پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 4، ص: 151-140
ظاهر شدن خشکى ها و آرام شدن درياها
در خطبه اوّل «نهج البلاغه» خوانديم که امام(عليه السلام) هنگام شرح آفرينش زمين فرمود: «خداوند نخست آبى جارى ساخت که امواجى متلاطم و متراکم داشت و آن را بر پشت تندبادى شديد، سوار کرد; سپس به وسيله باد و طوفان شديد، امواج آب را به هم زد تا کف هايى بر روى آب نمايان شد و از آن کف هاى عظيم، آسمانها (و زمين) را آفريد».
در اين بخش از خطبه مورد بحث نيز، اشاره به مطلبى همانند آن مى کند: با تعبيرات تازه و جالب! نخست مى فرمايد: «زمين را بر روى امواج پر هيجان و درياهاى مملو از آب قرار داد» (کَبَسَ(1) الأَرْضَ عَلى مَوْرِ(2) أَمْوَاج مُسْتَفْحِلَة،(3) وَلُجَجِ بِحَار زَاخِرَة(4)).
«امواجى که قسمتهاى بالاى آن متلاطم بود و پيوسته به هم مى خورد و لايه اى از کف - همانند کفهاى دهان شتر - به هنگام مستى، بر روى آنها پديد آمد!»
(تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ(5) أَمْوَاجِهَا، وَ تَصْطَفِقُ(6) مُتَقَاذِفَاتُ(7) أَثْبَاجِها،(8) وَ تَرْغُو(9) زَبَداً کَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا).
البته تعبيراتى مانند موج، دريا و کف و امثال آن براى امورى که قبل از آفرينش اين جهان وجود داشت يعنى در آن زمانى که نه آبى بود نه دريا نه کف ها و نه حتّى شب و روز، تشبيهاتى است که مى تواند شَبَحى از آن جريان ها را در برابر ما مجسّم سازد.
اين تعبيرات ممکن است اشاره به موادّ مذابى باشد که در آغاز آفرينش وجود داشت و پيوسته بر اثر انفجارات عظيم متلاطم بود و به هم مى خورد و بخشهايى از موادّ آن، شبيه کف هاى عظيم، بر روى اين موادِ مذابِ بسيار گسترده، نمايان گشت که با حرکات دَوَرانى و يا بر اثر انفجارهاى درونى که هيچ کس جز خدا نمى داند، به فضا پرتاب شد و زمين و کواکب و سيّارات را به وجود آورد.
سپس امام(عليه السلام) به مرحله ديگرى از مراحل پيدايش جهان اشاره کرده، مى فرمايد: «قسمتهاى سرکش آب پرتلاطم، بر اثر سنگينى، خضوع نموده و هيجان آن بر اثر تماس با سينه زمين فرو نشست و کاملا تسليم و رام شد; چرا که زمين با پشت، بر آن مى غلتيد». (فَخَضَعَ جِمَاحُ(10) الْمَاءِ الْمُتلاَطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا، وَ سَکَنَ هَيْجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِکَلْکَلِهَا،(11) وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً إِذْ تَمَعَّکَتْ(12) عَلَيْهِ بَکَوَاهِلِهَا(13)).
«و به اين ترتيب آبها بعد از آن همه سر و صدا که بر اثر امواج خروشان پيدا شده بود، ساکن و آرام شد و همچون اسب افسار شده اى اسير و رام گشت!». (فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ(14) أَمْوَاجِهِ، سَاجِياً(15) مَقْهُوراً، وَ فِي حَکَمَةِ(16) الذُّلٌ مُنْقَاداً أَسِيراً).
از اين تعبيرات چنين استفاده مى شود که پيدايش زمين (و کرات ديگر آسمانى) بر روى مادّه مذاب نخستين، تدريجاً سبب آرامش آن گرديد و شور و هيجانش فرو نشست.
اين احتمال نيز وجود دارد که اين تعبيرات اشاره به باران هاى سيلابى آغاز پيدايش کره زمين باشد که اقيانوس هاى بسيار متلاطمى را تشکيل داد، ولى امواج خروشان آن تدريجاً تحت تأثير جاذبه زمين فرو نشست و آرامشى نسبى در سطح اقيانوس ها پيدا شد و خشکى ها تدريجاً از زير آب، سر برآورد، چه آنکه در جمله هاى بعد مى افزايد: «زمين آرام شد و خشکى هاى آن، از دل امواج تدريجاً ظاهر و گسترده گشت و آب را از کبر و غرور و نشاط بى حد، باز داشت و از شدّت حرکاتش کاست، و بعد از آن همه جوش و خروش ساکن شد و پس از آن همه جستوخيز متکبّرانه، به جاى خود ايستاد». (وَ سَکَنَتِ الأَرْضُ مَدْحُوَّةً(17) فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ، وَرَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ(18) وَ اعْتِلاَئِهِ، وَ شُمُوخِ(19) أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ(20) وَ کَعَمَتْهُ(21) عَلَى کِظَّةِ(22) جَرْيَتِهِ،(23) فَهَمَدَ(24) بَعْدَ نَزَقَاتِهِ،(25) وَ لَبَدَ(26) بَعْدَ زَيَفَانِ(27) وَ ثَبَاتِهِ(28)).
به اين ترتيب، طوفانهاى نخستين فرو نشست و باران هاى سيلابى قطع شد و امواج خروشان درياها بعد از آن همه جست و خيز آرام گرفت و کره زمين آماده براى پذيرش حيات و پيمودن مراحل آمادگى براى اين موضوع شد، همانگونه که امام(عليه السلام) در فراز بعد به آن اشاره خواهد فرمود.
بعضى از شارحان «نهج البلاغه» از تعبيرات بالا چنين استفاده کرده اند که آفرينش آب در فضا پيش از پيدايش کره زمين بوده; ولى همانگونه که در بالا اشاره شد تعبير به آب ممکن است اشاره به موادّ مذاب سيّالى بوده باشد که قبل از پيدايش آسمان و زمين وجود داشت و از درون آن، سيّارات و کرات و از جمله کره زمين به وجود آمد.
***
ظاهر شدن کوهها و چشمه ها
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه - که بعد از شرح پيدايش زمين بيان فرموده - اشاره به مسأله پيدايش چشمه ها و آثار مهم کوه ها در آرامش زمين و زمينيان کرده است و در واقع مهم ترين اسباب حيات و زندگى را در زمين بر شمرده که اوّل «آب» است و دوم «آرامش». مى فرمايد: «هنگامى که هيجان آب در اطراف زمين فرو نشست، و زمين کوه هاى سخت و مرتفع را بر دوش خود حمل کرد، چشمه هاى آب را از بينى کوه ها جارى ساخت; و آن را در دشت هاى گسترده و گودال ها (و بستر رودخانه ها) پراکنده و جارى نمود». (فَلَمَّا سَکَنَ هَيْجُ الْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَکْنَافِهَا، وَ حَمْلِ شَوَاهِقِ(29) الْجِبَالِ الشُّمَّخِ(30) الْبُذَّخِ(31) عَلَى أَکْتَافِهَا، فَجَّرَ يَنَابِيعَ الْعُيُونِ مِنْ عَرَانِينِ(32) أُنُوفِهَا، وَ فَرَّقَهَا فِي سُهُوبِ(33) بِيدِهَا(34) وَ أَخَادِيدِهَا(35)).
اين تعبير نشان مى دهد که نخست کوه ها بر صفحه زمين آشکار شدند و سپس چشمه ها; اين سخن با مطالعات زمين شناسى هماهنگ است که نخست پوسته زمين بر اثر سرد شدن، چين خوردگى هايى پيدا کرد و در اين چين خوردگى ها حفره هاى عظيمى بود که آب آسمان را در خود جاى مى داد و سپس از گوشه اى به صورت چشمه ها جارى مى شد.
تعبير به «عَرَانِينِ أُنُوفِهَا» که به معناى قسمت هاى بالاى بينى است، در اينجا کنايه زيبايى است از قله هاى کوهها; و اساساً تشبيه برآمدگى کوه ها به بينى تشبيه جالبى است که نشان مى دهد چنان نيست که درون کوه ها پُر باشد، بلکه قسمت هاى خالى در آن فراوان است که گاه به صورت غارهاى نمايان در مى آيد و گاه غارهاى بزرگ و مخفى و به هر حال، منابع ذخيره آب ها است.
و از آنجا که چين خوردگى هاى زمين و کوه ها به صورت پراکنده است، به طور طبيعى آب چشمه ها در دشت ها و بيابان هاى مختلف و دامنه کوه ها تقسيم مى شود و همه آنها از آب بهره مند مى گردند.
سپس به آرامش زمين و تعديل حرکات آن به وسيله کوه ها اشاره کرده، مى فرمايد: «حرکات زمين را با صخره هاى عظيم و قلّه هاى بلند و محکم کوهها تعديل نمود». (وَ عَدَّلَ حَرَکَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ(36) مِنْ جَلاَمِيدِهَا،(37) وَ ذَوَاتِ الشَّنَاخِيبِ(38) الشُّمِّ(39) مِنْ صَيَاخِيدِهَا(40)).
و بدين ترتيب حرکات زمين به جهت نفوذ کوهها در سطح آن و فرو رفتن ريشه هاى آن در اعماق زمين و سوار شدن آنها بر گردن دشت ها و عمق زمين از لرزش باز ايستاد. (فَسَکَنَتْ مِنَ الْمَيَدَانِ(41) لِرُسُوبِ الْجِبَالِ فِي قِطَعِ أَدِيِمهَا(42)، وَ تَغَلْغُلِهَا(43) مُتَسَرِّبَةً(44) فِي جَوْبَاتِ(45) خَيَاشِيمِهَا(46)، وَ رُکُوبِهَا أَعْنَاقَ سُهُولِ الأَرَضِينَ وَ جَرَاثِيمِهَا(47)).
آنچه امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه بيان فرموده، همان است که از طريق علوم طبيعى ثابت شده است; زيرا ريشه هاى کوهها در زمين فرو رفته و در بسيارى از مناطق زمين، از زير به هم پيوسته اند و همچون شبکه اى اطراف زمين را گرفته و در برابر فشار درونى زمين که از موادّ مذاب آن بر مى خيزد، مقاومت مى کند و جلوى بسيارى از زلزله ها را مى گيرد.
اين همان چيزى است که در قرآن مجيد بارها به آن اشاره شده و گاه کوهها را به منزله ميخهاى زمين شمرده (وَ الْجِبَالَ أَوْتَاداً)(48) و گاه مى فرمايد: «در زمين کوههايى افکنديم تا جلو حرکات ناموزون آن را بگيرد». (وَ أَلْقَى فِي الأَرْضِ رَوَاسِىَ أَنْ تَمِيدَ بِکُمْ).(49)
البتّه کوهها فوايد فراوان ديگرى نيز دارد; از جمله ذخيره آبهاست که گاه در درون آنها به صورت چشمه ها خارج مى شود و گاه در بيرون به صورت ذخيره هاى فراوان برف است که تدريجاً آب شده و نهرها را تشکيل مى دهد و فوائد بسيار ديگرى که در جلد اوّل، در شرح خطبه اوّل، صفحه 79 به آن اشاره کرده ايم.
سپس به امور مهمّ ديگرى براى آماده کردن زمين جهت زندگى انسانها اشاره کرده، چنين مى فرمايد: «خداوند ميان زمين و جوّ فاصله افکند، و نسيم هوا را براى ساکنان زمين آماده ساخت و تمام نيازمنديها و وسايل زندگى را براى اهل آن فراهم نمود». (وَ فَسَحَ بَيْنَ الْجَوِّ وَ بَيْنَها، وَ أَعَدَّ الْهَوَاءَ مُتَنَسَّماً(50) لِسَاکِنِهَآ، وَأَخْرَجَ إِلَيْهَا أهْلَهَا عَلَى تَمَامِ مَرَافِقِها(51)).
در اين عبارت به ارکان اصلى حيات و زندگى انسان و حيوانات اشاره شده است که از همه مهم تر، هوا، يا به تعبير ديگر اکسيژن هواست که اگر چند دقيقه از انسان قطع شود مرگ به سراغ او خواهد آمد; ولى خداوند متعال آن را چنان فراوان آفريده و همه جا را از آن پر کرده که بدون کمترين زحمت، هوايى که بزرگترين نعمت است، در همه جا به طور يکسان در اختيار فقير و غنى، کوچک و بزرگ، پير و جوان و توانا و ناتوان قرار داد.
آن گاه در يک اشاره اجمالى تمام آنچه را براى زندگى انسان و حيوانات لازم بود، در عبارت کوتاهى بيان فرموده و تحت عنوان «مَرَافِق» (نيازمندى ها) به همه اشاره مى کند.
در اينکه منظور از «جوّ» در اينجا چيست که خداوند ميان آن و زمين فاصله افکنده؟ بعضى گفته اند: منظور فضاست و از آنجا که فضا، در واقع جسم يا مادّه نيست، تعبير به ايجاد فاصله بين آن و زمين، مناسب به نظر نمى رسد.
ممکن است، منظور از «جوّ» طبقات مافوق هوا باشد، مانند لايه «اُزُن» که اگر فاصله آن با زمين کم بود و قشر هوا نازک مى شد، جوابگوى نيازهاى تنفّسى انسان نبود.
به علاوه ساير شرايط زندگى انسان و تمام جانداران در زمين به هم مى خورد.
***
نکته:
اسرار آفرينش کوه ها!
خداوند حکيم به مقتضاى علم و قدرتش تمام وسايل زندگى انسان را پيش از آفرينش او بر صفحه زمين فراهم کرده است که به قسمتى از آن در خطبه بالا اشاره شده است; از جمله آرامش زمين که اگر پيوسته در حالت لرزش بود زندگى بشر بر روى آن امکان نداشت و ديگر پيدايش هواست به گونه اى که به صورت گسترده اين مادّه حياتى، در سفر و حضر، در خانه و بيرون خانه، در خواب و بيدارى، همراه و همدم او باشد.
و نيز پيدايش چشمه ها و آبها که در همه جا در اختيار انسان بوده باشد و همچنين بارش بارانهاى حيات بخش که تمام نقاط مرتفع و بلنديها را سيراب و قابل استفاده مى کند و در بخش آينده اين خطبه به آن اشاره مى شود.
همچنين پيدايش کوهها که نقش بسيار مؤثّرى در حيات انسانها دارد و به يقين مى توان گفت: «بدون آنها حيات انسانى بر صفحه زمين در مخاطره قرار خواهد گرفت» زيرا:
از يک سو، عامل موثّرى براى پيشگيرى لرزش زمين بر اثر فشار درونى است.
و از سوى دوم عامل مؤثّرى است براى پيشگيرى از ناآرامى زمين بر اثر فشار برونى که برخاسته از جاذبه خورشيد و ماه و جزر و مدّ حاصل از آن است.
و از سوى سوّم پناهگاهى است در مقابل طوفانهايى که همه چيز انسان را دست خوش تزلزل مى سازد.
و از سوى چهارم وسيله اى است براى متوقّف ساختن ابرها و نزول بارانها.
و از سوى پنجم عاملى است براى ذخيره کردن آبها به صورت برفهاى متراکم در سطح برونى به گونه اى که در طول سال تدريجاً آب شود و مورد بهره بردارى قرار گيرد.
و از سوى ششم محلى است براى ذخيره آبهاى درونى که در حفره هاى عظيم داخل آنها نهفته مى شود و به صورت چشمه ها بر دشت ها جارى مى گردد.
و از سوى هفتم مانع برخورد شديد هوا بر قشر جامد زمين است; زيرا کوهها پنجه در هوا افکنده و جوّ را همراه خود به گردش در مى آورد که اگر صفحه زمين صاف يا صيقلى بود، لغزش هوا بر سطح آن مشکلات زيادى به بار مى آورد.
و از سوى هشتم کوهها و چين خوردگى هاى زمين، سطح قابل استفاده زمين را عملا بيشتر مى کند و در بعضى از نقاط به چندين برابر مى رساند و با توجه به اختلاف درجه حرارت در بالا و وسط و دامنه کوه ها، محيط را براى پرورش انواع مختلفى از گياهان و محصولات فراهم مى سازد.
و از سوى نهم کوهها مرکز معادن عظيمى است که در زندگى انسانها نقش مهمّى دارد.
و از سوى دهم بخش مهمّى از مصالح ساختمانى بناهاى مهم و محکم از سنگهاى کوهها تأمين مى شود.
و فوائد ديگر که ما در اينجا فقط به بخشى از آن، آن هم فهرست وار اشاره کرده ايم.
به همين دليل قرآن مجيد بارها به مسئله آفرينش کوهها به عنوان يک نعمت بزرگ الهى اشاره کرده و فوايد مختلف آن را بر مى شمرد و از جمله مى فرمايد: «وَ هُوَ الَّذِى مَدَّ الاَْرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَوَاسِىَ وَ أَنْهَاراً وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ;خداوند کسى است که زمين را گسترد و در آن کوهها و نهرهايى قرار داد و از تمام ميوه ها دو جفت آفريد».(52)
***
پی نوشت:
1. «کَبَس» از مادّه «کبس» (بر وزن حبس) به معناى بستن و فشار آوردن است.
2. «مَوْر» (بر وزن غور) به معناى هيجان و اضطراب است.
3. «مُسْتفحله» از مادّه «استفحال» از ريشه «فحل» گرفته شده و به معناى هيجان و سرکشى است.
4. «زاخره» از مادّه «زخر» (بر وزن فخر) به معناى مملوّ و پُر شدن است.
5. «أواذى» جمع «آذى» (بر وزن قاضى) به معناى موج يا قسمت بالاى آن است.
6. «تَصْطفق» از مادّه «صفق» (بر وزن سقف) به معناى زدن چيزى بر چيز ديگر است به گونه اى که صدايى از آن برخيزد; لذا به کف زدن «تصفيق» مى گويند.
7. «متقاذفات» از مادّه «قذف» (بر وزن حذف) به معناى درگيرى و پرتاب شدن بر روى يکديگر است.
8. «أثباج» جمع «ثبج» (بر وزن سبد) به وسط و ميان هر چيزى اطلاق مى شود و به همين مناسبت، گاه به بخش هاى عظيم دريا که در وسط دريا قرار دارد، اطلاق شده است.
9. «تَرْغُو» از مادّه «رغو» (بر وزن نقد) به معناى پيدا شدن رويه بر شير و مانند آن است و واژه «رَغْوه» به چربى روى شير و مانند آن گفته مى شود و در جمله بالا به معناى موادّ تشکيل دهنده زمين است که بر روى آن مادّه مذاب نخستين، پيدا شد.
10. «جِماح» به معناى سرکشى کردن اسب و مانند آن است; سپس به هر چيزى که شبيه آن است اطلاق شده است.
11. «کَلْکَل» به معناى سينه است.
12. «تَمعّکت» ازمادّه «معک» (بر وزن کبک) به معناى ماليدن و در غلتيدن و مانند آن است; اين واژه هنگامى که حيوانات، خود را به پشت، روى زمين مى غلتانند اطلاق مى شود.
13. «کواهل» جمع «کاهل» به معناى قسمتهاى بالاى پشت و نزديک به گردن است.
14. «إصطخاب» از مادّه «صَخَب» (بر وزن وهب) به معناى صدا کردن شديد است و هنگامى که صداى پرنده ها و قورباغه ها با هم مخلوط مى شود، واژه «اصطخاب» را بکار مى برند و در جمله بالا اشاره به مخلوط شدن فرياد موجها در يکديگر است.
15. «ساجي» به معناى ساکن و آرام، از مادّه «سجو» (بر وزن هجو) آمده است.
16. «حَکَمه» از مادّه «حَکْم» (بر وزن حتم) در اصل به معناى بازگرداندن و منع کردن است; به همين جهت به آن قسمتى از لجام که بر دهان حيوان قرار دارد «حَکَمه» گفته مى شود، چرا که او را از مسيرهايى که مطلوب نيست باز مى گرداند. و حکمت، بر عقل و دانش اطلاق مى شود، چرا که انسان را از بدى ها و انحراف ها باز مى دارد.
17. «مدحوّه» از مادّه «دحو» (بر وزن محو) به معناى گسترش دادن است; بنابراين، «مدحوّه» به معناى گسترش داده شده مى باشد.
18. «بَأو» (بر وزن نحو) به معناى تکبّر و فخر فروشى است; و در اينجا اشاره به شدّت تلاطم امواج است.
19. «شُموخ» به معناى بلندى و کبر و غرور آمده است.
20. «غُلواء» از مادّه «غُلوّ» به معناى فزونى و بلند پروازى و تجاوز از حد است.
21. «کَعَمَ» از مادّه «کعم» (بر وزن طعم) به معناى بستن دهان مشک و مانند آن است; لذا به محدود کردن هر چيزى اطلاق مى شود.
22. «کِظّه» به معناى پر شدن شکم از طعام است به حدّى که تنفّس مشکل شود; و به هر چيزى که از حد بگذرد اطلاق مى شود.
23. «جَرْيه» به معناى جارى شدن است.
24. «هَمَد» از مادّه «هُمود» به معناى فروکش کردن حرارت آتش است.
25. «نَزَقات» از مادّه «نَزْق» به معناى جست و خيز است.
26. «لَبد» از مادّه «لُبود» به معناى توقّف در مکانى است.
27. «زَيَفان» به معناى راه رفتن متکبّرانه است.
28. «وَثَبات» جمع «وَثْبَه» به معناى جست و خيز و پرش است و در جمله هاى بالا به معناى حرکت شديد زمين در روزهاى نخستين است.
29. «شَواهق» جمع «شاهق» به معناى بلند و مرتفع مى باشد.
30. «شُمخ» جمع «شامخ» و «بُذّخ» جمع «باذخ» هر دو به معناى بلند و مرتفع است.
31. «شُمخ» جمع «شامخ» و «بُذّخ» جمع «باذخ» هر دو به معناى بلند و مرتفع است.
32. «عَرانين» جمع «عرنين» (بر وزن عشرين) به معناى قسمت استخوانى بالاى بينى مى باشد.
33. «سُهوب» جمع «سهب» (بر وزن فهم) به معناى دشت است.
34. «بيد» جمع «بيداء» به معناى دشت هاى گسترده است.
35. «أخاديد» جمع «اُخدود» (بر وزن خشنود) به معناى گودال بزرگ است.
36. «راسيات» جمع «راسيه» به معناى سنگين و استوار است.
37. «جَلاميد» جمع «جلمود» (بر وزن خشنود) به معناى تخته سنگ است .
38. «شَناخيب» جمع «شنخوب» (بر وزن خشنود) به معناى قلّه کوه است.
39. «شُمّ» جمع «اشمّ» به معناى بلند و مرتفع است و به معناى بلند مقام و بلند مرتبه نيز آمده است.
40. «صياخيد» جمع «صيخود» (بر وزن محمود) به معناى سنگ سخت است.
41. «مَيَدان» به معناى حرکت و لرزش است.
42. «أديم» در اصل به معناى پوست دبّاغى شده است; سپس به سطح زمين نيز اطلاق شده است.
43. «تَغلغل» به معناى بسيار فرو رفتن است.
44. «مُتسرّبه» از مادّه «تسرّب» به معناى داخل شدن مخفيانه است.
45. «جَوبات» جمع «جوبه» (بر وزن توبه) به معناى حفره است.
46. «خَياشيم» جمع «خيشوم» (بر وزن زيتون) به معناى قسمت بالاى سوراخ بينى است که متّصل به سر مى باشد.
47. «جَراثيم» جمع «جرثومه» به معناى اصل و ريشه و طبقات پايين زمين است و امروزه اين واژه بر ميکروب نيز اطلاق مى شود که اصل و اساس بيمارى است.
48. سوره نبأ، آيه 7.
49. سوره نحل، آيه 15.
50. «مُتنسّم» از ريشه «نسيم» گرفته شده که به معناى وزش ملايم باد است; بنابراين، «مُتنسَّم» (به صيغه اسم مفعول) به معناى هوايى است که شايسته تنفّس است.
51. «مرافق» جمع «مرفق» (بر وزن مکتب) به معناى تمام چيزهايى است که مورد نياز است و انسان از آنها استفاده مى کند; «مرافق» جمع «مرفق» (بر وزن محنت) نيز آمده است که به معناى آرنج است و در خطبه بالا به همان معناى اوّل است.
52. سوره رعد، آيه 3.