برانگيختن مردم به پيكار:
«و لعمري ما علي من قتال من خالف الحق و خابط الغي من ادهان و لا ايهان» (به حياتم سوگند، در جهاد با كساني كه مخالف حق و غوطهور در گمراهياند، نه رفتار تصنعي دارم و نه خود را ناتوان ميبينم).
جهاد در راه خدا با تصنع و سستي ناسازگار است گروهي از اسلامنشناسان سست عنصر، اميرالمومنين عليهالسلام را از جنگ با جرثومههاي فساد كه جز ضديت با حق و غوطهور شدن در گمراهي كاري ديگر نداشتند، توصيه ميكردند كه خواستههاي آن تبهكاران را برآورد و با آنان سازش نمايد. اين گروه چه كسي را مخاطب قرار داده و چه پيشنهادي به او ميكردند!! كسي كه مخاطب آنان بود، علي بن ابيطالب عليهالسلام بود كه پيامبر اكرم (ص) دربارهاش فرموده است: «يا علي انت مني بمنزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي» (اي علي، نسبت تو با من نسبت هارون با موسي است، جز اينكه پس از من پيامبري نيست) چه تبهكاران ناداني بودند كه اين مقدار درك نداشتند كه رديف ابراهيم و ابراهيميان غير از رديف فرعون و فرعونيان است. خفاشاني كه روشنايي را از تاريكي تشخيص نميدادند، در 2 شبانهي تاريك خود براي خورشيد جهانافروز تعيين تكليف ميفرمودند!!! مادر صفتاني كه به حاتم طائي كرامت ميآموختند! هبنقههايي كه راه انديشه و تعقل را بر پيشتازان عقلاي تاريخ نشان ميدادند! جوجه ماكياوليها تجليگاه حكمت الهي را درس زمامداري تعليم ميفرمودند!! خدايا:
چشم باز و گوش باز و اين عما! حيرتم از چشم بندي خدا!
آخر، چرا به نتايج تصنعها و سازشكاريهاي ضد حق نمينگرند؟ چرا تاريخ سرگذشت بشري را با عبرت گيري بررسي نميكنند؟ كجا رفتند آن ماكياوليها كه چند روزي گام با نخوت و كبر روي زمين برداشتند و به شمارهي نفسهاي مظلومان و بينوايان لعنت بر خود اندوخته و تاريخي پر از صفحات سياه از خود به جاي گذاشتند؟ آن سوداگران خون انسانها گرگاني بودند كه در چنگال گرگاني درندهتر از خود، متلاشي گشتند و مجسمههاي پليد و شيطاني خود را در گذرگاه تاريخ نصب نمودند. مردم با دشنامهايي مانند: اي ماكياولي، اي نرون، اي چنگيز، اي معاويه، بدترين ناسزاها را به مخاطب خود نسبت ميدهند. آيا تا كنون اين همه روپوشها كه بر روي ظلم و ظالمي گذاشتهاند، دردي از دردهاي بشري را چاره نموده است؟ آيا اين روپوشها توانسته است رنگ عدل و ظلم را مات نموده و وقاحتها و شرافتها را در هم بپيچد؟ آيا با اين همه روپوشها و تصنعها توانستهاند براي عظماي بشري بقبولانند كه ماهيت بشر آنچنان مومصفت است كه اگر خودخواهي قدرتمندان بخواهد، بايستي از يك انسان عادل در بيست و چهار ساعت، يك جلاد خونآشام ساخت و اين را يك پديدهي اصولي تلقي نمود!!
***
«فاتقوالله عبادالله و فروا الي الله من الله» (اي بندگان خدا، براي خدا تقوا بورزيد، و از خدا به سوي خدا بگريزيد.)
از خدا به سوي خدا اگر سير آدمي در مسير انا لله و انا اليه راجعون (همهي ما از آن خدا و همهي ما به سوي او برميگرديم)، آگاهانه و هشيارانه و هدفگيرانه بوده باشد، هر قدمي كه برميدارد، مرحلهاي از رشد را ميپيمايد. اگر سير در اين مسير ناآگاهانه و ناهشيارانه و بيهدف انجام بگيرد، از مزاياي كمال محروم و سرمايهي هستي تباه و خسارتي كه در اين سير و حركت گريبانگير او خواهد بود، جبران نخواهد پذيرفت. اگر اين حركت و سير رو به سقوط و تباهي باشد، نكبت و شقاوت ابدي را بر خود خريده است و در هر دو حال سيركنندگان بايد بدانند كه فرار از حيطهي سلطهي الهي امكانناپذير است. اگر بخواهند سير نزولي كنند، به شقاوتي دچار خواهند شد كه مطابق مشيت الهي، معلول حركت تبهكارانهي آدميان ميباشد. پس اينان كه از دستورات و عنايات الهي گريختهاند، پاياني براي حركت آنان، جز قانون و مشيت الهي چيزي ديگر نخواهد بود. و اگر حركت در مسير «انا لله و انا اليه راجعون» با هشياري و كمالجوئي انجام بگيرد، اين حركت از خدا به سوي خدا و در قلمرو مشيت خدا و در ايام خداوندي تحقق ميپذيرد. جملهي مورد تفسير، اقتباسي از آيهي شريفه است كه ميفرمايد: «ففروا الي الله اني لكم منه نذير مبين» (به سوي خدا بگريزيد (پناهنده شويد)، من براي شما ابلاغكنندهاي آشكارم) اين گريز از خدا به سوي خدا به اين معنا است كه آنانكه به جهت مخالفت با تعهد الهي و ناديده گرفتن مسئوليتهاي ناشي از تكاليف انساني احساس سقوط ميكنند، براي جبران سقوط و تباهي خود، پناهگاهي جز خدا ندارند و بايد به او پناهنده شوند. يك احتمال ديگر اينست كه هر آنچه كه مربوط به مشيت و ارادهي خداوندي است و شما دربارهي آن در ابهام و يا وحشتيد، براي حل و به دست آوردن تامين دربارهي آن، به خداوند پناهنده شويد.
***
«و امضوا في الذي نهجه لكم و قوموا بما عصبه بكم فعلي ضامن لفلجكم آجلا ان لم تمنحوه عاجلا» (و آن راه را پيش بگيريد كه براي شما روشن و هموار ساخته است و با آن واقعيات قيام كنيد كه مربوط به شما است، در اين صورت علي وصول به هدف والا را اگر در اين زندگاني نمودار نگردد، در ابديت براي شما تضمين مينمايد).
راهي را پيش بگيريم كه آفرينندهي راه و مقصد معين كرده است راهي بزن كه آهي بر ساز آن توان زد شعري بخوان كه بر او رطلي گران توان زد بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندي بر آسمان توان زد حافظ همچنان كه در مباحث گذشته گفتيم، چه بدانيم و چه ندانيم، چه بخواهيم و چه نخواهيم ما در حال حركتيم و از اينكه مقصدهايي را كه در سر راهمان ميبينيم، نه از نظر منطق ما را اشباع مينمايد و از نظر دريافتهاي وجداني، به خوبي روشن ميگردد كه حركت ما بني نوع آدم رو به مقصد والاتري است:
نيك بنگر ما نشسته ميرويم مينبيني قاصد جاي نويم
پس مسافر آن بود اي رهپرست كه مسير و روش در مستقبل است (مولوي)
نيز چنانكه در آن مباحث متذكر شديم، بعضي از افراد بشر آنقدر در ناداني و خودخواهي غوطهور است كه اصلا نميداند حركت ميكند يا نه، برخي ديگر ميداند كه حركت ميكند، ولي نميداند كه آيا با اين حركت راهي را طي مينمايد و رو به آيندهايست كه همهي گفتار و كردار و انديشه و حتي خواستههاي عملي نشدهي او را به عنوان محصول زندگانيش در جلو ديدگان او مجسم خواهد ساخت و نميداند كه در آن حال كه او به انسانهائي كه خود را كاروان راهي تعيين شدهي رو به مقصد دانسته و پيش ميروند، ميخندد، نظم و واقعيت جهان هستي نيز بر او ميخندد. گروهي ديگر از انسانها ديده ميشوند كه به طور اجمال ميدانند كه (بازي به اين درازي) نميشود.
كار من و تو بدين درازي كوتاه كنم كه نيست بازي (نظامي گنجوي)
ولي كبر و غرور و نخوتشان نميگذارد كه در تشخيص راه و مقصد، به رهروان واقعي اين راه مراجعه كنند و نشانهاي راستين اين راه را از آنان دريابند. اينان گاهي به عقل خود تكيه ميكنند. كدام عقل؟ عقل نظري جزئي. عقل نظري جزئي كدامست؟ عقل نظري جزئي همان است كه با مقداري مفاهيم اتخاذ شده از رابطهي حواس با سطوح ظاهري طبيعت، همهي مشكلات را ميخواهد حل و فصل نمايد، با اينكه ميبيند هنوز سند صحيحي براي اثبات حاكميت مطلق خود ارائه نداده است. زيرا اگر از اين عقل بپرسيد چيست سند حاكميت مطلق تو؟ اگر بگويد: من خودم! اين دور است كه تناقض صريح در بر دارد. يا مصادره به مطلوب است كه عبارتست از تكرار ادعا براي اثبات ادعا! كه خود عقل آن را امكانناپذير ميداند. از طرف ديگر از اين عقل بايد پرسيد اين همه مكتبها و جهانبينيها و معتقدات ضد و نقيض كه بشر را كلافه كرده است، از كجا ناشي شده است؟ مگر نه اينست كه همه آنها تو را پشتيبان خود قرار ميدهند؟ به اضافه اينكه عظماي معرفت بشري نه تنها حاكميت مطلق عقل نظري را نميپذيرند و براي فعاليت آن حدود معيني را مشخص مينمايند، بلكه گروهي چشمگير از اين عظما ميگويند:
از رهبري عقل به جائي نرسيديم پيچيدهتر از راه بود راهبر ما
عقل سر تيز است ليكن پاي سست زانكه دل ويران شدست و تن درست
آزمودم عقل دورانديش را بعد از اين ديوانه سازم خويش را
عقل بند رهروان است اي پسر آن رها كن ره عيانست اي پسر
آن زمان چون عقلها درباختند بر رواق عشق يوسف تاختند
عقلشان يكدم ستد ساقي عمر سير گشتند از خرد باقي عمر (مولوي)
گروهي ديگر در لجن هوي و هوسها و شهوات چنان غوطهورند كه با اينكه اجمالا ميدانند: حركت آنان در راهي بامعنا و رو به مقصدي است توانائي تشخيص راه و مقصد را از دست داده، مقلدان محضي هستند كه ميگويند: پيشتازان ميروند، ما هم به دنبالشان ميرويم، آنان بهتر از ما ميدانند و ما در تشخيص راه و مقصد، تكليفي ديگر نداريم. متاسفانه اين گروه از نظر كميت به قدري فراوانند كه وحشت انگيزند. اميرالمومنين عليهالسلام اين گروه را به اصطلاح همجالرعاع معرفي مينمايد. مولوي دو صد لعنت بر اينان فرستاده است:
خلق را تقليدشان بر باد داد اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد
و گويا فروغي بسطامي است كه اين گروه را حيوان و نادان مينامد:
خداخوان تا خدادان فرق دارد كه حيوان تا به انسان فرق دارد
محقق را مقلد كي توان گفت كه دانا تا به نادان فرق دارد
جمعي ديگر ميگويند: ما راه و مقصدي جز همين بايستگيها و شايستگيهائي كه هر يك از اقوام و ملل براي تنظيم زندگاني اين چند روزه تشخيص داده و آنها را به صورت قوانين و آداب و رسوم استنباط و به مرحلهي اجرا در ميآورند، نميشناسيم.
مدعاي اين جمع را يك شاعر معاصر در چند بيت متذكر شده است: گر بدانم كه جهان دگريست وز پس پرده همانا خبريست ننهم دل به هوي و هوسي و اندرين نشئه نمانم نفسي اي دريغا كه بشر كور و كر است وز سرانجام جهان بيخبر است كاش بودي پس مردن چيزي حشري و نشري و رستاخيزي مخبران را ز دليل امساكست گفتههاي همه شبهتناكست انبيا حرف حكيمانه زدند از پي نظم جهان چانه زدند اين هم يك منطق است كه ميگويد: اگر افراد بشري بچههاي خوبي باشند و كفش و كلاه يكديگر را نربايند و به تقليد از موريانهها، خيابانهاي خوبي بسازند، منابع انرژي منظومهي شمسي را تمام كنند و معادن را بكاوند و مقداري از آنها را گلوبند و دستبند و ديگر زيورآلات نموده، با به كار بردن آنها، براي خود ارزش بوجود بياورند و مقداري ديگر از آن معادن را به صورت اسلحهي بران درآورند كه هر وقت حوصلهشان سر رفت به جان هم بيفتند، هزارها بلكه ميليونها انسان را به خاك و خون بغلطانند. انسان به حد نصاب خود رسيده است! خدا كند يك سرگرمي خوب و درازمدت براي بشر به وجود بيايد، و الا اين دفعه براي سرگرمي خود، صحبت كشتن در حدود يك ميليارد انسان در كار است! مسلم است كه منطق مزبور سرگرمي فوع را به طور حتم لازم دارد. اشتباه اين گروه تنها در يك چيز است و آن اينست كه خود را به پاسخ دادن از اين سوال (از كجا آمدهايم؟ براي چه آمدهايم؟ به كجا ميرويم؟) ملزم نميداند. يكي از شگفتيهاي قرآن موضوع راه است كه با كلماتي گوناگون آن را مطرح نموده است، كه روي سه كلمه از آنها سخت تكيه شده است:
1- سبيل، 138 آيه؛ 2- صراط، 42 آيه؛ 3- طريق، 3 آيه.
1- سبيل: در حدود 138 آيه با ملاحظه ي مجموع آياتي كه كلمهي سبيل در آنها آمده است، اين مطلب فوقالعاده اساسي روشن ميگردد كه هر انساني در هر حالي كه هست، در حال حركت در راهي است، چه بداند و چه نداند، چه بخواهد و چه نخواهد. اين مطلب با نظر به واقعيت جهان هستي و نظم و قانوني كه در آن حكمفرما است، و با نظر به يك هدف اعلا براي اين جهان كه بدون پذيرش آن، هيچگونه جهانبيني همهجانبهاي وجود نخواهد داشت و با نظر به قانون عمل و عكسالعمل، واقعيترين مطلبي است كه هيچ فلسفهاي نميتواند آن را ناديده بگيرد. بنابر اين منطق قرآن، همهي انسانها در راه و مشغول حركت رو به مقصدي ميباشند. پس از اين مقدمه، ميپردازيم به گروهبندي آيات مربوط به سبيل.
گروه يكم ميگويد: راهي كه خدا به وسيلهي پيامبران و عقول سليم و وجدانهاي پاك، پيش پاي بشر گسترده است، راه رشد است: «و قال الذي آمن يا قوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد» (و آن شخصي كه ايمان آورده بود (به قوم خود در مصر) گفت: اين قوم من، از من پيروي كنيد، من شما را به راه رشد هدايت ميكنم.) «فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا» (هر كس كه اسلام را پذيرفته است، آنان با كوشش و تكاپو رشد را دريافتهاند).
گروه دوم- كفر و انحراف از مسير كمال، راه ضلالت است: «و من يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل» (هر كس كه ايمان را به كفر مبدل بسازد، از راه معتدل گمراه و منحرف گشته است) «فمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضل سواء السبيل» (پس هر كسي از شما پس از اين كفر بورزد از راه معتدل گمراه و منحرف گشته است.) «قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبه عندالله من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القرده و الخنازير و عبد الطاغوت اولئك شر مكانا و اضل عن سواء السبيل» (به آنان بگو: آيا به بدتر از اين اهل كتاب منحرف از نظر پاداش در نزد خدا به شما خبر بدهم؟ كساني هستند كه خدا به آنان لعنت و غضب نموده و كساني از آنان را ميمون و خوك قرار داده است و كسي كه طاغوت را ميپرستد. آنان داراي بدترين موقعيت و گمراهترين مردم از راه معتدلند).
گروه سوم- راهي را كه خداوند پيش پاي بشر گسترده است، از روي حكمت بالغه است كه قابل اثبات با حكمت است: «ادع الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن» (مردم را به راه پروردگارت با حكمت و موعظهي نيكو دعوت كن (اگر احتياجي به مجادله باشد) با آنان با بهترين وجه مجادله نما).
گروه چهارم- كساني كه به جهت تبهكاريها و انحرافاتي كه مرتكب شدهاند و در نتيجه خداوند متعال آنان را گمراه ساخته است. راهي پيدا نخواهند كرد: «و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا» (و كسي را كه خدا گمراه كند، راهي براي او پيدا نخواهي كرد).
توضيح: در مباحث گذشته گفتيم كه گروه فراواني از مردم جوامع نميدانند كه در حركتند و ميروند، بنشينند ميروند، بخوابند ميروند، ميخكوب در حيوانيت شوند ميروند، بخندند ميروند، بگريند ميروند، در هر حال كه باشند ميروند، ولي براي اين رفتن عنوان راه قائل نيستند، آري، كسي كه در زندگاني مقصدي ندارد، راه هم ندارد، زيرا: راه آن باشد كه پيش آيد شهي (مولوي) چنانكه:
بيني آن باشد كه او بوئي برد بوي او را جانب كوئي برد (مولوي)
شما دربارهي شيوع و رواج تخدير در سرتاسر تاريخ در همهي جوامع چگونه ميانديشيد؟ آيا احتمال نميدهيد كه هرگاه هشياري بشري در حال اعتدال به جريان بيفتد، اين سئوال را مطرح خواهد كرد كه (كجا ميروي؟) اين راه را كه پيش گرفتهاي به كجا خواهد انجاميد؟ اصلا چه معني دارد كه خود را به نفهمي زده و بگويي: من ميجنبم و در حركتم، ولي نه از مقصد سر درميآورم و نه از راهش. آدميان از اين گفتگوهاي اسرارآميز به طور فراوان با خويشتن دارند. وقتي كه از پاسخ صحيح ناتوان بمانند، ميگويند: ميخور كه ازين فسانهها كوته نيست (منسوب به خيام).
جمله عالم ز اختيار و هست خود ميگريزد در سر سرمست خود ميگريزند
از خودي در بيخودي يا به هستي يا به شغل اي مهتدي
تا دمي از هوشياري وارهند ننگ خمر و بنگ بر خود مينهند (مولوي)
گروه پنجم- چنانكه مركز حقيقي دائره بيش از يك نقطه ندارد، مقصد والاي (حيات معقول) هم يك راه بيشتر ندارد: «و ان هذا صراطي مستقيما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله» (و اينست راه مستقيم من، از آن پيروي كنيد و از راههاي مختلف تبعيت ننمائيد كه شما را از راه خداوندي پراكنده ميكنند.) درست است كه:
هر دل سوزان هزاران راه دارد سوي تو اينهمه ره را تو پاياني ندانم كيستي (علي صائبي)
ولي اين به آن معني نيست كه هر يك از اين هزاران راه مانند راههاي هندسي كه در بعد هندسي كشيده شده است، با مقصدهاي متضادي به يك حقيقت ميرسند، بلكه منظور اينست كه سمت حركت در مسير «انا لله و انا اليه راجعون» (ما همه از آن خدائيم و به سوي او برميگرديم) يكي است و آن عبارت است از حق به سوي حق با حق و اختلاف در راهها ناشي از اختلاف زمانها و محيطها و درك و شعور و موضعگيريهاي ويژه اي است كه دامنگير همهي افراد بشري است. مولوي گام را از اين هم فراتر گذاشته ميگويد: اگر چه راهها متضاد هم جلوه كند، باز سمت و مقصد يكي است:
گه چنين بنمايد و گه ضد اين جز كه حيراني نباشد كار دين
نه چنان حيران كه پشتش سوي اوست بل چنين حيرت كه محو و مست دوست
و آن دسته از آيات قرآني كه مشيت الهي را در تنوع قوانين و تكاليف متذكر ميگردد به همين معني است كه مطرح نموديم: «لكل امه جعلنا منسكاهم ناسكوه» (براي هر امتي تكليفي قرار دادهايم، آن را بجاي ميآورند) با همهي اين اختلافات مبدا و مقصد حركت عبارتست از: «قل ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين» (بگو به آنان، نماز من و عبادت من و زندگي و مرگ من همه از آن خدا است).
در آن آيات قرآني كه كلمهي صراط به كار رفته است 45 مورد است كه در 33 مورد با صفت مستقيم آمده است (صراط مستقيم) و در همهي اين موارد راه رشد و كمال و (حيات معقول) و دادگري صراط مستقيم معرفي شده است. در سورهي الفاتحه تفسيري كه دربارهي صراط مستقيم شده است، چنين است: «صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين» (صراط مستقيم راه كساني است كه به آنان انعام فرمودهاي، آنان نه مورد غضب الهياند و نه گمراهان).
حال بايد ببينيم چه كساني هستند كه خداوند به آنان احسان و عنايت فرموده است؟ در سورهي مريم پس از آياتي كه پيامبراني را يادآور ميشود (ابراهيم، اسحق، يعقوب، موسي، هارون، اسماعيل، ادريس) و هر يك از آنان را با اوصاف عالي توصيف مينمايد. اين آيه وجود دارد كه «اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين من ذريه آدم» … (آنان كساني هستند كه خدا بر آنان احسان و عنايت فرموده است از پيامبران از نسل آدم … ) اميرالمومنين عليهالسلام ميفرمايد: (و با آن واقعيات قيام كنيد كه به شما مربوط است) قيام هر فرد و جامعهاي بايد رو به آن هدف و با آن عوامل باشد كه مربوط به آن فرد و جامعه است يكي از آن پديدههاي اساسي و حياتي نوع انساني قيام او است، براي وصول به هدفهايي كه ضرورت آن را تشخيص داده است.
غالبا اصطلاح قيام در مباحث سياسي به حركتهايي هدفدار دستهجمعي گفته ميشود. آنچه كه به اضافهي خصوصيت دستهجمعي در قيامها وجود دارد، گسيخته شدن از گذشته و تنظيم زندگي براي آينده است. اين مختص در قيام فردي نيز قابل تحقق است. در آيهاي از قرآن مجيد، قيام فردي را هم متذكر شده است: «قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثني و فرادي» (بگو به آنان: من شما را تنها به يك چيز پند ميدهم، اينكه دوتا دوتا و يك يك براي خدا قيام كنيد) قيام فردي عبارت است از گسيختن از گذشتهي نابخردانه و زندگي تبهكارانه و تكاپو در راه به دست آودن (حيات معقول) و جبران خسارت زندگي گذشته. همين معنا در مفهوم قيام اجتماعي هم وجود دارد، يعني هنگامي يك جامعه به رهبري يك يا عدهاي از پيشتازان درصدد بركندن ريشههاي نظام اجتماعي گذشته، با در دست داشتن آرمانها و هدفهاي عالي، برميآيند، چنين جامعهاي قيام نموده است. اميرالمومنين عليهالسلام اساسيترين روش قيام را گوشزد نموده ميفرمايد: با آن واقعياتي كه به شما مربوط است، قيام نماييد. بنابراين يك قيام منطقي عبارت است از:
1- هدفهايي كه براي قيام منظور شده است، بايد با در نظر گرفتن مجموع عوامل مربوط به جامعه بوده باشد. مقتضيات قيام دقيقا مشخص شود، موانع كاملا ارزيابي گردد.
2- آنانكه در صفهاي قيامكنندگان، در رديف پيشتازان قرار گرفتهاند، با ارائه و ادعاي هدفهاي غير قابل تحقق و امكانناپذير قيامكنندگان را فريب ندهند.
3- از مطرح كردن آنچه كه ارتباطي با شئون آن اجتماع ندارد، بپرهيزند.
4- وسيلهها و هدفها از يكديگر تفكيك شوند و ابعاد و ارزشهاي متنوع از نظر ارتباط به هدف و هويت قيام و گردانندگان آن درهم و برهم نگردند.
5- با وعدههايي دروغين به انسانهايي كه فقط با اطمينان به صدق و خلوص رهبران، قيام كردهاند، آنان را نفريبند.
6- به بهانهي اينكه جامعه در حال قيام است، جانهاي آدميان را از ارزش نيندازند.
7- رهبران قيام بايد بدانند كه موقعي قيام آنان از نتيجهي منطقي برخوردار ميشود كه بتواند الگوئي براي قيام هر جامعهاي بوده باشد.
اگر همهي اين شرايط در يك قيام جمع شده باشد، ولي قيام جنبهي انتقامي محض داشته، يا براي به دست آودرن سلطه و مقام شعلهور گردد و يا خودنمايي و عصيانگري ناآگاهانهاي بوده باشد، نتيجهاي جز ويران كردن گذشته و بيارزش بودن سيستم آينده نخواهد داد. آنچه كه بايد براي يك قيام منتج هدف بگيرد، برقرار ساختن نظم حقيقي زندگي در مجراي (حيات معقول) است كه حكمت و مشيت الهي خواسته است. آيا احتمال نميدهيد كه بياثر بودن يا كماثر بودن صدها بلكه هزاران قيامهاي دستهجمعي در طول تاريخ معلول فقدان شرط اخير بوده است؟ هنگامي كه هدفهاي پيشتازان قيامها را مورد دقت قرار بدهيم، اگر كسي به اين نتيجه برسد كه عدهاي فراوان از آنان هدفي جز انتقامجويي شخصي يا به دست آوردن سلطه و مقام نداشتهاند، به فداكاريهاو خونهايي كه از قيامكنندگان بر زمين ريخته شده است، خون دل ميخورد. البته نميتوان انكار كرد كه رهبراني پاكدل و باعظمت در به راه انداختن قيام اندك نبودهاند، ولي انتقامجويان و سلطهطلبان و خودخواهان هم اندك نبودهاند. اگر هم در قيام سلطهطلبان و خودخواهان و جويندگان انتقام شخصي اثر و نتيجهاي مثبت ديده شده است، معلول تكاپوها و جانبازيها و شهادت شهدائي بوده است كه با نيت پاك و هدفگيري صميمانه و انساندوستانه انجام گرفته است. اگر در قيامي كه ميكنيد شرايط فوق را مراعات نمائيد.
***
«فعلي ضامن لفلجكم آجلا ان لم تمنحوه عاجلا» (در اين صورت علي وصول به هدف والا را اگر در اين زندگاني نمودار نگردد، در ابديت براي شما تضمين مينمايد).
قيام براي خدا با شرايط فوق به هر حال پيروز است:
براي توضيح اين معني كه قيام براي خدا با شرايط فوق به هر حال پيروز است، يك مثال سادهاي را مطرح ميكنيم:
فرض كنيم يك منبع آب در ارتفاعي قرار گرفته است، يك لوله از آن منبع در زمين به دو لولهي فرعي وصل شده است. يكي از اين دو لولهي فرعي وصل به فوارهايست كه در حوض نصب شده است. وقتي كه آب از منبع وارد اين لولهي فرعي ميشود، از فوارهي حوض بيرون ميآيد و مورد استفاده قرار ميگيرد، سپس يا به طور مستقيم به جريان ميافتد و وارد اقيانوس هدف ميگردد، يا اگر در حال استفاده مستهلك شود، آب به هدف مطلوب ديگري رسيده است و مانند اينست كه به طور غيرمستقيم وارد اقيانوسي شده است. لولهي فرعي دوم به طور مستقيم به اقيانوسي كشيده شده است. اگر مانعي در راه لولهي فرعي اول بوده باشد، آب كه از منبع سرازير ميشود به وسيلهي همين لوله مستقيما راهي اقيانوس ميگردد.
حال همه شئون بشري را ميتوان با اين مثال توضيح داد: هر گونه گفتار و كردار و فعاليتهاي رواني و مغزي بشري همينكه از منبع روح آگاه با هدفگيري الهي به وجود آمد، رهسپار اقيانوس ابديت گشته و به هدف رسيده است، اگر شرايط و محيط و ديگر عوامل اجازه بروز و ظهور آنها را بدهد و آب در سراسر راه خود در حوض اجتماع نمودار گردد، قابل مشاهده و بهرهبرداري بوده و در همين دنيا جنبهي عيني پيدا ميكند و اگر موانع محيطي و اجتماعي و ساير ناتوانيها راه لولهي فرعي يكم را كه به فوارهي حوض وصل شده است، بگيرد، حتي ناچيزترين انديشه و تصور مثبت مستقيما به اقيانوس ابديت سرازير ميگردد.