پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 4، ص: 97-80
آفرينش آسمانها:
امام(عليه السلام) در فراز گذشته از اين خطبه، به کليّاتى از تدبير جهان آفرينش و قوانين حاکم بر آن و تنوّع و کثرت موجودات اشاره فرمود و در اين بخش و بخش هاى آينده، به جزئيات آن اشاره مى فرمايد و بحثهاى بسيار عميق و پر معنايى را درباره آفرينش آسمانها، فرشتگان، زمين و جهان پايين، آدم چگونگى آفرينش او و انواع روزى هايى که در اختيار انسانها قرار داده، مطرح مى سازد.
نخست به سراغ آفرينش آسمان ها مى رود و مى فرمايد: «خداوند فاصله هاى وسيع و گشوده (کرات آسمانى) را بى آنکه بر چيزى تکيه داشته باشد نظام بخشيد و شکاف هاى ميان (هر کدام از کرات) را به هم پيوند داد». (وَ نَظَمَ بِلاَ تَعْلِيق رَهَوَاتِ(1) فُرَجِهَا، وَ لاَحَمَ(2) صُدُوعَ(3) انْفِرَاجِهَا).
در واقع امام(عليه السلام) در جمله اوّل به همان چيزى اشاره فرموده که در قرآن مجيد دوبار به آن اشاره شده است. مى فرمايد: (اللهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمواتِ بِغَيرِ عَمَد تَرَوْنَهَا); خداوند همان کس است که آسمان را با ستونى نامرئى بر پا داشت».(4)
امروز هم همه دانشمندان فلکى تصريح مى کنند که کرات آسمانها از هم جدا است و تعادل و نيروى جاذبه و دافعه هر کدام را در جايگاه خود قرار داده است.
و جمله دوم، اشاره به پيوند اجزاء هر کره نسبت به خود مى باشد. بنابراين، در ميان دو جمله بالا هيچ گونه تضادّى نيست. آنجا که مى فرمايد: فاصله ها را بى آنکه بر چيزى تکيه داشته باشند نظام بخشيد و در جمله بعد مى گويد: شکافها را به هم پيوند داده است. چرا که يکى ناظر به کلّ و ديگرى ناظر به اجزاء است (وحدت ضميرها مشکلى در اينجا ايجاد نمى کند، چرا که هر دو به آسمانها بر مى گردد، يکى به مجموعه و ديگرى به اجزاء).
در جمله سوم، به رابطه در ميان کرات آسمانى که با هم قرين هستند اشاره مى فرمايد: و مى گويد «خداوند آنها و نظاير آنها را به يکديگر مربوط ساخت.» (وَ وَشَّجَ(5) بَيْنَهَا وَ بَيْنَ أَزْوَاجِهِا).
اين تعبير ممکن است اشاره به منظومه هاى عالم بالا بوده باشد که مجموعه هايى را تشکيل مى دهند که از کرات شبيه به يکديگر تشکيل شده اند و به اين ترتيب، در اين کلام کوتاه و پر معنا، هم اشاره به نظمى شده است که بر هر يک از کرات حاکم است و هم اشاره به منظومه ها و مجموعه عالم بالا.(6)
در چهارمين جمله اشاره به طرق صعود و نزول فرشتگان به آسمانها کرده، مى فرمايد: «مشکل فرود آمدن فرشتگان را براى ابلاغ فرمان او، و بالا بردن اعمال مخلوقات را به آسمان آسان نمود». (وَ ذَلَّلَ لِلْهَابِطِينَ بِأَمْرِهِ، والصَّاعِديِنَ بِأَعْمَالِ خَلْقِهِ، حُزُونَةَ(7) مِعْرَاجِهَا).
آيا فرشتگان، وجود مادّى هستند و صعود و نزولى نسبت به آسمانها دارند يا اينکه منظور از اين صعود و نزول، صعود و نزول معنوى است؟ «مفسّران نهج البلاغه» تفسيرهاى متفاوتى در اين زمينه دارند. آنچه موافق ظاهر جمله هاى بالا و بسيارى از روايات و حتّى آيات قرآن مجيد است، اين است که آنها وجودات نوريّه اى هستند که در عين لطافت، جنبه جسمانى نيز دارند; هر چند به خاطر همان لطافت، براى ما قابل مشاهده نباشند و در اين صورت صعود و نزول، و رفت و آمد براى آنها تصوّر مى شود.
به خواست خداوند در فراز آينده همين خطبه که پيرامون ملائکه بحث مى کند، سخنان بيشترى در اين زمينه خواهيم داشت.
سؤال ديگرى که در اينجا مطرح مى شود اين است که مگر خداوند مکانى در آسمانها دارد که فرشتگان پيام او را از آسمان بالا به زمين مى آورند و اعمال بندگان را از زمين نزد او به سوى آسمانها مى برند؟ به يقين، چنين چيزى درباره خداوند که مافوق عالم مادّه است و زمان و مکان و اجزايى براى او تصوّر نمى شود، امکان پذير نيست! پس چگونه فرشتگان از نزد او پيام مى آورند و اعمال بندگان نزد او مى برند؟
با توجّه به يک نکته دقيق، پاسخ اين سؤال روشن مى شود و آن اينکه درست است زمين و آسمان همه از مخلوقات خداست، ولى مراکزى در اين جهان مادّه وجود دارد که محل تابش انوار الهى يا به تعبير ديگر، داراى قداست خاصّى است. همان گونه که در روى زمين هم، همه جا شبيه هم نيست; مثلا موسى بن عمران(عليه السلام)براى گرفتن پيام خدا به کوه طور مى رود و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در آغاز به غار حرا مى رفت; در حالى که هيچ يک از آنها نزديک تر به خدا از ديگرى نبود، ولى قداست محل سبب مى شود که در مکانهايى همچون طور و حرا و مسجد الحرام و مانند آن انوار الهيّه، بيشتر باشد.
در مورد فرشتگان نيز چنين است که در جهان بالا، مراکز قُدسى وجود دارد که فرشتگان در آن مراکز مقدّس، پيام الهى را درک مى کنند و پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نيز در معراج به همان مراکز، بلکه بالاتر از آن رسيد و مشمول عنايات بيشترى گرديد و اعمال نيک بندگان نيز در آن مراکز قدس، به وديعت سپرده مى شود و تا روز بازپسين نگهدارى خواهد شد.
سپس امام(عليه السلام) آنچه را در جمله هاى قبل به اجمال بازگو فرمود به تفصيل بيان مى کند و درضمن پنج جمله، مراحل آفرينش آسمانها را شرح مى دهد. نخست مى فرمايد: «به آسمانها در حالى که به صورت دود بود، فرمان داد (فرمانى تکوينى، براى پيمودن مراحل خلقت و تکامل)». (وَ نَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِيَ دُخَانٌ).
اين جمله، در حقيقت اشاره به نخستين مرحله آفرينش جهان است که در قرآن مجيد نيز در آيه 11 سوره «فصّلت» آمده است: «ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ وَ هِىَ دُخَانٌ; سپس به تدبير آسمان پرداخت، در حالى که به صورت دود بود».(8)
اين همان چيزى است که دانش امروز نيز آن را تأييد مى کند و مى گويد: تمام جهان در آغاز به صورت توده بسيار عظيمى از گاز بود.
در جمله دوّم مى افزايد: «سپس (خلقت وارد مرحله تازه اى شد) و در اين هنگام، بخش هاى مختلف آن پيوند برقرار گشت». (فَالْتَحَمَتْ عُرَى أَشْرَاجِهَا).
با توجه به اينکه «إلتحام» به معناى به هم پيوستن و «عرى» جمع «عُرْوه» به معناى دستگيره و «أَشْراج» جمع «شَرَج» به معناى شکاف است، مفهوم جمله بالا اين مى شود که: خداوند آن توده عظيم دود مانند را، فشرده ساخت. شکافها را برطرف ساخت و اطراف آن را به هم پيوند داد، گويى اين شکافها همچون جعبه هايى است که دستگيره هاى آن را براى محفوظ ماندن به هم مى بندند و مرتبط مى سازند.
اين جمله نيز با دانش امروز که خبر از فشردگى توده گازى شکل - به سبب جاذبه درونى مى دهد - هماهنگ است.
در جمله سوم مى افزايد: «سپس آسمانها را از هم جدا ساخت و درهاى بسته آنها را باز گشود (و در ميان آنها فاصله انداخت)». (وَفَتَقَ بَعْدَ الاِرْتِتَاقِ صَوَامِتَ أَبْوَابِهَا).
اين تعبير، ممکن است اشاره به نظرات دانشمندان روز باشد که معتقدند توده گازى شکل نخستين، بر اثر يک انفجار عظيمى که در درونش رخ داد، متلاشى شد و ستارگان و کهکشانها به وجود آمدند. و طبق فرضيه ديگر، به خاطر حرکت دَوَرانى شديد و نيروى گريز از مرکز، بخشهايى از آن، يکى پس از ديگرى جدا شدند و در اين فضاى بيکران از يکديگر فاصله گرفتند و کرات آسمان به اين ترتيب ساخته شد.
قرآن مجيد نيز مى فرمايد: «أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا; آيا کافران نديدند که آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يکديگر باز کرديم».(9)(10)
در چهارمين جمله اشاره به آفرينش شهاب هاى آسمانى مى کند (که به صورت يک خط نورانى در آسمان به چشم مى خورد و سپس خاموش مى شود). و مى فرمايد: «و نگهبانانى از شهاب هاى ثاقب (پر نور) بر هر راهى گماشت» (وَأَقَامَ رَصَداً مِنَ الشُّهُبِ الثَّوَاقِبِ عَلَى نِقَابِهَا).
توجّه داشته باشيد که «رَصَد» (بر وزن صدف) در اصل معناى مصدرى دارد و به معناى آمادگى براى مراقبت از چيزى است. و بر فاعل نيز اطلاق مى شود و در مفرد و جمع هر دو به کار مى رود. و «نِقَاب» جمع «نَقْب» به معناى راه، يا فاصله ميان دو چيز است. بنابراين، مفهوم جمله بالا اين مى شود که خداوند شهاب هايى بر طُرُق آسمانها گماشته (تا از نفوذ شياطين به آسمانها جلوگيرى کند).
اين همان چيزى است که در آيات متعددى از قرآن مجيد به آن اشاره شده است. از جمله در سوره «صافّات» آيه 8 تا 10 مى خوانيم: «وَ لاَ يَسَّمَّعَوُنَ إلَىء الْمَلأِالأعْلى وَ يُقْذَفوُنَ مِنْ کُلِّ جَانِب * دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ * إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ; آنها (شياطين) نمى توانند به سخنان فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند. و (هرگاه چنين قصدى را داشته باشند) از هر سو هدف تيرها قرار مى گيرند. آنها به شدّت عقب رانده مى شوند و براى آنان عذاب دائم است. مگر آن کس که براى لحظه اى کوتاه جهت استراق سمع، به آسمان نزديک شود که شهاب ثاقب او را دنبال مى کند.»
از اين آيات و آيات ديگر اجمالا استفاده مى شود که اخبار مهمّ اين جهان، در جهان بالا، در ميان فرشتگان که از سوى خدا مأمور اداره عالم هستند، گفتگو مى شود و گاه شياطين براى استراق سمع به آسمان ها نزديک مى شوند; ولى شهابها آنها را از آسمانها به طرف پايين مى رانند.
درست است که شهاب از نظر علم امروز، چيزى جز سنگهاى به ظاهر سرگردان که به جوّ کره زمين نزديک مى شوند و بر اثر تصادم با آن آتش مى گيرند نمى باشد; ولى هيچ مانعى ندارد که شهابها مأموريت پاسدارى از فضاى آسمان را در برابر شياطين داشته باشند; هر چند نه شيطان براى ما قابل مشاهده است و نه حرکات شُهُب براى ما دقيقاً معلوم مى باشد (شرح بيشتر را درباره اين مسئله مهم، در تفسير نمونه، جلد 19، ذيل آيات بالا مطالعه فرماييد!).
در چهارمين و پنجمين جمله، به مطلب مهمّ ديگرى در رابطه با نظام کواکب آسمان اشاره کرده، مى فرمايد: «آنها را با دست قدرتش از اينکه گرفتار حرکات ناموزون گردند (در ميان فضا) نگاهداشت، و به آنها فرمان داد که تسليم امر او (و قوانين آفرينش) بوده باشند!» (وَ أَمْسَکَهَا مِنْ أَنْ تَمُورَ،(11) فِي خَرْقِ الْهَوَاءِ بِأَيْدِهِ(12) وَأَمَرَهَا أَنْ تَقِفَ مُسْتَسْلِمَةً لاَِمْرِهِ).
اين تعبير هماهنگى روشنى با علم روز دارد که مى گويد: ستارگانِ آسمان و منظومه ها و مجموعه هاى آن، تحت تأثير نيروى جاذبه، که متناسب با جرم آنهاست، و نيروى دافعه، که بر اثر حرکت و نيروى گريز از مرکز در آنها پيدا مى شود، در مدارهاى خود در حرکتند; بى آنکه تکيه بر جايى داشته باشند و کمترين انحرافى از مدار خود پيدا کنند.
به تعبير ديگر: تعادل دقيق نيروى جاذبه و دافعه، به آنها اجازه نمى دهد که نه از هم دور شوند و در فضاى بيکران سرگردان بمانند و نه به هم نزديک شوند و به صورت توده واحدى در آيند. تعبير به «تَمُور» (حرکت ناموزون پيدا کند) و «خَرْقِ الْهَوَاءِ» (فضاى گسترده) به روشنى حکايت از اين مطلب مى کند. ولى بعضى از مفسّران پيشين نهج البلاغه که در حال و هواى «هيئت بطلميوسى» زندگى مى کردند و قائل به افلاک نه گانه پوست پيازى بودند، در تفسير اين جمله ها گرفتار مشکل شده اند و پاره اى از الفاظ بالا را بر معانى مجازى حمل کرده اند، در حالى که بر اساس هيئت امروز، تفسير آنها بسيار روشن است.
جمله «أَمَرَهَا» و «لأَمْرِهِ» در واقع اشاره به دو معناست; «امر» در آغاز جمله اخير، اشاره به فرمان تکوينى خدا و آفرينش است و «امر» در پايان جمله، اشاره به قوانين آفرينش است. يعنى خدا آنها را آن گونه آفريده است که تسليم اين قوانين باشند.
***
نکته:
ويژگيهاى آسمانها:
امام(عليه السلام) در اين فراز تصوير جامع و گويايى از آفرينش شگفت انگيز آسمانها کرده است:
از يک سو، اشاره به آغاز آفرينش آنها مى کند که همه چيز به صورت توده عظيم دود مانندى به هم پيوسته بود.
از سوى ديگر، به انفجار نخستين که در آن توده عظيم واقع شد، و ستاره ها و کهکشانها از يکديگر جدا شدند، اشاره سربسته اى مى فرمايد.
از سوى سوم، به معلّق بودن کواکب آسمان، در اين فضاى بى کران که نشانه اى از عظمت و قدرت پروردگار است اشاره مى فرمايد:
از سوى چهارم، به حرکات منظّم و خالى از هرگونه ناموزونى در کرات آسمان که در مدارهاى خود در گردشند (که نتيجه موازنه دو نيروى جاذبه و دافعه است)، اشاره روشنى دارد.
از سوى پنجم، حرکت فرشتگان را در جهان بالا و مراکز قدس و نزول آنها به زمين براى ابلاغ فرمان حق و صعود آنها به آسمان، براى بردن اعمال بندگان، يادآور مى شود.
و از سوى ششم، به رانده شدن شياطين از صعود به آسمانها، به وسيله شهابها مى پردازد، که هر کدام از آنها در جاى خود شرح مفصّلى دارد; ولى امام(عليه السلام) در عباراتى کوتاه و پرمعنا و انديشه برانگيز، همه را بيان فرموده است.
فراموش نکنيم که اينها همه در زمانى بوده که فقط «هيئت بطليموس» و افلاک تو در توى پوست پيازى در مورد ساختمان آسمان بر محافل علمى حکم فرما بود، و بايد تصديق کرد که بيان اين حقايق در چنان فضايى در حدّ اعجاز است و نشانه روشنى است که علم آن حضرت از غير منابع عادّى سرچشمه مى گرفته است.(13)
***
آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان و شهاب ها
امام(عليه السلام) در اين فراز، به آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان و فلسفه وجودى آنها اشاره کرده و با بيانى زيبا، فوايد و برکات اين کواکب آسمانى را شرح مى دهد. مى فرمايد: «خداوند، خورشيد را نشانه روشنى بخش روز قرار داد (و تمام برکاتى که از روشنايى روز عايد مى شود به واسطه آن است)». (وَ جَعَلَ شَمْسَهَا آيَةً مُبْصِرَةً لِنَهَارِهَا).
«و ماه را نورى محو و کم رنگ براى (زدودن شدت تيرگى) شبها قرار داد» ( وَ قَمَرَها آيَةً مَمْحُوَّةً مِنْ لِيليِها).
در تفسير اين جمله، «مفسّران نهج البلاغه» راههاى گوناگونى رفته اند; گاه گفته اند: «مَمْحُوَّه» (محو شده) به شبهاى محاق (شبهاى ظلمانى آخر ماه) اشاره دارد. و گاه گفته اند: اشاره به کَلَفْ ها (نقطه هاى تاريکى روى ماه) مى باشد. و گاه در تفسير آن گفته اند: که منظور کم رنگ شدن تدريجى ماه بعد از شب نيمه است.
ولى به نظر مى رسد تمام اين ها بى راهه است و منظور از «مَمْحُوَّه» (محو شده) همان کم رنگ بودن نور ماه، نسبت به نور خورشيد است که خداوند اين نور کم رنگ را براى کاستن مختصرى از ظلمت شب (به گونه اى که شب، فلسفه خودش را از دست ندهد و زمان آسايش و آرامش باشد) قرار داده است.
به هر حال، اين تعبير هماهنگ با آيات قرآن است که هم شب و روز از آيات خدا مى شمرد و هم خورشيد و ماه را: (وَ مِنْ آيَاتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ...).(14)
برکات روشنايى آفتاب و نورافشانى آن بر صحنه زندگى بشر - که مايه هرگونه جنبش و حرکت و تلاش براى زندگى است - بر کسى پوشيده نيست. همان گونه که نور کم رنگ و لطيف و آرام بخش ماه در شبهاى ظلمانى که سبب حلّ بسيارى از مشکلات زندگى بشر مى شود و به هنگام ضرورت، راه خود را در پرتو آن، در شهر و بيابان پيدا مى کند و در عين حال، چنان قوى نيست که اجازه فعّاليت هاى روز را به انسان دهد و به ناچار به استراحت مى پردازد، نيز ازنعمتهاى بزرگ خداوند است.
سپس امام(عليه السلام) به حالات ماه و خورشيد و فلسفه وجودى آنها مى پردازد و مى فرمايد: «خداوند آنها را در مسيرهايشان به حرکت در آورد. و مقدار سير آنها را در مراحلى که بايد بپيمايند معيّن فرمود، تا شب و روز را به اين وسيله، از هم جدا سازد و عدد سالها و حساب زمان (براى نظم زندگى انسانها) معلوم گردد». (وَ أَجْرَاهُمَا فِي مَنَاقِلِ(15) مَجْرَاهُمَا، وَ قَدَّرَ سَيْرَهُمَا فِي مَدَارِجِ دَرَجِهِمَا، لِيُمَيِّزَ بَيْنَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِبِهِمَا، وَ لِيُعْلَمَ عَدَدُ السِّنِينَ والْحِسَابُ بِمَقَادِيرِهِمَا).
اين همان چيزى است که در قرآن مجيد نيز با اشاره روشنى بيان شده; مى فرمايد: «هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالحْسِابَ; او کسى است که خورشيد را روشنايى و ماه را نور قرار داد و براى آن منزلگاههايى مقدّر کرد تا عدد سالها و حساب (کارها) را بدانيد».(16)
جدا شدن شب از روز به وسيله آفتاب و ماه، معلوم است و «مدارج» خورشيد و ماه با توجّه به آنچه تجربه ها نشان مى دهد و دانشمندان فلکى با دقّت حساب کرده اند، نيز معلوم مى شود; دايره اى را که زمين به گرد خورشيد مى گردد و در 365 روز کامل مى شود، در نظر ما زمينيان، چنان به نظر مى رسد که اين دايره مربوط به حرکت خورشيد به دور زمين است; در حالى که در واقع، خورشيد در مرکز قرار گرفته و زمين به دور آن مى چرخد، همان گونه که حرکت زمين به دور خود، که سبب پيدايش شب و روز است و در 24 ساعت کامل مى شود، در نظر ما به صورت حرکت خورشيد به دور زمين احساس مى شود. علّت اين گونه احساس ها اين است که ما زمين را ثابت مى پنداريم و تمام کواکب آسمان را به دورخود در حرکت مى بينيم.
ماه نيز يک حرکت انتقالى به دور زمين دارد که در 29 روز و چند ساعت کامل مى شود و تغيير شکل ظاهر ماه در نظر ما به جهت همين حرکت دَوَرانى به دور زمين است. ميليونها سال خورشيد و ماه و کره زمين در مدار و مسير خود بدون کمترين تغيير، حرکت دارند و ما انسانها مى توانيم حساب سال و ماه را دقيقاً تعيين کنيم. به خصوص اينکه در حرکت دَوَرانى زمين به دور خورشيد، در هر ماه آن را در کنار يکى از صورتهاى فلکى مى بينيم و برجهاى دوازده گانه ماه هاى خورشيدى در همين جا شکل مى گيرد.
سپس به سراغ ساير ستارگان آسمان مى رود و مى فرمايد: «خداوند در فضاى آسمانها، فلک ها (مدارات کواکب) را آفريد و آنچه زينت بخش آن بود، از ستارگان مخفى و کم نور، و ستارگان پرفروغ، در آن جايگزين ساخت». (ثُمَّ عَلَّقَ فِي جَوِّهَا فَلَکَهَا، وَ نَاطَ (17) بِهَا زِينَتَهَا، مِنْ خَفِيَّاتِ دَرَارِيَهَا،(18) وَ مَصَابِيحِ کَوَاکِبِهَا).
در اينجا امام(عليه السلام) به دو قسم از کواکب آسمان اشاره فرموده: نخست، ستارگان کوچکند که امام از آنها تعبير به مرواريدهاى پنهان کرده و ديگر، ستارگان فروزان و پر نور که از آنها تعبير به چراغها (مصابيح) فرموده است. مى دانيم تقسيم بندى ستارگان به کوچک و بزرگ، يا ريز و درشت، از ديدگاه ماست وگرنه بسيارى از اين ستارگان کوچک، از نظر حجم، فوق العاده بزرگ و حتّى از خورشيد ما، که يکى از کواکب متوسّط آسمان محسوب مى شود، بزرگترند! امّا به جهت بُعد مسافت به چشم ما کوچک مى آيند و به عکس، ستارگان درشتى هستند (مانند ستاره زهره) که جزو سيّارات منظومه شمسى است و به جهت نزديک بودنش درخشندگى فوق العاده اى دارد در حالى که سيّاره کوچکى است. به هر حال، اين ستارگان آسمان، شب را چنان زيبا و دل انگيز مى کنند که گذشته از عظمت آفرينش آنها، زيبايى شان نيز خيره کننده است.
البتّه ستارگان در عالم خود، جهان مستقلّى را تشکيل مى دهند و به گفته دانشمندان، بسيارى از آنها ممکن است مسکونى بوده باشند و موجودات زنده اى داشته باشند، که حيات آنها براى ما غير قابل تصوّر است; ولى با اين حال، نقش آنها در زندگى ما تنها زيبايى آسمان شب نيست، بلکه به وسيله آنها مى توان در بيابان و دريا، راه را به سوى مقصد پيدا کرد. (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَکُمْ النُّجوُمَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).(19)
از اين گذشته، ممکن است مجموعه کواکب و ستارگان در اين آسمان پهناور، به جهت تأثيرات جاذبه روى يکديگر، نگاهدارنده و ضامن بقاى مجموعه باشند.
سپس اشاره به يکى ديگر از پديده هاى شگفت انگيز آسمان، يعنى «شهاب ها» کرده، مى فرمايد: «و استراق سمع کنندگان را با شهابهاى ثاقب تيرباران نمود». (وَ رَمَى مُسْتَرِقِي(20) السَّمْعِ بِثَوَاقِبِ شُهُبِهَا).
درباره شهاب ها در فراز قبل به اندازه کافى سخن گفتيم و مرجعى را براى مطالعه بيشتر معرّفى نموديم و به نظر مى رسد تکرار در اين فراز، به جهت آن باشد که گاهى شهاب ها از ديد ناظران زمينى به صورت ستاره متحرکى در مى آيند. از اين روست که امام(عليه السلام) در کنار تقسيم ستارگان به آن نيز اشاره فرموده است.
سپس به شرح حالات ستارگان و حالات دقيق آنها مى پردازد و مى فرمايد: «آنها را به تسخير خود در آورد، و ستارگان ثوابت و سيّار، و هبوط کننده، و صعود کننده، و نحس و سعد آنها را به جريان انداخت».
(وَ أَجْرَاها عَلَى أَذْلاَلِ،(21) تَسْخِيرهَا مِنْ ثَبَاتِ ثَابِتِهَا، وَ مَسِيرِ سَائِرِهَا، وَ هُبُوطِهَا وَ صُعُودِهَا، وَ نُحُوسِهَا وَ سُعُودِهَا).
درباره ستارگان ثوابت و سيّار و هبوط و صعود، وچگونگى نحس و سعد آنها، در بخش نکته ها بحث خواهيم کرد.
***
نکته ها:
1- ستارگان ثابت و سيّار:
مى دانيم ستارگانى که در آسمان مى بينيم از يک نظر به دو گونه تقسيم مى شوند: «ثابت» و «سيّار» و ستارگان ثوابت مجموعه هايى هستند که وضع خود را در آسمان تغيير نمى دهند; از يک طرف طلوع مى کنند و در طرف ديگر غروب، بى آنکه تغييرى در فواصل آنها ديده شود (البتّه آنها در واقع حرکت دارند، ولى چون بسيار از ما دورند، حرکات آنها تأثيرى در فواصل آنها نمى گذارد).
ستارگان سيّار چند ستاره هستند که در مجموعه منظومه شمسى گرد آفتاب مى گردند و چون فاصله آنها با کره زمين نسبت به اجرام آسمانى، بسيار کم است، حرکات آنها در آسمان کاملا معلوم است و دائماً محلّ خود را نسبت به ما تغيير مى دهند.
2- حالات ستارگان:
براى ستارگان و کواکب آسمان حالات ديگرى نيز وجود دارد و آن «هبوط» و «صعود» است. يعنى چنان به نظر مى رسد که يک ستاره، يا يک مجموعه به طرف بالا حرکت مى کند که نامش صعود است و گاه به پايين حرکت مى کند، که نامش هبوط است. روشن ترين مثال آن خورشيد است که از اوّل زمستان شروع به اوج گيرى در مدار خود مى کند و هر روز در محل بالاترى در آسمان ديده مى شود تا اوّل تابستان که به نهايت اوج خود مى رسد و کاملا در آسمان، بالا ديده مى شود و گاه درست بالاى سر، و سپس از آغاز تابستان هبوط آن شروع مى شود و در اوّل زمستان به پايين ترين نقطه در افق مى رسد (البته اين تغييرات در حقيقت مربوط به خورشيد نيست بلکه مربوط به تغيير وضع زمين در حرکت مدارى خود به دور خورشيد و انحراف محور زمين نسبت به سطح مدار، به مقدار 23 درجه مى باشد).
اين تعبيرات نشان مى دهد که امام(عليه السلام) دقيقاً به مسائل فلکى احاطه داشته و در اشارات پر معنايى بسيارى از مطالب را بيان فرموده است.
3- سعد و نحس ستارگان:
در مورد سعد و نحس ستارگان که در فراز بالا آمده است اگر بخواهيم به ظاهر ابتدايى آن بنگريم اشاره به اعتقادى است که جمعى از منجّمان قديم درباره ستارگان داشتند; بعضى از آنها را نحس مى دانستند و طلوع يا تغيير حالات آنها را سبب حوادث بدى در زندگى عمومى مردم و يا زندگى خصوصى بعضى از افراد مى پنداشتند (چون براى هر انسانى ستاره اى قائل بودند) و به عکس، طلوع يا تغيير حالات بعضى ديگر را نشانه بروز سعادت و خوشبختى براى جامعه انسانى و يا افراد خاصّى تصور مى کردند; در حالى که مى دانيم اسلام تأثير ستارگان را در سرنوشت انسانها نفى مى کند و آن را نوعى شرک مى شمرد.
در خطبه 79 که در جلد سوم شرح آن گذشت خوانديم که اميرمؤمنان على(عليه السلام)در برابر منجمّى که در مورد جنگ نهروان پيشگويى منفى مى کرد، سخت برآشفت و پيشگويى هاى او را که بر اساس تأثير ستارگان در سرنوشت انسانها بود، نوعى تکذيب قرآن و بيگانگى از خداوند شمرد و در پايان خطبه، مردم را از اين بخش از علم نجوم که سخن از رابطه سرنوشت انسانها با ستارگان و تأثير آنها در زندگى بشر مى گويد نهى فرمود.
در احاديث متعددى که از ساير معصومين(عليهم السلام) به ما رسيده، نيز اين بخش از علم نجوم شديداً مورد نکوهش واقع شده و منجّم، همرديف کاهن و ساحر و کافر شمرده شده است. از جمله در حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنْ صَدَّقَ کَاهِناً أَوْ مُنَجِّماً فَهُوَ کَافِرٌ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّد; کسى که کاهن يا منجّمى را تصديق کند به چيزى که بر محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل شده کفر ورزيده است».(22)
و احاديث فراوان ديگر.
شکّى نيست که منجّمان قديم در مورد ارتباط ستارگان با سرنوشت انسانها عقايد مختلفى داشتند که در شرح خطبه 79 به طور کامل بيان گرديد و مى توان گفت که اين روايات ناظر به کسانى است که تدبير اين جهان را به دست ستارگان مى پنداشتند و نوعى الوهيّت براى آنها قايل بودند. ولى اگر کسى بگويد ستارگان فقط دلالت بر وقوع چنين حوادثى (به فرمان خدا) دارند. چنين سخنى کفر نيست; ولى دليلى براثبات اين دلالت وجود ندارد. آنها عوالمى براى خود دارند همان گونه که کره زمين و ساکنانش براى خود عالمى دارند; هيچ گونه دليل علمى تاکنون چنين رابطه اى را اثبات نکرده است، که مثلا طلوع و غروب فلان ستاره، يا تقارن فلان ستاره با ستاره ديگر، بر بروز جنگها يا صلح و آرامش مؤثّر باشد; در عين حال نمى توان اين گونه دلالت ها را به طور قطع نفى کرد، حتّى اگر از غير معصومى شنيده شود. آنچه در بعضى روايات آمده است که مثلا هنگامى که قمر در عقرب است - يعنى کره ماه مقابل صورت فلکى عقرب قرار گيرد - ازدواج کردن مکروه است، چيزى نيست که ما بتوانيم آن را انکار کنيم.
از اينجا روشن مى شود که سعد و نحسى که در اين بخش از خطبه بالا آمده، ممکن است اشاره به چنين امورى باشد.
اين احتمال نيز وجود دارد که چگونگى قرار گرفتن بعضى از کواکب آسمان - مخصوصاً سيّارات منظومه شمسى - در مدارات خود، در مقايسه با يکديگر، ممکن است تأثيرات طبيعى در کره زمين داشته باشد; مثلا مى دانيم جزر و مدّ درياها بر اثر تأثير جاذبه کره ماه است و هرگاه کره ماه و خورشيد در يک سو قرار گيرند (مانند اوائل و اواخر ماه) اين جاذبه قوى تر و حتّى ممکن است روى پوسته زمين هم تأثير بگذارد و سبب شکستگى ها و زلزله هايى شود و به عکس ممکن است بارندگى هاى قابل ملاحظه اى بر اثر تأثير کرات آسمانى روى کره زمين و مانند آن صورت گيرد. بنابراين، سعد و نحس ستارگان مى تواند اشاره اى به اين تأثير خاصّ طبيعى باشد.
***
پی نوشت:
1. «رَهَوات» جمع «رَهْوَة» به گفته بعضى از ارباب لغت (کتاب العين) به معناى برآمدگى بالاى کوههاست; ولى بسيارى ديگر از ارباب لغت آن را مادّه «رهو» (بر وزن سهو) به معناى گشاده و باز بودن، يا آرام بودن تفسير کرده اند و در خطبه بالا تفسير «رهوات» به نقاط گشاده، مناسب تر است و بعضى هم آن را از لغات اضداد دانسته اند که به معناى مکان مرتفع و منخفض، هر دو مى آيد.
2. «لاَحَمَ» از مادّه «لحم» به معناى پر کردن شکاف چيزى و به اصطلاح، لحيم کردن است و شايد ريشه اصلى آن همان «لحم» به معناى گوشت باشد که فاصله استخوان ها را پر مى کند.
3. «صُدوع» جمع «صَدْع» (بر وزن حرف) به معناى شکاف، يا شکافتن است.
4. سوره رعد، آيه 2. شبيه همين معنا با اندک تفاوتى در آيه 10 سوره لقمان آمده است; مى فرمايد «خَلَقَ السَّمواتِ...».
5. «وشَّجَ» از ماده «وشج» (بر وزن نسج) در اصل به معناى در هم فرو رفتن و مشبّک شدن و در هم پيچيدن است.
6. بعضى «ازواج» را در اينجا به معناى ارواح «نفوس فلکيّه» تفسير کرده اند و اشاره به عقيده جمعى از فلاسفه که براى هر فلکى روح مجرّد قائلند دانسته اند; ولى انصاف اين است که نه اين نظريّه با دليل روشنى ثابت شده، و نه جمله بالا دلالت بر چنين چيزى دارد.
7. «حُزُونه» (که معناى مصدرى و اسم مصدرى دارد) به معناى خشنونت است و در خطبه بالا اشاره به مشکلات و سختى ها مى باشد.
8. توجّه داشته باشيد که «ثُمَّ» در آيه بالا، به معناى تأخير در بيان است نه تأخير در زمان. بنابراين، دليل بر اين نيست که آفرينش آسمانها بعد از خلقت زمين است. (براى توضيح بيشتر، به تفسير نمونه، ذيل آيه 11 سروه فصّلت مراجعه فرمائيد).
9. سوره انبياء، آيه 30.
10. منظور از ديدن در اينجا، ديدن از طريق فکر و انديشه است نه از طريق مشاهده حسّى; چرا که در آن زمان، انسانى وجود نداشت. اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است که منظور از پيوسته بودن آسمانها عدم وجود باران و عدم نموّ گياه، و منظور از گشودن آن، نزول باران و پرورش گياهان است.
11. «تَمُورُ» از مادّه «مَوْر» (بر وزن قول) در لغت به معانى مختلفى آمده; از جمله به معناى جريان سريع و همچنين گرد و غبارى که آن را باد به هر سو مى برد، مى باشد و از مجموع تعبيرات ارباب لغت استفاده مى شود که «مور» همان حرکت سريع و دَوَرانى و توأم با اضطراب و تموّج است.
12. «أيْد» (بر وزن صيد) به معناى قدرت و نعمت آمده است و در قرآن «ذاالأيد» به معناى صاحب قدرت آمده است و در خطبه بالا به همين معنا مى باشد.
13. در جلد اوّل همين کتاب از صفحه 125 تا 150 بحث هاى مشروحى در اين زمينه داشته ايم.
14. سوره فصّلت، آيه 37.
15. «مَناقل» جمع «مَنْقَل» از مادّه «نقل» به معناى راه است.
16. سوره يونس، آيه 5.
17. «ناط» از مادّه «نوط» (بر وزن موت) به معناى وابسته کردن چيزى به ديگرى است.
18. «دَرارىّ» جمع «دُرّى» منسوب به «دُرّ» به معناى مرواريد درشت است و «درّى» به معناى ستاره نيز آمده است; به خاطر صفا و درخشندگى آن.
19. سوره انعام، آيه 97.
20. «مُسترقى» جمع «مُسترق» به معناى دزد و رباينده است و «استراق سمع» به معناى استماع سخن ديگرى، به طور مخفيانه و دزدکى است.
21. «أَذلال» جمع «ذِلّ» (به کسر ذال) به معناى مجرا و مسير است.
22. وسائل الشيعه، جلد 12، صفحه 104. براى آگاهى از ساير احاديثى که در اين زمينه وارد شده به همان کتاب، باب 24، از ابواب «ما يکتسب به» مراجعه فرماييد.