پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 1، ص: 478-473و من كلام له عليه السّلام فى صفته و صفة خصومه و يقال انها فى اصحاب الجمل:
بخشى از سخنان على (ع) كه در توصيف خودش و توصيف دشمنان است و گفته مى شود منظور امام در اين جمله ها مخالفان او در جنگ جمل هستند.
هياهوى تو خالى:
از تعبيراتى که در کلام بالا آمده، چنين استفاده مى شود که امام(عليه السلام) اين سخنان را بعد از پايان جنگ جمل بيان فرموده و اشاره به سخنانى است که طلحه و زبير و ياران آنها در آغاز جنگ بيان کرده بودند و قال و غوغايى به راه انداختند ولى سرانجام، کارى از پيش نبرده و مفتضحانه شکست خوردند و «طلحه و زبير» جان خود را در اين راه باختند.
امام(عليه السلام) مى فرمايد: «آنها رعد و برقى نشان دادند ولى با اين همه کارشان به سستى و شکست انجاميد» (وَ قَدْ اَرْعَدُوا وَاَبْرَقُوا، وَ مَعَ هذَيْنِ الاَمْرَيْنِ الْفَشَلُ).
اين تشبيه زيبا اشاره به ابرهايى مى کند که رعد و برق فراوانى ظاهر مى کنند و به مردم نويد باران پربرکتى مى دهند امّا سرانجام بى آن که قطره اى ببارد متلاشى و پراکنده مى شوند.
سپس امام(عليه السلام) مى افزايد: «ولى ما رعد (و برقى) نشان نمى دهيم تا بباريم و سيلى جارى نمى کنيم مگر اين که بارانى به راه بيندازيم» (وَلَسْنا نُرْعِدُ حَتّى نُوقِعَ، وَ لا نُسيلُ حَتّى نُمْطِرَ).
اشاره به اين که ما تا ضربات کارى بر پيکر دشمن وارد نکنيم نمى خروشيم و تا در ميدان مبارزه کار دشمن را نسازيم سر و صدايى به راه نمى اندازيم!
در واقع اين دو جمله کوتاه بيانگر دو مکتب مختلف در فعاليتهاى اجتماعى و نظامى و سياسى است. گروهى مرد سخن اند و اهل حرف، در اين ميدان که وارد مى شوند غوغا مى کنند; ولى به هنگام عمل جز سستى و ناتوانى و ناکامى بهره اى ندارند.
گروهى ديگر اهل کردار و عملند، سخن کم مى گويند امّا عمل بسيار دارند. ساکت و خاموشند امّا کارآمد و قهرمان. پيامبران الهى و مردان خدا و مجاهدان راه حق از گروه دوّم بوده اند ولى اهل باطل و لشکريان شيطان غالباً در گروه اوّل جاى دارند.
در اين جا نکته ظريفى است که بايد به آن توجّه داشت و آن اين که رعد و برق قبل از باريدن است و سيلاب بعد از آن، گروهى هستند که رعد و برقى نشان مى دهند، امّا بعداً بارانى ندارند و بدتر از آنها گروهى هستند که سيلابى راه مى اندازند بى آن که قبل از آن بارانى داشته باشند يعنى حتّى بعد از شکست و ناکامى ادّعاى پيروزى و موفّقيّت و کاميابى دارند و اين هر دو از روشهاى افراد نادرست و بى منطق است. گروه اوّل مدّعيان دروغين و گروه دوّم دروغپردازان بى شرم و حيا هستند!
***
نکته ها:
1ـ مرد عمل
آنچه در گفتار بالا از امام(عليه السلام) آمده است ـ همان گونه که اشاره شد ـ يکى از اصول اساسى مديريت «اولياء الله» است. هرگز اهل جار و جنجال و سر و صدا نبوده اند; بلکه به عکس، هميشه عمل نشان مى دادند.(1)
آنها اين ويژگى اخلاقى را به اصحاب و ياران خود نيز منتقل مى کردند که به جاى قال و غوغا، جهاد و تلاش از خود نشان دهند. نمونه اين معنا چيزى است که در داستان جنگ «بدر» آمده که وقتى لشکر «ابوسفيان» کمى نفرات مسلمين را مشاهده کردند باور نکردند که پيامبر اسلام با اين عدد کم به مقابله آنها برخاسته و احتمال مى دادند که نفرات بيشترى همراه او به ميدان آمده باشند و در گوشه اى از ميدان و در پستى ها و پشت بلندى ها پنهان شده باشند; به همين دليل «ابوسفيان» به يکى از سربازانش به نام «عمير» دستور داد که در اطراف ميدان دقيقاً گردش کند و ببيند آيا تعداد مسلمين همان است که ديده مى شود؟ «عمير» سوار بر مرکب شد و اطراف ميدان گردش کرد و همه جا را به دقّت بررسى نمود و نگاهى نيز به قيافه اصحاب و ياران پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) انداخت، سپس نزد «ابوسفيان» آمد و با او چنين گفت: «ما لَهُمْ کَمين وَ لا مَدَد وَلکِنْ نَواضِحُ يَثْرِبَ قَدْ حَمَلَتِ الْمَوْتَ النّاقِعَ اَما تَرَوْنَهُمْ خُرْساً لا يَتَکَلَّمُونَ، يَتَلَمُّظُونَ تَلَمُّظَ الاَفاعي، ما لَهُمْ مَلْجَأ اِلاّ سُيُوفُهُمْ، ما اَراهُمْ يُوَلُّونَ حَتّى يُقْتَلُوا وَ لاَ يُقْتَلُونَ حَتى يَقْتُلُوا بِعَدَدِهِمْ فَاْرَتاوُا رَاْيَکُمْ فَقالَ لَهُ اَبُوجَهْل: کَذِبْتَ وَ جَبُنْتَ; آنها نه کمينى دارند و نه نيروى کمک کننده ديگرى (من فکر مى کنم) شترهاى مدينه مرگ براى شما (سوغات) آورده اند! آيا نمى بينيد سپاه محمّد خاموشند و سخن نمى گويند و همچون مارهاى خطرناک زبانشان را در اطراف دهان به گردش در مى آوردند! آنها هيچ پناهگاهى جز شمشيرهايشان ندارند و من باور نمى کنم که آنان به ميدان جنگ پشت کنند بلکه مى ايستند تا کشته شوند و کشته نمى شوند مگر اين که به تعداد خود از شما بکشند! اين عقيده من است و شما تصميم خود را بگيريد! «ابوجهل» (از اين پيام تکان خورد ولى براى حفظ ظاهر) گفت: تو دروغ مى گويى و ترسيده اى مطلب چنين نيست»!(2)
سرانجام جنگ «بدر» نشان داد که آنچه «عمير» از وضع مسلمانان استنباط کرده بود واقعيّت داشت نه آنچه «ابوجهل» گفت.
اين سخن هرگز منافات با اين ندارد که انسان براى استفاده از جنبه هاى روانى در ميدان جنگ رجز بخواند و با کلمات کوبنده، دشمن را بمباران کند. مشکل آن جاست که تمام همّت، رجزخوانى و خلاصه کردن همه چيز در حرف و سخن باشد. هميشه بايد اساس کار را عمل تشکيل دهد و سخن جنبه فرعى داشته باشد و به عنوان پشتوانه اى براى عمل مورد استفاده قرار گيرد. نمونه گروه اوّل، «طلحه» و «زبير» و همدستان آنها بودند و نمونه بارز گروه دوّم، امام(عليه السلام) و يارانش.
در خطبه 124 «نهج البلاغه»، تعبير روشنى در اين باره ديده مى شود و آن اين که امام(عليه السلام) ضمن دستورات جنگى به نيروهايش فرمود: «اَميتُوا الاَصْواتَ فَاِنَّهُ اَطْرَدُ لِلْفَشَلِ; به هنگام نبرد صداها را خاموش کنيد که سستى را بهتر دور مى سازد».(3)
2ـ فرق ميان غوغا سالارى و تبليغات مفيد و مؤثر
ممکن است مرز ميان اين دو عنوان براى بعضى مشکل و پيچيده باشد که از يکسو از گفتار بى عمل نهى شده و خاموش بودن و عمل نشان دادن به عنوان يک ارزش معرّفى گرديده، و از سوى ديگر سخنانى که جنبه تبليغى دارد و از نظر روانى دوستان را تقويت و روحيّه دشمن را تضعيف مى کند يکى از ابزارهاى مبارزه و موفّقيّت شمرده شده است، مانند رجزخوانى در ميدان جنگ که در ميان بزرگان نيز در «غزوات» رسول الله و جنگهاى اميرمؤمنان و ساير امام معصوم همچون سيدالشهدا امام حسين(عليه السلام) در «کربلا» معروف است و همه با آن آشنا هستيم و همچنين تهديدهايى که در نامه هاى پيامبر اسلام يا على(عليه السلام) نسبت به دشمنان وجود داشت. چگونه مى توان اين دو را از هم جدا ساخت و معيار آن چيست؟
حقيقت اين است که فرق ميان اين دو با کمى دقّت آشکار است. آنچه مورد نهى واقع شده، سخنان تو خالى و رعد و برقهاى بى محتوا يا همان چيزى است که ما آن را لاف و گزاف مى ناميم و قراين نشان مى دهد که کار جدّى به دنبال آن وجود ندارد. اين گزاف گوييها کار شياطين و پيروان آنها و افراد بى منطق است.
امّا تشويق و تهديدهايى که به دنبال آن برنامه و کار و عمل است و از دايره سخن به دايره عمل منتقل مى شود و نشانه هاى واقعيّت در آن آشکار است، در گروه دوّم جاى دارد که نه تنها مذموم نيست بلکه بخشى از جنگ روانى با دشمنان محسوب مى شود و کاربرد وسيع و گسترده و مؤثّرى دارد. البتّه به اين نکته نيز بايد توجّه داشت که به هنگام درگيرى در جنگ، پرداختن به رجز خوانى و سخن گفتن و امثال آن بخشى از نيروهاى فعّال انسان را به خود اختصاص مى دهد و از تأثير حملات و قدرت آن مى کاهد و به همين دليل از آن نهى شده است.
* * *
پی نوشت:
1. مرحوم «علامه مجلسى» در «بحارالانوار» ج 32، ص 60 و 188 ضمن رواياتى به تهديدهاى آنان اشاره کرده است.
2. «بحارالانوار»، ج 19، ص 224.
3. يکى از شعراى معاصر، اين مسأله را در قالب مثال زيبايى بيان مى کند که ملّتهايى که اهل سخن هستند نه اهل عمل، چگونه دائماً اسير چنگال دشمنانند و آنهايى که اهل کارند نه حرف، چگونه آزاد و سعادتمند و خوشبختند مى گويد:
دوش مى گفت بلبلى با باز *** کز چه حال تو خوشتر است از من؟!
تو که زشتى و بد، عبوس و مهيب! *** تو که لالى و گنگ و بسته دهن!
مست و آزاد روى دست شهان *** با دو صد ناز مى کنى مسکن
من بدين ناطقى و خوش خوانى *** با خوش اندامى و ظريفى تن
قفسم مسکن است و روزم شب *** بهره ام غصّه است و رنج و محن
باز گفتا که راست مى گويى *** ليک سرّش بود بسى روشن
دأب تو گفتن است و ناکردن *** خوى منَ کردن است و ناگفتن!