پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 1، ص: 315-297
مقام والاى آل محمّد(عليه السلام):
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه توصيفى از آل پيامبر و امامان اهل بيت مى کند و در عباراتى کوتاه و بسيار پرمعنا، موقعيّت آنان را بعد از پيامبر روشن مى سازد و با هشت جمله پى در پى، در واقع آنچه را در حديث ثقلين و حديث سفينه نوح و حديث نجوم آمده است توضيح مى دهد.(1)
در شش جمله اوّل مى فرمايد: «آنها محلّ اسرار خدايند و پناهگاه فرمان او و ظرف علم او و مرجع احکامش و جايگاه حفظ کتابهاى آسمانى او هستند و کوه هاى استوار دينند» (هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ، وَ لَجَاُ(2) اَمْرِهِ، وَ عَيْبَةُ(3) عِلْمِهِ، وَ مَوْئِلُ(4) حُکْمِهِ، وَ کُهُوفُ(5) کُتُبِهِ، وَ جِبالُ دينِهِ).(6)
گرچه بعضى از دانشمندان قسمتى از اين جمله ها را مرادف و شبيه هم دانسته اند، ولى حق اين است که هر کدام اشاره به نکته اى دارد. در جمله اوّل اين حقيقت بازگو شده است که اسرار الهى نزد آنهاست بديهى است کسى که مى خواهد رهبرى دين الهى را به عهده داشته باشد بايد از تمام اسرار آن باخبر باشد; چرا که بدون آن پيش بينيهاى صحيح را در امر هدايت و تدبير و نظم امور آنان، نمى تواند بر عهده بگيرد، به خصوص اين که رهبرى آنها مربوط به زمان خاصّى نبوده است و به تمام تاريخ بشريّت نظر داشته است (در بحث علم غيب پيامبر و پيشوايان معصوم نيز گفته ايم که بخشى از علم غيب، اساس رهبرى آنان را تشکيل مى دهد و بدون آن، امر رهبرى ناقص خواهد بود).(7)
در جمله دوّم نشان داده شده که آنها پناهگاه امر الهى هستند. آيا منظور از امر در اين جا تنها اوامر تشريعى است يا اوامر تکوينى را نيز شامل مى شود; ظاهر جمله هاى قبل و بعد نشان مى دهد که اين جمله نظر به فرمانهاى تشريعى خداوند دارد که مردم در کسب اين اوامر و اطاعت از آنها بايد به پيشوايان معصوم از اهل بيت پيامبر پناه ببرند.
جمله سوّم، آنها را صندوقچه علوم الهى مى شمارد; نه تنها اسرار و نه تنها اوامر، بلکه تمام علومى که براى هدايت انسانها لازم و ضرورى است و يا به نحوى در آن دخالت دارد، در اين صندوقچه ها نهفته شده است!
و در جمله چهارم، آنها مرجع احکام الهى شمرده شده اند که مردم در اختلافاتشان ـ چه از نظر فکرى و چه از نظر قضايى ـ بايد به آنها مراجعه کنند تا رفع اختلاف و حلّ مشکل شود و اگر «موئل حِکَمِه» (حِکَم بر وزن اِرَم جمع حکمت است) خوانده شود، تفاوت آن با جمله هاى قبل روشنتر خواهد شد چرا که در اين جا سخن از فلسفه ها و حکمتهاى احکام الهى است که بخشى از علوم پيامبر و پيشوايان معصوم را تشکيل مى دهد.
امّا جمله «وَ کُهُوف کُتُبِهِ» بيانگر اين حقيقت است که محتواى همه کتب الهى نزد آنان است. اين شبيه چيزى است که از على(عليه السلام) نقل شده که مى فرمود: «اَما وَاللهِ لَوْ ثُنِيَّتْ لى وَسادَة فَجَلَسْتُ عَلَيْها لاَفْتَيْتُ اَهْلَ التَوْرية بِتَوْراتِهِمْ... وَ اَفْتَيْتُ اَهْلَ الاِنْجيلِ بِاِنْجيلِهمْ... وَ اَفْتَيْتُ اَهْلَ الْقرآنِ بِقرآنِهِمْ...; به خدا سوگند اگر مسندى براى من آماده شود و بر آن بنشينم براى پيروان تورات به توراتشان فتوا مى دهم و... براى پيروان انجيل به انجيلشان و براى اهل قرآن به قرآنشان...».(8)
در جمله ششم، آنها را کوه هاى استوار دين معرفى کرده که ظاهراً اشاره به چيزى است که در آيات متعدّدى از قرآن مجيد درباره کوه ها و نقش آن در حفظ آرامش زمين و نزول برکات، بر آن آمده است. در آيه 15 از سوره نحل مى خوانيم:
«وَاَلْقى فِى الاَرْضِ رَواسِىَ اَنْ تَمْيدَ بِکُمْ وَ اَنْهاراً وَ سُبُلا لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُون; در زمين کوه هاى ثابت و محکمى افکند تا لرزش آن را نسبت به شما بگيرد و نهرها و راه هايى ايجاد کرد تا هدايت شويد».
در حقيقت، کوه ها ـ همچنان که در تفسير اين آيه و آيات مشابه آن آمده است ـ از يکسو فشارهايى را که از درون و از بيرون بر زمين وارد مى شود خنثى مى کنند و از سوى ديگر، منبع بزرگى براى نهرها و چشمه هاى آب هستند و از سوى سوّم کانونى براى انواع معادن گرانبها. امامان معصوم نيز مايه آرامش افکار و سيراب شدن دلها و نشر ذخاير گرانبها در ميان امّتند.(9)
به دنبال اين شش توصيف زيبا و پر معنا دو جمله ديگر اضافه مى فرمايد و مى گويد: «به وسيله آنان (امامان اهل بيت) قامت دين را راست نمود و لرزش و تزلزل و وحشتِ آن را از ميان برد» (بِهِمْ اَقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ، وَ اَذْهَبَ ارْتِعادَ(10) فَرائِصِهِ(11)).
«انحناء ظهر; خميده شدن پشت» کنايه لطيفى از فشار مشکلاتى است که از سوى دشمنان دانا و دوستان نادان بر دين وارد مى شود و به وسيله اين بزرگواران، اين فشارها خنثى مى گردد و قامت دين راست مى شود.
«ارتعاد فرائص; لرزش آن قسمت از بدن که روى قلب را پوشانيده» کنايه لطيف ديگرى از اضطراب و وحشتى است که از سوى مکاتب الحادى و انحرافات دينى و اعتقادى بر مؤمنان وارد مى گردد که به وسيله ائمه هدى خنثى مى شود و آرامش خويش را باز مى يابد.
***
نکته ها:
1ـ آل پيامبر پناه امّت اسلامى
آنچه در جمله هاى حساب شده بالا آمده است هرگز مبالغه نيست; حقايقى است که تاريخ زندگى امامان معصوم مخصوصاً عصر اميرمؤمنان و امام باقر و امام صادق و امام على بن موسى الرضا(عليهم السلام) گواه بر آن است که چگونه اين بزرگواران در مقابل مکتبهاى التقاطى که بر اثر گسترش اسلام و ورود افکار انحرافى به حوزه مسلمين و نيز خرافات و اوهام و تفسيرهاى غلط و نادرست و تحريف غاليان و قاصران، مانند کوه ايستادند و اسلام خالص و ناب راحفظ کردند.
تاريخ مى گويد در برابر هيچ سؤالى از مسائل دين که از آنها مى شد، ناتوان نمى ماندند و به بهترين وجه پاسخ مى گفتند.
طوفانهاى عجيبى بعد از رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) رخ داد و اگر اين لنگرهاى عظيم الهى نبودند شدّت طوفان، کشتى اسلام راستين را غرق مى نمود. در پاره اى از موارد با علوم و دانشهاى خود، با افشاگري ها و تبيين حقايق اسلام و در پاره اى از موارد با خون پاک خود ـ آن گونه که امام حسين سالار شهيدان و يارانش در کربلا انجام دادند ـ از حوزه اسلام دفاع کردند.
اگر انحرافات اعتقادى و عقايد عجيب و غريبى را که در کتب ملل و نحل ذکر کرده اند، با معارف و عقايدى که امامان اهل بيت عرضه داشته اند ـ و نمونه آن همين «نهج البلاغه» و «صحيفه سجاديّه» با آن محتواى بسيار بالاست ـ و آنچه از روايات ائمه اهل بيت در کتابهايى مانند توحيد صدوق و کتب مشابه آن آمده است مقايسه کنيم، حقيقت آنچه را در جمله هاى بالا در توصيف آنان آمده است در مى يابيم.
اينها همان چيزى است که در جاى ديگر نهج البلاغه در لابه لاى سخنان على(عليه السلام) با کميل بن زياد آمده است که مى فرمايد: «اَللّهُمَّ بَلى لا تَخْلُو الاَرْضُ مِنْ قائِمِ للهِِ بِحُجَّة اِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً اَوْ خائِفاً مَغْمُوراً لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَبَيِّناتُهُ... يَحْفَظُ اللهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَيِّناتِهِ حَتّى يُودِعُوها نُظَرائَهُمْ وَ يَزْرَعُوها فى قُلُوبِ اَشْباهِهِمْ; آرى، هرگز روى زمين خالى نمى شود از کسى که به حجّت الهى قيام کند خواه ظاهر و آشکار باشد يا خائف و پنهان، تا دلايل الهى و نشانه هاى روشن او باطل نگردد... خداوند به واسطه آنها حجّتها و دلايلش را حفظ مى کند تا به افرادى نظير خود بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبيه خود بيفشانند».(12)
اين همان حقيقتى است که پيامبر در روايت متواتر معروف به آن اشاره فرموده و توصيه کرده است که دست از دامان قرآن و اهل بيت برندارند تا هرگز گمراه نشوند و مفهوم آن اين است که جدايى از هر يک از اين دو، همراه با گمراهى است.(13)
2ـ آل پيامبر کيانند؟
از آنچه در بالا گفته شد به خوبى روشن مى شود که منظور از اهل بيت، امامان معصوم است; نه آن گونه که بعضى از مفسّران نهج البلاغه احتمال داده ند که اشاره به افرادى همچون حمزه و عبّاس و جعفر باشد که در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) با فداکاريهاى خود اسلام را حفظ کردند; درست است که اينها خدمات پر قيمتى داشتند ولى محتواى جمله هاى هشتگانه بالا چيزى فراتر از اين مسأله است; و جز بر امامان معصوم تطبيق نمى کند.
***
هيچ کس با آنان برابرى نمى کند!
با توجّه به اين که اين خطبه بعد از جنگ صفّين ايراد شده است چنين به نظر مى رسد که ضميرها در جمله هاى سه گانه آغاز اين بخش، به اصحاب معاويه و همچنين خوارج برمى گردد; اين احتمال نيز داده شده است که به منافقين باز گردد و يا به همه کسانى که با حضرتش به مبارزه و مخالفت برخاستند. به هر حال در يک تشبيه دقيق و گويا مى فرمايد: «آنها بذر فجور را (در سرزمين دل خويش و در متن جامعه اسلامى) افشاندند و با آب غرور و نيرنگ آن را آبيارى کردند و سرنجام، بدبختى و هلاکت را که محصول اين بذر شوم بود درو کردند» (زَرَعُوا الْفُجُورَ،(14) وَسَقَوْهُ الْغُرُورَ،(15) وَ حَصَدوا الثُّبُورَ).(16)
اين درست مراحل سه گانه اى است که امروز درباره زراعت گفته مى شود: «کاشت، داشت و برداشت» و روشن است که بذرهاى فجورى که با غرور و نيرنگ آبيارى شود محصولى جز اين نخواهد داشت.
سپس بار ديگر به بيان اوصاف آل محمّد(صلى الله عليه وآله) با تعبيرات صريح تر و آشکارترى باز مى گردد و مقام والا و حقوق از دست رفته آنان را در عباراتى کوتاه و پر معنا ـ همان گونه که راه و رسم آن حضرت است ـ بازگو مى کند.
نخست مى فرمايد: «هيچ کس از اين امّت را با آل محمّد(صلى الله عليه وآله) نمى توان مقايسه کرد» (لا يُقاسُ بِآلِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ هذِهِ الاُمَّةِ اَحَد).
دليل آن هم روشن است زيرا آنها به گفته صريح پيامبر در حديث ثقلين که تقريباً همه علماى اسلام آن را در کتابهاى خود آورده اند قرين قرآن و کتاب الله شمرده شده اند و مى دانيم هيچ کس از امّت، غير آنها، قرين قرآن نيست. افزون بر اين، آياتى همچون آيه تطهير که شهادت به معصوم بودن آنها مى دهد و آيه مباهله که بعضى از آنان را نفس پيامبر مى شمرد و آيات و روايات ديگر شاهد اين مدّعاست.
به علاوه علوم و دانشها و معارفى که از آنان نقل شده با علوم و دانشهاى ديگران قابل مقايسه نيست. آيا نظير آنچه در همين نهج البلاغه آمده است و يا عشرى از اعشار آن از ديگران نقل شده است; آيا مجموعه اى همچون صحيفه سجّاديه و حتّى يک دعاى آن از ديگرى سراغ داريد; احکام وسيع و گسترده اى که از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) درباره جزئيات دين نقل شده و مناظراتى که از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) در ابواب مختلف عقايد دينى با پيروان مذاهب ديگر، در حالات آن امام نقل شده، شبيه و مانندى در اين امت دارد؟
در جمله بعد سخنى مى فرمايد که در حقيقت دليل جمله قبل است. مى فرمايد: «آنها که از خوان نعمت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) بهره گرفتند هرگز با خود آنان برابر نخواهند بود!» (وَلا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ اَبَداً).
چه نعمتى از اين بالاتر که اگر فداکاريهاى على(عليه السلام) نبود ديگران در زمره مسلمين وارد نمى شدند. تاريخ زندگى آن حضرت از داستان ليلة المبيت گرفته تا جريان جنگ بدر و احد و خندق و خيبر و مانند آن، همه گوياى اين واقعيّت است.
جايى که پيامبر درباره او در آن جمله معروف مى فرمايد: «ضَرْبَةُ عَلىٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ» و در تعبير ديگرى «لَمُبارَزَةُ عَلىٍّ(عليه السلام) لِعَمْرِوبْنِ عَبْدِ وَدٍّ اَفْضَلُ مِنْ اَعْمالِ اُمَّتى اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ».(17)
ضربه اى که على(عليه السلام) در جنگ خندق بر پيکر عمروبن عبدود (در آن لحظه حسّاس و بسيار بحرانى) وارد کرد برتر از عبادت جن و انس است.
ايثارگرى على(عليه السلام) در ليلة المبيت در آن شب که جان خود را سپر براى حفظ جان پيامبر نمود; فداکاريهاى او در جنگ خيبر آن جا که ديگران هر چه کوشيدند کارى از پيش نبردند; ايستادگى بى نظير او در جنگ احد در حسّاس ترين لحظاتى که لشکر اسلام متلاشى شده و پيامبر تنها مانده بود و مواقع حسّاس ديگرى در تاريخ اسلام چه در عصر پيامبر و چه بعد از او که بازوهاى تواناى على(عليه السلام) و علم و دانش سرشار او براى حمايت اسلام به کار مى افتاد بر هيچ کس پوشيده نيست.
در عصر خلفاى نخستين و سپس دوران تاريک بنى اميّه و عصر ظلمانى بنى عبّاس، چراغهاى فروزانى که محيط اسلام را روشن مى ساخت و مسلمين را در برابر تهاجم فرهنگ بيگانه و احياى سنن جاهليّت حفظ مى کرد همان امامان اهل بيت بودند و اينها واقعيّت هايى است که بر هيچ محقّقى پوشيده نيست هر چند دشمنان اهل بيت سخت کوشيدند که مردم را در مورد اين مسائل در بى خبرى نگهدارند.
جالب اين که امام در جمله بالا مى فرمايد: نعمت وجود اهل بيت به طور مستمر و ابدى جارى است و منحصر به عصر و زمانى نبوده و نخواهد بود; چرا که آنچه از ثمره شجره مبارکه اسلام ـ امروز مى چينيم ـ گذشته از زحمات فوق العاده پيامبر اسلام ـ محصول تلاشهاى عظيمى است که اين باغبانان وحى براى آبيارى آن در هر عصر و زمانى به خرج داده اند.
سپس به دو نکته ديگر اشاره مى فرمايد که از نکته قبل سرچشمه گرفته است و آن اين که: «اهل بيت اساس و شالوده دين و ستون استوار بناى رفيع يقينند» (هُمْ اَساسُ الدّينِ، وَ عِمادُ الْيَقينِ).
آرى وحى در خانه آنان نازل شده و در آغوش وحى پرورش يافته اند و آنچه را از معارف دين دارند از پيامبر گرفته اند و از آن جا که اسلام راستين نزد آنهاست، سرچشمه يقين و ايمان مردمند.
در جمله هاى بعد چنين نتيجه گيرى مى کند که: «غلو کننده به سوى آنان باز مى گردد و عقب مانده به آنان ملحق مى شود» (اِلَيْهِمْ يَفيىءُ الْغالي، وَ بِهِمْ يَلْحَقُ التّالي).
چگونه چنين نباشد در حالى که آنها صراط مستقيم دينند(18) و امّت وسط(19) مى باشند که معارف و عقايد و دستورهاى اسلام را خالى از هر گونه افراط و تفريط مى دانند و بازگو مى کنند. اگر به تاريخ عقايد فرقه هاى اسلامى که از اهل بيت دور مانده اند مراجعه کنيم و گرفتاران در دام جبر و تشبيه و الحاد در اسما و صفات الهى را ببينيم و اين که چگونه بعضى، غلوّ در اسما و صفات الهى را به جايى رسانده اند که قائل به تعطيل شده اند و گفتند ما هرگز توان معرفت او را نداريم (نه معرفت اجمالى و نه معرفت تفصيلى) و در مقابل آنها گروهى آن چنان ذات اقدس الهى را پايين آوردند که او را در شکل جوان اَمْرَدى دانستند که موهاى به هم پيچيده زيبايى دارد.
در مسأله جبر و تفويض گروهى آن چنان تند رفتند که انسان را موجودى بى اختيار در چنگال قضا و قدر دانستند که ذرّه اى، اراده او کارساز نيست و هر چه تقدير ازلى بوده بايد انجام دهد، خواه راه کفر بپويد يا ايمان; و دسته اى آن چنان گرفتار تفريط گشتند که براى انسان استقلال کاملى در برابر ذات پاک خداوند قائل شده و با قبول تفويض، راه شرک و دوگانگى را پيش گرفتند.
ولى مکتب اهل بيت که مسأله نفى جبر و تفويض و اثبات «امر بين الامرين» را مطرح مى کرد، مسلمانها را از آن افراط و تفريط خطرناک و کفرآلود برحذر داشت و اين جاست که صدق کلام امام روشن مى شود که غلوکنندگان بايد به سوى آنها بازگردند و واپس ماندگان سرعت گيرند و به آنها برسند و اين تشبيه لطيفى است که قافله اى را در نظر مجسّم مى کند که راهنمايان هوشيار و آگاهى دارد ولى گروهى بى حساب پيشى مى گيرند و در بيابان گم مى شوند و گروهى سستى کرده، عقب مى مانند و طعمه درندگان بيابان مى شوند.
سپس در يک نتيجه گيرى نهايى مى فرمايد: «ويژگيهاى ولايت و حکومت از آن آنهاست» (وَ لَهُمْ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلايَةِ).
مقدّم داشتن «لهم» در جمله بالا اشاره به اين است که اين ويژگيها منحصر به آنهاست.
چگونه از همه شايسته تر نباشند در حالى که آنها اساس دين و ستون يقينند و اسلام راستين و ناب محمّدى را خالى از هر گونه افراط و تفريط عرضه مى کنند و نعمتهاى وجودى آنها بر همگان جريان دارد.
درست به همين دليل: «وصيّت پيامبر و وراثت خلافت او در آنهاست» (وَ فيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِراثَةُ).
اگر پيامبر درباره آنان وصيّت کرد و پيشوايى خلق را به آنان سپرد به خاطر همين واقعيّتها بود نه مسأله پيوند خويشاوندى و نسب.
پيداست که منظور از وصيّت و وراثت در اين جا مقام خلافت و نبوّت است و حتّى کسانى که ارث را در اين جا به معناى ارث علوم پيامبر(صلى الله عليه وآله) گرفته اند نتيجه اش شايستگى آنها براى احراز اين مقام است; چرا که پيشواى خلق بايد وارث علوم پيامبر باشد و جانشين او همان وصىّ اوست; زيرا معلوم است که ارث اموال، افتخارى نيست و وصيّت در مسائل شخصى و عادى، مطلب مهمّى محسوب نمى شود و آنها که تلاش کرده اند وصيّت و وراثت را به اين گونه معانى تفسير کنند در واقع گرفتار تعصّبها و تحت تأثير پيشداوريها بوده اند; زيرا آنچه مى تواند همرديف (اَساسُ الدّينِ وَ عِمادُ اليَقينِ وَ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلايَةِ) واقع شود همان مسأله خلافت و جانشينى رسول الله(صلى الله عليه وآله) است و غير آن شايسته نيست که همرديف اين امور گردد.
سرانجام در آخرين جمله، گويى مردم قدرنشناس زمان خود را مخاطب ساخته و مى فرمايد: «هم اکنون که حق به اهلش باز گشته و به جايگاه اصلى منتقل شده چرا کوتاهى و سستى و پراکندگى داريد و قدر اين نعمت عظيم را نمى شناسيد؟» (اَلآنَ اِذْ رَجَعَ الْحَقُّ اِلى اَهْلِهِ وَ نُقِلَ اِلَى مُنْتَقَلِهِ).(20)
از آنچه در بالا درباره وصيّت و وراثت گفته شد به خوبى روشن مى شود که منظور از حق در اين جا همان حقّ خلافت و ولايت است که اهل بيت نسبت به آن از همه شايسته تر بودند و در واقع قبايى بود که تنها به قامت آنها راست مى آمد.
***
نکته ها:
1ـ عظمت اهل بيت در قرآن و روايات اسلامى
تعبيراتى که در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى درباره اهل بيت آمده، بسيار والا و شگفت انگيز است.
آيه تطهير به روشنى مى گويد که اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از هر پليدى و آلودگى پاک و منزّه و به تعبيرى ديگر معصومند «اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً».(21)
آيه مباهله، على(عليه السلام) را به منزله نفس نفيس و جان پاک پيغمبر، و فاطمه زهرا و فرزندان آنها، حسن و حسين، را نزديکترين افراد به آن حضرت و مقرّبترين اشخاص نزد خداوند مى شمرد که دعايشان در پيشگاه او مستجاب است.(22)
آيه تبليغ، ابلاغ ولايت على(عليه السلام) را از بزرگ ترين مأموريّتهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى شمرد و قرين رسالت قرار مى دهد تا آن جا که مى گويد: «وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ; اگر ابلاغ نکنى رسالت او را ابلاغ نکرده اى»!(23)
آيات فراوان ديگر که وارد شدن در شرح آنها در اين مختصر مناسب نيست، به علاوه، در کتب فراوانى با ذکر منابع و مدارک دقيق آنها از کتب اهل سنت تشريح شده است.(24)
در روايات اسلامى مخصوصاً رواياتى که در صحّاح ستّه (کتب شش گانه اى که معروفترين منابع حديث اهل سنّت است) وارد شده، آن قدر فضايل و مناقب درباره اهل بيت ذکر شده که بالاتر از آن تصوّر نمى شود و بعضى از دانشمندان آن را در چند جلد کتاب خلاصه کرده اند(25) و بعضى، مجموع اين روايات را که در منابع مختلف اسلامى (از طريق اهل سنّت) آمده، در ده ها جلد گردآورى نموده اند.(26) ولى با نهايت تأسف، فشارهاى قدرتهاى حاکم بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنان زياد بود که عظمت مقام اهل بيت در ميان مردم ناشناخته ماند.
کسانى که اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از رسيدن به حقّ خود بعد از رحلت آن حضرت منع کردند اجازه ندادند فضايل آنها در ميان مردم منتشر شود و از آن بيشتر در عصر خلفاى اموى و عبّاسى، کمتر به کسى اجازه مى دادند که زبان به شرح فضايل آنها بگشايد و از عظمت مقام آنها سخن بگويد بلکه گاه، ذکر يکى از فضايل آنها سر گوينده را بر باد مى داد و يا سبب زندانهاى طولانى مى شد. امّا خدا مى خواست اين حقايق لابه لاى کتب اسلامى باقى بماند و همچون آفتاب بدرخشد و براى کسانى که مى خواهند در برابر واقعيّات، سر تعظيم فرود آوردند ذخيره شود.
در اين جا انسان به ياد گفته ابن ابى الحديد مى افتد که مى گويد:
چه بگويم درباره مرد بزرگى که دشمنانش اعتراف به فضيلت او داشته اند و هرگز نتوانسته اند مناقب و فضايل او را کتمان کنند و از طرفى مى دانيم بنى اميّه بر تمام جهان اسلام تسلّط يافتند و با تمام قدرت و با هر حيله اى سعى در خاموش کردن نور او و تشويق بر جعل اخبار در معايب او داشتند و او را بر فراز تمام منابر سبّ و دشنام دادند و ستايش کنندگان او را تهديد به مرگ کرده بلکه زندانى کرده و کشتند و حتّى اجازه ندادند يک حديث در فضيلت او نقل شود و نامى از او برده شود، يا کسى را به نام او بنامند; ولى با اين حال جز بر بلندى مقام او افزوده نشد... و هرچه بيشتر کتمان مى کردند عطر فضايل او بيشتر منتشر مى شد و همچون آفتاب بود که هرگز نور آن با کف دست پوشانده نمى شود و همانند روشنايى روز که اگر يک چشم از آن محجوب بماند چشمهاى فراوانى آن را مى بينند.(27)
همين معنا به صورت فشرده تر و گوياتر در بعضى از کتب، از امام شافعى نقل شده است که مى گويد: در شگفتم از مردى که دشمنانش فضايل او را از روى حسد کتمان کردند و دوستانش از ترس، ولى با اين حال شرق و غرب جهان را پر کرده است.(28) شبيه همين مضمون از عامربن عبدالله بن زبير نقل شده است.(29)
2ـ توجيهات نامناسب
قابل توجّه اين که ابن ابى الحديد، در شرح نهج البلاغه خود هنگامى که به جمله «اَلاَنَ اِذْ رَجَعَ الحَقُّ اِلى اَهْلِهِ...» مى رسد، مى گويد:
«مفهوم اين سخن اين است که حقّ قبل از اين زمان، در غير اهلش بوده ولى ما اين سخن را تأويل و توجيه مى کنيم بر خلاف آنچه اماميّه مى گويند و مى گوييم: بى شک آن حضرت از همه اولى و شايسته تر براى امر خلافت بود نه به عنوان اين که نصّى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شده باشد بلکه به عنوان افضليّت، چرا که او برترين انسان بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و شايسته ترين فرد از ميان تمام مسلمانان نسبت به خلافت بود ولى او حق خود را به خاطر مصلحتى ترک کرده بود زيرا او و ساير مسلمين پيش بينى مى کردند که تنش و اضطرابى در اسلام و نشر آن پيدا خواهد شد چرا که عرب نسبت به او حسد مى ورزيد و کينه او را در دل داشت و جايز است کسى که شايسته تر براى امرى است و آن را ترک نموده و بعد به آن بازگشته بگويد: «قَدْ رَجَعَ الأَمْرُ اِلى اَهْلِهِ ...; کار به اهلش بازگشت».(30)
به يقين پيشداوريها مانع از اين شده است که مفهوم چنين کلام روشنى پذيرفته شود زيرا اگر على(عليه السلام) مى خواست بفرمايد: پيش از اين، حق به دست اهلش سپرده نشده بود و اکنون به دست اهلش رسيده و به محل شايسته خود بازگشته است چه عبارتى از اين روشن تر، ممکن بود بگويد.
اين از يکسو، از سوى ديگر مى دانيم اين جمله که عرب نسبت به او حسد مى ورزيد و عداوت داشت سخنى بى اساس است. آرى تنها گروه کوچکى که از بازماندگان سران شرک و کفر بودند چنين حالتى را داشتند و به تعبيرى ديگر جمعى از سران قريش و سران يهود و منافقين که ضربات او را در جنگهاى بدر و خيبر و حنين چشيده بودند، عداوت او را در دل داشتند ولى توده هاى مردم به او عشق مى ورزيدند. لذا در حديث معروفى که در منابع معتبر اسلامى آمده است مى خوانيم که پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به على(عليه السلام) کرد و دست بر شانه او زد و فرمود: «لا يُبْغِضُکَ اِلاّ مُنافِق; تنها منافقان با تو دشمنى دارند»(31) و در صحيح ترمذى که از معروفترين منابع اهل سنت است از ابوسعيد خدرى نقل شده است که گفت: «اِنّا کُنّا لَنَعْرِفُ الْمُنافِقينَ بِبُغْضِهِمْ عَلىَّ بْنَ اَبى طالِب; ما منافقان را از طريق دشمنى با على بن ابى طالب مى شناختيم».(32) آيا ابن ابى الحديد راضى مى شود که اکثريّت مسلمين آن روز را از منافقان بشمارد؟ و باز به همين دليل مى بينيم استقبالى که از خلافت على(عليه السلام) و بيعت با او شد از هيچ يک از خلفا نشد در حالى که معاصران او و بيعت کنندگان با وى غالباً همان صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله)يا فرزندان آنها بودند و اين در واقع عذر ناموجّهى است که براى عدم تسليم در برابر واقعيّت ذکر شده است.
امّا در مورد اين که مى گويد نصّى بر خلافت و ولايت او نرسيده است، اين سخنى است دور از واقعيّت که در جاى خود آن را اثبات نموده ايم.(33)
***
پی نوشت:
1. در اين احاديث معروف که در کتب و منابع اصلى شيعه و اهل سنّت نقل شده موقعيّت اهل بيت به روشنى بيان شده است. در حديث ثقلين، اهل بيت پيامبر بعد از قرآن مهم ترين وسيله هدايت و نجات شمرده شده اند که هرگز ميان آنان و قرآن جدايى نمى افتد و در حديث دوّم تشبيه به کشتى نوح که تنها مايه نجات از غرقاب به هنگام طوفان بود گرديده اند و در حديث سوّم به منزله ستارگان آسمان که مايه هدايت (در ظلمات برّ و بحر) مى باشد شمرده شده اند.
2. «لجأ» و «ملجأ» به معناى پناهگاه است.
3. «عيبة» به معناى صندوق يا چيزى است که اشيا را در آن پنهان مى کنند و در اصل از مادّه عيب گرفته شده و از آن جا که معمولا عيوب را کتمان مى کنند واژه مزبور به آن معنا که ذکر شد، آمده است.
4. «مَؤئِل» از ماده «وأل» (بر وزن سهل) به معناى پناهگاه و محل نجات آمده است.
5. «کهوف» جمع «کهف» به معناى غار است، ولى بعضى گفته اند کهف به معناى غار وسيع است و از آن جا که انسانها در بسيارى از اوقات به غارها پناه مى بردند مفهوم پناهگاه يا محل حفظ نيز در آن وجود دارد.
6. توجّه داشته باشيد که در مرجع ضمير در اين شش جمله و همچنين در جمله بعد، در ميان شارحان نهج البلاغه گفتگوست. بعضى معتقدند همه اينها به پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) برمى گردد ولى قراين به خوبى نشان مى دهد که ضمير در شش جمله اوّل به خداوند برمى گردد (مخصوصاً با توجّه به جمله «و کهوف کتبه») و در جمله اخير به دين بازگشت مى کند که توضيح آن خواهد آمد.
7. تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 254 و تفسير نمونه، ج 25، ص 142، ذيل آيه 26 از سوره جن.
8. بحارالانوار، ج 10، ص 118، ح 1.
9. به تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيه 15 سوره نحل مراجعه شود.
10. «ارتعاد» از ماده «رَعْدَة» به معناى لرزش است و از آن جا که صداى عظيم ابرها، ايجاد لرزش مى کند به آن رعد گفته اند و بنابراين، ارتعاد به معناى لرزيدن است.
11. «فرائص» جمع «فريصة» به معناى قطعه گوشتى است که در کنار قلب قرار گرفته که هنگام وحشت به لرزه درمى آيد و لذا «ارتعاد الفرائص» کنايه از وحشت و اضطراب است و فرصت را نيز از اين جهت فرصت گويند که قطعه زمانى است مناسب انجام کار مطلوب. (مقاييس، مفردات راغب و لسان العرب)
12. نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 147.
13. به تفسير پيام قرآن، ج 9 مراجعه شود.
14. «فجور» از مادّه «فجر» به معناى ايجاد شکاف وسيعى در چيزى است و به همين جهت، طلوع صبح را «فجر» مى گويند گويى نور صبح، پرده سياه شب را مى شکافد و به کارهاى نامشروع فجور گفته مى شود، به خاطر آن که پرده ديانت را مى درد.
15. «غرور» به معناى غفلت در حال بيدارى است و به معناى فريب و نيرنگ نيز آمده است و غرور (به فتح غين) به معناى هر چيزى است که انسان را مى فريبد و غافل مى سازد و گاه تفسير به شيطان شده است چرا که با وعده هاى دروغين، مردم را مى فريبد.
16. «ثبور» از ماده «ثبر» بر وزن صبر به معناى حبس کردن است و سپس به معناى هلاکت و فساد آمده است که انسان را از رسيدن به هدف باز مى دارد.
17. مراجعه شود به احقاق الحق، ج 6، ص 4 و ج 16، ص 402. و به اعيان الشيعة، ج 1، ص 264.
18. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 20 و 21.
19. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 134.
20. اين جمله محذوفى دارد و در تقدير تقريباً چنين است: اَلاَنَ اِذْ رَجَعَ الْحَقُّ اِلى اَهْلِهِ لِمَ لا تُؤَدُّونَ حَقَّهُ و در مصادر نهج البلاغه تقدير آن چنين آمده است: اَلاَنَ اِذْ رَجَعَ الْحَقُّ اِلى اَهْلِهِ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ النُّبُوَّةِ يَجْرى ما يَجْرى مِنَ الْحَوادِثِ وَ يَقَعُ ما يَقَعُ مِنَ الاِخْتِلافِ. (مصادر نهج البلاغه، ج 1، ص 302) و نتيجه هر دو يکى است.
21. سوره احزاب، آيه 33.
22. سوره آل عمران، آيه 61.
23. سوره مائده، آيه 67.
24. در تفسير نمونه ذيل هر يک از آيات مربوطه اشاراتى به اين منابع شده، شرح بيشتر آن را مى توانيد در احقاق الحق، ج 3 و تفسير پيام قرآن، ج 9، مطالعه فرماييد.
25. کتاب فضائل الخمسة من الصحاح الستّة، نوشته محقق دانشمند مرحوم فيروزآبادى.
26. عبقات الانوار، نوشته ميرحامد حسين هندى.
27. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 17.
28. علىّ فى الکتاب و السنة، ج 1، ص 10.
29. الغدير، ج 10، ص 271.
30.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 140.
31. شواهد التنزيل، ج 1، ص 329.
32. صحيح ترمذى، ج 13، ص 168، طبع الصاوى مصر (ج 5، ص 635، طبع دار احياء التراث العربى).
33. به جلد نهم «پيام قرآن» مراجعه فرماييد.