پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج1، ص: 150-125
چگونگى آغاز آفرينش جهان:
امام علیه السلام سپس به سراغ آغاز آفرينش مى رود و با اشاره به خلقت فضا مى فرمايد: «سپس خداوند سبحان طبقات جوّ را از هم گشود و فضا را ايجاد کرد» (ثُمَّ اَنْشَأ سُبْحانَهُ فَتْقَ(1) الاَجْواءِ(2)). «و اطراف آن را از هم باز نمود» (وَ شَقَّ(3) الاَرْجاءِ(4)). «و نيز طبقات فضا و هوا را به وجود آورد» (وَ سَکائِکَ(5) الْهَواءِ(6)).
در قسمت اوّل، اشاره به گشودن فضا و در قسمت دوّم، ايجاد اطراف و جوانب آن و در قسمت سوّم، اشاره به طبقات آن شده است.
تمام اين جمله ها نشان مى دهد که نخستين آفرينش در جهان مادّه، آفرينش فضاى جهان بوده است، فضايى که استعداد پذيرش کرات آسمانى و منظومه ها و کهکشانها را داشته باشد. درست همانند صفحه کاغذ وسيعى که نقّاش چيره دست، قبلا براى کشيدن نقش آماده مى کند.
از اين جا روشن مى شود، کلمه «ثُمَّ» در اين جا به معناى ترتيب تکوينى نيست، بلکه ترتيب و تأخير بيانى است. زيرا در جمله هاى قبل اشاره به آفرينش انواع موجودات و کائنات شده است و به يقين آفرينش فضا و سپس کرات آسمانى و زمين، بعد از آن، نمى تواند باشد. در حقيقت در فراز گذشته بحثى اجمالى درباره آفرينش موجودات شده و در اين قسمت شرح و تفصيل تازه اى براى آن بيان مى فرمايد.
در هر حال ظاهر اين عبارات اين است که فضا يکى از مخلوقات يا نخستين مخلوق در عالم مادّه است. ولى بعضى از فلاسفه و متکلّمان، در اين که فضا امر وجودى يا عدمى است؟ ترديد کرده اند و بعضى معتقدند: همان گونه که زمان بعد از پيدايش موجودات و حرکت آنها حاصل مى شود (چون زمان همان اندازه گيرى حرکت است) مکان نيز بعد از پيدايش اجسام مختلف و مقايسه آنها با يکديگر حاصل مى گردد. در حالى که بسيار مشکل است ما تصوّر کنيم هنگامى که نخستين جسم به وجود آمد مکانى مطلقاً وجود نداشت. هنگامى که عمارت چندين طبقه اى را ايجاد مى کنيم، همان گونه که محلّى در روى زمين لازم دارد، فضايى را در بالاى زمين اشغال مى کند و اگر عمارت بزرگترى را ايجاد کنيم فضاى بزرگترى را مى طلبد.
به هر حال ما ظاهر کلام حضرت را که مى فرمايد: فضا و اطراف آن و طبقات آن مخلوق خداست مى پذيريم و بحث بيشتر در اين باره را به جاى خودش موکول مى کنيم.
***
نکته: آيا جهان مادّه حادث است؟
در اين که آيا عالم مادّه حادث است يا قديم و ازلى؟ در ميان دانشمندان و فلاسفه گفگوست. بعضى آن را قديم و ازلى مى دانند و گروه زيادى آن را حادث مى شمارند و با توجّه به دلايلى که مى گويد ازلى و ابدى، يک چيز بيش نيست و آن ذات پاک خداست، هر چه غير از اوست حادث و مخلوق است و وابسته به ذات پاک او مى باشد.
طرفداران عقيده حدوث جهان، گاه دلايلى فلسفى براى آن ذکر کرده اند و گاه از دلايل علمى استفاده نموده اند.
برهان حرکت و سکون از استدلال هاى معروف فلسفى است که مى گويد جهان مادّه دائماً در معرض حرکت و سکون است و حرکت و سکون از «امور حادثه» است و چيزى که معروض حوادث است حادث مى باشد.
اين دليل را به تعبير گسترده ترى مى توان ذکر کرد و آن اين که جهان مادّه دائماً در حال تغيير است و تغيير و دگرگونى نشانه حدوث است زيرا اگر ازلى باشد و در عين حال همواره دستخوش تغييرات و حوادث گردد، جمع ميان حدوث و قدم خواهد شد يعنى بايد تغييرات را که امور حادث اند ازلى بدانيم و اين يک تناقض آشکار است.
اين دليل با قبول حرکت جوهرى که مى گويد حرکت در ذات اشيا نهفته شده، بلکه عين ذات آنهاست، آشکارتر و روشن تر است زيرا وجود حرکت که امر حادثى است در ازل معناى ندارد. اين دليل قابل نقد و بررسيهايى است که جاى آن در مباحث فلسفى است.
امّا دليل علمى دليلى است که مى گويد عالم به طور دائم در حال فرسودگى و «آنتروپى» است و دلايل فراوان علمى اين فرسودگى دائمى را به اثبات رسانده، سيّارات، ثوابت، کهکشانها، زمين و آنچه بر روى زمين است مشمول اين قانون مى باشند. اين فرسودگى مستمر دليل بر اين است که جهان مادّه پايان و سرانجامى دارد. زيرا فرسودگى تا بى نهايت نمى تواند ادامه يابد و هنگامى که قبول کنيم پايانى دارد، بايد قبول کنيم آغازى هم دارد. زيرا اگر چيزى ابدى نباشد حتماً ازلى هم نيست. چرا که ابديّت به معناى بى انتها بودن است و چيزى که بى انتهاست، نامحدود است و نامحدود آغازى ندارد بنابراين آنچه ابدى نيست ازلى هم نخواهد بود.
اين سخن را به تعبير ديگرى مى توان بيان کرد و آن اين که اگر جهان ازلى باشد و در حال فرسودگى، بايد اين فرسودگى عمر جهان را پايان داده باشد، چرا که بى نهايت فرسودگى، مساوى است با عدم.
باز به تعبير ديگر مطابق آخرين نظريات علمى، جهان مادّه به سوى يکنواختى مى رود. اتمها تدريجاً متلاشى و مبدّل به انرژى مى شوند و انرژيها به سوى يکنواختى پيش مى روند (درست مثل اين که شعله آتشى در اتاقى روشن کرده باشيم مادّه آتش زا تبديل به حرارت مى شود وحرارت در فضاى اتاق تدريجاً پخش مى گردد و به صورت يکنواخت و بى تفاوت درمى آيد).
هرگاه بى نهايت زمان بر جهان گذشته باشد، بايد اين حالت ـ تبديل تمام مواد به انرژى و انرژيهاى فعّال به صورت انرژى يکنواخت و مرده ـ حاصل شده باشد.
ولى به هر حال مفهوم اين سخن آن نيست که زمانى بوده که خداوند هيچ مخلوقى نداشته است و ذات فيّاض او بى فيض بوده است، بلکه به عکس مى توان گفت: خداوند هميشه مخلوقى داشته، امّا اين مخلوقات دائماً در تغيير و تبديل بوده اند و مجموع اين مخلوقات، وابسته به ذات پاک او بوده و يا به تعبيرى ديگر حدوث ذاتى داشته اند نه حدوث زمانى. زيرا براى مجموع، حدوث زمانى تصوّر نمى شود. و اين که در روايات آمده: «کانَ اللهُ ولا شَىْءَ مَعَهُ; خداوند هميشه بوده و چيزى با او نبوده است»(7) منظور آن است که با ذات پاکش همراه نبوده، بلکه مخلوق او بوده است.
***
نخستين مخلوق، آب بود:
آنچه از کلمات مولا اميرمؤمنان على(عليه السلام) در توضيح چگونگى پيدايش جهان استفاده مى شود، اين است که خداوند در آغاز، آب ـ يا به تعبير ديگر ـ مايعى همانند آب آفريد و آن را بر پشت تندبادى سوار کرد، اين تندباد مأمور بود آن مايع را کاملا حفظ کند و از پراکندگى آن جلوگيرى نمايد و در حدود و مرزهايش متوقّف سازد.
سپس تندباد ديگرى برانگيخت که کارش ايجاد امواج در آن مايع عظيم و گسترده بود و آن تندباد، امواج عظيم آب را عظيم تر ساخت و آن را مرتّباً در هم کوبيد، سپس موجها آن چنان اوج گرفتند که پشت سرهم به فضا پرتاب شدند و از آن آسمانهاى هفتگانه به وجود آمد.
ناگفته پيداست الفاظى همچون آب و باد و طوفان و مانند آن ـ در آن روزى که نه آبى بود و نه باد و طوفانى و نه حتّى روزى ـ کنايه از موجوداتى شبيه به آب و باد و هوايى که امروز ما مى بينيم مى باشد، چرا که واضعين لغات اين واژه ها را براى اين امور قرار داده اند و براى آنچه در آغاز جهان رخ داد هرگز واژه اى وضع نکردند.
با کمى دقّت مى توان آنچه را در کلام مولا(عليه السلام) آمده است، با آخرين فرضيّاتى که دانشمندان امروز گفته اند تفسير کرد، نمى گوييم به طور قطع منظور مولا اين است، بلکه مى گوييم به طور احتمال چنين تفسيرى را مى توان براى آن ذکر کرد.
توضيح اين که: آخرين فرضيّات امروز، درباره پيدايش جهان اين است که در آغاز، تمام عالم به صورت توده بسيار عظيمى از گاز فشرده بود که هم به مايع شبيه بود و هم نام «دخان» (دود) بر آن مى توان گذاشت، يا به تعبير ديگر در قسمتهاى بالاتر، دخان بود و هر چه به مرکز جهان نزديکتر مى شد فشرده تر و صورت مايع به خود مى گرفت.
آنچه اين توده فوق العاده عظيم را نگه مى داشت، همان نيروى جاذبه بود که در ميان تمام ذرّات عالم برقرار است، اين نيروى جاذبه بر اين گاز مايع گون مسلّط بود و آن را محکم به هم پيوسته و اجازه نمى داد از مرزهايش بيرون رود.
سپس اين توده عظيم حرکت دورانى دور خود را آغاز کرد (يا از آغاز به دور خود گردش داشت) در اين جا نيروى گريز از مرکز به وجود آمد.(8)
اين نيروى گريز از مرکز سبب شد توده هاى عظيمى از اين گاز فشرده به فضاى خالى پرتاب شوند و به تعبير «نهج البلاغة» امواج اين دريا را، به هر سو بفرستد و يا در تعبير ديگر کفهايى را که بر صفحه آن آشکار شده بود، بيرون فرستاد و آن را در هواى باز و جوّ وسيع بالا برد (همين تعبيرات در جمله هاى آينده اين خطبه آمده است) و از آن منظومه ها و کهکشانها و کرات کوچک و بزرگ عالم بالا ـ يا به تعبير «قرآن» و «نهج البلاغه» آسمانهاى هفتگانه ـ پديد آمد.
ما بى آن که اصرار داشته باشيم، تعبيرات فوق را بر اين نظريّات تطبيق کنيم، اين اندازه مى گوييم که در افق نظريه ها و فرضيّات علمى کنونى در مورد پيدايش آسمانها و منظومه ها و کهکشانها و کره زمين، جمله هايى که در کلام مولا آمده است، کاملا قابل درک است.
اکنون به تعبيرات دقيق و ظريفى که در کلام حضرت آمده است گوش فرا مى دهيم:
نخست مى فرمايد: «خداوند در آن فضاى عظيمى که قبلا آفريده بود آبى جارى ساخت، آبى متلاطم که امواج آن شديداً در حرکت بود» (فَاَجْرى فيها ماءً مُتَلاطِماً(9) تَيّارُهُ(10)).
«تلاطم» به معناى برخورد امواج به يکديگر و «تيّار» به معناى هر گونه موج است مخصوصاً امواجى که آب را به بيرون پرتاب مى کند.
آيا اين آب متلاطم و پرجوش و خروش همان گازهاى فشرده مايع گون نخستين نيست که ماده اوّليه جهان را طبق نظريّات دانشمندان امروز تشکيل مى دهد؟
سپس در تأکيد بيشترى در زمينه جوش و خروش و تلاطم اين آب مى فرمايد: «اين در حالى بود که امواج از اين درياى خروشان برمى خاست و بر يکديگر سوار مى شد» (مُتَراکِماً(11) زَخَارُهُ(12)).
سپس اضافه مى کند:«خداوند اين آب را بر پشت تندبادى شديد و طوفانى کوبنده سوار کرد» (حَمَلَهُ عَلى مَتْنِ الرّيحِ العاصِفَة(13) وَ الزَّعْزَعِ(14) القاصِفَة(15)).
«عاصف» به معناى کوبنده و شکننده و «زعزع» به معناى مضطرب و شديد و «قاصف» نيز به معناى شکننده است و همه اينها تأکيدهاى پى در پى براى بيان قدرت آن تندباد و شدّت و وسعت آن است.
«اين طوفان عظيم و وحشتناک مأمور بود امواج آب را حفظ و اجزاى آن را به هم پيوند دهد و آنها را در محدوده خود نگهدارد» (فَأمَرَها بِرَدِّهِ، وَ سَلَّطَهَا عَلَى شَدِّهِ،(16) وَ قَرَنَها اِلى حَدِّه).
آيا اين طوفان عظيم و شديد اشاره به امواج جاذبه نيست که خداوند آن را بر تمام ذرّات عالم مادّه، مسلّط ساخته و سبب به هم پيوستگى اجزاى آن و مانع از پراکندگى ذرّات آن مى شود، همه را مهار مى کند و در محدوده خود نگه مى دارد؟ چه تعبيرى براى بيان امواج عظيم جاذبه در آن شرايط، بهتر از تندباد کوبنده و مهارکننده مى توان پيدا کرد.
«اينها همه در حالى بود که فضا در زير آن باز و گشوده و آب (آن گاز فشرده مايع گون) در بالاى آن در حرکت بود» (الهَواءُ مِنْ تَحْتِها فَتيق،(17) وَ الْماءُ مِنْ فَوْقِها دَفيق(18)).
«فتيق» از مادّه «فتق» به معناى باز است و «دفيق» از مادّه «دَفْق» به معناى حرکت سريع است.
آرى اين امواج خروشان به وسيله آن تندباد، محدود مى شد و از اين که از حدود خود تجاوز کند، باز داشته شده بود.
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که با وجود اين تندباد مهار کننده و بازدارنده، آن امواج خروشان در صفحه آب چگونه به وجود مى آمد، معمولا موج بر اثر حرکت بادها و طوفانهاست، با آن که در اين جا طوفان نقش بازدارنده داشت و امواج را مهار مى کرد پس چه عاملى سبب مى شد که امواج در حرکت باشد.
به نظر مى رسد که عامل پيدايش اين امواج چيزى در درون آنها بود که آب را به طور دائم به هم مى زد و متلاطم مى ساخت اين عامل چه بوده است، به طور دقيق براى ما روشن نيست ولى با نظريّات دانشمندان امروز، کاملا سازگار است. زيرا آنها مى گويند در درون گازهاى مايع گون نخستين، انفجارهاى هسته اى پى درپى، روى مى داد. همان انفجارهايى که هم اکنون نيز در دل خورشيد ما روى مى دهد. اين انفجارهاى عظيم آرامش اين گاز مايع گون را مرتّباً برهم مى زد و تلاطم گسترده اى در امواج خروشانش به وجود مى آمد.
براى تکميل اين فراز، بايد دنباله اش را در فراز بعد، پى گيرى کنيم و ترسيم دقيق پيدايش جهان را از ديدگاه مولا به دست آوريم.
***
نقش طوفانها در آغاز آفرينش
اين بخش از کلام مولا ـ همان گونه که قبلا اشاره شد ـ ادامه و تکميل بخش سابق است.
باز در اين جا نخست به سراغ فهم تعبيرات بسيار دقيق و عميقى که در کلام حضرت آمده است ـ بدون هيچ گونه پيشداورى ـ مى رويم، سپس درباره چگونگى انطباق آن بر نظرات دانشمندان امروز، در مسأله آفرينش جهان سخن مى گوييم.
مولا در اين بخش از کلامش، به چند مرحله اشاره مى فرمايد:
نخست اين که مى گويد: «خداوند سبحان باد و طوفان ديگرى ايجاد فرمود (که داراى چهار ويژگى بود که آن را از باد و طوفانهاى معمولى کره زمين ما جدا مى کند) بادى نازا بود» (ثُمَّ اَنْشَأ سُبْحانَهُ ريحاً اِعْتَقَمَ(19) مَهَبَّها(20)). نه ابرى بود که به هم پيوندش دهد و باران ببارد و نه گلى که آن را بارور سازد. «بادى که همراه و ملازم آب بود و از آن جدا نمى شد» (وَ اَدامَ مُرَبَّها(21)) بر خلاف بادهاى معمولى که دائمى نيست گاه مىوزد و گاه آرام مى گيرد.
«بادى که جريانش بسيار قوى و پرقدرت بود (با باد و طوفانهاى معمولى بسيار تفاوت داشت)» (وَ اَعْصَفَ(22) مَجريها).
«بادى که از نقطه هاى دور دست سرچشمه مى گرفت (نه همچون بادهاى معمولى که غالباً سرچشمه هايى نزديک به خود دارد)» (وَ اَبْعَدَ مَنْشأها).
در مرحله دوّم اشاره به مأموريّت اين باد مى کند، مى فرمايد: «به او فرمان داد که آن آب عميق و انباشته را پيوسته بر هم بکوبد» (فَاَمَرَها بِتَصْفيقِ(23) الْماءِ الزَّخارِ).
«و امواج آن اقيانوسها را به هر سو به حرکت درآورد» (وَ اَثارَةِ مَوْجِ الْبِحارِ).
«اين تندباد عظيم، آن آب را همچون مَشک سقّايان به هم زد» (فَمَخَضَتْهُ(24) مَخْضَ السِّقاءِ). «و آن را به شدّت به سوى فضا بالا برد» (وَ عَصَفَتْ بِهِ عَصْفَها بِالْفَضاءِ).
«اين تندباد قسمتهاى نخست اين آب را بر آخرش مى ريخت و بخشهاى ساکن را به سوى قسمتهاى متحرّک مى برد» (تَرُدُّ أوَّلَهُ اِلى آخِرِهِ وَ ساجيَهُ(25) اِلى مائِرِه(26)).
در مرحله سوّم مى فرمايد: «آب ها بر روى هم متراکم شدند و بالا آمدند» (حَتّى عَبَّ عُبابُهُ(27)). «و قسمت هاى متراکم آب، کف هايى از خود به بيرون پرتاب کردند» (وَرَمى بِالزَّبَدِ رُکامُهُ(28)).
سرانجام در مرحله چهارم: «خداوند اين کفها را در فضاى وسيعِ بالا و جو گشاده و گسترده بالا برد» (فَرَفَعَهُ في هَواء مُنْفَتِق وَ جَوِّ مُنْفَهِق(29)).
«و از آن آسمانهاى هفتگانه را آفريد و منظم ساخت» (فَسَوّى مِنْهُ سَبْع سَماوات).
«اين در حالى بود که قسمتهاى پايين آن را همچون موج مهارشده اى قرار داد. و قسمتهاى بالا را همانند سقفى محفوظ و بلند، ساخت» (جَعَلَ سُفْلاهُنَّ مَوْجاً مَکْفُوفاً(30) وَ عُلْياهُنَّ مَحْفُوظاً وَ سَمْکاً(31) مَرْفُوعاً).
«در حالى که هيچ ستونى که آن را نگاه دارد نبود و نه ميخ و طنابى که آن را به نظم و بند کشد» (بِغَيْرِ عَمَد(32) يَدْعَمُها(33) وَلا دِسار يَنْظِمُها(34)).
سرانجام پنجمين و آخرين مرحله فرا رسيد: «خداوند آسمانها را به زينت کواکب و نور ستارگان درخشنده بياراست» (ثُمَّ زَيَّنَها بِزينَةِ الْکَواکِبِ وَ ضياءِ الثَّواقِبِ(35)).
«و در آن چراغى روشن و نورافشان (خورشيد تابان) و ماهى روشنگر در مدارى متحرّک و سقفى گردان و صفحه اى جنبنده به حرکت درآورد» (وَ أجْرى فيها سِراجاً مُسْتَطيراً(36) وَ قَمَراً مُنيراً في فَلَک دائِر وَ سَقْف سائِر وَ رَقيم(37) مائِر).
***
نکته ها:
1ـ تطبيق اجمالى اين گفتار بر نظرات امروز
دانشمندان امروز درباره پيدايش جهان نظريّاتى دارند که از حدود فرضيه ها تجاوز نمى کند زيرا هيچ کس در ميلياردها سال قبل وجود نداشت تا چگونگى پيدايش جهان را مشاهده کند. ولى به هر حال قراينى در دست است که بعضى از اين فرضيّه ها را دقيقاً تأييد مى کند.
تعبيراتى که در کلام مولا آمده بر فرضيه هاى معروف، کاملا قابل انطباق است که در ذيل، از نظر خوانندگان عزيز مى گذرد بى آن که بخواهيم ادّعا کنيم منظور مولا حتماً همينها بوده است.
همان گونه که در شرح و تفسير بحثهاى قبل آورديم، جهان در آغاز، توده فشرده اى از گازهاى متراکم بود که شباهت زيادى با مايعات داشت که هم تعبير «ماء» (آب) درباره آن صحيح بود و هم تعبير به «دخان» که در آيات قرآن آمده است.
آفريدگار جهان دو نيروى عظيم بر آن مسلّط ساخت که از آن در کلام بالا به عنوان دو باد تعبير شده است:
نيروى جاذبه که آن را در کنار هم نگه مى داشت و از متلاشى شدن حفظ مى کرد و نيروى دافعه که بر اثر گردش دورانى به دور خود و به وجود آمدن نيروى گريز از مرکز، آن را به سوى خارج مى کشاند و اين همان باد و طوفان شديد دوّم بود.
هرگاه بپذيريم گردشِ دورانىِ نخستينِ جهان، داراى نوسان بوده، گاه شديدتر و گاه ملايم تر مى شده، طبيعى است که امواج عظيم و سهمگينى در آن توده گاز مايع گون به وجود مى آمده، دائماً امواج به روى هم متراکم و سپس فرو مى ريخته است.
سرانجام قسمتهايى که سبک تر بودند و از وزن مخصوص کمترى برخوردار بودند ـ و از آن در کلام مولا تعبير به کف شده است ـ به فضاى بيرون پرتاب شدند. (فراموش نکنيد که «زَبَد» هم به کفهاى روى آب گفته مى شود و هم چربيها و کره هايى که به خاطر سبک بودن بر روى محتواى درون مشک ظاهر مى شود، اطلاق مى گردد).
بدينسان حرکت دورانى شدّت گرفت، بخشهاى عظيمى از اين توده بزرگ جدا شدند و به فضا پرتاب گشتند. آنها که شدّت بيشترى داشتند به نقاط بالاتر رفتند و آنها که شدّت کمترى داشتند در نقاط پايين تر قرار گرفتند.
ولى آنها که به نقاط دورتر رفتند، باز به خاطر نيروى جاذبه نتوانستند به کلى فرار کنند و به صورت سقف محفوظى درآمدند و بخشهاى پايين تر، امواج کم فشارترى بودند که از آن تعبير به موج مکفوف فرموده است.
آسمانهاى هفتگانه (که بعداً درباره آنها سخن خواهيم گفت) در اين فضاى وسيع ظاهر گشتند، بى آن که ستونى در ميان آنها ديده شود و ميخ و طنابى آنها را نگهدارى کند، تنها، تعادل نيروى جاذبه و دافعه بود که اينها را در جايگاه خود نگه مى داشت و در مدارشان به حرکت درمى آورد.
در آن زمان فضا پر از کرات کوچک و بزرگ بود و قطعات پراکنده اين امواج به خارج پرتاب شده، به طور تدريج، قطعات کوچک تر به حکم جاذبه به سوى کرات بزرگ تر کشيده شدند و فضا جاروب شد و ستارگان درخشيدن گرفتند و کواکب زينت بخش شدند، خورشيد نورافشانى کرد و ماه تابندگى را آغاز نمود و هر کدام در مدار خود به گردش درآمدند.
در بعضى از فرضيه ها درباره پيدايش جهان آمده است که عامل جدايى منظومه ها و کهکشانها و کرات آسمانى از توده نخستين، يک انفجار عظيم درونى بوده که عامل آن به طور دقيق براى هيچ کس مشخّص نيست. اين انفجار، بخشهاى عظيمى از توده گاز مايع گون نخستين را به فضاى اطراف پرتاب کرد و کرات و منظومه ها را تشکيل داد.
ممکن است تعبيرى که در کلام مولا(عليه السلام) آمده است که «تندباد و طوفان ديگرى وزيدن گرفت که سرچشمه آن نقطه دوردستى بود و آن آب را به شدّت به هم زد تا کفها بر آن آشکار شد» اشاره به همين انفجار عظيم که از اعماق مادّه نخستين سرچشمه گرفت، باشد.
ولى به هر حال همان گونه که در بالا گفته شد، هدف اين است که انطباق تعبيرات اين خطبه را با فرضيه هاى موجود درباره پيدايش جهان روشن سازيم، نه يک قضاوت و داورى قطعى در اين باره.
2ـ چگونگى پيدايش جهان
از مسائل بسيار پيچيده اى که دانشمندان و متفکّران با آن روبه رو هستند، مسأله چگونگى پيدايش اين جهان است. مسأله اى که به ميلياردها سال قبل باز مى گردد و شايد در انديشه هيچ انسانى نگنجد. به همين دليل دانشمندان بزرگ با تمام فرضيه هايى که در اين باره اظهار داشته اند و مطالعات طاقت فرسايى که به خاطر اين مسأله انجام داده اند، به جايى نرسيدند و همگى در برابر آن اظهار عجز مى کنند.
ولى روح کنجکاو بشر به او اجازه نمى دهد که خاموش بنشيند و در اين باره سخنى نگويد. در واقع زبان حال دانشمندان اين است که اگر چه ما از رسيدن به کنه اين موضوع عاجز و ناتوانيم، ولى مايل هستيم، شبحى از آن را در ذهن خود ترسيم کرده، روح تشنه و کنجکاو خود را کمى سيراب کنيم.
در آيات قرآن و روايات اسلامى نيز تنها اشارات فشرده اى نسبت به اين مسأله ديده مى شود که آن هم جز شبح نيمه روشنى در ذهن ترسيم نمى کند و طبيعت مسأله نيز چنين ايجاب مى کند.
به هر حال آنچه در اين خطبه شريفه درباره پيدايش جهان آمده است، هماهنگ است با آنچه در خطبه 211 مى خوانيم که مى فرمايد: «وَ کانَ مِنِ اقْتِدارِ جَبَرُوتِهِ وَ بَديعِ لَطائِفِ صَنْعَتِهِ اَنْ جَعَلَ مِنْ ماءِ الْبَحْرِ الزّاخِرِ الْمُتَراکِمِ الْمُتَقاصِفِ يَبَساً جامِداً ثُمَّ فَطَرَ مِنْهُ اَطْباقاً فَفَتَقَها سَبْعَ سَموات، بَعْدَ ارْتِتاقِها; از قدرت و جبروت و لطايف صنعت بديع خداوند اين بود که از آب درياى پر امواج و متراکم و متلاطم که از امواجش سخت به هم مى خوردند، موجود جامدى آفريد و سپس طبقاتى از آن خلق کرد و بعد از پيوستگى، آنها را از هم گشود و هفت آسمان را به وجود آورد».
در روايات اسلامى نيز بحث هاى فراوانى در اين زمينه ديده مى شود و غالب روايات با آنچه در اين خطبه نهج البلاغه آمده هماهنگ است با اين تفاوت که در بسيارى از آنها آمده است، نخست کفهايى بر روى آن آب پيدا شد و از آن کفها بخار يا دودى برخاست و آسمانها را به وجود آورد.(38)
ولى همان گونه که گفته شد اين تعبيرات منافاتى با هم ندارند. چرا که مادّه نخستين به احتمال قوى گاز فشرده مايع گونى بوده و تعبيراتى مانند آب و بخار و دخان (دود) در مورد مراحل مختلف آن صادق بوده است.
اين نکته نيز قابل توجّه است که تضادّى ميان رواياتى که مى گويد، اوّلين چيزى که خدا آفريد آب بود يا اين که نخستين چيزى که خداوند آفريد نور پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا عقل بوده است، وجود ندارد. زيرا بعضى از اين روايات ناظر به خلقت عالم مادّه و بعضى ناظر به خلقت عالم مجرّدات و ارواح است.
از آنچه در بالا گفته شد، روشن مى شود که هيچ منافاتى بين اين روايات و آنچه در آيه 11 سوره «فصلّت» در قرآن مجيد آمده که مى فرمايد: «ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخان; سپس به آسمانها پرداخت در حالى که دود بودند» نيز وجود ندارد.
3ـ فرضيه هاى موجود در عصر نزول قرآن درباره پيدايش جهان
از نکات جالب اين که در محيط نزول قرآن ـ يا به تعبير صحيح تر در عصرى که قرآن نازل شد ـ درباره پيدايش جهان دو نظريّه معروف وجود داشت: يکى نظريّه هيأت «بطلميوس» بود که حدود پانزده قرن بر محافل علمى جهان سايه افکنده بود و تا اواخر قرون وسطى نيز ادامه داشت. مطابق اين فرضيه زمين مرکز جهان بود و نُه فلک به دور آن گردش مى کردند.
افلاک همانند پوست پياز، شفاف، بلورين و بر روى هم بودند. ستارگان سيّار (عطارد، زهره، مريخ، مشترى و زحل) هر کدام در فلکى جاى داشتند و ماه و خورشيد نيز هر يک داراى فلکى بودند. علاوه بر اين هفت فلک، فلکى مربوط به ستارگان ثابت بود (منظور از ستارگان ثابت مجموعه هاى ستارگانى هستند که با هم طلوع و غروب دارند و جاى خود را در آسمان تغيير نمى دهند بر خلاف پنج ستاره اى که در آغاز نام برديم). بعد از فلک هشتم يعنى فلک ثوابت فلک اطلس بود، فلکى که هيچ ستاره نداشت و کار آن گرداندن مجموعه جهان بالا به دور زمين بود و نام ديگرش فلک الافلاک بود.
فرضيه ديگر، فرضيه عقول عَشَرَه بود که آن هم از فرضيّه «بطلميوس» که ناظر به جهان طبيعت بود کمک مى گرفت.
مطابق اين نظريّه که از سوى جمعى از فلاسفه يونان ابراز شده بود، خداوند در آغاز يک چيز بيشتر نيافريد و آن عقل اوّل بود (فرشته يا روح عظيم و مجردى که نامش را عقل اوّل گذاشتند). اين عقل دو چيز آفريد عقل دوّم و فلک نهم. سپس عقل دوّم، عقل سوّم و فلک هشتم را آفريد و به همين ترتيب ده عقل و نُه فلک آفريده شد و عقل دهم، موجودات اين عالم را به وجود آورد.
اين سلسله مراتب فرضى، در واقع هيچ دليلى نداشت همان گونه که فرضيّه «بطلميوس» نيز فاقد دليل کافى بود، ولى هر چه بود قرنهاى طولانى بر افکار حکومت کرد.
امّا قرآن و روايات اسلامى نه فرضيّه اوّل را پذيرفت و نه فرضيّه دوّم را، چرا که در آيات و روايات معروف ـ مخصوصاً در «نهج البلاغه» ـ اثرى از آن نمى يابيم و اين خود از شواهد عظمت و استقلال قرآن و اخبار اسلامى و سرچشمه گرفتن آنها از مبدأ وحى و نه از افکار بشرى است وگرنه به رنگ همانها درمى آمد.(39)
چگونگى پيدايش جهان هستى را در کلام «امير المؤمنان علي(عليه السلام)» که هماهنگ با بسيارى از روايات ديگر است، مشاهده کرديد.
آنچه در آيات قرآنى و روايات اسلامى به چشم مى خورد، مسأله آسمانهاى هفتگانه است، نه افلاک نُه گانه و نه عقول عشره و تفسير آسمانهاى هفتگانه در بحث آينده خواهد آمد.
ولى متأسّفانه جمعى از شارحان قديم نهج البلاغه ـ که تحت تأثير فرضيّه عقول عشره و نظريّه «بطلميوس» در پيدايش جهان واقع شده بودند ـ آن را به شرح نهج البلاغه کشانده و سعى داشته اند خطبه بالا را بر آن منطبق سازند، اصرارى که هيچ ضرورت و لزومى نداشت، چرا که هر دو، فرضيّه بودند، فرضيّه هايى که بطلان آنها امروز ثابت شده است.
مشاهدات علمى امروز و تجربيّات دانشمندان فلکى به روشنى ثابت کرده است، فلکى به آن معنا که «بطلميوس» مى پنداشت، وجود ندارد و ستارگان ثابت و سيّار که عدد آنها به مراتب بيش از آن است که قدما مى پنداشتند در فضاى خالى (سيّارات به دور خورشيد نه به دور زمين و ثوابت بر محورهاى ديگرى) دور مى زنند و زمين، نه تنها مرکز جهان نيست بلکه سيّاره کوچکى از سيّارات منظومه شمسى است که آن هم به نوبه خود منظومه کوچکى از ميليونها و ميلياردها منظومه جهان بالاست.
امّا طرفداران عقول عشره علاوه بر اين که يک پايه فرضيه خود را از هيأت «بطلميوس» گرفته اند ـ که بطلان آن امروز از مسلّمات است ـ پايه ديگر را بر بعضى از قواعد عقليّه، (قاعده «اَلْواحِدُ لا يَصْدُرُ مِنْهُ اِلاّ الْواحِدُ») که اين جا جاى شرح آن نيست، گذارده اند.
از آن جا که اين قاعده از نظر بسيارى از دانشمندان فاقد دليل کافى است، پايه ديگر آن نيز بى اعتبار خواهد شد.(40)
4ـ منظور از آسمانهاى هفتگانه چيست؟
نه تنها در خطبه مورد بحث و بعضى ديگر از خطبه هاى نهج البلاغه (خطبه 211)، بلکه در متن قرآن مجيد نيز سخن از «سماوات سبع» (آسمانهاى هفتگانه) به ميان آمده است.(41)
در ميان دانشمندان قديم و جديد براى آسمانهاى هفتگانه تفسيرهاى گوناگونى ديده مى شود که اين جا، جاى بحث همه آنها نيست و از ميان آنها اين تفسير، صحيح تر به نظر مى رسد که منظور از آسمانهاى هفتگانه همان معناى واقعى کلمه است; آسمان به معناى مجموعه اى از ستارگان و کواکب عالم بالا و منظور از عدد هفت همان عدد معروف است نه عدد تکثير به معناى بسيار، منتها از آيات ديگر قرآن چنين برمى آيد که آنچه را ما از ستارگان ثابت و سيّار و کهکشانها مى بينيم همه مربوط به مجموعه آسمان اوّل است.
بنابراين در ماوراى اين مجموعه عظيم، شش مجموعه عظيم ديگر که شش آسمان را تشکيل مى دهد وجود دارد که از دسترس علم انسان تا کنون بيرون مانده است.
آيه ششم سوره «صافات» گواهى بر اين معناست: «اِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَة الْکواکِبِ; ما آسمان پايين را (يا آسمان نزديک را) با ستارگان زينت بخشيديم».
همين معنا در آيه 12 سوره «فصّلت» آمده است: «وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ; ما آسمان پايين تر را با چراغهاى ستارگان زينت بخشيديم».
و در آيه 5 سوره «ملک» مى خوانيم: «وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ». جالب اين که مرحوم «علامه مجلسي» نيز در بحارالانوار اين تفسير را به عنوان يک احتمال که به فکر او خطور کرده است يا به تعبير امروز برداشتى که از آيات و روايات داشته، ذکر نموده است.(42)
درست است که ابزارهاى علمى امروز، هنوز پرده از اين عوالم ششگانه برنداشته، ولى در واقع هيچ دليلى بر نفى آن از نظر علوم روز نيز وجود ندارد و شايد در آينده راز اين معمّا گشوده شود، بلکه از کشفيّات بعضى از دانشمندان فلکى چنين برمى آيد که شبح هايى از دور درباره وجود عوالم ديگر به چشم مى خورد مثلا در بعضى از مجلّه هاى فضايى از قول رصدخانه معروف «پالومار» چنين آمده است: با دوربين رصدخانه «پالومار» ميليونها کهکشان جديد کشف شده که بعضى از آنها هزار ميليون سال نورى با ما فاصله دارد.
ولى بعد از فاصله هزار ميليون سال نورى فضاى عظيم و مهيب و تاريکى به چشم مى خورد که هيچ چيز در آن ديده نمى شود. امّا بدون ترديد در آن فضاى مهيب و تاريک صدها ميليون کهکشان وجود دارد که دنيايى که در سمت ماست با جاذبه آن کهکشانها نگهدارى مى شود. تمام دنياى عظيمى که به نظر ما مى رسد و داراى صدها هزار ميليون کهکشان است جز ذرّه کوچک و بى مقدار، از يک دنياى عظيمتر نيست و هنوز اطمينان نداريم که در فراسوى آن دنياى دوّم دنياى ديگرى نباشد.(43)
بنابراين عوالمى که براى بشر تا کنون کشف شده، با تمام عظمت خيره کننده و حيرت آورى که دارد، گوشه کوچکى از اين عالم بزرگ است و چه بسا عوالم ششگانه ديگر در آينده نيز بر انسانها روشن شود.
5ـ چگونگى آگاهى امام(عليه السلام) از اين امور
قابل توجّه اين که اميرمؤمنان على(عليه السلام) تعبيراتى را که در بالا، درباره پيدايش جهان هستى دارد، هرگز به صورت يک فرضيّه و احتمال نيست. بلکه با قاطعيّت، همانند کسى که حاضر و ناظر بوده، از آن سخن مى گويد و اين دليل بر آن است که او علم خود را از خزانه غيب الهى يا از تعليمات پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ که آن نيز از مبدأ وحى سرچشمه مى گرفت ـ دريافت داشته و به گفته «ابن ابى الحديد» اينها نشان مى دهد که على(عليه السلام) همه علوم را داشته و اين معنا از فضايل و مناقب او بعيد نيست.(44) چگونه چنين نباشد در حالى که در جاى ديگر خودش مى فرمايد: «اَنَا بِطُرُقِ السَّماءِ اَعْلَمُ مِنّى بِطُرُقِ الاَرْضِ; من به راه هاى آسمان، از راه هاى زمين داناترم».(45)
****
پی نوشت:
1. «فَتْق» (بر وزن مشق) در اصل به معناى گشودن و فاصله ميان دو چيز است ضدّ «رَتق» (چنانکه راغب در «مفردات» گفته است). و به صبح «فتيق» مى گويند، چون افق را مى شکافد و ظاهر مى شود و به گفته «لسان العرب» به افراد فصيح و سخنور «فتيق اللّسان» مى گويند زيرا زبان گشاده اى دارند.
2. «اجواء» جمع «جوّ» ـ به گفته «مفردات» و «لسان العرب» ـ به معناى هوا و فضايى است که ميان زمين و آسمان قرار دارد.
3. «شقّ» به معناى شکاف در چيزى است و از همين رو به اختلافاتى که در ميان جمعيّت واقع مى شود و آنها را از هم جدا مى سازد، شقاق مى گويند.
4. «أرجاء» جمع «رجا» (بدون همزه) به گفته «مقاييس اللغة» به معناى اطراف چاه يا اطراف هر چيزى است و هنگامى که «رجاء» (با همزه) گفته شود به معناى اميد است. بعضى مانند نويسنده «التحقيق» معتقدند معناى اصلى، همان چيزى است که اميد وقوع آن در جوانب و اطراف مى رود و به اين گونه جوانب و اطرافى که مورد اميد است «رجا» (بدون همزه) اطلاق مى شود.
5. «سکائک» جمع «سُکاکه» (بر وزن خلاصه) به گفته «لسان العرب» به معناى هوا و فضايى است که در ميان آسمان و زمين قرار گرفته است و به گفته «ابن ابى الحديد» قسمت هاى بالاى فضاست.
6. «هواء» در اصل به معناى خالى بودن و سقوط کردن است و لذا به هر چيز خالى، هوا مى گويند، از جمله به فضاى ميان زمين و آسمان. و اين که به تمايلات شهوانىِ نفس «هوى» گفته مى شود به خاطر آن است که در دنيا و آخرت مايه سقوط انسان است (مَقاييس اللغة، مفردات راغب، لسان العرب).
به نظر مى رسد استعمال وسيع اين واژه در گاز نامرئى مرکّب از «اکسيژن» و «ازت» که اطراف ما را پر کرده يک استعمال جديد است، که تناسب با معناى اصلى نيز دارد. چون نوعى جاى خالى به نظر مى رسد (هر چند در بعضى از روايات به اين معنا نيز آمده است).
7. توحيد صدوق، صفحه 66. شبيه به همين مضمون در صفحات 145 و 226 نيز آمده است.
8. هر چيزى که دور خود گردش کند، تحت نيروى مرموزى مايل به فرار از آن مرکز مى شود، درست همانند آتش گردانى که با دست خود مى چرخانيم که اگر ناگهان رهايش کنيم به نقطه دوردستى پرتاب مى شود، اين همان نيروى گريز از مرکز است و هر قدر شديدتر باشد پرتاب به خارج شديدتر مى شود.
9. «متلاطم» در اصل از مادّه «لطم» (بر وزن ختم) به معناى با کف دست به صورت زدن است، سپس به معناى برخورد امواج به يکديگر به کار رفته است.
10. «تيّار» در اصل به معناى امواجى از درياست که آب را به بيرون پرتاب مى کند. بعضى آن را به هر گونه موج اطلاق کرده اند (مقاييس اللغة و لسان العرب).
11. «متراکم» از مادّه «رَکْم» (بر وزن رزم) به معناى انباشته شدن چيزى است و افکندن بعضى از آن بر بعضى ديگر و در مورد ابرها، شنها، آبها و حتّى انسانهاى انبوه و فشرده اى که يکجا جمع مى شوند، اطلاق مى شود. (مفردات، لسان العرب و مقاييس اللغة).
12. «زخّار» از مادّه «زَخْر» و «زخور» در اصل به معناى بلند شدن است و به پر شدن دريا و برآمدن آنها نيز اطلاق مى شود. (لسان العرب و مقاييس اللغة).
13. «عاصفة» از مادّه «عَصْف» (بر وزن عصر) در اصل به معناى سبکى و سرعت است از اين رو به پوسته هاى حبوبات و قطعات شکسته کاه که به سرعت پراکنده مى شود، عصف گفته مى شود و «عاصف» و «مُعْصِف» به چيزى مى گويند که اشيا را درهم مى شکند و مى کوبد و نرم مى کند (مفردات، لسان العرب و مقاييس اللغة).
14. «زَعْزَع» (بر وزن زمزم) در اصل به معناى حرکت و اضطراب و اهتزاز است و به معناى «شديد» نيز به کار مى رود (مقاييس اللغة و لسان العرب).
15. «قاصفة» از مادّه «قَصْف» (بر وزن حذف) در اصل به معناى شکستن چيزى است، از اين رو به طوفانهاى سخت که کشتيها را در دريا مى شکند و همچنين رعد و برق هاى شديد و شکننده، «قاصف» گفته مى شود (مفردات، لسان العرب و مقاييس اللغة).
16. «شَدّ» (بر وزن مدّ) در اصل به معناى قوّت و قدرت چيزى است و از اين رو به افراد قوى (مخصوصاً قوى در جنگ) شديد گفته مى شود. اين واژه در مورد بستن گره محکم و صلابت ـ خواه در بدن باشد يا در نيروهاى باطنى و روحى و يا در مصيبت و عذاب ـ نيز به کار مى رود (لسان العرب، مفردات و مقاييس اللغة).
17. «فتيق» از مادّه «فَتْق» است که در فراز قبل معنا شد.
18. «دفيق» از مادّه «دَفْق» (بر وزن دفن) در اصل به معناى راندن چيزى به سوى جلو مى باشد و به معناى سرعت نيز به کار مى رود. شتر سريع را «ادفق» مى گويند.
19. «اعتقم» از مادّه «عُقْم» (بر وزن قفل) به معناى خشکى مانع از قبول اثر است و «عقيم» به زنى گفته مى شود که نازاست و نطفه مرد را نمى پذيرد و به معناى ضيق و تنگى نيز آمده است (مفردات، لسان العرب و مقايسس اللغة).
20. «مَهَبّ» از مادّه «هُبوب» (بر وزن سجود) به معناى بيدار شدن و به حرکت درآمدن شمشير و به طور کلّى، به هيجان درآمدن است از اين رو بر وزش باد هم اطلاق مى شود.
21. «مُرَبّ» از کلمه «ربّ» است که در اصل به معناى تربيت مى باشد و به شخص مربّى و مالک و خالق نيز ربّ اطلاق مى شود (مصدرى است که معناى فاعلى دارد) و هرگاه از باب «افعال» (إرباب) بيايد به معناى استمرار و ملازمت است (زيرا تربيت بدون استمرار، امکان پذير نيست). بنابراين «مربّ» که مصدر ميمى است به معناى دوام و بقاست.
22. «أعْصَفَ» از مادّه «عصف» (بر وزن عصر) چنان که گفتيم به معناى سرعت و حرکت و شدّت است.
23. «تصفيق» از مادّه «صَفْق» (بر وزن سقف) به معناى زدن چيزى بر چيز ديگر است به طورى که صدايى از آن برخيزد، از اين رو به کف زدن تصفيق مى گويند و در اين جا به معناى تکان دادن و کوبيدن آبها بر يکديگر است (لسان العرب، مقاييس الغة، شرح عبده).
24. «مَخَضَ» از مادّه «مَخْض» (بر وزن قرض) در اصل به معناى حرکت دادن و تکان دادن مايعات در ظروف آنهاست و لذا هنگامى که ماست را در مشک تکان مى دهند تا کره از آن جدا شود اين تعبير به کار مى رود.
25. «ساجى» از مادّه «سَجْو» (بر وزن سهو) به معناى سکون و آرامش است.
26. «مائر» از مادّه «مَوْر» (بر وزن فور) در اصل به معناى جريان سريع است اين واژه بر «جادّه» نيز اطلاق مى شود چرا که مردم در آن در حرکت و رفت و آمدند.
27. «عُباب» از مادّه «عَبّ» به معناى نوشيدن آب به سرعت و بدون وقفه است و به همين جهت به آب فراوان و باران زياد و سيل عظيم «عباب» گفته مى شود و در اين جا به معناى متراکم شدن آبها بر روى يکديگر است.
28. «رُکام» به معناى متراکم است که قبلا به آن اشاره شد.
29. «مُنْفَهِق» از مادّه «فَهْق» (بر وزن فرق) به معناى گستردگى و وسعت است و از اين رو قسمت گسترده درّه و ظرف پر آب را «منفهق» گويند.
30. «مکفوف» از مادّه «کفّ» (بر وزن سدّ) به معناى قبض و انقباض و جمع کردن چيزى است. به قسمت پايين دست «کفّ» گفته مى شود زيرا به وسيله آن قبض و انقباض صورت مى گيرد و به نابينا «مکفوف» مى گويند چون چشم او منقبض و بسته است.
31. «سَمْک» در اصل به معناى بلندى و ارتفاع است و به سقف خانه «سمک» مى گويند چون مرتفع است.
32. «عمد» (بر وزن سبد) و «عُمُد» (بر وزن شتر) هر دو جمع «عمود» به معناى ستون است.
33. «يَدْعَمُ» از مادّه «دَعْم» (بر وزن فهم) به معناى برپا نگه داشتن چيزى است و «دِعام» و «دِعامة» به معناى چوبهايى است که به وسيله آن داربست را برپا مى دارند و به هر چيز و شخص برپا دارنده نيز اطلاق مى شود.
34. «دسار» به معناى ميخ و همچنين به معناى ريسمانى است که چيزى را با آن محکم مى بندند.
35. «ثواقب» از مادّه «ثَقْب» (بر وزن سقف) به معناى سوراخ کردن، پاره نمودن و نفوذ در چيزى است و به ستارگان درخشان از اين جهت «ثواقب» گفته مى شود که گويى نورشان چشم را سوراخ کرده و در آن نفوذ مى کند و يا اين که نور آنها از آسمان گذشته و به ما مى رسد.
36. «مستطير» از مادّه «طَيْر» در اصل به معناى سبک بودن چيزى در هواست سپس به معناى هر چيز سريع و همچنين پرندگان آمده است و «مستطير» به معناى پراکنده و گسترده است. اين واژه به طلوع صبح هنگامى که نور آن در افق پخش مى شود نيز اطلاق مى گردد.
37. «رقيم» از مادّه «رَقْم» (بر وزن رزم) در اصل به معناى خط و کتابت است و رقيم به معناى کتاب آمده است. به صفحه آسمان به خاطر اين که همچون صفحه کتابى است که با نقوش ستارگان پر شده نيز رقيم گفته مى شود (مقاييس اللغة، مفردات و لسان العرب).
38. براى آگاهى بيشتر از اين روايات مى توانيد به جلدهاى 3، 10 و 57 بحارالانوار (چاپ بيروت) مراجعه نماييد. بيشتر اين احاديث در جلد 57 مى باشد.
39. بلکه بعضى از آيات قرآن اشاره به حرکت زمين دارد، مانند آيه 88 سوره «نمل»: وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُهاجامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللهِ الَّذى اَتْقَنَ کُلَّ شَيء و آيه 25 سوره «مرسلات» اَلَمْ نَجْعَلِ الاَرْضَ کِفاتاً (بنابر بعضى از تفاسير) و بعضى دلالت بر شناور بودن خورشيد و ماه در فضاى عالم بالا مى کند، مانند: آيه 40 سوره «يس»: لا الشَّمْسُ يَنْبَغي لَها اَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلّ فى فَلَک يَسْبَحُونَ. (براى شرح بيشتر به تفسير نمونه مراجعه کنيد)
40. مرحوم «خواجه نصيرالدين طوسى» در «تجريد الاعتقاد» اشاره به دلايل پنج گانه فرضيّه عقول عشره کرده و همه را نادرست مى شمرد و در يک عبارت کوتاه مى گويد: «وَ اَدِلَّةُ وُجُودِهِ مَدْخُولَة» ـ براى توضيح بيشتر، به کلام خواجه و کلام علاّمه حلّى در شرح آن مراجعه فرماييد.
41. جالب اين که در هفت آيه از قرآن، اشاره به «سماوات سبع» شده است. (بقره، آيه 29، اسراء 44، مؤمنون 86، فصلّت 12، طلاق 12، ملک 3 و نوح 15) در بعضى از آيات نيز با تعبيرات ديگرى به آن اشاره شده است.
42. بحارالانوار، ج 55، ص 78.
43. مجله فضا، شماره 56، فروردين سال 1351.
44. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 80.
45. نهج البلاغه، خطبه 189.