پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 3، ص: 600-591
کوتاهى عمر بنى اميّه:
اين آخرين بخش از خطبه بالا است. بعضى معتقدند مشتمل بر مطلب مستقلّى است و ربطى به مطالب گذشته ندارد و در واقع در ميان اين بخش و بخش هاى گذشته، مطالب زيادى بوده که «سيّد رضى(رحمه الله)» آن را نقل نکرده است و لذا پيوند روشنى بين اين بخش و قبل آن ديده نمى شود; ولى در عين حال، بعيد نيست که رابطه معقولى بين اين دو بخش خطبه باشد; يعنى آنچه حذف شده کم و کوتاه بوده است.
گويى امام(عليه السلام) اشاره به آخرين جمله از بحث گذشته مى کند که فرمود: آنچه را نمى دانيد و نمى بينيد در آن گمانه زنى نکنيد و با حدس و تخمين، درباره آن سخن نگوييد.
از جمله اين که: گمان نبريد حکومت بنى اميّه، براى هميشه به کام آنها است; چنين نيست! چند صباحى مى گذرد و حکومت آنها براى هميشه سقوط مى کند. مرحوم «سيّد رضى» اين بخش را چنين شروع مى کند، مى گويد قسمت ديگرى از اين خطبه چنين است: «(دائره حدس و گمان تا آنجا گسترش يافت که) بعضى گمان کردند دنيا به کام بنى اميّه مى گردد و همه خوبى هايش را به آنان مى بخشد و آنها را از سرچشمه زلال خود، سيراب مى سازد، و (نيز گمان کردند که) تازيانه و شمشير آنها از سر اين امّت برداشته نخواهد شد!» (حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُّ أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقُولَةٌ(1)، عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ; تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا(2) وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا، وَلاَ يُرْفَعُ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ سَوْطُهَا وَلاَ سَيْفُهَا).
تعبير (مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ) که ترجمه تحت اللّفظى آن، اين است که: «شتر دنيا را عِقال و پاى بند زده اند و به دست بنى اميّه سپرده اند»، کنايه لطيفى است از تسليم چيزى، در برابر کسى. و جمله (تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا) که معناى تحت اللّفظى آن، چنين است: «شتر دنيا، شير خود را تمام به بنى اميّه مى بخشد» مکمّل جمله سابق است. معمول عرب اين بوده است که بسيارى از مسايل زندگى خود را به شتر تشبيه مى کرده اند که نقش بسيار مهمّى در زندگى آنها داشته و اين گونه تشبيهات براى آنها گويا و دلنشين بوده است.
به هر حال، معمولِ افراد ظاهر بين و کم ظرفيّت اين است که وقتى کسى را بر تخت قدرت سوار مى بينند که در برهه اى از زمان مخالفان خود را کنار زده و دنيا به کامشان مى گردد، اين قدرت را طولانى يا جاودانى مى پندارند; در حالى که هيچ کس جز خدا از آينده با خبر نيست و گمانه زنى ها درباره آينده، مخصوصاً در مسايل سياسى کاملاً بى اعتبار است; امّا «اولياء اللّه» که علمشان از درياى علم پروردگار سرچشمه مى گيرد، مى توانند خبرهايى از آينده در اختيار مردم بگذارند و خبرى که امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه بيان فرموده، از آنها است، چنان که در ادامه سخن مى فرمايد: «کسانى که چنين گمان مى کنند دروغ مى گويند (و در اشتباهند).» (وَ کَذَبَ الظَّانُّ لِذلِکَ).
«چه اين که سهم آنان از زندگى لذّت بخش، جرعه اى بيش نيست که زمان کوتاهى آن را مى چشند، سپس (قبل از آن که آن را فرو برند) به کلّى بيرون مى افکنند» (بَلْ هِيَ مَجَّةٌ(3) مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً، ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَةً!).
اشاره به اين که حکومت را تدريجاً در اختيار مى گيرند و يکباره از دست مى دهند.
مى دانيم حکومت «بنى اميّه» بيش از «هشتاد سال» طول نکشيد -و به اصطلاح- لذّت بخش ترين آن، همان دوران چند ساله حکومت «معاويه» بعد از شهادت مولا «على(عليه السلام)» و صلح با «امام حسن مجتبى(عليه السلام)» بود که چند سالى دنيا به کام او بود. بعد از او، حکومت کوتاه و پر دردسر «يزيد» بود، که قيام امام حسين(عليه السلام) و رسوايى عجيبى که از شهيد کردن آن حضرت برايش به وجود آمد و سپس قيام مسلمانان در مدينه، فضاى حکومت کوتاهِ کمتر از چهار سالش را تيره و تار کرد و بعد از او، حکومت در ميان آنها به سرعت عوض مى شد و حتّى دوران حکومت بعضى از آنها تنها شش ماه! بلکه حکومت «معاوية بن يزيد» چهل روز! بود. طولانى ترين حکومت، حکومت «عبدالملک» بود که حدود بيست سال به طول انجاميد و شايد علّتش اين بود که به توصيه «حجّاج» گوش نداد و دست از خونريزى «بنى هاشم» کشيد.
به هر حال، همان طور که امام(عليه السلام) پيش بينى فرموده بود، حکومت آنها کوتاه و قسمت عمده آن، ناگوار و آميخته با انواع ناآرامى ها و بدبختى ها بود.
تعبير به «هِيَ مَجَّةٌ» اشاره به اين است که آنها (بنى اميّه) مدّت زمان کوتاهى از زندگانى لذّت بخش مادّى بهره مند مى شوند، ولى مانند کسى که غذاى لذيذى را در دهان مى گذارد و طعم آن را مى چشد، امّا موفق به فرو بردن آن نمى شود، اين حکومت لذّت بخش را به سرعت از دست خواهند داد و تاريخ هم گواه آن است که حکومت کوتاه هشتاد ساله آنها، -جز در سالهاى محدودى- مملوّ از مخاطرات، نابسامانى ها، درگيرى ها، مشکلات عظيم و جابجايى هاى سريع بود.
***
نکته:
ناکامى بنى اميّه در حکومت:
درست است که «بنى اميّه» حدود «هشتاد سال» بر کشورهاى اسلامى حکومت کردند و چهارده نفر از «آل ابوسفيان» و «آل مروان» زمام حکومت را يکى بعد از ديگرى در دست گرفتند(4) که بعضى از آنها حکومتشان فقط حدود يک، يا چند ماه و بعضى فقط هفتاد روز حکومت داشتند و طولانى ترين آنها که حکومت هشام بن عبدالملک بود، بيست سال به طول انجاميد و به طور متوسط هر کدام حدود شش سال حکومت داشتند، ولى حکومت آنها غالباً توأم با درگيرى ها و تضادها و ناکامى ها بود که عمر اندک حکومتشان يکى از آن شواهد است. از جمله حوادث طولانى که در اين مدّت واقع شد و «شهد» حکومت را در کام آنها مبدّل به «شرنگ» کرد، حوادث زير بود:
الف- قيام هاى خوارج بر ضد بنى اميّه
حکومت بنى اميّه مملوّ از طوفانها و قيامها و شورشهايى از جانب خوارج بود:
1- درست پس از حرکت امام حسن(عليه السلام) از کوفه به سمت «حجاز» و ورود معاويه به «کوفه» يک گروه پانصد نفرى از «خوارج» به سرکردگى «فروة بن نوفل» در برابرش قيام کردند.(5)
2- «عروة بن حدير» معروف به «عروة بن اديه» شخصيّت ديگرى از همين خوارج بود، که با اصحابش بر «معاويه» شوريد و «زياد» او را به قتل رساند.
3- «نجدة بن عويم حنفى» سومين نفر از رؤساى خوارج بود که با يارانش در برابر حکومت معاويه قيام کرد و بر «يمامه»، «يمن»، «طائف»، «عمّان»، «بحرين» و «وادى تميم و عامر» تسلّط يافت.
4- «مستورد بن سعد تميمى» چهارمين نفر از اين طائفه است که بر «مغيرة بن شعبه» والى معاويه در کوفه حمله برد و «مغيره»، «معقل بن قيس» را براى مقابله با او فرستاد که هر دو با ضربه يکديگر از پاى در آمدند.(6)
5- پنجمين نفر «حوثره اسدى» است که با گروهى از خوارج در سال قحطى بر «معاويه» شوريد و «معاويه» سپاهى از کوفه براى دفع او گسيل داشت; «حوثره» خطاب به آنان گفت: «اى دشمنان خدا! شما ديروز براى انهدام حکومت معاويه با او جنگيديد و امروز براى استحکام پايه هاى حکومتش». «حوثره» در اين نبرد کشته شد و نيروهايش پراکنده شدند.
6- «قريب بن مرّه ازدى» و «زحّاف طائى»، از عابدان و مجتهدان «بصره» بودند که در زمان معاويه بر «زياد» خروج کردند(7).
7- «نافع بن ازرق حنفى» و «نجدة بن عامر» دو فرد ديگر از خوارج بودند که قيام کردند و به «بصره» حمله بردند; در اين نبرد شديد «ابن عبيس» امير بصره و «نافع» هر دو کشته شدند. اين نبرد به «جنگ دولاب» معروف، و از جنگهاى مشهور خوارج است.
8- «عبيداللّه بن بشير بن ماحوز يربوعى» پس از قتل «نافع» امور خوارج را عهده دار شد و در اين راه جنگيد.(8)
9- «زبير بن على سليطى» در «بصره» فرود آمد و مردم «بصره»، «اهواز» با رغبت و ترس به او پيوستند و در برابر حکومت مرکزى قيام نمودند(9).
10- «قطرى بن فجائه مازنى» از جمله افرادى است که بر ضدّ معاويه به پاخاسته است; هنگامى که «زبير بن على» کشته شد، خوارج مى خواستند «عبيدة بن هلال» را رئيس خود قرار دهند (و برنامه مبارزه را ادامه دهند) ولى او گفت: «قطرى بن فجائه» از من بهتر است. لذا با او بيعت کردند.(10)
11- «عبد ربّه صغير» که در همان زمان «قطرى» جمع کثيرى با او بيعت کردند و در نبرد با «مهلب» کشته شد.(11)
12- «شبيب بن يزيد شيبانى» که قيامش در سرزمين «موصل» و «جزيره» بود; «حجّاج» با او از درِ نبرد درآمد، و او جمع زيادى از سپاه «حجّاج» را به قتل رساند.(12)
ب- قيام گروههاى ديگر در برابر بنى اميّه
1- قيام «حُجر بن عدى» در برابر «مغيرة بن شعبه» والى معاويه در کوفه. «مغيره» در خطبه هاى خود نسبت به امام على(عليه السلام) بدگويى مى کرد و از «عثمان» و طرفدارانش تمجيد مى نمود; «حجر» در برابر اين عمل ايستاد و سرانجام با طرفدارانش در «مرج عذراء» (نزديکى شهر شام) به وسيله معاويه -پس از دادن تأمين- شهيد گرديد(13).
2- امام «ابا عبداللّه الحسين، سيّد الشّهداء» عليه آلاف التّحية و الثّناء، در برابر «يزيد» در محرّم سال 61 قيام نمود و با همه يارانش شهيد شد.(14)
3- «عبداللّه بن زبير» در مکّه قيام نمود; يزيد را خلع، مردم را به بيعت با خود دعوت نمود، و والى يزيد را از مکّه خارج ساخت.(15)
4- قيام مردم مدينه به رهبرى «عبداللّه بن حنظله» که به واقعه «حرّة» معروف است; اين قيام در ذى الحجّه سال 63 اتفاق افتاد; سپاه يزيد به سرکردگى «مسلم بن عقبه» بر مدينه وارد شد و مردم آن شهر را قتل عام نمود.(16)
5- «قيام توّابين»; گروهى که پس از شهادت ابا عبداللّه الحسين(عليه السلام) از عدم همکارى با او پشيمان شده، توبه کردند و تصميم گرفتند به پاخيزند و جبران اين تقصير خود را بنمايند; آنها حدود هفده هزار نفر شدند و به فرماندهى «سليمان بن صرد» در سال 65 در «عين الورده» به خون خواهى امام حسين(عليه السلام) پرداختند.(17)
6- قيام «مختار بن ابى عبيده ثقفى»; وى پس از «سليمان بن صرد» با اعطاى فرماندهى به «ابراهيم بن مالک بن حارث» او را به نبرد با «عبيداللّه بن زياد» فرستاد، و ابراهيم موفق شد او را و بزرگان ديگرى از طرفداران بنى اميّه را به قتل برساند و مختار به دنبال آن، قاتلان امام حسين(عليه السلام) را يکى پس از ديگرى به سزاى اعمال خود رسانيد.(18)
7- قيام «مصعب بن زبير» که با همراهى جمعى از اهل عراق به پاخاست و با «عبيداللّه زياد» نبرد را شروع کرد; ولى به او وفا نکردند و شکست خورد.(19)
8- قيام «عبدالرّحمان بن محمّد اشعث» در سيستان; او نخست از طرف «حجّاج» فرماندار آنجا بود ولى مورد خشم واقع شد، او را تهديد نمود، او هم «حجّاج» را خلع کرد و با جمعيّتى بيعت نمود و به نبرد با «حجّاج» برخاست. در «اهواز» به يکديگر رسيدند و نبرد سختى بينشان درگرفت، اين حادثه در سال 83 هجرى قمرى واقع شد.(20)
9- در سال 102، «آل مهلب» در برابر «يزيد بن عبدالملک» به پاخاستند; حدود يکصد و بيست هزار نفر با «يزيد بن مهلب» بيعت نمودند، و «يزيد بن عبدالملک» برادرش «مسلمة بن عبدالملک» را براى نبرد با او گسيل داشت و جنگ سختى بين آنها در گرفت که در مرحله اوّل به هزيمت شاميان انجاميد.(21)
10- «سليمان بن کثير خزاعى» و يارانش در سال 111 در خراسان قيام کردند و مردم را به بيعت با «بنى هاشم» دعوت نمودند، که جمعيت بسيارى به اين خواسته پاسخ مثبت دادند.(22)
11- قيام «زيد بن على بن الحسين(عليه السلام)» در برابر «هشام بن عبدالملک» است که در اوائل ماه صفر سال 121 به شهادت رسيد. نخست قرّاء و اشراف اهل عراق با او بيعت کردند، ولى به هنگام نبرد با «يوسف بن عمر ثقفى» عامل عراق، فرار کردند; «زيد» پس از مقاومت بسيار و زخم هاى فراوان شهيد شد; جسدش را پس از دفن بيرون آورده، سرش را جدا کردند، بدنش را به دار زدند و پيکرش را پس از آن به آتش سوختند.(23)
12- قيام «يحيى بن زيد». او با هفتاد نفر در برابر سپاه ده هزار نفرى «نصر بن سيّار» ايستاد، آنها را شکست داد و فرمانده آنها را به قتل رساند; پس از آن، سپاه ديگرى به نبرد با او فرستادند; در اين نبرد او و تمام يارانش شهيد گشتند.(24)
13- «ضحّاک بن قيس حرورى» نيز از جمله کسانى است که قيام نمود و با «عبداللّه بن عمر بن عبدالعزيز» درگير شد، و بر «واسط»، «موصل»، «نصيبين»، و «حرّان» تسلط يافت. «ضحّاک» در سال 127 کشته شد و سپاه او متفرّق شدند.(25)
14- «ابوحمزه، مختار بن عوف حرورى أَزْدى»، از کسانى است که قيام نموده و بر «مدينه» تسلّط يافت و از آنجا به قصد تسلّط بر «شام» حرکت کرد، که در بين راه با نيروهاى «مروان حمار» درگير شد، رو به هزيمت نهادند و به «مدينه» بازگشتند.(26)
15- در سال 129 قيام «ابراهيم بن محمّد امام» و «ابو مسلم خراسانى» اتّفاق افتاده است.(27)
* * *
پی نوشت:
1. «مَعْقُوله» از مادّه «عِقال» به معناى طنابى است که پاى شتر را بعد از خم کردن، با آن مى بندند، تا نتواند برخيزد و همچنان در محل خود بماند و «شتر معقوله» به چنين حيوانى گفته مى شود و سپس به عنوان کنايه در امورى که پايدار است، به کار مى رود.
2. «درّ» در اصل به معناى ريزش شير از پستان است; سپس به ريزش مايعاتى مانند باران و امثال آن اطلاق شده و به عنوان کنايه، در مواهب مختلف مادّى بکار مى رود.
3. «مَجَّة» از مادّه «مَجّ» (بر وزن حجّ) در اصل به معناى بيرون ريختن آب از دهان است و به عصاره انگور و مانند آن «مُجاج» (بر وزن عقاب) مى گويند و به عسل نيز «مجاج النّحل» گفته مى شود و در اينجا اشاره به پيروزيهاى موقّتى است که انسان آن را بدست مى آورد و به زودى از دست مى دهد.
4. اين چهارده نفر عبارتند از:
1) معاويه، از سال 40 تا 61 هجرى قمرى.
2) يزيد بن معاويه، از 61 تا 64 هجرى قمرى.
3) معاوية بن يزيد، 40 روز، يا دو ماه از سال 64 هجرى قمرى.
4) مروان بن حکم، 9 ماه از سال 65 هجرى قمرى.
5) عبدالملک بن مروان، 65 تا 86 هجرى قمرى.
6) وليد بن عبدالملک، 86 تا 96 هجرى قمرى.
7) سليمان بن عبدالملک، 96 تا 99 هجرى قمرى.
8) عمر بن عبدالملک، 99 تا 101 هجرى قمرى.
9) يزيد بن عبدالملک، 101 تا 105 هجرى قمرى.
10) هشام بن عبدالملک، 105 تا 125 هجرى قمرى.
11) وليد بن يزيد بن عبدالملک، 125 تا 126 هجرى قمرى.
12) يزيد بن وليد بن عبدالملک، 2 ماه و 10 روز، از سال 126 هجرى قمرى.
13) ابراهيم بن وليد بن عبدالملک، 70 روز از سال 126 هجرى قمرى.
14) مروان بن محمّد، مشهور به مروان حمار، 126 تا 132 هجرى قمرى. (بر گرفته از «سيره پيشوايان»).
5. البداية و النهاية، جلد 8، صفحه 24.
6. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 4، صفحه 132، 134.
7. همان مدرک، صفحه 135.
8. همان، مدرک، صفحه 144.
9. همان مدرک، صفحه 144.
10. همان مدرک، صفحه 167.
11. همان مدرک، صفحه 167.
12. البداية و النهاية، جلد 9، صفحه 17.
13. البداية و النهاية، جلد 8، صفحه 54.
14. تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 245.
15. همان مدرک، صفحه 247.
16. تتمّة المنتهى، صفحه 58.
17. البداية و النهاية، جلد 8، صفحه 276.
18. تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 259.
19. البداية و النهاية، جلد 8، صفحه 346.
20. تاريخ يعقوبى، جلد2، صفحه 277.
21. البداية و النهاية، جلد 9، صفحه 246 و تتمّة المنتهى، صفحه 116.
22. تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 319.
23. تتمّة المنتهى، صفحه 124-127.
24. البداية و النهاية، جلد 10، صفحه 7.
25. تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 338.
26. همان مدرک، صفحه 339.
27. البداية و النهاية، جلد 10، صفحه 32.