پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج7، ص: 391-383
مانند شيطان و قابيل نباشيد
سپس امام(عليه السلام) انگشت روى نقطه اصلى درد گذاشته و با تشبيهات بسيار زيبايى در نهايت فصاحت و بلاغت به همگان هشدار مى دهد و از آثار مرگبار تعصّبهاى کور و تکبّرها برحذر مى دارد، مى فرمايد: «شراره هاى تعصب و کينه هاى جاهليّت را که در دلهايتان پنهان شده خاموش سازيد، زيرا اين نخوت و تعصب ناروا را که در مسلمان پيدا مى شود از القائات شيطان و نخوتها و فسادها و وسوسه هاى اوست»; (فَأَطْفِئُوا مَا کَمَنَ فِي قُلُوبِکُمْ مِنْ نِيرَانِ الْعَصَبِيَّةِ وَ اَحْقَادِ الْجَاهِلِيَّةِ، فَإِنَّمَا تِلْکَ الْحَمِيَّةُ تَکُونُ فِي الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّيْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ(1)، وَ نَزَغَاتِهِ(2) وَ نَفَثَاتِهِ(3)).
در اين تعبير امام(عليه السلام) تعصبهاى ناروا و کينه هاى جاهليّت را تشبيه به آتشى کرده که در اعماق دلها کمين مى کند، ناگهان سر بر مى آورد و همه وجود انسان را فرا مى گيرد و از آن به بيرون سرايت مى کند و گاه قوم و قبيله اى را به آتش مى کشد. امام(عليه السلام) اين صفت رذيله را از وساوس شيطان مى شمرد که از برون به درون مسلمانان القا مى گردد; يعنى مسلمان واقعى از آن بيگانه است.
در ادامه مى فرمايد: «تاج تواضع بر سر نهيد، و خودبرتربينى را زير پا افکنيد، حلقه هاى زنجير تکبّر را از گردن فرو نهيد و فروتنى را سنگر ميان خود و دشمنتان; يعنى ابليس و سپاهيانش برگزينيد»; (وَ اعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَى رُؤُوسِکُمْ، وَ إِلْقَاءَ التَعَزُّزِ تَحْتَ أَقْدَامِکُمْ، وَ خَلْعَ التَّکَبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِکُمْ; وَاتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً(4) بَيْنَکُمْ وَ بَيْنَ عَدُوِّکُمْ إِبْلِيسَ وَ جُنُودِهِ).
در اين عبارت امام(عليه السلام) تواضع را تشبيه به تاج و خودپسندى را به موجود بى ارزشى که زير پاها مى افتد و تکبّر را به غل و زنجيرى که بر گردن مى نهند و فروتنى را به سنگرگاه محکمى که انسان را در برابر دشمن حفظ مى کند، تشبيه کرده است که هر يک پيام روشنى براى انسانها و مخصوصاً افراد با ايمان دارد.
سپس امام(عليه السلام) دليل روشنى براى اين دستورات بيان کرده، چنين مى فرمايد: «زيرا او از هر امّتى لشکريان و ياورانى، پياده گان و سوارانى دارد، که با کمک آنها در ميان همه اقوام و گروهها نفوذ مى کند»; (فَإِنَّ لَهُ مِنْ کُلِّ أُمَّة جُنُوداً وَ أَعْوَاناً، وَ رَجِلاً وَ فُرْسَاناً).
به يقين همه آنها از جن نيستند، بلکه گروهى از انسانهاى شيطان صفت و گمراه و گمراه کننده جزو اعوان و انصار او هستند، همان گونه که قرآن مجيد مى گويد: «(وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِىّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الاِْنسِ وَالْجِنِّ); اين گونه براى هر پيامبرى دشمنانى از شياطين انس و جن قرار داديم».(5)
آن گاه اشاره کوتاه و پر معنايى به داستان قابيل مى کند. دومين نفر (بعد از شيطان) که گرفتار تکبّر و تعصّب ناروا شد و دست به جنايت عظيمى زد و در گرداب پشيمانى و بدبختى گرفتار شد، مى فرمايد: «شما مانند آنها متکبّر (قابيل) نباشيد که بر فرزند مادرش (برادرش) بى آنکه بر او برترى داشته باشد تکبّر ورزيد و جز خودبرتر بينى به جهت دشمنى برخاسته از حسادت در قلبش چيزى نبود»; (وَ لاَ تَکُونُوا کَالْمُتَکَبِّرِ عَلَى ابْنِ أُمِّهِ مِنْ غَيْرِ مَا فَضْل جَعَلَهُ اللّهُ فِيهِ سِوَى مَا أَلْحَقَتِ الْعَظَمَةُ بِنَفْسِهِ مِنْ عَدَاوَةِ الْحَسَدِ).
تعبير به «ابن ام» (فرزند مادر) به جاى برادر براى اشاره به جنبه عاطفى موضوع است; يعنى با آن همه پيوند عاطفى که ميان اين دو بود تکبّر و حسادت کار خود را کرد و او را به قتل برادر واداشت. شبيه همين معنا را در داستان موسى و هارون مى خوانيم که هارون هنگامى که برادرش موسى سخت از گوساله پرستى بنى اسرائيل خشمگين شده بود و بر سر هارون فرياد مى زد، براى تحريک عواطف برادر گفت: «(يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِى وَ لاَ بِرَأْسِى); اى پسر مادرم (اى بردار) ريش و سر مرا مگير».(6)
جمله «سِوى ما ألْحَقَتِ» به اصطلاح از قبيل استثناى منقطع است. در اينجا براى شدت مذمت آمده است مثل اينکه مى گوييم: «فلان کس هيچ فضيلتى نداشت جز اينکه دروغ مى گفت و خيانت مى کرد».
تعبير به «عَداوَةُ الْحَسَد» اشاره به اين است که حسادت انسان را به دشمنى و عداوت مى کشاند، عداوتى که مى تواند سرچشمه قتل و کشتار برادر گردد.
سپس امام(عليه السلام) به توضيح اين ماجرا پرداخته چنين مى فرمايد: «(سرانجام) آتش غضب بر اثر کبر و تعصب ناروا در دلش شعله ور شد و شيطان، باد کبر و غرور در بينى او دميد همان کبر و غرورى که در پايان، خداوند به سبب آن براى او پشيمانى به بار آورد و گناه همه قاتلان را تا روز قيامت بر گردن او افکند»; (وَ قَدَحَتِ الْحَمِيَّةُ فِي قَلْبِهِ مِنْ نَارِ الْغَضَبِ، وَ نَفَخَ الشَّيْطَانُ فِي أَنْفِهِ مِنْ رِيحِ الْکِبْرِ الَّذِي أَعْقَبَهُ اللّهُ بِهِ النَّدَامَةَ، وَ أَلْزَمَهُ آثَامَ(7) الْقَاتِلِينَ إِلَى يَوْمِ الْقِيامَةِ).
از جمله هاى بالا به خوبى استفاده مى شود که انحرافات نخست از درون انسان بر مى خيزد سپس شيطان به آن دامن مى زند و سرانجام آثار شوم آن به فرمان خدا دامان انسان را مى گيرد، بنابراين هر چه هست از درون آلوده خود انسان است و بقيه آثار اعمال اوست و اين پاسخى است براى کسانى که مى گويند چرا شيطان چنين و چنان مى کند و چرا پروردگار متعال ما را گرفتار فلان حوادث شوم مى سازد.
ابن ابى الحديد در ذيل اين جمله، از طبرى مورخ معروف، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى کند که فرمود: «ما مِنْ نَفْس تُقْتَلُ ظُلْماً إلاّ کانَ عَلى ابْن آدَمَ الأوّلَ کِفْلٌ مِنها وَ ذلِکَ بِأَنَّهُ اَوَّلُ مَنْ سَنَّ الْقَتْلَ; هيچ کس از روى ظلم و ستم کشته نمى شود مگر اين که بر فرزند نخست آدم (قابيل) سهمى از آن را مى نويسند، زيرا او اوّلين کسى است که سنّت شوم قتل را گذاشت».
سپس ابن ابى الحديد مى افزايد: اين سخن: کلام اميرالمؤمنين(عليه السلام) را در خطبه بالا تأييد مى کند.(8)
برقرار ساختن سنّت حسنه و سنّت سيئه و آثار آن، بحث دامنه دارى در روايات اسلامى دارد که در جاى مناسب به خواست خدا از آن سخن خواهيم گفت و در يک جمله کوتاه مى توان گفت: هر کس در امر خير پيشگام شود مردم را در انجام آن تشويق مى کند و سهمى در ايجاد انگيزه براى ديگران و ثواب آنها دارد و هر کس در کار شرّى پيشگام شود به سبب حرمت شکنى و تشويق افراد سست ايمان به گناه، سهمى در گناه آنها دارد.
***
امام(عليه السلام) بعد از مقدماتى که در فرازهاى قبل درباره خطرات کبر و غرور و تعصبهاى ناروا بيان فرمود، به مخاطبان خود مستقيماً هشدار مى دهد و از عواقب سوء پيروى اين خط شيطانى بر حذر مى دارد و کسانى را که به بهانه هاى واهى تعصّبات قبيلگى و برترى قومى بر قوم ديگر آتش اختلاف و جنگ و جدال را مى افروختند با اخطارهاى کوبنده خود از اين راه باز مى دارد و مى فرمايد: «آگاه باشيد شما در سرکشى و ستم افراط کرديد و براى دشمنى آشکار با خدا و مبارزه با مؤمنان راستين به فساد در زمين و ستيز برخاستيد»; (ألاَ وَ قَدْ أَمْعَنْتُمْ(9) فِي الْبَغْيِ، وَ أَفْسَدْتُمْ فِي الاَْرْضِ مُصَارَحَةً(10) لِلّهِ بِالْمُنَاصَبَةِ(11)، وَ مُبَارَزَةً لِلْمُؤْمِنينَ بِالْمُحَارَبَةِ).
بعضى از شارحان نهج البلاغه مخاطبان اين جمله ها را سپاهيان شام و طرفداران معاويه دانستند شايد به جهت اينکه لحن خطاب حضرت را بسيار تند و شديد ديده اند که متناسب با مردم کوفه و عراق نبوده است، در حالى که از شأن ورود خطبه و همه خطابهاى آن به خوبى استفاده مى شود مخاطبان همان سرکشان کوفه و عراق بودند که به جهت تعصّبهاى جاهليّت قبائل را به جان هم مى انداختند و منشأ فساد و خونريزى مى شدند. اين کار از يک سو دشمنى صريح با خدا محسوب مى شد و از سوى ديگر مبارزه آشکار با مؤمنان راستين.
سپس لحن کلام را شديدتر مى کند و مى فرمايد: «خدا را! خدا را! از کبر و تعصّب ناروا و تفاخر جاهليّت بپرهيزيد که سبب ايجاد کينه و دشمنى و جايگاه وسوسه هاى شيطان است»; (اللّهَ فِي کِبْرِ الْحَمِيَّةِ وَ فَخْرِ الْجَاهِلِيَّةِ ! فَإِنَّهُ مَلاَقِحُ الشَّنَآنِ، وَ مَنَافِخُ الشَّيْطَانِ).
با توجه به اينکه «ملاقح» جمع «ملقح» بر وزن مجرم، معناى اسم فاعلى دارد، مفهوم جمله اين است که کبر و تعصّب سبب توليد کينه و عداوت است و نيز «منافخ» جمع «منفخ» بر وزن «مصرف» آلت و ابزارى است که به وسيله آن مى دمند و مفهوم آن اين است که شيطان از اين طريق در دلها وسوسه مى کند و آنها را به راه فساد مى کشد.
آن گاه امام(عليه السلام) به آثار و خطرات اين وسوسه ها و نفخات شيطانى اشاره کرده مى فرمايد: «اينها همان چيزى است که شيطان به وسيله آن، امتهاى پيشين و اقوام گذشته را فريفت تا آنجا که در تاريکيهاى جهل به سرعت فرو رفتند و در گودالها و دامهاى ضلالت او سقوط کردند، به آسانى تسليم او شدند و رهبرى او را پذيرا گشتند و وى آنها را به هر جا که خاطر خواهش بود بُرد!»; (الَّتِي خَدَعَ بِهَا الاُْمَمَ الْمَاضِيَةَ، وَ الْقُرُونَ الْخَالِيَةَ. حَتَّى أَعْنَقُوا(12) فِي حَنَادِسِ(13) جَهَالَتِهِ، وَ مَهَاوِي(14) ضَلاَلَتِهِ، ذُلُلاً(15) عَنْ سِيَاقِهِ، سُلُساً(16) فِي قِيَادِهِ).
«آنها پيروى از چيزى کردند که دلها در آن، شبيه و هماهنگ بود و قرنها پى در پى بر آن گذشت و کبر و غرورى را پذيرا شدند که (بر اثر فزونى) سينه ها با آن تنگ شد»; (أَمْراً تَشَابَهَتِ الْقُلُوبُ فِيهِ، وَ تَتَابَعَتِ الْقُرُونُ عَلَيْهِ، وَ کِبْراً تَضَايَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ).
اشاره به اينکه مسئله کبر و غرور و خطرات و آثار شوم آن، امرى ريشه دار در همه امتها و ملتها و سرچشمه جنگهاى خونين و نزاعهاى دامنه دار و انواع جنايات و غفلتها و بى خبريها بوده است.
برترى جوييها و تعصبات کور، چهره تاريخ بشر را تاريک کرده و مهمترين دام شيطان در اعصار و قرون پيشين و در امروز و فرداست.
يکى از شارحان نهج البلاغه (مرحوم مغينه) در شرح خود از فيلسوف معروف انگليسى «راسل» نقل مى کند که مى گويد هر انسانى دوست دارد خدا باشد و عجيب تر اين که کمتر کسى است که باور کند اين امر محال است. سپس اين شارح دانشمند مى افزايد اين سخن، صحيح است ولى آنها که آرزو مى کنند خدايى کنند و به آن نمى رسند، براى سير کردن درون تشنه خويش از برترى جويى و افتخار به استخوانهاى پوشيده اموات و نياکانشان يا پست و مقامى که دارند و يا ذکر نامشان در صفحات جرايد بهره مى گيرند.
***
نکته:
رابطه تکبّر و تعصّب:
«تکبّر» به معناى خود برتر بينى و «تعصّب» به معناى وابستگى غيرمنطقى به شخص يا چيزى و دفاع بى قيد و شرط از آن است از ماده «عصب» (بر وزن غضب) يعنى رشته هاى مخصوص که عضلات انسان را به مغز مربوط مى کند و مجموعه آن «سلسله اعصاب» را تشکيل مى دهد. سپس به گروه و جمعيّتى که با هم همکارى و همفکرى دارند اطلاق شده و چنين جمعيّتى را «عُصبة» (بر وزن سفره) مى گويند و واژه «تعصّب» معمولا به وابستگيهاى غير منطقى و بى قيد و شرط گفته مى شود و سرچشمه آن غالباً جهل و کوتاه فکرى و خود بزرگ بينى است، زيرا کسى که مى خواهد بزرگى به خود ببندد سعى مى کند کسانى را که به او وابستگى دارند يا او به آنها وابستگى دارد بزرگ بشمارد، نقاط ضعف آنها را نبيند و اگر نقاط قوتى دارند بزرگ نمايى کند تا خود از اين طريق بزرگى بفروشد.
اين رذيله اخلاقى مخصوصاً هنگامى که در شکل تعصب نژادى و قبيلگى ظاهر شود سرچشمه مفاسد بسيارى است و در طول تاريخ همواره منشأ جنگها و خشونتها و درگيريهاى خونين بوده است.
از تاريخ جاهليّت گرفته تا دنياى امروز هيچ يک از آسيبهاى تکبّر و تعصّب در امان نمانده اند; در حوادث شوم عصر جاهليّت مى خوانيم که دوبار درگيرى شديد بين قبايل عرب واقع شد که به نام «فجار» در تاريخ مشهور شده است. فجار اوّل زمانى واقع شد که مردى از طايفه بنى کنانه بدهى قابل ملاحظه اى به مردى از طايفه هوازن داشت. و قادر به پرداختن آن نبود. مرد هوازنى در سوق عکاظ (بازارى که هر سال يک بار در نزديک طايف تشکيل مى شد) ميمونى مشاهده کرد و گفت چه کسى پيدا مى شود که اين ميمون را در قبال طلبى که من از فلان کس دارم بفروشد و مقصودش از اين سخن، تحقير مرد کنانى بود که از پرداخت بدهى اش عاجز شده بود. در اين هنگام مردى از طايفه بنى کنانه رسيد و با شمشير خود ميمون را کشت. مرد هوازنى فرياد کشيد و مرد کنانى هم طايفه بنى کنانه را به يارى خود طلبيد و دو قبيله به جان هم افتادند و درگيرى شديدى واقع شد که نزديک بود به جنگ تمام عيارى تبديل شود.
فجار دوم که مدتى بعد از وفات عبدالمطلب روى داد به اين سبب حاصل شد که جوان نادانى از قبيله بنى غفار در گوشه اى از بازار عکاظ نشسته بود و پاى خود را دراز کرده بود و مى گفت من برترين مرد عربم و هرکس قبول ندارد اين دو پاى مرا قطع کند. جوان بى خرد ديگرى همچون او که از قبيله بنى قيس بود شمشير کشيد و پاى وى را مجروح کرد. فرياد از دو طرف برخاست و قبايل آن دو به جان هم افتادند و درگيرى شديدى بين طرفين اتفاق افتاد و بعد از مدتى عداوت و دشمنى با يکديگر صلح کردند.(17)
در قرن اخير نيز جنگ جهانى دوم همان گونه که مى دانيم بر اثر نژادپرستيهاى آلمانيهاى نازى رخ داد که در طول آن دهها ميليون نفر کشته و دهها ميليون مجروح و مفقود الاثر شدند و ويرانيهاى عظيمى در اروپا و نقاط ديگرى از جهان روى داد و حتى امروز نيز عامل اصلى تجاوزهاى مستکبران و جنايتکاران اسرائيلى چيزى جز خودبرتربينى و تعصبهاى نژادى نيست.
با توجه به آنچه در بالا آمد به عمق کلام امام(عليه السلام) در اين خطبه که اين همه اظهار نگرانى در ظهور و بروز آثار کبر و تعصب مى کند آشناتر مى شويم، لذا در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنْ کانَ في قَلْبِهِ حَبّةٌ مِنْ خَرْدَل مِنْ عَصَبِيَّة، بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَعَ أعْرابِ الْجاهِلِيَّةِ; کسى که در قلبش به اندازه يک دانه خردل تعصب ناروا باشد خداوند او را روز قيامت با اعراب جاهليّت محشور مى کند».(18)
در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ تَعصَّبَ اَوْ تُعصِّبَ لَهُ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَ الاْيمانِ; کسى که تعصب بورزد يا براى او تعصب بورزند، رشته ايمان را از گردن خود برداشته است».(19)
***
پی نوشت:
1. «نخوات» جمع «نخوة» به معناى تکبّر است.
2. «نزغات» جمع «نزغة» به معناى فساد است. از ريشه «نزغ» بر وزن «وضع» به معناى وارد شدن در کارى به قصد، افساد گرفته شده است.
3. «نفثات» جمع «نفثة» به معناى مقدار کمى از آب دهان است که به بيرون ريخته مى شود و در اصل از «نفث» بر وزن «حبس» به معناى دميدن گرفته شده است. و چون به هنگام دميدن به چيزى گاهى آب دهان بيرون مى افتد، در اين معنا به کار رفته است و در جمله بالا کنايه از وسوسه هاى شيطان است، زيرا معمول در ميان ساحران اين بوده که به هنگام سحر اورادى مى خوانند و به شخص مورد نظر خود مى دميدند، لذا کنايه از وسوسه شدن است.
4. «مسلحة» به معناى محل جمع آورى و به تعبير ديگر زاغه مهمات است و به سنگرگاه نيز گفته مى شود، زيرا معمولا در سنگر مقدار قابل ملاحظه اى اسلحه گردآورى مى کنند و در جمله بالا به همين معنا آمده است.
5. انعام، آيه 112.
6. طه، آيه 94.
7. «آثام» جمع «اثم» به معناى گناه است و در اصل به آن حالتى گفته مى شود که در روح و عقل انسان به وجود مى آيد و او را از رسيدن به نيکيها و کمالات باز مى دارد.
8. شرح ابن ابى الحديد، جلد 13، صفحه 146.
9. «امعنتم» از ريشه «امعان» به معناى زياده روى در انجام چيزى است. در اصل از ريشه «معن» بر وزن «دهن» به معناى سيراب شدن زمين گرفته شده است.
10. «مصارحه» از ريشه «صرح» به معناى وضوح و روشنى گرفته شده و «مصارحه» به معناى مقابله کردن با کسى و چيزى به طور آشکار مى باشد.
11. «مناصبه» از ريشه «نصب» بر وزن «نسب» به معناى تعب و زحمت گرفته شده است و «مناصبه» يعنى تظاهر به عداوت کردن که موجب رنج و تعب و زحمت طرفين مى شود.
12. «اعنقوا» از ريشه «عنق» به معناى گردن گرفته شده و «عناق» يعنى گردن کشيدن و به سرعت دنبال چيزى رفتن.
13. «حنادس» جمع «حندس» بر وزن «قبرس» به معناى تاريکى است و به همين جهت سه شب آخر ماه که با تاريکى شديد محاق آميخته مى شود، حنادس گفته مى شود.
14. «مهاوى» جمع «مهواة» يعنى گودال و گاه به معناى گودال عميقى است که سيل در آن مى افتد و راه فرار ندارد.
15. «ذلل» جمع «ذلول» به معناى شخص منقاد و تسليم و حيوان رام است.
16. «سُلسُل» جمع «سلس» بر وزن «خشن» به معناى رام و فرمانبردار است.
17. کامل ابن اثير، جلد 1، صفحه 589 ـ 588 .
18. منهاج البراعة، جلد 11، صفحه 309 .
19. همان.