنْ کانَ کُلٌّ مِنْهُ» در واقع اشاره به توحيد افعالى خداست و آن اينکه به فرض که انسان از ديگران کمک بگيرد (آنجا که نبايد بگيرد) و به او کمک کنند باز هم اگر دقت کنيم همه اينها از سوى خداست، زيرا انسان خودش چيزى ندارد که به ديگرى بدهد. آنچه دارد از سوى خدا دارد و آنچه به دست آورده با نيروى خداداد به دست آورده است.
مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود ذيل اين توصيه امير مؤمنان(عليه السلام) سخن کوتاه و پرمعنايى از شيخ محمد عبده، عالم معروف مصرى به اين مضمون نقل مى کند که هيچ سخنى در دل انسان از اين سخن اثربخش تر نيست، سخنى که به سبب قوّت در تأثير و اصابت به حق خواننده باايمان را فورا از دنيا (و مردم دنيا) برمى کَند (و تمام توجّه او را به سوى خدا مى برد.)
به گفته شاعر:
گرفتن شرزه شيرى را در آغوش *** ميان آتش سوزان خزيدن
کشيدن قله الوند بر دوش *** پس آنگه روى خار و خس دويدن
مرا آسان تر و خوش تر بود زان *** که بار منّت دونان کشيدن
***
پی نوشت:
1 . «خفّض» از ريشه «خفض» به معناى پايين آوردن، در مقابل رفع به معناى بالا بردن است و در اينجا به معناى کم کردن و دست از زياده روى برداشتن است.
2 . «اجمل» از ريشه «اجمال» به معناى اعتدال در کار و عدم افراط است.
3 . «حَرَب» به معناى غارت کردن است و در اينجا معناى فعل مجهول دارد; يعنى غارت شدن.
4 . کتاب السنة، عمرو بن ابى عاصم، ص 182.
5 . «دَنيّة» به معناى شىء پست است از ريشه «دنائة» به معناى پستى گرفته شده است.
6 . «رغائب» جمع «رغيبة» به معناى شىء مطلوب و امر مرغوب است.
7 . «تعتاض» از ريشه «اعتياض» به معناى گرفتن عوض چيزى است و ريشه اصلى آن عوض است.
8 . لهوف، ص 97 و بحارالانوار، ج 45، ص 8.
9 . خصال، ج 1، ص 284، ح 33.
10 . نهج البلاغه، کلمات قصار، 387.
11 . «تُوجِفُ» از ريشه «ايجاف» به معناى با سرعت حرکت کردن و تاختن گرفته شده و ريشه اصلى آن «وَجْف» بر وزن «حذف» به معناى حرکت کردن سريع است. با توجّه به اينکه در عبارت بالا با «باء» متعدى شده به معناى به سرعت راندن است.
12 . «مَناهل» جمع «مَنْهل» به معناى آبشخور است.
13 . بحارالانوار، ج 70، ص 169، ح 6.
14 . همان مدرک، ج 75، ص 92، ح 98.
15. بحارالانوار، ج 75، ص 172، ح 5.
16 . همان مدرک، ج 93، ص 159، ح 38.