«فيالها امثالا صائبه و مواعظ شافيه، لو صادفت قلوبا زاكيه، و اسماعا واعيه و آراء عازمه و البابا حازمه» (اين مطالب كه گفتم) (چه مثلهائي است صحيح و مطابق واقع و چه پندهائي است شفادهندهي انحرافات و بيماريهاي دروني،- اگر دلهاي پاك و گوشهاي شنوا و افكار جدي و عقول حسابگر وارد شوند).
آن دل كه اين امثال و مواعظ را نپذيرد، دل نيست، بلكه زباله داني است كه لحظهاي از كثافات و لجنها خالي نيست.
تو همي گوئي مرا دل نيز هست! دل فراز عرش باشد ني به پست
آيا ميتوانيد احتمال بدهيد مواعظ و حكمي را كه اميرالمومنين عليهالسلام براي انسانها بيان ميكند، مطابق واقع نيستند! آيا گمان ميبريد كه آن مواعظ و حكم از دل اميرالمومنين برنميخيزد! آيا خيال ميكنيد خود اميرالمومنين عليهالسلام به گفتههاي خود عمل نميكرد!
هيچ يك از اين پندارها دربارهي آن انسان كامل صحيح نيست، اين قضيهايست كه حتي يك نفر هم با آن مخالفت ندارد، زيرا همهي مطلعين از حيات آنحضرت ميدانند كه او هر چه گفته است، واقعيت بوده و هر چه را بعنوان صلاح بشر بيان كرده است، خود اولين عمل كننده به آن بوده و از اعماق دل بيان نموده است. پس اشكال در چيست؟ درد بشر و دواي آن كدام است؟ بدون ترديد درد بشر از خود او است و دواي دردش نيز در خود او است. ريشههاي درد مهلك بشر از يك جهل غير قابل اغماض بوجود ميآيد كه قابل برطرف شدن است. توجه به اين جهل و وخامت آن بسيار آسان و قابل فهم همگان است. اين جهل چيست؟ بسيار روشن است و به فرو رفتن در اصطلاحات پيچيده و مسائل غامض علمي و فلسفي نيازي ندارد. اين ناداني عبارتست از ناداني باينكه او چه دارد؟ و با آنچه كه دارد چه كار ميتواند انجام بدهد. او دل دارد، دل چيست؟ دل در بر دارندهي همهي سرمايه و ابزار كمالات انساني. دل در بر دارندهي همهي عظمتها. او گوش دارد، گوش چيست؟
اين وسيلهاي بسيار باارزشي است كه ميتواند حقايق سازندهي انسان و جهان را به مغز او منتقل بسازد. او ميانديشد. انديشه چيست؟ او با اين نيروي شگفتانگيز ميتواند حتي آسمانها را زير پاي خود بگذارد. او با اين نيروي پرارزش ميتواند رفاه مادي و معنوي را براي خويشتن آماده كند. بالاتر از اينها او ميتواند با اين نيرو هستي خود را در اين دنيا دريابد و طعم استقلال و آزادي را در زندگي درك كند. او عقل دارد. عقل يعني چه؟ اين هم يك نيروئي است كه كه قوانين هر دو قلمرو انسان و جهان را بر آنچه كه ميگذرد تطبيق مينمايد، كليات را با تجريد براي خود مطرح ميكند. در تشخيص هدفها و انتخاب وسائل با بهرهجوئي از اصول و قوانين عاليترين كارها را انجام ميدهد. با اينحال، آدمي از اين سرمايه و ابزار چه سودي ميبرد؟ تقريبا هيچ. براي اينكه ارزش و عظمتها و امتيازات آنها را نميداند و به اصطلاح آن سرمايه و ابزار را مفت از دست ميدهد. اين سرمايه و ابزار شب و روز داد ميزنند:
اي گرانجان خار ديدستي مرا زانكه بس ارزان خريدستي مرا
هر كه او ارزان خرد ارزان دهد گوهري طفلي به قرص نان دهد
او اگر دل را ميشناخت و ارزش آن را ميفهميد، آنرا به زبالهدان كثافات و لجنها تبديل نميكرد و ميتوانست با يك موعظه و حكمتي كه از زبان انسان كامل اميرالمومنين عليهالسلام برميآيد، جلوهگاه جمال و جلال الهي گردد. اگر گوش را ميشناخت و فقط اين سخن علي (ع) را ميشنيد كه: «يوم العدل علي الظالم اشد من يوم الجور علي المظلوم: (روزيكه عدالت با تازيانهي كيفر بر سر ستمكار تاختن خواهد گرفت شديدتر از روزي است كه ستم بر مظلوم وارد شده است). آيا امكان داشت كه روزي دست به ظلم بيالايد، يا حتي ناچيزترين ظلم در ذهن خود خطور بدهد. بهمين جهت است كه اميرالمومنين عليهالسلام در جملات مورد تفسير تاثير آن مثالها و مواعظ و حكم را مشروط به داشتن دل پاك و گوش شنوا و انديشههاي جدي و عقول حسابگر ميفرمايد.
***
«فاتقوا الله تقيه من سمع فخشع، واقترف فاعترف و وجل فعمل و حاذر فبادر، و ايقن فاحسن و عبر فاعتبر و حذر فحذر، و زجر فازدجر، و اجاب فاناب، و راجع فتاب، واقتدي فاحتذي، و اري فراي، فاسرع طالبا و نجا هاربا، فافاد ذخيره، و اطاب سريره، و عمر معادا و استظهر زادا ليوم رحيله و وجه سبيله و حال حاجته و موطن فاقته، و قدم امامه لدار مقامه» (براي خدا تقوي بورزيد، تقواي كسي كه شنيد و خشوع كرد، مرتكب گناه شد و بگناه خود اعتراف كرد، ترسيد و عمل نمود، حذر كرد و مبادرت به انجام اعمال نيكو ورزيد، بمقام يقين رسيد و به نيكوكاري پرداخت، وسيلهي عبرت بر او عرضه شد، عبرت گرفت، برحذر داشته شد، حذر نمود، از پليديها ممنوع شد، ممنوعيت آنها را پذيرفت، اجابت كرد دعوت حق را و بسوي آن بازگشت. و توجه به گناهان خود نمود (يا رجوع به عقل و فرمان حق نمود) و توبه كرد، از رسولان الهي پيروي نمود و به رشد يافتگان پيوست، حقيقت به او نشان داده شد، او حق را ديد، در طلب كمال برشتافت و با گريز از پليديها نجات يافت، پس ذخيرهاي اندوخت و باطن خود را تزكيه كرد و معاد خود را آباد ساخت و تكيه بر زاد و توشه نمود. (اين همه تكاپو و سعي صميمانه را) براي روز كوچ از اين دنيا و مقصد نهائي راه الهي كه در پيش داشت و آن حالت نيازي كه (روزي قطعا به سراغش خواهد آمد) و موقعيت احتياج شديدي (كه در پيش رو دارد) انجام داد، همهي اعمال صالحه را براي جايگاه ابدي خود براه انداخت).
آن تقواي الهي كه همهي نقصها و عيوب را منتفي ميسازد و راه كمال را پيش پاي آدمي هموار مينمايد اگر كسي بتواند و بخواهد كه از اصل صيانت ذات كه اصلالاصول ناميده ميشود، برخوردار گردد و آن ذات را كه از عالم بالا شروع شده است، در عالم پست حيواني محو و نابودش نسازد و پيمانهي بينهايت جو و مشك آب انديش ذات را از آب حيات ابدي پر نمايد، بايد تقوي بورزد. تقوي يعني صيانت و حفظ ذات آن گوهر شريف كه قدرت پيشرفت تا منطقهي جاذبهي ربوبي دارد، از دستبرد كثافتها و لجنها و عوامل سقوط. اميرالمومنين (ع) در اين جملات مختصات تقوي را بيان فرموده است. اين مختصات است كه ميتواند انسان متقي را به هدف اعلاي حيات نايل بسازد:
1- حقايق را بشنود و در مقابل آنها تسليم شود. عاشق زيبائي الفاظ و اصوات نباشد، بدون اينكه بفهمد محتواي آنها چيست. گوش فرا دادن به كلمات و جملات زيبا و خوشايند و عدم توجه بمعاني آن كلمات و جملات چه تفاوتي دارد با تماشاي خط زيبائي كه حقيقتي را در بر دارد و تماشاگر فقط مسحور زيبائي خط شده است و هيچ توجهي به آن حقيقت ندارد. رباعي زير را در موزهي دهلي نو پايتخت هندوستان با خط بسيار زيبائي ديدم. آتش به دو دست خويش در خرمن خويش من خود زدهام كه را كنم دشمن خويش روزي كه شود معركهها نزد خداي اي واي من و دست من و دامن خويش اين خط زيبا تماشاگران فراواني داشت كه آن خط را ميخواندند و عدهاي كه با زبان فارسي آشنائي داشتند، همهي احساسات و تفكراتشان دربارهي رنگ مركبي كه رباعي با آن نوشته شده و همچنين دربارهي مراعات قوانين خط و زيبائيهاي آن بجريان افتاده بود، من نديدم يكي از آنها آهي بكشد و بگويد: آري، «كل نفس بما كسبت رهينه» (المدثر آيه 38) (هر كسي در گرو اندوختهي خويش است).
اين جهان كوه است و فعل ما ندا سوي ما آيد نداها را صدا
همهي ما با امثال اين جملات سابقهي ذهني فراوان داريم: سخنراني بسيار زيبائي بود، جملهبنديها بينهايت جالب بود استاد بيان است، طبع روان دارد درست است كه سخن زيبا، جملهبندي جالب، تسلط بر بيان، طبع روان از مزاياي باارزش انساني است، اما براي تفهيم معني و مقصود، نه ربودن عقل انسانها و خيره ساختن آنها به شكل و صورت مجرد. بسيار خوب، آيا فهميدن معني از شنيدن سخنان دلنشين و زيبا كفايت ميكند؟ نه هرگز، بلكه بايد معناي مقصود را فهميد و حقيقتي را كه در آن معني وجود دارد پذيرفت و براي نجات از كثافتهاي دروني و آراستن روح با حقايق به كار بست. لذا ما بايد اين قضيه را مانند يك اصل مسلم بپذيريم كه گوش ما خيلي بيش از آنچه كه احتياج داريم، ميشنود، چنانكه چشمان ما خيلي بيش از آنچه كه بتوانيم از ديدنيها استفاده كنيم، ميبيند. اين يك معناي خيالي نيست كه در زير ميخوانيم:
دل گفت مرا علم لدني هوس است تعليمم كم اگر ترا دسترس است
گفتم كه الف، گفت دگر هيچ مگوي در خانه اگر كس است يكحرف بس است
نيست در لوح دلم جز الف قامت يار چكنم حرف دگر ياد نداد استادم
يا- آيا اين حقايق و واقعياتي را كه از راه گوش ميشنويم، روزي بر عليه ما قد علم نخواهند كرد؟ آيا اين حقايق و واقعيات كه از راه گوش به مغز ما رسيده است، موجب افزايش مسئوليت ما در برابر وجدان و در بارگاه خداوندي نيست كسي كه با شنيدن اين حقيقت كه دروغ آفت مهلك شخصيت است باز بدون ضرورت قاطع مانند ضرورت جراحي، دروغ ميگويد، باضافهي اينكه با حقيقت خصومت ميورزد و با اينكه رنگ قانون را مات ميكند، گوش را كه وسيلهي انتقال حقيقت به درون و پذيرش آن است، به شكل رودخانهاي درميآورد كه فقط آب از آن عبور ميكند، بدون تاثير در سنگها و سنگريزههاي آن.
2- اگر مرتكب گناهي شد، اعتراف به آن نموده و نگذارد روح آنقدر پست و رذل باشد كه به گناه بياعتنائي كند، زيرا وقاحت بياعتنائي به گناه از يك جهت از خود گناه بيشتر است، زيرا بي اهميت تلقي كردن آن، باضافهي اينكه موجب اهميت ندادن به فساد و در نتيجه رشد و گسترش آن است، متضمن بياعتنائي به آن خداوندي است كه آن را گناه معرفي نموده و انسان را از ارتكاب آن برحذر داشته است.
3- احتياط و حذر در شئون زندگي يكي از اساسيترين عوامل تصفيهي روح است، اين عمل دو كار بسيار مهم انجام ميدهد: يكي اينكه موجب آرامش دائمي درون ميگردد، زيرا ميداند كه در هر رويدادي كه پيش ميآيد، حسابگري دقيق خود را انجام داده است و اگر واقعيت مخالف محاسبات او درآيد، دلهره و اضطرابي نخواهد داشت، زيرا ميداند كه او از نظر آگاهي و معلومات و بكار بردن محصول تجارب و مراعات احتياط تقصيري ننموده است. دوم اينكه حذر و احتياط آگاهي آدمي را به آينده و نتائج كارهايش بيشتر و عميقتر مينمايد و در نتيجه از دستبرد فريبكاريها و دغلبازيها و نقشهكشي- هاي همنوعان تبهكار خود در امان ميباشد و رويدادهاي آينده، به شكل تصادفهاي كوبنده سد راه حركتش نميشوند و او را در بهت و تحير كلافه نميكنند. بهمين جهت است كه اين مضمون هر كس كه جانب احتياط را گرفت راه نجات پيش پاي او باز ميشود در روايات متعددي آمده است. بنابراين، معناي اينكه تقوي بورزيد يعني حقيقت را بشنويد و به آن عمل كنيد و گناه را گناه بدانيد و با جديت هر چه تمامتر در پاك كردن آن از درون كوشا باشيد. احتياط و حسابگري را پيشه كنيد.
4- بيم و هراس از عواقب وخيم بيهدفي و بياعتنائي به اصول و ارزشهاي انساني از موثرترين عوامل صيانت ذات از آلودگيها و بيهودهگرائيها است. اگر در اين مقام مقداري توقف كنيم و درست بينديشيم خواهيم ديد كه دشمنان تبهكار تقوي و فضيلت و رشد و كمال انساني، خطرناكترين كاري را كه براي بدست آوردن مقاصد خود در تاريخ انجام دادهاند، همانا منتفي ساختن پديدهي ترس از رفتار ضد اخلاق و معنويات بوده است كه بوسيلهي مغالطهها و سفسطههاي ضد حقيقت، فرياد برآوردهاند كه انسانها را نترسانيد، انسانها را نگران نكنيد، انسانها را ناتوان نسازيد اين جملات حقيقتي را در بر دارند و باطلي. حقيقتي را كه در بر دارند، تقويت و تشجيع مردم در زندگي است كه بدون ترديد از عاليترين عوامل زندگي شرافتمندانه است، بهمين جهت بوده است كه ميتوان گفت: همهي حكماء و انسانشناسان شجاعت را يكي از صفات انساني معرفي نمودهاند. اما باطلي كه در جملات فوق وجود دارد، اينست كه شجاعت و قدرت را تا حد بيپروائي به تقوي و فضيلت و رشد شخصيت تعميم داده و بيباكي از سقوط در منجلاب هوي و هوسهاي حيواني و خودخواهيهاي شيطاني را شجاعت ناميدهاند و از اين تعميم و نامگذاري اين قضيه كليه را هم نتيجه گرفتهاند كه: هر كس جلادتر قهرمانتر!! ضمنا تناقض آشكاري را هم از اين تعميم و نامگذاري هضم نمودند كه در دو بيت زير جبران خليل جيران ميبينيم:
فسارق الزهر مذموم و محتقر و سارق الحقل يدعي الباسل الخطر
(عدالت اجتماعي و تكامل انساني را بنگريد:) كه (دزد يك شكوفه و يا يك گل ناچيز دزد و پست است و بايد به كاري كه انجام داده است، توبيخ شود (و دربارهي او كيفر اجراء گردد) ولي كسي كه خود مزرعه يا خود باغ را بدزدد، شجاع و قهرمان ناميده ميشود!!)
و قاتل الجسم مقتول بفعلته و قاتل الروح لاتدري به البشر»
(و كسي كه قاتل جسماني يك انسان است، قطعا بايد بعنوان قصاص كشته شود، ولي قاتل روح مورد توجه بشر قرار نميگيرد)
البته مسئلهي قصاص يا عفو اولياء مقتول و يا ديهي مالي از ديدگاه اسلام براي حفظ حيات انسانها كاملا صحيح است و منظور جبران خليل هم نفي وقاحت آدمكشي نيست، بلكه ميگويد: حال كه قتل جسماني موجب كيفر شديد است، چرا اين بشر به قتل روحي اهميت نميدهد؟ آيا اين خود يك تناقض نيست. خلاصه، ترس و شجاعت هم از جملهي آن مفاهيمند كه در طوفان تمايلات حيواني بشر حقيقت خود را از دست دادهاند، تا آنجا كه ميتوان گفت: باين موجود كه انسان ناميده ميشود، در مورديكه بايد بترسد تلقين ميكنند كه نترس و در جائيكه بايد نترسد ميگويند كه بترس! نترس از ارتكاب هر پليدي كه نردباني براي جاه و مقام تو باشد! بترس از آن عدل و صدق و صفا و صميميت كه ضرر به مال و منال و جاه و لذائذ حيواني تو وارد بياورد! بهمين سادگي؟
آري، بهمين سادگي، بسادگي نوشتن كتاب تاريخ بشري با سطور خون و خونابه!
چشم باز و گوش باز و اين عما! حيرتم از چشمبندي خدا
5- رسيدن به مقام يقين و پرداختن به اعمال صالحه. عمل مستند به يقين كار آزادانهي روح است، در صورتيكه عمل بر مبناي گمان و در تاريكي شك همواره به انگيزگي عوامل بيپايهايست، به بيپايگي گرمي حاصل از يكدانه كشمش و سردي حاصل از يكدانه غوره. و چنانكه در تفسير خطبهي همام خواهيم ديد (انشاءالله) روح آدمي در هيچ حالتي مانند يقين نميتواند واقعيت را دريابد و ارزش حقيقي آنرا بچشد. نورانيت يقين است كه ميتواند همهي ظلمات اوهام و اباطيل متلاشي كنندهي مغز و واقعيات را بزدايد. اعمال صالحه صورتي دارند و معنائي، بدون يقين هيچ عمل صالحي داراي معني و محتوي نخواهد بود.
6- عبرت نامهي تلقي كردن دنيا و رويدادها و روابط ميان آنها با يكديگر و با انساني كه در اين دنيا زندگي ميكند. جائيكه معلول با كمال صراحت بشما ميگويد: من ناگهان از آسمان نيفتادهام و از زمين هم ناگهاني نروئيدهام، بلكه من علتي دارم كه مرا بوجود آورده است، شما نميتوانيد بگوئيد: مردم فراواني بدون اينكه علت اين معلول را درك كنند، با اين معلول سر و كار داشتهاند، پس چه ضرورتي ايجاب ميكند كه من علت آنرا بفهمم! اگر شما فهميديد كه علل ظلم عكسالعمل خود را بدنبال خواهد آورد، با بياعتنائي افرادي ديگر از انسانها باين عمل و عكسالعمل، نميتوانيد خود را تسليت بدهيد، زيرا بياعتنائي مردم انساننما به كتاب عبرت نامهي دنيا نميتواند دليلي بر چشمپوشي شما از اين كتاب خوانا بوده باشد. يك مثال بسيار ساده را كه در بعضي از درسها گفتهام، دقت فرمائيد.
نخست اين بيت مولوي را باتامل دقت فرمائيد:
گر چه مقصود از كتاب آن فن بود گر تواَش بالش كني هم ميشود
تصور كنيد كه يك مجلد كتابي داريد كه ضروريترين و مفيدترين مطالب مربوط به دو قلمرو انسان و جهان در آن نوشته شده است. (البته فرض غير ممكن در اينگونه مسائل براي توضيح، شائع است) اين كتاب را با خودتان برميداريد و براي ديدار يك روستائي كه با آن آشنائي مقتضي ديدار داريد، رهسپار روستا ميشويد. فرض كنيم كه اين روستائي بكلي از علم و كتاب بيخبر است و در صحنهي زندگي وي پديدههائي بنام كتابها و حقيقتي بنام علم اصلا مطرح نيست. شما راه روستا را پيش ميگيريد و به مقصد ميرسيد، و در خانهي او را كه فرضا حسن نام دارد ميزنيد و ميپرسيد كه حسن كجا است، ميخواستم به خدمتش برسم، فرزند حسن ميگويد: در آن كوچه مشغول ساختن طويله براي الاغهاي خود ميباشد. شما بطرف آن كوچه حركت ميكنيد، ناگهان باين فكر ميافتيد كه: خوب، من كه اين راه را بايد سپري كنم و مسير حركتم هم ساكت و آرام است، چه بهتر كه آن كتاب را با خود ببرم و در مسير خود چند مطلبي را در آن مطالعه كنم. راه را سپري كرده و به جائي ميرسيد كه حسن مشغول چيدن خشتها يا آجرهاي طويلهي الاغهاي خود ميباشد. مطالعه تمام شده و سلام و احوالپرسي با حسن شروع ميشود … در اين موقع چشم حسن به كتابي كه در بغل داريد، ميافتد و از شما ميپرسد كه آنچه كه در بغل داريد چيست؟ شما پاسخ ميدهيد: كتاب است. خوب، كتاب، بده بمن ببينم كتاب يعني چه؟ حسن كتاب را براي ديدن از شما ميگيرد. و با انگشتانش نرمي و سختي جلد كتاب را بررسي ميكند و ميبيند: كتاب هر چه باشد، يك چيز سختي است كه ميتواند بمقدار يك خشت يا يك آجر در ديوار طويلهي الاغ نازنينش مقاومت داشته باشد. فورا از شما تقاضا ميكند كه دوست عزيز، من براي ديوار طويله آجر كمي دارم، اين يك چيز هم ميتواند كار يك خشت يا يك آجر را انجام بدهد، اجازه بده اين را هم روي همان آجرها بچينم سپس برويم منزل و اكنون موقع غذا خوردن است و با همديگر غذا بخوريم.
ترديدي نيست در اينكه اگر بگوئيد: اين كتاب خيلي باارزشتر از آن است كه بجاي آجري در ديوار گذاشته شود، آن روستائي از شما خواهد رنجيد و اگر بزبان هم نياورد، شايد در دل خود بگويد: كه ما ميشنيديم كه شهرنشينها مردم بخيل و ليئم هستند باور نميكرديم، ولي امروز با چشم خود ديديم!! آري، گر چه مقصود از كتاب آن فن بود اگر آقاي روستائي بينوا و محروم از علم و كتاب، همان باارزشترين كتاب را بخواهد بجاي يك آجر در ديوار طويلهي الاغش بچيند، امكانپذير است و كتاب نه آهي خواهد كشيد و نه ناله و اعتراضي به حسن خواهد داشت. چنين است وضع دنيائي كه در آن زندگي ميكنيم.
7- اگر دعوت حق به گوش انسان متقي برسد، به آن سرعت دعوت حق را اجابت ميكند كه يك تشنهي سوخته در يك بيابان شعلهزا دعوت به آب زلال و خوشگوار را. او بخوبي ميداند كه وجودش از حق و مشيت حق دربارهي وجود او جز خير و كمال چيز ديگري نيست، لذا اجابت و بازگشت به سوي حق را اجابت و پذيرش خير و كمال وجود خود ميداند.
8- توبه از گناهي كه مرتكب شده است. توبه از گناه يعني بازسازي درون ويران شده. بياعتنائي به اين بازسازي معنائي جز تخريب كلي ساختمان شخصيت ندارد. اغلب گناهاني كه بشر مرتكب ميشود، آن قدرت را ندارند كه ساختمان را بطوري ويران و مصالح آن را چنان محو و نابود بسازند كه قابليت بازسازي نداشته باشند. اين بياعتنائي به توبه است كه مصالح تجديد كنندهي ساختمان را هم از استفاده ساقط مينمايد. آيات و روايات فراواني وجود دارند كه انسانها را به توبه و انابه تشويق و تحريك مينمايند. اين آيات و روايات بهترين دليل براي اثبات ارزش شگفتانگيز روح انساني است كه آفرينندهي آن حتي ناچيزترين جزئي از روح را كه بوسيلهي گناهان تخريب شده است، نميخواهد از موجوديت باارزشي كه دارد ساقط شود، چنانكه اگر از روح انساني چيزي جز نقطهاي ناچيز نماند، باز خداوند متعال نميخواهد آن نقطهي ناچيز محو و نابود گردد.
9- پيروي از رسولان الهي و پيوستن به رشد يافتگان- كاروان بشري كه از ابوالبشر آدم (ع) تاكنون براه افتاده است، بسيار بسيار انبوه و متنوع است. با آراء و اهواء گوناگون خواستهها و عقائد و هدفگيرهاي بسيار مختلف. هيچ يك از اصناف و گروههاي اين كاروان بسيار طولاني و انبوه مانند پيروان رسولان الهي قيافهي جدي و صميمي ندارند و هيچ يك از آنها مانند پيروان رسولان به تفسير و توجيه عقلاني زندگي خود توفيق نيافتهاند. فقط اينان بوده و هستند كه لحظات حيات خود را با حساب سپري مينمايند. تنفر آنان از ظلم و جور از درون آنان برميخيزد. محبت اصيل آنان بر انسانها از اعماق جانشان سر برميكشد، جهان هستي را جدي و هدفدار تلقي نموده، حيات خود را جدي و باهدف دانستهاند.
10- حقيقت به او نشان داده شد و او حقيقت را ديد. آن خداوندي كه اين انسانها را بر حق و براي حق آفريده است، شايستگي ديدن حق و حقيقت را هم به آنان عطا فرموده است. وصول به حقيقت آنقدرها كه سست عنصران خيال ميكنند، دشوار نيست. همين قدر كه آدمي از صور و ظواهر فريبنده عبور كرد و توانست كه از سلطهي هواها و خودكامگيها و علاقه به خواستههاي حيواني نجات پيدا كند، مشاهدهي حقيقت از درون او آغاز شده است. حقيقت يك موجود دور از دست و فوق طاقت بشري نيست. از آنهنگام كه آگاهي و بيداري به اينكه انسان يك موجود بيهوده نيست و او براي هدفي بسيار مهم آفريده شده است و براي وصول به آن هدف، حركت را آغاز كرد، وارد حقيقت شده است. پس از آن هر چه گام بردارد در حقيقت برميدارد، اگر چه كرانهاي براي حقيقت وجود ندارد. بنابراين ديدن حقيقت در حقيقت از اولين لحظات آشنائي انسان با خويشتن (خود حقيقي نه خود مجازي) آغاز و تا مرحلهي والاي لم اعبد ربا لم اره (نپرستيدهام پروردگاري را كه نديدهام) پيش ميرود. آنچه كه پرده از روي حقيقت برميدارد و انسان را با آن در تماس قرار ميدهد، دستي است كه از آستين درون پاك خود انسان برميآيد. بحث مشروحي دربارهي حقيقت در تفسير خطبههاي بعدي خواهيم داشت.
11- در طلب كمال برشتافت و با گريز از پليديها نجات پيدا كرد. همهي آگاهان و حكماي راستين بر آنند كه هر موضوعي كه اشتياق به آن، در همهي حالات و نوسانات دروني و در ميان هر گونه شرايط بروني، جدي بوده باشد، قطعا آن موضوع قابل وصول است، زيرا خيالات و آرزوهاي بياساس نميتوانند آنهمه دوام بياورند و توجه جدي انسان را در همهي حالات و نوسانات دروني و بروني بخود جلب نمايند، مولوي مشيت خداوندي را دربارهي اشتياق به كمال و امكان وصول انسان را به آن چنين بيان ميكند- گر نخواهم داد خود ننمايمش اگر خداوند متعال نميخواست انسان را موفق به كمال فرمايد، اين اشتياق و عشق سوزان را بر انسان عنايت نميفرمود، در حقيقت اشتياق و عشق آدمي به كمال، نوعي وعدهي خداونديست كه صدايش در درون انسانهاي دور از پليديها طنينانداز ميگردد. اشتياق به كمال آن فرشته الهي است كه تا ديو حيوانيت از درون نرود، وارد عالم دروني نميگردد. لذا اميرالمومنين عليهالسلام پس از جملهي فاسرع طالبا (در طلب كمال برشتافت) بدون فاصله ميفرمايد: و نجا هاربا (و با گريز از پليديها نجات يافت). سپس ميفرمايد:
12- ذخيرهاي اندوخت و باطن خود را تزكيه كرد و معاد خود را آباد نمود و بر زاد و توشهي اعمال صالحه تكيه كرد. براي صيانت معقول ذات، رساندن استعدادهاي مثبت آن به فعليت، همان ذخيرهايست كه براي ابديت و بقاء به بقاءالله ضرورت دارد. بارور شدن و به فعليت رسيدن آن استعدادها بدون تزكيهي باطن براي هيچ كس امكانپذير نيست. بنابراين، آبادي معاد و تامين ابديت براي صيانت معقول ذات تزكيه درون است و به فعليت رساندن استعدادهاي موكد كمال.
***
«فاتقوا الله عباد الله، جهه ما خلقكم له و احذروا كنه ما حذركم من نفسه و استحقوا منه ما اعدلكم بالتنجز لصدق ميعاده و الحذر من هول معاده» (پس اي بندگان خدا، براي خدا تقوي بورزيد و در مسير آن هدفي كه شما را براي آن آفريده است و بر طبق همان تحذير دربارهي خود كه شما را به آن متوجه ساخته است، از او درحذر باشيد، و براي ايفاي وعدهاي كه خداوند سبحان بشما داده است. شايستگي كسب كنيد. و براي پيش آمدن رعب و هول روزي كه (با مشاهدهي اعمال خود و نتائج آنها) در وعدهگاه خداوندي قرار خواهيد گرفت، برحذر باشيد).
براي وصول به آن هدفي كه غرض و غايت زندگي است، تقوي ضرورت دارد خواه بداني و خواه نداني، بخواهي يا نخواهي، اهميت بدهي يا بياهميت تلقي كني، در هر حال كه ميخواهي باش، ولي اين حقيقت را بدان كه- تا مايهي طبعها سرشتند ما را ورقي دگر نوشتند كار من و تو بدين درازي كوتاه كنم كه نيست بازي يا قلمي بدست بگير و خط بطلان بر هستي خود زن و بگو كه من نيستم! و يا اين هستي را رهسپار هدفي بالاتر از خور و خواب و خشم و شهوت و طرب و عيش و عشرت بدان. اين گفتهي كسي جز ذات پاك تو نيست، زيرا خودت اين غوغا و فغان دروني را ميبيني و ميشنوي اگر چه در مرگبارترين خموشي و سكوت بوده باشي: در اندرون من خسته دل ندانم چيست كه من خموشم و او در فغان و در غوغا است حافظ اين صدا در كوه دلها بانگ كيست كه پر است زين بانگ اين كه گه تهيست هر كجا هست آن حكيم اوستاد بانگ او از كوه دل خالي مباد مولوي هيچ ميدانيد آن فغان و غوغا و اين بانگ دل چه ميگويد؟
چيزي كه اينها ميگويند عبارتست از واقعيت وجود شما. اينها ميگويند: شما نميتوانيد هستي و نيستي خود را يكي بدانيد و شما هستيد و همينكه اين حقيقت واضح را پذيرفتيد كه هستيد، نميتوانيد بگوئيد: هستي من بيهوده و لغو و خطائي از طبيعت است. اگر چنين فكر كنيد بزرگترين خطا را مرتكب شدهايد، خطائي كه به نابودي وجود شما تمام خواهد گشت. زيرا مرتكب چنين خطاي مهلك، نخست واقعيت جهاني را منكر ميشود كه با ميلياردها رويدادها و روابط منظم و دقيق وجود ترا تحقق بخشيده است، بنابراين اعتقاد به بيتفاوتي وجود و عدم يك انسان، مساوي اعتقاد به بيتفاوتي هستي و نيستي جهان است. ممكن است بگوئيد: اين فغان و غوغا و بانگ دروني براي من معناي روشني را ابراز نميكنند، شايد اين پديدهي دروني صداي سركشي غرائزي است كه در درون من سركوب شدهاند. اين هم يك تاويل نابجاي ديگر براي پرده انداختن بر روي حقيقت، زيرا- حافظان را گر نبيني اي عيار اختيار خود ببين بياختيار روي در انكار حافظ بردهاي نام تهديدات نفسش كردهاي روي در انكار وجدان و نداي اصيل و الهي بردن و آن را به تهديدات نفس تاويل كردن، گريزي ديگر از حقيقت است كه فقط در عالم خيال امكانپذير است. بكدامين علت سركوب شدن غرائز فقط احساس هدفدار بودن زندگي را نتيجه داده و براي تحريك بسوي هدف داد و فرياد به راه انداخته است؟!
آيا اين هم يك منطق جديد است كه خاموش كردن شعلههاي چند آتش لاله و شقايق ميروياند!! و از تعيين مكرر مسير آب در باغ، از خود همان آب، باغبان و ميراب بوجود ميآيد!! ما هر چه قدرت داريم براي نفي هدف حيات به كار ببريم، بالاخره عقل وجدان خود را نميتوانيم از هجوم سپس چه كنار بزنيم. پاسخ صحيح به چارهي اين فغان و غوغا و بانگ دروني، چنانكه با گذاشتن انگشتان به گوشها براي نشنيدن آنها نيست، همچنين چارهي آنها تمسك به اصول حيوانشناسي جديد نيست كه نغمههاي والاي درون انسانهاي وارسته را به زوزه كشيدن سگ بجهت ضربهي سنگ تشبيه نمائيم. هيچ مسئلهاي جز اين نداريم كه زندگي ما رو به يك هدف بسيار بزرگي در حركت است و هيچ عاملي براي بدست آوردن آن هدف والا جز تقوي كه عبارتست از صيانت معقول ذات در راه كمال وجود ندارد. يك نوع ديگر مبارزه با خويشتن وجود دارد كه بياعتنائي به ارتباط تمام لحظات حيات ما با خدا است كه ناشي از ضعف خداشناسي ما ميباشد. وجدان آدمي در نابترين فعاليتهايش و خداوند متعال بوسيلهي رسولان گرامياش و عقل سليم با احكام قاطعانهاش، خداوندي را براي ما قابل درك و دريافت ساختهاند كه فوق همهي عظمتها و قدرتها و ارزشها و قوانين و تصورات ما دربارهي بزرگيها است. مسلمين اين معني را در هر شبانهروز پنج مرتبه با جملهي الله اكبر بياد ميآورند و دهها بار ديگر بعنوان مستحب نه واجب بزبان ميآورند، در حقيقت اين ذكر بزرگ براي قابل فهم ساختن اين معني است كه خداوند از همه چيز و از همهي توصيفات بالاتر است. او است كه بر همهي شئون وجودي ما دانا و توانا است.
او است كه كمال و رشد ما را ميخواهد، تقرب به او و قرار گرفتن در جاذبهي كمال بالاترين موفقيت وجود آدمي است و دور شدن از او و بجا نياوردن نظاره و سلطه و عدالت مطلق او مهلكترين خسارت وجودي ما است. آيا با اينحال نبايد همواره به فكر و ذكر او باشيم؟! آيا نبايد حيات خود را با محاسبهي او و نظاره و سلطه و عدالت مطلق او ادامه بدهيم؟! «ما لكم لاترجون لله وقارا» (چه شده بر شما كه عظمت و وقار خداوندي را درنمييابيد). براي به فعليت رساندن وعدهاي كه خداوند بشما داده است، شايستگي كسب كنيد.- هر چه هست از قامت ناساز و بياندام ما است ور نه تشريف تو از بالاي كس كوتاه نيست خداوند متعال هم بحكم عقل سليم و وجدان براي كوششها در راه فضيلت و تقوي نتائجي را مقرر فرموده است و هم در كتاب آسماني خود براي آن كوششها وعدهها فرموده است.
و چنانكه بحكم عقل سليم و وجدان خداوند سبحان نتائج مقررهي كوششهاي ما را ناديده نخواهد گرفت، همچنان مطابق آيات صريحي كه در كتاب خود آورده است، او از وعدههائي كه داده است، هرگز تخلف نخواهد فرمود. و اينكه ميگوئيم: خدا از وعدههائي كه داده است، تخلف نخواهد فرمود معنايش آن نيست كه ما يا عمل ما خداوند را مجبور به عمل به وعدههائي كه داده است، مينمايد، بلكه حكمت متعاليه و وعدهاي كه خود دربارهي عدم تخلف از وعدههايش فرموده است، مقتضي وفاي او به وعدههائي است كه به بندگانش داده است: من نيم حاكم حكايت ميكنم آيا قراني دربارهي عدم تخلف خداوندي از وعدههائي كه داده است فراوان است از آنجمله: «وعد الله لايخلف الله وعده و لكن اكثر الناس لايعلمون» (وعدهي خداونديست و خداوند از وعدهي خود تخلف نميكند، ولي اكثر مردم نميدانند). وعد الله لايخلف الله الميعاد (وعدهي خداونديست و خداوند از وعدهاي كه داده است، تخلف نميكند) «و لن يخلف الله وعده» (و خداوند از وعدهاي كه داده است هرگز تخلف نميكند).
آيات ديگري وجود دارد كه وعدهي خداوندي را حق و بر حق معرفي مينمايند مانند: «الا ان وعد الله حق و لكن اكثرهم لايعلمون» (آگاه باش كه وعدهي خداوندي حق است) و ترديدي نيست در اينكه مقصود از حق بودن وعدهي خداوندي اين نيست كه خود وعدهي خداوندي حق است و تحقق پيدا كرده است، بلكه مقصود وفاء به وعده است، زيرا وعدهاي كه وفا نشود، وعدهي حق نميباشد مخصوصا اگر بخدا استناد داده شود، زيرا علتي براي تخلف از وعده دربارهي خدا مانند جهل و ناتواني قابل تصور نيست. و در آن صورت كه وعدهي خداوندي در واقع مشروط باشد، انتفاء ايفاء وعده بجهت عدم حصول شرط، تخلف نميباشد. خداوند متعال وعدهي امتيازات بسيار عالي را در ابديت براي بندگانش داده است و بنا بر مطالب فوق قطعا خداوند متعال تخلف از آن نخواهد فرمود، بلكه بندگان خدا بايد اين شايستگي را در خود بوجود بياورند كه مشمول وعدههاي الهي قرار بگيرند. بعبارت مختصرتر وعدههاي خداوند متعال مشروط به موضوعاتي است كه مقرر فرموده است و در صورت عدم حصول شرط كه شايستگي است، خود بندگان هستند كه خود را از فيض عظيم وعدههاي خداوندي محروم ساختهاند.
سپس اميرالمومنين (ع) ميفرمايد: برحذر باشيد از آن روز هولناك كه در انتظار شما است معلوم است كه هولناك بودن روز قيامت نه به آن معناست كه گاهي عاميان تصور ميكنند كه در آن روز خداوند متعال فقط با صفت غضب و طرد با بندگانش رفتار خواهد كرد! بلكه علت هولناك بودن آنروز، برداشته شدن پردهها از روي واقعيات و اعمال و نتائج آنها است كه اولاد آدم هرگز تصور آنرا در ذهنش خطور نميداد. علت ديگر بسته شدن راه برگشت باين دنيا و جبران گناهان و خطاهائي است كه مرتكب شدهاند. از طرف ديگر شاهد و قاضي در اعمال مردم خدا است كه همهي واقعيات و حقايق براي او معلوم است. و اگر علتي براي هولناك بودن روز قيامت نبود مگر مشاهدهي نتايج وخيم پليديها، كافي است كه انسانها به فكر جدي آن روز باشند و هيچ غفلتي را در اين موضوع روا ندارند. آيات قرآني در هولناك و وحشتناك بودن روز قيامت مطالبي را بيان ميكنند كه حتي لجوجترين فرد بشري را بلرزه درميآورند، بشرط اينكه گوش شنوائي خود را از دست ندهد و بر قلب حساس او مهر زده نشود و عقل از استخدام خودخواهيها و خيالپردازيها رها شده و در استخدام قلب و وجدان آگاه درآيد.