پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 101-95
من از شما خسته شدم!
در سومين و آخرين فراز اين خطبه، امام، با قلبى مملوّ از غم و اندوه، روى به درگاه خدا مى آورد. و آنها را نفرين مى کند، ولى نفرينى بيدار کننده و هشدار دهنده براى کسانى که هنوز جرقّه اى از بيدارى وجدان در آنان وجود دارد، باشد که از اين طريق، به آنها آگاهى دهد و آن گمگشتگان وادى ضلالت را، به راه خدا آورد; چرا که نفرين هاى امام هم اندرز و موعظه و درس بيدارى است.
حضرت، مى فرمايد: «خداوندا! (از بس نصيحت کردم و اندرز دادم و آه گرم من در آهن سردِ دل آنها اثر نگذاشت) از آنها خسته شده ام و آنها نيز از من (که هماهنگى با نيّات شوم و اخلاق زشتشان ندارم) خسته شده اند. من، از آنان ملول گشته ام و آنان نيز از من، ملول شده اند; (أَللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّوني وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُوني(1)).
روشن است، هنگامى که ميان رهبر و پيروانش، هماهنگى در اهداف و اخلاق و نيّات نباشد، اين مشکل عظيم، بروز مى کند که پيشوايى عادل و آگاه و شجاع، در برابر پيروانى دنياپرست و زبون و ناتوان و جاهل قرار بگيرد و اندرزهاى او سودى نبخشد، و اين سبب مى شود که هم پيشوا از آنها خسته شود و هم پيروان از آن پيشوا. به گفته سعدى:
«صد چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت.
گر ملولى ز ما تُرُش منشين *** که تو هم در ميان ما تلخى!»
و اگر پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) توانست رهبرى اقوام جاهلى را بر عهده بگيرد، به اين دليل بود که آنها، تربيتش را پذيرفتند و خُلق و خُوى او را در خود زنده کردند. به همين دليل، پيامبرانى که اين توفيق نصيبشان نشد، از پيروان خود، ملول گشتند و پيروان هم، وجود آنها را تحمّل نکردند.
فراموش نکرده ايم که قوم لوط، سر تا پا آلوده، از آن پيامبر بزرگ، به جرم پاکدامنى اش ابراز تنفّر کردند و گفتند: «لوط و پيروانش را از شهر و ديار خود بيرون کنيد که اينها، مردمى هستند که پاکدامنى را مى طلبند (و با ما همصدا نيستند).»(2)
حضرت، سپس آنها را چنين نفرين مى کند:
خداوندا! به جاى آنان، افرادى بهتر به من عنايت فرما و به جاى من، بدتر از من، بر سر آنها مسلّط فرما! (فَأَبْدِلِني بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ، وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرَّاً مِنِّى!)
چرا که نه آنها، پيروانى شايسته براى اين پيشوا هستند و نه من، پيشوايى مناسب براى آنها، و حکمت پروردگار ايجاب مى کند، اکنون که آنها از کوره آزمايش، رو سياه به در آمدند، اين نعمت الهى از آنها گرفته شود و در فقدانش، گرفتارِ انواعِ درد و رنج شوند.
و چه زود، اين نفرين امام در حق آنها، تحقُّق يافت، بنى اميّه، با مأموران خونخوار و سنگدل و جانى، بر آنان مسلّط شدند و چنان کردند که در تاريخ، بى نظير و يا کم نظير است.
و از عجايب اين که در تواريخ اسلامى آمده است: در همان زمان که امام، اين نفرين ها، را کرد (يا بافاصله کمى) حجّاج بن يوسف ـ آن جنايتکار بى نظير تاريخ ـ متولّد شد،(3) البته پيش از به قدرت رسيدن حجّاج نيز، مردم عراق و کوفه، کفّاره جرايم خود را مى دادند، ولى در عصر حکومت حجّاج، به اوج خود رسيد.
بديهى است که منظور از جمله (أبدِلْهُمْ بى شَرّاً مِنِّى) اين نيست که من بدم و از من بدتر را بر آنها مسلّط کن، بلکه اين، تعبيرى است که در مقايسه خوبِ مطلق با بد مطلق نيز گفته مى شود. در سوره فرقان بعد از اشاره به عذاب هاى بسيار دردناک دوزخ مى فرمايد: (قُلْ أذالِکَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الّتى وُعِدَ المُتّقونَ); بگو: آيا اين (عذاب هاى دردناک) بهتر است يا بهشت جاويدان که به پرهيزگاران وعده داده شده است؟».
و به تعبير ديگر، نه کوفيان و مردم عراق، در آن عصر، خوب بودند که امام بهتر از آنها را از خدا بخواهد و نه امام ـ العياذ بالله ـ بد بود که خداوند، بدتر از او را بر آنها مسلّط کند و در اين گونه موارد، صيغه اَفعلِ تفضيل، مفهوم معمول خود را از دست مى دهد و براى مقايسه دو چيز متضاد ذکر مى شود.
اين نفرين امام، در حقيقت، شبيه نفرينى است که در قرآن مجيد، از پيامبر بزرگ الهى، نوح، نقل شده است: «رَبِّ لاتَذَرْ عَلَى الاَْرْضِ مِنَ الْکافِرينَ دَيّاراً; پروردگارا! هيچ يک از کافران را بر روى زمين، باقى مگذار!».(4)
حضرت، سپس به نفرين خود چنين ادامه مى دهد:
«خداوندا! دل هاى آنها را ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب مى شود; «اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ کَمَا يُمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ.»
اين احتمال نيز وجود دارد که منظور از ذوب شدن قلب، هجوم انبوه غم و اندوه ها بر دل باشد، به شکلى که عواطف انسان را سخت جريحه دار کند، بگونه اى که از آن تعبير شود به اين که: قلب آب شده است.
شبيه به اين معنا در خطبه 27 (خطبه جهاد) نيز آمده است که امام(عليه السلام) مى فرمايد: وَاللهِ، يُميتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ مِنْ اجْتِماعِ هؤْلاءِ الْقَوْمِ عَلى باطِلِهمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ; به خدا سوگند! اين جريان، قلب انسان را مى ميراند و اندوه و غم به بار مى آورد که آنها در مسير باطل خويش، متّحدند و شما، در راه حق، پراکنده و متفرّق.
بديهى است که منظور از آب شدن دل ها، ضايع شدن عقل و هوش و درايت است. در واقع، مفهوم جمله، اين است که عقل و هوش را به خاطر نافرمانى ها و نفاق و دورويى و کوتاهى و کارشکنى، از آنها بگير تا در زندگى، حيران و سرگردان شوند. اين تعبير، در آيات و رواياتِ فراوانى آمده است که قلب، به معناى عقل و درايت و يا کانون عقل و درايت است. از جمله، در آيه 25 سوره انعام مى خوانيم: «وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنّةً أنْ يَفْقَهُوهُ; ما، بر قلب هاى آنها، پرده ها افکنديم تا آن (قرآن) را درک نکنند».
در حقيقت، يکى از بزرگ ترين مجازات هاى الهى ـ که در قرآن مجيد و روايات، نسبت به افراد سرکش و منافق به آن اشاره شده ـ همين مجازات است که انسان، حقايق را آن چنان که هست، نبيند و نشنود و درک نکند و در بيراهه ها، سرگردان و هلاک شود.
سپس امام(عليه السلام) در آخرين جمله هاى اين خطبه، آرزو مى کند که اى کاش، به جاى انبوه لشکريانِ ضعيف و ناتوان، افراد کمى از قبيله بنى فراس ـ که به شجاعت و وفادارى معروف بودند ـ مى داشت، او مى فرمايد: «آگاه باشيد! به خدا سوگند! دوست داشتم به جاى شما، يک هزار مرد سوار از قبيله بنى فراس بن غنم (که شجاع و وفادارند) مى داشتم». (تا با کمک آنان، دشمنان حق و عدالت را بر سر جاى خود مى نشاندم); (أَمَا ـ وَاللهِ! لَوَدِدْتُ أَنَّ لِي بِکُمْ أَلْفَ فَارِس مِنْ بَنِي فِرَاسِ بْنِ غَنْم).
سپس امام (عليه السلام) به اين شعر در وصف آنان متمثّل مى شود:
هُنَالِکَ، لَوْدَعَوْتَ أَتَاکَ مِنْهُمْ *** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيَةِ الْحَمِيمِ
معناى شعر اين است که اگر آنها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى، (سريع و تند)، به سوى تو مى آيند! و به گفته شاعر فارسى زبان:
چو آن ابر سريع السّيرِ کمْ آب *** پى دشمن کشى بى صبر و بى تاب
سپس امام (عليه السلام) (خطبه را پايان داد) و از منبر فرود آمد; (ثُمَ نَزَلَ (عليه السلام) من المنبر).
«قال السيد الشريف: أقول: «ألارمية» جمعُ «رمى» و هو السحابُ والحميمُ، هاهنا، وقتُ الصيفِ. و إِنَّما خَصَّ الشاعرُ سحابُ الصيف بالذکر لأنّه أَشَدُّ جُفولا و اسرعُ خفوفاً; لأنّه لا ماءَ فيه. وَ إِنَّما يکونُ السحابُ ثقيل السير لامتلائه بالماء، و ذلک لايکون في الأکثر إلا زمان الشتاء، و إنما أراد الشاعر وصفهم بالسرعة إذا دُعوا، و الإغاثة إذا استغيثوا، والدليل على ذالک قوله: «هنالک، لو دعوت، أتاک منهم.»
مرحوم سيّد رضى، در تفسير شعر بالا و تعبير «أرمِيَةِ الْحَميمِ» چنين مى گويد:
أرميَةِ جمع رَمى (بر وزن شَقى) به معناى «ابر» است. و حميم، در اينجا، به معناى «وقت تابستان» است. و اين که شاعر، در اينجا، روى ابرهاى تابستانى تکيه کرده، به خاطر آن است که آنها سريع تر و سبکبارترند; چرا که آب چندانى همراه ندارند، ولى ابرهايى که پرآبند، آهسته تر حرکت مى کنند و اين، غالباً در فصل زمستان است. و منظور شاعر، اين بوده که آنها را توصيف به سرعت در هنگام فراخوانى و فريادرسى و هنگام طلب فريادرس بکند. و شاهد آن، مصرع نخست آن بيت شعر است.
***
نکته:
بنوفراس بن غَنْم کيانند؟
ابن ابى الحديد، در شرح نهج البلاغه خود درباره آنها مى نويسد: آنها، يکى از قبايل عرب بودند که به شجاعت اشتهار داشتند. يکى از سران معروف آنها، شجاع مشهور، ربيعة بن مکدّم بود که در حيات و مرگش حامى زنان و کودکان بود و مى گويند: او، تنها کسى است که بعد از مرگ خود نيز به حمايت مظلومان برخاست. داستان اين حمايت، چنين است که گروهى از سواران بنى سليم به او حمله کردند، در حالى که جمعى از زنان و کودکان، با او بودند و او، تنها، مدافع آنان بود. او، به مقابله برخاست. دشمنان، تيرى به سوى او رها کردند که بر قلبش نشست و مى خواست به زمين سقوط کند، ولى نيزه خود را به زمين زد و بر آن تکيه کرد و تا مدّتى بر بالاى مرکب بى حرکت ماند و به زنان و کودکان اشاره کرد که هر چه سريع تر خود را به قبيله برسانند. بنى سليم که از شجاعت او در هراس بودند، به گمان اين که هنوز زنده است، نزديک نيامدند. کم کم از عدم تحرّک او، نسبت به حيات وى، ظنين شدند. يکى از آنان، تيرى به اسب او پرتاب کرد، اسب به زمين افتاد و معلوم شد که مدتى قبل از آن، جان داده است، ولى اين، در حالى بود که زنان و کودکان، خود را به قبيله رسانده بودند و از اسارت دشمنان، جان سالم به در برده بودند.(5)
در کتاب بلوغ الادب، نيز آمده است که هر نفر از شجاعان اين قبيله، با ده نفر از مردان شجاع قبايل ديگر، برابرى داشته است و آنها شجاع ترين قبايل عرب محسوب مى شدند.(6)
جالب اين که سربازان امام (عليه السلام) در کوفه، بالغ بر ده ها هزار نفر، بلکه به روايتى، يکصد هزار نفر(7) بودند ولى امام (عليه السلام) آرزو مى کند همه آنها، تبديل به يک هزار نفر از شجاعان قبيله بنى فراس شوند و اين نشان مى دهد که تا چه حدّ، لشکر کوفه، بى استقامت و بى کفايت بودند و تا چه حدّ، مردان قبيله بنى فراس، شجاع و پراستقامت. آنها، علاوه بر شجاعت ذاتى، در سايه ايمان به اسلام، شجاعت بيشترى يافتند. همان گونه که قرآن مى گويد: (کَمْ مِنْ فِئَة قَليلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثيرَةً بِاِذْنِ اللهِ(8)).
چه بسيار گروه هايى که به فرمان خدا، بر گروه هاى عظيمى پيروز شدند.
***
پی نوشت:
1 ـ توجه داشته باشيد که «ملّ مَلالا» به معناى «خسته و زده شدن از کسى يا چيزى» است، نه «خسته کردن کسى را»، و «سئم سآمة» نيز مترادف با آن است و همان معنا را مى بخشد; (به مفردات و صحاح و لسان العرب) مراجعه شود.
2 ـ سوره اعراف، آيه 82.
3 ـ منهاج البراعه، جلد 3، صفحه 358، مسعودى ـ از مورّخان مشهور ـ تصريح مى کند که حجاج، در سال 41 متولد و در سال 95 در سنّ 54 سالگى، به جهنّم واصل شد.
4 ـ سوره نوح، آيه 26.
1 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 1، صفحه 341.
2 ـ بلوغ الادب، جلد 2، صفحه 125.
3 ـ همان مأخذ.
4 ـ سوره بقره، آيه شريفه 249.