«فاستودعهم في افضل مستودع، و اقرهم في خير مستقر، تناسختهم كرائم الاصلاب الي مطهرات الارحام كلما مضي منهم سلف قام منهم بدين الله خلف»: (آنان پيامبران را در برترين وديعتگاه به وديعت نهاد و در بهترين قرارگاه تثبيت فرمود، اصلاب شريفه آنان را به پاكترين ارحام منتقل ساخت هر موقعي كه يكي از آنان (رسالت خود را ابلاغ نمود و) درگذشت، براي تبليغ دين خداوندي جانشيني از آنان قيام نمود).
انتخاب انبيا مستند به اصول با اهميتي بوده است. مسلم است كه منصب نبوت كه نوعي وساطت ميان خدا و بندگان او است، منصبي فوق العاده بااهميت است. مخصوصا انبيا به عنوان اينكه وسائط خداوندي در بيان سعادت و صلاح و شقاوت و فساد مادي و معنوي اولاد آدم عليهالسلام ميباشند، قطعي است كه چنين انسانهائي هم بايد از نظر طبيعي پاكيزه و بي عيب باشند و هم از نظر رواني و روحي. لذا خداوند سبحان انبياء را از پدران و مادران پاكيزه و بي عيب بوجود آورده است، زيرا تاثير عوامل وراثت در اخلاق همانند تاثيرآنها در رنگ و اعضا و اندام و غير ذلك، اگر چه به عنوان عامل ايجاد زمينه، مورد قبول همگان ميباشد. اينكه گفتيم: اگر چه (به عنوان عامل ايجاد زمينه) براي اينست كه آنچه از دانش مربوط به وراثت و از مشاهدات عمومي بدست ميآيد، اينست كه عوامل وراثت تعيين كننده قطعي سرنوشت هيچ كس (از نظر صلاح و فساد و سعادت و شقاوت) نيست بلكه فقط توانائي ايجاد زمينه را دارد و الا تاثير محيط و تعليم و تربيت و ديگر عوامل و انگيزهها بايد به كلي منتفي گردد، در صورتي كه تاثير آنها و تاثير تلقين و كمالجوئي كه شخصيت آدمي را ميتواند دگرگون كند، جاي هيچگونه ترديد نيست.
اميرالمومنين عليهالسلام در اين جملات به دو امتياز مهم از عوامل طبيعي وجود انبياء اشاره فرمودهاست:
امتياز يكم- خداوند پيامبران را در پاكترين اصلاب به وديعت نهاد، يعني پدران انبياء عليهمالسلام همگي انسانهاي الهي و شريف بودهاند سلسله پدران پيامبر اسلام بنا به نقل محدثان چنين است: محمد بن عبدالله صلي الله عليه و اله بن عبدالمطلب و اسمه شيبه الحمد بن هاشم و اسمه عمرو بن عبد مناف و اسمه المغيره بن قصي و اسمه زيد بن كلاب بن مره بن كعب بن لوي بن غالب بن فهر بن مالك بن النضر و هو قريش بن كنانه بن خزيمه بن مدركه بن الياس بن مضربن نزاربن معد بن عدنان بن ادبن اودبن اليسع بن الهميسع بن سلامان بن نبت بن حمل بن قيدار بن اسماعيل بن ابراهيم عليهالسلام بن تارخ بن ناحور بن ساروع بن راعو بن فالغ (يا فالع) بن عابر و هو هود بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح بن ملك بن متوشلخ بن اخنوخ و هو ادريس بن يارد بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث و هو هبه الله بن ادم ابيالبشر عليهم السلام جميعا.
امتياز دوم- قرار دادن انبياء در ارحام پاك مادراني مطهره. در زيارت امام حسين عليهالسلام همين مطلب را كه اميرالمومنين عليهالسلام در اين خطبه فرموده است، ميخوانيم: «اشهد انك كنت نورا في الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره»: شهادت ميدهم به اينكه تو (اي حسين) نور در اصلاب باعظمت و ارحام پاكيزه بودي. مرحوم هاشمي خوئي از كلبي نقل كرده است كه براي پيامبراكرم صلي الله عليه و اله و سلم پانصد مادر نوشته شده است كه در هيچ يك ازآنها زنا و ديگر آلودگي هاي جاهليت ديده نشده است). تبصره- با نظر به شماره مسلسل پدران پيامبراكرم تا زمان آدم ابوالبشر عليهالسلام، شماره مادران خيلي زيادتر بوده و قابل قياس نميباشد.
بنابراين بايد بگوئيم: نامهاي پدران پيامبر كه در امثال روايات فوق آمده است، به عنوان برخي از آنان ذكر شده است نه همه آنان و يا بايد بگوئيم: مادران پيامبر اسلام عليهالسلام تا حضرت حوا عليهاالسلام كمتر از پانصد بوده و معادل پدران او ميباشند و اشتباه از نسخه نويسها بوده است.
***
«حتي افضت كرامه الله سبحانه و تعالي الي محمد صلي الله عليه و آله، فاخرجه من افضل المعادن منبتا و اعز الارومات مغرسا من الشجره التي صدع منهاانبياءه و انتجب امناءه عترته خيرالعتر، و اسرته خيرالاسر، و شجرته خيرالشجر، نبتت في حرم و بسقت في كرم، لها فروع طوال و ثمر لاينال»: (تا آنگاه كه كرامت خداوندي سبحانه و تعالي به محمد صلي الله عليه و آله منتهي گشت و، آن وجود مقدس را از برترين منابع روياننده و عزيزترين اصول و ريشهها براي كاشتن بيرون آورد، از آن درختي كه خداوند آن را شكافته و پيامبرانش را از آن بيرون آورده و امناي خود را از آن برگزيده است. عترت پيامبراكرم صلي الله عليه و آله بهترين عترتها است و دودمانش بهترين دودمانها و درختش بهترين درختها كه در حرم روئيده و در كرامت و مجد برشد رسيده است، براي آن درخت شاخههائي است بلند و ثمريست غير قابل دستيابي.)
محمد صلي الله عليه و آله فرزند باعظمت ابراهيم عليهالسلام در جملات فوق با نظر به جمله: «من الشجره التي صدع منها انبياءه»: (از درختي كه خداوند آن را شكافته پيامبرانش را از آن بيرون آورده است.) و جمله «نبتت في حرم»: (كه در حرم روئيده است.) نوعي ناسازگاري تصور شده است، توضيح اينكه با نظر به جمله يكم منظور از درخت، حضرت ابراهيم خليل الرحمن عليهالسلام است كه پيامبران پس از آن بزرگوار از نسل مبارك او ميباشند و با نظر به جمله دوم كه ميگويد: (آن درخت در حرم روييده است) كه مقصود مكه معظمه است، نميتواند منظور حضرت ابراهيم عليهالسلام باشد زيرا آن حضرت از كلدانيون است آنچه به نظر ميرسد اين است كه مقصود از شجره اول قطعا حضرت ابراهيم خليل عليهالسلام است او است پدر بزرگ انبياء عليهمالسلام و منظور از شجره دوم يا وجود مبارك خود پيامبر اكرم است و يا نهال و يا ساقهاي بزرگ از درخت او (حضرت ابراهيم عليهالسلام) كه حضرت هاشم عليهالسلام ميباشد كه در حرم روييده است. بدان جهت كه اميرالمومنين عليهالسلام در نهجالبلاغه در اين مورد و چند مورد ديگر اشاره به اصالت و طهارت سلسله نسل پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرموده و در بعضي از سخنانشان حضرت ابراهيم خليل الله را مطرح فرمودهاند لذا مناسب است كه ما در تفسير همين خطبه مقداري درباره آن حضرت كه ابوالانبياء ناميده شده است بررسي داشته باشيم.
قبلا متذكر ميشويم كه اين مقاله، مباحث مشروح و مقداري مطالب جديدتر از سخنراني است كه در تاريخ پنجشنبه 16 اسفند ماه سال 1363 در مجمعي كه مركب از دانشمندان آلماني و ايراني بود و در انجمن حكمت و فلسفه اسلامي تشكيل يافته بود، ايراد شده است. پيش از ورود به اصل مبحث يك مقدمه ضروري را متذكر ميشويم: تاريخ خداشناسي و خداپرستي مساوي تاريخ انساني است. مقدمه: با نظر به ساختمان مغزي و نيروهاي رواني و استعدادهاي انساني كه از ديدگاه تاريخ تكون انسان (حداقل 40000 سال به اين طرف) تغييري طبيعي دراو بوجود نيامده است، بايد گفت: انسان در رابطه با جهان هستي در مجراي حركت با قوانين ثابته كه حاكم بر آن است، از توحيد مبدء هستي كه خدا است، برخوردار بوده است. توجهات و گرايشها و نيايشهاي ماوراي طبيعي انسانها كه مساوي تاريخ او حركت كرده و پيش رفته است، از دلائل روشن براي اثبات همين حقيقت است كه بشر بيتوحيد زندگي نكرده است، اگر چه در تطبيق آن واحد فوق طبيعي به هويتها و مصاديق بايكديگر اختلاف داشتهاند. آنچه كه براي رد اين قضيه بيان شده است، دو موضوع است:
موضوع يكم- آثار و ترسيمها و مجسمههائي است كه گفته ميشود، بشر به اين پديدهها عبادت كرده است و يكتاپرستي به آن معني كه پس از ابراهيم (عليهالسلام) رواج پيدا كرده، وجود نداشته است. اين موضوع نميتواند قضيه يكتاپرستي را از دوران ما قبل ابراهيم عليهالسلام مردود بسازد، زيرا ما در بررسي آن آثار و ارتباط سحر و جادوئي و حتي ارتباط گرايش عبادي به آنچه كه آن آثار نشان ميدهند، با نمودهائي گنگ و بيزبان روياروي هستيم، و نميتوانيم بر مبناي منطق عملي بوسيله آن نمودها كه احتمالات ارتباطات مغزي و رواني در آنها متعدد است اثبات كنيم كه عبادت انسانهاي ما قبل ابراهيم (عليهالسلام) در همان نمودها منحصر بوده و هدف آنان جز همان شكلي از ارتباط كه آثار نشان ميدهند، نبوده است. امروزه در همه دنيا اماكن مقدس وجود دارد كه بشر اشيائي را در آن اماكن مورد احترام شديد قرار ميدهد، مانند الحجر الاسود در بيتالله الحرام و خود سنگهاي آن بيت، با اين كه اگر يك مسلمان با هدف گيري پرستش، به آن سنگها احترام كند، قطعا كفر ورزيده است.
موضوع دوم- عبارتست از شيوع فراوان خدايان در امتداد تاريخ، ميدانيم كه اغلب جوامع در دورانهاي ما قبل ابراهيم (ع) حتي در قرون و اعصار بعد از ابراهيم تا امروز اصطلاح خدايان بسيار رائج بوده است. اين خدايان در هر يك از اقوام و ملل هويتهاي مخصوص داشته و كارهاي خاصي به آنها نسبت داده شده است برخي از نويسندگان گمان كردهاند: اين خدايان معبودهاي واقعي آن اقوام و ملل بوده و بجاي خداوند يكتا مورد پرستش قرار گرفتهاند. اين موضوع بانظر به دلائل زير، خطائي آشكار است، زيرا ما در دلائل زير خواهيم ديد كه اغلب اشياء و انسانهائي كه محترم و مقدس بودهاند، كلمه خدا درباره آنها بكار ميرفته است.
1- ابوريحان بيروني ميگويد: جالينوس گفته است: (مردان بافضيلت، به سبب مهارت و استادي كه در صنايع و معالجات طبي بدست آوردهاند، شايسته ورود در جرگه خدايان گشتهاند، از آن جمله اسكولابيوس و ديونيسيوس در گذشته دو انسان بودند، سپس به مقام خدائي رسيدند، زيرا اولي بمردم طب را تعليم ميكرد و دومي صنعت انگوركاري را) ملاحظه ميشود كه تكامل و رشد انساني دو شخصيت مزبور را كه مورد احترام جامعه قرار گرفته بودند، موجب وصول به مقام فضيلت و تقدس كه شايسته اصطلاح خدا (نماينده خدائي) گشتهاند، معرفي مينمايد.
2- قبيله نزار در هنگام بجا آوردن اعمال مكه اين ذكر را ميگفتند: لبيك اللهم لبيك، لبيك لاشريك لك، الا شريك هو لك تملكه و ما ملك: (اجابت ميكنم دعوت تو را اي خداوند، اجابت ميكنم. اجابت ميكنم ترا، شريكي براي تو نيست، مگر شريكي كه آن هم از آن تست، تو مالك آن شريك هستي و مالك هر چه كه مملوك آن شريك است). اين بت پرستان دراين ذكر، اولا توجه و گرايش به خداي بزرگ (الله) را ابراز مينمايند و سپس شريكي را كه براي او قرار دادهاند، (عزي) را مورد توجه قرار داده و با اينكه آنرا در همين ذكر ميپرستند، مملوك (الله) قرار ميدهند.
3- ابوريحان بيروني ميگويد: (معلوم است كه طبيعت مردم عوام همواره ميل به محسوس و تنفر و وحشت از معقول دارد، زيرا معقول از آن مردم دانا است كه در هر زمان و مكان در اقليتند و به همين جهت بوده است كه شماره فراوان از اقوام و ملل به صورتگري و مجسمه سازي و اشتياق نشان ميدهند) هماكنون در سرزمين هند در معابد هند مجسمههاي گوناگوني مورد تقديس و احترام است، ولي شما وقتي كه به كتابهاي مقدس هندوها مراجعه ميكنيد و با برهمنان درباره اين موضوع گفتگو مينماييد، ميبينيد آنان آن مجسمهها را به عنوان تجسيم كننده جمال و جلال خداوندي و تقريبا وسيله تمركز قواي دماغي براي توجه به ماوراي طبيعت، تقديس و احترام ميكنند. (خود اينجانب در سفر هند براي شركت در سمينار بينالمللي ابنسينا در دهلي نو اين هدف گيري را در معابدي متعدد از هندوستان كه با برهمنان گفتگو كرديم شنيدم.)
4- هيچ كس ترديدي دراين حقيقت ندارد كه افلاطون يكي از پيشتازان مكتب الهيون است. (افلاطون تاكيد ميكند كه ماوراي دو نمونه اساسي جهان (مثل و جهان محسوس) آفريننده توانائي وجود دارد كه ميتواند يكي از آنها را كه مثل است بوجود بياورد و عالم محسوس كه سايه آن است، احتياجي به آفرينش مجدد ندارد و نخستين صفت اختصاصي اين آفريننده مطلق علت فاعلي بودن او است و اين آفريننده مطلق است كه نظم و جمال را بوجود ميآورد) باز در فصل چهارم در مبحث روح عالم ميگويد: روح عالم نخستين و قديميترين مصنوع خدا است، آن هم موجود الهي است) بااين حال كه افلاطون به وجود خداي بزرگ يقين و اعتقاد دارد ارواح بشري را از ساختههاي خدايان ثانوي معرفي ميكند. در جاي ديگر از همين ماخذ (ص 235 فصل دهم) ميگويد: (پس خداوند به آفرينش سائر كائنات شروع كرد و آنها را بصورت مثل قرار داد چيست. آن مثل)؟ شماره آنها چقدراست اين مثل چهارتاست:
يك- جنس خدايان آسماني (مثلا مجردات) دو- جنس بالدار كه در هوا شناوراست. سه- نوع آبي چهار- جنسي كه با پاهايش راه ميرود. ملاحظه ميشود كه افلاطون اصطلاح خدايان را در موجودات مجرد و مقرب خداوندي بكار برده است. باز افلاطون در فصل يازدهم ص 239 از ماخذ ذيل ميگويد: (بحث از خدايان ديگر و چگونگي بوجود آمدن آنها، خارج از توانائي مااست. بر ما لازم است كه در اين موضوع كساني را كه پيش از ما سخن گفتهاند، تصديق كنيم، زيرا آنان چنانكه ميگويند، از فرزندان خدايان هستند و بدون شك و شبهه نياكان خود را روشنتر ميشناسند).
5- گريگوري ملطي معروف به ابنعبري در بيان داستان حضرت موسي عليهالسلام چنين ميگويد: (موسي به خدا گفت: زبان من لكنت دارد و در سخن گفتن سنگين است، فرعون چگونه دعوت مرا خواهد پذيرفت! رب فرمود: من ترا براي فرعون خدا قرار دادم) آيا اصطلاح خدا دراين عبارات جز نماينده خداوند بزرگ چيز ديگري است. ژان ژاك روسو كه از مسيحيان و يكتاپرست است، در كتاب معروف خود ميگويد: (براي كشف بهترين قوانين كه به درد ملل بخورد يك عقل كل لازم است كه تمامي شهوات انساني را ببيند ولي خود هيچ حس نكند، باطبيعت هيچ رابطهاي نداشته باشد، ولي آنرا كاملا بشناسد، سعادت او بما مربوط نباشد، ولي حاضر شود به سعادت ما كمك كند. بالاخره بافتخاراتي اكتفا نمايد كه به مرور زمان علني گردد، يعني در يك قرن خدمت كند و در قرن ديگر نتيجه بگيرد، بنا بر آن چه گفته شد، فقط (خدايان ميتوانند چنانكه شايد و بايد براي مردم قانون بياورند) براي تكميل اين مبحث كه اصطلاح خدايان از زمانهاي بسيار قديم تاكنون در معناي موجودات مقدس و قابل احترام و گاهي هم در معناي نماينگان خداوند بزرگ بكار رفته است، رجوع شود به كتاب (تفسير و نقد و تحليل مثنوي ج 10 ص 63 تا 74).
خلاصه اينكه شيوع بت پرستي و پديده خدايان نميتواند انسانهاي ما قبل ابراهيم عليهالسلام را متهم به خدانشناسي و محروميت از توحيد نمايد، منابع اديان الهي مانند قرآن صراحتا توحيد را مقدم بر همه عقايد ديگر ميداند و اينكه بت پرستي و گرايش به خدايان در دورانهاي قديم شايع بوده است، هيچ جاي ترديد نيست و قرآن نيز جريان مزبور را در تاريخ، متذكر و قصههائي را درباره جريان مزبور بيان ميكند، منافاتي با اين ندارد كه كاروان بزرگي از بشريت به تبعيت از پيامبران و با تكيه به عقل و وجدان، معتقد به توحيد و الهيات معقول بودهاند بعضي ازاين مورخان و تحليلگران تاريخ را ميبينيم كه درباره اساطير و افسانههاي كهن بقدري تتبع و دقت و موشكافي مينمايند و نتيجهگيري ميكنند كه گوئي ضروري ترين مسئله حيات را براي خود مطرح و آنرا در برابر چشمشان مشاهده ميكنند! ولي درباره شخصيتهاي كامل و رشد يافتههاي الهي كه اكثر جوامع بشري حيات خود را با آن شخصيتها و دستوراتشان تفسير و توجيه مينمايند اهميتي نميدهند!! شايد علت چنين مسامحه و بياعتنائي فرار از جذب شدن به كمال اعلاي انساني است كه با بيقيد و شرط زيستن در اين دنيا منافات دارد.
ما نبايد به جهت بيتوجهي برخي از باستانشناسان و مورخان بامداد تاريخ و قرون و اعصار قديم به معتقدات مردم درباره توحيد و الهيات، دست از حقيقتي برداريم كه هم عقل سليم با نظر به ساختمان مغزي و استعدادهاي روحي آدمي آن را اثبات ميكند و هم كتب آسماني مانند قرآن و تورات. ما براي اثبات خطائي كه برخي از باستانشناسان و مورخان در بيان سرگذشت بشري مرتكب ميشوند، فقط نمونهاي را بيان ميكنيم: همه ميدانيم كه داستان سبئيون را قرآن و تورات متذكر شده است، ولي باستانشناسان تااواخر قرن هجده هيچ چيزي درباره اين تمدن نگفته بودند. يك دانشمند آلماني بنام ميخائيل كه در فلسفه علوم الهي مرد محققي بود و در سال 1771 از دنيا رفته است، به پادشاه دانمارك (فردريك پنجم) پيشنهاد ميكند كه گروهي را در سال 1756 به يمن بفرستد تا آن چه را كه در تورات درباره سبا و يمن آمده است تحقيق كنند. فردريك پنج نفر را به سرپرستي كار ستون بنوهر به آن سرزمين تعيين ميكند. در سال 1761 اين گروه راه ميافتند و از مصر عبور كرده و به يمن ميرسند (1762) اين گروه بجز سرپرستشان، همه در راه از سختي از بين ميروند، سرپرست گروه به كشفياتي نائل شده و كتابي دراين باره مينويسد و ميگويد: (دو شهر بنام ظفار و حدافه را كشف كرده است، خطوط و نقشههاي كتيبهاي در آن شهرها ديده ميشود كه يهود و عرب از خواندن و درك آنها ناتوانند در سال 1810 زنسن آلماني به يمن رفته و در شهر ظفار به سه نقشه كتيبهاي دست مييابد و در شهر مخا پنج فقره از نقشههاي كتيبهاي پيدا ميكند. در سال 1838 يك افسر انگليسي بنام ولسته بان سرزمين رفته و كتيبههاي مربوط به اقوام حميري را در قلعهاي به نام حصن غراب پيدا ميكند. اين افسر انگليسي با همراهانش كتيبهها و نقشههاي و نقشههاي زيادي را از شهر مارب كه سد مشهور سبئيون در آن بوده است پيدا ميكند. در سال 1843 يك فرانسوي بنام ارنو به سبا رفته و 56 كتيبه از صنعاء، خريبه، مارب و حرم بلقيس مييابد و با خود ميآورد.
بدين ترتيب، تدريجا اهميت مسئله روشن ميشود و جمعيتي به نام (جمعيت آثار سامي) تحت نظارت سرپرست فرهنگ پاريس تشكيل ميشود. آنگاه مستشرق معروف هالقي را در سال 1869 به دنبال كارهاي مكتشفين به سبا ميفرستد. اين مستشرق 660 نقشه كتيبهاي را با خود ميآورد. اين شخص به شهرهاي جوف و معين كه پايتخت دولت معينيها بوده است دست مييابد، در حاليكه جز در بعضي كتابهاي يوناني خبري از آنها ديده نشده بود. سپس يك دانشمند آلماني به نام ادوفارگلازر به مسافرت پرداخته و در حدود 1000 نقش كتيبهاي را از مارب و تاريخ سد مارب و تعميراتش بدست ميآورد.) اين بود يك نمونه از نتايج ناشايست بياعتنائي به كتب آسماني در كشف شناخت سرگذشت بشر. حال، اگر كتب آسماني درباره شخصيتهائي بسيار باعظمت مانند حضرت ابراهيم و حضرت موسي و حضرت عيسي عليهالسلام حقائقي را بيان كنند، ولي باستانشناسان و مورخان درباره آن شخصيتها و حقائق سكوت يا گاهي قيافه تكذيب به خود بگيرند، كوته فكري و محدود نگري خود را بازگو ميكنند. پس از اين مقدمه وارد مبحث اصلي ميشويم كه عبارتست از: توصيف عظمتهاي ابراهيم خليل عليهالسلام و مقام والاي توحيد كه آن حضرت بدان نائل گشته بود و انعكاس اين توصيف و توحيد در قرآن مجيد و عهد عتيق (تورات) و عهد جديد (انجيل). توصيف ابراهيم عليهالسلام در قرآن مجيد در قرآن مجيد عاليترين صفات يك انسان الهي كه مدارج رشد و كمال پيموده است، به حضرت ابراهيم خليل الله عليهالسلام اثبات شده است. از آن جمله:
1- «و اذكر في الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا»: (و بياد بياور در كتاب ابراهيم را كه او يك انسان كاملا راستگو و راست كردار و پيامبر بوده است.) در اين آيه مباركه دو صفت باعظمت به حضرت ابراهيم اثبات شده است: صفت يكم- (راست گوئي و راست كرداري) صفت دوم- (نبوت) (پيامبري).
2- «و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين»: (زماني كه (يا بدانجهت كه) پروردگار ابراهيم او را با كلماتي آزمايش فرمود و ابراهيم از عهده همه آن آزمايشها برآمد، خداوند فرمود من ترا براي مردم امام قرار دادم، ابراهيم عرض كرد: آيا از نسل من هم از اين امامت برخوردار ميشوند، خداوند فرمود پيمان من (امامت) به ستمكاران نميرسد.) در اين آيه مباركه نيز يك صفت اعلاي انسان الهي و تكاپو و تحمل بسيار شديد در آزمايشات به ابراهيم اثبات شده است: صفت سوم- (امامت) صفت چهارم- (تحمل در آزمايشها) ابتلاء و آزمايشهائي كه حضرت ابراهيم (ع) از عهده همه آنها برآمده است، در آيات بعدي مطرح خواهد گشت.
3- «و اذ جعلنا البيت مثابه للناس و امنا و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلي و عهدنا الي ابراهيم و اسماعيل ان طهرا بيتي للطائفين و العاكفين و الركع السجود»: (و ما بيت را عامل پاداش و پناهگاه و جايگاه براي استمرار عبادت و امن قرار داديم و از مقام ابراهيم نمازگاهي براي خود اتخاذ كنيد و ما به ابراهيم و اسماعيل عهد بستيم كه بيت مرا براي طواف كنندگان و اعتكاف كنندگان و ركوع و سجود كنندگان تطهير و آماده نمايند.) در اين آيه مباركه خداوند سبحان ابراهيم با فرزندش اسماعيل عليهماالسلام را به تطهير و آماده ساختن بيتالله الحرام براي عبادت كنندگان مامور ميسازد. صفت پنجم (تطهير كننده و آماده كننده بيت براي عبادت).
4- «و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخر قال و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الي عذاب النار و بئس المصير»: (بدان جهت كه ابراهيم گفت: اي پروردگار من، اين شهر را داراي امن قرار بده و اهل آنرا از كساني كه به خدا و روز معاد ايمان آوردهاند از ميوهها روزي فرما، خداوند فرمود و هر كس كفر بورزد، او را اندكي (از اين دنيا) برخوردار ميسازم، و سپس او را به ورود بر عذاب آتش مضطر مينمايم، عذاب آتش پايان بدي است). در اين آيه خيرخواهي ابراهيم (ع) درباره مردم مكه تذكر داده شده است كه ابراهيم (ع) در حال نيايش، آسايش مردم را از جهت مواد معيشت (و ديگر پديدههاي مهم) از خداوند متعال مسئلت مينمايد. صفت ششم- (خيرخواهي درباره مردم).
5- «و اذ يرفع ابراهيم القواعد منالبيت و اسماعيل ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم»: (زمانيكه (يا: بدان جهت كه) ابراهيم به همراه اسماعيل پايهها و ديوارهاي بيت را بنا ميكردند و بالا ميبردند (چنين راز و نياز مينمودند): كه خداوندا، اين عمل را از ما قبول فرما، قطعا توئي شنونده و دانا). در اين آيه ابراهيم و فرزندش به عنوان بالا برنده بنيانها و ديوارهاي بيت معرفي گشتهاند. صفت هفتم- (تجديد كننده ساختمان بيتالله الحرام (و بنا به نظر بعضي از مفسران مانند مجاهد بنيانگزار بيت).
6- ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امه مسلمه لك و ارنا مناسكنا و تب علينا انك انت التواب الرحيم: (اي پروردگار ما، و ما را براي تقرب به تو مسلمان قرار بده و از نسل ما امتي مسلمان قرار بده و عبادات ما را براي ما تعليم فرما و توبه و باز گشت ما را بسوي خودت قبول بفرما قطعا توئي پذيرنده توبه و مهربان). در اين آيه ابراهيم درباره خود و ذريه خود از خدا مسئلت ميدارد كه از جمله توبهكنندگان باشند صفت نهم- مسلمان. صفت دهم- توبه كننده.
7- «ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم اياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم»: (اي پروردگار ما، در ميان آنان (نسل ابراهيم) رسولي را برانگيز كه آيات ترا براي آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان تعليم نمايد و آنان را تزكيه و تهذيب كند، قطعا توئي عزيز و حكيم.) در اين آيه حضرت ابراهيم (ع) از خداوند متعال مسئلت ميدارد كه نسل او را مورد لطف و عنايت خود قرار داده و بوسيله ارسال پيامبر، كتاب و حكمت به آنان بياموزد و نفوسشان را تهذيب و تطهير نمايد. صفت هشتم- (خيرخواهي درباره رشد و كمال نسل خود) كه از نظر روحي به حد كمال و رشد برسند.
8- «و من يرغب عن مله ابراهيم الا من سفه نفسه و لقد اصطفيناه في الدنيا و انه في الاخره لمن الصالحين»: و كيست كه از دين ابراهيم اعراض كند مگر كسي كه خود ر
ا سفيه نموده است و ما قطعا ابراهيم را در اين دنيا برگزيديم و او در آخرت در گروه صالحان است). اين آيه ضمن بيان سه صفت براي حضرت ابراهيم (ع) يك مسئله بسيار با اهميت را متذكر ميشود، اين مسئله عبارتست از اينكه خداوند هر كس را كه از دين ابراهيم رويگردان شود، سفيه معرفي ميكند و اين معنا چنانكه در آيات بعدي صريحا خواهد آمد اثبات ميكند كه دين اسلامي كه حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله آورده است همان دين ابراهيم است كه در نهايت رشد انساني شايستگي تبليغ دين جاوداني را براي همه انسانها بدست آورده است. سه صفت در اين آيه براي حضرت ابراهيم ذكر شده است: صفت يازدهم (رشد اعلاي ابراهيم) صفت دوازدهم- مصطفي (برگزيده شده در اين دنيا) صفت سيزدهم شايستگي قرار گرفتن در گروه صالحان در آخرت.
9- «اذ قال ربه اسلم قال اسلمت لربالعالمين»: (برگزيدگي ابراهيم (ع) در اين دنيا و قرار گرفتن او در گروههاي صالحان در آخرت) (براي اين بود كه خدا به او فرمود: اسلام بياور، او گفت: من اسلام آوردم به خداوند پرورنده عالميان). پذيرش اسلام- در قرآن مجيد، اسلام به دو معني آمده است: معناي يكم دين الهي عام كه به همه پيامبران الهي براي ارشاد انسانها وحي شده و همانست كه پس از نوح (ع) بوسيله حضرت ابراهيم خليل الرحمن به همه انسانها بطور عموم ابلاغ شده است اين متن كلي نه قابل نسخ بوده است و نه مخصوص به جامعه و دوراني خاص. و در مواردي متعدد از قرآن خداوند پيامبر اسلام خاتمالانبياء (ص) را تابع همين دين معرفي فرموده است. معناي دوم دين خاص اسلام كه همان متن دين ابراهيم (ع) است با مقداري احكام و تكاليف فطري كه از دستبرد دگرگونيها در امان مانده است. در صورتيكه در ديگر اديان هم از نظر عقايد و هم از نظر عقايد و هم از نظر احكام تغييرات و دگرگونيهائي بوجود آمده است.
10- «و وصي بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بني ان الله اصطفي لكم الدين فلاتموتن الا و انتم مسلمون»: (و ابراهيم فرزندان خود را به ملت ابراهيم (اسلام) توصيه كرد و (همچنين) يعقوب به فرزندانش (همان توصيه را نمود.) اي فرزندان من، خداوند دين را براي شما اختيار فرمود، پس از اين دنيا چشم برنبنديد مگر در حاليكه شما مسلمانيد). بار ديگر ابراهيم عليهالسلام اين وصيت را به فرزندانش ميكند كه نزديكترين مردمان به وي ميباشند: فرزندان من، حيات بدون دين و بدون پذيرش اسلام كه آدمي را در (حيات معقول) قرار ميدهد، تباه كردن است. اين توصيه اگر چه در ظاهر عباراتش متوجه فرزندان ابراهيم و فرزندان يعقوب عليهماالسلام است، ولي آن دو پيامبر عظيمالشان با مخاطب ساختن فرزندانشان كه نزديكترين مردم به آنان ميباشند، در حقيقت همه مردم را مخاطب قرار داده و همه مردم را به گرايش به دين كه معنايش محاسبه همه جانبه حيات و عمل به آن است توصيه فرمودهاند. بار ديگر صفت خيرخواهي، آيا خيرخواهي ميتواند بالاتر از اين باشد كه انسان را از خاك بلند ميكند و او را از جان پاك خود آگاه ميسازد؟
چيست دين؟ برخاستن از روي خاك تا كه آگه گردد از خود جان پاك (محمد اقبال لاهوري)
11- «و قالوا كونوا هودا او نصاري تهتدوا قل بل مله ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين»: (اهل كتاب به مردم گفتند. يهود و نصاري باشيد (يهود گفت: بدين يهود بگرويد و نصاري گفتند: به دين مسيحيت بگرويد) تا هدايت شويد، اي پيامبر تو بگو: بلكه همه بايد به ملت ابراهيم بگروند كه (او حنيف بود دين و ملت او فطري و بي افراط و تفريط است) و ابراهيم از مشركين نبوده است). صفت چهاردهم- حنيف (فطري و بي افراط و تفريط و رستگار) صفت پانزدهم موحد حقيقي. متن حقيقي دين الهي همان است كه حضرت ابراهيم عليهالسلام آنرا از طرف خداوند سبحان به همه مردم در همه دورانها تبليغ فرموده است. در اين آيه شريفه خداوند سبحان باالزام نمودن يهود و نصاري به رجوع به دين ابراهيم كه متن حقيقي دين الهي است، آنان را به وحدت دعوت مينمايد و مسئله توحيد حقيقي را در راس اين عوامل وحدت قرار ميدهد و ميفرمايد: و ما كان من المشركين: (و ابراهيم از مشركان نبوده است.)
در آيهاي ديگر اين اساسيترين عامل وحدت را براي اديان سهگانه اسلام و يهوديت و مسيحيت بيان ميفرمايد: «قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لانشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون»: (بگو اي اهل كتاب بيائيد كلمهاي را كه ميان ما و شما مشترك است، بپذيريم: نپرستيم جز خدا را و هيچ چيزي را براي او شريك قرار ندهيم و بعضي از ما بعضي ديگر را اربابي جز خدا (در برابر خدا) اتخاذ نكنيم، اگر از اين دعوت رويگردان شوند، به آنان بگو! شاهد باشيد كه ما مسلمانان هستيم.) اين كلمه مشترك كه يكتاپرستي حقيقي و نفي هرگونه شرك است، اساس و هدف اصلي دين ابراهيم است و از ديدگاه قرآن اين كلمه مشترك همه آن انسانها را كه ادعاي گرايش به مبدء و معاد دارند و به يك كتاب الهي تكيه ميكنند ميتواند متحد بسازد. در آيهاي ديگر چنين آمده است: «ان الذين امنوا و الذين هادوا و النصاري و الصابئين من آمن بالله و اليوم آلاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لا هم يحزنون»: (قطعا كساني كه ايمان آوردهاند و آنان كه به دين يهوديت گرويدهاند و مسيحيان و صابئيان كساني هستند كه ايمان به خدا و روز معاد بياورند و عمل صالح انجام بدهند، براي آنان در نزد پروردگارشان پاداش، مقرر شده و براي آنان ترس و اندوهي نيست.)
در اين آيه خداوند سبحان ارزش حقيقي عناوين مذهبي را كه مردم به خود نسبت ميدهند، بيان ميفرمايد كه آنان كه خود را مومنين مينامند و كساني كه خود را به يهوديت مستند ميدارند و مردمي كه ميگويند: ما نصاري هستيم و آن عده كه ميگويند: ما صابئي هستيم، ارزش اين ادعاها موقعي واقعيت پيدا ميكند يا به عبارت ديگر موقعي اين انسانها با اين دعاوي موفق به رشد و نجات خواهند بود كه واقعا به خدا و آخرت ايمان بياورند و عمل صالح انجام بدهند و مسلم است كه بشر در تشخيص عمل صالح كه مبتني بر مصالح واقعي و اجتناب از زشتيها باشد، نياز شديد به وحي از طرف خداوند عليم و حكيم دارد كه پيامبران آن مصالح و مفاسد را با استناد به وحي تبليغ نمايند. اين اعتقاد سه گانه چنانكه در گذشته گفتيم متن اصلي دين حضرت ابراهيم عليهالسلام است كه همه اديان سهگانه اسلام و مسيحيت و يهود آن را پذيرفتهاند.
12- «قولوا امنا بالله و ما انزل الينا و ماانزل الي ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و مااوتي موسي و عيسي و ما اوتي النبيون من ربهم لانفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون فان آمنوا بمثل ما امنتم به فقد اهتدوا و ان تولوا فانما هم في شقاق فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم. صبغه الله و من احسن من الله صبغه و نحن له عابدون. قل اتحاجوننا في الله و هو ربنا و ربكم و لنا اعمالنا و لكم اعمالكم و نحن له مخلصون. ام تقولون ان ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط كانوا هودا او نصاري قل ءانتم اعلم ام الله و من اظلم ممن كتم شهاده عنده من الله و ما الله بغافل عماتعملون»: (شما اي مسلمانان بگوئيد: ما ايمان آورديم به خدا و به آنچه كه بر ما نازل شده است و به آنچه كه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (دوازده نفر از اولاد حضرت يعقوب عليهالسلام) و به آنچه كه به موسي و عيسي داده شده و به آن چه كه به پيامبران از طرف پروردگارشان داده شده است، ما ميان هيچ يك از آنان فرقي نميگذاريم و ما براي خدا اسلام آورديم. اگر آنان به مثل آنچه كه شما ايمان آوردهايد، ايمان بياورند، قطعا هدايت ميشوند و اگر رويگردان شوند، جز اين نيست كه دچار اختلاف (و مشقت) خواهند بود و خداوند ترا در برابر آنان كفايت خواهد كرد و او شنوا و دانا است. (ايمان به خدا و به آنچه كه بر مسلمين و ابراهيم و اسماعيل و يعقوب و اسباط و موسي و عيسي و ديگر پيامبران نازل شده است.) فطرت و رنگرزي اصلي است كه خداوند در نهاد بندگانش به امانت نهاده است و كيست نيكوتر از خدا در ساختن چنين فطرت و رنگرزي و ما او را ميپرستيم، به آنان بگو: آيا شما درباره الله با ما به احتجاج ميپردازيد، در صورتيكه الله پروردگار ما و پروردگار شما است و براي ما است اعمالي كه انجام ميدهيم و براي شما است اعمالي كه انجام ميدهيد و ما به خداوند متعال اخلاص ميورزيم. يا شما ميگوئيد: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يهودي يا نصراني بودند به آنان بگو آيا شما داناتريد يا خدا و كيست ستمكارتر از كسي كه مخفي بدارد در نزد خود شهادتي از خدا را و خداوند از عملي كه انجام ميدهيد غافل نيست.) 1- در چند آيه فوق با صراحت كامل پيروي مسلمين را از دين ابراهيم و ديگر پيامبران عظيمالشان كه خداوند همان دين ابراهيم (ع) را بر آنان نازل كرده بود، تذكر ميدهد. 2- و نيز با كمال صراحت اين حقيقت بيان شده است كه مسلمين هيچ فرقي ميان پيامبران الهي نميگذارند و دين ابراهيم مطابق همان فطرت و رنگرزي اصلي نهاد آدمي است كه خداوند متعال در انسانها بوجود آورده است. 3- بار ديگر در آيات فوق اين مسئله مهم گوشزد شده است كه عناوين رسمي كه يهود و نصاري خود را به آن مستند ميدارند نميتوانند پيامبران الهي را هم مانند ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و اسباط هم مكتب خود معرفي نمايند و مثلا بگويند حضرت ابراهيم و اسماعيل يهودي يا نصراني بودند. در جاي ديگر از قرآن مجيد همين مطلب تاكيد شده است.
13- «يا اهل الكتاب لم تحاجون في ابراهيم و ما انزلت التوارت و الانجيل الامن بعده افلا تعقلون»: (اي اهل كتاب چرا دربارهي ابراهيم احتجاج ميكنيد، در حاليكه تورات و انجيل نازل نشدهاند مگر بعد از ابراهيم آيا تعقل نميكنيد.) يعني مبناي دو عنوان يهود و نصراني دو كتاب (تورات و انجيل) است و اين دو كتاب بعد از ابراهيم نازل شد
هاند. ولي ضمنااز اين آيه و آيات شمارهي 12 به خوبي روشن ميشود كه دو اهل كتاب (يهود و نصاري) حضرت ابراهيم عليهالسلام را به عنوان يك پيامبر عظيمالشان الهي پذيرفته و حتي خود را متكي و مومن به دين ابراهيم ميدانستند. در دو آيه ديگر در سورهي آل عمران ميگويد:
14- «ما كان ابراهيم يهود يا و لا نصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين. ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين آمنوا و الله ولي المومنين»: (ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني بلكه او حنيف (داراي دين مستقيم و مسلم بوده و از گروه مشركان نبوده است. قطعا شايستهترين مردم به ابراهيم كساني هستند كه از او پيروي ميكنند و اين پيامبر و كساني كه ايمان آوردهاند و خداوند ولي مردم با ايمان است.) در دو آيه فوق بار ديگر اين قضيه را كه ابراهيم نه يهود بود و نه نصراني بلكه او را پيامبر حنيف و مسلم (به معناي عام كه در گذشته آنرا توضيح داديم) گوشزد ميكند تا اهل كتاب را وادار به تكاپو و پيگيري دين ابراهيم نمايد كه مورد قبول آنان ميباشد. آيهي دوم ميگويد: بديهي است كه با احتجاج و ادعاها نميتوان خود را ابراهيمي حقيقي معرفي نمود، بايد كسي ادعاي ابراهيمي بودن را نمايد كه واقعا از آن حضرت پيروي مينمايد. اگر در اين قضيهي با اهميت بررسي كامل شود، خواهيد ديد پيامبر اسلام و آنانكه بوسيلهي او ايمان آوردهاند پيروان حقيقي حضرت ابراهيم ميباشند. (حنيف و مسلم).
15- «قل صدق الله فاتبعوا مله ابراهيم حنيفا و ما كان منالمشركين» (بگو به آنان، خدا راست فرموده است (كه همهي طعامها به بنياسرائيل حلال بوده است) پس، از ملت ابراهيم كه مبنايش دين مستقيم الهي است تبعيت كنيد و ابراهيم از مشركين نبوده است.) (حنيف)
16- «و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع مله ابراهيم حنيفا و اتخذ الله ابراهيم خليلا»: (كيست نيكو دينتر از كسي كه روي خود را به خدا تسليم نمايد در حاليكه نيكوكار است و از ملت ابراهيم تبعيت نموده است و خداوند ابراهيم را دوست خود اتخاذ نموده است.) (حنيف) صفت شانزدهم- خليل (دوست) دراين آيه خداوند متعال بهترين دين را ملت ابراهيم حنيف معرفي فرموده است.
17- «و اذ قال ابراهيم لابيه آزر اتتخذ اصناما الهه اني اراك و قومك في ضلال مبين»: (و هنگامي كه ابراهيم به پدرش (عمويش) آزر گفت: آيا بتها را خدايان اتخاذ كردهاي، من ترا و قوم ترا در گمراهي آشكار ميبينم). در منابع حديثي ما آمده است كه مقصود از ابيه عموي ابراهيم بوده است، زيرا در روايت معتبر آمده است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرموده است: پدران ما تا حضرت آدم (ع) پاك بودهاند، و اگر پدر حضرت ابراهيم مشرك بود، مطابق آن آيه كه ميگويد: انما المشركون نجس: (جز اين نيست كه مشركين پليدند.) روايت مزبوره از نظر معني مختل ميگشت. صفت هفدهم- (مبارزه در راه توحيد) حتي با نزديكترين خويشاوندانش مانند عمو.
18- «و كذلك نري ابراهيم ملكوت السماوات و الارض و ليكون منالموقنين»: (و بدينسان ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان ميدهيم و براي اينكه از گروه نائل به يقين بوده باشد.) صفت هجدهم- (داراي بينائي ملكوت آسمانها و زمين). صفت نوزدهم- (و اصل بمقام والاي يقين).
19- «فلما جن عليه اليل رآكوكبا قال هذا ربي فلما افل قال لااحب الافلين. فلما را القمر بازغا قال هذا ربي فلما افل قال لئن لم يهدني ربي لاكونن من القوم الضالين. فلما را الشمس بازغه قال هذا ربي هذا اكبر فلما افلت قال يا قوم اني بريي مما تشركون. اني وجهت وجهي للذي فطر السماوات و الارض حنيفاو ما انا من المشركين»: (هنگامي كه تاريكي شب فرا رسيد، ستارهاي ديد و گفت: اينست پروردگار من، وقتي كه ستاره ناپديد شد، گفت: من ناپديد شوندگان را دوست نميدارم. و هنگامي كه ماه را در حال تابيدن ديد، گفت: اينست پروردگار من، وقتي كه ناپديد شد، گفت: اگر پرودگار من، مرا هدايت نكند از قوم گمراهان خواهم بود. و هنگامي كه آفتاب را در حال تابيدن ديد، گفت: اينست پروردگار من، اين بزرگتر است، وقتي كه ناپديد شد گفت: اي قوم من، من از آن شركي كه شما ميورزيد بيزارم. من روي خود را بسوي خداوندي گردانيدم كه آسمانها و زمين را آفريده است (من اين گرايش را) در حاليكه بر مبناي دين فطري حركت ميكنم، انجام ميدهم و از مشركان نيستم.) به اضافهي اينكه حضرت ابراهيم عليهالسلام با عنايات خداوندي بمقام اعلاي شهود و ديدن ملكوت الهي نائل آمده بود و ميتوانست قوم خود را از اين طرق و اعجازهائي كه نشان ميداد ملزم كند و به دين خود هدايت نمايد، ولي حضرت ابراهيم عليهالسلام باضافه استفاده از اعجازها و ارائهي طرق هدايت، استدلال عقلي را براي قوم خود به ميان ميآورد و از طريق علمي محسوس آنان را به گرايش به خداوند يگانه و اجتناب از شرك و پرستش غير ذات اقدس ربوبي تشويق و تحريك مينمايد.
اين روش كه حضرت ابراهيم براي هدايت قومش در پيش گرفت، روش استدلال به حركت بود. معناي اين استدلال چنين است كه اولا- خالق موجوداتي كه هر لحظه به او نيازمند ميباشند، نبايد با ناپديد شدن و قطع ارتباط با مخلوقات خود، از اجراي فيض وجود باز بماند. ثانيا خود حركت اگر چه به افول و ناپديد شدن فعلي هم نيانجامد، طبيعتا تعين محدود كننده و دگرگوني در وضع و مختصات را دارا ميباشد، در صورتيكه خداوند تعين جسماني و محدوديت ندارد. ثالثا- بدان جهت كه شيئي متحرك با عروض تغييرات در عوامل و ميدان حركت تغيير پيدا ميكند، لذا احتياج از مختصات ذاتي حركت ميباشد و خداوند سبحان صمد و غني بالذات است. صفت بيستم- (اهميت دادن به عقل و استدلال عقلاني مستند به حس) صفت بيست و يكم- مراعات ادب در استدلال زيرا در آيات فوق چنين است كه حضرت ابراهيم عليهالسلام استدلال به مسئله حركت را با حماسه و پرخاش و تكبر و جدلبازي و تحقير قوم خود مطرح نفرمود، بلكه از نشان دادن و ناپديد شدن ستاره، چنين فرمود كه من ناپديد شدگان را دوست نميدارم گوئي آن حضرت خود را با استدلال مزبور هدايت ميكند. و در موقع ناپديد شدن ماه، باز هدايت شدن خود را مطرح نموده ميفرمايد: اگر خداي من، مرا هدايت نكند از گمراهان خواهم بود. در موقع ناپديد شدن آفتاب رو به مردم خود كرده ميفرمايد: من از شركي كه ميورزييد بيزارم. و نميفرمايد: حالا ديديد كه شما را ملزم كردم! شما عقل نداريد! اي مردم پست، مگر نميبينيد كه ستاره و ماه و آفتاب همه و همه ناپديد ميشوند؟!
البته پس از تكرار استدلال و ارائهي طريق هدايت و آوردن معجزهها و پافشاري مردم تبهكار به شرك و كفر و انحراف، تشديد خطاب، يك امر منطقي است، مانند آن خطاب كه حضرت ابراهيم به قوم خود فرمود كه: اف لكم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون: (اف باد بر شما و بر آنچه ميپرستيد جز خدا را آيا تعقل نميكنيد؟)
20- «و حاجه قومه قال اتحاجوني في الله و قد هدان و لااخاف ما تشركون به الا ان يشاء ربي شيئا وسع ربي كل شيء علما افلا تتذكرون. و كيف اخاف مااشركتم و لاتخافون انكم اشركتم بالله ما لم ينزل به عليكم سلطانا فاي الفريقين احق بالامن ان كنتم تعلمون. الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم علي قومه نرفع درجات من نشاء ان ربك حكيم عليم»: (و قوم ابراهيم با وي به احتجاج (مجادله) برخاستند. ابراهيم گفت: آيا دربارهي خدا با من به احتجاج ميپردازيد در حاليكه خدا هدايت كرده است مرا و من از آنچه كه شما به عنوان شريك خداوندي پذيرفتهايد نميترسم (اگر كفر به آن بورزم از ضررش هراسي ندارم و اگر عبادتش كنم اميد سودي از آن به دل راه نميدهم، زيرا آنها يا بتهائي هستند كه شكسته ميشوند و من آنها را شكستم و يا ستاره و ماه و خورشيدند كه حركت موجود در آنها، حدوث و محدوديت آنها را اثبات ميكند.) مگر خداي من چيزي ديگر بخواهد (مثلا من از توجه به خدا منصرف شوم و راه انحراف پيش بگيرم و خداوند عنايت خود را از من سلب كند و در نتيجه شرك به خدا بورزم!! يا اينكه خداوند همان موجودات جامد را بگونهاي دگرگون كند كه نفع و ضرري داشته باشند. البته در اينصورت هم باز كسي كه آن دگرگوني را در آن موجودات بوجود آورده است خداوند يگانه است.) علم خداي من بر همه چيز گسترده است، آيا متذكر نميشويد و چگونه بترسم از آنچه كه شما شرك بوسيلهي آن ميورزيد (بتهائي كه نه توانائي سود رساندن دارند و نه قدرت وارد كردن ضرر) ولي شما از اينكه شرك به خدا ميورزيد كه خدا دربارهي آن سلطه و اختياري بشما نازل نكرده است نميترسيد. كدام يك از ما دو گروه (من و پيروانم يا شما) براي امن شايستهتريم اگر بدانيد. كساني كه ايمان آورده و ايمانشان را با ظلم در نياميختند براي آنانست امن و آنانند هدايت يافتگان. و اين حجت ما بود كه آنرا به ابراهيم داديم كه به قوم خود ابلاغ كند ما درجات آنان را كه بخواهيم بالا ميبريم قطعا پروردگار تو حكيم و دانا است.) صفت بيست و دوم هدايت شدهي خداوندي. صفت بيست و سوم سالك و ارائه كنندهي راه امن درآيات مزبوره مسئلهي بسيار بااهميتي كه گوشزد شده است اين است كه راه حضرت ابراهيم عليهالسلام در زندگي با همه ابعادش امنترين راهها است. دلايل اين قضيه در آيات قرآن مجيد با كمال وضوح مشاهده ميشود. ابراهيم خليل عليهالسلام زندگي و مرگ خود را با تمامي ابعادي كه دارند مستند به خداوند بخشندهي كمال اعلا ميداند، نه به يك عوامل ناآگاه طبيعت و انگيزههاي طبيعي حيواني خود و ديگر همنوعانش. خداوند خطاب به پيامبر اسلام ميفرمايد: «قل ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي لله ربالعالمين. لاشريك له و بذالك امرت و انا اول المسلمين»: (بگو: قطعا نماز من و عبادات و زندگي و مرگ من از آن پروردگار عالميان است. شريكي براي او نيست و من به اين عقيده و عبادت مامور شدهام و من اولين مسلمانان هستم.) دو آيه قبلي چنين است:
«قل انني هداني ربي الي صراط مستقيم دينا قيما مله ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين»: (بگو قطعا، پروردگار من، مرا به راه راست هدايت كرده است، ديني محكم و پايدار كه ملت ابراهيم است و بر مبناي فطرت و دور از افراط و تفريط ميباشد و ابراهيم از مشركان نبوده است.) با توجه به اينكه: اسلامي كه خاتمالانبياء صلي الله عليه و آله تبليغ فرموده است با نظر به آيات متعدد همان دين حنيف ابراهيم است، اين نتيجه را ميگريم كه اسناد عبادات و (بطور كلي) اسناد حيات و موت به خدا يعني قرار دادن آغاز و انجام حيات با همهي فعاليتها و شئونش براي خدا صراط مستقيمي است كه همان متن حقيقي دين الهي است كه خداوند متعال از حضرت نوح به اين طرف به انسانها ابلاغ فرموده است: «شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا والذي اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي ان اقيموا لدين و لاتتفرقوا فيه كبر علي المشركين ما تدعوهم اليه الله يجتبي اليه من يشاء و يهدي اليه من ينيب»: (براي شما از دين همان را مقرر كرده است كه به نوح توصيه كرده بوده و آنچه را كه به تو وحي كرديم و آنچه را كه ابراهيم و موسي و عيسي توصيه نموديم كه دين را برپا داريد و در دين پراكنده نشويد آنچه كه شما بر آن دعوت ميكنيد براي مشركان بزرگ (سنگين) تلقي شده است. خداوند هر كس را بخواهد بسوي خود برميگزيند و بسوي خود هدايت ميكند هر كس را كه بسوي او بازگشت كند.)
اينكه متن دين الهي از حضرت نوح عليهالسلام به اين طرف براي مردم ابلاغ شده است آيهاي ديگر در سورهي الصافات است كه ميگويد: و ان من شيعته لابراهيم: (و قطعا از پيروان او (نوح) ابراهيم است.) اين راه را كه انبياي عظام از طرف خداوند متعال براي بندگانش هموار نمودهاند، امنترين راهها است، زيرا فقط با حركت در اين راه است كه انسان با كمال عقل و فطرت سليم به (حيات معقول) موفق ميگردد، حيات معقولي كه انسان را با در نظر گرفتن عوامل و انگيزههاي قاطعانه براي پاسخ از (كجا آمدهام؟ براي چه آمدهام؟ و به كجا ميروم؟) آماده ميكند. آيا شرك تحقير مقام شامخ ربوبي نيست؟! آري، چه تحقيري شديدتر از اينكه ذات اقدس واجبالوجود و بينياز مطلق با تشبيه و تمثيل بوسيلهي موجودات مادي پست، مطرح گردد و چه تحقيري دربارهي انسان شديدتر از اينكه عاليترين پديده و فعاليت روحي او كه عبارتست از عبادت و پرستش و نيايش صرف چنان موجودات پست شود! آيا با نظر به عظمت ذات خداوندي و صفات جلال و جمال او و با نظر به عظمت حقيقت عبادت و نيايش، راه توحيد و عبادت خداوند يگانه راه امن است يا شرك و تباه كردن حالت روحاني عبادت و گرايش؟! با نظر به عواقب وخيم تعدي و ستم بر حقوق انسانها، آيا راه عدالت امن است يا ظلم و جور بر بندگان خداوندي؟! با نظر به شرف و ارزش بسيار والاي احساس تكليف و انجام آن بدون آلوده شدن به سوداگريها و با توجه به تباهي روحي در داد و ستد بازيهاي حماقت بار، كدام يك از اين دو راه امن است: احساس تكليف و انجام آن بدون قرار دادن آن در مجراي خريد و فروشها، يا آلوده ساختن احساس بسيار شريف تكليف و انجام آن با معاملهگريهاي محقرانه؟! همهي صفاتي كه تاكنون با توجه به مفاد آيات شريفهي قرآني براي حضرت ابراهيم عليهالسلام بيان نموديم و آن صفاتي كه پس از اين، از آيات شريفهي قرآني استخراج خواهيم كرد. ناشي از حركت در راه امن الهي است كه آن حضرت در پيش گرفته و به همهي مردم دنيا توصيه ميكرده است.
21- «و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الاعن موعده وعدها اياه فلما تبين له انه عدولله تبرا منه ان ابراهيم لاواه حليم»: (و نبود استغفار ابراهيم براي پدرش (عمويش) مگر به جهت وعدهاي كه به او داده بود و هنگامي كه براي او آشكار شد كه وي دشمن خدا است از وي بيزار شد قطعا ابراهيم بسيار نيايشگر و بردبار است.) صفت بيست و چهارم- عمل كننده به وعده. صفت بيست و پنجم- نيايشگر. صفت بيست و ششم- بردبار و شكيبا. براي جملهي استثنائيه (موعده و عدها) دو احتمال ذكر شده است: احتمال يكم اينست كه حضرت ابراهيم به عمويش وعده كرده بود كه براي او استغفار كند به شرط اينكه ايمان بياورد و شرك را ترك كند. پس از آنكه براي او آشكار شد كه وي دست از شرك برنميدارد، از وي بيزار شد و استغفار را ترك كرد. احتمال دوم- اينكه عموي ابراهيم عليهالسلام وعده كرده بود كه اگر ابراهيم عليهالسلام براي او استغفار كند، ايمان خواهد آورد و هنگامي كه آن حضرت ديد عمويش از وعدهاي كه داده بود تخلف كرده است از او بيزاري جست.
22- «ان ابراهيم لحليم اواه منيب»: (قطعا ابراهيم بردبار و نيايشگر و بازگشت كننده به سوي خدا است.) بردبار و نيايشگر.
23- «و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبني و بني ان نعبد الاصنام. رب انهن اضللن كثيرا من الناس فمن تبعني فانه مني و من عصاني فانك غفور رحيم»: (و هنگامي كه ابراهيم (به خدا) گفت، اي خداي من، اين شهر را در امن قرار بده و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور بدار. اي خداي من، (اين بتها) مردم فراواني را گمراه كردند، (مردم بوسيلهي آنها گمراه شدند)، (خداوندا،) هر كس از من تبعيت كند، پس او از من است و هر كس مرا نافرماني كند، تو بخشاينده و مهرباني.) صفت بيست و هشتم- (دلسوزي به بندگان خدا) عظمت حلم و شكيبائي حضرت ابراهيم عليهالسلام در اين آيهي شريفه با بياني شگفتانگيز مطرح شده است. دقت كنيم كه مطلب چيست؟ حضرت ابراهيم عليهالسلام در حال نيايش با خدا عرض ميكند: خداوندا، آن عده از انسانها كه در مسير من حركت ميكنند و مومن به دين فطري كه تو مرا مامور به ابلاغ آن فرمودهاي ميباشند، آنان از من هستند و اما كساني كه مرا نافرماني ميكنند و از دين من پيروي نميكنند، تو خود به حال و وضع آنان بينائي و صفت تو هم بخشايشگري و محبت بربندگان خود ميباشد. ملاحظه ميشود كه چگونه حضرت ابراهيم عليهالسلام از عاليترين درجهي بردباري و دلسوزي به بندگان خداوندي برخوردار بوده است و چگونه با نافرماني مردم ظرفيتش پر نميشود. البته اين است اساس رابطهي رسولان الهي با بندگان خدا كه كمترين كينه و حس انتقامجوئي شخصي در درون آنان دربارهي مردم نافرمان بوجو
د نميآيد. و اين معني منافاتي با احساس ياس از اصلاح شدن مردم يك جامعه (كه گاهي حتي در انبياي عظام بوجود ميآمد، مانند حضرت نوح عليهالسلام) ندارد، ولي مبناي اصلي رفتار پيامبران الهي مخصوصا رديف حضرت ابراهيم و محمد و موسي و عيسي سلامالله عليهم اجمعين بر عطوفت و محبت و جذب بوده است. مبارزه بيامان انبياء عليهمالسلام با بت پرستي بسيار تند و در نهايت جديت بوده است. در سورهي الانبياء در آيهي 57 حضرت ابراهيم عليهالسلام با داشتن آن همه صبر و عطوفت به مشركين دوران خود ميفرمايد: و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين: (و سوگند به خدا چون روي بگردانيد و پشت كنيد دربارهي بتهاي شما چارهاي خواهم انديشيد.).. فجعلهم جذاذا … (… سپس آنها را قطعه قطعه كرد … ).
24- ان ابراهيم كان امه قانتالله حنيفا و لم يك من المشركين. شاكرا لانعمه اجتباه و هداه الي صراط مستقيم. و آتيناه في الدينا حسنه و انه في الاخره لمن الصالحين. ثم اوحينا اليك ان اتبع مله ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين: (قطعا ابراهيم امتي بود عبادت كننده براي خدا و بر مبناي دين فطري و از مشركين نبود او شكرگزار نعمتهاي خداوندي بود كه خدا او را برگزيده و به صراط مستقيم هدايت كرده بود. و ما براي او روش نيكو در اين دنيا داده و او را در آخرت از گروه صالحان قرار داديم. سپس به تو وحي كرديم كه از ملت ابراهيم كه بر مبناي دين فطري است پيروي كن، ابراهيم از مشركان نبود.) صفت بيست و نهم- قانت (عبادت كننده) صفت سيام- شاكر (سپاسگزار) صفت سي و يكم مجتبي (برگزيده) صفت سي و دوم- صالح.
25- «و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين. اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التي انتم لها عاكفون. قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين. قال لقد كنتم انتم و آباوكم في ضلال مبين. قالوا اجئبتنا بالحق ام انت من اللاعبين. قال بل ربكم رب السماوات و الارض الذي فطرهن و انا علي ذلكم من الشاهدين. و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين. فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم لعلهم اليه يرجعون قالوا من فعل هذا بالهتنا انه لمن الظالمين. قالوا سمعنا فتي يذكرهم يقال له ابراهيم. قالوا فاتوا به علي اعين الناس لعلهم يشهدون. قالوا اانت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم. قال بل فعله كبيرهم هذا فسئلوهم ان كانوا ينطقون. فرجعوا الي انفسهم فقالوا انكم ائتم الظالمون. ثم نكسوا علي روسهم لقد علمت ما هولاء ينطقون. قال افتعبدون من دون الله ما لاينفعكم شيئا و لايضركم اف لكم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون. قالوا حر قوه و انصروا الهتكم ان كنتم فاعلين. قلنا يا نار كوني بردا و سلاما علي ابراهيم. وارادوا به كيدا فجعلنا هم الاخسرين»: (ما قطعا رشد شايستهي ابراهيم را پيش از اين به وي داديم و ما به وضع او دانا بوديم. در آن هنگام كه به پدر (عمو) و قومش گفت: چيست اين مجسمهها كه شما براي آنها به عبادت نشستهايد. آنان گفتند ما پدرانمان را دريافتيم كه به آنها عبادت ميكردند (ابراهيم) گفت: شما و پدرانتان در گمراهي آشكار بوديد. قوم ابراهيم گفتند: آيا براي ما (فرماني) از حق آوردهاي يا از جمله بازيگراني؟ (ابراهيم) گفت: بلكه پروردگار شما پرودگار آسمانها و زمين است كه آنها را آفريده است و من به حقيقتي كه براي شما ابلاغ ميكنم از جملهي شاهدانم. و سوگند به خدا دربارهي بتهاي شما پس از آنكه رويگردان شويد چارهاي خواهم اندشيد. سپس (ابراهيم) آنها را قطعه قطعه كرد مگر بزرگترين آن بتها را كه شايد مراجعه به آن نمايند. آنان گفتند: كسي كه با خدايان ما چنين كاري كرده است، قطعا از ستمكاران ميباشد. آنان گفتند: ما جواني را كه به او ابراهيم گفته ميشود، شنيديم كه دربارهي بتها سخن ميگفت. گفتند او را برابر چشمان مردم بياوريد، باشد كه (او اعتراف كند و) مردم شاهد باشند. گفتند: اي ابراهيم، تو اين كار را به خدايان ما انجام دادي. (ابراهيم در پاسخ) گفت: بلكه بزرگشان اين كار را كرده است، بپرسيد از آنان اگر سخن ميگويند. آنان به خويشتن مراجعه نموده و گفتند شمائيد ستمكاران. سپس سرهاي خور را پائين انداختند (و به ابراهيم گفتند) تو ميداني كه اينها سخن نميگويند. (ابراهيم) گفت: آيا جز خدا چيزي را ميپرستيد كه نه براي شما نفعي دارد و نه ضرري. اف بر شما و بر آنچه كه جز خدا را عبادت ميكنيد آيا تعقل نميكنيد؟ گفتند او (ابراهيم) را بسوزانيد و خدايان خود را ياري كنيد اگر ميخواهيد كاري انجام بدهيد. ما (به آتش) گفتيم اي آتش، خنك و سلامت باش به ابراهيم. آنان به ابراهيم حيلهپردازي خواستند و آنان را در خسارت انداختيم.) صفت سي و سوم- نائل به رشد به يك اعتبار ميتوان گفت: توصيف حضرت ابراهيم عليهالسلام باصفت رشد در حقيقت توصيف او با همه صفات فاضله انساني است، زيرا معناي رشد و كمال همين است كه انسان نائل به آن، بوسيله تكاپو و خلوص عالي و عشق به كمال والاي انساني همه صفات فاضله و اخلاق حميده به اندازه مقدور را حيازت نمايد.
26- «و جاهدوا في الله حق جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم في الدين من حرج مله ابيكم ابراهيم هو سماكم المسلمين من قبل و في هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء علي الناس فاقيمو الصلوه و اتوا الزكوه و اعتصموا بالله هو مولاكم فنعم المولي و نعم النصير»: (و در راه خدا آنچنانكه حق جهاد است مجاهدت كنيد و او شما را برگزيده است و در دين مشقتي براي شما قرار نداده است (اين همان) دين پدرتان ابراهيم است و او است (خدا يا ابراهيم) كه پيش از اين شمارا مسلمانان ناميده است و در اين قرآن رسول شاهد است بر شما و شما شاهداني بر ديگر مردمان پس، نماز را برپا داريد و زكات را بدهيد و به دين خدا تمسك كنيد او است مالك و ولي (مطلق) شما چه ولي بزرگ و ياور عظيم.) گفتيم: چنانكه در تفاسير اثبات شده است: و مسلم درقرآن مجيد دو معني دارد: معناي يكم- مفهمومي است عام كه شامل همه اديان حقه الهي ميباشد و به همين معني از حضرت آدم ابوالبشر (ع) تا حضرت نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد بن عبدالله صلوات الله عليهم اجمعين همه و همه مسلم و ابلاغ كننده اسلام باشند. معناي دوم- مفهومي خاص كه فقط شامل دين محمد صلي الله عليه و آله است كه متن حقيقي اديان الهي گذشته را بدون تحريف در بردارد، باضافه احكام شايسته اصلاح حال بشري كه پاسخگوي همه مسائل حيات بشري تاابد خواهد بود. بنابراين، ميتوان گفت: حضرت ابراهيم است كه مارا مسلمان ناميده است. بعلاوه كلمات مله ابيكم ابراهيم باكمال صراحت دين اسلام را دين حضرت ابراهيم عليهالسلام معرفي مينمايد.
27- «و اتل عليهم نباابراهيم … الذي خلقني فهو يهدين. و الذي هو يطعمني و يسقين. و اذا مرضت فهو يشفين و الذي يميتني ثم يحيين. و الذي اطمع ان يغفرلي خطيئتي يوم الدين رب هب لي حكماو الحقني بالصالحين. و اجعل لي لسان صدق في الاخرين و اجعلني من ورثه جنه النعيم. و اغفر لابي انه كان من الضالين. و لاتخزني يوم يبعثون. يوم لاينفع مال و لابنون. الا من اتي الله بقلب سليم»: (بخوان خبر ابراهيم را براي آنان … خداوندي كه مرا آفريده است او است كه مرا هدايت ميكند. و او خداوندي است كه به من طعام ميخوراند و سيرابم ميكند و هنگامي كه بيمار شوم اوست كه شفايم ميدهد و آن خداوندي كه مرا ميميراند و سپس زندهام ميكند. و خداوندي كه علاقه و اميد دارم كه گناهم را در روز قيامت ببخشد. خداي من، حكمي بر من عنايت بفرما و مرا بر گروه صالحان ملحق فرما. و براي من زبان صدق در آيندگان (تا روز قيامت) قرار بده. و مرا از وارثان بهشت نعمتها مقرر فرما. و پدرم (عمويم) را ببخش زيرا او از گمراهان بوده است. و مرا در آن روز كه مردم مبعوث خواهند شد رسوا مفرما روزيكه نه مال (براي انسان) نفعي خواهد داشت و نه فرزندان. مگر كسي كه با قلب سليم و پاك وارد بارگاه خداوندي گردد.) بدان جهت كه دعاهاي حضرت ابراهيم عليهالسلام به جهت برآمدن از عهده امتحانات بسيار سخت، مستجاب شده بود، لذا ميتوان گفت آن حضرت صفات زير را هم دارا بوده است: صفت سي و چهارم- دارنده حكم. صفت سي و پنجم- داراي نطق بر حق در تمامي دورانها. صفت سي و ششم از وارثان بهشت. دراين آيات قرآني مقام توحيد و ملكوتي حضرت ابراهيم خليل عليهالسلام كاملا مطرح ميگردد: هدايت حقيقي از آن خداونديست:
اي عقل مرا كفايف از تو جستن ز من و هدايت از تو
عقل آبله پاي كوي تاريك وانگاه رهي چو موي باريك
توفيق تو گرنه ره نمايد اين عقده به عقل كي گشايد (نظامي)
زيرا: «لاحول و لاقوه الا بالله العلي العظيم»: (حول و قوهاي جز با اعطاي خداوند بزرگ و باعظمت وجود ندارد.) «انك لاتهدي من احببت ولكن الله يهدي من يشاء و هو اعلم بالمهتدين»: (قطعا تو نميتواني كسي را كه بخواهي هدايت كني، بلكه خداوند است كه هر كسي را بخواهد هدايت ميكند و او به هدايت يافتگان داناتراست.) بااينكه كوشش و تكاپو و تحمل سختترين آزمايشها كه حضرت ابراهيم عليهالسلام بدانها نائل آمده بود و نتيجه آنها، هدايت و لطف خداوندي درباره او بود، بااينحال اين سردسته موحدان و پدرانبياء و رسولان، همه آنها را كنار ميگذارد و ميگويد: خداوند است كه مرا هدايت ميكند چنانكه او مرا آفريده است. تعلق مستقيم مشيت خداوندي را بر تمامي شئون حيات و ممات ميبيند و ميگويد: خداوندي كه به من اطعام ميكند و سيرابم مينمايد و هنگاميكه بيمار ميشوم مرا بهبود ميبخشد، خداوندي كه مرا ميميراند و سپس زنده ميگرداند. ملاحظه ميشود كه پيشتاز قافله توحيد چگونه مستندترين حركات خويشتن را (مانند خوردن و آشاميدن و غير ذلك) به خدا نسبت ميدهد و تاثير دخالت مشيت خداوندي را در همه شئون هستي گوشزد مينمايد. مطلب بااهميت ديگري كه درآيات فوق ديده ميشود، جاودانگي ابلاغ صادقانه ميباشد كه ابراهيم از خداوند متعال مسئلت ميدارد كه ابلاغ صادقانه او فراگير همه قرون و اعصارآينده باشد. اين دعا مانند ساير دعاهاي آن بزرگوار مستجاب ميشود و همه پيامبران بعدي مامور ابلاغ متن دين او ميشوند و بالاخره در دين اسلام كه بوسيله خاتمالانبياء محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله از طرف خداوند به همه انسانها در همه دورانها ابلاغ ميشود ختم ميگردد.
28- «قد كانت لكم اسوه حسنه في ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا برء اوا منكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بينناو بينكم العداوه و البغضاء ابدا حتي تومنوا بالله وحده الا قول ابراهيم لابيه لاستغفرون لك و مااملك لك من الله من شيء ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير»: (براي شمااست درابراهيم و كساني كه بااو بودند پيروي نيكو، زيرا ابراهيم باآنانكه به وي ايمان آورده بودند، به قوم خود گفتند مااز شما و از آنچه كه جز خدا ميپرستيد بيزاريم، ما به شما كفر ورزيدهايم مابين ما و شما براي هميشه عداوت و خصومت بروز كرده است، تا ايمان به خداي واحد بياوريد (پيروي از ابراهيم كنيد) مگر در اين سخن ابراهيم كه به پدرش (عمويش) گفته بود: من براي تو استغفار خواهم كرد و من براي تو از طرف خدا هيچ چيزي را مالك نيستم (دراختيار ندارم) اي پروردگار ما، ما به تو توكل كرديم و بسوي تو بازگشت نموديم و پايان حيات بسوي توست.) صفت سي و هفتم- متوكل به خدا صفت سي و هشتم- بيزاري از مشركين.
توضيح- منظور از استثناي سخن ابراهيم عليهالسلام (لاستغفرن لك) آن نيست كه آن حضرت در اين قول مرتكب معصيت شده بود، بلكه منظوراينست كه ابراهيم وعده عمويش را كه گفته بود: من به خداي تو ايمان مياورم و دست از شرك برميدارم، پذيرفته و با شرط مزبور قول استغفار به وي داده بود، شما به سخنان آنگونه اشخاص گوش ندهيد زيرا سخنان آنان اعتباري ندارد.
حضرت ابراهيم خليل عليهالسلام از ديدگاه قرآن و تورات
1- ابراهيم از ديدگاه تورات امت باعظمتي است كه همه مردم روي زمين بوسيله او هدايت خواهند گشت. در سفر تكوين اصحاح دوازدهم چنين آمده است: و قال الرب لابرام اذ هب من ارضك و من عشيرتك و من بيت ابيك الي الارض التي اريك. فاجعلك امه عظيمه و ابار كك و اعظم اسمك و تكون بركه. و ابارك مباركيك و لاعنك (و من يلعنك) العنه. و تتبارك فيك جميع قبائل الارض: (و خداوند به ابراهيم گفت از زمين خود و خويشاوندان و خانه پدرت برو به زميني كه به تو نشان ميدهم. ترا امت عظيمي قرار ميدهم و ترا مبارك ميگردانم و نامت را بزرگ مينمايم و تو بركت ميشوي. و هر كس تو را مبارك تلقي كند او را مبارك ميكنم و كسي كه ترا لعنت كند او را لعنت ميكنم. و همه قبائل روي زمين با تو مبارك ميشوند.)
داستان هجرت حضرت ابراهيم (ع) از كلدانيين به طرف شام در قرآن مجيد چنين آمده است: «اذ قال لابيه ياابت لم تعبد ما لايسمع و لايبصر و لايغني عنك شيئا. يا ابت اني قد جاء ني من العلم ما لم ياتك فاتبعني اهدك صراطا سويا. يا ابت لاتعبد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيا. يا ابت اني اخاف ان يسمك عذاب من الرحمن فتكون للشيطان وليا. قال اراغب انت عن ءالهتي يا ابراهيم. لئن لم تنته لارجمنك و اهجرني مليا. قال سلام عليك ساستغفر لك ربي انه كان بي حفيا. و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله و ادعوا ربي عسي الااكون بدعاء ربي شقيا. فلما اعتز لهم و ما يعبدون من دون الله و وهبنا له اسحاق و يعقوب و كلا جعلنا نبيا. و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق عليا»: (در آن هنگام كه ابراهيم به پدرش (عمويش) گفت: اي پدر (اي عمو) چرا چيزي را عبادت ميكني كه نميشنود و نميبيند و ترا از هيچ چيز بينياز نميكند. اي پدر (اي عمو)، براي من چيزي از علم آمده است كه براي تو نيامده است، پس تو از من تبعيت كن، من تو را به راه راست هدايت ميكنم. اي پدر (اي عمو) شيطان را عبادت مكن، زيرا شيطان به خدا عاصي است. اي پدر (اي عمو)، من از آن بيم دارم كه عذابي از خدا به تو برسد كه دوست شيطان گردي. (عموي ابراهيم) گفت: اي ابراهيم، آيا تو از خدايان من اعراض كردهاي؟ اگر از اين اعراض خودداري نكني ترا سنگسار ميكنم و روزگاري بس درازاز من دور شو. (ابراهيم) گفت: سلام بر تو، براي تو از پروردگارم استغفار خواهم كرد، خدا به من مهربانست و من از شما و آنچه كه غير از خدا را ميخوانيد بركنار خواهم گشت و پروردگارم را خواهم خواند، شايد به دعا كردن براي پروردگارم شقي نباشم. هنگامي كه ابراهيم از آنان و از آنچه كه به غير از خدا عبادت ميكردند كنارهگيري كرد اسحاق و يعقوب را به او داديم و همه آنان را پيامبر قرار داديم و از رحمت خود براي آنان عنايت كرديم و براي آنان زبان صدق و بلند قرار داديم.) از اين آيات معلوم ميشود كه مهاجرت حضرت ابراهيم عليهالسلام از جايگاه خود، به جهت بت پرستي و انحرافات عقيدتي خويشاوندان خود و مردم بوده است و اين علت در تورات ديده نميشود. تعبير امت درباره ابراهيم در قرآن مجيد در سوره النحل آيه 120 نيز آمده است: «ان ابراهيم كان امه قانتا لله حنيفا و لم يك من المشركين»: (قطعاابراهيم امتي قنوت كننده (عبادت كننده) براي خدا و داراي دين مستقيم و فطري بود و او از مشركين نبود.)
در اينكه آيا ابراهيم عليهالسلام به جهت عظمتي كه داشت به تنهائي يك امت بود يااو ولايت امتي بزرگ را به عهده داشت، هر دو احتمال وجود دارد و در اصحاح سيزدهم چنين آمده است: «و قال الرب لابرام بعد اعتزال لوط عنه. ارفع عينيك و انظر من الموضع الذي انت فيه شمالا و جنوبا و شرقا و غربا. لان جميع الارض التي انت تري لك اعطيهاو لنسلك الي الابد. و اجعل نسلك كتراب الارض. حتي اذا استطاع احد ان يعد تراب الارض فنسلك ايضا يعد. قم امش في الارض طولهاو عرضها. لاني لك اعطيها». (و خداوند به ابراهيم پس از آنكه لوط از او كنارهگيري كرد، گفت: چشمهايت را بلند كن و از آن موضع كه هستي به شمال و جنوب و شرق و غرب نظاره كن. زيرا همه زميني را كه تو ميبيني تاابد به تو و نسل تو خواهم داد. و نسل تو را به شماره دانههاي خاك زمين قرار خواهم داد. بطوريكه اگر كسي بتواند خاك زمين را بشمارد، ميتواند عدد نسل ترا نيز بشمارد.برخيز در امتداد طول و عرض زمين راه برو، زيرا امن زمين را به تو عطا ميكنم.)
از مضامين جملات اصحاح سيزدهم چنين برميآيد كه خداوند متعال همه مردم روي زمين را تسليم پيشوائي حضرت ابراهيم عليهالسلام ميفرمايد و اين تسليم و تبعيت مردم روي زمين از آن حضرت درامور دنيوي محض و سلطه مادي نبوده است زيرا ميدانيم اغلب جباران قدرت پرست بر روي زمين مسلط بودهاند نه ابراهيم و ابراهيميان، بلكه منظور دين و آئين ابراهيمي بوده است كه خداوند بر همه مردم روي زمين عنايت فرموده است، همچنين از عدم تخصيص پيشوائي و دين ابراهيم به روزگار محدودوي معلوم ميشود كه مقصود خداوندي شامل همه دورانها ميباشد چنانكه از آيات قرآني برميايد. و اين معني كه پيشوايي حضرت ابراهيم عليهالسلام براي همه دورانها بوده است از جملات زير كه درآيات اصحاح هفدهم آمده است، مورد تصريح قرار گرفته است.
2- پيمان خداوندي با ابراهيم از ديدگاه تورات دراصحاح هفدهم از سفر تكوين چنين آمده است: «و لما كان ابرام ابن تسع و تسعين سنه، ظهرالرب لابرام و قال له انا الله القدير. سر امامي و كن كاملا. فاجعل عهدي بيني و بينك و اكثرك كثيرا جدا. فسقط ابرام علي وجهه. و تكلم الله معه قائلا. اما انا فهو ذا عهدي معك و تكون ابا لجمهور من الامم. فلايدعي اسمك ابرام بل يكون اسمك ابراهيم. لاني اجعلك ابا لجمهور من الامم. و اثمرك كثيرا جدا و اجعلك امما. و ملوك منك يخرجون. و اقيم عهدي بيني و بينك و بين نسلك من بعدك في اجيالهم عهدا ابديا. لاكون الها لك و لنسلك من بعدك. و اعطي لك و لنسلك من بعدك ارض غربتك كل ارض كنعان ملكا ابديا. و اكون الههم»: (و هنگامي كه ابراهيم به سن نود و نه سالگي رسيد، خداوند به ابراهيم ظاهر شد و گفت: منم خداوند قادر، پيش روي من حركت كن و به كمال نائل باش. پس من پيمانم را ميان من و تو قرار ميدهم و ترا جدا تكثير ميكنم. پس ابراهيم بر روي افتاد و خداوند با او چنين گفت: اما من، اينست پيمان من با تو كه پدر جمهور (اكثر) امتها بوده باشي. نام تو ابرام خوانده نشود، بلكه نام تو ابراهيم ميباشد. زيرا من تو را براي جمهور (اكثر) امتها پدر قرار دادم. و ترا بسيار فراوان به ثمر خواهم رساند. و ترا امتهائي قرار خواهم داد. و سلاطيني از نسل تو بيرون خواهند آمد. و من پيمانم را ميان تو و نسل تو بعد از تو در همه قرون (يا براي همه آنان) عهد ابدي قرار خواهم داد. سرزميني كه در آن غريب بودي براي تو و نسل تو بعد از تو ملك ابدي قرار خواهم داد و من معبود آنان خواهم بود.)
ظاهرا مقصود از (پدر جمهوري از امتها) رسالت و پيشوايي همه امتها ميباشد. داستان عهد خداوندي با حضرت ابراهيم عليهالسلام در قرآن مجيد به قرار زير است: «و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين»: (و هنگامي كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتي امتحان كرد و ابراهيم از عهد آن امتحانات برآمد، خداوند فرمود: من ترا براي مردم پيشوا قرار ميدهم، ابراهيم گفت: و از نسل من هم؟ خداوند فرمود: عهد من به ستمكاران نميرسد.) فرق ميان تورات و قرآن در داستان عهد، در سه چيزاست: فرق يكم- در قرآن مجيد علت شايستگي حضرت ابراهيم عليهالسلام براي تحمل عهد خداوندي كه پيشوايي و امامت بر همه انسانها است، با كمال صراحت آمده است و آن علت عبارتست از برآمدن آن حضرت از عهده همه امتحاناتي كه خداوند او را به آنها مبتلا ساخت. در صورتيكه اين علت در تورات با صراحتي كه در قرآن آمده است ديده نميشود، مگر اينكه گفته شود: اين علت از جمله: سر امامي و كن كاملا: (پيش روي من حركت كن و به كمال نائل باش.) برميآيد، زيرا ممكن است مقصود از رسيدن به كمال، پس از عبور از امتحانات و برآمدن از عهده آنها بوده باشد. فرق دوم- اينكه در تورات عموم افراد نسل حضرت ابراهيم عليهالسلام بدون استثناء مشمول عهد الهي شدهاند، در صورتي كه در قرآن چنين است كه هنگامي كه خداوند عهد امامت و پيشوائي را به آن حضرت عنايت فرمود، آن حضرت سئوال كرد آيا همه نسل وي هم از آن مقام برخوردار ميشوند؟ خداوند فرمود: عهد من به ستمكاران نميرسد. فرق سوم- اينكه مقصود از عهد در تورات، دو موضوع است: موضوع يكم- امامت و پيشوائي با تعبير (ابا لجمهور من الامم). موضوع دوم- بعضي از احكام مانند وجوب ختنه. در صورتيكه مقصود از عهد در قرآن، عهد امامت و پيشوائي است و اما احكام و اصول عقايد كه مجموع دين ابراهيم را تشكيل ميدهد، آئين و دين حضرت ابراهيم عليهالسلام است كه بر او وحي شده و مامور به تبليغ آن گشته است.
3- داستان چهار حيوان كه پس از كشته شدن به وسيله حضرت ابراهيم عليهالسلام زنده شدند. اين داستان مهم در تورات به قرار زير است: الاصحاح الخامس عشر: سفر التكوين: ثم اخرجه الي خارج و قال انظر الي السماء و عد النجوم ان استطعت ان تعدها. و قال له هكذا يكون نسلك. فامن بالرب فحسبه له برا. و قال له انا الرب الذي اخرجك من اور الكدانيين ليعطيك هذه الارض لترثها. فقال ايها السيد الرب بماذا اعلم اني ارثها. فقال له خذ عجله ثلاثيه و عنزه ثلاثيه و كبشا ثلاثيا و يمامه و حمامه. فاخذ هذه كلها و شقها من الوسط و جعل شق كل واحد مقابل صاحبه. و اما الطير فلم يشقه. فنزلت الجوارح علي الجثث و كان ابرام يزجرها: ( … سپس خداوند ابراهيم را به بيرون شهر اخراج كرد و به وي گفت: به آسمان نظاره كن و اگر بتواني ستارگان را بشمار. و به ابراهيم فرمود: نسل تو بدينسان (شماره ستارگان آسمان) خواهد بود. ابراهيم به خدا ايمان آورد و لطف خداوندي را درباره تكثير نسلش نيكوكارئي محسوب نمود. و خداوند به ابراهيم گفت: منم آن خداوندي كه تو را از اور كلدانيها بيرون برد تا اين زمين را به تو عطا نمايد كه آن را به ارث ببري. ابراهيم گفت: اي سرور و پروردگار با چه دليلي بدانم كه من زمين را به ارث خواهم برد. خدا گفت يك گوساله سه ساله و بز سه ساله و قوچ سه ساله و يك كبوتر بياباني و يك كبوتر معمولي بگير. ابراهيم همه آنها را گرفت و همه آنها را از وسط شكافت و هر يك از آنها را دو نيم كرد و نيمه هر يك را در برابر ديگري قرار داد و اما پرنده را نشكافت و اعضاي آن حيوانات به بدنهايشان فرود آمدند (و زنده شدند) و ابراهيم آنها را از خود ميراند.)
اين داستان در قرآن مجيد چنين آمده است: «و اذ قال ابراهيم رب ارني كيف تحيي الموتي قال اولم تومن قال بلي و لكن ليطمئن قلبي قال فخد اربعه من الطير فصر هن اليك ثم اجعل علي كل جبل منهن جزء اثم ادعهن ياتينك سعيا و اعلم ان الله عزيز حكيم»: (و در آن هنگام كه ابراهيم گفت: اي پروردگار من، بمن نشان بده كه مردهها را چگونه زنده ميكني. خداوند فرمود: آيا ايمان نياوردهاي؟ عرض كرد: بلي ايمان آوردهام، ولي ميخواهم قلبم (در اين مسئله) به آرامش برسد. خدا فرمود: چهار پرنده را بگير و آنها را بسوي خود بكشان (و آنها را قطعه قطعه كن) سپس آنها را تقسيم نموده و هر جزئي از آنها را بر سر كوهي قرار بده، سپس آنها را بخوان آنها با شتاب بسوي تو خواهند آمد و بدان كه خداوند عزيز و حكيم است.)
ملاحظه ميشود كه در قرآن مجيد اولا- چهار پرنده ذكر شده است ثانيا- علت دستور فوق در قرآن، كيفيت زنده كردن مردگان است كه حضرت ابراهيم عليهالسلام ميخواست آنرا با چشمانش مشاهده كند و اطمينان قلبي پيدا كند. ولي در تورات براي اثبات توانائي خداوندي بر عطا فرمودن همه روي زمين بر حضرت ابراهيم عليهالسلام.
4- ابراهيم عليهالسلام فرزند خود را براي قرباني كردن به قربانگاه ميبرد در تورات قضيه قرباني كردن ابراهيم فرزند خود را بدين قرار است: و حدث بعد هذه الامور ان الله امتحن ابراهيم. فقال له يا ابراهيم. فقالها انا ذا. فقال خذ ابنك و حيدك الذي تحبه و اذهب الي ارض المريا و اصعده هناك محرقه علي احد الجبال الذي اقول لك. فبكر ابراهيم صباحا و شد علي حماره و اخذ اثنين من غلمانه معه و اسحاق ابنه و شقق حطبا لمحرقه و قام و ذهب الي الموضع الذي قال له الله. و في اليوم الثالث رفع ابراهيم عينيه و ابصر الموضع من بعيد. فقال ابراهيم لغلاميه اجلسا انتما ههنا مع الحمار. و اما انا و الغلام فنذهب الي هناك و نسجد ثم نرجع اليكما. فاخذ ابراهيم حطب المحرقه و وضعه علي اسحاق ابنه و اخذ بيده النار و السكين. فذهبا كلاهما معا. و كلم اسحاق ابراهيم اباه و قال يا ابي. فقالها انا ذا يا ابني. فقال هو ذا النار و الحطب و لكن اين الخروف للمحرقه. فقال ابراهيم الله يري له الخروف للمحرقه يا ابني فذهبا كلاهما معا. فلما اتيا الي الموضع الذي قال له الله. بني هناك ابراهيم المذبح و رتب الحطب و ربط اسحاق ابنه و وضعه علي المذبح فوق الحطب. ثم مد ابراهيم يده و اخذ السكين ليذبح ابنه. فناداه ملاك الرب من السماء و قال ابراهيم، ابراهيم. فقالها انا ذا. فقال لاتمديدك الي الغلام و لاتفعل به شيئا. لاني الان علمت انك خائف الله فلم تمسك ابنك وحيدك عني. فرفع ابراهيم عينيه و نظر و اذا كبش و رآئه ممسكا في الغابه بقرنيه. فذهب ابراهيم و اخذ الكبش و اصعده محرقه عوضا عن ابنه. فدعا ابراهيم اسم ذلك الموضع يهوه يراه، حتي انه يقال اليوم في جبل الرب يري. (و پس از اين امور چنين پيش آمد كه خداوند ابراهيم را امتحان كرده و به او گفت يا ابراهيم، ابراهيم گفت: اينك من اينجا حاضرم. خدا فرمود: يگانه فرزندت اسحاق را كه دوست داري بگير و برو و بزمين مريا و او را مذبوح (قرباني شده) در بالاي يكي از كوههائي كه به تو نشان ميدهم قرار بده. ابراهيم شب را صبح كرد و الاغش را آماده نمود و دو نفر از غلامانش و فرزندش اسحاق را برداشت و هيزمي را براي عمل ذبح آماده كرد و برخاست و به آن موضعي كه خدا به او فرموده بود رفت و در روز سوم ابراهيم چشمانش را باز كرد و به بالا نگريست و آن موضع را از دور ديد. ابراهيم به دو غلامش گفت: شما در اينجا با الاغ بنشينيد. اما من و فرزندم به آن موضع ميرويم و سجده ميكنيم و سپس بسوي شما بر ميگرديم. سپس ابراهيم هيزم مربوط به ذبح را برداشت و به اسحاق حمل كرد و آتش و كارد را به دستش گرفت. و هر دو با هم رفتند. و اسحاق با ابراهيم گفتگو كرد و گفت: اي پدر. ابراهيم گفت: اينك من اينجا حاضرم اي فرزندم. اسحاق گفت: اين آتش و هيزم، پس كو بره براي ذبح؟ ابراهيم گفت: اي فرزند من، خدا بره را براي ذبح ميبيند. و هر دو با هم رفتند. وقتي كه ابراهيم و فرزندش به موضعي رسيدند كه خدا فرموده بود ابراهيم در آنجا قربانگاهي ساخت و هيزم را مرتب كرد و فرزندش اسحاق را بست و در آن قربانگاه روي هيزم نهاد. سپس ابراهيم دستش را دراز كرد و كارد را گرفت تا فرزندش را ذبح كند. فرشتهي خداوندي از آسمان صدا كرد و گفت: ابراهيم، ابراهيم. ابراهيم گفت: اينك من در اينجا حاضرم. فرشته گفت: دست بطرف فرزند دراز مكن و هيچ كاري دربارهي او انجام مده زيرا من حالا دانستم كه تو از خدا ميترسي و يگانه فرزندت را از خدا دريغ نداشتي. سپس ابراهيم چشمانش را بلند كرد و ناگهان قوچي را در پشت سر خود ديد كه در جنگل از دو شاخش گرفته شده است. پس ابراهيم رفت و قوچ را گرفت و براي ذبح بجاي فرزندش در بالا نهاد. پس ابراهيم اسم آن موضع را يهوه يراه (خدا او را ميبيند) نهاد. حتي امروز گفته ميشود آن موضع در جبل الرب يري (كوه خدا) ديده ميشود.)
داستان ذبح فرزند در قرآن بدين قرار است: و قال اني ذا هب الي ربي سيهدين. رب هب لي من الصالحين. فبشرناه بغلام حليم. فلما بلغ معه السعي قال يا بني اني اري في المنام اني اذ بحك فانظر ما ذا تري قال يا ابت افعل ما تومر ستجدني انشاءالله من الصابرين. فلما اسلما و تله للجبين. و ناديناه ان يا ابراهيم. قد صدقت الرويا انا كذلك نجزي المحسنين. ان هذا لهو البلاء المبين. و فديناه بذبح عظيم. (و ابراهيم گفت: من بطرف پروردگارم ميروم و او مرا هدايت خواهد كرد. پروردگارا، از صالحان براي من عنايت فرما. پس ما او را به فرزندي بردبار مژده داديم. وقتي كه فرزند ابراهيم در دامان پدرش به دوران جواني رسيد، ابراهيم گفت: اي فرزندم، در عالم رويا ميبينم كه ترا ذبح ميكنم، نظر كن (در اين امر) ببين كه چه ميبيني. فرزند ابراهيم گفت: اي پدر، آنچه كه به تو امر ميشود انجام بده، اگر خدا بخواهد مرا از بردباران خواهي يافت. وقتي كه (پدر و فرزند) تسليم امر خدا شدند و ابراهيم فرزندش را (براي قرباني) بر پيشاني خواباند، ما او را ندا در داديم كه اي ابراهيم (آنچه كه) در خواب به تو دستور داده شده بود بجاي آوردي. ما بدينسان نيكو كرداران را پاداش ميدهيم. قطعا اين بود آزمايش آشكار. و ما ذبح عظيمي را به جاي فرزند ابراهيم پذيرفتيم.) در اينكه حضرت ابراهيم عليهالسلام با دستور به قرباني كردن فرزندش آزمايش شده است، هم در تورات متذكر شده است و هم در قرآن آمده است. فرقي كه قرآن در اين داستان با تورات دارد از اين قرار است:
1- فرزندي كه حضرت ابراهيم براي قرباني كردن به قربانگاه برده است، در تورات اسحاق بوده است و در قرآن نام اين فرزند برده نشده است. و روايات وارده در تعيين اين فرزند دو قسم است: قسم يكم ميگويد: اسحاق بوده است كه حضرت ابراهيم عليهالسلام براي قرباني برده است. قسم دوم ميگويد: اين اسماعيل بوده است. طبرسي ميگويد: از اميرالمومنين عليهالسلام و ابن مسعود و قتاده و سعيد بن جبير و مسروق و عكرمه و عطا و زهري و سدي و جبائي روايت شده است كه اسحاق بوده است و از ابنعباس و ابنعمر و سعيد بن المسيب و الحسن و الشعبي و مجاهد و ربيع بن انس و كلبي و محمد بن كعب قرظي روايت شده است كه اين قرباني حضرت اسماعيل بوده است. سپس طبرسي ميگويد: (قابل تاييدترين روايت همين روايت دوم است) و سپس استشهاد ميكند به اينكه در همين موقع خداوند حضرت ابراهيم را به تولد اسحاق بشارت ميدهد كه معنايش اينست كه در موقع اقدام حضرت ابراهيم عليهالسلام به قرباني كردن فرزندش، حضرت اسحاق عليهالسلام هنوز متولد نشده بوده است.
2- در تورات چنين آمده است كه حضرت ابراهيم عليهالسلام دو غلام و يك الاغ به همراه خود برده بود. ولي در قرآن اين قضيه وارد نشده است.
3- در قرآن چنين آمده است كه دستور به قرباني كردن فرزند در عالم رويا و خواب به حضرت ابراهيم عليهالسلام رسيده است، ولي در تورات ظاهر جملات اينست كه اين دستور در بيداري براي آن حضرت وحي شده است.
4- نكتهاي در اين داستان در قرآن آمده است كه در تورات ديده نميشود و آن اينست كه حضرت ابراهيم عليهالسلام آنچه را كه در عالم رويا ديده بود به فرزندش بازگو ميكند و براي اقدام به انجام دستور از فرزندش نظرخواهي مينمايد. و فرزندش هم با تمام صبر و شكيبائي و در كمال صراحت ميگويد: اي پدر، به دستوري كه بتو داده شده است، عمل كن كه انشاءالله مرا از بردباران خواهي يافت. داستان به آتش انداختن حضرت ابراهيم عليهالسلام در تورات نيامده است. آنچه كه در تورات ديده ميشود، در سفر دانيال اصحاح سوم از جملهي 19 تا جملهي سوم چنين ميگويد كه: (نبو خذ نصر) (نبو كد نصر) يا (بخت النصر) به سه نفر به نام شدرخ و ميشخ و عبد نغو كه به بت طلائي سجده نكرده بودند، غضبناك شد و دستور داد در تون، آتشي بدرجهاي هفت برابر شديدتر از آتش معمولي روشن كنند و آن سه نفر را با پوشاك و پيراهنها و عباهايشان بستند و در ميان آن تون انداختند. (نبو خذ نصر) در اين موقع در حيرت فرو رفت زيرا مشاهده كرد كه آنان نسوختند، به مشاورانش گفت مگر ما سه مرد را در حاليكه بسته شده بودند به آتش نينداختيم؟ مشاوران پاسخ دادند: آري اي پادشاه. (نبو خذ نصر) گفت: اينك من چهار مرد با دست و پاي باز ميبينم كه در وسط آتش بدون اينكه ضرري به آنان برسد راه ميروند و قيافهي يكي از آن چهار نفر به فرزند خدايان شبيه است. سپس (نبو خذ نصر) به در تون كه با آتش شعلهور بود نزديك شد و صدا كرد: اي شد رخ و ميشخ و عبد نغو، اي بندگان خداوند بزرگ، بيرون شويد و بيائيد … و آنان بيرون شدند و مرزبانان و داروغهها و مشاوران وي جمع شدند و ديدند كه آتش قدرت نداشته است كه اجسام آنان را بسوزاند و پوشاكهاي آنان تغييري پيدا نكرده و حتي موئي از سرشان نسوخته بود. (نبو خذ نصر) پاسخ داد و گفت: بزرگ است خداي شد رخ و ميشخ و عبد نغو كه فرشتهاش را فرستاد و بندگانش را كه به او توكل كرده بودند نجات داد.
ملاحظه ميشود كه داستان تورات شباهتي به داستان حضرت ابراهيم خليل (ع) در قرآن دارد، ولي دربارهي سه نفر ديگر كه نامهاي آنان را در بالا متذكر شديم نه درباره آن حضرت كه در قرآن آمده است. آنچه كه در قرآن آمده است چنين است: «قال افتعبدون من دون الله ما لاينفعكم شيئا و لايضركم. اف لكم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون. قالوا حر قوه و انصروا آلهتكم ان كنتم فاعلين. قلنا يا نار كوني بردا و سلاما علي ابراهيم. و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين»: (حضرت ابراهيم عليهالسلام گفت: آيا جز خدا چيزي را ميپرستيد كه نه براي شما نفعي ميرساند و نه ضرري. اف بر شما و بر آن جز خدا كه شما آنرا ميپرستيد آيا تعقل نميكنيد؟ آنان گفتند: ابراهيم را بسوزانيد و خدايانتان را ياري كنيد اگر ميخواهيد كاري انجام بدهيد. ما به آتش گفتيم: اي آتش، خنك و سلامت باش براي ابراهيم. آنان براي وي حيلهپردازي كردند و ما آنانرا زيانكاران قرار داديم.) حضرت ابراهيم عليهالسلام از ديدگاه قرآن و انجيل پيش از بحث دربارهي شخصيت حضرت ابراهيم عليهالسلام از ديدگاه قرآن و انجيل، يك مقدمهي مختصر را پيرامون ديدگاه عهد عتيق و عهد جديد دربارهي معاد و ابديت متذكر ميشويم: بنظر ميرسد همانطور كه نويسنده دانشمند مصري آقاي عباس محمود عقاد مطرح كرده است: اناجيل در دعوت خود (به مسيحيت) با نوعي تحول از مسير تورات، حقائق ديني را بيان مينمايند. اين تحول در سه مسئله بسيار با اهميت ديده ميشود:
1- مسئله زندگي پس از مرگ. 2- مسئله وعدهي خداوندي به ملت برگزيده و رابطهي آن، با قوميت و انسانيت. 3- مسئلهي شعائر ديني و رابطهي آنها با مسائل روحي و جسمي.
بنا به نقل دانشمند مزبور: كانت طائفه كبيره من اليهود و هي طائفه الصدوقيين تنكر القيامه بعد الموت و لاتري في الكتب الخمسه دليلا و اضحا عليها و كانت الطوائف الاخري تومن بالثواب و العقاب علي الجمله و لكنها لاتتوسع في وصفهما و لاترجع في هذا الوصف الي سند متفق عليه. و كانوا اذا وصفوا سوء المصير عبر و اعنه بالذهاب الي الهاويه (شيول) و اذا وصفوا الرضوان قالوا عن الميت انه انضم الي قومه او اجتمع بقومه و في اذ هانهم صوره غامضه عن وجود هولاء القوم في عالم غير عالم الحياه الدنيا: (طائفهاي بزرگ از يهود كه طائفهي صدوقيان ناميده ميشدند، قيامت پس از مرگ را انكار ميكردند و در كتابهاي پنجگانه دليلي روشن براي اثبات قيامت نميديدند. و طوائف ديگري از يهود اجمالا به پاداش و عقاب ايمان داشتند، ولي در توصيف پاداش و عقاب گسترش نميدادند و در اين توصيف به يك سند مورد اتفاق تكيه نميكردند و هنگامي كه بدي پايان زندگي را توصيف ميكردند، تعبير (رفتن به هاويه) مينمودند و هنگامي كه بهشت را توصيف ميكردند ميگفتند: مرده به قوم خود ملحق شد يا مرده با قوم خود جمع شد و در مغزهاي آنان شكل مبهمي از وجود آن اقوام (كه مرده و از اين عالم رفته بودند) در عالمي غير از عالم زندگي دنيوي وجود داشت.)
اين مطلب در كتاب انجيل لوقا اصحاح بيستم چنين آمده است: و حضر قوم من الصدوقيين الذين يقاومون امر القيامه و سالوه … (قومي از صدوقيان كه در برابر امر قيامت مقاومت داشتند حاضر شدند و پرسيدند … ) در همين اصحاح پس از چند سطر چنين آمده است: ان الموتي يقومون فقد دل عليه موسي ايضا في امر العليقه كما يقول. (مردگان از قبرها برميخيزند، موسي هم اين موضوع را در امر بوتهي سوزان راهنمائي و يا استدلال نموده است.) سپس عقاد ميگويد: (در ميان آنان عقائد فلاسفهي يونان در ابديت روح و تمايز ميان ارواح و اجسادي كه فنابر آنها (اجساد) عارض ميشود، منتشر گشت. در آن هنگام كه دعوت مسيحي ظهور كرد، جهان ديگر را بطوري توصيف كرد كه در كتب يهود سابقه نداشته است. براي اين توصيف كه مسيحيت آورده بود، يهود نميتوانست اعتراضي به آن متوجه كند، زيرا توصيف جهان ابدي مبني بر قاعدهاي از دعوت حضرت ابراهيم بوده است … در مسئلهي زندگي پس از مرگ حضرت عيسي به شاگردانش مثل ابراهيم و عاذر و مرد ثروتمند را در عالم ديگر زده و ميگويد:
1- (انساني بود ثروتمند. او لباس ارغواني و لباسها (ي فاخر) ميپوشيد و هر روز در ميان رفاه متنعم (غوطهور) بود. و مرد بينوائي بنام لعازر نزديك در خانهي او افتاده بود كه با زخمها كوبيده بود و ميخواست كه از غذاهاي زيادي و ساقط از سفرهي ثروتمند سير شود. بلكه سگها ميآمدند و زخمهاي وي را ميليسيدند. آن بينوا مرد و فرشتگان او را برداشتند و بردند به آغوش (پناه يا حضور) ابراهيم. و ثروتمند نيز مرد و دفن شد. پس چشمهايش را در هاويه باز كرد در حاليكه در عذاب بود و ابراهيم را از دور ديد كه لعازر در آغوشش (پناهش، يا حضورش) بود. صدا كرد و گفت: اي پدرم، ابراهيم، بمن رحم كن و لعازر را بفرست تا سر انگشتش را با آب تر كند و زبانم را خنك گرداند، زيرا من در اين شعلهي آتش در عذابم. ابراهيم گفت: اي فرزندم، بياد بياور كه تو خيرات خود را در زندگي خود استيفاء كردي و لعازر در بلاها (و آزمايشها بود) و اكنون او در آرامش است و تو معذبي. و بالاتر از همهي اينها ميان ما و شما درهاي است بزرگ كه تثبيت شده است، بطوريكه كساني كه ميخواهند از اينجا به طرف شما عبور كنند، نميتوانند و نه كسانيكه آنجا هستند ميتوانند به طرف ما عبور كنند. (آن مجرم) گفت: پس اي پدرم، آن فقير سعادتمند را به خانهي پدر من بفرست، زيرا من پنج برادر دارم تا (آخرت را) به آنان شهادت بدهد، تا آنان نيز به اين جايگاه عذاب نيايند. ابراهيم به او گفت: موسي و پيامبران در نزد آنان هستند. از آنان بشنوند. گفت: نه، اي ابراهيم، بلكه اگر يكي از مردگان بسوي آنان برود توبه ميكنند. ابراهيم گفت: اگر آنان از موسي و پيامبران نميشنوند از يكي از مردگان هم نخواهند شنيد.)
مطالبي كه در اين جملات است: يك- ثبوت سراي آخرت. دو- سعادت بعضي از مردم كه در اين دنيا مرتكب خطا نشدهاند و اعمال نيك انجام دادهاند و نكبت و شقاوت بعضي ديگر كه در اين دنيا معصيت كردهاند، كاملا روشن است. سه- اينكه حضرت ابراهيم عليهالسلام به قدري از عظمت برخوردار است كه ورود به بهشت به وارد شدن به آغوش و حضور حضرت ابراهيم تعبير شده است. عقاد از جورج استمپسون چنين نقل ميكند كه او در تصنيف خود (كتابي از كتاب) چنين ميگويد: (اميد حيات بعد از موت در ايام عهد قديم منحصر بود به برانگيخته شدني كه پس از ظهور مسيح خواهد بود، ولي سخن از آسمان و دوزخ و آغوش يا حضور حضرت ابراهيم در عهد حضرت عيسي و ميان بعضي از طوائف يهود شيوع پيدا كرد و مثال مرد غني و العازر در انجيل لوقا از اينجا است و در اين مثال حضرت عيسي ميگويد: (فقير مرد و فرشتگان او را به آغوش (يا حضور) ابراهيم بردند.) و از اين عبارت آغوش (يا حضور) حضرت ابراهيم با معناي نعمتها (ي بهشتي) يا آسمان مرادف گشت.) چهار- اينكه گناهكاران در اين دنيا نيروها و سرمايههاي پاكيزهي خود را مستهلك ميسازند و در آن دنيا چيزي براي استحقاق و سعادت ندارند.
اين مطلب در قرآن مجيد چنين آمده است: «و يوم يعرض الذين كفروا علي النار اذهبتم طيباتكم في حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون في الارض بغير الحق و بما كنتم تفسقون»: (و در آن روز (قيامت) كساني كه كفر ورزيدهاند به آتش عرضه ميشوند (به آنان گفته ميشود:) شما سرمايههاي پاكيزهي خود را در زندگي دنيوي خود از بين برديد و از آنها بهرهمند گشتيد، امروز به جهت تكبري كه بدون حق در روي زمين ورزيديد و بدان جهت كه منحرف گشتيد براي مجازات، عذاب پست كنندهاي را خواهيد يافت.) يكي از جملات صريح انجيل دربارهي زندگي ابدي چنين است:
1- فقال بطرسها نحن قد تركنا كل شيء و تبعناك. فقال لهم الحق اقول لكم ان ليس احد ترك بيتا او والدين او اخوه او امراه او اولادا من اجل ملكوت الله الا و ياخذ في هذا الزمان اضعافا كثيره و في الدهر الاتي الحيوه الابديه: (پطرس گفت: اينك ما همه چيز را رها كرده و از تو پيروي كرديم. حضرت مسيح گفت: حقيقت ميگويم هيچ كس براي وصول به ملكوت خداوندي خانه يا پدر و مادر يا برادران يا همسر يا فرزندانش را رها نميكند مگر اينكه در اين زمان چند برابر ميگيرد و در دهر (جهان) آينده به حيات ابدي نائل ميگردد.) 2- و قال بولس غير مره ان الختان لايجعل الانسان ابنا لابراهيم و انما ابناوه من يسلكون في خطوات الايمان و ان ابراهيم (اب لنا جميعا و الله جعله ابا لامم كثيره.) (و بولس بارها گفته است: ختنه كردن (فقط) انسان را فرزند ابراهيم نميكند، بلكه جز اين نيست كه فرزندان ابراهيم كساني هستند كه با گامهاي ايمان حركت ميكنند و ابراهيم پدر همهي ما است و خداوند او را پدر امتهاي فراواني قرار داده است.) آيا اعتراف به عظمت الهي حضرت ابراهيم خليلالله ميتواند تجديد نظري در اديان سه گانه بوجود بياورد؟
پاسخ اسلام براي اين سوال روشن است و آن اينست كه قرآن بيش از 60 مورد از حضرت ابراهيم خليل عليهالسلام نام برده و چنانكه در مباحث گذشته ديديم عاليترين صفات يك انسان كامل الهي را به آن حضرت نسبت داده و عناصر شخصيتي اين پيامبر بزرگ (ابوالانبياء) را توضيح داده و در چند مورد صريحا گفته است: اسلام دين حضرت ابراهيم عليهالسلام را در بر دارد و قرآن براي اثبات اين معني بارها با بيانات گوناگون هشدار ميدهد كه اصول عقائد و احكامي كه آورده است مطابق احكام عقل سليم و دريافتهاي فطري ناب كه به حضرت نوح و حضرت ابراهيم عليهماالسلام وحي شده است ميباشد. اگر در اصول عقائد و احكام اسلامي كمترين تضادي با احكام عقل سليم وجود داشت آنهمه تاكيد به تدبير و تعقل در آيات قرآني صورت نميگرفت. باضافهي اينكه مبارزهها و مخالفتهائي كه با مكتب اسلامي در طول تاريخ صورت گرفته است، به انگيزگي ناتواني از رها كردن معتقدات قبلي بوده است نه اينكه در عقائد و احكام اسلامي واقعا چيزي مخالف حكم عقل مشاهده شده است.
به عبارت روشنتر همانطور كه در قرآن آمده است و اطلاعات تاريخي هم نشان ميدهد مخالفت با اسلام به جهت گرايش و اعتقادات قبلي مخالفت كننده با اسلام بوده است نه اينكه بطور مستقيم و با دلائل قانع كننده چيزي مخالف عقل در اسلام ديده شده باشد. به همين جهت است كه ميتوان گفت: آنچه را پيامبر اسلام آورده است متن دين حضرت ابراهيم عليهالسلام است با حقائقي ديگر كه آن را توضيح كامل ميدهد و تمام و كمال آن را در اختيار بشر ميگذارد. و اما قوم يهود، با نظر به توصيفات مهمي كه دربارهي حضرت ابراهيم عليهالسلام در تورات آمده است بايد اين مسئله را روشن بسازند كه دين آنان كه حضرت موسي عليهالسلام آورده است از نظر كيفيت و كميت چه رابطهاي با دين حضرت ابراهيم دارد. آيا چنانكه مسلمانان دين اسلام را جلوهاي از دين ابراهيم ميدانند آنان نيز دين يهود را جلوهاي از دين ابراهيم ميدانند يا نه؟ اين تكاپو و كوشش براي كشف مشتركات واقعي ضرورت دارد و نميتوان در اين مسئله به احساسات و مطالعات محدود قناعت كرد. اما مسيحيت، البته اين قضيه روشن است كه انجيل موجود چنانكه در مبحث گذشته گفتيم دربارهي ابديت و معاد و مسائل مربوط به انسانيت و شعائر و ارتباط آنها با موضوعات روحاني و جسماني بسيار صريح و مكرر تذكر داده است. ولي اينكه حضرت ابراهيم كيست و ما چگونه ميتوانيم ديني را كه خداوند سبحان به او داده و او را مامور ابلاغ آن براي همهي اقوام و ملل در همهي دورانها نموده است، از انجيل بدست بياوريم، مسئلهاي ديگر است كه علماي مسيحي بايد اثبات كنند.
در انجيل يوحنا اصحاح هشتم از جملهي 51 ببعد چنين آمده است: «الحق الحق اقول لكم ان كان احد يحفظ كلامي فلن يري الموت الي الابد. فقال له اليهود الان علمنا ان بك شيطانا. قد مات ابراهيم و الانبياء. و انت تقول ان كان احد يحفظ كلامي فلن يذوق الموت الي الابد. العلك اعظم من ابينا ابراهيم الذي مات. و الانبياء ماتوا من تجعل نفسك. اجاب يسوع ان كنت امجد نفسي فليس مجدي شيئا. ابي هو الذي يمجدني. الذي تقولون انتم انه الهكم و لستم تعرفونه. و اما انا فاعرفه. و ان قلت اني لست اعرفه اكون مثلكم كاذبا. لكني اعرفه و احفظ قوله. ابوكم ابراهيم تهلل بان يري يومي فراي و فرح. فقال له اليهود ليس لك خمسون سنه بعد. افر ايت ابراهيم. قال لهم يسوع الحق الحق اقول لكم قبل ان يكون ابراهيم انا كائن. فرفعوا حجاره ليرجموه. اما يسوع فاختفي و خرج من الهيكل مجتازا في و سطهم و مضي هكذا»: (حق را، حق را به شما ميگويم اگر كسي سخن مرا حفظ كند مرگ را تا ابد نخواهد ديد. يهود به او گفتند: حالا دانستيم كه شيطاني با تو است. ابراهيم و پيامبران مردند و تو ميگوئي اگر كسي سخن مرا حفظ كند مرگ را براي ابد نخواهد چشيد. آيا تو از پدر ما ابراهيم كه مرده است بزرگتري؟ پيامبران مردهاند. تو خود را چه موجودي قرار ميدهي؟ عيسي گفت: اگر من بودم كه خود را تمجيد ميكردم اين تمجيد چيزي نبود. اين پدر من است كه مرا تمجيد ميكند. آن كسي كه شما ميگوئيد او خداي شما است در حالي كه او را نميشناسيد. و اما من او را ميشناسم. و اگر بگويم من او را نميشناسم مانند شما دروغگو ميباشم، ولي من او را ميشناسم و سخن او را حفظ ميكنم. پدر شما ابراهيم با ديدن دوران من خوشحال شد. آنرا ديد و شادمان گشت. يهود به او گفتند: براي تو پنجاه سال نيست. آيا ابراهيم را ديدهاي؟ عيسي به آنان گفت: حق را، حق را به شما ميگويم پيش از آنكه ابراهيم بوجود بيايد من موجود بودم. سنگها را بلند كردند كه او را سنگسار كنند، اما عيسي، پس او مخفي گشت و از معبد بيرون آمده از وسط آنان گذشت و بدين ترتيب رفت.) در اين جملات، اين مطلب بسيار مبهم است كه (پيش از آنكه ابراهيم بوجود بيايد من موجود بودم) و نميتوان گفت: مقصود از اين جمله تقدم روح حضرت عيسي عليهالسلام به زندگاني دنيوي حضرت ابراهيم عليهالسلام بوده است، زيرا همان ملاك تقدم روح حضرت عيسي عليهالسلام بر عالم ماده و جريانات آن، در روح حضرت ابراهيم عليهالسلام هم وجود نيز دارد. يعني ارواح همهي پيامبران الهي بملاك روايت مشهور از پيامبر اسلام: كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين: (من پيامبر بودم و حضرت آدم ميان آب و گل بود.)
پيش از بوجود آمدن جهان ماده و جريانات آن، وجود داشتهاند. از هر سه كتاب اديان سه گانهي جهاني (قرآن و تورات و انجيل) ميتوان اين اصل را اثبات كرد كه حضرت ابراهيم خليل عليهالسلام ارائه دهندهي متن كلي دين الهي است كه همهي اديان سه گانهي مزبور بايد آن را بپذيرند. بدان جهت كه از ديدگاه مسلمين قرآن كتاب آسماني مسلمين و بدون كمترين دست خوردگي و تحريف بازگو كنندهي آن دين كلي الهي است، محققان و دانشمندان هر سه دين جهاني، امروز ميتوانند مشتركات آن سه دين را كه متن دين
ابراهيمي است، استخراج و عمل نمايند. و آن عده از محققان و دانشمندان دو دين يهود و مسيحي كه محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله را انسان راستگو ميدانند، مجبورند در اين نكته با محققان و دانشمندان اسلامي موافقت نموده و اصول كلي متن دين ابراهيم عليهالسلام را از قرآن استنباط نمايند. از آن جمله دانشمند مشهور و محترم آلمان آقاي هانس كونگ كه در سمينار (سعادت از ديدگاه متفكران مسلمان و آلماني) در انجمن حكمت و فلسفهي اسلامي در تاريخ پنجشنبهي 16 اسفندماه 1363 حضور داشتند بيان ميكردند كه (محمد صلي الله عليه و آله پيغمبرند و به ايشان وحي شده است.
نهايت امر آنچه كه وحي شده است معاني بوده و انتخاب الفاظ براي ارائهي آن معاني به اختيار خود او بوده است نه اينكه خود الفاظ همه به او وحي شده باشد). از اين جملات معلوم ميشود كه آقاي هانس كونگ صدق و خلوص پيامبر اسلام را پذيرفتهاند، و الا به مقام شامخ نبوت و شايستگي گيرندگي وحي نائل نميگشتند. در نتيجه آقاي هانس كونگ و كساني كه با ايشان هم عقيدهاند ميتوانند قرآن را به عنوان منبع متن دين ابراهيم عليهالسلام تلقي نموده و آن دين كلي را از قرآن استخراج نمايند، زيرا قرآن با صراحت كامل چنانكه در مباحث گذشته آورديم دين اسلام را همان دين ابراهيم عليهالسلام معرفي ميكند. به نظر ميرسد با اينكه بنا بر مبناي آقاي هانس كونگ ما ميتوانيم از قرآن متن دين كلي حضرت ابراهيم خليل عليهالسلام را استنباط كنيم، آقايان يهود و مسيحيان اين استنباط را نپذيرند. به همين جهت است كه در موقع سخنراني اينجانب در سمينار، آقاي هانس كونگ به عنوان سوال گفتند: بسيار خوب، دين ابراهيم خليل متن دين كلي است، ولي از كجا و از كدامين منبع، آن را بدست بياوريم و مورد عمل اديان سه گانه قرار بدهيم؟ از اين سوال معلوم شد كه اين دانشمند محترم در نظر ندارند كه حضرت محمد صلي الله عليه و آله را انسان راستگو بدانند با اينكه پيامبري ايشان را پذيرفتهاند!!
به هر حال اينجانب پاسخ آقاي هانس كونگ را چنين دادم كه: بيائيد هر سه كتاب (قرآن و تورات و انجيل) را باز كنيم و همهي آن مطالب را كه از ديدگاه خرد و عقل سليم و وجدان پاك ميتوان به عنوان دين به خدا نسبت داد، به عنوان متن دين ابراهيم بپذيريم. اين پاسخ را همه اعضاي سمينار خصوصا آقاي هانس كونگ با حالت شور و شعف پذيرفتند. و اينجانب اميدوارم هر چه زودتر اين كوشش لازم و حياتي شروع شود و محققان و دانشمندان مخلص و مطلع هر سه دين بزرگ جهاني به نتايج مطلوب اگر چه در زمانهاي طولاني برسند. نظريه آقاي هانس كونگ درباره وحيي كه بر پيامبر ما محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله نازل شده است و پاسخ اينجانب بايشان آقاي هانس كونگ درآن سمينار گفتند: براي پيامبر اسلام وحي شده است ولي آنچه كه وحي شده معاني بوده است و اما الفاظ را خود آن حضرت انتخاب فرموده است. ايشان به تفاوت ميان سورههاي مدني و مكي اشاره كردند كه در مباحث بعدي متذكر خواهيم شد. بعضي از دوستان كه در سمينار شركت داشتند اين نظريه آقاي هانس را پذيرفتند. من رو به دوستان كردم و گفتم: اگر مقصود شما اينست كه اين نظريه يك گام بزرگي است كه بر مبناي دلائل قطعي يك دانشمند مسيحي برميدارد و آنرا ابراز ميكند، كاملا صحيح است و اما اگر منظورتان اينست كه نظريه ايشان از همه جهات صحيح است، اين مطلب قابل قبول نيست، زيرا اينكه گفته شود: آنچه كه بر پيامبر اسلام وحي شده است معاني بوده نه الفاظ، و انتخاب الفاظ از خود پيامبراسلام بوده است براي چيست؟ اگر در اختيار انتخاب الفاظ كه بعهده پيامبراسلام گذاشته شده است، پيامبر اسلام هيچ اشتباهي نكرده است، اين نظريه نتيجه خاصي در بر نخواهد داشت، زيرا بر اين فرض جائي براي دگرگون كردن الفاظ از معاني خود نميماند كه مثلا گفته شود: اين آيه كه ميگويد: «و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع مله ابراهيم حنيفا»: (و كيست داراي ديني بهتر از كسي كه خود را به خدا تسليم نموده و نيكوكاراست و از دين ابراهيم پيروي ميكند كه حنيف (در صراط مستقيم) است؟) معنائي كه بر پيامبر اسلام به عنوان وحي نازل شده بود، اين بود كه پيروي كند از ملت ابراهيم كه در اختيار يهود يا مسيحيت است، ولي پيامبر اسلام الفاظي انتخاب كرده است كه عام است!! زيرا هيچ كس چنين احتمالي نخواهد داد. كه پيامبر آن معني را با الفاظ مزبور بيان نمايد و اگر براي اينست كه در هر موردي كه مطلب پسنديده نشود بگوئيم: خداوند سبحان معناي صحيحي را بر پيامبر اسلام نازل فرموده است، ولي پيامبر در انتخاب قالبهاي لفظي اشتباه فرمودهاند، اين هدف قطعا مردود است. نه عقل آنرا ميپذيرد و نه خود قرآن. اما اينكه عقل چنين چيزي را نميپذيرد، به اين علت است كه خداوند متعال بر مبناي حكمت بالغهاش جريان وحي را از گذرگاهي به جريان نمياندازد كه و لو اشتباها (بدون تعمد و تقصير) در آن گذرگاه در وحي دخالتي شود، كم يا زياد يا دگرگونيهاي كيفي مخالف خواسته خداوندي باشد.
اما از ديدگاه قرآن، آيه 3 از سوره النجم چنين است: «و ما ينطق عن الهوي. ان هو الاوحي يوحي»: (پيامبر از روي هوي سخن نميگويد. آنچه كه ميگويد نيست جز وحيي كه به او ميرسد.)
استدلال عقلي را كه بطور مختصر متذكر شديم، بااين مطلب تكميل ميكنيم كه اگر پيامبر اسلام در انتخاب الفاظ داراي اختيار باشد و احتمال خلاف آن معاني وحي شده در آن الفاظ وجود داشته باشد، هيچ اطميناني نخواهد ماند كه سخنان پيامبر سخنان خدا است. وانگهي اعجاز قرآن بر دو ركن اساسي تكيه دارد: ركن اول معاني است، ركن دوم الفاظ است كه با كمترين تغيير در آنها قرآن از اعجاز ميافتد. ما سخنان پيامبر اسلام را اگر چه در حد اعلاي فصاحت و بلاغت است، ولي معجزه نميدانيم. اما الفاظ قرآن همانگونه كه از خدا نازل شده است، مقوم اعجاز قرآن است. پس از اين مسئله، مطلبي كه اينجانب مطرح كردم موضوع فرزندي حضرت عيسي عليهالسلام به خدا است كه مسيحيان بر آن اصرار ميورزند؟ آقاي هانس كونگ پاسخ دادند كه منظور فرزند طبيعي نيست، بلكه اين مفهوم بيان- كننده تقرب ارزشي آن حضرت به خدا است. اينجانب پاسخ دادم كه اگر چه اين تعبير براي معنائي كه ميكنيد مناسب است، ولي اين نظريه چرا ساير پيامبران مانند حضرت آدم و نوح و ابراهيم و موسي و محمد صلي الله عليهم را فرزندان خدا نميداند؟! زيرا آن بزرگواران نيز عاليترين تقرب ارزشي را به خدا داشتهاند. حتي به يك معني در اسلام همه انسانها مانند دودمان خداوندي ميباشند: الخلق كلهم عيال الله و احبهم اليه انفعهم لهم: (مردم همه دودمان (خاندان) خداوندي هستند و محبوبترين آنان نزد خدا سودمندترينشان به دودمان خداوندي است.)
در اين سمينارآقاي هانس كونگ مطالبي مفيد ابراز داشتند كه از آن جمله است:
1- فقط مذهب و اخلاق است كه ايجاد كننده وحدت ميان انسانهاي همه جوامع است. اين حقيقتي است كه به نظراينجانب همه ارباب اديان الهي و خردمندان و پاكدلان و روشن ضميران جامعه بشريت آن را ميپذيرند. حتي كساني كه به عللي هنوز هويت و مختصات عالي انساني مذهب و اخلاق را درك نكردهاند، نيز ميدانند كه اگر بخواهند فكري براي ايجاد هماهنگي و وحدت ميان انسانها بنمايند، حتما بايد از عواملي ما فوق تفكرات و خواستههاي طبيعي بشري استفاده شود، اين عوامل جز در مذهب كه اخلاق والاي انساني را در بر دارد پيدا نميشود،
2- وحدت حيات انسانها كه مورد توجه آقاي هانس كونگ بود، بسيار مطلب مفيدي است كه دانشمندان اسلامي نيز در اين مسئله تاكيد جدي دارند. مسئله ديگري كه دانشمندان آلماني در سمينار مطرح نمودند، تفاوت ميان آن قسمت از سورههاي قرآني است كه در مكه نازل شده است با آن قسمت از سورههاي قرآني كه در مدينه نازل شده است. بعضي از اشخاص خواستهاند از اين تفاوت نتيجه بگيرند كه حداقل الفاظ و جمله بنديهاي قرآن از خود پيامبر اسلام است، چنانكه آقاي هانس كونگ ميگويد. چند تفاوت در ميان آيات سورههاي مكي و مدني كه گفته شده است بقرار زيراست:
الف- سورههاي نازل در مكه كوچكتر (داراي آيههاي كمتر) ميباشند. اين مطلب با نظر به ترتيب مكي و مدني سورهها كه ذيلا ميآوريم مردود است، زيرا هم در مكه و هم در مدينه سه قسم سورههاي طولاني و متوسط و كوتاه وجود دارد. البته سورههاي كوتاه كه در مكه نازل شده است، بيشتر از سورههاي كوتاه مدني است.
1- مكي- سورههاي طولاني: الانعام 165 آيه، الاعراف 206 آيه، يونس 109 آيه، هود 123 آيه، يوسف 111 آيه، النحل 128 آيه، الاسراء 111 آيه، الكهف 110 آيه، مريم 98 آيه، طه 135 آيه، الانبياء 112 آيه، المومنون 118 آيه، الشعراء 227 آيه، النمل 93 آيه، الحجر 99 آيه. مجموع آيات در حدود (1945) آيه.
2- مكي- سورههاي متوسط: ابراهيم 58 آيه، الفرقان 77 آيه، العنكبوت 69 آيه، الروم 60 آيه، لقمان 34 آيه، السجده 30 آيه، سبا 54 آيه، فاطر 45 آيه، يس 83 آيه، الصافات 82 آيه، ص 88 آيه، الزمر 75 آيه، المومن 85 آيه، فصلت 54 آيه، الشوري 53 آيه، الزخرف 89 آيه، الدخان 59 آيه، الجاثيه 37 آيه، الاحقاف 35 آيه، ق 45 آيه، الذاريات 60 آيه، الطور 49 آيه، النجم 62 آيه، القمر 55 آيه، الرحمن 78 آيه، الواقعه 96 آيه، الملك 30 آيه، القلم 52 آيه، الحاقه 52 آيه، المعارج 44 آيه، المدثر 56 آيه، القيامه 40 آيه، المرسلات 50 آيه، النبا 40 آيه، النازعات 46 آيه، عبس 42 آيه، المطففين 36 آيه، الفجر 30 آيه، مجموع آيات در حدود (2130) آيه.
3- مكي- سورههاي كوتاه: الفاتحه 7 آيه، التكوير 29 آيه، الانفطار 19 آيه، نوح 28 آيه، الجن 28 آيه، المزمل 20 آيه، النشقاق 25 آيه، البروج 22 آيه، الطارق 17 آيه، الاعلي 19 آيه، الغاشيه 26 آيه، البلد 20 آيه، الشمس 15 آيه، الليل 21 آيه، الضحي 11 آيه، الانشراح 8 آيه، التين 8 آيه، العلق 19 آيه، القدر 5 آيه، العاديات 11 آيه، القارعه 11 آيه، التكاثر 8 آيه، العصر 3 آيه، الهمزه 9 آيه، الفيل 5 آيه، قريش 4 آيه، الماعون 3 آيه اولش، كوثر 3 آيه، الكافرون 6 آيه، تبت 5 آيه، الاخلاص 4 آيه. مجموع آيات حدود (409) آيه.
1- مدني- سورههاي طولاني: البقره 286آيه، آل عمران 200 آيه، النساء 176 آيه، المائده 120 آيه، الانفال 75 آيه، التوبه 129 آيه، الرعد 43 آيه، الحج 78 آيه، النور 64 آيه، الاحزاب 73 آيه. مجموع آيات در حدود (1244) آيه.
2- مدني- سورههاي متوسط: محمد (ص) 38 آيه، الدهر 31 آيه، مجموع آيات 69 آيه.
3- مدني- سورههاي كوتاه: الفتح 29 آيه، الحجرات 18 آيه، الحديد 29 آيه، المجادله 22 آيه، الحشر 24 آيه، الممتحنه 13 آيه، الصف 14 آيه، الجمعه 11 آيه، المنافقون 12 آيه، التغابن 18 آيه، الطلاق 12 آيه، التحريم 12 آيه، البينه 8 آيه، الزلزال 8 آيه، الماعون 4 آيه آخر، النصر 3 آيه، الفلق 5 آيه، الناس 6 آيه، مجموع آيات در حدود (248) آيه.
ب- سورههاي مدني داراي احكام است، ولي سورههاي مكي آيات احكام ندارد. اين هم خلاف واقع است، زيرا هر دو نوع آيات (مكي و مدني) داراي آيات احكام و به اصطلاح آيات قانونگزاري ميباشند. آيات مزبور در سورههاي مدني مورد ترديد و انكار نيست، لذا چند مورد از آيات احكام سورههاي مكي را متذكر ميشويم:
1- سوره الانعام آيات 118 و 119 و 120 و 143 و 144 و 145 و 151 و 152.
2- الاعراف آيات 32 و 33 و 55 و 56 و 80 و 85
3- هود آيات 113 و 114
4- الرعد آيات 21 و 22 و 25.
5- ابراهيم آيه 31
6- النحل آيات 90 و 91 و 93 و 95 و 114 و 115 و 126
7- الاسراء آيات 26 و 27 و 29 و 31 و 32 و 33 و 34 و 35 و 53 و 78 و 79
8- المومنون آيات 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9.
9- الفرقان آيات 63 و 64 و 67 و 68 و 72 و 73
10- العنكبوت آيات 8 و45
11- الروم آيه .39
12- لقمان آيات 14 و 15 و 17 و 18 و .19
13- فصلت آيات 34 و .36
14- الشوري آيات 38 و 40 و 41 و 42.
15- القلم آيات 8 و .10
16- الجن آيه .18
17- المزمل آيه .20
18- المطففين آيات 1 و 2 و .3
19- الانشقاق آيه .21
20- الاعلي آيات 14 و .15
21- الهمزه آيه 1.
در اين سورههاي مكي در حدود 77 آيه درباره احكام وارد شده است كه بعضي از آنها داراي بيش از يك حكم ميباشد و اگر فرض كنيم آيات احكام در قرآن مجيد حدود 500 آيه است، بنابراين ما بين 1/6 و 1/7 آيات احكام در مكه نازل شده است. البته بيشتر آيات احكام در مدينه نازل شده است، چنانكه بيشتر سورههاي كوتاه در مكه نازل گشته است.
پس هر دو مطلب كه سورههاي كوتاه همه مكي و سورههائي كه آيات احكام در آنها آمده است، مدني است، غلط و ناشي از بياطلاعي است. البته اين يك امر طبيعي است كه نزول احكام پس ازاستقراراصول اسلامي بود كه عمده آن در مدينه بوده است.
ج- آيات سورههاي مكي تهديد و وعيد به عذاب و دوزخ و آيات سورههاي مدني ملايمتر از آنها است. اين مطلب هم بر پايه صحيحي استوار نيست، زيرا سوره يوسف در مكه نازل شده است و مقدار فراواني از مضامين آيات اين سوره كه در داستان حضرت يوسف است، به قدري لطيف و بازگو كننده زيباترين معاني انساني است كه اگر كلام طبيعي بود ميگفتيم: آيات اين سوره در بهترين مناظر طبيعي دنيا و در بهترين فراغت و در عاليترين محيط گفته شده است. در صورتيكه اين آيات در مكه نازل شده و بنا به تصور مزبور محال است در محيط مكه كه پيامبر اكرم شب و روز با مردم آن گلاويز بوده و فقط ميبايست با تهديد سخنش را بگويد چنان سورهاي نازل گردد. مگر اين آيات در مكه نازل نشده است: «قل لمن ما في السماوات و الارض قل لله كتب علي نفسه الرحمه» … (بگو به آنان: آنچه در آسمانها و زمين است از آن كيست. بگو از آن خدا است، خداوند رحمت را بر خود نوشته است.) آياتي كه درآنها ماده رحمت خداوندي با مشتقات مختلفش آمده است، مانند: رحيم، رحمن، ارحم الراحمين و صيغه فعلي آن در حدود 200 آيه در سورههاي مكي و 110 آيه در سورههاي مدني است. اگر اين تصور صحيح باشد كه مكه جايگاه نخستين تبليغ اسلامي احتياج طبيعي به تهديد و وعيد و سختگيري داشت، ميبايست قضيه برعكس باشد، يعني بيشتر آيات رحمت در مدينه نازل شود. گفته شده است آيات مربوط به خوشيها و بهشت در مدينه بيشترنازل شده و اكثر آيات مربوط به دوزخ و عذاب خداوندي در مكه نازل شده است. اين هم يك گفته باطل است.
اماآيات مربوط به بهشت در حدود 86 آيه در مكه و 58 آيه در مدينه نازل شده است. آيات مربوط به گنهكاران: جحيم مدني 6 آيه، مكي 20 آيه. جهنم مدني 27 آيه، مكي 47 آيه. سعير مدني 6 آيه، مكي 13 آيه. عذاب مدني 151 آيه، مكي 218 آيه. النار مدني 67 آيه، مكي 78 آيه. درست است كه آيات عذاب در مكه كمي بيش از مدينه نازل شده است، اما با اين حال آيا ميتوان گفت: آيات مكي تهديد به عذاب و آتش است و آياتي كه در مدينه نازل شده است، خالي از تهديد و وعيد است!
د- تفاوتي ديگر كه ميان آيات سورههاي مكي و مدني گفته شده است، اينست كه آيات سورههاي مكي كمي كوتاه و آيات سورههاي مدني طولاني ميباشد. اولا آيات كوتاه در سورههاي مدني بسيار فراوانند، به عنوان نمونه همه آيات سورههاي: البينه، الزلزال، الماعون چهارآيه آخر، النصر، الفلق، الناس. و در سورههاي متوسط نيز آيات كوتاه فراوان است. در سوره محمد صلي الله عليه و آله و سلم كه مدني است، آيات كوتاه بسياراست از آن جمله: «سيهديهم و يصلح بالهم. و يدخلهم الجنه عرفها لهم. و الذين اهتدوا زادهم هدي و اتاهم تقواهم. فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض و تقطعوا ارحامكم. اولئك الذين لعنهم الله فاصمهم واعمي ابصارهم. افلايتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفاله»ا. همه آيات سوره الدهر (انسان) از آيات كوتاه است.
ثانيا در سورههاي مكي آيات طولاني خيلي فراوان است مثل آيات سورههاي الانعام، الاعراف، يونس، هود، يوسف، النحل، الاسراء، الكهف، مريم، طه، الانبياء، المومنون، الشعراء، النحل، الحجر. ملاحظه ميشود كه در حدود يك سوم آيات همه سورههاي قرآن كه در سورههاي مكي طولاني آمده است، همه آنها آيات طولاني ميباشند و همچنين آيات سورههاي متوسطي كه در مكه نازل شده است مانند ابراهيم، العنكبوت، الروم، لقمان …
ه- گفته شده است: آياتي كه در مكه نازل شده است، مانند جملات كاهنان نامفهوم و شبيه به شطحيات است كه معاني آنها مبهم و نامعلوم است، ولي آيات مدني مشروح و روشن و براي همه قابل فهم است. اين مطلب عاميانه را هر كس گفته باشد، قطعا از قرآن بياطلاع بوده يا غرض ورزي شگفتانگيزي داشته است. اگر منظور از جملات نامفهوم، متشابهات است كه احتياجي به گفتن اين اشكال كننده نداشت، زيرا خود خداوند سبحان در سوره آل عمران آيه 7 با كمال صراحت فرموده است: «هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاماالذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاويله و ما يعلم تاويله الا الله و الراسخون في العلم يقولون امنا به كل من عند ربنا و ما يذكر الا او لو الالباب». (اوست خداوندي كه قرآن را بتو فرستاد. قسمتي از آن آيات محكمات است كه آنهااصل كتاب است و قسمتي ديگرآيات متشابهات است. آنان كه در دلهاي خود لغزشي دارند، از آيات متشابه پيروي ميكنند. (اين پيروي) براي جستجوي فتنه و دگرگون ساختن آن متشابه است و نميداند تاويل آن را مگر خدا و آنان كه در علم راسخند. اينان ميگويند ما به آن متشابه ايمان آورديم، همه آنهااز نزد پروردگار مااست و متذكر نميشود مگر صاحبان عقول.)
در متشابه دو قسم مهم وجود دارد: قسم يكم اينست كه منظوراز آيه خلاف آن معني است كه ظاهر كلمات آنرا نشان ميدهد، مانند: «و جاء ربك و الملك صفا صفا»: (و پروردگار تو و فرشتگان صف صف آمدند.) ظاهر هر يك از كلمات آيه مزبور در معناي خود روشن است و همچنين جلمه تركيبيه داراي معناي روشني است، ولي چون ميدانيم كه خدا ما فوق حركت و سكون است، پس آمدن مانند رفتن براي او محال است، لذا آيه متشابه است و بايد با تكيه به حجت و برهان تفسير گردد چنانكه محققان مفسرين عمل ميكنند. قسم دوم اينست كه كلمه مبهمي درآيه وجود داشته باشد كه محتاج به توضيح و تفسير بوده باشد مانند وقت ساعت كه روز قيامت است و مانند ما كذب الفواد ما راي، و حروف مقطعه قرآن مانند: (الم، حم). هر دو نوع متشابه در هر دو نوع سورههاي مكي و مدني وجود دارد و بايد بر مبنايي قابل اطمينان كه براي تفسير و تاويل متشابه گفته شده است عمل شود. در سوره مجادله كه مدني است آيه 7 چنين است: «الم تر ان الله يعلم ما في السماوات و ما في الارض ما يكون من نجوي ثلثهالا هو رابعهم و لاخمسه الا هو سادسهم و لا ادني من ذلك و لا اكثرالا هو معهم اينما كانوا» … (آيا نديدهاي كه خداوند ميداند آنچه را كه در آسمانها و زمين است؟ هيچ نجوي (گفتگوي بسيار آهسته) ميان سه نفر نيست مگراينكه او (خدا) چهارم آنها است و هيچ نجوي ميان پنج نفري نيست مگر اينكه او ششم آنها و هيچ مجموعهاي كمتر و بيشتر از آن نيست مگر اينكه خداوند با آنها است هر كجا باشند.) متشابه بودن آيه در اينست كه چگونه وجود خداوندي به عنوان يك معدود در برابرآدميان محسوب ميگردد! حتما بايد مورد تفسير و تاويل صحيح قرار بگيرد. و آيه 22 از سوره الفجر كه متشابه است، مكي است. به استثناي متشابهات كه در هر دو نوع سورهها (مكي و مدني) وجود دارد، هيچ جمله كاهنانه و شطحي در هيچ يك از سورههاي قرآني وجود ندارد و همه آنها محكمات ميباشند.
البته وضوح آيات قرآني به استثناي متشابهات براي كساني است كه واقعا با لغت و ادبيات عربي آشنائي همه جانبه داشته باشند و درونشان آلوده به اغراض شخصي نباشد و به اضافه لغت و ادبيات، از ديگر علوم و معارف بشري مخصوصا الهيات و اخلاق و تاريخ اطلاع لازم و كافي داشته باشند. البته اين به آن معني نيست كه مردم متوسط نميتوانند از قرآن استفاده كنند، بلكه منظور اينست كه هر اندازه اطلاعات و تفكرات انسان بالاتر باشد، استفاده بيشتر خواهد كرد، چنانكه در كتابهائي كه از تراوشات مغز بشري است، همين معني وجود دارد. مثلا مثنوي جلال الدين مولوي و ديوان حافظ و حتي كليله كه يك كتاب ادبي محض است، براي همه مردم يكسان مفهوم نيست. يك شخص عامي كه ميتواند از داستانهاي مثنوي برخوردار شود نميتواند معناي اين بيت را بفهمد:
از تو اي جزئي ز كلها مختلط فهم ميكن حالت هر منبسط
***
«فهو امام من اتقي، و بصيره من اهتدي، سراج لمع ضوئه، و شهاب سطع نوره، و زند برق لمعه. سيرته القصد، و سنته الرشد، و كلامه الفصل، و حكمه العدل، ارسله علي حين فتره من الرسل، و هفوه عن العمل، و غباوه من الامم» (آن حضرت پيشواي كسي است كه تقوي بورزد، و وسيله بينائي است براي كسي كه هدايت يافته باشد، چراغي است كه روشنائيش درخشيده و ستاره ايست كه نورش بارز و آشكار و آتش زنه ايست كه لمعان آن، برق توليد كرده است. سيرتش اعتدال و سنتش رشد و كلامش جدا كننده حق از باطل و حكم او عدل محض. خداوند سبحان او را در فاصلهاي از پيامبران و در دوران لغزش جوامع از عمل و جهل و كودني امتها فرستاد.)
محمد رسولالله صلي الله عليه و آله پيشواي متقيان و بينائي هدايت يافتگان اين مطلب نظيرآيه شريفهاي است كه درباره قرآن ميگويد: هدي للمتقين (البقره آيه 2) و ديگر آيات قرآني كه برخورداري از حجتهاي خداوندي را در اختصاص مردمي قرار ميدهد كه داراي صفات فاضله ميباشند. در جملات مورد تفسير، امام ميفرمايد: پيامبر اكرم (با وحدت ملاك همه انبياء و ائمه عليهمالسلام و مربيان عاليقدر) پيشواي متقيان است، چنانكه آيه فوق ميگويد: قرآن هدايت كننده مردم با تقوي است. تفسير اينگونه جملات چنين است كه نه قرآن كه كلام الله است و نه پيامبران كه فرستادگان خداوندي ميباشند و نه ائمه عليهمالسلام و ديگر مربيان بشري، هيچ فرد و جامعهاي را به اجبار رهسپار كوي رشد و كمال نميكنند، زيرا چنانكه بارها گفتهايم: (جبر و اجبار با تكامل نميسازد).
بنابراين، همانطور كه در جملات بعدي آمده است، حجتهاي خداوندي چراغهائي هستند كه در گذرگاه حيات انسانها نصب شدهاند و بديهي است كه چراغها و مشعلهاي فروزان كه در گذرگاهها نصب ميشوند، براي مردمي روشنگري ميكند كه آن گذرگاه را راهي براي مقصد خود بپذيرند و وارد حركت در آن گذرگاه شوند و به قول بعضي از رشد يافتگان تو گام براه بگذار، خضرها عليهمالسلام را در مسير خودخواهي ديد. حجتهاي خداوندي چه در قرآن مجيد و ديگر كتب آسماني الهي و چه انبياء و ائمه عظام عليهمالسلام و ديگر مربيان، در گروهي ديگر از انسانها هم موثر ميباشند و آن گروه كساني هستند كه زمينه استفاده از آنها را در خود بوجود آوردهاند، يعني مقدمات ورود به گذرگاهي را كه چراغها و مشعلها در آن نصب شدهاند، طي كردهاند، مثلا فهميدهاند كه پاسخ از كجا آمدهام؟ و براي چه آمدهام؟ و به كجا ميروم؟ بدون پذيرش خداوند خالق هستي كه سرنوشت ابدي انسانها در اختيار او است، امكانپذير نيست. و فهميدهاند كه اگر ابديتي در كار نباشد حتي يك اصل و ارزش انساني را نميتوان اثبات نمود. و فهميدهاند كه راهي كه پيامبران پيش پاي مردم ميگسترانند، منطقيترين و امنترين راهي است كه بشر هدفدار ميتواند آنرا در نوردد. اگر بشر اين مقدمات را در يابد، قطعا سراغ انبياء و كتب آسماني را خواهد گرفت و خود را با كمال اختيار در جاذبه كمال قرار خواهد داد. سيرت پيامبر اعتدال و سنتش رشد است.
روش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در زندگي اعتدال محض بوده است چه معنا دارد؟ با اينكه تلاش و كوشش و مساعي آن حضرت در راه اعتلاي روحي شخصي و آماده كردن مردم براي قرار گرفتن در جاذبهي كمال الهي به قدري زياد بود كه هم دربارهي لزوم كم كردن مشقتهائي كه براي تهذيب خود انجام ميداد آيه نازل شد و هم دربارهي حسرت و تاسف توام با عمل كه براي مردم ميخورد آيه آمده است. اما دربارهي كم كردن مشقت خويشتن، آيه چنين است: «طه، ما انزلنا عليك القرآن لتشقي»: (اي پيامبر، ما قرآن را براي تو نازل نكرديم كه خود را به مشقت بپنداري.) مفسرين ميگويند: شان نزول اين آيه شريفه تلاش و عبادتهاي شبانگاهي آن حضرت بود، كه از كثرت و شدت آنها به مشقت افتاده بود. كوشش و تلاش آن حضرت دربارهي به سعادت رسانيدن مردم كه موجب مشقت او شده بود، در مواردي از قرآن آمده است. از آن جمله: فلا تذهب نفسك عليهم حسرات: (نفست در راه تاسف و اندوه شديد دربارهي نفهمي و پستي آنان نرود.) يعني به اصطلاح امروزي در راه آنان خودكشي مكن. «لعلك باخع نفسك الا يكونوا مومنين». (شايد تو خود را براي اينكه آنان ايمان نياورند از بين ببري.) و معلوم است كه حسرت و تاسفي كه تا سر حد از بين بردن يك انسان برسد، عمل فكري و عضلي او در راه بدست آوردن مقصودي كه براي عدم وصول به آن حسرت و تاسف مرگزاي ميخورد، چه اندازه و به چه شدت خواهد بود. پاسخ اين اعتراض روشن است، زيرا مسلم است كه با وجود دستورات موكد كه خداوند سبحان دربارهي اعتدال به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم صادر و او را مامور به ابلاغ اعتدال به امتش فرموده است، محال است كه آن حضرت آن دستورات را ناديده بگيرد. آن چه كه بايد در نظر گرفته شود، اين است كه خود عقائد و احكام دين مقدس همانطور كه در منابع آنها مشاهده ميكنيم، و همانطور كه آيات قرآني بيان مينمايد، بر مبناي اعتدال است. دو گروه آيات قرآني و روايات اين معني را اثبات ميكند:
گروه يكم- آياتي به اين مضمون: و كذلك جعلنا كم امه وسطا لتكونوا شهداء علي الناس … (و بدينسان شما را امت حد وسط قرار داديم تا شهدائي براي مردم باشيد … ) و احاديثي به اين مضمون كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به اميرالومنين عليهالسلام فرمود: يا علي ان هذا الدين متين فاوغلوا فيه برفق: (اي علي، قطعا اين دين اسلام متين است، پس در آن فرو رويد با نرمش و اعتدال … )
گروه دوم- آيات قرآني و رواياتي كه همهي انسانها را مخاطب قرار ميدهد و همهي انسانها را يك به يك مورد توجه قرار ميدهد مانند: لايكلف الله نفسا الا وسعها: (خداوند هيچ كس را به غير از طاقتش مكلف نميسازد.) و اين مضمون در روايات فراواني آمده است. اعتدال يك امر نسبي است. با اين حال آن چه كه مورد دستور و توصيه است اعتدال است. مسلم است كه اعتدال بالنسبه به قدرت و ظرفيت و موقعيت انسانها متفاوتست:
گفت: راه اوسط ارچه حكمتست ليك اوسط نيز هم با نسبت است
آب جو نسبت به اشتر هست كم ليك باشد موش را آن همچو يم
هر كه را باشد وظيفه چار نان دو خورد يا سه خورد هست اوسط آن ور خورد
هر چار دور از اوسط است او اسير حرص مانند بط است
هر كه او را اشتها ده نان بود شش خورد ميدان كه اوسط آن بود
چون مرا پنجاه نان هست اشتهي مر ترا شش گرده، همدستيم؟ ني
تو به ده ركعت نماز آيي ملول من به پانصد در نيايم در نحول
آن يكي تا كعبه حافي ميرود وان يكي تا مسجد از خود ميرود
آن يكي در پاكبازي جان بداد وان يكي جان كند تا يك نان بداد
اين وسط در بينهايت ميرود كه مر آن را اول و آخر بود (مولوي)
آن چه كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در عبادات شخصي و كارهاي تبليغاتي و توجيه مردم رو به خيرات انجام داده است، خارج از اعتدال با نظر به عظمت موجوديت آن بزرگوار نبوده است. و خود اين كه انسان به احتمال قدرت و وجود توانائي در خود، اهميت بدهد و تا آن مرحله كوشش و تلاش نمايد كه يقين كند بيش از آن مرحله نميتواند قدمي بردارد، نوعي حكمت معتدل است كه شايستهي انسانهاي بزرگ مانند انبياء و ائمه عليهمالسلام و اولياء الله ميباشد. در حقيقت، ايثار اهداف و آمال والاي روحي بر تاب و توان و قدرت معمولي كه شرط تكليف است شايستهي انسانهاي عظيمالشان است كه ميتوان آن را اعتدال ايثاري اصطلاح نمود. جهادگران راه خدا تقرب به خدا را بر جان و مال و هر گونه راحت و آسايش و لذائذ دنيا مقدم ميدارند و از همهي آنها ميگذرند. آيا ميتوان گفت: گذشت از جان و مال براي جهادگران راستين راه خداودي، خروج از اعتدال است؟ و در آن مورد كه خداوند متعال به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دستور به تخفيف در مشقتها و تحمل ناگواريها در عبادت شخصي يا ابلاغ دين الهي و توجيه مردم به طرف آن ميدهد، در حقيقت از بابت ارفاق و لطف به حال پيامبر اكرم است نه دستور وجوبي كه اگر به آن عمل نكند خلاف دستور الهي را مرتكب شده است، به اين معني كه خداوند سبحان براي پيامبر اين معني را ياد آور ميشود كه من تو را به تن دادن به مشقتها و زحمات الزام نكردهام، حق برخورداري از آسايش طبيعي براي جسم و جان دربارهي تو هم وجود دارد.
از اين معني اين مسئله استفاده نميشود كه اگر پيامبر اكرم در راه كمال شخصي و اجتماعي از آن حق در حدود معقول صرف نظر فرمايد، خلاف اعتدال است. او با تحمل زحمات و مشقات بر گسترش ظرفيت خود ميافزايد و حد اعتدال خود را بالا ميبرد. سنت پيامبر اكرم رشد است و كلامش جدا كنندهي حق از باطل و حكمش عدل محض است.