پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج1، ص: 225-211
بعثت پيامبران و مسئوليت بزرگ آنان:
در اين بخش از کلام مولا، سخن از بعثت انبيا به ميان آمده است. در واقع مرحله اى است بعد از مرحله آفرينش آدم و گام نهادن او بر روى زمين و در اين بخش، نخست اشاره به علّت بعثت انبيا مى فرمايد و سپس ماهيّت و محتواى دعوت آنها را روشن مى سازد و در مرحله سوّم چگونگى تعليمات آنها را روشن مى کند و در نهايت، سخن از ويژگيهاى انبيا و مقاومت آنها در برابر مشکلات و ارتباط آنان با يکديگر در طول زمان به ميان مى آورد.
در مرحله اوّل مى فرمايد: «خداوند سبحان از فرزندان آدم(عليه السلام) پيامبرانى برگزيد و از آنها پيمان گرفت که وحى الهى را به خوبى حفظ کنند و از آنان خواست که امانت رسالت را به مردم ابلاغ نمايند» (وَ اصْطَفى سُبْحانَهُ مِنْ وَلَدِهِ اَنْبياءَ اَخَذَ عَلى الوَحْىِ ميثاقَهُمْ(1) وَعَلى تَبْليغِ الرِّسالَةِ اَمانَتَهُم).
به اين ترتيب آنها از همان آغاز وحى، به خداوند پيمان سپردند که وحى الهى را به خوبى پاسدارى کنند و اين امانت بزرگ را با نهايت دقّت به بندگان خدا برسانند. آرى آنها در برابر اين موهبت بزرگ، به زير بار آن مسئوليت عظيم رفتند.
امّا اين که چگونه خداوند گروه خاصّى را براى اين امر برگزيد و حقيقت وحى چيست و چگونه بر بعضى وحى مى شود و بر بعضى نمى شود؟ اين گونه مسائل را بايد در جاى مناسب خود مطرح کرد.(2)
در واقع اين سخن اشاره به آيه: «وَاِذْ اَخَذْنا مِنَ النَّبييّنَ ميثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَمِنْ نُوح وَ اِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ وَاَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقاً غَليظاً; (به خاطر آور) هنگامى را که از پيامبران پيمان گرفتيم و (همچنين) از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم و ما از همه آنان پيمان محکمى گرفتيم (که در اداى مسئوليّت تبليغ و رسالت، کوتاهى نکنند)».(3)
سپس به دليل اصلى بعثت انبيا اشاره کرده، مى فرمايد:
«اين در زمانى بود که اکثر مردم پيمانى را که خدا از آنها گرفته بود دگرگون ساختند، حقّ او را نشناختند و همتا و شريکانى براى او قرار دادند و شياطين، آنها را از معرفت خداوند باز داشتند و به هر سو مى کشيدند و آنها را از عبادت و اطاعتش جدا کردند» (لَمّا بَدَّلَ اَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَاللهِ اِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الاَنْداد(4) مَعَهُ وَاجْتالَتْهُم(5) الشَّياطينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبادَتِهِ)».
در حقيقت، عدم شناخت آنها نسبت به خدا سبب شد که در درّه هولناک شرک سقوط کنند و شياطين، اطراف آنها را بگيرند و از عبادت و اطاعت خدا باز دارند.
در اين که منظور از اين عهد و پيمان الهى چيست، بسيارى از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به پيمان عالم ذر ـ با تمام گفتگوهايى که در اطراف آن است مى دانند ـ ولى ممکن است آن را اشاره به پيمان فطرت بدانيم که در جمله هاى بعد، از کلام مولا نيز، سخن از آن به ميان آمده است(6) و به تعبيرى ديگر، خداوند، انسان را بر فطرت پاک آفريده که در درون ذاتش با حقيقت توحيد آشناست، به نيکيها علاقه مند و از بديها بيزار است. اگر اين فطرت، پاک باقى مى ماند چه بسا الطاف الهيّه، همه انسانها را به سوى کمال رهنمون مى شد و پيامبران، کمک کاران و ياوران آنها در اين راه بودند و بار مسئوليّت آنان بسيار سبک مى شد ولى انحراف از فطرت چه از جهت معارف توحيدى که نتيجه آن گرايش به شرک و بت پرستى شد و چه از جهت عملى که نتيجه اش تسليم هوا و هوس و شياطين بودن گرديد، سبب شد که خداوند، پيامبران بسيارى را با مسئوليتهاى بسيار سنگين به سوى جامعه بشريّت بفرستد که در بخش آينده کلام امام(عليه السلام)، هم به مسئوليتهاى آنها و هم به ويژگيهاى اخلاقى و عملى آنان اشاره شده است.
سپس به فلسفه بعثت انبيا اشاره فرمود، مى گويد: «پس خداوند پيامبرانش را در ميان انسانها مبعوث کرد و رسولان خود را پى در پى به سوى آنان فرستاد تا پيمان فطرت را از آنان مطالبه کنند و نعمتهاى فراموش شده الهى را به آنان يادآورى نمايند و با ابلاغ دستورهاى خدا، حجّت را بر آنها تمام نمايند و گنج هاى پنهانى عقلها را براى آنان آشکار سازند» (فَبَعَثَ فيهِمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ اَلَيْهِم!(7) اَنْبيائَهُ لِيَستَادُوهُمْ ليَستَادُوهُمْ ميثاقَ فِطْرَتِهِ وِ يُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْليغِ وَ يُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ العُقُولِ).
در اين جا امام(عليه السلام) به چهار هدف عمده در مورد بعثت انبيا اشاره فرموده است: نخست مطالبه پيمان فطرت.
گفتيم خداوند، معارف توحيدى را در سرشت انسان قرار داده و هر انسانى اگر با اين فطرت دست نخورده، پرورش يابد و آموزشهاى نادرست، او را منحرف نسازد و پدران و مادران مشرک، روح او را آلوده نکنند به طور طبيعى و فطرى يگانه پرست خواهد بود و در سايه اين فطرت توحيدى به نيکيها و حق و عدالت پايبند خواهد بود، پيامبران مى آيند تا انسانهاى منحرف شده را به فطرت توحيدى باز گردانند.
دوّم اين که: نعمتهاى فراموش شده الهى را به ياد او آورند، چرا که در وجود انسان نعمت هاى مادّى و معنوى بسيار است که اگر از آن به خوبى بهره گيرى کند مى تواند کاخ سعادت خود را بر پايه آنها بنا نمايد، ولى فراموش شدن اين نعمتها، سبب از دست رفتن آنها مى شود، درست همانند باغبانى که نه از آبهاى موجود باغ براى آبيارى استفاده مى کند و نه از ميوه هاى درختانش به موقع مى چيند. هرگاه کسى بيايد و اين نعمت هاى فراموش شده را به خاطر او بياورد، بزرگ ترين خدمت را به او کرده است و انبيا چنين بوده اند.
سوّم اين که: از طريق استدلالات عقلى (علاوه بر مسائل فطرى) بر آنها اتمام حجّت کنند و تعليمات آسمانى و فرمان هاى الهى را به او برسانند.
چهارم اين که: گنجينه هاى دانش که در درون عقلها نهفته است براى او آشکار سازند چرا که دست قدرت پروردگار، گنجينه هاى بسيار عظيم و گرانبها در درون عقل آدمى نهاده که اگر کشف و آشکار شوند جهشى عظيم در علوم و دانشها و معارف حاصل مى شود، ولى غفلت و تعليمات غلط و گناهان و آلودگيهاى اخلاقى، پرده هايى بر آن مى افکند و آن را مستور مى سازد. پيامبران اين حجابها را بر مى گيرند و آن گنجينه ها را آشکار مى کنند.
* * *
سپس به پنجمين هدف، پرداخته و نشان دادن آيات الهى را از سوى پيامبران در عالم آفرينش به انسان يادآور مى شود، مى فرمايد: «و هدف اين بود که) آيات قدرت خدا را به آنان نشان دهند» وَيُرُوهُمْ آياتِ الْمَقْدِرَة) و بعد به شرح اين آيات پرداخته، مى فرمايد از جمله:
«سقف برافراشته آسمان که بر فراز آنها قرار گرفته.
و اين گاهواره زمين که در زير پاى آنها نهاده.
و آن وسايل زندگى که حيات را به آنها مى بخشد.
و آن اجلها و سرآمدهاى عمر که آنها را فانى مى سازد.
و آن مشکلات و رنجهايى که آنان را پير مى کند.
و حوادثى که پى در پى بر آنان وارد مى گردد».
(مِنْ سَقْف فَوْقَهُمْ مَرْفُوع وَ مِهاد تَحْتَهُمْ مَوْضُوع وَ مَعايِشَ تُحْيِيهمْ و آجال تُفْنيهِمْ وَ اَوْصاب(8) تُهْرِمُهُمْ(9) وَ اَحْداث تَتابَعُ عَلَيْهِمْ).
در واقع اين امور ترکيبى است از اسرار آفرينش در آسمان و زمين، و وسايل و اسباب زندگى و همچنين عوامل فنا و درد و رنج که هر کدام مى تواند انسان را به ياد خدا بيندازد و همچنين حوادث گوناگونى که مايه عبرت و هوشيارى انسانهاست و به اين ترتيب پيامبران مجموعه اى از تعليمات را به انسان مى دهند که هر کدام مى تواند سطح معرفت او را بالا برد يا بر بيدارى و آگاهى او بيفزايد يا او را از خواب غفلت بيدار کند.
به دنبال آن، تأکيد مى کند: «هيچ گاه خداوند سبحان، جامعه انسانى را از پيامبر مرسل يا کتاب آسمانى يا دليلى قاطع يا راهى روشن، خالى نگذارده است» (وَلَمْ يُخْلِ اللهُ سُبْحانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبيٍّ مُرْسَل اَوْ کِتاب مُنْزَل اَوْ حُجَّة لازِمَة اَوْ مَحَجَّة قائِمَة).
در واقع در اين عبارت به چهار موضوع اشاره شده است که همواره يکى از آنها يا قسمتى از آنها در ميان خلقِ خدا وجود دارد و از اين طريق بر آنها اتمام حجّت مى شود.
نخست پيامبران الهى است ـ خواه داراى کتاب آسمانى باشند يا نه ـ زيرا وجود پيامبر در هر حال مايه هدايت و بيدارى و اسباب اتمام حجّت است.
دوّم کتب آسمانى است که در امّتها وجود دارد هر چند پيامبرانى که آن را آورده اند چشم از جهان فروبسته باشند.
سوّم، اوصيا و امامان معصوم است که از آن تعبير به «حجّة لازمة» شده است. البتّه بعضى احتمال داده اند که منظور دليل عقل باشد ولى چون دليل عقل به تنهايى براى هدايت، کافى نيست اين احتمال بعيد به نظر مى رسد، امّا مانعى ندارد که هر دو با هم در اين عبارت جمع باشند.
چهارم، سنّت پيامبران و اوصيا و امامان که از آن تعبير به «محجة قائمة» شده است زيرا «محجة را در لغت به معناى طريقه واضح و مستقيم معنا کرده اند ـ خواه ظاهرى باشد يا معنوى ـ راهى که انسان را به مقصود مى رساند».(9)
به اين ترتيب، خداوند بر تمام ملّتها و امّتها در جميع قرون و اعصار اتمام حجّت نموده و اسباب هدايت را از آنها دريغ نداشته است.
سپس به ويژگيهاى اين پيامبران پرداخته، مى فرمايد: «پيامبرانى که کمى نفراتشان و فزونى دشمنان و تکذيب کنندگانشان، آنها را از انجام وظايف باز نمى داشت» (رُسُل لا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَلا کَثْرَةُ الْمُکَذَّبينَ لَهُمْ).
آرى، مردان با شهامتى بودند که گاه يک تنه در برابر هزاران هزار دشمن مى ايستادند، در درياى آتش فرو مى رفتند و به فرمان خدا و تأييدات الهى سالم بيرون مى آمدند، بتخانه ها را درهم مى کوبيدند و در برابر فرياد خشم آلود بت پرستان، با دلايلى کوبنده مى ايستادند و آنها را شرمسار مى کردند. به دريا فرو مى رفتند و از سوى ديگر بيرون مى آمدند و گاه در مقابل گروه عظيم دشمنان لجوج، که با شمشيرهاى برهنه، آنها را محاصره کرده بودند، قرار مى گرفتند ولى خم به ابرو نمى آوردند.
جالب اين که از ميان صفات ويژه پيامبران، در اين جا، روى استقامت و شهامت و پايمردى آنان تکيه شده است.
در ادامه معرفى پيامبران، چنين مى فرمايد: «پيامبرانى که بعضى به ظهور پيامبران آينده بشارت داده شده بودند يا به وسيله پيامبران پيشين شناخته شدند» (مِنْ سابِق سُمِّىَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ اَوْ غابِر(10) عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ).
در اين عبارت يکى از روشهاى مهم شناسايى انبيا را مشخص فرموده است و آن اين که انبياى پيشين، انبياى بعد را معرّفى مى کردند و انبيا بعد، به وسيله پيامبران پيشين شناخته مى شدند.(11)
در پايان اين فراز مى افزايد: «به اين ترتيب، قرنها گذشت و روزگاران سپرى شد; پدران رفتند و فرزندان جانشين آنها شدند» (عَلى ذلِکَ نَسَلَتِ(12) الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الآباءُ وَ خَلَفَتِ الاَبْناءُ).
***
نکته ها:
1ـ پيامبران به منزله باغبانند!
از تعبيرات بسيار زيبا و حساب شده اى که در اين کلام امام(عليه السلام) آمده است به خوبى استفاده مى شود که دست قدرت خدا استعداد همه نيکيها و خوشبختيها را در نهاد آدمى گذارده است، در کوهسار وجود آنها معادن گرانبهايى نهفته شده و در دلهايشان انواع بذرهاى گلهاى معطّر معنوى و روحانى و ميوه هاى گوناگون فضايل انسانى پاشيده شده است. پيامبران، اين باغبانهاى بزرگ و آگاه الهى، اين بذرها را آبيارى و بارور مى سازند و اين معدن شناسان آسمانى، گنجينه هاى وجود او را استخراج مى کنند و نعمتهاى خداداى که در وجود آنها نهفته است و از قدر و قيمت آن غافلند به آنها يادآورى مى کنند، مى فرمايد: «لِيَسْتَاْدُوهُمْ ميثاقَ فِطْريَةِ وَ يُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ... وَ يُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ».
بنابراين پيامبران چيزى به انسان نمى دهند که در او نبوده است، بلکه آنچه دارد پرورش مى دهند و گوهر وجود او را آشکار مى سازند که به گفته شاعر:
گوهر خود را هويدا کن، کمال اين است و بس خويش را در خويش پيدا کن، کمال اين است و بس!
حتّى بعضى معتقدند تمام تعليماتى که به انسانها داده مى شود عنوان يادآورى دارد، چرا که ريشه علوم در درون جان انسانها نهفته است و معلّمان ـ اعم از پيامبران و پيروان خط آنها ـ با تعليمات خويش، آنها را از درون جان انسان ظاهر مى کنند؛ گويى علوم همچون منابع آبهاى زيرزمينى هستند که با حفرچاه ها، بر سطح زمين جارى مى شوند.
تعبير به «تذکّر» در آيات قرآن (مانند: «لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ»، «وَذَکِّرَ فَاِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤمِنينَ» و...) نيز مى تواند گواهى بر اين معنا باشد.
اين بحث دامنه وسيعى دارد که اين جا جاى شرح آن نيست.
2ـ حوادث بيدارگر
در کلام فوق نيز اشاره به اين معنا شده بود که پيامبران الهى، علاوه بر تعليم معارف الهيّه و نشان دادن آثار عظمت پروردگار در عالم هستى، انسانها را به حوادث بيدارگر متوجّه مى سازند: پايان زندگى و فناى نعمتهاى مادّى و درد و رنجهاى سنگين و حوادث سخت عبرت انگيز. اين تعبيرات، بار ديگر فلسفه حوادث دردناک را در زندگى بشر آشکار مى سازد که اگر اينها نبودند چنان خواب غفلتى جهان بشريّت را فرا مى گرفت که بيدار شدنش بسيار مشکل و بعيد بود.(14)
3ـ نقش دين در زندگى انسان ها
از آنچه در کلام امام(عليه السلام) در اين بخش بسيار پرمعنا آمده، به خوبى نقش دين در زندگى انسانها آشکار مى گردد که اگر پيامبران نبودند شرک و بت پرسى سراسر جهان انسانيّت را فرا مى گرفت و شياطين، آنها را از معرفت خدا و بندگى او باز مى داشتند، چرا که عقل انسانها به تنهايى براى تشخيص همه اسباب سعادت و موانع راه کافى نيست. درست است که عقل نورافکن پرفروغى است ولى تا آفتاب وحى نتابد و همه جا را روشن نسازد تنها با نورافکن عقل که محيط محدودى را روشن مى کند نمى توان اين راه بسيار پرخطر و پرفراز و نشيب را طى نمود.
از اين جا روشن مى شود که «برهماييها» که مسأله بعثت انبيا و ارسال رسل را انکار کرده اند، سخت در اشتباهند. اگر عقل انسان، تمام اسرار درون و برون انسان را درک مى کرد و رابطه گذشته و حال و آينده را مى دانست و در تشخيص خود گرفتار اشتباه نمى شد، ممکن بود گفته شود: درک عقل در همه جا و براى همه مشکلات زندگى اين جهان و آن جهان کافى است، امّا با توجّه به محدوديّت ادراکات عقلى و فزونى مجهولات نسبت به معلومات (آن هم يک فزونى بسيار عظيم و گسترده) پيداست که تکيه بر عقل به تنهايى صحيح نيست.
انکار نمى کنيم که «عقل» يکى از حجّت هاى الهى است و در همين خطبه امام(عليه السلام) به آن اشاره فرموده است، حتّى در روايات اسلامى به عنوان «پيامبر درون» از آن ياد شده، چنان که در حديث معروف امام کاظم(عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «اِنَّ للهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً فَاَمَّا الظّاهِرُ فَالرُّسُلُ وَ الاَنْبياءُ وَ الاَئِمَةُ عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَاَمَّا الْباطِنَهُ فَالْعُقُولُ; براى خداوند دو حجّت بر مردم است، حجّتى آشکار و حجّتى پنهان. امّا حجّت آشکار، پيامبران و رسولان و ائمه ـ عليهم السلام ـ هستند و امّا حجّت باطن، عقلها و خردها مى باشد».(15)
ولى با اين حال پيداست که اين رسول باطن، رسالت محدودى دارد، در حالى که رسول ظاهر که متکّى به منبع وحى و علم بى پايان خداست رسالتش نامحدود است.
از اين جا، پاسخ سفسطه برهماييها روشن مى شود. آنها مى گويند: آنچه پيامبران براى ما مى آورند از دو صورت خارج نيست: يا عقل ما درک مى کند يا نه، اگر عقل ما آن را درک مى کند نيازى به زحمت پيامبران نيست و اگر درک نمى کند يعنى نامعقول است، قابل قبول نيست، زيرا هيچ انسانى زير بار مطلب نامعقول نمى رود.
اشکالى که در اين استدلال به چشم مى خورد اين است که آنها ميان نامعقول و مجهول، فرق نگذاشته اند. گويى تصوّرشان اين بوده که عقل همه چيز را درک مى کند، در حالى که در اين جا يک تقسيم سه گانه داريم: مطالبى که به ما عرضه مى شود يا موافق با حکم عقل است يا مخالف و يا مجهول. و به جرأت مى توان گفت قسمت عمده مطالب، جزء گروه سوّم، يعنى مجهول است و درست فعاليّت پيامبران در همين بخش است.
اضافه بر اين، ما غالباً در ادراکات عقلى خود نيز گرفتار وسوسه هايى مى شويم که نکند خطا و اشتباهى در آن باشد، اين جاست که تأييد پيامبران و به تعبيرى ديگر تأييد عقل با نقل مى تواند ما را در داده هاى عقلى مطمئن سازد و ريشه وسوسه ها را بخشکاند و به درستى راهى که از آن مى رويم مطمئن سازد.
4ـ در هر عصر و زمانى حجّتى لازم است
در تعبيرات مولا نيز اين نکته به چشم مى خورد که تأکيد مى فرمود: خداوند هرگز خلق خودش را از حجّت و هادى و راهنما خالى نگذاشته است; خواه پيامبرى بوده باشد يا کتاب آسمانى بازمانده از پيامبران يا امام معصوم و يا سنّت و سيره و روش آنان.
جالب اين که کتاب آسمانى و پيامبران ـ در کلام امام(عليه السلام) ـ در کنار هم قرار گرفته اند و حجّت الهى و سيره معتبر در کنار هم.
آرى، همراه هر کتاب آسمانى بايد پيامبرى باشد تا آن را دقيقاً تبيين و علاوه بر تبيين، در عمل پياده کند و در ادامه راه، همراه سنّت پيامبران بايد وصىّ و امامى باشد تا ميراث پيامبران را حفظ و در تحکيم و اجراى آن بکوشد.
اين همان چيزى است که اعتقاد ما بر آن است و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) وارد شده: «لَوْ لَمْ يَبْقَ فِى الاَرْضِ اِلاَّ اثْنانِ لَکانَ اَحَدُهُما الْحُجَّة; اگر در روى زمين جز دو نفر نباشد يکى از آن دو، حجّت الهى و امام ديگرى است».(16)
و نيز همان است که امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) در کلمات قصار همين نهج البلاغه فرموده است: «اَللَّهُمَّ بَلى لاتَخْلُوا الاَرْضُ مِنْ قائِم للهِ بِحُجَّة اِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَ اَمّا خائِفاً مَغْمُوراً لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَيّناتُهُ».(17)
5ـ ويژگى هاى پيامبران
پيامبرانى که از سوى خدا براى هدايت خلق، مبعوث مى شدند افراد عادى نبودند، بلکه تمام صفاتى را که لازمه اين رسالت مهم است دارا بودند که از جمله آنها شهامت در حدّ بالا براى ابلاغ رسالت در برابر اقوام جاهل و لجوج، و ايستادگى در مقابل همه موانع تا سر حدّ شهادت. و اين همان است که امام(عليه السلام) در فراز بالا به آن اشاره فرموده که: کمى نفرات و فراوانى دشمنان و تکذيب کنندگان، هرگز مانع انجام وظيفه آنها نبود و هرگاه تاريخ انبيا را مطالعه کنيم (مخصوصاً تاريخ پيامبر اسلام را) صدق اين سخن به وضوح در آن ديده مى شود.
قرآن مجيد نيز اين صفت را يکى از ويژگيهاى مبلّغان رسالت الهى شمرده، مى فرمايد: «اَلَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ وَ يَخْشُونَهُ وَلايَخْشَوْنَ اَحَداً اِلاّ اللهَ; پيامبرانى که تبليغ رسالتهاى الهى مى کردند و (تنها) از او مى ترسيدند و از هيچ کس جز خدا بيم نداشتند».(18)
از تعبير امام(عليه السلام) در اين فراز ـ به گفته نويسنده منهاج البراعة ـ روشن مى شود که تقيّه بر انبيا جايز نيست و اگر مى بينيم فخر رازى به شيعه اماميّه اين معنا را نسبت داده است که «آنها حتّى اظهار کفر را بر انبيا در مقام تقيّه جايز مى شمرند» سخنى باطل و بى اساس است.(19)
بلکه مطلب از اين بالاتر است، زيرا تقيّه کردن براى امامان و حتّى افراد عادى در آن جا که اصل دين در خطر بوده باشد حرام مى باشد، به تعبير ديگر: تقيّه، گاه واجب است و گاه حرام، آن جا که ترک تقيّه سبب هدر دادن نيروها بدون دليل است، تقيّه واجب است، مثل اين که جمعى از مسلمانان بر اثر پيشامدى در دست دشمنان اسلام گرفتار شوند و به گونه اى باشد که اگر اظهار اسلام کنند دشمن، همه را نابود کند و مسلمانان به ضعف و شکست کشيده شوند، در اين جا بايد عقيده خود را کتمان نمايند تا نيروها را بيهوده هدر ندهند، ولى گاه مى شود که مکتوم داشتن عقيده باعث ضعف و زبونى و ذلّت است، در اين جا واجب است عقيده را شجاعانه اظهار داشت و لوازم آن را هر چه هست تحمّل نمود (برنامه امام حسين(عليه السلام) و يارانش در کربلا يکى از مصداقهاى روشن اين مطلب است).
از آن جا که انبيا در موضعى بودند که اگر کتمان عقيده مى کردند به رسالت آنها لطمه وارد مى شد موظّف بودند تقيّه را ترک کنند.
ذکر اين نکته نيز لازم است که اين تقيّه نه منحصر به شيعه است و نه منحصر به مسلمانان، بلکه يکى از اصول اساسى عقلاست که هر جا اظهار عقيده باعث به هدر رفتن نيروها بدون هيچ گونه فايده باشد از آن خوددارى مى کند.(20)
***
پی نوشت:
1. «ميثاق» همان طور که «صحاح اللغة» مى گويد از مادّه «وثوق» به معناى اعتماد و اطمينان به امانت دارى کسى است. بنابر اين، ميثاق، به عهد و پيمانى گفته مى شود که سبب اطمينان و اعتماد مى گردد (در اصل موْثاق بوده و سپس واو تبديل به ياء شده است).
2. رجوع کنيد به تفسير موضوعى «پيام قرآن»، ج 7، ص 317.
3. سوره احزاب، آيه 7.
4. «انداد» جمع «نِدّ» (بر وزن ضدّ) به معناى مثل است ولى ريشه اصلى آن به طورى که مقاييس و ديگران مى گويند به معناي جدايى و فرار کردن و مخالفت است. به همين دليل، ارباب لغت گفته اند «ندّ» به هرگونه مثل گفته نمى شود بلکه به مثلى گفته مى شود که در آثار و اعمال، راه مخالف را مى پويد همانند انسانى که مثل انسان ديگر است، ولى با او در حال جنگ مى باشد.
5. «اجتال»از مادّه «جولان»به معناى دوران است و در کلام امام(عليه السلام) چون با «عَنْ» ذکر شده، مفهومش جولان دادن و بازگرداندن از چيزى است و ممکن است اين معنا در مفهوم آن افتاده باشد که هر زمان آنها را به سويى مى برد.
6. در بحثهاى مربوط به عالم ذر اين احتمال ذکر شده است که ممکن است تفسير آن، همان مسائل فطرى و استعدادهاى الهى باشد که خداوند در نهاد بشر قرار داده است. براى شرح بيشتر به تفسير نمونه، ج 7، ص 4، مراجعه فرماييد.
7. «واتر» از مادّه «وتر» گرفته شده که به معناى فرد در مقابل شفع (زوج) مى باشد و در اين جا به معناى واحد است يعنى پيامبران يکى بعد از ديگرى براى هدايت خلق خدا آمدند. و بعضى گفته اند اين تعبير به معناى پشت سر هم قرار گرفتن با فاصله است مثلا گفته مى شود: «واتَرَ ما عَلَيْهِ مِنَ الصَّوْم; يعنى يک روز روزه گرفت و يک روز افطار کرد» در مقابل «متدارک» که پشت سر هم قرار گرفتن بدون فاصله است.
8. «اوصاب» از مادّه «وَصَبَ» به گفته مفردات به معناى بيمارى مزمن است و سپس واصب به هر چيزى که به طور دائم وجود داشته باشد اطلاق شده است و در کلام امام(عليه السلام) به معناى مشکلات و رنجهاى مداوم است.
9. «تُهْرِمُهُمْ» از مادّه «هرم» به معناى نهايت پيروى و از کار افتادگى است.
10. التحقيق فى کلمات القرآن الکريم، مادّه حج.
11. «غابر» از مادّه «غبار و غبور» به معناى هر چيزى است که باقى مى ماند و لذا باقيمانده شير در پستان را غُبْرَة مى گويند و باقيمانده خاک را در فضا غبار مى نامند و به اشخاص يا زمانهاى گذشته «غابر» گفته مى شود.
(به مقاييس، مفردات و لسان العرب مراجعه شود).
12. در بعضى از نسخه هاى نهج البلاغه «سمّى» به صورت فعل مجهول نوشته شده و آنچه در بالا گفته شد موافق همين نسخه است ولى اگر به صورت فعل معلوم باشد مفهومش چنين مى شود «پيامبرانى که پيامبر بعد نام آنها را ذکر کرده است» ولى احتمال اوّل مناسبتر است.
13. تعبير به «نسلت القرون» از مادّه «نَسْل» که به معناى فزونى فرزندان است مى باشد و اين تعبير کنايه زيبايى است از قرنهايى که پشت سر هم در مى آيند گويى هر قرنى از قرن ديگر متولّد مى شود و اين فرزندان پيوسته فزونى مى گيرند.
14. شرح بيشتر را درباره اين موضوع مهم در کتاب پيام قرآن، ج 4، ص 440 به بعد مطالعه فرماييد.
15. اصول کافى، ج 1، ص 16.
16. کافى، ج 1، ص 179.
17. نهج البلاغه، کلمات قصار 147.
18. سوره احزاب، آيه 39.
19. منهاج البراعة، ج 2، ص 160.
20. شرح بيشتر درباره تقيّه و تقسيم آن به احکام خمسه (واجب و حرام و متسحب و مکروه و مباح) و آيات و روايات مربوط به آن را در کتاب القواعد الفقهيّه، ج 1، ص 383 ـ قاعدة التقية ـ مطالعه فرماييد.