ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم)، ج 1، صفحه 470-449
بحث اوّل- فضيلت حج:
فضيلت حج از جنبه هاى مختلف است:
الف- كلام حق تعالى: «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ». قتاده در تفسير اين آيه گفته است وقتى كه خداوند ابراهيم خليل را امر كرد كه در ميان مردم اعلام حج كند، ابراهيم (ع) ندا در داد: اى مردم براى خداوند خانه اى است به سوى اين خانه بياييد. در تفسير اين كلام خداوند كه فرموده است: «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» گفته شده است كه منظور تجارت در موسم حج و پاداش در آخرت مى باشد وقتى كه يكى از علماى پيشين اين آيه را شنيد گفت قسم به پروردگار كعبه كه خداوند حاجيان را آمرزيد.
ب- معصوم (ع) فرموده است: «هر كه حج بجا آورد و كار زشت و فسقى انجام ندهد از گناه پاك مى شود مانند روزى كه از مادر متولّد شده است» قبلًا چگونگى سودمند بودن عبادت را در رهايى از گناه توضيح داديم.
ج- پيامبر (ص) فرمود: «هيچ روزى شيطان كوچكتر و حقيرتر و خشمگين تر از روز عرفه ديده نشده است». بيچارگى شيطان در آن روز به اين دليل است كه نزول رحمت خدا و عفو گناهان بزرگ را مى بيند، زيرا گفته شده است كه گناهانى هستند كه آمرزيده نمى شوند مگر به توقّف در عرفه. اين حقيقت را امام صادق (ع) از رسول خدا نقل كرده است و سرّ اين مطلب اين است كه توقف در عرفات با توجه به كثرت جمعيّت كه به درگاه خدا تضرع و زارى مى كنند در اشخاص تأثير مى گذارد و هر كس با تمام استعداد و ظرفيّتش مى تواند به فيض برسد زيرا زيادى جمعيت علّت بزرگى است در انفعال نفس و خشيت از خدا و نورانى شدن نفس چنان كه بزودى بيان خواهيم كرد انشاء اللّه.
د- پيامبر خدا (ص) فرموده است: «يك حج نيك بهتر است از دنيا و آنچه در آن است، براى حجّ نيك پاداشى جز بهشت نيست».
ه- رسول خدا (ص) فرمود: «حج گزاران و عمره كنندگان به خدا وارد مى شوند و زوّار او هستند، اگر از او چيزى بخواهند به آنها مى بخشد و اگر از او طلب آمرزش كنند آنها را مى آمرزد و اگر دعا كنند استجابت مى كند و اگر شفاعت كنند، شفاعت آنها را مى پذيرد».
و- از طريق اهل بيت از پيامبر خدا (ص) روايت شده است كه فرمود: «بزرگترين گناهكار كسى است كه وقوف در عرفه داشته باشد و گمان كند كه خدا او را نيامرزيده است».
در فضيلت جزئيّات حج اخبار فراوانى است كه بايد از منابع خودش جستجو كرد.
بحث دوّم- آداب دقيق حج
و آن ده چيز است: اول- هزينه مسافرت حج، حلال و دل از تجارت غير خدا خالى باشد. در خبرى كه از طريق اهل بيت نقل شده آمده است كه هر گاه آخر الزّمان فرا رسد مردمى كه به حج مى روند چهار دسته خواهند بود: پادشاهان براى خوشگذرانى، ثروتمندان براى تجارت، فقرا براى گدايى و قاريان براى خودنمايى و ريا كارى.
آنچه در خبر آمده است اشاره دارد به بعضى از اغراض دنيوى كه ممكن است به نيّت حج افزوده شود همه اين اغراض مانع از فضيلت حج و مقصود شارع مى باشد.
دوّم- حج گزار با افرادى كه مردم را از راه خدا و مسجد الحرام باز مى دارند همكارى و مساعدت نكند زيرا اين اعانت بر ظلم و فراهم آوردن اسباب تباهكارى و ايجاد جرأت بر عليه روندگان به سوى خداست كه اگر انجام حج اعانه بر ظلم باشد بايد در خلاصى از آن كوشيد و اگر قدرت بر رهايى يافتن از كمك به ظالمان نباشد نرفتن به حجّ از كمك كردن به ظالمان در بدعتگذارى كه منتهى به سنّت خواهد شد بهتر است.
سوّم- فراهم بودن هزينه و احتياجات سفر و آمادگى نفسانى در خرج كردن مال و انفاق به حدّ اعتدال كه از بخل و تبذير دور باشد زيرا صرف مال در راه مكّه انفاق در راه خداست. پيامبر خدا (ص) فرموده است: «حج مبرور پاداشى جز بهشت ندارد. عرض كردند يا رسول اللّه حج مبرور يعنى چه فرمود خوشرويى در سخن و اطعام كردن».
چهارم- دورى از پليدى و فسق و جدال چنان كه خداوند متعال فرموده است: «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ». مقصود از رفث، هر حرف بيهوده و ناسزاست و در اين معنى ملاعبه با زنان (در حال احرام) داخل است زيرا ملاعبه و گفتگو با زنان هيجان ايجاد مى كند و مقدمه حرام مى شود و بدين سبب حرام است و شارع مقدّس چيزى كه زمينه حرام را فراهم آورد براى ريشه كن كردن حرام آن را به جاى حرام دانسته و نهى كرده است.
منظور از فسوق بيرون رفتن از طاعت خداست و مقصود از جدال كه نهى شده مجادله و خصومتى است كه موجب خصومت و دشمنى و تفرقه مسلمين شود. همه اينها ضدّ مقصود شارع از حج و دورى از ياد خداست.
پنجم- با قدرت و نشاط نفس پياده به حج برود، زيرا پياده حج رفتن افضل، و اقرار به بندگى خدا در جان او نافذتر مى شود. بعضى از دانشمندان گفته اند سواره به حج رفتن بهتر است به اين دليل كه هزينه سفر بيشتر مى شود و علاوه بر اين اذيّت و خستگى ندارد و بنا بر اين به سلامت و اداى حج نزديكتر است. اين گفته علما با آنچه ما گفتيم مخالف نيست حق اين است كه به تفصيل معتقد شويم بدين معنى كه هر كس پياده رفتن برايش آسانتر است حج رفتن پياده براى او فضيلت بيشترى دارد و اگر پياده روى موجب ضعف و بدخلقى در عمل مى شود سواره افضل است، زيرا مقصود توانايى بيشتر بر ياد خداى تعالى و سرگرم نشدن به غير خداست.
ششم- بر شتر بدون كجاوه سوار شود، زيرا كجاوه داشتن از ويژگيهاى مترفان و متكبّران است و علاوه بر اين كجاوه نداشتن، سبب سبكبارى شتر مى شود مگر عذر موجّهى براى وجود كجاوه موجود باشد. پيامبر خدا سواره حج انجام داد در حالى كه بر شترى سوار بود كه پالانش كهنه و قطيفه اى بود كه چهار درهم قيمت داشت و با همان وضع حج به جا آورد تا مردم به هيأت و شمايل پيامبر بنگرند و فرمود اعمال حجّتان را از من ياد بگيريد.
هفتم- حاجى با هيأتى ساده كه نزديك به ژوليدگى است به قصد حج بيرون رود و از زينت و زيورى كه موجب فخر مى شود خوددارى كند، زيرا تجمّل، شخص را از زىّ صالحان و سالكان الى اللّه خارج مى كند. از پيامبر خدا روايت شده است كه فرمود: «خداى تعالى در مورد حاجيانى كه ظاهر ساده دارند به فرشتگان مى گويد به زوّار خانه من بنگريد كه از راههاى دورى خاك آلود و پريشان به سوى من آمدند» و خداوند تعالى فرموده است: «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ»، تَفَثْ در لغت به معناى ژوليدگى و خاك آلودگى است و خارج شدن از ژوليدگى به وسيله ناخن گرفتن و سر تراشيدن است.
هشتم- با چهار پاى خود مدارا كند و بيش از توانش بر او بار نكند، از اهل ورع و تقوا باشد و در حالى كه سواره است نخوابد مگر اين كه او را چرت فرا گيرد.
پيامبر خدا (ص) فرموده است «پشت چهار پايان خود كرسى قرار ندهيد» مستحب است كه صبح و شب براى آسايش و استراحت چهارپا از آن پياده شوند و سرّ اين كار، مراعات رقّت و رحمت و دورى از قساوت و ظلم است زيرا با ستم بر حيوان از قانون عدل خارج شده و عنايت خدا و شمول آن را رعايت نكرده است، چون حيوان نيز مانند انسان خسته مى شود.
نهم- هنگام قربانى سعيش اين باشد كه قربانى چاق و گران قيمت باشد.
روايت شده كه عمر قربانى همراه داشت كه سيصد دينار مى خريدند از پيامبر سؤال كرد كه اين قربانى را بفروشد و با پول آن قربانى پست بخرد. پيغمبر او را از اين كار نهى فرمود و دستور داد كه همان اوّلى را قربانى كند، زيرا مقصود از قربانى فراوانى گوشت نيست بلكه منظور تزكيه نفس و پاكيزگى آن از پستى بخل و آراستن آن با تعظيم براى خداست. خداوند مى فرمايد: «لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ». رسول خدا (ص) فرموده است «هيچ كار انسان نزد خدا دوست داشتنى تر از ريختن خون قربانى نيست». روز قيامت قربانى با ويژگيهاى خود حاضر مى شود. قبل از اين كه زمين آفريده شود مقرر شد خون حيوانى در جاى معيّنى از زمين ريخته شود و به وسيله آن نفس انسانى پاكيزه گردد.
دهم- با انفاق مال و قربانى و با كمبود و هزينه سفرى كه برايش پيش مى آيد نفس خود را پاكيزه گرداند زيرا با صرف مال به خدا متكى شده و عوض آنها را از خدا مى خواهد و اين صرف مال و پاكيزگى نفس دليل قبولى حج اوست.
بحث سوّم- وظايف قلبى حاجى در هر عمل از اعمال حج
نخست بايد موقعيّت حج را در دين شناخت، بعد شوق به آن پيدا كرد و بعد تصميم براى انجام حج گرفت و به دنبال اين تصميم علايقى كه مانع از انجام حج است قطع كرد و آن گاه زاد و توشه و مركبى كه وسايل رفتن به حج است تهيه كرده سپس به سوى مقصد حركت كند و بعد در ميقات احرام ببندد و تلبيه بگويد و وارد مكّه شود و اعمال لازم را تا پايان حج انجام دهد. در هر حالتى از اين احوال براى حج كننده يادآورى و براى عبرت گيرنده عبرت، و براى اراده صادق، نيّت و براى شخص با ذكاوت اشاره به اسرارى است كه اگر توفيق دست دهد صفاى قلب و طهارت باطن به آنها بستگى دارد.
منظور از شناخت و فهم موقعيّت حج اين است كه وصول به حق حاصل نمى شود مگر غير خدا را كه عبارتند از قصد خواستهاى بدنى و لذّات دنيوى از دل بزدايى و در همه حالات خود را از خواستهاى نابجا دورسازى و به ضروريّات اكتفا كنى و به همين دليل است كه راهبان در گذشته از خلق دورى مى جستند و به دليل ترس از آميزش با خلق و جهت انس با خالق در بلنديهاى كوه مسكن مى گزيدند و از هر چه غير خدا بوده است اعراض مى كرده اند و بدين لحاظ معصوم (ع) آنها را مدح كرده و در باره آنها فرموده است: «تقرّب افراد به خدا به اين دليل بوده است كه قسيّس و رهبان بوده اند و در عبادت خدا تكبّر نداشته اند».
هنگامى كه رسم كناره گيرى از دنيا و توجّه به خدا كهنه شد و مردم به پيروى از شهوات و علاقه به دنيا و عدم توجه به خدا روى آوردند، خداوند پيامبر (ص) را براى زنده كردن راه آخرت و تجديد راه انبيا براى پيمودن راه خدا مبعوث گردانيد.
طرفداران ملل مختلف از پيامبر در باره رهبانيّت و ملازم شدن در مسجد پرسيدند، فرمود: به جاى آن دو، جهاد و تكبير كه بالاترين شرف است مقرر شده است منظور از تكبير حج است و از ملازمان در مسجد پرسيده شد، فرمود ملازمان در مسجد روزه دارانند خداوند سبحان حج را رهبانيّت اين امت قرار داد و با نسبت دادن خانه به خود آن را شرافت بخشيد و جايگاه عبادت بندگان قرار داد. و اطراف خانه را براى عظمت و بزرگى امر، حرم قرار داد و عرفات را همچون مى دانى فرا روى حرم مقرر فرمود، و حرمت مكّه را با حرام كردن صيد و قطع درختان تأكيد فرمود و مكّه را بسان پيشگاه سلاطين قرار داد كه ديدار كنندگان از راه دور پريشان موى و متواضع به جانب آن مى آيند تا در پيشگاه پروردگار خانه حالت خضوع و نيازمندى نسبت به جلال او داشته باشند و در برابر عظمت و عزّت او آرامش خاطر بيابند و با توجّه به اين كه مكانى براى او نيست ولى اين مكان را براى انجام عبادت مقرر كرده است و توجّه به اين حقيقت در عبوديّت مردم مفيدتر است.
براى همين است كه خداوند انسانها را به اعمالى در مكه موظّف كرده است كه با فهم ما انسى ندارد و عقل ما به آنها دست نمى يابد، مانند رمى جمرات، سعى ميان صفا و مروه به تكرار، و... در اين اعمالى كه فايده آنها براى ما آشكار نيست كمال بندگى و عبوديّت تحقّق مى يابد، بر خلاف ديگر عبادت مثل زكات كه انفاق است و جهت آن معلوم و عقل ما فايده آن را درك مى كند، و مانند روزه كه شهواتى را كه دشمنان خدايند در هم مى شكند و ما را از سرگرم شدن به امور دنيوى باز داشته و به خدا متوجّه مى سازد و مانند ركوع و سجود در نماز كه بيان كننده تواضع ما در برابر خداوند با آن هيأت خاص مى باشد، و نفوس به عظمت خدا انس پيدا مى كنند. ولى اعمالى مانند رمى جمره و... كه در حجّ واجب است عقل ما به رموز آنها دست نمى يابد و انجام دادن آنها به خاطر امر خدا و به قصد امتثال امر او مى باشد، از آن جهت كه تبعيّت آن واجب است. در انجام اين اعمال عقل ما نقشى ندارد، نفس و طبع ما براى انجام فعل از آن جهت كه فايده خاصى را داراست به دور مى باشد، زيرا آنچه را كه عقل ما درك كند و حكمت را در عمل بفهمد طبع ما به انجام آن ميل كامل پيدا مى كند و اين ميل در جهت فرمانبرى ما را كمك كرده و علّت انجام فعل مى شود چه بسا كه همين فهم علّت، كمال بندگى و خضوع را براى ما به وجود آورد و به همين دليل است كه پيامبر (ص) خصوصاً در باره حجّ فرموده است: «لبيّك بحجّة حقّا تعبّدا و رقّا». اين تعبّدا و رقّا را در نماز و غير آن نفرموده است زيرا اقتضاى حكمت الهى در رابطه با نجات مردم اين است كه اعمالشان بر خلاف هواى نفسشان باشد بلكه اختيار نفس و خواست آنها بايد به دست شارع باشد و در اعمالشان صرفا راه فرمانبردارى را بروند و مقتضاى عبوديّت اين است كه آنچه را از انواع عبادت كه عقلشان بدانها نمى رسد و از مقتضاى طبعشان به دور است به خاطر بندگى محض آن را انجام دهند و ريشه تعجّب مردم از اعمال عجيب فراموشى از اسرار آنهاست.
امّا شوق- فهميدن اين حقيقت كه خانه، خانه خداست و آن را به منزله پيشگاه سلاطين قرار داده است اشتياق برانگيز است، پس هر كس قصد خانه خدا كند قصد خدا را كرده است و هر كه به وسيله مثال محسوس (خانه كعبه) آهنگ حضرت بارى تعالى كند شايسته است به دليل شوق خويش به محضر حق و كعبه حقيقى كه در آسمان است- و اين كعبه در زمين به منظور توجّه به كعبه حقيقى بنا شده- حركت كند. و خانه حق را با همين هدف زيارت كند تا به حكم وعده خداوند كريم، وجه پروردگار متعال را مشاهده كند.
مقصود از عزم، حضور ذهنى است به اين كه تصميم بگيرد از زن و فرزند جدا شود و با ترك شهوات و لذّات به پروردگار روى آورد و متوجّه زيارت خانه حق شود و از عظمت و شأن خانه، عظمت پروردگار را دريابد و تصميم خود را براى خدا خالص و آن را از آلودگى به ريا و نام و آوازه دور گرداند، زيرا شهرت طلبى، شرك خفّى است. و بايد اين حقيقت را بداند كه جز قصد و عمل خالص او پذيرفته نمى شود و از زشت ترين زشتيها اين است كه قصد خانه پادشاه و حرم او را بكنى و در دل ديگرى را در نظر داشته باشى در حالى كه او از چشم برهم زدن و انديشه درون تو مطّلع است اگر چنين باشد امور بهتر و والا را به امور پست و زشت تبديل كرده اى منظور از قطع علايق حذف همه خواستهاى قلبى غير از قصد عبادت و توبه خالص از ظلم و انواع معاصى است، زيرا هر مظلمه اى نوعى علاقه است و هر علاقه اى دشمن حاضرى است كه به انسان در آويخته و بر عليه او فرياد مى زند و مى گويد آيا قصد خانه پادشاه را كرده اى با اين كه او بر نافرمانى تو در منزلت آگاه است به او اهانت مى كنى و توجّه به نهى و منع او ندارى و شرم ندارى كه مانند يك بنده گناهكار بر او وارد شوى و او درهاى رحمتش را بر تو ببندد و تو را در بازداشتگاه خشمش گرفتار سازد پس اگر ميل به قبول زيارتت دارى از همه معاصى در آى و همه علايق قلبى خود را از غير خدا قطع كن تا با چهره دلت متوجّه خدا شوى همان گونه كه با چهره ظاهرت متوجّه او هستى. از قطع علايق در سفر حج ياد قطع علايق در سفر آخرت كن، زيرا تمام ويژگيهاى حج مثالهاى نزديكى براى سفر آخرت است كه از اسرار و رموز حج به اسرار و رموز آخرت انتقال پيدا مى شود.
امّا زاد و توشه سفر حجّ- زاد و توشه را بايد از جاى حلالى تهيه كرد. هر گاه احساس كند كه زاد و توشه را از روى حرص و بيش از نياز فراهم كرده است و يا ناپاكى در آن وجود دارد و يا اسرافى در آن صورت گرفته است بايد پيش از رسيدن به مقصد آن را اصلاح كند و سفر آخرت را كه از اين سفر طولانى تر است و توشه آن تقواست به ياد آورد. به چيزهايى غير تقوا كه صلاحيّت زاد و توشه بودن براى آخرت را ندارند و يا در همين دنيا باقى مى مانند، توجّه نكند و بايد از آلوده ساختن امورى كه زاد و توشه آخرت قرار مى گيرند به ريا و تاريكيهاى گناه پرهيز كند و آنها را فاسد نكند كه در غير اين صورت مشمول قول خداوند متعال قرار مى گيرد: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ». بايد چهارپايى را كه بر آن سوار است ملاحظه كند و آزارش ندهد و متذكّر منّت خداى تعالى و شمول عنايت و رأفت حقّ متعال باشد، آن جا كه مى فرمايد: «وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ». بايد خداوند متعال را بر اين نعمت گرانبها و اين نيّت بزرگ سپاسگزار باشد و از نقل و انتقال با مركب سواريش به منزل آخرت كه شكى در آن نيست انتقال پيدا كند. و شايد كه سفر آخرت نزديكتر از سوار شدن بر چهارپا در سفر حجّ باشد. بنا بر اين بايد در باره سفر آخرتش احتياط لازم را داشته باشد. بايد دانست كه از اين مثلهاى محسوس بايد به وسايل نجات از سختيهاى بزرگ كه عذاب خداى تعالى است انتقال پيدا كنيم.
اما جامه احرام و خريدن و پوشيدن آن- بايد از پوشيدن لباس احرام به ياد كفن افتاد و شايد هم پوشيدن كفن نزديكتر از پوشيدن لباس احرام باشد. بنا بر اين از پوشيدن احرام بايد به ياد پوشش انوار الهى بود كه هيچ كس از عذاب خدا، جز با پوشش انوار الهى خلاصى ندارد. پس بايد به اندازه توان در كسب انوار الهى كوشيد.
امّا بيرون آمدن از شهر و ديار براى سفر- به هنگام خروج بايد حضور ذهنى داشته باشد كه از زن و فرزند جدا مى شود و به سفرى غير از سفرهاى دنيا و رو به خدا مى رود و بايد توجّه داشته باشد كه نتيجه اين سفر اين است كه به پيشگاه پادشاه پادشاهان و بزرگ بزرگان و در زمره زائرينى است كه او را به طواف كعبه فرا خوانده اند و او اجابت كرده است، و شوق آن چيزى را در سر دارد كه مشتاق بود. و علايق را قطع كرده و از مردم جدا شده و روى به خانه خدا آورده است و اميدوار است كه به وجه خداوند كريم نظر افكند. در دل بايد اميد وصول به پيشگاه خداوند و قبولى اعمالش را از باب تفضّل خداوند داشته باشد.
بايد معتقد باشد كه اگر پيش از رسيدن به طواف خانه بميرد خدا را ملاقات كرده و بر او وارد شده است. چنان كه خداوند مى فرمايد: «وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ» بايد از مشاهده گردنه هايى كه در راه وجود دارد گردنه هاى آخرت را به ياد آورد. و از مشاهده درندگان و مارها، حشرات قبر را، و از ترس صحراها وحشت گور و تنهايى را به ياد آورد، همه اين مشكلات انسان را به سوى خدا سوق داده و امر معاد را به انسان تذكّر مى دهد.
امّا احرام و لبيك ميقات- حاجى بايد متوجّه باشد كه با لبيك گفتن نداى خداوند تعالى را اجابت كرده است ولى در اين كه اجابت او مورد قبول واقع مى شود يا خير بايد بين خوف و رجا باشد و در عين حال امر خود را به خدا واگذار و بر او توكّل كند.
سفيان بن عيينه نقل كرده است كه علىّ بن الحسين زين العابدين (ع) حجّ به جا آورد. هنگامى كه احرام پوشيد و بر مركبش نشست، رنگش زرد شد و رعشه اى بر بدنش افتاد و نتوانست لبّيك بگويد. از او سؤال شد آيا لبيك نمى گويى فرمود مى ترسم كه خداوند بگويد لا لبيك و لا سعديك. وقتى كه لبيك گفت بيهوش شد و از مركبش به زمين افتاد و همين وحشت و ترس بر حضرتش باقى بود تا حجّ را به پايان رساند.
خدا تو را بيامرزد. اكنون به اين نفس پاكيزه بنگر كه به دليل استعداد دريافت انوار الهى، رائحه الهى و نفخات ربّانى او را فرا مى گيرد و از هر چيزى بجز جلال و عظمت او فراموش مى كند. حاجى بايد به هنگام اجابت نداى خداوند سبحان متذكّر اجابت نداى خداوند در نفخ صور و حشر خلق از قبور و ازدحامشان در عرصه قيامت باشد، در حالى كه اجابت كنندگان نداى حقّ متعال در قيامت به مقرّبان و مغضوبان و مقبولان و مردودان و مردّدان تقسيم مى شوند و در خوف و رجا قرار دارند و حجّاج در ميقات نيز چنين اند كه نمى دانند اتمام حج براى آنها ممكن خواهد بود يا نه.
امّا ورود حاجى به مكّه- به هنگام ورود بايد توجّه داشته باشد كه به حرم امن خدا وارد مى شود و اميدوار باشد كه با ورود به خانه حق از عذاب خدا در امان خواهد بود و هم بترسد كه از اهل قرب نباشد، ولى اميدوارى او بايد غالب باشد، زيرا لطف خداوند كريم عميم است و شرف خانه او عظيم و حق زائر مورد توجّه و پناه بردن به خانه خداوند ضايع نمى شود، بخصوص در نزد اكرام الاكرمين و ارحم الراحمين. و در دل متوجّه باشد كه اين حرم تصويرى از حرم حقيقى است، تا از شوق داخل شدن به اين حرم و در امان بودن از عذاب، شوق ورود به حرم آخرت و مقام امن الهى ترقى كند. هر گاه نظر حاجى به كعبه بيفتد بايد در دل عظمت خدا را درك كند و فكرش را به مشاهده محضر صاحب خانه در جوار فرشتگان مقرّب به پرواز در آورد و علاقه مند شود كه خداوند نظر در وجه كريم خود را به او روزى فرمايد، چنان كه رسيدن به خانه كعبه را به او روزى كرده است و از اين كه خداوند او را به اين مرتبه رسانده است فراوان ياد خدا كند و شكرگزار او باشد. خلاصه آنچه از اعمال و افعال حجّ و منازل آن مى بيند نمونه اعمال و احوال آخرت قرار داده و از آن غفلت نكند و آنها را دليل بر مشاهده احوال آخرت بداند.
امّا طواف كعبه- حاجى بايد قلباً متوجه عظمت، خوف و خشيت، و محبّت خدا باشد و بداند كه با اين طواف شبيه فرشتگان مقرّبى است كه بر اطراف عرش طواف مى كنند و نبايد چنين پندارى كه هدف طواف مادّى و فيزيكى خانه است، بلكه دلت بايد به ذكر صاحب خانه مشغول باشد تا آنجا كه جز به ياد او كلام را آغاز نكنى و جز به ياد او ختم نكنى، چنان كه طواف كعبه نيز چنين است و بايد آگاه باشى كه طواف مطلوب همان طواف قلبى با حضرت ربوبى است و خانه مثال در عالم شهادت براى حضور در عالم غيب است، چنان كه انسان مادّى تصويرى آشكار براى انسان حقيقى است كه با چشم ديده نمى شود و در عالم غيب است و عالم دنيا براى كسى كه در رحمت حق به رويش گشوده شود و عنايت الهى در پيمودن راه او را دستگير و مددكار باشد نردبانى براى رفتن به عالم غيب است. اشاره الهى به اين كه بيت معمور در آسمان در مقابل كعبه قرار گرفته است براى بيان همين موازنه است و اين كه طواف فرشتگان بر بيت معمور مانند طواف انسانها بر كعبه است، توضيح اين مطلب است، ولى چون بيشتر مردم به اين مرتبه از طواف نمى رسند مأمورند كه حسب امكان تشبّه به آن كنند تا مشمول اين مضمون شوند كه: «هر كس به قومى شباهت پيدا كند از آنها شمرده مى شود».
در بسيارى از موارد تشبيه شدّت مى يابد تا آنجا كه در حكم مشبّه به قرار مى گيرد و كسى كه به اين مرتبه از كمال و مقام دست يابد كسى خواهد بود كه در حق او گفته شده «كعبه او را زيارت مى كند و بر او طواف مى نمايد» و اين معنى از بعضى اولياء اللّه كه داراى قدرت مكاشفه بوده اند روايت شده است.
اما استلام حجر- حاجى بايد به هنگام استلام حجر توجّه داشته باشد كه با خدا بيعت مى كند تا از او فرمان برد و تصميم قطعى داشته باشد كه به اين بيعت وفا كند و متوجّه اين آيه شريفه باشد: «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ» و به همين دليل پيامبر خدا (ص) فرموده است: «حجر الاسود دست خداست در زمين، مردم با او مصافحه مى كنند چنان كه با برادرانشان».
وقتى عمر حجر الاسود را بوسيد و گفت من مى دانم كه تو سنگى هستى كه سود و زيان ندارى و اگر نديده بودم كه رسول خدا تو را مى بوسد تو را نمى بوسيدم. على (ع) فرمود: ساكت باش اى عمر، حجر الاسود هم ضرر مى زند و هم نفع مى رساند، هنگامى كه خداوند سبحان از بنى آدم پيمان بر خداوندى خود گرفت چنين فرمود: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ». اين سنگ را مراقب آنها كرد تا برادرى امانتشان گواهى دهد و معناى گفته انسانها به هنگام استلام حجر كه: امانتم را ادا و به پيمانم وفا كردم تا در نزد پروردگارت به اين وفاى پيمان گواهى دهى همين است.
امّا آويختن به پرده كعبه و چسبيدن به آن- حاجى بايد با گرفتن پرده كعبه طالب قرب حق و محبّت الهى و شوق به ملاقات پروردگار باشد. و به منظور تبرّك يافتن و اميد رهايى از آتش، پرده خانه را بگيرد، بلكه در دست زدن به هر جزئى از اجزاى خانه بايد نيّتش اين باشد كه اصرار در طلب آمرزش و آسايش داشته و ذهنش را به سوى واحد حقيقى متوجه كند و رهايى از عذاب را بخواهد، مانند گناهكارى كه دست به دامن كسى مى زند كه از فرمانش سرپيچى كرده است و براى عفو، تضرّع و زارى كرده و به گناه خود اعتراف دارد و معتقد است كه پناهگاهى و اجابت كننده اى جز عفو و كرم او نيست و دامنش را جز با تحصيل بخشش رها نمى كند و جز طاعت و فرمانبرى در آينده عمر كارى انجام نمى دهد.
امّا سعى بين صفا و مروه در آستانه كعبه- اين مثال است براى رفت و آمد بنده خدا در اطراف خانه خدا به طور مكرّر تا خلوص در خدمت را اظهار كند و اميدوار باشد كه او را به ديده رحمت بنگرد، مانند كسى كه بر پادشاهى وارد شده است و خارج مى شود در حالى كه نمى داند پادشاه در باره او چه قضاوتى دارد آيا او را مى پذيرد يا ردّ مى كند رفت و آمد به اين اميد است كه اگر در مرتبه اوّل بر او رحمت نياورده است بار دوّم او را ببخشد و متذكر اين معنى باشد كه رفت و آمد او بين صفا و مروه مانند بالا و پايين آمدن دو كفّه ترازو در صحنه قيامت است و مثلًا صفا را به منزله كفّه حسنات و مروه را به منزله كفّه سيئات در نظر بگيرد و اين معنى را به ياد داشته باشد كه بالا و پايين آمدن دو كفّه، نشانه رجحان و نقصان و مردّد بين عذاب و غفران است.
امّا وقوف در عرفات- هنگامى كه حاجى سر و صداى اجتماع و گوناگونى زبانشان را مى بيند بايد متوجه باشد كه هر جمعيّتى در امور از پيشواى خود پيروى مى كنند و بر همين مبنا به مشعر و منى مى روند و بر ههمين مبنا روش آنها را پيروى مى كنند. از اين مجموعه بايد صحراى قيامت و اجتماع امّتها با پيامبران و پيشوايانشان و پيروى هر امّتى از پيامبرش و اميد به شفاعت آنها را در نظر بگيرد كه پيامبران آنها را در صحراى قيامت وارد مى كنند كه آيا مورد عفو واقع شوند يا نشوند.
چون حاجى اين مطلب را به ياد آورد، لازم است قلبا به پيشگاه خداوند تضرّع و زارى كند تا او را در شمار رستگاران و آمرزيده شدگان محشور كند ولى اميدوارى او بايد بيشتر باشد زيرا مكان، مكان شريفى است و بخشش از پيشگاه حضرت حق به واسطه نفوس كامل اوتاد زمين به همگان مى رسد و جايگاه حجّ هيچ گاه از ابدال و اوتاد و جمعى از شايستگان و صاحبدلان خالى نيست. اجتماع و همّت آنها صرفا تضرّع و زارى در پيشگاه خداست و دستها را به پيشگاه خدا بلند كرده و گردنها به جانب حق كشيده و چشم به رحمت حق دوخته و گذشت و آمرزش را خواهانند و نبايد اين گمان باشد كه خداوند سعى آنها را در طلب رحمت به يأس منجر مى كند، از اجتماع امّتها در عرفات و حضور در كنار ابدال و اوتاد كه از گوشه و كنار جهان اجتماع كرده اند سرّ عظيم حجّ برايت ظاهر مى شود. در نتيجه براى طلب نزول رحمت و استمرار آن هيچ راهى مهمتر از اجتماع امّت و همدلى آنها در يك سرزمين و در يك زمان نيست.
امّا رمى جمره- حاجى بايد از رمى جمره قصد اطاعت امر خدا و اظهار بندگى و عبوديّت كند و منظورش اين باشد كه به حضرت ابراهيم (ع) شباهت پيدا كند. هنگامى كه در همين مكان ابليس بر ابراهيم ظاهر شد تا در حج ابراهيم شبهه وارد كند و يا او را به معصيت خداى تعالى بفريبد ابراهيم (ع) او را با سنگ رمى كرد و از خود راند و اميدش را قطع نمود.
اگر حاجى چنين پندارد كه شيطان بر ابراهيم ظاهر شده است و بر او ظاهر نمى شود بايد بداند كه اين خود وسوسه شيطان است كه بر قلب او القا كرده است تا چنين پندارى كه رمى جمره فايده اى ندارد و به بازى شبيه است و بايد اين وسوسه را با جديّت از خود دور كند و با رمى جمره دماغ شيطان را به خاك بمالد. اين عمل هر چند در ظاهر رمى عقبه با سنگ ريزه است ولى در حقيقت سنگ انداختن به صورت شيطان و شكستن پشت اوست. زيرا به خاك ماليدن دماغ ابليس جز به امتثال امر خدا و بزرگ شمردن دستور حق متعال حاصل نمى شود.
امّا قربانى- حاجى بايد بداند كه غرض از قربانى تقرّب جستن به خداى تعالى و امتثال فرمان اوست و قربانى بايد كامل و صحيح الاعضا باشد و بدين اميد قربانى كند كه خداوند با هر جزئى از قربانى جزئى از بدن او را از آتش آزاد فرمايد. در لسان روايت نيز وعده شده است: «هر چه قربانى گرانتر و كاملتر باشد آزادى انسان از آتش بيشتر و كاملتر خواهد بود». و اين شباهت دارد به تقرّب به دربار سلطان به اين ترتيب كه برايش گوسفندى قربانى كنى و ضيافتش را كامل بجا آورى. فايده قربانى يادآورى خداوند متعال است به هنگام نيّت ذبح با اين اعتقاد كه قربانى انسان را به خدا نزديك مى كند.
اين بود آنچه از اسرار و اعمال باطنى حج كه بايد به آن اشاره مى كرديم. حال كه به اين اسرار توجه پيدا كردى به شرح متن باز مى گرديم.
***
فرموده است: «و فرض عليكم حجّ بيته»
اين جمله به وجوب حج بر مردم اشاره دارد و اين كه حج از ضروريّات دين است. امام (ع) بيت را به حرام توصيف كرده است زيرا بر مردم انجام چيزهايى كه از نظر شرع نهى شده است در آن مكان حرام است.
كلام امام (ع) كه فرمود: الّذى جعله قبلة للانام به اين آيه شريفه استناد كرده است كه: «فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ».
امام (ع) كه فرمود «مانند شتران تشنه آب به كعبه وارد مى شوند» ورود خلق را به كعبه به ورود شتران تشنه به آب تشبيه كرده است وجه شبهات اين است كه ورود مردم به خانه با حرص و شوق و ازدحام مانند ورود شتران تشنه بر آب است.
نظر ديگرى در وجه شباهت آن چيزى است كه ما توضيح داديم يعنى بى اطلاعى مردم از اسرار حج و حكمت الهى كه در اعمال حج منظور كرده است. چون عقل تنها چيزى است كه انسان را از ديگر حيوانات ممتاز مى كند و عقل از دريافت اسرار حج ناتوان است، ممكن است ميان انسان و مركب سواريش در وارد شدن به خانه و ديگر مناسك فرقى نباشد، امّا به نظر (شارح) اين تشبيه دور و نادرست است.
***
فرموده است: «و يألهون اليه ولوه الحمام»
اين سخن امام (ع) اشاره به اين دارد كه مردم هر سالى اشتياق دارند كه به مكّه بروند چنان كه كبوتران ساكن حرم بدان مكان انس دارند. امام (ع) در جمله هاى بيته الحرام، ورود الانعام، ولوه الحمام رعايت سجع را فرموده است.
***
فرموده است: «جعله علامة لتواضعهم لعظمته و اذعانهم لعزّته».
اين فراز اشاره به آن دارد كه ما بيان كرديم و آن اين كه چون عقل قادر نيست اسرار اين اعمال را دريابد به ناچار علّت انجام اعمال حج فقط امر خداوند متعال و قصد امتثال فرمان اوست از آن جهت كه پيروى امر خدا واجب است و اين نهايت بندگى و فرمانبردارى را مى رساند. پس آن كه امر خدا را در اعمال حج اطاعت مى كند بدون آن كه فلسفه آن را بداند مخلصى است كه بر او علامت مخلصان آشكار است و معتقدى است كه تواضع او براى جلال و مرتبت پروردگار جهان روشن است. چون خداوند سبحان بر غيب و شهادت عالم است نمى توان گفت كه حج علامتى است كه خداوند به احوال بندگان خود از طاعت و معصيت آگاه مى شود. بنا بر اين معناى جمله و عبارت به جدا شدن نفوس كامل يعنى كسانى كه مطيع اوامر خدا هستند و خالصانه او را مى پرستند از ديگر نفوس باز مى گردد، زيرا اين عبادت از گرامى ترين چيزهايى است كه نفس انسانى به وسيله آن استعداد مى يابد و داراى كمال مى شود كه با آن استعداد و كمال از افراد نافرمان مشخص مى شود. با توضيح فوق روشن مى شود كه انجام حج نشانه اى است كه فرمانبرداران از نافرمانان جدا مى شوند.
***
فرموده است: «و اختار من خلقه سماعا...»
اين عبارت امام (ع) به حاجيانى اشاره دارد كه در آيه شريفه آمده است: «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ».
در تاريخ آمده است ابراهيم (ع) چون از ساختن خانه كعبه فراغت يافت جبرائيل (ع) وارد شد و به ابراهيم (ع) امر كرد كه به مردم اعلان حج كند.
ابراهيم (ع) فرمود پروردگارا صداى من به جايى نمى رسد. خداوند به ابراهيم (ع) فرمود: اعلان حج با تو و رساندن پيام با ماست. حضرت ابراهيم (ع) بر بالاى مقام رفت. خداوند متعال مقام ابراهيم (ع) را چنان والا و اشرف قرار داد كه به مثابه كوههاى بلند قرار گرفت و آن گاه به راست و چپ، شرق و غرب رو كرده و ندا در داد اى مردم بر شما حج خانه خدا واجب شده است پروردگارتان را اجابت كنيد. آنها كه در صلب مردان و رحم زنان بودند اجابت كرده و گفتند لبيك اللّهم لبيك.
در عبارت فوق اشاره لطيفى است كه ذيلًا بدان مى پردازيم: احتمال دارد منظور از اين گفته ابراهيم (ع) كه «صدايم نمى رسد» اشاره به اين باشد كه وهم انسانى بعيد مى داند كه هر كس اين دعوت را بشنود آن را اجابت كرده و كوتاهى نكند و احتمال دارد كه مقصود از قول خداى سبحان كه: «رساندن آن ندا بر عهده من است»، اشاره به تأييد خداوند سبحان باشد كه به ابراهيم (ع) وحى كرده است گسترش دعوت او و رساندن پيام حج به همه كسانى كه از او تبعيّت مى كنند. و احتمال دارد مقصود از قرار گرفتن مقام ابراهيم (ع) به بلندى كوه و به راست و چپ و شرق و غرب روآوردن و دعوت كردن اشاره به كوشش ابراهيم (ع) در رساندن دعوت و جذب و هدايت مردم به عبادت حجّ به اندازه امكان و استمداد از اولياى خدا كه تابع او هستند مى باشد.
امّا پذيرفتن آنها كه در صلب مردان و رحم زنان بوده اند اشاره به اين است كه خداوند سبحان به قلم فضاى خود در لوح محفوظ اطاعت مردم و اجابت دعوت ابراهيم (ع) و انبياى پس از آن را نوشته است و مقصود امام (ع) از شنوندگان همانها هستند كه خداوند آنها را از ميان مخلوقش انتخاب كرده است و آنها دعوت حق را براى رفتن به خانه او اجابت كرده اند بعد از آن كه آنان را براى حج قرنى بعد از قرنى و امّتى پس از امّتى آفريد.
***
فرموده است: «و صدّقوا كلمته»
اين جمله اشاره به مطابقت افعال حاجيان با گفتار انبيا و سخن خدا و عدم مخالفت و تكذيب دستورات انبيا و خداست.
***
فرموده است: «و وقفوا مواقف الانبياء»
اشاره به متابعت مردم از انبيا در مواقف حجّ است، ذكر انبيا در اين جا ايجاد لطافتى در سرشت مردم است تا شوق به لقاى خدا يافته و به فرشتگان و انبيا شبهات پيدا كنند.
***
فرموده است: «و تشبّهوا بملائكته المطيفين بعرشه»
اشاره است به آنچه كه ما ذكر كرديم و آن اين كه بيت معمور در مقابل خانه كعبه در آسمان است و طواف كعبه به وسيله مردم شبيه طواف فرشتگان است به بيت معمور و عرش، به اين دليل حاجيان در طواف به فرشتگان شباهت پيدا مى كنند و در نتيجه هر كس كه در اين طواف عنايت خدا شامل حالش شود از طواف كنندگان عرش و بيت معمور محسوب مى شود.
***
فرموده است: «و يحرزون الارباح فى متجر عبادته و يتبادرون عند موعد مغفرته».
امام (ع) در اين عبارت عبادت را به سرمايه اى كه با آن تجارت مى شود تشبيه كرده است. بنا بر اين تاجر در اين جا نفس و سرمايه عقل است و اقسام تصرّفاتى كه عقل انجام مى دهد حركات و سكنات حسّى و عقلى است كه از طريق اوامر عقلى و شرعى خواسته شده است.
سودها عبارت است از ثواب خدا و آنچه كه در بهشت نعيم براى نيكوكاران آماده كرده است. براى بنده حق زشت است كه تصرّف او در خدمت آقايش تجارتى باشد كه از آن صرفاً كسب سود مادّى باشد و بهترين نوع كار بنده اين است كه خداوند او را اهل عبادت ببيند كه همه خواستهاى مادى خود را در خدمت او از درجه اعتبار ساقط و همه اعمال خود را خالص گردانيده است. اين كه امام (ع) كلمه سود را در اين عبارت مطرح كرده است برداشت زيبايى است، زيرا مردم سود را خوب مى فهمند و در حركاتشان به آن ميل مى كنند. ذكر اين عبارت براى اين است كه عبادت حاجيان را از روى اشتياق نشان دهد.
***
فرموده است: «و جعله للاسلام علما...»
منظور از اسلام، اسلام حقيقى است كه مردم با آن هدايت مى يابند، آن چنان كه سپاهيان به وسيله پرچم برافراشته به مقصدشان راهنمايى مى شوند.
***
فرموده است: «فرض عليكم حجّه...»
اين عبارت تأكيدى است براى گفتار قبل امام و يادآورى خطابى است كه سبب و علّت حج مى باشد و آن گفته حق تعالى ست: «فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً».