پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج3، ص: 448-436
حوادث بعد از مرگ:
در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) به سرنوشت بسيار عبرت انگيز انسان بعد از مرگ اشاره مى کند و بحثى که در بخش قبل درباره حال احتضار آمده است، با آن ادامه مى يابد. امام(عليه السلام) در جمله هاى کوتاه و تکان دهنده خود، حال انسانى را ترسيم مى کند که بر اثر شدّت بيمارى، استخوان ها و عضلاتش فرسوده و تکيده شده و تنها مجسّمه اى بى روح ،از او باقى مانده که براى کَفْن و دَفْن و سپردن به گورستان، توسّط دوستان و بستگان، آماده مى شود. منظره اى که با مقايسه به حال حيات و زمان قدرت، بسيار تکان دهنده است.
مى فرمايد: «سپس آن انسان را در کفن هايش مى پيچند، در حالى که از همه چيز مأيوس شده و همه را به دست فراموشى سپرده است و او را به آسانى در حالى که کاملا تسليم است، بر مى گيرند و پيکر خسته و رنج ديده اش را، که بر اثر بيمارى ها کاملا لاغر شده است، بر چوبه هاى تابوت مى افکنند، در حالى که فرزندان و نوه ها و جمع دوستان، تابوت او را بر دوش مى کشند و به سوى خانه غربت -که ديدار او در آنجا از همگان قطع مى شود و در تنهايى وحشتناکى فرو مى رود- حمل مى کنند!» (ثُمَّ أُدْرِجَ فِي أَکْفَانِهِ مُبْلِساً،(1) وَجُذِبَ مُنْقَاداً سَلِساً،(2) ثُمَّ أُلْقِيَ عَلَى الاَْعْوَادِ رَجِيعَ(3) وَصَب،(4) وَ نِضْوَ(5) سَقَم، تَحْمِلُهُ حَفَدَةُ الْوِلْدَانِ، وَ حَشَدَةُ(6) الاِْخْوَانِ، إِلَى دَارِ غُرْبَتِهِ، وَ مُنْقَطَعِ زَوْرَتِهِ(7)، وَ مُفْرَدِ وَحْشَتِهِ).
آرى! نخست، آخرين لباس را بر اندام او مى پوشانند; لباسى که از تشريفات و زرق و برق لباس هاى دنيا - که روزها و گاه هفته ها براى تهيّه آن زحمت مى کشيدند و با بهاى سنگينى تهيّه مى شد - کاملا دور است. لباسى که نه نياز به خيّاط چيره دست دارد و نه ابعاد مختلف آن اندازه گيرى مى شود و نه کسى به دوام و جنس آن توجّه دارد و عجيب تر اين که شاه و گدا در آن يکسانند و سهم همگان در آن، مساوى است!
آرى، لباسى است که يک بار مشاهده آن، مى تواند همه اسرار زندگى ناپايدار اين جهان را، براى افراد تيزبين، فاش کند.
حرکت دادن او، به وسيله تابوت به سوى آرامگاه هميشگى اش صحنه تکان دهنده ديگرى است. نه از خود اراده اى دارد، نه پيشنهاد و اعتراضى! به هر کجا که ببرندش، تسليم است و در هر جا دفنش کنند، کاملا مطيع! پيکرى که گاهى ماه ها يا سال ها در زير ضربات بيمارى هاى گوناگون فرسوده شده; حتّى در روزهاى بازپسين حياتش توان و قدرت و حرکتى نداشت; تا چه رسد به بعد از مرگش.
اين همان انسانى است که روزى بر تخت قدرت تکيه کرده بود و با اشاره اى هزاران نفر را به حرکت در مى آورد; با گوشه چشمش کسى را مى بخشيد و با کمترين خشمش، سر از تن بى گناهى جدا مى کرد، امروز به اين حال و روز افتاده است!
طبق معمول، فرزندان و نواده ها و دوستان و بستگان و برادران، تابوت او را بر دوش مى گيرند، امّا به کجا مى برند؟ به جايى که هميشه از آن وحشت داشت و حتّى نام آن را بر زبان جارى نمى کرد و اگر از کنارش مى گذشت، صورت بر مى گرداند; جايى که رابطه او را به طور کامل، از مردم اين جهان قطع مى کند و خانه اى وحشتناک و فراموش شده است.
در ادامه اين سخن مى فرمايد: «اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا تشييع کنندگان (با سپردن جنازه او به آرامگاه ابديش) بازگردند و گريه کنندگانِ بى تاب، خاموش شوند (و او را تنها بگذارند)، در آن حفره گورش مى نشانند (و از او سؤال مى کنند) در حالى که از ترس و تحيّر در برابر سؤال و لغزش در آزمون، آهسته سخن مى گويد!» (حَتَّى إِذَا انْصَرَفَ الْمُشَيِّعُ، وَ رَجَعَ الْمُتَفَجِّعُ، أُقْعِدَ فِي حُفْرَتِهِ نَجِيّاً لِبَهْتَةِ(8) السُّؤَالِ، وَ عَثْرَةِ الاِْمْتِحَانِ).
آرى، همراهى بازماندگان و سوگواران بسيار کوتاه است! به مجرّد اين که او را به قبرش بسپارند، همگى با او وداع گفته و باز مى گردند و تنهاى تنهايش، مى گذارند. اشک هاى چشمشان را پاک مى کنند و ناله هايشان خاموش مى شود و بى تابى، جاى خود را به آرامش مى دهد و به تدريج او را به فراموشى مى سپارند; در حالى که او سخت ترين لحظات را طى مى کند، بايد خود را آماده پاسخ پرسش هاى فرشتگان الهى کند; پرسش هايى که گرچه پاسخش روشن است، امّا اظهار آن پاسخ، نياز به آمادگى روحى و اعتقادى و عملى دارد و از قدرت بسيارى از مردم بيرون است و همين جا است که لغزش امتحان، آشکار مى شود.
در حقيقت جمله «أُقْعِدَ فِي حُفْرَتِهِ نَجِيّاً» اشاره روشنى به سؤال و جواب قبر دارد که در بحث نکات، به طور مشروح خواهد آمد و تعبير به «نَجِيّاً» که از مادّه «نجوى» به معناى سخنان آهسته، گرفته شده، يا اشاره به مناجات با پروردگار است، که در آن لحظه حسّاس، دست به دامان لطف او مى زند; و يا سخن گفتن آهسته است، از ترس عدم توانايى بر پاسخ به سؤالات و مردود شدن در اين امتحان بزرگ.
* * *
نکته ها:
1- لحظات عبرت انگيز وداع زندگان با مردگان!
هنگامى که انسان چشم از اين جهان مى پوشد، وضع او به کلّى دگرگون مى شود. تا آن لحظه که زنده بود، همگام و همرنگ با محيط و ساير زندگان بود; امّا اکنون حسابش به کلّى جدا شده، بايد هر چه زودتر اين موجود ناهمرنگ، از ميان جمع خارج شود و به آنجا که رابطه اش با جامعه انسانى به کلّى قطع مى گردد، سپرده شود.
لحظاتى است بسيار عبرت انگيز! نه از خود اراده اى دارد، نه چيزى با خود مى برد، نه کسى مى تواند براى او کارى انجام دهد، نه ناله ها و فريادها و گريه ها سودى براى او دارد و نه نزديکترين دوستان، کارى از دستشان ساخته است. جنازه او را به سرعت بر مى دارند و دور مى کنند و در گورى سرد و خاموش، زير خروارها خاک، پنهان مى سازند. تنها چيزى که در ظاهر همراه او مى فرستند، همان چند قطعه پارچه بسيار کم ارزش و ندوخته است که آخرين لباس او را تشکيل مى دهد. نه از تخت و تاج شاهى خبرى است، و نه از زر و زيورها، و نه از کاخ ها و قصرها!
اينجاست که امير مؤمنان على(عليه السلام) همانند بسيارى از پيشوايان بزرگ اسلام، توصيه مى کند که براى مهار زدن نفس طغيانگر، به ياد اين لحظات بيفتيد و بسيار از آن ياد کنيد! چگونه از چيزى غافل مى شويد که او از شما غافل نمى شود؟ و مى فرمايد: بهترين واعظ براى شما، همين جسمِ بى جانِ مردگانى است، که هر روز بر دوش زندگان به سوى آرامگاه جاويدان مى روند; از سراى «مألوف» که پيوسته به آن علاقه داشته اند، جدا مى شوند و در جايى که هميشه از آن وحشت داشته اند، سکونت اختيار مى کنند و از همه ناراحت کننده تر اينکه، پرونده اعمال آنها به کلّى بسته مى شود: نه چيزى مى توانند بر حسناتشان بيفزايند و نه چيزى از سيّئاتشان کم کنند.(9)
به راستى، هم لحظه تولّد و ورود در دنيا، عبرت انگيز است و هم لحظه خروج از دنيا! هر دو بى اختيار انجام مى شود و در هر دو حال، دست انسان از همه چيز خالى است و اگر انسان همه روز کمى به اين دو بينديشد به يقين در فاصله آن دو، گرفتار غرور و طغيان و نسيان و فراموشى نخواهد شد.
در يکى از اشعار منسوب به اميرمؤمنان على(عليه السلام) نکته بسيار لطيفى ديده مى شود، مى فرمايد:
وَ فِي قَبْضِ کَفِّ الطِّفْلِ عِنْدَ وِلاَدَة دَلِيلٌ عَلَى الْحِرْصِ الْمُرَکَّبِ فِي الْحَىِّ
وَ فِي بَسْطِهَا عِنْدَ الْمَمَاتِ مَوَاعِظٌ أَلاَ فَانْظُرُونِي قَدْ خَرَجْتُ بِلاَ شَيءِ
شاعر توانمند معاصر، شهريار در ترجمه اشعار فوق چنين سروده است:
با مشت بسته چشم گشودى در اين جهان يعنى به غير حرص و غضب نيست حاليم!
با مشت باز هم روى آخر به زير خاک يعنى ببين که مى روم و دست خاليم!
***
2- سؤال قبر چيست؟!
در اين بخش از خطبه بالا، اشاره روشنى به مسأله سؤال قبر آمده است که هم در روايات اسلامى بازتاب گسترده اى دارد و هم در کلمات علماى عقايد. «محقّق خويى» در «منهاج البراعة» (شرح نهج البلاغه) مى گويد: مسلمانان اتفاق نظر دارند که سؤال قبر، حق است; بلکه مى توان آن را از ضروريّات دين شمرد; تنها گروه اندکى از مُلحدان به مخالفت با آن برخاسته اند... در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «لَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا مَنْ أَنْکَرَ ثَلاَثَةً: اَلْمِعْرَاجَ وَ سُؤالَ الْقَبْرِ وَ الشَّفَاعَةَ; کسى که سه چيز را انکار کند از پيروان ما نيست: معراج، سؤال قبر و شفاعت».(10)
روايات فراوان ديگرى نيز در منابع اسلامى در اين زمينه وارد شده و در آنها آمده است: هنگامى که انسان را در قبر مى گذارند، دو فرشته به سراغ او مى آيند و از اصول عقايد او، توحيد و نبوّت و ولايت امامان(عليهم السلام) پرسش مى کنند و حتّى مطابق بعضى از اين روايات، از چگونگى صرف عمر و طريق کسب اموال و صرف آنها نيز پرسش مى کنند; چنانچه از مؤمنان راستين باشد، به خوبى از عهده پاسخ بر مى آيد و مشمول رحمت و عنايات الهى مى شود و اگر از گنهکارانِ منحرف باشد، در پاسخ اين سؤالات در مى ماند و گرفتار عذاب دردناک برزخى مى شود.
اين نکته قابل توجّه است که از قراين موجود در روايات استفاده مى شود که سؤال و جواب قبر، يک سؤال و جواب ساده معمولى نيست، که انسان مطابق ميل خود پاسخ گويد و خود را نجات دهد، بلکه سؤالى است که پاسخ آن از درون جان انسان و متن عقايد و اعمال او بر مى خيزد. گويى جوابى است از عمق تکوين و باطن انسان و در حقيقت اين نخستين دادگاه عدل الهى است که در آغاز ورود او به عالم برزخ، انجام مى گيرد.
به تعبيرى ديگر: حادثه سنگين مرگ، به قدرى عظيم است که انسان را به کلّى از خود بى خود مى کند و روح او گويى محتوايش را از دست مى دهد، مگر اين که در چيزى، آن چنان ثابت قدم باشد، که در برابر چنين حادثه اى نيز به فراموشى سپرده نشود.
مرحوم «علاّمه مجلسى» مى گويد: مشهور در ميان متکلّمان اماميّه اين است که سؤال قبر جنبه عمومى ندارد، بلکه مربوط به کسانى است که در درجات بالاى ايمان، يا کفر قرار داشته باشند; ولى مستضعفين و کودکان و ديوانگان سؤال قبر ندارند.
مرحوم «علاّمه خويى» بعد از نقل اين کلام مى گويد: «اخبار متعدّدى در کتاب «کافى» و غير آن وارد شده، که گواهى براين معنا مى دهد.(11)»
در اينجا يک پرسش باقى مى ماند: آيا سؤال قبر از اين بدن جسمانى خواهد بود و پاسخ نيز از سوى همين بدن داده مى شود؟ يا اين که پرسش و پاسخ از روح انسان در عالم برزخ است، که در کنار بدن قرار مى گيرد؟ و به تعبير ديگر: سؤال از روح، در قالب مثالى است، يا از همين جسم مادّى عنصرى؟
در اينجا نظرهاى گوناگونى بيان شده; بعضى معتقدند روح به طور موقّت، به جسم باز مى گردد(البته نه به طور کامل بلکه به مقدارى که قادر به پاسخ سؤال باشد) و از سوى فرشتگان خدا، مورد سؤال قرار مى گيرد و پاسخ مى گويد.
ولى مرحوم «علاّمه مجلسى» در تحقيقى که پيرامون احاديث اين باب دارد، در يکى از سخنانش چنين مى گويد: «الْمُرَادُ بِالْقَبْرِ فِي أَکْثَرِ الاَْخْبَارِ مَايَکُونُ الرُّوحُ فِيهِ فِي عَالَمِ الْبَرْزَخِ; مراد به قبر در اکثر اخبار، چيزى است که روح در آن در عالم برزخ قرار دارد (يعنى قالب مثالى نه اين جسم مادّى عنصرى)» سپس مى افزايد: «اين در صورتى است که ما روح را مجرّد از مادّه بدانيم، ولى اگر براى روح نوعى جسم لطيف قايل شويم، بدون نياز به قالب مثالى، مسأله سؤال و جواب قبر، حل مى شود».(12)
از اينجا پاسخ شبهه اى که بعضى از ناآگاهان مطرح مى کنند که، ما اگر دهان مردگان را علامت گذارى کنيم و بعد از گذشتن يکى دو روز، قبر را بشکافيم، هيچ اثرى که نشان دهد آنها سخن گفته اند، مشاهده نمى شود، روشن مى گردد; زيرا سؤال و جواب از اين بدن و با اين دهان مادّى نيست، تا دنبال چنين اثرى باشيم.
از جمله امورى که بر صحَّت کلام «علاّمه مجلسى» گواهى مى دهد آيه شريفه «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ; پروردگارا! ما را دوبار ميراندى و دوبار زنده کردى»(13) مى باشد; اين سخن را گنهکاران در قيامت در پيشگاه خدا مى گويند و نشان مى دهد که «اِحيا» دو مرتبه بيشتر صورت نگرفته: يکى در دنيا و ديگرى در قيامت. اگر اين بدن جسمانى در قبر پاسخگو باشد، بايد حيات موقّتى نيز در قبر پيدا کند و در نتيجه، انسان صاحب سه حيات و سه مرگ خواهد شد (: حيات در دنيا و حيات در قبر و حيات در قيامت، و مرگ قبل از حيات در دنيا، و مرگ در پايان عمر، و مرگ بعد از حيات در قبر).
به اين ترتيب، نبايد ترديد کرد که سؤال و جواب از روح انسان، در قالب برزخى صورت مى گيرد و اگر در خطبه شريفه بالا آمده است: «أُقْعِدَ فِي حُفْرَتِهِ; او را در قبر مى نشانند.» اشاره به همين معنا است و گرنه بسيارى از قبرها، مخصوصاً قبرهاى بدون لحد، گنجايش نشستن انسان را ندارد.
* * *
قبر، باغى از بهشت يا حفره اى از دوزخ است!
امام(عليه السلام) در اين بخش از سخنانش به حوادث عالم برزخ و گرفتارى هايى که گنهکاران با آن دست به گريبانند، اشاره مى کند. چرا که مسأله ثواب و عقاب، تنها مربوط به عالم قيامت نيست، بلکه در جهان برزخ که واسطه اى است بين عالم دنيا و عالم قيامت نيز، بخشى از آن دامنگير گروه زيادى مى شود و حديث معروف: «اَلْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ، أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ; قبر، باغى از باغهاى بهشت است يا حفره اى از حفره هاى دوزخ»(14) اشاره روشنى به اين معنا است.
به تعبير ديگر: آنچه در عالم قيامت است به شکل محدودى در برزخ نيز وجود دارد.
مى فرمايد: «بزرگترين بلا در آنجا، آب سوزان دوزخ و ورود در جهنّم و شعله هاى برافروخته و نعره هاى آتش آن است.» (وَ أَعْظَمُ مَا هُنَالِکَ بَلِيَّةً نُزُولُ الْحَمِيم(15) و تَصْلِيَةُ(16) الْجَحِيمِ، وَ فَوْرَاتُ(17) السَّعِير، وَ سَوْرَاتُ(18) الزَّفِيرِ(19)).
اين همان جهنّم برزخى است که گوشه هايى از جهنّم سوزان قيامت را منعکس مى کند و اصحاب گناهان بزرگ، در کام آن فرو مى روند. همان گونه که قرآن مجيد درباره آل فرعون مى گويد: «النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَ عَشِيّاً وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ; کيفر آنها آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند و آن روز که قيامت برپا مى شود دستور مى دهد: آل فرعون را در سخت ترين عذابها وارد کنيد.»(20)
از اين تعبيرات هولناک، به خوبى استفاده مى شود که عذاب برزخى نيز شديد و وحشتناک است. آتشش فرياد مى زند و شعله هايش زبانه مى کشد و آب سوزانش سخت جانکاه است.
راستى اگر انسان در دنيا، بعد از آن همه فراز و نشيب ها و درد و رنج ها و ناکامى ها و مصايب، هنگامى که چشم از آن مى پوشيد، وارد باغى از باغهاى بهشت مى شد، مشکلى وجود نداشت و تمام آن مصايب و درد و رنج ها، جبران شده بود. بلاى عظيم آن است که بعد از آن همه بدبختى ها، به خاطر اعمال زشت و شومى که از پيش فرستاده است، گرفتار بدبختى هاى عظيم تر شود.
درست است که کلام امام(عليه السلام) در اينجا مطلق است، ولى بديهى است که ناظر به دنياپرستان و خودکامگان و ظالمان و آلودگان به گناه است و در فرازهاى گذشته اشارات روشنى به اين مطلب وجود داشت; مانند: (نَفَرَ مُسْتَکْبِراً، و خَبَطَ سَادِراً، مَاتِحاً فِي غَرْبِ هَوَاهُ، کَادِحاً سَعْياً لِدُنْيَاهُ...).
سپس مى افزايد: «(مشکل و بلاى عظيم تر اينجا است که) نه فَتْرتى آرام بخش در عذاب اوست، و نه آرامشى که از درد جانکاه او بکاهد; نه قدرتى که مانع کيفر او شود; نه مرگى که او را از اين همه مصايب برهاند; و نه خوابى که به او تسکين دهد; بلکه در ميان انواع کيفرهاى مرگبار و عذاب هاى مداوم گرفتار است! و ما به خدا پناه مى بريم! (از چنين سرنوشتى)» (لاَفَتْرَةٌ مُرِيحَةٌ، وَ لاَ دَعَةٌ (21) مُزِيحَةٌ،(22) وَلاَ قُوَّةٌ حَاجِزَةٌ، وَ لاَمَوْتَةٌ نَاجِزَةٌ،(23) وَلاَ سِنَةٌ(24) مُسَلِّيَةٌ(25) بَيْنَ أَطْوَارِ الْمَوْتَاتِ، وَ عَذَابِ السَّاعَاتِ! إِنَّا بِاللهِ عَائِذُونَ!).
اين جمله هاى کوتاه و پرمعنا و تکان دهنده، که از آيات قرآن مجيد برگرفته شده، به خوبى نشان مى دهد که از يک سو عذاب الهى براى اين گونه اشخاص، در عالم برزخ بسيار دردناک است و از سويى ديگر، هيچ راه فرارى از آن وجود ندارد; چرا که با مرگ، پرونده اعمال بسته مى شود و تغيير و دگرگونى در آن ممکن نيست، مگر اينکه لطف خداوند شامل حال کسى شود و آن لطف هم بى حساب نخواهد بود.
آنچه در اين بخش از خطبه آمده است، در واقع هماهنگ است با آيات قرآن مجيد، که پيرامون مجازات هاى دوزخ سخن مى گويد. در مورد شعله هاى سوزان آتش دوزخ در آيه 6 و7 سوره ملک مى خوانيم: «وَلِلَّذِينَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ* إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعوُا لَهَا شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ; براى کسانى که به پروردگارشان کافر شدند، عذاب دوزخ است و بدفرجامى است; هنگامى که در آن افکنده شوند صداى وحشتناکى از آن مى شنوند و اين در حالى است که دوزخ پيوسته مى جوشد.»
در باره فريادهاى آتش دوزخ در آيه 12 سوره فرقان مى خوانيم: «إِذَا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکَان بَعِيد سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً; هنگامى که اين آتش، آنان را از مکانى دور ببيند، صداى وحشتناک و خشم آلودش را که با نفس زدن شديد همراه است، مى شنوند.»
در مورد عدم آرامش براى دوزخيان در آيه 75 سوره زخرف مى فرمايد: «لاَ يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ; هرگز عذاب آنها تخفيف نمى يابد و در آنجا از همه چيز مأيوسند.»
در مورد عدم وجودِ يار و ياور در برابر آن بلاهاى عظيم، در آيه 10 سوره طارق مى فرمايد: «فَمَا لَهُ مِنْ قُوَّة وَ لاَ نَاصِر; و براى او هيچ نيرو و ياورى نيست.»
و در مورد عدم امکان دستيابى به مرگ آرام بخش در آيه 77 سوره زخرف مى فرمايد: «وَنَادَوْا يَا مَالِکُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّکَ قَالَ إِنَّکُمْ مَاکِثُونَ; آنها فرياد مى کشند:اى مالک دوزخ (اى کاش) پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم) مى گويد: شما در اينجا ماندنى هستيد.»
و آيات ديگر... ، اينها به خوبى نشان مى دهد که سخنان امام(عليه السلام) در سايه وحى آسمانى حرکت مى کند.
* * *
پی نوشت:
1. «مُبْلِس» از مادّه «اِبلاس» در اصل به معناى غم و اندوهى است که از شدّت يأس و نااميدى دست مى دهد و به همين جهت، گاهى آن را، به معناى يأس تفسير مى کنند و «مُبْلس» در خطبه بالا به معناى مأيوس است و منظور مأيوس شدن بازماندگان از بازگشت مردگان است.
2. «سَلِس» از ماّده «سَلَس» (بر وزن قفس) به معناى سهولت و آسانى است.
3. «رَجيع» به معناى حيوانى است که پيوسته از سفرى به سفرى مى رود و خسته و ناتوان شده; سپس در مورد انسانهاى خسته به کار رفته است.
4. «وَصَب» به معناى درد دائمى و بيمارى و سستى بدن است.
5. «نِضْو» در اصل به معناى شتر، يا حيوان لاغر است، سپس به انسان لاغر نيز، اطلاق شده است.
6. «حَشَدَه» جمع «حاشد» به معناى جمعيّتى است که اجتماع بر انجام کارى مى کنند.
7. «زَوْرَه» مصدر است، مانند «زيارت» و به معناى ديدار است.
8. «بَهْتَه» از مادّه «بُهت» به معناى حيرتِ آميخته با وحشت است.
9. اقتباس از خطبه 188، که شرح آن به خواست خدا در آينده خواهد آمد.
10. منهاج البراعة، جلد 6، صفحه 40 - 41.
11. منهاج البراعه، جلد 6، صفحه 42.
12. بحار الانوار، جلد 6، صفحه 271.
13. سوره غافر، آيه 11.
14. اين حديث را «ترمذى» در «صحيح» خود از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل کرده است (جلد 4، کتاب صفة القيامة، حديث 2460) و علاّمه مجلسى در بحارالانوار (جلد 6، صفحه 214 و 218) نقل کرده است.
15. «حَميم» از مادّه «حَمّ» (بر وزن غم) به معناى گرمى است و به معناى آب بسيار داغ و سوزان نيز آمده و در عبارت بالا، اشاره به همين معنا است. قرآن مجيد مى گويد: «فَشَارِبوُنَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ; آنگاه از آب سوزان مى نوشند» (سوره واقعه، آيه 54).
16. «تَصْليه» از مادّه «صَلْى» (بر وزن سعى) است و «صَلْى» هم به معناى سوزاندن و هم به معناى داخل آتش شدن آمده است; ولى «تَصْليه» معناى متعدّى دارد، يعنى تنها به معناى سوزاندن مى آيد.
17. «فَوْرات» جمع «فَوْره» به معناى جوشش است.
18. «سَوْرات» جمع «سَوْره» به معناى خشم و غضب است.
19. «زفير» صداى آتش، هنگام زبانه کشيدن است.
20. سوره غافر، آيه 46.
21. «دَعَه» از مادّه «وَدْع» (بر وزن منع) به معناى آرامش و استراحت است.
22. «مُزيحه» از مادّه «اِزاحه» به معناى زايل کردن و دور نمودن است.
23. «نَاجِزه» از مادّه «نَجْز» به معناى پايان گرفتن است.
24. «سِنَه» به معناى آغاز خواب است.
25. «مُسَلِّيَه» از مادّه «تسليت» به معناى برطرف ساختن و به فراموشى سپردن است.