پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 34-
23
و من خطبة له عليه السّلام حين بلغه خبر الناكثين ببيعته و فيها يذمّ عملهم و يلزمهم دم عثمان و يتهدّدهم بالحرب.
خطبه در يك نگاه:
اين خطبه -همان گونه كه از عنوانش پيدا است- به بيعت شكنى طلحه و زبير و سپس به حوادث تلخ جنگ جمل نظر دارد، و نيز به مسأله خون «عثمان» كه دستاويزى براى جنگ طلبان جمل و بعد از آن، بهانه اى براى آتش افروزان شام گرديد- اشاره مى كند و آنها را با تهديدهاى روشنى، مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد. حضرت، در پايان خطبه، به تهديدهايى كه دشمنانش نسبت به او داشتند، پاسخ دندان شكن مى دهد.
اين خطبه، از نظر محتوا، با خطبه 10، 26 و 172 تناسب و شباهت قابل ملاحظه اى دارد و به همين دليل، احتمال دارد كه هر كدام از اين خطبه ها، بخشى از خطبه واحدى بوده كه سيد رضى رحمه اللّه آن را تجزيه كرده و هر كدام را به تناسبى، در جايى نقل كرده است.
جالب اين كه طبق روايتى، عمرو بن عاص، روزى به عايشه گفت: «لوددت أنّك قتلت يوم الجمل!، من، دوست داشتم كه تو، در روز جنگ جمل كشته شده بودى!» عايشه با تعجب پرسيد: «و لم؟ لا أبا لك!» اى بى اصل و نسب! به چه دليل؟». عمرو عاص در پاسخ گفت: «كنت تموتين بأجلك و تدخلين الجنّة و نجعلك أكبر التّشنيع على علىّ» تو با مرگ خود، از دنيا مى رفتى و داخل بهشت مى شدى و ما، قتل تو را، بزرگترين دستاويز براى بدگويى به على قرار مى داديم.» بعضى از شارحان نهج البلاغه معتقدند كه اين خطبه، از خطبه هاى مربوط به جنگ صفّين است و اشاراتى كه در آن آمده، متوجّه به معاويه است، ولى از عنوانى كه سيد رضى، رحمه اللّه براى آن انتخاب كرده نيز كلام ابن ابى الحديد و غير او، استفاده مى شود كه اين خطبه، هر چند مضامينش با هر دو گروه تناسب دارد، تنها، مربوط به پيمان شكنان جنگ جمل است.
آتش افروزان جنگ جمل:
اين خطبه، ناظر به آتش افروزان جنگ جمل، يعنى طلحه و زبير و ياران آنها است. آن دو که هواى حکومت در سر داشتند و على(عليه السلام) را آماده واگذارى بعضى از مناصب مهم حکومتى به خودشان نديدند، تحت تأثير هواى نفس و وسوسه هاى شيطانى، بيعت خود را با على(عليه السلام) شکستند و گروهى از مردم را پيرامون خود جمع کردند و همسر پيامبر، عايشه را هم با خود همراه نمودند و به عنوان خون خواهىِ عثمان، قيام کردند(1) و «بصره» را ـ که به جهاتى، براى اين کار آمادگى داشت ـ به عنوان مرکز توطئه هاى خود برگزيدند.
امام (عليه السلام) در نخستين فراز اين خطبه، به اين توطئه، اشاره کرده مى فرمايد:
آگاه باشيد! شيطان، حزب خود را بسيج کرده و سپاهش را گرد آورده است تا بار ديگر، ظلم و ستم به وطنش بازگردد و باطل، به جايگاه نخستينش رسد»! «أَلا وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ذَمَّرَ(2) حِزْبَهُ وَاسْتَجْلَبَ جَلْبَهُ(3) لِيَعُودَ الْجَورُ إلى أوْطانِهِ وَ يَرْجِعَ الْباطِلُ إلى نِصابِهِ(4)».
اين سخن، اشاره به حرکت هاى آشوب طلبانه اى است که بعد از قتل عثمان و بيعت مردم با على(عليه السلام) روى داد. و منظور از حزب شيطان، همان کسانى هستند که در عصر عثمان به سوءاستفاده از بيت المال و سلطه بر پُست هاى حسّاس کشور اسلامى دست زده بودند و در انتظار خلافت و مقامات ديگر، بعد از عثمان، روز شمارى مى کردند.
امام (عليه السلام) در اين گفتار پرمعنا، هشدار مى دهد که توطئه هاى شيطانى در حال شکل گرفتن است و هدف همه آنها اين است که بار ديگر حيف و ميل در بيت المال و جور و ستم در سرزمين اسلام ظاهر و آشکار گردد و امام (عليه السلام) را از اصلاح جامعه اسلامى و مرهم نهادن بر زخم هايى که در دوران عثمان بر پيکر اسلام و مسلمانان وارد شد، بازدارند.
حضرت سپس در ادامه اين سخن، اين حقيقت را روشن مى سازد که آنها هيچ دليلى براى مخالفت هاى خود ندارند و تابع هيچ منطقِ روشنى نيستند:
«به خدا سوگند! آنها هيچ کار خلاف و منکرى از من سراغ ندارند، و انصاف را، ميان من و خود، حاکم نکرده اند; «وَاللهِ! مَا أَنْکَرُوا عَلَىَّ مُنْکَراً، وَ لاَجَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نَصِفاً»(5).
در اين جمله، امام(عليه السلام) اشاره به طلحه و زبير و گروه پيمان شکنان (ناکثين) مى کند و به طور سربسته، به بهانه واهى آنها اشاره مى فرمايد. بهانه آنها، قتل عثمان بود. حضرت، در جمله هاى بعد، به طور مشروح تر بياناتِ بسيار کوبنده اى درباره آنان فرموده است.
آرى، تمام کتاب هاى تاريخى گواهى مى دهد که قتل عثمان، چيزى نبود که به امام(عليه السلام) نسبت داده شود، بلکه کسى که بيش از همه براى خاموش کردن فتنه در ميان مسلمانان، تلاش و کوشش کرد، امام(عليه السلام) بود.
پيمان شکنان، در اين قضاوت هاى عجولانه خود، هرگز راه انصاف را پيش نگرفتند، بلکه به دروغ و تهمت هاى آشکار متوسّل گشتند. البته اين رفتار، هنگامى که پاى منافع نامشروع شخصى به ميان آيد، غيرمنتظره نيست و در عصر خود، نمونه هاى آن را فراوان مشاهده مى کنيم که سردمداران سياست هاى جور و ظلم در جهان، از هيچ دروغ و تهمتى براى رسيدن به منافع نامشروع خويش اِبا ندارند!
***
نکته:
حزب الله و حزب شيطان:
آن چه در تعبير امام(عليه السلام) در جمله بالا آمده است، اشاره لطيفى است به چيزى که در قرآن مجيد، در آخر سوره مجادله آمده است. در آنجا، انسان ها را به دو گروه «حزب الله» و «حزب شيطان» تقسيم مى کند و نشانه اصلى حزب الله را، حبّ فى الله (دوست داشتن براى خدا) و بغض فى الله (دشمن داشتن براى خدا) مى شمرد و ضمنِ بيان اين حقيقت که مؤمنان راستين، هرگز، با دشمنان خدا رابطه مودّت و دوستى برقرار نمى کنند، هر چند نزديک ترين افراد مانند پدر و فرزند و برادرشان باشند، مى فرمايد: (أُولئکَ حِزْبُ اللهِ أَلا إنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)(6); اينان، حزب الله اند. آگاه باشيد که حزب الله پيروز است!
در مقابل اينها گروهى هستند که براى حفظ منافع خويش، رابطه دوستى با دشمنان خدا برقرار مى کنند و راه نفاق و دورويى را پيش مى گيرند و تکيه بر قدرت و اموال خود مى کنند و در ميان بندگان خدا، تخمِ ظلم و فساد مى پاشند. قرآن درباره آنها مى گويد: (اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فأَنْساهُمْ ذِکْرَاللهِ أُولئکَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ)(7); شيطان بر آنها چيره شده و ياد خدا را از خاطر آنها برده است. آنها حزب شيطانند. آگاه باشيد حزب شيطان، زيانکار است!
وجود اين دو حزب، مخصوصِ زمان نزول قرآن وعصر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) نبوده، بلکه در هر عصر و زمانى، به اَشکالِ مختلف ظاهر مى شوند و به گفته شاعر، اين آب شيرين و شور تا نفخِ صور ادامه دارد. اگر نگاهى به جهان امروز بيفکنيم، بروشنى مى بينيم که اين دو حزب، در برابر هم صف آرايى کرده اند و همه جا، حزب شيطان، با تکيه بر قدرت و زور و ثروت و نقشه هاى شوم خود، به پاشيدن تخم ظلم و جور و فساد مشغول است و حزب الله نيز با تکيه بر ارزش هاى الهى، حتّى در مواردى ظاهراً با دست خالى، در برابر آنها ايستادگى مى کند.
حزب شيطان، هميشه در انتظار فرصت هاى مناسب است. و يکى از فرصت هاى مناسب براى آنها هنگام نقل و انتقال حکومت ها و پديد آمدن انقلاب ها و تحوّل ها است. نمونه روشنى از اين فرصت طلبى، آغاز حکومت على(عليه السلام) بود. بازماندگان جنود جاهلى که در عصر عثمان جان گرفته بودند، دست به دست هم دادند تا در برابر بنده خالص و فرزند راستين اسلام، على(عليه السلام) بپاخيزند و آتش ظلم و فساد را که مى رفت با حکومت آن حضرت خاموش شود، برافروزند و به گفته مولا (عليه السلام) جور و ستم را به وطنش بازگردانند و باطل را به اصل و ريشه اش برسانند.
امام(عليه السلام) در اين لحظات حسّاس از حکومت خود، به مردم با ايمان هشدار مى دهد که مراقب باشند تا در دامِ لشکرِ شيطان نيفتند و فريب توطئه هاى آنها را نخورند.
ظمناً، از تعبير بالا استفاده مى شود که ظلم و جور هم وطنى دارد و باطل، ريشه و اساسى. آرى! چنين است. وطنِ جور و ظلم، همان جا است که لشکر شيطان زندگى مى کند و اساس و اصل باطل، همان اصولى است که حزب شيطان بدان پاى بند است.
***
بهانه جويان رسوا:
امام (عليه السلام) در اين فراز از خطبه اش، آن چه را در فراز قبل، به صورت سربسته گفته بود شرح مى دهد و با دلايلى کوبنده، پيمان شکنان و آتش افروزان جنگ در ميان مسلمانان را محکوم مى کند.
در اين بخش از سخنش، به دستاويز اصلى طلحه و زبير و همراهان آنها ـ يعنى مسأله خون خواهى عثمان ـ اشاره کرده، مى فرمايد:
«آنها، حقّى را از من مطالبه مى کنند که خود، آن را ترک گفته اند و انتقام خونى را مى طلبند که خود، آن را ريخته اند»; (وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَکُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَکُوهُ).
مورِّخ معروف، طبرى، در تاريخ خود، از يکى از ياران عثمان نقل مى کند که هنگامى که (مردم شورشى) عثمان را محاصره کردند، على(عليه السلام) در خيبر بود. زمانى که بازگشت، عثمان به سراغ حضرت فرستاد و او را به خانه خود دعوت کرد. امام(عليه السلام) وارد بر عثمان شد. عثمان، بعد از حمد و ثناى الهى، اظهار داشت: «من، حقوقى بر تو دارم: حقِّ اسلام و حقِّ اخوت و برادرى و حق خويشاوندى; و اگر اين حقوق هم نباشد، قبل از اسلام، نيز با هم رابطه و پيمان داشتيم.» على(عليه السلام) سخنان او را تصديق کرد و خارج شد و به سراغ خانه طلحه آمد. آنجا از افراد گوناگون، پر بود. امام (عليه السلام) به او فرمود: «اى طلحه! اين چه سر و صدايى است که به راه انداخته اى؟». طلحه گفت: «حالا اين سخن را مى گويى که کار از کار گذشته و شرّ و فساد فزونى گرفته؟!» على(عليه السلام) که سخنان خود را در او مؤثّر نيافت، از نزد او بازگشت و به سراغ بيت المال رفت، فرمود: «درِ آن را بگشاييد!» اما کليد پيدا نشد، لذا فرمود: «در را بشکنيد!» در را شکستند، فرمود: «اموال بيت المال را بيرون بياوريد!» بيرون آوردند و شروع کرد به تقسيم کردن آن در ميان مردم. اين سخن، در شهر پخش شد و به گوش کسانى که در خانه طلحه جمع شده بودند، رسيد. آنها با شنيدن اين سخن، آهسته آهسته از خانه او خارج شدند تا اين که فقط طلحه در آنجا باقى ماند.
اين خبر به عثمان رسيد و خوشحال شد; زيرا، توطئه طلحه را بى اثر ديد. هنگامى که طلحه با چنين وضعى روبه رو شد، به ديدار عثمان آمد. اجازه گرفت و وارد شد. رو به او کرد و گفت: «يا اميرالمؤمنين! أستغفرالله و أتوب إليه! من، کارى مى خواستم انجام بدهم که خداوند مانع شد و الان از کار خود توبه مى کنم». عثمان به او گفت: «به خدا سوگند! تو، براى توبه نيامده اى! شکست خوردى و اين جا آمدى، خدا از تو انتقام بگيرد.»(8)
طبرى، در جاى ديگر از همان تاريخ خود مى گويد که: هنگامى که عثمان را در خانه اش کشتند، مردى به نام «سودان بن حمران» از آنجا خارج شد و مى گفت: «طلحه کجا است؟ ما عثمان را کشتيم».(9)
از اين شواهد و شواهد تاريخى ديگر، به خوبى استفاده مى شود که طلحه، يکى از گردانندگان اصلى ماجراى قتل عثمان بوده است. اين جمله عايشه نيز معروف است که با صراحت دستور قتل عثمان را به مردم داد و گفت: «اُقْتُلُوا نَعْثَلا! قَتَلَ اللهُ نَعْثَلا; نعثل (عثمان) را بکشيد! خدا نعثل را بکشد!» منظور او از نعثل، عثمان بود.
ابن ابى الحديد، در شرح يکى از خطبه هاى نهج البلاغه که در مورد جنگ جمل سخن مى گويد، تصريح مى کند که تمام تاريخ نويسان اسلام، اعتراف دارند که عايشه، از شديدترين دشمنان عثمان بود تا آنجا که يکى از لباس هاى پيامبر اسلام را در منزل خود آويزان کرده بود و به کسانى که نزد او مى آمدند، مى گفت: «اين لباس پيامبر است که هنوز کهنه نشده، ولى عثمان سنّت پيامبر را کهنه کرده است.»
گفته اند که نخستين کسى که عثمان را «نعثل» خواند، عايشه بود و مى گفت: «نعثل را بکشيد که خدا نعثل را بکشد.»(10)
با اين حال، عجيب است که آنها، به عنوان خون خواهى عثمان، قيام کردند! در عالم سياست (سياستِ منهاى تقوا و پرهيزکارى و ايمان) اين مسائل، عجيب نيست که افرادى، خودشان، توطئه مى کنند و بعد به عنوان دفاع، در برابر توطئه قيام مى کنند!
امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: اگر (فرضاً) من، در ريختن اين خون، شريک شان بوده ام، آنها نيز سهيم بوده اند و اگر تنها، خودشان، مرتکب اين کار شده اند، مسؤوليت آن بر گردن خودشان است; (فَلَئِنْ کُنْتُ شَرْيکَهُمْ فيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصيبَهُمْ مِنْهُ وَ لَئِنْ کانُوا وَلُوهُ دُوْنى فَمَا التَّبِعَةُ إِلاّ عِنْدَهُمْ).
اين سخن، اشاره به اين دارد که همه مى دانند که آنها، در قتل عثمان، سهمى داشته اند و به فرض که مرا هم در اين کار سهيم بدانند (در حالى که من، نه تنها، سهمى نداشتم، بلکه در خاموش کردن آتش فتنه کوشش فراوان کردم) سهم خودشان غيرقابل انکار است و اگر محرّک اصلى، آنها هستند هم آنها بايد پاسخ گو باشند! با اين حال، چه قدر بى شرمى است که آنها، قيام و خون عثمان را از من طلب کنند.
حضرت، براى تکميل اين سخن مى فرمايد: «مهم ترين دليل آنها، بر ضد خودشان است، (و هر چه بگويند، مصداق اصلى اش، هستند;(وَ إِنَّ أعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلى أَنْفُسِهِمْ).
آنگاه، از انگيزه اصلى آنها پرده برداشته، مى فرمايد که: مطلب اصلى، چيز ديگرى است. آنها، مايل بودند اوضاع زمان عثمان ادامه مى يافت و براى اين گروه، امتيازاتى در بيت المال قرار داده مى شد، ولى آن دوران گذشت و ديگر بازنمى گردد:
«آنها، مى خواهند از مادرى شير بنوشند که شيرش را بريده و بدعتى را زنده کنند که مدت ها است مرده است; (يَرْتَضِعُونَ اُمّاً قَدْ فَطَمَتْ وَ يُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ).
در تفسير اين جمله، احتمالات ديگرى نيز داده شده است، از جمله اين که منظور از «مادرى که شير خود را قطع کرده» همان سنّت هاى جاهلى و بدعت ها و تعصّب هايى است که قبل از اسلام وجود داشته که براى رسيدن به حکومت و يا حمايت از گروه خاصّى، به هر وسيله غيراخلاقى متوسّل مى شدند. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين جمله مى گويد: «که آن دوران گذشت و شير آن مادر قطع شد و ديگر جاى توسّل به بهانه هاى واهى و دروغين براى رسيدن به خواسته هاى نامشروع نيست.(11)
اين تفسير، مناسب جمله دوم است که مى گويد: «آنها مى خواهند بدعت مرده اى را زنده کنند.» و نه جمله نخست و هر دو جمله را به يک معنا دانستن، خلاف ظاهر لفظ است.
بعضى نيز گفته اند که: منظور اين است که با ادعاى خون خواهى عثمان، در حقيقت، مى خواهند خاطره حکومت او را زنده کنند، با اين که اين مدّعيان خون خواهى، خود، از کسانى بودند که ضد عثمان قيام کردند و سبب قتل او شدند. به اين ترتيب، مى خواهند از مادرى که شيرش را بريده، بار ديگر شير بنوشند. البته، جمع ميان همه اين معانى نيز ممکن است، هر چند معناى نخست مناسب تر به نظر مى رسد.
حضرت، در ادامه اين سخن، اشاره به نتيجه کار اين گروه و ترکيب جمعيّت آنها کرده و با تعبير جالبى، چنين مى فرمايد:
«اى نوميدى! به سراغ اين دعوت کننده بيا! راستى چه کسى دعوت مى کند و مردم (ناآگاه) چه دعوتى را اجابت مى کنند؟!(يا خَيْبَةَ الْدّاعِى! مَنْ دَعا! وَ إِلامَ أُجْيبَ؟)(12)
اين تعبير، در واقع، پيش بينى نتيجه، جنگ جمل از سوى امام(عليه السلام) است. حضرت، عاقبت آنها را، نوميدى و شکست اعلام مى کند; عاقبتِ فرصت طلبانى، که خود از بانيان قتل عثمان بوده اند، سپس به خون خواهى او برخاسته و در ميان صفوف مسلمانان تفرقه افکنده اند و گروهى، چشم و گوش بسته، به دنبال آنها افتاده و خود را در دنيا و آخرت گرفتار زيانکارى و رسوايى کرده اند.
حضرت، در ادامه اين سخن مى فرمايد: من به حجّت الهى و علم او درباره اين گروه راضى ام (و حاکم ميان من و آنها، خدا است); وَ إِنّي لَراض بِحُجَّةِ اللهِ عَلَيْهِمْ وَ عِلْمِهِ فِيْهِمْ.
ممکن است که منظور از حجّت الهى، همان دستورى باشد که درباره ياغيان و متجاوزان در قرآن مجيد آمده است که مى فرمايد:
(وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤمِنْينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الاُْخْرى فَقاتِلُوا الّتى تَبْغِى حَتّى تَفىءَ إِلىَ أَمْرِ اللهِ)(13). هر گاه، دو گروه از مؤمنان، با هم به نزاع پردازند، آنها را آشتى دهيد و اگر يکى از آن دو به ديگرى تجاوز کند، با گروه متجاوز پيکار کنيد تا به فرمان خدا بازگردد.
جمله «عِلْمِهِ فيهِمْ» ممکن است اشاره به حديث مشهورى باشد که پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) درباره على(عليه السلام) فرمود: «قاتَلَ النّاکِثينَ وَ الْقاسِطْينَ وَ الْمارِقْينَ;» او، با ناکثين و قاسطين و مارقين، پيکار خواهد کرد». هنگامى که اُمّ سلمه، درباره اين سه گروه سؤال مى کند، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ناکثين را به پيمان شکنان جمل، و قاسطين را به لشکريان شام، و مارقين را به اصحاب نهروان، تفسير مى فرمايد.(14)
روشن است کسى که راضى به رضاى خدا و آگاه از آينده اين گونه حوادث دردناک و شکست و نوميدى دشمنان باشد، روح او، مملو از رضايت و خشنودى و آرامش خواهد بود.
* * *
پی نوشت:
1 ـ مسأله خون خواهى عثمان، تنها، دستاويزى براى جنگ افروزان شام نبود; بلکه در جنگ جمل نيز دستاويز طلحه و زبير و عايشه بود تا کار خود را در آتش افروزى جنگ جمل توجيه کنند. مورخ معروف، ابن اثير در کتاب «الکامل» مى گويد: هنگامى که عايشه، از مکه به مدينه مى آمد در وسط راه خبر قتل عثمان و اجتماع مردم بر بيعت على(عليه السلام) را شنيد. بسيار ناراحت شد و گفت: «اى کاش، آسمان بر زمين فرود مى آمد اگر اين کار سر بگيرد.» و سپس دستور داد که او را به مکه بازگردانند. او مى گفت: «به خدا! عثمان، مظلوم کشته شد! به خدا قسم! من از خون خواهان او خواهم بود.» کسى از حاضران به او گفت: «نخستين کسى که ضد عثمان سخن گفت، تو بودى! و تو بودى که نام «نعثل» بر عثمان نهادى! (نعثل، به گفته بعضى يک مردِ يهودىِ ريش بلند بوده است. و به گفته «لسان العرب» اين کلمه، به معناى «پيرمرد احمق» است.) و تو بودى که مى گفتى نعثل را بکشيد که کافر شده است»: الکامل، جلد 3، صفحه 206.
طبرى، مورّخ معروف، نيز همين معنا را در تاريخ خود آورده است: تاريخ طبرى، جلد 3، صفحه 477.
2 ـ ذَمَّر از ماده «ذمر» به معناى «برانگيختن و تشجيع کردن» است. و گاه گفته شده که اين کلمه به معناى تحريکِ توأمِ با ملامت و سرزنش است و از همين رو، ذِمْر (بر وزن ذِهْن) به معناى «مرد شجاع و متحرّک» است.
3 ـ «جَلَب» در اصل، به معناى «سوق دادن و جابه جا کردن» است و به افرادى که به آسانى جمع و جور و گردآورى مى شوند، «جلب» مى گويند. استجلب، در اين جا به معناى «گردآورى کردن» است.
4 ـ «نصاب» از ماده «نصب» در اصل، به معناى «تثبيت چيزى در محلّى» است و لذا به اصل و اساس هر چيزى، «نصاب» گفته مى شود. اطلاق نَصَب بر خستگى و تعب، شايد به اين دليل است که انسان را در محل خود ساکن مى کند.
5 ـ «نَصِف» (بر وزن اَلِف) و «نِصْف» (بر وزن جسم) هر دو به معناى «انصاف و عدالت و حدّ اعتدال» است. و اين که به نيمى از هر چيزى، نصف گفته مى شود، به همين دليل است.
6 ـ سوره مجادله، آيه 22.
7 ـ سوره مجادله، آيه 19.
8 ـ تاريخ طبرى، جلد 3، صفحه 453.
9 ـ همان جا، صفحه 411.
10 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 215.
11 ـ منهاج البراعة، جلد 3، صفحه 310.
12 ـ «خيبة» به معناى «نوميدى» است. و منظور از «داعى» در اين جا طلحه يا زبير است که مردم را دعوت به شورش ضد امام(عليه السلام) کردند. تعبير «من دَعا» اشاره اى به تحقير آنها است و جمله «إلامَ أُجيبَ» اشاره به تحقير گروهى است که چشم و گوش بسته، به دنبال آنها افتادند.
13 ـ سوره حجرات، آيه 9.
14 ـ احقاقُ الحق، جلد 4، صفحه 99، (به نقل از ينابيع المودّة).