پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج3، ص: 348-339
تقوا سرنوشت سازترين مسأله زندگى انسانها:
در بخش دوم از اين خطبه، بعد از حمد و ثناى الهى و شهادت به نبوّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) امام(عليه السلام) به سراغ سرنوشت سازترين مسأله در زندگى انسانها، يعنى تقوا مى رود، و همه را توصيه به تقواى الهى مى کند، و براى خداوند دَه وصف بيان مى نمايد که همه آنها انگيزه تقوا است.
گاه اشاره به نعمت هاى فراوان خدا مى کند و گاه سخن از حساب و کتاب و جزا به ميان مى آورد و گاه به اِنذارهاى الهى و اتمام حجّت ها اشاره مى کند و نيز از محدودبودن عمر و امتحان و آزمايش خداوند سخن مى گويد، که هر يک از اينها، به تنهايى مى تواند انسان را به سوى تقوا دعوت کند; مى فرمايد: «اى بندگان خدا! شما را به تقوا و ترس از خدايى که مَثَل هايى براى بيان حقايق ذکر کرده است، سفارش مى کنم.» (أُوصِيکُمْ عِبَادَاللهِ بَتَقْوَى اللهِ الَّذِي ضَرَبَ الاَْمْثَالَ).
مثالها و تشبيهاتى که در قرآن مجيد و سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و معصومين(عليهم السلام) آمده و حقايق عقلى را به ذهن آدمى نزديک مى کند و در آستانه حس قرار مى دهد، گاه به صورت تشبيه محسوس به محسوس است (البته محسوسى روشن تر از محسوس اوّل) و گاه معقول به محسوس و گاه محسوس به معقول و گاه معقول به معقول است; و هدف در تمام اينها آن است که مسايل تربيتى و اوامر و نواهى الهى، کاملاً مفهوم و دلنشين گردد و جاى عذر و بهانه اى براى کسى باقى نماند. آرى مثالها راه را نزديک مى کند و مفاهيم پيچيده را روشن و همگانى مى سازد و درجه اطمينان به مسايل را بالا مى برد و لجوجان را خاموش مى سازد.
سپس مى فرمايد: «همان خداوندى که مدّت زندگى شما را معيّن فرموده است.» (وَ وَقَّتَ لَکُمُ الاْجَالَ).
آرى هر کس و هر امّتى سرآمدِ عمرى دارد و مُهر فنا بر جبين همه موجودات خورده است، خواه اين اجل، پايان قطعى زندگى و به اصطلاح «اجل مسمّى» باشد، يا پايان مشروط و «اجل اخترامى». قرآن مجيد مى گويد: «وَ لِکُلِّ أُمَّة أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ; هر امّتى سرآمد عمرى دارد و چون سرآمدشان فرارسد، نه يک لحظه تأخير مى کنند و نه پيشى مى گيرند.»(1) و نيز مى فرمايد: «کُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَان; تمام کسانى که بر صفحه زمين زندگى مى کنند، فانى مى شوند».(2)
بديهى است انسان هنگامى که توجّه به ناپايدارى زندگى دنيا و سرآمد عمر، پيدا کند، به سوى تقوا گام برمى دارد.
در سومين و چهارمين وصف مى فرمايد: «همان خداوندى که لباس هاى زيبا، بر شما پوشانيد و زندگى پر وسعت به شما بخشيد». (وَأَلْبَسَکُمُ الرِّيَاشَ(3) وَ أَرْفَغَ(4) لَکُمُ الْمَعَاشَ).
در اين تعبير، امام(عليه السلام) نخست از ميان تمام نعمت ها، مسأله لباس را مطرح کرده سپس به تمام مواهب معاش و زندگى اشاره مى کند. اين ذکر خاصّ قبل از عام، شايد از اين جهت باشد که لباس از مهمترين نعمت ها است، نه تنها انسان را از سرما و گرما حفظ مى کند و در برابر حوادث و ضرباتى که از هر سو ممکن است وارد شود محافظت مى نمايد و عيوب آدمى را مى پوشاند، بلکه از اين نظر که تقوا در آيات قرآن به لباس تشبيه شده، اين تعبير تناسبى با اصل سخن، که دعوت به تقوا است دارد.
اين نکته نيز شايان دقّت است که وجود اين نعمت هاى گسترده و فراوان، در تمام زندگى انسان انگيزه اى بر «معرفة اللّه» و سپس انگيزه اى براى تقوا است. چگونه ممکن است انسان نعمت را بشناسد و حرمت ولى نعمت را نگه ندارد و آشکارا به مخالفت او برخيزد؟!
قرآن مجيد مى گويد: «يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَيْکُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْآتِکُمْ وَ رِيشاً وَ لِبَاسُ التَّقْوَى ذلِکَ خَيْرٌ; اى فرزندان آدم! لباسى براى شما فروفرستاديم که عيوب شما را مى پوشاند و مايه زينت شما است و لباس پرهيزکارى بهتر است».(5)
قابل توجّه اين که، «ريش» در اصلِ واژه عربى، به معناى پرهاى پرندگان است و از آنجا که پرهاى پرندگان يک لباس طبيعى در اندام آنها است، به هرگونه لباس نيز واژه «ريش» اطلاق شده و از آنجا که پرهاى پرندگان غالباً به رنگ هاى مختلف و داراى زيبايى خاصّى است، مفهوم زينت در معناى کلمه «ريش» افتاده است و از آن نظر که تقوا، هم عيوب آدمى را مى پوشاند و هم او را در برابر وساوس شيطان حفظ مى کند و هم زينت آدمى محسوب مى شود، تعبير لباس در آيه فوق در مورد تقوا وارد شده است.(6)
در بيان پنجمين و ششمين وصف مى فرمايد: «خدايى که حساب و شمارش را بر گِرد شما قرار داد و جزا (کيفر و پاداش الهى) را مراقب شما نمود (تمام اعمال شما تحت حساب است و پاداش و کيفر الهى در انتظار شماست).» (وَ أَحَاطَ بِکُمُ الاِْحْصَاءَ، وَأَرْصَدَ لَکُمُ الْجَزَاءَ).
بديهى است هنگامى که انسان به اين نکته توجّه کند که حساب و کتاب الهى دقيق است - آن گونه که گويى همچون «دژ محکمى» گرداگرد او را فراگرفته و چيزى از اعمال و رفتار و گفتار او از دايره احصا، بيرون نخواهد بود و از سوى ديگر کيفر و پاداش را در کمين وى گذارده به گونه اى که هيچ عملى بدون جزا نخواهد بود - اين امر سبب مى شود که به تقوا و پرهيزکارى روى بياورد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزد!
تعبير «أَحَاطَ بِکُمُ الإِحْصَاءَ» که برگرفته از آيه شريفه: «وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَ أَحْصَى کُلَّ شَىْء عَدَداً; خداوند به آنچه نزد آنها است احاطه دارد و همه چيز را دقيقاً احصا کرده است».(7) مى باشد، تعبير لطيفى است که نشان مى دهد انسان چنان در چنبر احصاى الهى واقع شده، که هيچ عملى از او بى حساب و کتاب نيست. تعبير به «أَرْصَدَ لَکُمُ الْجَزَاءَ» نيز تعبير لطيفى است که نشان مى دهد پاداش و کيفر الهى، همچون مراقبى هوشمند، در کمين انسانها نشسته تا هيچ يک از اعمال آن ها، از اين دايره بيرون نرود.
در هفتمين و هشتمين وصف مى فرمايد: «همان کسى که شما را با نعمت هاى گسترده و بخشش هاى وسيع (خود) مقدّم داشته و با دلايل رسا و روشن، شما را (از مخالفت فرمانش) بيم داده است» (وَ آثَرَکُمْ بِالنِّعَمِ السَّوَابِغِ، وَالرِّفَدِ(8) الرَّوَافِغِ وَأَنْذَرَکُمْ بِالْحُجَجِ الْبَوَالِغِ (9).
«ايثار» به معناى برترى بخشيدن کسى است، خواه بر خويشتن باشد يا بر ديگرى; لذا در سوره «يوسف» آيه 91 چنين مى خوانيم: «تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللّهُ عَلَيْنَا; به خدا قسم! خداوند تو را (اشاره به يوسف است) بر ما (اشاره به برادران يوسف است) برترى بخشيده».
و اين که بعضى از شارحان «نهج البلاغه» تصوّر کرده اند، در مفهوم «ايثار» مقدّم داشتن ديگرى بر خويشتن، يا در مواردى که ايثار کننده نياز به آن دارد، افتاده است و چون هيچ يک از اين دو معنا، در مورد خداوند تصوّر نمى شود، پس بايد به سراغ معناى مجازى رفت، اشتباه است.(10)
به هر حال منظور از جمله بالا اين است که خداوند، انسان را بر ساير مخلوقاتش برترى داده و انواع نعمت ها و کرامت ها را به او ارزانى داشته است; همان گونه که قرآن مجيد مى گويد: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِير مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً; ما بنى آدم را گرامى داشتيم! و آنها را بر مرکب هايى در خشکى و دريا سوار کرديم و از انواع روزى هاى پاکيزه، در اختيار آنان گذارديم و آنها را بر بسيارى (همه) از مخلوقاتِ خود، برترى بخشيديم».(11)
بديهى است هنگامى که انسان توجّه به اين همه نعمت هاى الهى پيدا کند، که از جمله آنها برترى يافتن او بر ساير مخلوقات است، حسّ شکرگزارى در او برانگيخته مى شود و همان گونه که گفتيم به سراغ معرفت مُنعم مى رود و در نتيجه، از مخالفتِ فرمان او، پرهيز مى کند و با تقوا پيوند مى خورد. همچنين اِنذار الهى به وسيله «حُجج بوالغ» که وجود پيامبران و کتب آسمانى و معجزات و دلايل روشن عقلى و نقلى است نيز يکى ديگر از اسباب تقوا است، که در آغاز اين فراز آمده است.
ذکر اين دو، (نعمت هاى الهى و انذارهاى او) در کنار يکديگر، مى تواند اشاره به اين نکته باشد که خداوند در عين بخشش نعمت هاى بى حساب، به انسانها هشدار مى دهد که از اين نعمت ها سوءاستفاده نکنند; بلکه در طريق صلاح و سعادت و رستگارى کمک بگيرند.
در نهمين و دهمين وصف مى فرمايد «همان خدايى که تعداد شما را به خوبى مى داند و مدّت هاى کوتاهى براى توقّف در اين جهان، براى شما مقرّر کرده، جهانى که قرارگاه آزمايش و سراى عبرت است، در آن آزموده مى شويد و در برابر اعمالى که انجام داده ايد، حسابرسى خواهيد شد!» (فَأَحْصَاکُمْ عَدَداً، وَ وَظَّـفَ لَکُمْ مُدَداً(12) فی قَرَارِ خِبْرَة(13) عَلَيْهَا وَ دَارِ عِبْرَة، أَنْتُمْ مُخْتَبَرُونَ فِيهَا، وَ مُحَاسَبوُنَ علیها).
با اين که در دومين وصف، اشاره به سرآمد عمرها شده و در پنجمين وصف سخن از شمارش و اِحصاى انسانها به ميان آمده، باز در اينجا اين دو وصف تکرار شده، به خاطر اهمّيّت فوق العاده آنها و تأثير آنها در ظهور و بروز حقيقت تقوا در وجود آدمى.
هنگامى که انسان توجّه به مراقبت الهى و محدود بودن عمر، در اين دار «امتحان» و «عبرت» پيدا کند، از نافرمانى ها به سوى اطاعت خداوند، بازمى گردد.
اين احتمال نيز وجود دارد که اين تکرار، براى افاده معناى جديدى باشد. در جمله هاى پيشين سخن از احاطه اِحصا، به اعمال آدمى بود و به همين دليل بلافاصله بعد از آن سخن از جزاى اعمال به ميان آمد و در اينجا اشاره به اِحصاى خود آدميان است، که هيچ کس در مراقبت هاى الهى از قلم نخواهد افتاد; آن گونه که قرآن مى گويد: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِي السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ إِلاَّ آتِى الرَّحْمنِ عَبْداً* لَقَدْ أَحْصيهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً; تمام کسانى که در آسمانها و زمين هستند بنده اويند (و سر بر فرمانش دارند) همه آنها را شمارش کرده و دقيقاً تعداد آنها را مى داند.»(14)
و اگر اشاره به سرآمد زندگى مى کند، مقدّمه اى است براى جمله هاى بعد (زندگى در دار امتحان و سراى عبرت) که در واقع نسبت به جمله قبل، از قبيل بيان اجمالى و تفصيلى است.
تعبير به «قَرَارِ خِبْرَة وَ دَارِ عِبْرَة» اشاره به اين است که سراسر زندگى انسانها، دوران آزمايش آنها است; همان گونه که قرآن مى گويد: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَکُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لاَ يُفْتَنُونَ* وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِينَ; آيا مردم گمان کردند هنگامى که گفتند ايمان آورديم به حال خودشان رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟ ما کسانى را که پيش از آنان بودند آزموديم (و اينها را نيز آزمايش مى کنيم) بايد علم خداوند در مورد کسانى که راست مى گويند و کسانى که دروغ مى گويند تحقّق يابد، (تا آنى از حال خود غافل نشوند و همواره خود را در مجلس امتحان حاضر ببينند).»(15)
تعبير به «عبرت» اشاره به سرنوشت عبرت انگيز ظالمان و اقوام و افراد آلوده و گنهکار است، که سراسر تاريخ را پوشانده و نشان مى دهد که جزاى الهى منحصر به سراى قيامت نيست و بخش مهمى از آن، در اين دنيا نيز دامان انسانها را مى گيرد.
ضمير در جمله «وَ مُحَاسَبُونَ عَلَيْهَا» به دارِ دنيا بازمى گردد; يعنى: همان گونه که جايگاه آزمايش شما دنيا است، حساب و کتاب شما نيز مربوط به آن است، هم اعمالى که در آن انجام داديد و هم نعمت هايى که خدا در آن به شما داده است.
* * *
نکته:
همه جا و هميشه دعوت به تقوا:
همان گونه که ملاحظه کرديد، نخستين سخن بعد از حمد و ثناى الهى در اين خطبه، پيرامون دعوت به سوى تقوا است; که تمام اسبابِ سعادت انسان، در آن جمع است و نشانه شخصيّت او و کرامتش در پيشگاه خدا است و برترين زاد و توشه سفر آخرت مى باشد.
نکته بسيار جالب در اين فراز آن است که امام(عليه السلام) تنها توصيه به تقوا نمى کند، بلکه بر تمام امورى که مى تواند انگيزه تقوا باشد، اشاره مى فرمايد: نعمت هاى گوناگون الهى، محدود بودن عمر آدمى، احاطه علمى خداوند بر انسانها و اعمالشان، درسهاى عبرتى که در زندگى پيشينيان و حتّى مردم امروز نهفته است و همچنين توجّه به اين معنا که اين جهان، سراى امتحان است و خداوند، پيامبران و کتب آسمانى را براى انذار بندگان، بسيج فرموده است و اين نهايت فصاحت و بلاغت است که در عباراتى کوتاه، مسأله بسيار مهمّى، همچون تقوا به عالى ترين وجه مورد تأکيد قرار گرفته است.
به راستى، هرگاه انسان در اوصاف ده گانه اى که در اين فراز از خطبه براى خداوند ذکر شده است بينديشد، شکوفه هاى تقوا و پرهيزگارى بر شاخسار وجودش نمايان مى شود; چگونه ممکن است انسان نعمت هاى گوناگون الهى را مورد دقّت قرار دهد و قيامت و حساب و کتاب را باور داشته باشد و «حجج الهى» را در کتب آسمانى و بيانات معصومين(عليهم السلام) مورد توجّه قرار دهد، ناپايدارى عمر را ببيند و سرگذشت هاى عبرت انگيز پيشينيان را مورد مطالعه قرار دهد و با اين حال حريم الهى را بشکند و آيين تقوا را زير پا بگذارد و به گناه و آلودگى تن در دهد.
***
پی نوشت:
1. سوره اعراف، آيه 34.
2. سوره الرّحمن، آيه 26.
3. «الرِّياش» - همان گونه که در متن هم به آن اشاره شده - از مادّه «ريش» به معناى پرهاى پرندگان است; سپس به لباس هاى فاخر که شباهتى به پرهاى زيباى پرندگان دارد، اطلاق شده و بعد از آن به معناى وسيعترى که هرگونه فراوانى و نعمت است، اطلاق گرديده است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که: ريش تنها به معناى لباس نيست; چراکه در قرآن مجيد در عرضِ لباس واقع شده است آنجا که مى گويد: «يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَيْکُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْآتِکُمْ وَ رِيشاً» (اعراف، آيه 26) ولى به نظر مى رسد که اين آيه بر عکس مطلوب او دلالت دارد; چراکه لباس در واقع دوگونه است: لباسهايى است که تنها بدن را مى پوشاند و مصداق «يُوَارِي سَوْآتِکُمْ» است و لباس هايى که جنبه زينت و زيبايى دارد; قرآن در اين آيه، به هر دو اشاره کرده و به دنبال آن، سخن از لباس تقوا است «وَ لِبَاسُ التَّقْوَى ذلِکَ خَيْرٌ».
4. «أَرْفَغَ» از مادّه «رَفَغ» (بر وزن هدف) به معناى گستردگى و وسعت است و هنگامى که در مورد نعمت ها به کار رود، اشاره به فزونى نعمت مى باشد.
5. سوره اعراف، آيه 26.
6. در اين که «ريشاً» در آيه فوق، چه محلّى از اعراب دارد در ميان مفسّران قرآن و شارحان نهج البلاغه گفتگو است. بعضى آن را «معطوف» بر «لباساً» دانسته و به همين دليل مفهوم آن را چيزى وسيع تر يا مغاير لباس دانسته اند; در حالى که بعضى ديگر آن را به منزله «مفعول له» دانسته اند که هدفِ نزولِ لباس بر انسان را بيان مى کند: نخست پوشيدن عيبها و سپس زينت ذکر شده; و معناى اخير با محتواى آيه سازگارتر است.
7. سوره جنّ، آيه 28.
8. «رِفَد» جمع «رفده» از مادّه «رَفد» (بر وزن دفع) به معناى نصيب و بخشش و جايزه است.
9. «رَوافغ» جمع «رافغه» از مادّه «رَفَغ» همان طور که قبلاً نيز اشاره شد، به معناى گستردگى و وسعت است. بنابراين «الرِّفَدُ الرَّوَافِغِ» به معناى عطاياى گسترده پروردگار است.
10. در «مقاييس اللّغة» آمده است که ريشه اصلى اين لغت، به معناى مقدّم داشتن چيزى است. «مفردات راغب» نيز همين معنا را بيان کرده است. در کتاب «التحقيق فى کلمات القرآن الکريم» نيز مى گويد: «حقيقت ايثار، اثبات فضيلت و مقدّم داشتن صاحب فضل است.»
11. سوره اسراء، آيه 70.
12. «مُدَد» جمع «مدّه» به معناى بخشى از زمان است و گاه به معناى پايان زمان معيّنى آمده است و نيز به مادّه اى که با آن چيزى مى نويسند «مداد» گفته مى شود و در واقع در تمام اين معانى يک نوع کشش و امتداد ديده مى شود.
13. «خِبره» هم به معناى مصدرى آمده، هم اسم مصدرى و به معناى علم و آگاهى است و لذا «اهل خُبره» به کسانى گفته مى شود که آگاهى کافى نسبت به چيزى دارند و از آنجا که امتحان و آزمايش وسيله آگاهى براى «کارآيى» يک انسان، يا يک موجود است، اين واژه به معناى «امتحان» نيز به کار مى رود و در خطبه بالا همين معنا منظور شده است.
14. سوره مريم، آيه 93-94.
15. سوره عنکبوت، آيه 2-3.