بيست و هفت اندرز گرانبها:
امام(عليه السلام) در اين بخش از وصيّت نامه نورانيش مجموعه اى از اندرزهاى گوناگون به فرزندش مى دهد که هر يک به تنهايى نکته مهمى را در بر دارد و مجموعه اش برنامه مبسوطى براى زندگى سعادتمندانه هر انسانى است.
نخست مى فرمايد: «جبران آنچه بر اثر سکوت خود از دست داده اى آسان تر از جبران آن است که بر اثر سخن گفتن از دست رفته»; (وَتَلاَفِيکَ(1) مَا فَرَطَ(2) مِنْ صَمْتِکَ أَيْسَرُ مِنْ إِدْرَاکِکَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِکَ).
اشاره به اينکه انسان اگر از گفتن چيزى خوددارى و صرف نظر کند و بعد بفهمد اين سکوت اشتباه بوده فورا مى تواند آن را تلافى و تدارک کند. در حالى که اگر سخنى بگويد و بعد بفهمد اين سخن اشتباه بوده و يا گفتنى نبوده است، بازگرداندن آن امکان پذير نيست; همانند آبى است که به روى زمين ريخته مى شود و جمع کردن آن عادتا غير ممکن است.
در ادامه اين سخن، راه صحيح را براى رسيدن به اين مقصود با ذکر مثالى نشان مى دهد و مى فرمايد: «نگه دارى آنچه در ظرف است با محکم بستن دهانه آن امکان پذير است»; (وَحِفْظُ مَا فِي الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِکَاءِ).
«وِعاء; ظرف» همان قلب و روح انسان است و «وکاء; ريسمانى است که دهانه مشک را با آن مى بندند» اشاره به زبان و دهان انسان که اگر انسان آن را در اختيار خود بگيرد سخنان ناموزون يا کلماتى که موجب پشيمانى است از او صادر نمى شود.
حضرت در دومين توصيه مى فرمايد: «و حفظ آنچه در دست دارى، نزد من محبوب تر از درخواست چيزى است که در دست ديگرى است»; (وَحِفْظُ مَا فِي يَدَيْکَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِي يَدَيْ غَيْرِکَ).
اشاره به اينکه بسيارند کسانى که بر اثر اسراف و تبذير اموال خود را از دست مى دهند و نيازمند به ديگران مى شوند و عزت و حيثيت خود را بر سر آن مى نهند. هر گاه انسان، اعتدال و اقتصاد را در زندگى از دست ندهد نيازمند به ديگران نخواهد شد، بنابراين توصيه مزبور هرگز به معناى دعوت به بخل نيست بلکه به معناى دعوت به ميانه روى و اعتدال و ترک اسراف و تبذير است.
آن گاه امام(عليه السلام) در سومين توصيه خود که در ارتباط با توصيه قبل است مى فرمايد: «تلخى يأس (از آنچه در دست مردم است) بهتر است از دراز کردن دست تقاضا به سوى آنها»; (وَمَرَارَةُ الْيَأْسِ خَيْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ).
منظور از «يأس» در اين عبارت همان نااميدى است که انسان بر خود تحميل مى کند، به گونه اى که راه طلب از ديگرن را بر خويش مى بندد. اين کار گرچه تلخ است ; ولى سبب عزت و شرف انسان مى شود و به همين دليل، امام(عليه السلام) اين تلخى را از شيرينى طلب بهتر مى شمرد.
تعبير به «اَلْيأس عَمّا فى أيْدِى النّاسِ» به عنوان يک ارزش و فضيلت در روايات متعدّدى از معصومان آمده است از جمله در حديثى از امام باقر(عليه السلام)مى خوانيم: «وَخَيْرُ الْمَالِ الثِّقَةُ بِاللهِ وَالْيَأْسُ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ; بهترين سرمايه اعتماد بر ذات پاک خدا و مأيوس بودن از چيزى است که در دست مردم است».(3)
اين سخن بدان معنا نيست که انسان، تعاون و همکارى با مردم را در زندگى از دست دهد، زيرا زندگى اجتماعى چيزى جز تعاون و همکارى نيست، بلکه منظور اين است که چشم طمع بر اموال مردم ندوزد و سربار مردم نشود و با تلاش، براى معاش بکوشد.
به گفته شاعر:
وَإِنْ کانَ طَعْمُ الْيَأْسِ مُرّاً فَإِنَّهُ *** أَلَذُّ وَأَحْلى مِنْ سُؤالِ الاَْراذِلِ
اگر چه طعم يأس، تلخ است ولى شيرين تر و لذت بخش تر از درخواست و تقاضا از افراد رذل و پست است.
آن گاه در چهارمين توصيه مى افزايد: «درآمد (کم) همراه با پاکى و درست کارى بهتر از ثروت فراوان توأم با فجور و گناه است»; (وَالْحِرْفَةُ مَعَ الْعِفَّةِ خَيْرٌ مِنَ الْغِنَى مَعَ الْفُجُورِ).
عفت از نظر لغت و موارد استعمال نزد علماى اخلاق، تنها به معناى خودنگهدارى جنسى نيست، بلکه هرگونه خويشتن دارى از گناه را شامل مى شود و در جمله بالا به اين معناست، زيرا بعضى به هر گناه و زشتى تن در مى دهند تا ثروتى را از اين سو و آن سو جمع آورى کنند اما مؤمنان پاک دل ممکن است از طريق حلال و خالى از هرگونه گناه به ثروت کمترى برسند; امام(عليه السلام) مى فرمايد اين را بر آن ترجيح بده.
حضرت در پنجمين توصيه مى فرمايد: «انسان اسرار خويش را (بهتر از هر کس ديگر) نگهدارى مى کند»; (وَالْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ).
زيرا انسان، نسبت به اسرار خود از همه دلسوزتر است، چون افشاى آنها گاه موجب ضرر و زيان و گاه سبب آبرو ريزى و هتک حيثيت او مى شود در حالى که ديگران از افشاى سر او ممکن است هيچ آسيبى نبينند، بنابراين اگر مى خواهد اسرارش محفوظ شود بايد در صندوق سينه خود آن را محکم نگه دارد، همان گونه که در کلمات قصار امام(عليه السلام) آمده است «صَدْرُ الْعاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ; سينه انسان خردمند صندوق اسرار اوست».
در ششمين توصيه مى فرمايد: «بسيارند کسانى که بر زيان خود تلاش مى کنند»; (وَرُبَّ سَاع(4) فِيمَا يَضُرُّهُ).
اشاره به اينکه سعى و تلاش بايد روى حساب باشد. به بيان ديگر، تلاش بايد با تدبير توأم گردد. نکند انسان با دست خويش ريشه خود را قطع کند که اين بدترين نوع مصيبت است.
در هفتمين توصيه مى فرمايد: «کسى که پرحرفى مى کند سخنان ناروا و بى معنا فراوان مى گويد»; (مَنْ أَکْثَرَ أَهْجَرَ(5)).
آرى يکى از فوايد سکوت، گرفتار نشدن در دام سخنان بى معناست و اين بسيار به تجربه رسيده که افراد پر حرف پرت و پلا زياد مى گويند، زيرا سخنان سنجيده و حساب شده، فکر و مطالعه مى خواهد در حالى که افراد پر حرف مجالى براى فکر ندارند. امام(عليه السلام) در غررالحکم عواقب سوء زيادى براى افراد پر حرف بيان فرموده از جمله اينکه «مَنْ کَثُرَ کَلامُهُ زَلَّ; کسى که سخن بسيار گويد لغزش فراوان خواهد داشت»(6) و همين امر آبروى او را مى برد و سبب خوارى و رسوايى مى گردد. به عکس کسانى که کم و سنجيده سخن مى گويند، سبب آبرومندى خود مى شوند و به گفته شاعر:
کم گوى و گزيده گوى چون دُر *** تا ز اندک تو جهان شود پر
در هشتمين توصيه مى فرمايد: «هر کس انديشه خود را به کار گيرد حقايق را مى بيند و راه صحيح را انتخاب مى کند»; (وَمَنْ تَفَکَّرَ أَبْصَرَ).
اهمّيّت تفکر در همه امور دنيا و آخرت چيزى نيست که بر کسى مخفى باشد و تمام افراد پيروزمند و موفق همين راه را پيموده اند.
قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد: «(کَذلِکَ يُبَيِّنُ اللهُ لَکُمُ الاْياتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُون * فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَة); اين چنين خداوند آيات را براى شما روشن مى سازد; شايد بينديشيد.*درباره دنيا و آخرت».(7)
در نهمين توصيه مى فرمايد: «به نيکوکاران و اهل خير نزديک شو تا از آنها شوى و از بدکاران و اهل شر دور شو تا از آنها جدا گردى»; (قَارِنْ أَهْلَ الْخَيْرِ تَکُنْ مِنْهُمْ، وَبَايِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ).
اشاره به اينکه تأثير مجالست و هم نشينى غير قابل انکار است; همنشينى با بدان انسان را بدبخت و با نيکان انسان را خوشبخت مى سازد. در قرآن مجيد اشاره روشنى به اين معنا شده است آنجا که مى فرمايد: «(وَيَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً * يا وَيْلَتى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِى وَکانَ الشَّيْطانُ لِلاِْنْسانِ خَذُولاً); به ياد آور روزى را که ستمکار دست خود را (از شدت حسرت) به دندان مى گزد و مى گويد: اى کاش با رسول (خدا) راهى برگزيده بودم * اى واى بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را به دوستى انتخاب نکرده بودم * او مرا از يادآورى (حق) گمراه ساخت بعد از آنکه (ياد حق) به سراغ من آمده بود و شيطان هميشه انسان را تنها و بى ياور مى گذارد».(8)
پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در حديث معروفى مى فرمايد: «الْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ وَقَرِينِهِ; انسان بر همان دينى است که دوست و رفيقش دارد».(9)
همين امر سبب مى شود که بهترين راه براى شناخت شخصيت انسانى پيچيده و ناشناخته نگاه به همنشينان او باشد، همان گونه که در حديث اميرمؤمنان على(عليه السلام) وارد شده است: «فَمَنِ اشْتَبَهَ عَلَيْکُمْ أَمْرُهُ وَلَمْ تَعْرِفُوا دِينَهُ فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِهِ فَإِنْ کَانُوا أَهْلَ دِينِ اللهِ فَهُوَ عَلَى دِينِ اللهِ وَإِنْ کَانُوا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللهِ فَلاَ حَظَّ لَهُ مِنْ دِينِ اللَّه; اگر حال کسى بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد به همنشينان او نگاه کنيد; اگر اهل دين الهى باشند او هم بر دين خداست و اگر بر غير دين الهى باشند او نيز بهره اى از دين ندارد».(10)
در دهمين توصيه مى فرمايد: «بدترين غذاها غذاى حرام است»; (بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ).
قرآن مجيد کسانى را که اموال يتيمان را مى خورند به عنوان کسانى معرفى کرده که آتش مى خورند: (إِنَّ الَّذينَ يَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْکُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ ناراً).(11) بقيه غذاهاى حرام نيز بى شباهت به اموال يتيمان نيست; در روايات آمده است از جمله موانع استجابت دعا خوردن غذاى حرام است. قبلاً به اين حديث نبوى اشاره کرديم.
امام(عليه السلام) در يازدهمين توصيه مى فرمايد: «ستم بر ناتوان زشت ترين ستم است»; (وَظُلْمُ الضَّعِيفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ).
زيرا او قادر بر دفاع از خويشتن نيست. مرحوم کلينى در کتاب کافى از امام باقر(عليه السلام) نقل مى کند: «لَمَّا حَضَرَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ الْوَفَاةُ ضَمَّنِي إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ يَا بُنَيَّ أُوصِيکَ بِمَا أَوْصَانِي بِهِ أَبِي(عليه السلام) حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَبِمَا ذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ قَالَ يَا بُنَيَّ إِيَّاکَ وَظُلْمَ مَنْ لاَ يَجِدُ عَلَيْکَ نَاصِراً إِلاَّ اللهَ; هنگامى که پدرم در آستانه رحلت از دنيا بود مرا به سينه خود چسبانيد و فرمود اين سخنى است که پدرم در آستانه وفات (شهادت) سفارش کرد و او از پدرش (امير مؤمنان على(عليه السلام)) نقل فرمود: که بپرهيز از ستم کردن بر کسى که يار و ياورى جز خدا ندارد».(12)
البتّه ظلم درباره همه کس قبيح است; ولى اگر کسى مثلا به ثروتمندى ظلم کند و مقدارى از مال او را ببرد، گرچه کار خلافى کرده، لطمه زيادى بر او وارد نمى شود به خلاف آن کس که از فقيرى مالى ببرد.
در دوازدهمين توصيه مى فرمايد: «در آنجا که رفق و مدارا سبب خشونت مى شود، خشونت، مدارا محسوب خواهد شد; چه بسا داروهايى که سبب بيمارى گردد و بيمارى هايى که داروى انسان است»; (إِذَا کَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً(13) کَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً رُبَّمَا کَانَ الدَّوَاءُ دَاءً، وَالدَّاءُ دَوَاءً).
اصل و اساس در برنامه هاى زندگى، نرمش و مداراست; ولى گاه افرادى پيدا مى شوند که از اين رفتار انسانى سوء استفاده کرده بر خشونت خود مى افزايند؛ در مقابل اين افراد خشونت تنها طريق اصلاح است. جمله بعد در واقع به منزله علت براى اين جمله است، زيرا مواردى پيدا مى شود که دوا، درد را فزون تر مى سازد و تحمل درد، دوا محسوب مى شود همان گونه که شاعر گفته است:
هر کجا داغ بايدت فرمود *** چون تو مرهم نهى ندارد سود
اشاره به اينکه زخم هايى است که تنها درمان آن در گذشته داغ کردن و سوزاندن بود، به يقين در آنجا مرهم نهادن بيهوده و گاه سبب افزايش بيمارى است و به عکس گاه بيمارى هايى عارض انسان مى شود که سبب بهبودى از بيمارى هاى مهم ترى است.
در سيزدهمين توصيه مى فرمايد: «و گاه کسانى که اهل اندرز نيستند اندرزى مى دهند و آن کس که (اهل اندرز است و) از او نصيحت خواسته شده خيانت مى کند»; (وَرُبَّمَا نَصَحَ غَيْرُ النَّاصِحِ، وَغَشَّ(14) الْمُسْتَنْصَحُ(15)).
اشاره به اينکه هميشه نبايد به سخنان کسانى که اهل نصيحت نيستند بدبين بود; گاه مى شود از آنها سخن حکمت آميز و ناصحانه اى صادر مى گردد و به عکس، خيرخواهان نصيحت گو، گاه از روى خطا و حسادت و عوامل ديگر در نصيحت خود خيانت مى کنند، بنابراين هميشه نبايد به آنها خوش بين بود و در هر دو صورت حکم عقل را بايد به کار گرفت و از قراين به درستى و نادرستى اندرز اندرزگويان پى برد.
مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار حديث معروف جالبى در اين زمينه نقل مى کند که پس از پايان طوفان نوح، شيطان در برابر حضرت نوح(عليه السلام) ظاهر شد و گفت: خدمت بزرگى به من کردى و حقى بر من دارى مى خواهم جبران کنم. نوح(عليه السلام) به او گفت: من بسيار ناراحت مى شوم که من خدمتى به تو کرده باشم بگو چيست؟ گفت: آرى تو نفرين کردى و قومت را غرق نمودى اکنون کسى باقى نمانده که من او را گمراه کنم و مدتى استراحت مى کنم تا جمع ديگرى به وجود آيند و به گمراه ساختن آنها بپردازم. نوح گفت: چه خدمتى به من مى خواهى بکنى (در بعضى از روايات ديگر آمده است که نوح حاضر به پذيرش از او نبود ولى از سوى خداوند خطاب آمد: گرچه کار او شيطنت است ولى در اينجا راست مى گويد، بپذير)(16); شيطان گفت: «اذْکُرْنِي فِي ثَلاَثِ مَوَاطِنَ فَإِنِّي أَقْرَبُ مَا أَکُونُ إِلَى الْعَبْدِ إِذَا کَانَ فِي إِحْدَاهُنَّ اذْکُرْنِي إِذَا غَضِبْتَ وَاذْکُرْنِي إِذَا حَکَمْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ اذْکُرْنِي إِذَا کُنْتَ مَعَ امْرَأَة خَالِياً لَيْسَ مَعَکُمَا أَحَدٌ; در سه جا مراقب من باش که من در اين سه مورد به بندگان خدا از هميشه نزديک ترم: هنگامى که خشمگين شوى مراقب من باش و هنگامى که در ميان دو نفر قضاوت مى کنى (باز هم) مراقب من باش و هنگامى که با زنى در خلوتگاهى که شخص ديگرى در آنجا نباشد همراه شوى در آنجا نيز مراقب من باش».(17) اين در واقع يکى از مصاديق روشن کلام مولا اميرمؤمنان است.
در چهاردهمين توصيه مى فرمايد: «از تکيه کردن بر آرزوها برحذر باش که سرمايه احمق هاست»; (وَإِيَّاکَ وَالاِتِّکَالَ عَلَى الْمُنَى فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْکَى(18)).
منظور از «مُنى; آرزوها» آرزوهاى دور و دراز است که به خيالات شبيه تر است و آنها که گرفتار اين گونه آرزوها مى شوند، نيروهاى فعال خود را بيهوده هدر مى دهند و سرانجام به جايى نمى رسند. از سوى ديگر تکيه بر اين گونه آرزوها تمام فکر و عمر انسان را به خود مشغول مى دارد و از پرداختن به معاد باز مى دارد.
اين همان چيزى است که در حديث معروفى که هم از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده و هم از اميرمؤمنان على(عليه السلام) در نهج البلاغه، فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْکُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَطُولُ الاَْمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَأَمَّا طُولُ الاَْمَلِ فَيُنْسِي الاْخِرَة; اى مردم چيزى که بر شما مى ترسم دو چيز است: پيروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز، چرا که پيروى از هواى نفس شما را از حق باز مى دارد و آرزوهاى دور و دراز آخرت را به فراموشى مى سپارد».(19)
در پانزدهمين توصيه مى فرمايد: «عقل، حفظ و نگهدارى تجربه هاست»; (وَالْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ).
اشاره به اينکه هنگامى که تجربه ها جمع آورى شود با توجّه به اينکه «حُکْمُ الاْمْثالِ فيما يَجُوزُ وَفيما لايَجُوزُ واحِدٌ; حوادث مشابه نتيجه مشابه دارند» و حديث معروف «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لاَ يُلْدَغُ مِنْ جُحْر مَرَّتَيْنِ; انسان با ايمان از يک سوراخ دوبار گزيده نمى شود»(20) سبب مى شود که انسان، راه صحيح را در برخورد با حوادث آينده پيدا کند و از تجربيات پيشينيان درس بگيرد و از زيان هاى ناشى از خطاها رهايى يابد.
بسيارى از قواعد کلى عقلى از همين تجربيات جزئى برگرفته شده (طبق قاعده استقراى منطقى) البتّه اين تجربه ها گاه مربوط به خود انسان است و گاه از تجربه هاى ديگران استفاده مى کند که اين به اصطلاح «نُورٌ عَلى نُور» است و به همين دليل مديرانِ مدبر به مطالعه تاريخ پيشينيان اهمّيّت فراوان مى دهند.
کوتاه سخن اينکه انسان اگر تجارب خويش را حفظ کند و از تجارب ديگران نيز استفاده کند، هم مى تواند در موارد مشابه، گرفتار خطا نشود و هم قانونى کلى از موارد جزئى تهيه کند که براى خودش و ديگران در همه شئون زندگى مفيد و سودمند باشد.
در نامه 78 تعبير شديدترى در اين زمينه آمده است مى فرمايد: «فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَالتَّجْرِبَة; بدبخت کسى است که از عقل و تجربيات خود سود نبرد».
در شانزدهمين توصيه مى فرمايد: «بهترين تجربه هاى تو آن است که به تو اندرز دهد»; (وَخَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَکَ).
اشاره به اينکه تجربه ها گاه سود مادى مى آورد و گاه سود معنوى و بهترين تجربه ها آن است که داراى سود معنوى باشد.
در کلمات قصار امام(عليه السلام) آمده است: «لَمْ يَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ; آنچه از مال تو از دست برود ولى باعث اندرز و بيدارى تو شود در واقع از دست نرفته است».(21)
در هفدهمين توصيه مى فرمايد: «فرصت را پيش از آنکه از دست برود و مايه اندوه گردد غنيمت بشمار»; (بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَکُونَ غُصَّةً).
فرصت به معناى فراهم بودن مقدمات براى رسيدن به يک مقصد است; گاه انسان مقصد مهمى دارد و مقدماتش فراهم نيست; ولى ناگهان در يک لحظه فراهم مى گردد که بايد بدون فوت وقت از آن لحظه استفاده کند و خود را به مقصد برساند که اگر غفلت کند و از دست برود چه بسا در آينده هرگز چنان شرايطى براى رسيدن به مقصد فراهم نگردد. فرصت مانند بادها و نسيم هاى موافقى است که به سوى مقصد مى وزد که اگر کشتى بادبانى از آن استفاده نکند ممکن است ساعت ها و روزها بر سطح دريا بماند و مايه غصه و اندوه شود.
در حديث مشهورى از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «إِنَّ لِرَبِّکُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَات أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا; (بدانيد) از سوى پروردگار شما در ايام زندگيتان نسيم هاى سعادتى مىوزد از آن استفاده کنيد و خود را در معرض آن قرار دهيد».(22)
در حديث ديگرى از آن حضرت آمده: «مَنْ فُتح لَهُ بابٌ مِنَ الْخَيْرِ فَلْيَنْتَهِزْهُ فَإِنَّهُ لا يَدْرى مَتى يُغلَقُ عَنْهُ; کسى که درى از خير به روى او گشوده شود بايد برخيزد و از آن بهره گيرد، زيرا نمى داند چه زمانى اين در بسته مى شود».(23)
در اين زمينه، روايات معصومين(عليهم السلام) و عبارات بزرگان فراون است با حديثى از امير مؤمنان(عليه السلام) آن را پايان مى دهيم فرمود: «أَشَدُّ الْغُصَصِ فَوْتُ الْفُرَصِ; شديدترين غصه ها از دست رفتن فرصت هاست».(24)
سپس در هجدهمين توصيه مى فرمايد: «نه هرکس طالب چيزى باشد به خواسته اش مى رسد و نه هرکس که از نظر پنهان شد باز مى گردد»; (لَيْسَ کُلُّ طَالِب يُصِيبُ، وَلاَ کُلُّ غَائِب يَئُوبُ).
اين دو جمله مى تواند به منزله علتى براى توصيه مبادرت به فرصت ها باشد که در جمله قبل گذشت، زيرا انسان تنها در صورتى به مقصود مى رسد که در زمينه فراهم بودن شرايط برخيزد و تلاش کند در غير اين صورت تلاش او بيهوده است. واژه «غائب» مى تواند اشاره به فرصت از دست رفته باشد که اى بسا دوباره باز نگردد. در عين حال مى تواند توصيه مستقلى باشد اشاره به اينکه انسان هميشه نبايد انتظار داشته باشد که از کوشش هايش نتيجه بگيرد. به بيان ديگر، از شکست ها نبايد نااميد گردد.
در نوزدهمين توصيه مى فرمايد: «تباه کردن زاد و توشه نوعى فساد است و سبب فاسد شدن معاد»; (وَمِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ وَمَفْسَدَةُ الْمَعَادِ).
منظور از زاد و توشه در اينجا همان زاد و توشه تقوا براى سفر آخرت است که اگر انسان آن را از دست دهد آخرت او تباه خواهد شد.
در بيستمين توصيه مى فرمايد: «هر کارى سرانجامى دارد (بايد مراقب سرانجام آن بود)»; (وَلِکُلِّ أَمْر عَاقِبَةٌ).
اشاره به اينکه انسان هنگامى که دست به کارى مى زند بايد در عاقبت آن بينديشد و بى حساب و کتاب اقدام نکند; اگر عاقبت آن نيک است در انجام آن بکوشد وگرنه بپرهيزد.
در غررالحکم از امام امير مؤمنان على(عليه السلام) همين جمله با اضافه اى نقل شده: «وَلِکُلِّ أمْر عاقِبَةٌ حُلْوَةٌ اَوْ مُرَّةٌ; هر کار عاقبتى شيرين يا تلخ دارد (که بايد به آن انديشيد)».(25)
در بيست و يکمين توصيه مى فرمايد: «آنچه برايت مقدر شده به زودى به تو خواهد رسيد»; (سَوْفَ يَأْتِيکَ مَا قُدِّرَ لَکَ).
مقصود اينکه نبايد بيهوده حرص زد; نه بدين معنا که انسان تلاش براى معاش را رها سازد و کوشش براى بهبود زندگى را فراموش کند، بلکه هدف اين است که از تلاش هاى بيهوده و حريصانه بپرهيزد. همه رواياتى که به مقدر بودن روزى اشاره مى کند نيز ناظر به همين معناست.
در بيست و دومين توصيه مى افزايد: «هر بازرگانى خود را به مخاطره مى اندازد»; (التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ(26)).
بازرگان هميشه از تجارت خود سود نمى برد و به اصطلاح امروز، تجارت نوعى ريسک است; بنابراين انسان بايد شجاع باشد و بر خدا توکل کند و از زيان هاى احتمالى نهراسد و از زيان ها نااميد و مأيوس نشود. البتّه تاجر بايد تلاش و کوشش و تدبير را از دست ندهد; ولى اگر با زيانى مواجه شد نيز ناراحت نگردد.
اين احتمال نيز داده شده که اين جمله اشاره به جنبه هاى معنوى تجارت باشد، زيرا تاجر گاه آلوده اموال حرام مى شود و سعادت خود را به خطر مى افکند، بنابراين بايد همواره مراقب اين خطرات باشد مخصوصاً در عصر و زمان ما که اموال حرام و تجارت هاى نامشروع فزونى گرفته و گاه پرسود بودن آن چشم عقل را مى بندد و تاجر را گرفتار گناه مى سازد.
آن گاه در بيست و سومين توصيه مى فرمايد: «(همواره دنبال فزونى مباش زيرا) چه بسا سرمايه کم از سرمايه زياد پربرکت تر و رشدش بيشتر است»; (وَرُبَّ يَسِير أَنْمَى مِنْ کَثِير).
اشاره به اينکه هميشه نبايد به کميت اعمال و کارها نگاه کرد، بلکه مهم کيفيت آن است; چه بسا اعمال کمتر با کيفيت بالاتر و خلوص بيشتر بارورتر و مؤثرتر باشد. قرآن مجيد مى فرمايد: «(الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَياةَ لِيَبْلُوَکُمْ أَيُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً); آن کس که مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد که کدام يک از شما بهتر عمل مى کنيد».(27)
احتمال ديگر در تفسير اين جمله آن است که انسان نبايد در زندگى مادى دنبال سرمايه هاى فزون تر باشد. چه بسا سرمايه کمتر پاک تر و حلال تر بوده، و نمو و رشد بيشترى داشته باشد. قرآن مجيد مى فرمايد: «(وَما آتَيْتُمْ مِنْ رِّباً لِّيَرْبُوَا فِى أَمْوالِ النّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللهِ وَما آتَيْتُمْ مِّنْ زَکاة تُريدُونَ وَجْهَ اللهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ); آنچه به عنوان ربا مى پردازيد تا در اموال مردم فزونى يابد، نزد خدا فزونى نخواهد يافت; و آنچه را به عنوان زکات مى دهيد و تنها رضاى خدا را مى طلبيد (مايه برکت و فزونى است و) کسانى که چنين مى کنند داراى پاداش مضاعف اند».(28)
حضرت در بيست و چهارمين توصيه مى فرمايد: «نه در کمک کارِ پست خيرى است و نه در دوستِ متهم»; (لاَ خَيْرَ فِي مُعِين مَهِين(29)، وَلاَ فِي صَدِيق ظَنِين(30))، زيرا هرگاه فرد پستى انسان را يارى کند غالباً توأم با منت است اضافه بر اين شخصيت انسان در نظر مردم پايين مى آيد، زيرا فرد پستى در يارى اوست و دوست متهم هرچند حق دوستى را ادا کند سبب متهم شدن انسان و آبروريزى او مى شود و اينجاست که بايد عطايش را به لقايش بخشيد.
در بيست و پنجمين توصيه مى فرمايد: «تا روزگار در اختيار توست به آسانى از آن بهره گير»; (سَاهِلِ(31) الدَّهْرَ مَا ذَلَّ لَکَ قَعُودُهُ).
اشاره به اينکه ممکن است چنين فرصتى هميشه به دست نيايد. اين احتمال نيز در تفسير اين جمله وجود دارد که هرگاه روزگار با تو مدارا کند تو هم آسان بگير و مدارا کن و به گفته شاعر:
إذِا الدَّهْرُ أعْطاکَ الْعِنانَ فَسُرْ بِهِ *** رُوَيْداً وَلا تَعْنَفْ فَيُصْبِحُ شامِساً
هنگامى که روزگار زمام خود را در اختيار تو بگذارد آرام با او حرکت کن و فشار مياور که ممکن است چموش و سرکش شود.
در بيست و ششمين توصيه مى فرمايد: «هيچ گاه نعمتى را که دارى به خاطر اينکه بيشتر به دست آورى به خطر مينداز»; (وَلاَ تُخَاطِرْ بِشَيْء رَجَاءَ أَکْثَرَ مِنْهُ).
گاه انسان، نعمت هايى در اختيار دارد; ولى طمع و فزون طلبى او را وادار مى کند که براى به چنگ آوردن نعمت بيشتر آن را به مخاطره افکند. اين کار عاقلانه نيست. مثل اينکه انسان مال خود را در اختيار افرادى که آگاهى بر تجارت و مضاربه ندارند به هواى قول هايى که براى سود بيشتر مى دهند بگذارد و سرانجام نه تنها سودى عايدش نشود بلکه اصل سرمايه نيز از دست بدهد.
سرانجام در بيست و هفتمين و آخرين توصيه (در اين بخش از وصيّت نامه) مى فرمايد: «از سوار شدن بر مرکب سرکش لجاجت برحذر باش که تو را بيچاره مى کند»; (وَإِيَّاکَ أَنْ تَجْمَحَ(32) بِکَ مَطِيَّةُ اللَّجَاجِ).
لجاجت آن است که انسان بر سخن باطل يا طريقه نادرستى که بطلان آن بر او ثابت شده اصرار ورزد به گمان اينکه شخصيت خود را در انظار نشکند در حالى که اگر در اين گونه موارد انسان در برابر حق تواضع کند و آن را پذيرا شود، اعتبار و آبروى او در انظار مردم بيشتر خواهد شد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «إِيَّاکَ وَاللَّجَاجَةَ فَإِنَّ أَوَّلَهَا جَهْلٌ وَآخِرَهَا نَدَامَة; از لجاجت بپرهيز که آغازش جهل و نادانى و آخرش ندامت و پشيمانى است».(33)
در حديثى ديگر از همين امام(عليه السلام) مى خوانيم: «لا مَرْکَبَ أَجْمَحَ مِنَ اللَّجاجِ; مرکبى سرکش تر از لجاجت نيست».(34)
به راستى اگر کسى تنها وصاياى بيست و هفت گانه اين بخش از وصيّت نامه را که با عباراتى کوتاه و پرمعنا ايراد شده بود در زندگى خود پياده کند چه سعادتى نصيب او مى شود و اگر جامعه اى توفيق عمل به آن را يابد چه جامعه اى خوشبخت و سعادتمند خواهد بود.
***
پی نوشت:
1 . «تلافى» از ريشه «لفى» بر وزن «نفى» به معناى جبران کردن است و «الفاء» به معناى يافتن.
2 . «فرط» از ريشه «فرط» بر وزن «شرط» به معناى کوتاهى کردن و «افراط» زياده روى کردن است.
3 . تهذيب، ج 6، ص 378، ح 273.
4 . «ساع» «ساعى» کوشش گر است، از ريشه «سعى» است.
5 . «اهجر» از ريشه «هجر» بر وزن «فجر» در اصل به معناى دورى و جدايى است. سپس به معناى هذيان گفتن مريض هم آمده، زيرا سخنانش در آن حالت ناخوش آيند و دور کننده است.
6 . غررالحکم، 4119.
7 . بقره، آيات 219 و 220.
8 . فرقان، آيات 27-29.
9 . کافى، ج 2، ص 375، ح 3.
10 . بحارالانوار، ج 71، ص 197، ح 31.
11 . نساء، آيه 10 .
12 . کافى، ج 2، ص 331، ح 5.
13 . «خُرْق» به معناى خشونت به خرج دادن (ضد رفق و مدارا کردن.)
14 . «غشّ» از ريشه «غش» (به کسر غين) به معناى خيانت کردن است.
15 . «المستنصَح» (به صورت اسم مفعول) به معناى کسى است که از او نصيحت مى طلبند.
16 . بحارالانوار، ج 11، ص 288، ح 10.
17 . همان مدرک، ص 318، ح 20.
18 . «نَوْکى» جمع «انوک» بر وزن «ابتر» به معناى شخص احمق و نادان است.
19 . نهج البلاغه، خطبه 42 و در بحارالانوار، ج 2، ص 35، ح 37 نيز از با کمى تفاوت از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است.
20 . بحارالانوار، ج 19، ص 345.
21 . نهج البلاغه، کلمات قصار، 196.
22 . بحارالانوار، ج 65، ص 221.
23 . کنزالعمال، ح 43134.
24 . غررالحکم، 10818.
25 . غررالحکم، 10913.
26 . «مخاطر» کسى است که خود را به خطر مى افکند.
27 . ملک، آيه 2.
28 . روم، آيه 39.
29 . «مهين» به معناى پست و حقير و ضعيف از ريشه «مهانة» گرفته شده است.
30 . «ظنين» به معناى شخص متهم، از ريشه «ظنّ» به معناى گمان گرفته شده و معناى اسم مفعولى دارد.
31 . «ساهل» امر از ريشه «مساهلة» به معناى مدارا کردن است.
32 . «تجمح» فعل مضارع از ريشه «جموح» به معناى سرکشى و چموشى است.
33 . بحارالانوار، ج 74، ص 69، ح 6.
34 . غررالحکم، ح 10643.