پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 354-343
حقّ من بر شما و حقّ شما بر من!
در آخرين بخش اين خطبه، امام (عليه السلام) به سراغ يکى از مهمترين مسائل مربوط به حکومت مى رود و حقّ امام و رهبر را بر امّت و حقّ امّت را بر امام و رهبر، در جمله هايى کوتاه و بسيار پرمعنا بيان مى دارد و در هر قسمت به چهار حق اشاره مى کند.
نخست از حقوق امّت بر امام سخن مى گويد، چرا که مقدم داشتن اين قسمت، علاوه بر اين که سبب تأثير در نفوس شنوندگان مى شود، جنبه مردمى حکومت اسلامى را آشکار مى سازد و نشان مى دهد که اين حکومت، با حکومت خود کامگان و طاغوت ها و زمامداران خودسر ـ که خود را مالک الرّقاب مردم مى دانستند و عملا با آنها معامله مالک نسبت به بردگان داشتند و تعبير ارباب و رعيت در نظام آنها، از تعبيرهاى رايج و متداول بود - فرق بسيار دارد.
حضرت مى فرمايد: «اى مردم! مرا بر شما حقى است و شما را بر من حقى; «أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّ لِي عَلَيْکُمْ حَقّاً، وَ لَکُمْ عَلَيَّ حَقٌّ».
گرچه حق در اينجا به صورت مفرد ذکر شده، ولى به معناى جنس حقّ است که مفهوم عامى دارد و ذکر آن به صورت نکره، اشاره به عظمت اين حقوق است; زيرا گاه نکره آوردن براى تعظيم است.
حضرت سپس به سراغ نخستين حقّ امت بر امام مى رود و مى فرمايد: «امّا حق شما بر من (نخست) اين است که از خيرخواهى شما دريغ نورزم; «فَأَمَّا حَقُّکُمْ عَلَيَّ: فَالنَّصْيحَةُ لَکُمْ».
نصيحت، در اصل به معناى «خلوص» است و به همين دليل عسل خالص را «ناصح» مى گويند. گاه به معناى «دوختن» نيز آمده است و به همين جهت خياط را «ناصح» گفته اند، سپس به هرگونه خيرخواهى خالصانه و خالى از غَلّ و غش، اطلاق شده است.
اين واژه در مورد خدا و پيامبر و قرآن و افراد مردم و در مورد امام و امّت به کار مى رود و در هر مورد، به مقتضاى حال، اشاره به مصداقى از آن مفهوم وسيع و جامع است.
در بعضى از منابع لغت مى خوانيم که نصيحت، جامع معانى پراکنده اى است. مثلا نصيحت براى خدا، به معناى «اعتقاد به وحدانيت او و اخلاص نيّت در عبادتش و يارى کردن حق» است و نصيحت نسبت به قرآن، به معناى «تصديق و عمل به آن و دفاع در برابر تأويل جاهلان و تحريف غاليان» است و نصيحت براى پيامبر خدا، همان تصديق به نبوّت و رسالت و اطاعت اوامر او است. (و نيز در هر مورد، به تناسب آن مورد، مفهوم خاصى را تداعى مى کند).(1)
به همين دليل، به نظر مى رسد که منظور از نصيحت و خيرخواهى خالصانه امّت، در خطبه بالا، همان برنامه ريزى کامل و همه جانبه براى پيشرفت و تعالى مردم در تمام جنبه هاى معنوى و مادى است; چرا که نخستين گام در طريق خيرخواهى امّت، چيزى جز برنامه ريزى صحيح نيست، و به اين ترتيب امام و والى و زمامدار و رهبر در درجه نخست، بايد برنامه صحيح و جامعى را که تضمين و تأمين کننده منافع معنوى و مادّى توده هاى مردم و سبب رسيدن به کمال مطلوب است با حدّاقل ضايعات، تنظيم کند و اين معنا در دنياى امروز از اهمّيت فوق العاده اى برخوردار است و صاحبان فکر و انديشه معتقدند که اشکالاتى که در نظام هاى اجتماعى پيدا مى شود، نخست به خاطر عدم برنامه ريزى صحيح است.
حضرت، سپس به سراغ دومين حق امت ـ که مربوط به مسائل اقتصادى است ـ مى رود و مى فرمايد: «و اين که بيت المال شما را، در راه شما به طور کامل به کار گيرم; «وَ تَوْفِيرُ فَيْئِکُمْ، عَلَيْکُمْ».
مسأله عدالت اجتماعى در زمينه مسائل اقتصادى هميشه مهم ترين مشکل جوامع انسانى بوده است و غالب جنگ ها و نزاع هاى خونين و بسيارى از مفاسد اجتماعى، به خاطر زير پا گذاشتن اين اصل ظهور و بروز مى کند.
اين مسأله، موضوع بيشترين پرونده هاى دادگسترى ها را تشکيل مى دهد و به همين دليل براى ايجاد صلح و صفا و نظم و آرامش و مبارزه با مفاسد اخلاقى و انواع انحرافات، بايد نخست به سراغ احياى عدالت اجتماعى رفت و اگر مى بينيم بعد از موضوع برنامه ريزى کلى جامعه، امام (عليه السلام) انگشت روى اين موضوع مى گذارد، به خاطر جهاتى است که در بالا ذکر شد.
با توجه به اين که «فىء» به گفته ارباب لغت، در اصل به معناى «بازگشت و رجوع به حالت نيکو» است، به سايه هنگامى که از طرف غرب به شرق برمى گردد، «فىء» گفته مى شود. اين واژه در آيات قرآن و احاديث معمولا بر اموالى اطلاق مى شود که از کفّار به مسلمانان مى رسد، گاه به خصوص اموالى که بدون جنگ، از آنها به دست مى آيد و گاه به همه اين اموال و گاه حتّى به انفال (ثروت هاى طبيعى که متعلّق به حکومت اسلامى است و مالک مشخصى ندارد) نيز اطلاق مى گردد.
فىء در جمله بالا، در کلام امام (عليه السلام) اشاره به تمام اموال بيت المال است و تعبير به «تَوْفيرُ فَيْئِکُمْ» با توجه به اين که «توفير» از مادّه «وفر» به معناى «مال بسيار» و «توفير» به معناى «اداى آن» است اشاره به اين است که وظيفه حاکم، اين است که اموال عمومى را، به طور کامل در اختيار نيازمندان و تمام صاحبان حق قرار دهد و به طور کلى به امور اقتصادى و معيشت مردم سامان بخشد.
سومين وظيفه حاکم، پرداختن به مسائل مربوط به آموزش و کارهاى فرهنگى است.
امام (عليه السلام) در اين زمينه مى فرمايد: حق ديگر شما بر من، اين است که شما را تعليم کنم تا از جهل و نادانى رهايى يابيد; «وَ تَعْلِيمُکُمْ کَيْلا تَجْهَلُوا»; آرى والى بايد با آموزش هاى صحيح و سالم به مبارزه با جهل برخيزد و سطح افکار مردم را بالا ببرد و فرهنگ جامعه را تقويت کند و عامل مهم بدبختى ها را ـ که جهل و نادانى است ـ ريشه کن سازد. حضرت مى فرمايد: چهارمين حق شما بر من، اين است که «شما را تربيت کنم و پرورش دهم تا فراگيريد و آگاه شويد; «وَ تَأْدِيبُکُمْ کَيْما تَعْلَمُوا».
در واقع امام (عليه السلام) در جمله هاى کوتاه و پرمعناى بالا، به چهار بُعد مهم حکومت اسلامى و حقوق ملت ها بر حاکمان اشاره فرموده است:
اوّل ـ برنامه ريزى صحيح;
دوم ـ تنظيم عادلانه مسائل اقتصادى;
سوم - توجه کامل به امر آموزش;
چهارم ـ توجه به امر پرورش و تهذيب اخلاق و مبارزه با مفاسد اخلاقى.
قابل توجه اين که در مورد حق سوم مى فرمايد: «بايد شما را تعليم دهم تا از جهل رهايى يابيد» و در مورد حق چهارم مى فرمايد: «شما را تربيت کنم تا فراگيريد و آگاه شويد».
در حالى که نتيجه تعليم، گرچه آگاهى است، ولى نتيجه تأديب، پرورش صفات اخلاقى است و نه مسأله آگاهى، ولى منظور امام (عليه السلام) اين است که از آثار فضايل و زيان هاى رذايل آگاهى پيدا کنيد تا فضايل را در وجود خود پياده کرده و با رذايل مبارزه کنيد.
در واقع حق سوم، اشاره به عقل نظرى دارد و حقّ چهارم اشاره به عقل عملى است.
سپس امام (عليه السلام) به بيان حقّ خود ـ يا به تعبيرى ديگر حقّ زمامدار بر امّت اسلامى پرداخته و آن نيز در چهار بخش خلاصه مى کند.
نخست مى فرمايد: امّا حقّ من بر شما اين است که در بيعت خويش وفادار باشيد; «وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْکُمْ: فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ».
بيعت، در واقع همان پيمانى است که ميان امّت و امام برقرار مى شود، پيمانى محکم و لازم الاجراء و بر اساس اين پيمان امام (عليه السلام) و حاکم بايد در همه جا مصلحت اُمّت را در نظر بگيرد و امنيّت و نظم را برقرار سازد و با دشمنان به مبارزه برخيزد و اسباب پيشرفت و تکامل جامعه را فراهم کند و امّت نيز بايد پشت سر امامش بايستد و مانند بازويى نيرومند براى او عمل کند و کارى که برخلاف اين عهد و پيمان است، هرگز انجام ندهد.
حضرت در مورد حقّ دوم مى فرمايد، «در آشکار و نهان خيرخواهى را (در حقّ من) به جا آوريد». «وَ النَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ».
مانند متعلّمان چاپلوس يا منافقان چند چهره نباشيد که در حضور من سخن از دوستى و مَحَبّت و اخلاص بزنيد و اعلام خيرخواهى کنيد، امّا در پشت سر يا بى تفاوت باشيد و يا طريق خيانت و فساد را در پيش گيريد. اگر من همه جا حاضر نيستم خداى من همه جا حاضر و ناظر است و اين جهان همه جايش، محضر خدا است و براى انسان هاى باايمان حضور و غياب من تفاوتى نمى کند.
حضرت بعد به سراغ سومين حق مى رود و مى فرمايد: «هر وقت شما را بخوانم اجابت کنيد»; «وَ الاِْجَابَةُ حِينَ أَدْعُوکُمْ».
مانند افراد سست و ناتوان و بيمار گونه که در اجابت دعوتها تعلّل مى ورزند نباشيد. هميشه بايد گوش به فرمان امامتان باشيد که گاه ساعتها و لحظه ها سرنوشت ساز است و اندکى تعلّل و سستى و تأخير، ممکن است زيانهاى غير قابل جبرانى به بار آورد. اين انضباط و گوش به فرمان بودن، بايد بر همه امّت حاکم باشد.
و در مورد چهارمين و آخرين حق مى فرمايد: «هر زمان به شما فرمان دهم، اطاعت کنيد» «وَ الطَّاعَةُ حِيْنَ آمُرُکُمْ».
ممکن است که گروهى فراخوانى امام (عليه السلام) را پذيرا شوند و به دعوت او لبيک گويند، امّا هنگامى که به حضور او آمدند و فرمان سخت و سنگينى که حافظ منافع امّت است صادر شد، اطاعت نکنند. بنابراين هم اجابتِ دعوت لازم است و هم اطاعت فرمان.
بديهى است که اين حقوق چهارگانه امام بر امّت، امورى است که منافع آن مستقيماً به خود آنان باز مى گردد.
آنها منّتى در انجام دادن اين امور بر امام ندارند، بلکه امام بر آنها منّت دارد که با استفاده از اين حقوق امنيت و آبادى و آزادى و افتخارات آنها را تضمين مى کند.
بعضى از شارحان نهج البلاغه در اينجا افزوده اند که اين حقوق چهارگانه متقابل، (در هر طرف چهار حق)، مخصوص امام عادل و منصوب از ناحيه خدا است و نه همه زمامداران، اعم از خوب و بد، به همين دليل امام فرموده است: «اِنَّ لِىْ عَلَيْکُمْ حَقّاً;(1) مرا بر شما حقّى است». ولى به نظر مى رسد که آنچه در اين بيان مبارک امام آمده، برنامه اى است که براى هر قوم و ملّتى تنظيم شده است. هر پيشوايى، خواه از ناحيه خدا باشد و يا به مصداق، «لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ أَمْير بَرٍّ أوْفاجِر».(2)
هر اميرى در هر جامعه اى بر سر کار آيد، اگر بخواهد کار او پيشرفت کند بايد اين حقوق چهارگانه را محترم بشمارد و نيز هر ملّتى اگر بخواهد از وجود امير خود بهره گيرد، بايد اصول چهارگانه را به کار بندد. در واقع آنچه در اين خطبه آمده ارشاد و راهنمايى به حکم عقل و منطق است.
***
نکته ها:
1 ـ حقوق متقابل امام و امّت
حکومت پيوندى است در ميان امام و امّت، همانند پيوند سر با بدن که بدون همکارى نزديک و هماهنگى کامل، هرگز سامان نمى يابد. به تعبير ديگر، حاکمان الهى در عين اين که نمايندگان خدا در ميان امّت ها هستند، نمايندگان مردم براى تأمين مصالح آنها نيز مى باشند و به همين دليل سنگين ترين حقوق را امام بر امّت و امّت بر امام دارد.
در روايات بحث هاى گسترده اى در زمينه اين حقوق متقابل ديده مى شود که از دقّت و اهتمام اسلام به اين امر مهم خبر مى دهد. مرحوم کلينى در جلد اوّل اصول کافى، بابى در همين زمينه دارد و در نخستين حديث آن باب از ابوحمزه نقل مى کند که از امام باقر (عليه السلام) پرسيدم:
«مَا حَقُّ الاِْمَامِ عَلَى النّاسِ»; حقّ امام بر مردم چيست؟
فرمود: «حَقُّهُ عَلَيْهِمْ أنْ يَسْمَعُوا لَهُ وَ يُطيْعُوهُ»; «حقّ امام بر مردم اين است که به سخنانش گوش فرادهند و فرمانش را اطاعت کنند».
سپس مى گويد: پرسيدم: «مَا حَقُّهُمْ عَلَيْهِ». «حق مردم بر امام چيست؟»
فرمود: «يُقَسِّمُ بَيْنَهُمْ بِالسَّويَّةِ وَ يَعْدِلُ فِى الرَّعيَّةِ»; «همه چيز را در ميان آنها مساوى تقسيم کند (و تبعيض در ميان مردم قائل نشود) و عدالت را در ميان آنها رعايت کند.
بعيد نيست که جمله نخست اشاره به مسائل اقتصادى باشد و دومى به مسائل اجتماعى و سياسى نظر داشته باشد.
در پايان آن حديث حضرت فرمود: «فَاِذا کَانَ ذالِکَ فِى النّاسِ فَلايُبالِى مِنْ أَخْذِ هَاهُنَا وَ هَاهُنا»; «هرگاه اين امر در ميان مردم حاکم باشد تفاوتى نمى کند که حقوقشان را از اينجا بگيرند يا از آنجا».(4)
اشاره به اين که به هر حال مردم به حق خود مى رسند، خواه مصداق آن اينجا باشد يا جاى ديگر.
مرحوم محقّق مجلسى در مرآة العقول، در تفسير اين جمله نقل مى کند که گفته شده: «منظور اين است که وقتى، حقّى از دو طرف انجام گيرد، هر کس هر کجا برود و هر کار کند، مشکلى براى او ايجاد نمى شود و يا هر کس هر مذهبى داشته باشد فرقى نمى کند.(5)
زندگى اميرمؤمنان و تاريخ پرافتخار او سرمشق بسيار مهم و پرارزشى براى مسأله حکومت اسلامى است. او در امر عدالت بحدّى سخت گير بود که تمام وجود خويش و موقعيت خود را فداى آن کرد.
ابن ابى الحديد، در ذيل خطبه مورد بحث از يکى از مورّخان به نام فضيل بن جعد، نقل مى کند که مهم ترين عامل جدايى گروهى از عرب از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مسائل مالى بود; چرا که آن حضرت، شُرَفا و شخصيت هاى معروف را بر ديگران برترى نمى داد و نژاد عرب را بر غير عرب مقدّم نمى شمرد و با رؤسا و اُمراى قبايل سازش هاى پنهانى ـ آن گونه که معمول پادشاهان است ـ نداشت و هيچ کس را به سوى شخص خود فرا نمى خواند، در حالى که معاويه دقيقاً برخلاف او بود. به همين دليل دنياپرستان على (عليه السلام) را رها کرده و به معاويه پيوستند.
او سپس اضافه مى کند که على (عليه السلام) از يارى نکردن اصحابش و فرار بعضى به سوى معاويه، با مالک اشتر سخن گفت و گله کرد.
مالک عرض کرد: «اى اميرمؤمنان! آن روز که ما با اهل بصره به کمک مردم بصره و اهل کوفه پيکار کرديم، مردم متحد بودند، ولى امروز اختلاف پيدا کرده و اراده آنها ضعيف و نفرات آنها کم شده است و تو نيز مى خواهى با عدالت با آنها رفتار کنى و حق را به حقدار برسانى و اگر افراد عادى در برابر سرشناسان مظلوم واقع شدند، حقّ آنها را از ظالمان بگيرى و افراد صاحب نفوذ و شُرفا در نظر تو با افراد عادى تفاوتى ندارند. فرياد گروهى از اصحابت از اجراى حق درباره آنها بلند شده و از عدالت تو اندوهگين گشته اند. از طرفى مشاهده مى کنند که معاويه به ثروتمندان و صاحبان نفوذ چه خدمتى مى کند! دلهاى آنها متوجه دنيا شده و کمتر کسى پيدا مى شود که اهل دنيا نباشد. اکثر آنها از حق کناره مى گيرند و خريدار باطل هستند و دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند، اگر اموال را در اختيار دنياپرستانِ با نفوذ قرار دهى گردن ها به سوى تو کشيده مى شود و خيرخواه تو مى شوند و به تو عشق مى ورزند...».
على (عليه السلام) (در پاسخ اشتر) فرمود: «امّا اين که گفتى که ما با عدالت رفتار مى کنيم، اين چيزى جز پيروى فرمانِ خدا نيست که مى فرمايد: (مَنْ عَمِلَ صالِحَاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّکَ بِظَلاَّم لِلْعَبيدِ); هر کس عمل صالحى را انجام دهد، سودش براى خود او است و هر کس بدى کند، به خويشتن بدى کرده است، پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى کند.(6)
و من از اين که در آنچه گفتى (اجراى حق و عدالت) کوتاهى کرده باشم، بيشتر مى ترسم (از آنچه مرا به سوى آن دعوت مى کنى).
و امّا اين که گفتى حق بر آنها سنگين است و به همين جهت از ما جدا شده اند (عيبى بر ما نيست) خدا مى داند که آنها به خاطر جور و ستم جدا نشدند و بعد از جدايى از ما به عدالت پناه نبردند، تنها به سراغ دنياى ناپايدار رفتند و روز قيامت از آنها سؤال مى شود.
و امّا اين که گفتى من بى حساب اموال بيت المال را بذل کنم، و به آن گروه از مردانى که اشاره کردى بخشش مخصوصى داشته باشم، اين کار براى من ممکن نيست. من به هيچ کس بيش از حقّش نمى توانم بدهم (و جدا شدن اين گروه از ما لطمه اى به ما وارد نمى کند); چرا که خداوند بحق مى فرمايد: (کَمْ مِنْ فِئَة قَليلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثيرَةً بِأِذْنِ اللهِ وَ اللهُ مَعَ الصّابِرينْ);(7) «چه بسيار گروههاى کوچکى که به فرمان خدا بر گروههائى عظيم پيروز شدند و خداوند با صابران و (استقامت کنندگان) است.(8)
باز هم در موارد مناسب، به ويژگيهاى حکومت اسلامى و حق امام بر امّت و حقّ امّت بر امام خواهيم پرداخت.
2 ـ در کشاکش تعارض حق و مصلحت!
بسيار مى شود که واقعيت ها با ملاحظات زودگذر و مصالح شخصى و گروهى در تعارض است و حق در يک طرف قرار مى گيرد و مصلحت انديشى در طرف مقابل.
در اينجا معمولا سياستمداران دنيا مصلحت انديشى را بر حق و واقعيّت مقدّم مى دارند و حق را در پاى آن قربانى مى کنند. تاريخ، پُر است از نمونه هاى اين تعارض و اين ترجيح و در عصر و زمان خود تقريباً همه روزه شاهد آن هستيم.
ولى مردان الهى و رجالى که گام در جاى آنها نهاده اند، بى ترديد حق را ترجيح مى دهند. يکى از موارد اختلاف اميرمؤمنان على (عليه السلام) با دشمنان و حتّى با بعضى از دوستانش همين بود.
آنها مى گفتند که تقسيم عادلانه بيت المال، هر چند حق است، امّا هماهنگ با مصلحت نيست و بايد سردمداران را مقدّم شمرد و ثروتمندان صاحب زور را سهم بيشترى داد و از سهم مستضعفانِ تسليمِ در مقابل حق کاست. در حالى که على(عليه السلام) دقيقاً طرفدار اجراى حق و عدالت بود، هر چند براى گروهى ناخوشايند باشد و دست از حمايت او بردارند يا به مخالفتش برخيزند و تنها ماندن على (عليه السلام) که ـ آثارش در خطبه بالا و بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه منعکس است ـ بيشتر به خاطر همين بود.
اين نکته حائز اهميّت است که اگر امام (عليه السلام) آن گونه که خداو پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دستور داده بودند، بلافاصله پس از پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در جايگاه خود قرار مى گرفت بسيارى از اين مشکلات وجود نداشت; چرا که پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) جاده حق را هموار کرده بود و اکثريت قاطع توده هاى مردم آن را پذيرا شده بودند، ولى تبعيض هاى نارواى ايّام خلفا، مخصوصاً هرج و مرج عجيبى که در امر بيت المال در عصر عثمان به وجود آمد و اموال بيت المال بى دريغ و بى حساب در ميان اقوام و بستگان عثمان و گروهى از زورمندان تقسيم شد، وضع را به کلّى دگرگون ساخت و سنّت شوم و عادت بدى را در ميان آنها به وجود آورد، بگونه اى که بازگرداندن آنها به حق بسيار مشکل شد.
وسوسه افزايش فوق العاده غنائم و قرار گرفتن اموال فراوان در بيت المال نيز سبب شد که گروهى مانند طلحه و زبير ـ که از سابقان اسلام و از ياران خاص پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) بودند - حق را در پاى مصالح شخصى قربانى کنند و در اينجا بود که مشکلات حکومت امام (عليه السلام) چند برابر شد.
اميرمؤمنان على (عليه السلام) با اين که به خوبى مى دانست که ادامه سياست ترجيح حق بر مصلحت چه مشکلاتى را براى او به بار خواهد آورد و ممکن است در بعضى از صحنه ها مايه شکست گردد، باز دست از اين برنامه الهى برنداشت; چرا که با اين عمل يک ارزش مهم اسلامى را زنده کرد و به يقين احياى ارزشها و حفظ آن براى نسل هاى آينده در يک مکتب الهى مقدّم بر پيروزى هاى موقّت و مقطعى است و اين مطلب مهمّى است که به بسيارى از سؤالات درباره چگونگى حکومت على(عليه السلام) پاسخ مى دهد. و به خواست خدا باز در موقع مناسب از آن سخن خواهيم گفت.
***
پی نوشت:
1 ـ مجمع البحرين، مادّه «نصح».
2 ـ مفتاح السعادة، جلد 6، صفحات 84 ـ 85.
3 ـ نهج البلاغه، خطبه 40.
4 ـ اصول کافى، جلد 1، صفحه 405.
5 ـ مرآة العقول، جلد 4، صفحه 335.
6 ـ سوره فصلت، آيه 46.
7 ـ سوره بقره، آيه 249.
8 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 197 ـ 198.