پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 156-134
اگر کسى از اين غصّه بميرد سزاوار است!
در اين فراز از خطبه امام (عليه السلام) بعد از ذکر آن مقدّمه کوتاه و بسيار پرمعنا و پرمحتوا در بخش قبل، وارد ذى المقدمه مى شود و انگشت روى يک نمونه بارز از پيامدهاى شوم ترک جهاد گذارده، مى فرمايد: «آگاه باشيد! من شب و روز، پنهان و آشکار شما را به مبارزه با اين گروه (معاويه و حاکمان شام) فرا خواندم و گفتم پيش از آن که آنها با شما نبرد کنند، با آنان بجنگيد; أَلاَ وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُکُمْ إِلَى قِتَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لَيْلا وَ نَهَاراً، وَ سِرّاً وَ إِعْلاَناً وَ قُلْتُ لَکُمُ: اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوکُمْ».
گفتم که در طبيعت اين گروه ظالم و ستمگر، تجاوزگرى نهفته است و هر زمان که فرصت پيدا کنند، از کشتن بى گناهان و اسير کردن زن و فرزند و غارت کردن اموالتان، دريغ نمى ورزند، پس عقل و شرع به شما اجازه مى دهد که توطئه هاى آنها را در نطفه خفه کنيد و قدرت آنان را قبل از تهاجمشان در هم بشکنيد و آتش فتنه را بدين وسيله خاموش کنيد.
حضرت، سپس به استدلال مهم و روشنى در اين زمينه پرداخته و مى فرمايد: «به خدا سوگند! هر زمان، قوم و ملّتى، در درون خانه اش، مورد هجوم دشمن قرار گرفته، ذليل و خوار شده است; «فَوَاللهِ! مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ في عُقْرِ(1) دَارِهِمْ إِلاَّ ذَلُّوا.» روشن است آنهايى که در درون خانه خود، مورد تهاجم دشمن قرار مى گيرند، به آسانى روحيه خود را از دست مى دهند و احساس شکست مى کنند و همين امر، به شکست آنها مى انجامد.
از سوى ديگر مهاجم، هيچ گاه رعايت حفظ مصالح خانه و کاشانه و شهر و ديار قومى را که مورد هجوم واقع شده اند نمى کند، مى زند و مى کوبد و ويران مى کند و پيش مى آيد، ولى صاحب خانه ناچار است اين امور را رعايت کند، چرا که سرمايه هاى او را تشکيل مى دهد و همين گونه ملاحظات، فعّاليت آنها را محدود مى کند و اى بسا منجر به شکست مى شود.
هنگامى که جمعيّتى در خانه خود مورد هجوم قرار مى گيرد، زن و فرزندان و کودکان در لابه لاى جنگجويان قرار مى گيرند. مهاجم، بى پروا خون مى ريزد و پيش مى آيد، ولى صاحب خانه، مجبور به رعايت مسائل انسانى مربوط به خويش است. اين امر نيز کار او را به کندى مى کشاند.
مجموع اين امور و امورى ديگر، دليل بر شکست قومى است که در خانه خود مورد تهاجم قرار گيرند. به همين دليل، در غزوات اسلامى، هميشه (جز در بعضى از موارد استثنايى که شرايط خاصى وجود داشته، مانند جنگ احزاب) دستور داده مى شد که جنگجويان، به خارج شهر و به استقبال دشمن بروند.
سپس امام (عليه السلام) به عنوان نتيجه گيرى مى فرمايد: «ولى شما، هر کدام، مسؤوليت را به گردن ديگرى انداختيد و دست از يارى هم برداشتيد تا آنجا که مورد هجوم پى درپى دشمن واقع شديد و سرزمين هايتان از دست رفت; (فَتَوَاکَلْتُمْ(2) وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ(3) عَلَيْکُمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِکَتْ عَلَيْکُمُ الاَْوْطَانُ).
تواکل، در اصل واگذارى هر کس کار خود را به ديگرى است. و به تعبيرى ديگر، مفهومش اين است که هر کس مسؤوليت را از خود سلب کند و برعهده ديگرى بگذارد و در نتيجه ميدان خالى شود. تخاذل، اين است که هر کسى از يارى ديگرى چشم بپوشد و او را به حال خود رها سازد، در نتيجه، رشته اتّحاد گسيخته شود و دشمن، بى آن که احساس رادع و مانعى کند، حمله ور شود و اين يکى از بدترين و زشت ترين صفات در جوامع بشرى است که افراد، مسؤوليت ها را از خود سلب کرده به گردن ديگران بيندازند و هر کس به کار خويش پردازد و اگر برادر يا برادرانش مورد تهاجم قرار گيرند، آنها را تنها بگذارد. و نتيجه اين کار، همان است که مولا در سخن بالا فرموده است; يعنى دشمن جسور مى شود و پى در پى حمله مى کند و شهرها و آبادى ها يکى بعد از ديگرى، در برابر او سقوط مى کند.
سپس امام (عليه السلام) به عنوان بيان يک شاهد زنده عينى، به شرح ماجراى دردناک حمله اخوغامد، (سفيان بن عوف غامدى) پرداخته، چنين مى فرمايد:
(اکنون بشنويد يکى از فرماندهان لشکر غارتگر شام) اخوغامد، به شهر انبار حمله کرده و لشکريان او وارد آن شهر شده اند، حسّان بن حسّان بکرى، (فرماندار و نماينده من) را کشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمين بيرون رانده است; (وَ هذَا أَخُو غَامِد وَ قَدْ وَرَدَتْ خَيلُهُ الاَْنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَکْرِيَّ وَ أَزَالَ خَيْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا).
با توجه به اين که «مسالح» جمع «مسلحه» به معناى «مرزى» است ـ به خاطر اين که در آنجا اسلحه جمع آورى مى کنند و مرزداران به وسيله آن به پاسدراى مى پردازند ـ روشن مى شود که شهر انبار، در نزديکى مرز عراق و شام بوده و اخوغامد به آن حمله ور گرديده و تعبير «أَزالَ خَيْلَکُمْ عَنْ مَسالِحِها»، نشان مى دهد که بدون مقاومت مهمّى از مرز گذشته است. شرح اين ماجرا، در آغاز خطبه گذشت.
سپس امام (عليه السلام) از ميان جنايات اخوغامد و لشکر غارتگرش، انگشت روى نقطه حسّاس و بسيار دردناکى گذاشته و مى فرمايد:
به من خبر رسيده است که يکى از آنها، به خانه زن مسلمان و زن غير مسلمان ديگرى که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده، وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بندها و گوشواره هاى آنان را از تنشان بيرون آورده است، در حالى که هيچ وسيله اى براى دفاع از خود، جز گريه و زارى و التماس نداشته اند! (وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ، وَ الاُْخْرَى الْمُعَاهَدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا(4) وَ قُلْبَهَا(5) وَ قَلاَئِدَهَا(6) وَ رُعُثَهَا(7)، ما تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلاَّ بِالاِْسْتِرْجَاعِ وَ الاِْسْتِرْحَامِ.)
اشاره به اين که احدى از مسلمانان آنجا به دفاع اين زن مسلمان و زن غير مسلمانى که در پناه اسلام بوده، برنخاسته است! گويى، خاک مرگ بر سر همه آنها پاشيده بوده اند که چنين ننگ آشکارى را براى خود پذيرفته اند، هم اموالشان به يغما رفته و هم نواميسشان مورد تعرّض قرار گرفته و هم پناهندگانشان مورد ظلم و ستم واقع شده اند.
اين نکته قابل توجه است که واژه «استرجاع» در کلمات مفسران نهج البلاغه، به دو معنا تفسير شده: نخست به «گريه و زارى که توأم با هق هق و رفت و آمد صدا در گلو» است و ديگر گفتن کلمه (إِنّا للهِِ وَ إِنّا اِلَيْه راجِعُونَ) که معمولا در مصائب سخت که کارى از دست انسان ساخته نيست، گفته مى شود.
حضرت، سپس مى افزايد: «آنها بعد از اين همه جنايات، با غنائم فراوانى به شهر و ديار خود بازگشته اند بى آن که حتّى يک نفر از آنان آسيب ببيند يا قطره خونى از آنها ريخته شود; ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرينَ مَانَالَ رَجُلا مِنْهُمْ کَلْمٌ،(8) وَلاَ أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ.
و در نتيجه گيرى نهايى اين جمله کوبنده را بيان مى فرمايد که «اگر به خاطر اين حادثه (بسيار دردناک) مسلمانى از شدت تأسف و اندوه بميرد، ملامتى بر او نيست، بلکه به نظر من سزاوار است; (فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِن بَعْدِ هَذا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً).
امام (عليه السلام) در اين بيان گويا از مطلبى که اعماق او را مى سوزاند، پرده برمى گيرد و آن اين که چرا مسلمان با ايمان، آن قدر در برابر حوادث، سستى به خرج دهد که دشمن، بدون هيچ رادع و مانعى، به سرزمين او حمله کند اموال او را به غارت برد، حتى متعرّض نواميس او شود و بدون کمترين ضايعات، با دست پُر، به خانه خود برگردد؟! آرى هيچ مسلمان غيرتمندى نمى تواند چنين حادثه دردناکى را تحمّل کند و اگر کسى از غصه و اندوه بميرد، جاى سرزنش نيست.
جالب اين که تجاوز به حريم و گرفتن زينت آلات زنان مسلمان و غير مسلمان و هتک احترام آنها در يک رديف شمرده شده و اين نشان مى دهد که اوّلا اسلام، تا چه حدّ براى نواميس مردم اهمّيّت قائل است و ثانياً، تا چه اندازه خود را متعهد به دفاع از اقليت هايى که در پناه اسلام زندگى مى کنند مى داند. به هر حال مقصود امام (عليه السلام)بيان عمق فاجعه اى است که انجام شده است.
بديهى است اين سخن، ويژه ديروز و زمان هاى گذشته و حمله لشکر معاويه به شهر انبار نبوده و نيست، بلکه يک قاعده کلّى است که در زندگى مسلمانان امروز و فردا نيز صادق است. گويى امام (عليه السلام) مسلمانان امروز را که مورد تهاجم شرق و غرب غارتگر قرار گرفته و اموال و نواميس شان را به خطر انداخته اند و در دفاع از خود در برابر اين خونخواران و غارتگران، سستى به خرج مى دهند، مخاطب ساخته و همين سخنان را براى آنها بازگو مى کند که اگر مرد مسلمانى، از تجاوز دژخيمان به سرزمين هاى مقدّس اسلامى و تجاوز به قبله نخست آنها و غارت منابع و اموال و هتک نواميس و اعراضشان، از اندوه و غصه بميرد، در خور سرزنش نخواهد بود.
***
نکته ها:
1 ـ شکست و پيروزى بى دليل نيست
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) با آن فکر نافذ و روح بلند و ممارست مستمر در مسائل مربوط به جنگ و پيروزى و شکست، انگشت روى چند عامل مهم گذارده که سزاوار است همه فرزندان مکتبى امام، به آن توجه کنند. او مى فرمايد: يکى از عوامل مهم شکست، حالت انفعالى به خود گرفتن و اجازه تهاجم به دشمن دادن است، تا آنجا که وارد خانه آنها شود. اين، يک واقعيت غير قابل انکار است و دلايل آن را به هنگام تفسير خطبه شرح داديم.
عامل ديگر، تواکل، به معناى «مسؤوليت را به گردن هم انداختن» است. اگر در اجتماع، هر کسى وظيفه خود را به خوبى انجام دهد و گناه خود را به گردن ديگرى نيندازد و سهم خويش را در مسؤوليت ها بپذيرد، ناکامى و شکست، کمتر واقع مى شود. بدبختى از آنجا شروع مى شود که هر کس از زير بار مسؤوليت خود فرار کند و ديگرى را مقصّر بشمارد، در چنين جامعه اى همه مقصرند و همه گنهکار و شکست آنها در برابر دشمنان غير منتظره نيست.
عامل سوم، تخاذل است و آن اين که هر کسى که گرفتار حادثه اى مى شود، ديگران، حادثه را مربوط به خود او بدانند و به ياريش نشتابند. اگر حمله به اين شهر مى شود، مردم شهرهاى ديگر به يارى شهر مورد تهاجم نشتابند. بديهى است در حادثه متقابل نيز اهل شهر دوم به يارى شهر نخست نخواهند آمد و نيز محلات يک شهر، همه به صورت واحدهاى جداگانه درمى آيند و با اين تجزيه پيروزى دشمن مهاجم مسلّم است.
ولى اگر حالت انفعالى مبدّل به حالت تهاجمى شود و مسلمانان بر دشمنان پيشى بگيرند و هر کدام سهم خود را در مسؤوليت اجتماعى و دفاع از کيان اسلام و کشورهاى اسلامى برعهده بگيرند و هر گاه بخشى از کشور عظيم اسلام مورد تهاجم واقع شود همه کشورهاى اسلامى، يکپارچه برخيزند و به يارى بشتابند، به يقين پيروزى با آنها خواهد بود.
در خطبه 166 نيز به بخشى از اين مطلب اشاره شده است: (أَيُّهَا النّاسُ! لَو لَمْ تَتَخاذَلُوا عَنْ نَصْرِ الْحَقِّ وَ لَمْ تَهِنُوا عَنْ تَوهينِ الْباطِلِ لَمْ يَطْمَعَ فيکُمْ مَنْ لَيْسَ مِثلَکُمْ وَ لَمْ يَقْوَ مَنْ قَوِىَ عَلَيْکُمْ); اى مردم! اگر دست از حمايت هم در يارى حق برنمى داشتيد و در تصعيف باطل، سستى نمى کرديد، هيچ گاه، آنان که در پايه شما نيستند، در شکست شما طمع نمى کردند و هيچ نيرومندى، بر شما غالب نمى شد.
2 ـ حمايت از اقليت هاى مذهبى
ممکن است بعضى تصور کنند که مسأله احترام به اقليت هاى مذهبى که در پناه اسلام، جان و مالشان محفوظ شمرده شده و نيز حمايت از آنها، تنها يک شعار است، ولى توجه به مسائل مربوط به آنها در فقه اسلامى و تعبيراتى مانند تعبير امام(عليه السلام) در اين خطبه، نشان مى دهد که اسلام، دقيقاً خود را حامى آنها مى شمرد و مادام که دست به پيمان شکنى و اَعمالى بر ضد اسلام نزده اند، جان و مال و حيثيت و آزدى شان، محفوظ است.
در اين فراز خطبه، امام (عليه السلام) شديداً از اين مسأله ناراحت است که چرا غارتگران شام، زيور آلات زنان يهودى يا نصرانى را که در پناه اسلام مى زيسته اند، به يغما برده اند. حتّى آنها را در کنار زنان مسلمان قرار مى دهد و نسبت به هر دو، شديداً اظهار نگرانى و ناراحتى مى کند که چرا حرمت آنها شکسته شده و زيور آلاتشان غارت گرديده؟! و مردم عراق را به خاطر سستى و تنبلى در برابر اين غارتگران، شديداً، ملامت و سرزنش مى کند.
3 ـ غيرت دينى
منظور از غيرت دينى، اين است که انسان، در برابر تخلّفاتى که از مسير حق و عدالت و احکام الهى مى شود، خاموش ننشيند و بى تفاوت از کنار آنها نگذرد بلکه تخلّف، هر چه شديدتر باشد، جوش و خروش او بيشتر گردد. کسانى که خونسرد و بى رمق، از مقابل اين امور مى گذرند، فاقد غيرت دينى هستند.
قرآن مجيد، درباره بعضى از جنگجويان باايمان که فاقد وسائل لازم براى شرکت در ميدان جنگ بودند، مى فرمايد: (وَ لاعَلَى الَّذينَ اِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَ أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّ يَجِدُوا مايُنْفِقُونَ)(9); بر کسانى که وقتى نزد تو آمدند که آنها را بر مرکبى (براى ميدان جهاد) سوار کنى و تو گفتى که: «مرکبى که شما را بر آن سوار کنم، ندارم.» و آنها از نزد تو بازگشتند در حالى که چشمانشان از اندوه، اشکبار بود، ايرادى نيست; چرا که چيزى که در راه انفاق کنند، نداشتند.
اين، چه عاملى است که فردى را که ابزار و وسايل جهاد را نمى يابد چنان منقلب مى کند که بى اختيار مانند ابر بهار، اشک بريزد؟ (توجه داشته باشيد «تفيض»، در اينجا به معناى «فرو ريختن فراوان» است); آن چيزى جز غيرت دينى نيست.
در خطبه مورد بحث نيز به يکى از مظاهر آن ـ که در بالاترين حدّ قرار دارد ـ اشاره شده است. حضرت مى فرمايد: «اگر مسلمانى، به خاطر اين حادثه (بسيار دردناک) از شدّت تأسّف بميرد، جاى سرزنش ندارد، بلکه به نظر من سزاوار است.»
غيرت دينى، عامل بسيار مهمّى براى دفاع از حريم قوانين اسلام و احياى معروف و از ميان بردن منکر است.
جالب اين که در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است که خداوند، دو فرشته را براى عذاب قومى مأمور کرد. هنگامى که آنها به سراغ اين مأموريت خود رفتند، مردى به ظاهر نورانى را که آثار پارسايى و صلاح از او آشکار بود ديدند که در حال تضرّع و زارى به درگاه خدا است. يکى از آن دو، به ديگرى گفت: «اين مرد، دعا کننده را ديدى؟» ديگرى گفت: آرى، ولى من مأموريتم را انجام مى دهم» دومى گفت: من، هيچ کارى نمى کنم، تا به پيشگاه خدا، پروردگارم بازگردم (و دستور جديدى بگيرم) هنگامى که به پيشگاه خداوند عرضه داشت که «پروردگارا! من به آن شهر که رسيدم، يکى از بندگان تو را ديدم که در حال دعا و تضرّع است.» دستور آمد که برو و مأموريتت را انجام ده (و شهر را زيرورو کنيد); فأِنَّ ذلِکَ رجُلٌ لَمْ يَتَغيَّرْ وَجْهُهُ غَضَباً لى قَطُّ; او مردى است که هرگز، چهره اش از خشم در راه من، متغيّر و برافروخته نشده است (و ذره اى غيرت دينى نداشته).(10)
***
پی نوشت:
1 ـ «عُقْر» (بر وزن ظُهر) به معناى «اساس و ريشه هر چيزى» است. و اين که به پى کردن شتر، عَقْر (بر وزن ضرب) گفته مى شود، به خاطر اين است که اساس و ريشه آن را مى زنند، به طورى که شتر تعادل خود را از دست مى دهد و به روى زمين مى افتد.
2 ـ «تواکلتم» از مادّه «وکل» به معناى اين است که دو يا چند نفر، هر کدام، کار خود را به هم موکول کنند.
3 ـ «شُنَّتْ» از مادّه «شنن» به معناى «خشکى و کهنگى» است، سپس در هر موردى که آب يا مانند آن به صورت پراکنده و از هر طرف فرو ريزد، اطلاق شده است، همانند مشک کهنه اى که پاره شود و آب درون آن، متفرق و پراکنده گردد. جمله (شُنَّتْ عَلَيْکُمُ الْغاراتُ) اشاره به حملات پراکنده و پى در پى مى باشد که از سوى غارتگران شام به نواحى مختلف عراق صورت مى گرفت.
4 ـ «حِجْل» (بر وزن فعل) و «حَجْل» (بر وزن فَصل) به معناى «خلخال، همان زينتى که زن هاى عرب در مچ پا مى کردند و حجله ـ که صحيح آن حَجْلَه (بر وزن عجله) است ـ به معناى اطاق مخصوص عروس است که آن را زينت مى کنند و مى آرايند.
5 ـ «قُلْب» (بر وزن قفل) به معناى «دستبند» و در اصل، از مادّه «قلب»، به معناى «دگرگونى» گرفته شده است. اين، شايد به اين دليل باشد که دستبند، در دست انسان دائماً در حرکت است.
6 ـ «قلائد» جمع «قِلادة» (بر وزن اجاره) به معناى «گردنبند» است و به هر چيزى که چيز ديگرى را احاطه کند، اطلاق مى شود.
7 ـ «رُعُث» (بر وزن شتر) جمع «رَعْث» (بر وزن رأس) به معناى «گوشواره» است.
8 ـ کلم، به معناى «زخم و جراحت» است.
9 ـ سوره توبه، آيه 92.
10 ـ بحارالانوار، جلد 97، صفحه 89، حديث 60.