پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 396-381و من كلام له عليه السّلام يجرى مجرى الخطبة و فيه يذكر فضائله عليه السّلام قاله بعد وقعة النّهروان.
سخنى است از امام عليه السّلام كه در حكم خطبه است و بعد از واقعه نهروان بيان فرموده و در آن روحيات خود را شرح مى دهد.
خطبه در يك نگاه:
همان گونه كه در كلام ابن ابى الحديد نيز آمده، اين خطبه شامل چند بخش مختلف است كه هر يك ناظر به مطلبى است. در بخش نخستين، امام به خدماتش در زمان غربت اسلام و آغاز دعوت پيغمبر اشاره مى كند و مى گويد كه: در برابر آن طوفان ها و تند بادهايى كه دشمن به راه انداخته بود، مانند كوه محكم ايستادم و نقطه ضعفى از هيچ نظر بر دامان زندگى من وجود ندارد.
در بخش دوم، به اين مطلب اشاره مى كند كه من همواره در برابر زورمندان ستمگر و در كنار ضعيفان مظلوم ايستاده ام تا حقّ آنها را بگيرم.
در بخش سوم، به عنوان دفاع از اخبار از حوادث آينده -كه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل فرموده- مى گويد كه محال است كه سخنى ناروا به پيامبر نسبت دهم، در حالى كه من نخستين تصديق كننده او بودم.
و در آخرين بخش از خطبه عذر بيعت با خلفاء را چنين بيان مى كند كه من به دستور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ناچار بودم تن به بيعت بدهم و براى گرفتن حقّم قيام نكنم، مبادا شكافى در صفوف مسلمانان پيدا شود و دشمن از آن استفاده كند.
در برابر طوفانها پابرجا ايستادم!
گرچه بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله هاى آغاز اين خطبه را ناظر به حوادث عصر عثمان دانسته اند که امام بارها او را از کارهاى نادرستش نهى کرد، در حالى که ديگران سکوت اختيار کرده بودند، ولى لحن کلام مولا نشان مى دهد که ناظر به حوادث عصر پيامبر مخصوصاً آغاز اسلام است. مى فرمايد:
«آن زمان که ديگران به سستى گراييده بودند، من (براى دفاع از اسلام) قيام کردم و آنگاه که همگى خود را پنهان کرده بودند، من آشکارا به ميدان آمدم و آن روز که ديگران لب فرو بسته بودند، من سخن گفتم;
«فَقُمْتُ بِالاَْمْرِ حِيْنَ فَشِلُوا وَ تَطَلَّعْتُ(1) حِيْنَ تَقَبَّعُوا(2) وَ نَطَقْتُ حِينَ تَعْتَعُوا(3)».
«و هنگامى که همگان از ترس سکون اختيار کرده بودند، من با نور الهى، به راه افتادم، (ليکن فرياد نمى زدم و جنجال به راه نمى انداختم) صدايم، از همه، آهسته تر بود، ولى از همه، پيشگام تر بودم».
«وَ مَضَيْتُ بِنُورِاللهِ حِينَ وَقَفُوا. وَ کُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلاَهُمْ فَوْتاً(4)».
سپس مى افزايد: «من در آن زمان بر مرکب پيروزى سوار شدم، زمامش را به دست گرفتم و به پرواز درآمدم و در اين ميدان مسابقه بر ديگران پيشى گرفتم».
«فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا وَ اسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا(5)».
«من مانند کوهى که تند بادها قدرت شکستن آن را ندارد و طوفانها نمى تواند آن را از جاى برکند پابرجا ايستادم».
«کَالْجَبَلِ لاَتُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ وَ لاَتُزِيلُهُ الْعَوَاصِفُ(6)».
«اين در حالى بود که هيچ کس نمى توانست عيبى بر من بگيرد و هيچ سخنْ چينى جاى طعنه در من نمى يافت».
«لَمْ يَکُنْ لاَِحَد فيَّ مَهْمَزٌ(7) وَ لاَ لِقَائِل فِيَّ مَغْمَزٌ(8)».
در آغاز اين فراز، امام (عليه السلام) به چهار نکته اشاره مى کند:
نخست: اين که در آن زمان که ديگران سُست و ناتوان شدند، من دامن همّت به کمر زدم و قيام کردم و وظيفه خود را انجام دادم.
ديگر اين که، آن زمان که ديگران از ترس يا ضعف سر در لاک خود فرو برده بودند، من گردن کشيدم و دشمن را در همه جا زير نظر گرفتم.
توجه داشته باشيد که «تطّلع»، به معناى «گردن کشيدن براى جست و جوى چيزى» است و «تَقَبُّعْ»، به معناى «پنهان شدن و سر در لاک فرو بردن» است.
سوم اين که: و هنگامى که ديگران زبانشان کُند شده بود و از اظهار نظر در مسايل مهم اسلامى و بيان حقايق علمى بازمانده بودند، من به سخن آمدم و حقايق را بيان کردم.
چهارم اين که: در آن زمان که ديگران بر اثر شک و ترديد و حيرت و سرگردانى از راه رفتن باز ماندند، من در پرتوِ نور پروردگار (نور ايمان و يقين يا نور قرآن و وحى) به راه خود ادامه دادم و پيش رفتم.
ولى با اين همه افتخارات ادعايى نداشتم و جار و جنجال و سر و صدايى به راه نينداختم و اين همان چيزى است که در جمله «کُنْتُ أخْفَضَهُمْ صَوْتاً»، به آن اشاره فرموده است.
سپس در نتيجه گيرى مى فرمايد، بازده اين امور آن شد که من زمام کار را به دست گرفتم و به پرواز در آمدم و جايزه سبقت در فضايل را بردم.
در جمله بعد بر مسايل گذشته تأکيد کرده و مى گويد: مانند کوه ايستادم و هيچ حادثه اى قدرت جابجايى مرا نداشت.
و با اين همه پاک زيستم و پاک ماندم و هيچ کس نتوانست بر من عيبى بگيرد.
اين جمله ها چنانکه گفته شد ممکن است اشاره به آغاز ظهور اسلام باشد; زيرا مى دانيم نخستين کسى که از مردان ايمان آورد، على (عليه السلام) بود و در آن ايّام که اسلام و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) کاملا غريب بودند و مؤمنان اندک و دشمنان قوى و نيرومند، کسى که در همه جا و در تمام صحنه ها حاضر بود و با تمام وجودش، از اسلام و قرآن و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دفاع کرد، على (عليه السلام) بود.
اين معنا همچنان ادامه يافت; در «يوم الدّار» که آغاز تبليغ آشکار براى اسلام، بعد از سه سال تبليغ پنهانى، بود تنها کسى که دعوت پيامبر را براى حمايت اجابت نمود آن حضرت بود. و در ليلة المبيت، او بود که جانش را در طَبَق اخلاص گذاشت و در مقابل خطرهاى جدّى، که جان پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) را تهديد مى کرد، مردانه دفاع کرد.
داستان جنگ خيبر و ناتوانى ديگران از فتح آن دژهاى مستحکم و گشوده شدن آنها به دست على (عليه السلام) و نيز داستان احزاب و مبارزه آن حضرت با عمرو بن عَبْدُوَدْ، در حالى که هيچ کس حاضر نشد به نبرد با او برود و امثال آن را، تاريخ فراموش نکرده و نمى کند.
اين احتمال نيز و جود دارد که منظور از قيام به امر و بقيه جمله هاى چهارگانه دفاع از اسلام، در ايّام خلفا باشد; چرا که همه مورّخان اسلامى نوشته اند، وقتى که مشکلِ مهمّى براى مسلمانان پيدا مى شد، کسى که براى گشودن مشکل قيام مى کرد على (عليه السلام) بود.
جمله معروف خليفه دوم، عمر بن الخطاب، «أَللّهُمَّ! لاتَبْقَنى لِمُعضِلَة لَيْسَ لَها أَبُوالْحَسَنْ;(9) خداوندا! آن روز که مشکلى پيش آيد و ابوالحسن، على بن ابى طالب، براى حل آن حاضر نباشد، مرا زنده مگذار»، يا جمله هاى مشابه آن ـ که در کتب شيعه و اهل سنّت، به طور گسترده نقل شده ـ گواه زنده اين مدّعا است. اين مطلب، به قدرى شايع و مشهور است که بعضى از ارباب لغت، جمله «مُشکِلَةٌ لَيْسَ لَها أَبُوالْحَسَنْ»، را به عنوان يک ضرب المثل معروف عرب ذکر کرده اند.
در اينجا احتمال سومى نيز وجود دارد و آن اين که ممکن است جمله ها، اشاره به قيام آن حضرت در امر خلافت، بعد از شکست برنامه هاى خليفه سوم و آن طوفانهاى مرگبارى که جهان اسلام را در اواخر زمان او و بعد از کشته شدنش فراگرفت بوده باشد.
آرى، در آن زمان به تمام معنا شيرازه جامعه اسلامى از هم گسسته بود و در آن آشفته بازار، منافقان و بازماندگان عصر جاهليت و مشرکان عرب به تکاپو در آمده بودند.
مسلمانان راستين، تنها نقطه اميدشان على (عليه السلام) بود. آرى او بود که در آن هنگام قيام به امر کرد و اسلام و مسلمانان را از خطر پراکندگى و بازگشت به عقب، رهايى بخشيد.
البتّه، منافاتى بين تفسيرهاى سه گانه بالا نيست، و ممکن است همه آنها در تعبيرهاى جامع و پرمحتوى بالا جمع باشد.
تعبير به «کُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً»، ممکن است اشاره به تواضع امام (عليه السلام) با آن همه پيروزى و موفّقيت بوده باشد، و با اشاره به اين که من هرگز اهل تظاهر و جار و جنجال نبوده ام و يا اشاره به اين که من در همه حال ثابت قدم بوده ام; زيرا سر و صدا و جار و جنجال از آنِ افراد ضعيف و ناتوان است.
به همين دليل، به دنبال آن جمله «وَ أَعلاهُمْ فَوتاً» آمده است که به معناى «پيشى گرفتن بر ديگران» است; پيشى گرفتن در ايمان و هجرت، پيشى گرفتن در مبارزه و جهاد، و پيشى گرفتن در همه فضايل اخلاقى.
جمله «فَطِرْتُ بِعِنانِها وَ اسْتَبْدَدْتُ بِرِهانِها»، نيز تأکيدى بر همين مطلب است، به ويژه اين که «فَاء تَفريْعَ» در ابتدا به صورت نتيجه برنامه هاى پيشين آمده است، يعنى اين که من بر مرکب پيروزى سوار شدم و گوى سبقت را از ديگران ربودم، و اين به خاطر آن بود که لحظه اى سستى به خود راه ندادم، از حوادث بزرگ نهراسيدم فرصت ها را از دست ندادم و در عين حال جار و جنجال به راه نينداختم.
حضرت در جمله بعد خود را به کوه عظيمى تشبيه مى کند که هرگز تندبادها و طوفان ها نمى توانند آن را از جا حرکت دهند.
جالب اين که نخست مى گويد «قواصف آن را حرکت نمى دهد» سپس مى افزايد: که «عواصف آن را ريشه کن نمى سازد».
و اين به خاطر آن است که قواصف به معناى «تندبادهاى شکننده» است و عواصف به معناى «بادهاى بسيار سريعى است که اشياء را با خود مى برد» و اين به دليل آن است که گاه حادثه در حدّى است که انسان را در جاى خود مى شکند و از کار مى اندازد و گاه از آن هم شديدتر است که او را مانند برگى با خود مى برد و در نقطه اى دوردست پرتاب مى کند. امام (عليه السلام) مى فرمايد: هيچ يک از اين حوادث تأثيرى در پايدارى و پايمردى من نداشت.
در آخرين جمله هاى اين فراز به نکته مهم ديگرى اشاره مى فرمايد که: با اين همه فعاليت اجتماعى کسى نمى توانست بر من خرده گيرى کند و يا عيبى بگذارد.
مى دانيم که افراد وقتى در صحنه اجتماع گام مى گذارند و به کارهاى مهم دست مى زنند، به هر حال از گوشه و کنار مورد انتقادهايى قرار مى گيرند، امّا اگر کسى بتواند در تمام صحنه هاى مهم ظاهر گردد و بزرگ ترين خدمت را انجام دهد، بى آن که گرد و غبار عيب و تهمتى بر دامانش بنشيند، کار بسيار مهمى انجام داده است.
اين در حالى است که نسبت به ديگران که کمتر از آن حضرت در صحنه بوده اند، گفت و گوهاى بسيارى است.(10)
***
زورمندان ستمگر نزد من ضعيفند!
از آنجا که بسيارى از حوادث دردناک و جنگ هاى خونين در عصر امام (عليه السلام) از عدالت آن بزرگوار سرچشمه مى گرفت، مردمى که سالها، به ظلم و ستم و تبعيض هاى ناروا در عصر خلفاى پيشين، مخصوصاً در عصر خليفه سوم، عادت کرده بودند، به آسانى حاضر به قبول مساوات در برابر قانون و بيت المال نبودند.
امام در اين فراز از خطبه تأکيد مى کند که من اين روش را هرگز از دست نخواهم داد، و من براى اجراى حق و عدالت و گرفتن حق ضعيفان از زورمندان قبول خلافت کردم، به همين دليل، ناتوان ستمديده در نظر من عزيز است تا حقّش را بگيرم و زورمند ستمگر نزد من حقير و ضعيف است تا حقّ ديگران را از او بستانم; «اَلذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَ الْقَوِىُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ».
امام همواره گفتار معروف پيامبر را که در فرمان مالک اشتر به آن اشاره فرموده، مدّ نظر و مورد توجه داشته است، به همين دليل به مالک اشتر صريحاً توصيه مى کند که بخشى از وقت خود را در اختيار نيازمندان بگذار و بارِ عام بده، درهاى دارالاماره را بگشاى و پاسبانان را کنار بزن تا مردم آزادانه با تو تماس بگيرند و نيازها و مشکلات خود را، بىواسطه با تو در ميان بگذارند.
سپس مى افزايد: «اين به خاطر آن است که از پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) بارها اين سخن را شنيدم که مى فرمود: «لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لايُؤخَذُ لِلضَّعيفِ فيهِا حَقُّهُ مِنَ الْقَوىِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِع»; امّتى که حقّ ضعيفان را از زورمندان با صراحت نگيرد، هرگز پاک نمى شود و روى سعادت را نمى بيند».(11)
امام (عليه السلام) در تمام امور، خود نسبت به اين اصل اساسى وفادار ماند و اين اصل در تمام زندگانيش ظهور و بروز داشت و تنها ايرادى که دشمنان بر او مى گرفتند، همين بود. که او عدالت را فداى مصلحت شخصى و حکومتش نمى کند و افراد دنياپرست خودخواه را که هميشه عادت به تبعيضهاى ناروا کرده اند، از خود مى راند.
در اين زمينه حکايات و احاديث زيادى نقل شده، از جمله اين که در کتاب روضه کافى آمده است که امام (عليه السلام) روزى عطاياى بيت المال (خراج و مانند آن) را تقسيم مى کرد، مرد سرشناسى از انصار پيش آمد و امام (عليه السلام) سه دينار به او داد و بعد از او غلام سياهى آمد، امام (عليه السلام) به او هم سه دينار داد.
مرد انصارى عرض کرد: «اى اميرمؤمنان! اين غلام من بود که ديروز آزادش کردم. تو او را با من يکسان قرار مى دهى؟»
امام (عليه السلام) فرمود: «من در کتاب خدا نظر کردم، هيچ برترى اى براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نديدم».
«اِنَّ آدَمَ لَمْ يَلَدْ عَبْداً وَ لا أَمَةً اِنَّ النّاسَ کُلُّهُمْ أَحْرار; از آدم غلام و کنيزى متولّد نشد، همه مردم آزادند (و اگر در برهه اى از زمان طوق بندگى بر گردن بعضى بيفتد، سرانجام بايد آزاد شوند و به اصل خود باز گردند)».(12)
اين تعبير امام (عليه السلام) شايد ناظر به اين باشد که اگر بنا شود گروهى بر گروه ديگرى برترى يابند، بايد فرزندان اسماعيل ذبيح الله بر ديگران پيشى گيرند در حالى که آنان نيز با ديگران يکسانند.
سپس به دنبال اين کلام مى افزايد: «ما در برابر فرمان خدا راضى هستيم و در مقابل امر او تسليم مى باشيم; رَضِينَا عَنِ اللهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لَهُ أَمْرَهُ».
اين تعبير، ممکن است که اشاره به يکى از دو معنا باشد: نخست اين که فرمان خدا اين است که حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم کنيم و ما تسليم اين فرمان هستيم و بايد تسليم باشيم، خواه ديگران بپسندند يا نپسندند.
ديگر اين که حمايت از ضعيف مظلوم و مبارزه با قوى ظالم، مشکلاتى در زندگى انسان مى آفريند و من آگاهانه در اين راه گام برمى دارم و مشکلاتش را به جان مى پذيرم و راضى به قضاى الهى هستم.
شايان توجه اين که بسيارى از مفسران نهج البلاغه اين جمله را مقدمه اى براى فراز بعد و مربوط به آن دانسته اند، ولى همان گونه که در تفسير بالا ذکر شد، ظاهر اين است که اين جمله ادامه بحث گذشته است و نشان مى دهد که امام (عليه السلام) در حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم کمترين ترديدى به خود راه نمى دهد و هر مشکلى را در اين راه به جان مى خرد و تسليم امر و فرمان خدا است.
***
نکته:
حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم:
اين مسأله که حکومت اسلامى بايد مدافع مظلومان و يار و ياور آنها باشد و در برابر هجوم ستمگران از آنان حمايت و دفاع کند، در عبارات متعددى از نهج البلاغه منعکس است که يک نمونه روشن آن خطبه شقشقيه بود که در پايان آن، امام (عليه السلام) با صراحت مى فرمايد: «من طالب خلافت و حکومت بر شما نبودم; آنچه مرا وادار به پذيرش مى کند، پيمانى است که خداوند از علماى هر امّتى گرفته که در برابر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سکوت نکنند و به يارى گروه نخست قيام کنند و با گروه دوم به مبارزه بپردازند; «وَ ما أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ أَنْ لايُقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم».
در آخرين وصاياى امام (عليه السلام) در بستر شهادت نيز به فرزندانش تأکيد مى کند که همواره، دشمن ظالمان و ياور مظلومان باشند، (کُونا لِلظّالِمِ خَصماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوناً)(13).
سراسر زندگى امام (عليه السلام) و حوادث جالبى که در حيات آن حضرت واقع شد، نشان مى دهد که در عمل نيز هميشه به اين اصل اساسى وفادار بود ولحظه اى در انجام دادن آن کوتاهى نفرمود.
در خطبه ديگرى از نهج البلاغه همين معنا با تعبير داغ و پرجوش ديگرى آمده است مى فرمايد: «وَ أيَمُ اللهِ! لاَُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظالِمِه وَلاََقُودَنَّ الظّالِمَ بِخِزامَتِه حَتّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَ إِنْ کانَ کارِهاً;(14) به خدا سوگند! داد مظلوم را از ظالم مى گيرم و افسار ظالم را مى کشم تا وى را به آبشخور حق وارد سازم، هر چند کراهت داشته باشد».
اساساً، اين يک اصل مهم اسلامى است که در قرآن مجيد بر آن تأکيد شده است و با صراحت، به مؤمنان دستور مى دهد که براى نجات مظلومان به پا خيزند و حتى اگر لازم باشد، دست به اسلحه ببرند و با ظالمان پيکار کنند.
و مى فرمايد: (وَ مالَکُمْ لاتُقِاتِلُونَ فى سَبيلِ اللهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِالْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَريَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَليّاً وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصيراً); چرا در راه خدا و (در راه) مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) تضعيف شده اند پيکار نمى کنيد؟! همان افراد (ستمديده اى) که مى گويند: پروردگارا! ما را از اين شهر (مکّه) ـ که اهلش ستمگرند ـ بيرون ببر! و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود يار و ياورى براى ما تعيين فرما»!(15)
اين نکته را نبايد فراموش کرد که فلسفه اصلى تشکيل حکومتها و تشريع قوانين، (اعم از قانون هاى الهى و قوانين ناقصى که به وسيله بشر تشريح شده است) حفظ حقوق ضعيفان و حمايت از آنها بوده است، چرا که اقوايا و زورمندان با تکيه بر قدرت و زور خود نه تنها حق خويش را مى گيرند، بلکه افزون بر آن را نيز مى طلبند، بنابراين اگر حکومت و قانون حامى مظلومان و مستضعفان نباشد، فلسفه وجودى خود را به کلّى از دست مى دهد و گاه به بازيچه اى در دست ظالمان، براى توجيه ظلم و ستم هايشان تبديل مى شود.
به همين جهت على (عليه السلام) در همان خطبه شقشقيه، دليل قبول حکومت را مسأله حمايت از مظلومان و مبارزه با ظالمان بيان مى دارد.
و نيز به همين دليل در جوامعى که با رشوه مى توان مسير قوانين را تغيير داد، قانون نتيجه معکوس مى دهد; چرا که دست دهنده رشوه را، ظالمان دارند نه ضعيفان و مظلومان. در چنين جوامعى قانون مبدّل به منبع درآمد نامشروعى براى گروهى از ظالمان و وسيله توجيهى براى ظلم گروه ديگر مى شود. ولى بايد تصديق کرد که تحمّل عدالت و پيکار با ظالمان به خاطر حمايت از مظلومان، براى بسيارى ناخوشايند است.
کسانى که رعايت اين اصل را مزاحم منافع نامشروع خويش مى بينند و يا از آن بدتر، کسانى که براى خود ـ به خاطر زور و قدرتشان ـ حقوق زيادترى در اجتماع قائلند و کلمه مساوات در برابر قانون را توهين و تحقيرى نسبت به خويش مى پندارند، بسختى مى توانند پذيراى عدل و داد باشند و آنها هستند که هميشه در راه حکومتهاى عدل الهى سنگ مى اندازند و ايجاد مانع مى کنند و از هيچ عمل زشت و غير اخلاقى رويگردان نيستند و همانها بودند که آن همه مشکلات را در درون حکومت على (عليه السلام) ايجاد کردند و فضاى جامعه اسلامى را تيره و تار ساختند.
اين سخن را با جمله اى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از کتاب دعوات راوندى نقل کرده است پايان مى دهيم، او از على بن جعد نقل مى کند که مى گويد: «مهمترين چيزى که سبب شد عرب از حمايت اميرمؤمنان على (عليه السلام) خوددارى کند، امور مالى بود; چرا که آن حضرت هرگز شريفى را بر غير شريف و عربى را بر عجم ترجيح نمى داد و براى رؤسا و امراى قبايل حساب خاصّى ـ آنچنان که سيره سلاطين بود ـ نمى گشود و هيچ کس را به وسيله مال، به سوى خودش متوجّه نمى ساخت، در حالى که معاويه کاملا به عکس اين معنا عمل مى کرد.(16)
***
پی نوشت:
1 ـ «تَطَلَّعتُ» از مادّه «طلع» به معناى «گردن کشيدن براى جستجوى چيزى» است، و در اصل از مادّه «طلوع» گرفته شده که به معناى «ظهور و بروز» است.
2 ـ «تَقَبَّعوُا» از مادّه «قبع» به معناى «داخل کردن سر در چيزى مانند لباس و پيراهن» آمده و در اصل از «قُبوع» گرفته شده است و در اينجا به معناى «سر در لاک خود فروبردن و خويشتن را از صحنه حوادث دور داشتن» است.
3 ـ «تعتعوا» از مادّه «عتع» گرفته شده که به معناى «لکنت زبان» است و به «حرکات شديد» نيز اطلاق مى شود; چرا که افرادى که داراى لکنت زبان هستند با فشار و حرکات شديد سعى مى کنند منظور خود را ادا کنند.
4 ـ «فوت» در اصل به معناى «از دست رفتن چيزى» است، اين واژه به تفاوت ميان دو چيز و دورى آنها از هم به گونه اى که يکى آن ديگرى را درک نکند، گفته مى شود و از همين رو اين واژه در مورد کسى که بر ديگرى سبقت بگيرد و او را پشت سر بگذارد، به کار مى رود، و در جمله بالا منظور همين معنا است.
5 ـ «رهان» از مادّه «رهن» به معناى «گذاشتن چيزى نزد ديگرى» است و به همين جهت وثيقه بدهکارى را رهن مى گويند. و از همين رو به جوائز مسابقات و برد و باخت ها نيز «رهان» گفته مى شود. و در جمله بالا نيز «اِسْتَبْدَدْتُ بِرِهانِها» منظور اين است که جايزه اين مسابقه الهى را من به تنهايى بردم.
6 ـ «القواصف» و «عواصف» جمع «قاصف و عاصف»، هر دو به معناى «تندباد» است، ولى در مفهوم کلمه نخست، شکنندگى افتاده است و در مفهوم دومى «تکان دادن و بردن اشياء» را همراه خود راه يافته. بنابراين به تندبادهايى که شاخه هاى درختان را بشکند، قاصف، گويند. و به بادهاى سريعترى که درخت را از جاى بکند و با خود ببرد، عاصف گويند.
7 ـ «مهمز» از مادّه «همز» در اصل به معناى «فشردن و فشار دادن» است و در مورد عيب جويى که طرف را تحت فشار قرار مى دهد، به کار رفته است. و منظور از اين کلمه، در جمله بالا نيز همين معنا است، يعنى جايى براى عيب جويى در من نبود.
8 ـ «مغمز» از مادّه «غمز» نيز در اصل، به معناى «فشردن و يا گاز گرفتن» است. اين واژه در مورد فشارى که با شىء نوک تيزى بر مرکب سوارى براى حرکت سريعتر وارد مى شود، اطلاق مى گردد، و به همين مناسبت در بسيارى از موارد به معناى «عيب جويى» به کار رفته است و «غمّاز» به معناى «شخص عيبجو و غيبت کننده» است و در کلام امام منظور همين معنا است.
9 ـ اين حديث، با تعبيرات متفاوتى، در بسيارى از کتب معروف اهل سنّت نقل شده است. براى آگاهى از اين منابع وسيع و گسترده، مى توانيد به کتاب الغدير، جلد 3، صفحه 97، مراجعه کنيد.
10 ـ در جلد اوّل اين کتاب، در شرح خطبه شقشقيه، توضيحات ارزنده اى درباه اين مطلب گذشت: صفحات (345 و 353).
11 ـ نهج البلاغه، نامه 53، فرمان به مالک اشتر.
12ـ روضه کافى، صفحه 69، حديث 26.
13 ـ نهج البلاغه، نامه 47.
14 ـ نهج البلاغه، خطبه 136.
15 ـ سوره نساء، آيه 75.
16ـ بحارالانوار، جلد 41، صفحه 133.