«اتراني اكذب علي رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم و الله لانا اول من صدقه فلااكون اول من كذب عليه» (آيا گمان ميكني من به رسول خدا (ص) دروغ ميگويم، سوگند به خدا، من اولين كسي هستم كه او را تصديق كردهام، پس من اولين كسي نخواهم بود كه دروغي به او ببندم).
من نخستين كسي هستم كه رسالت او را تصديق نمودهام:
در اينكه اميرالمومنين نخستين كسي است كه به پيامبر اكرم (ص) ايمان آورده و رسالت الهي او را تصديق نموده است، جاي ترديد نيست، نهايت اينست كه بعضيها ميگويند: اميرالمومنين در آن زمان در سن ده يا دوازده سالگي پيش از بلوغ بوده است. گويا اينان به حقايق ايمان و شرايط آن پيش از پيامبر اسلام آگاهتر بودهاند!! و پذيرش ايمان علي بن ابيطالب را از طرف پيامبر اكرم در آن زمان خلاف قانون تلقي فرمودهاند!! همهي مورخين و اصحاب حديث ميگويند: پيامبر اكرم ايمان علي را در همان سن كه از نظر رشد عقلاني و آگاهي كامل بوده، پذيرفته است. به اضافهي اينكه اميرالمومنين عليهالسلام و ديگر ائمهي معصومين بارها در هنگام احتجاج با مخالفين به همين سبقت در ايمان آن حضرت احتجاج فرمودهاند و مخالفين نتوانستهاند اعتراض منطقي به آن احتجاجات عرضه كنند. در جملهي مورد تفسير اميرالمومنين عليهالسلام ميخواهد همهي گفتارها و كردارهايش را كه به پيامبر نسبت ميدهد گرچه بطور مستقيم تثبيت نمايد. وانگهي حتي كينهتوزترين دشمنان آن حضرت نتوانستهاند موردي را پيدا كنند كه در آن مورد اميرالمومنين دروغي گفته باشد. در سخنان گذشته آن حضرت ديديم كه فرمود: هيچ عيبجوئي نتوانست در من عيبي پيدا كند.
***
«فنظرت في امري فاذا طاعتي قد سبقت بيعتي و اذا الميثاق في عنقي لغيري» (سپس من در وضع خود نگريستم، اطاعتم از تكليف الهي (كه بوسيلهي پيامبر بر من ابلاغ شده بود) بر بيعت با ديگران و يا جنگ با آنان سبقت گرفته بود و پيمان در گردنم بود).
هر گونه گفتار و كردار و انديشهي من چه پيش از خلافت و چه در مدت خلافت مستند به تعهدي است كه بستهام. بحثي در تعهد و مسئوليت «و اوفوا بالعهد ان الله كان مسئولا».
تعريف تعهد- براي شناخت مفهوم تعهد و مباني و مختصات آن، نگاهي مختصر به انواع پديدهها و فعاليتهاي رواني مياندازيم. تقسيم پديدهها و فعاليتهاي رواني پديدهها و فعاليتهاي درون به انواع و اقسام گوناگوني قابل تقسيم است. از آن جمله با نظر به اينكه دو مفهوم بازتابي و فعلي به دو قسمت عمده تقسيم ميشود:
قسمت يكم- پديدههاي بازتابي هستند كه با علل و انگيزههاي مربوطه در درون آدمي به وجود ميآيند و از عينيت بازتابي و تاثر در سطح طبيعي روان برخوردار ميگردند. مانند ترس و خجلت و حيرت و اكثر شاديها و اندوهها.
قسمت دوم- پديدهها و فعاليتهائي هستند كه انعكاس و بازتابي در سطح طبيعي روان نداشته، يا شبيه به جريان الكتريسته در سيم ميباشند. مانند اراده و يا فعاليتهاي محض ميباشند، مانند اختيار و عددسازي و ديگر عمليات تجريدي. در آن هنگام كه درون آدمي باردار اراده است هيچ تاثري بنام اراده در درون او بازتاب پيدا نميكند و روشنتر از موضوع اراده، پديدهي اختيار است كه در هنگام فعاليت در درون آدمي- كه عبارت است از سلطه و نظارت من بر دو قطب مثبت و منفي كار- از هيچگونه تاثر و بازتاب برخوردار نيست، بلكه چنانكه گفتيم: نوعي عمل و فعاليت محض است كه با تاثر بازتابي هيچگونه سنخيت ندارد. گفته شده است كه: تعهد در تقسيم بندي بالا يكي از موارد قسمت دوم محسوب ميشود يعني تعهد آن حقيقت دروني نيست كه از تاثر برخوردار بوده باشد، بلكه فعاليت مخصوص رواني است كه روي عوامل سود و زيان بوجود ميآيد و نوع وجودي آن در درون، جز مانند موج موقتي در روان آدمي چيز ديگري نميباشد.
اين نظر غالبا مورد تاييد كساني است كه ميخواهند اصالت تعهد و انگيزگي انساني آنرا بياهميت جلوه بدهند و به هر حال خواه اين نظريه مورد سوءاستفادهي گروهي از متفكران بياعتناء به اصول سازندهي انساني قرار بگيرد يا نه، آنچه كه لازم است كه ما موضوع تعهد و ماهيت آنرا تا حدودي بيان كنيم. ميگوئيم: اگر چه تعهد تاثر انعكاس يافتهاي در جهان درون، از خود نشان نميدهد، ولي اين عدم انعكاس دليل آن نيست كه پديدهي تعهد مانند فعاليتهاي عددسازي است كه در مغز آدمي بدون كمترين انعكاس بوجود بيايد و از صفحهي مغز نابود گردد. اقيانوس ضمير ناخودآگاه يا وجدان مغفول هيچ پديده و فعاليت رواني را چه مورد اهميت آدمي قرار بگيرند و چه در كمال بياهميتي قرار بگيرند، رها نساخته و با جاذبيت شگفتانگيزي به اعماق خود جذب ميكند و اثر و نتيجهي آنرا در جريانات گوناگون رواني منعكس ميسازد.
اين مسئله كه ما از تعهد عينيت تاثري در درون خود نميبينيم، به اين سادگي نميتواند موضوع تعهد را منفي بسازد، زيرا چنان استدلال بيپايهاي دربارهي نفي خود من انساني هم وجود دارد و تاكنون هيچ دانشمند و فيلسوف و متفكري و هيچ آزمايشگاه دقيقي نتوانسته است من انساني ما را با تحقق معين بازتابي سراغ بدهد و بگويد: اينست منِ آدمي و اينست تعين و نمود دروني آن. اگر كسي اين جرات را به خود بدهد و بگويد: ماداميكه من را با موجوديت عيني در درون آدمي احساس نكنم وجودش را نخواهم پذيرفت، چنين شخصي از نظر روانشناسان و روانپزشكان و روانكاوان و ساير علماي علمالنفس از مكتب نيهيليست پيروي مينمايند و بس. با اينكه من انساني به طور عموم نه نمودي دارد و نه تعيني كه در ساير نمودها در جهان فيزيكي عيني و قلمرو دروني ديده ميشود با اينحال علوم متعدد و متنوعي بيناد بررسيهايش را همان من انساني قرار ميدهد. تعهد و سه مرحله تعين انساني ساختمان موجوديت آدمي در هر لحظهاي از زمان و موقعيتي كه فعليت او را نشان ميدهد از سه تعين اساسي تشكيل ميگردد (براي آساني تفاهم ميتوان به جاي تعين از يكي از دو كلمهي ركن و عنصر نيز استفاده نمود).
تعين يا ركن و عنصر غير ارادي و اختياري، مانند امور طبيعي به طور عموم و عوامل جغرافيائي و وراثت و قوانين اجتماعي كه در تحقيق و فعاليت آنها براي بوجود آمدن مجموعهاي فعلي انساني، اراده و اختياري نداشته است. بلكه حتي گاهي نه آگاهي از ماهيت آن امور و عوامل وجود دارد و نه از چگونگي روابط و تفاعلات آنها. انسان از اين لحاظ مجموعهي رويدادهائي از علل و معلولاتي است كه در امتداد زندگانيش بدون احتياج به آگاهي و اختيار او در جريان بوده است. تعين دوم كار و كوششها و توجيهاتي است كه انسان در روي همان مواد و امور طبيعي به مقدار توانائي خود انجام داده و او را به صورت مجموعهي خاصي متشكل نموده و شخصيت معيني را در كالبد مشخصي بوجود آورده است. به وجود آمدن تعين دوم همواره در زمينهي اراده انجام ميگيرد و به عبارت روشنتر: اراده است كه ريشهها و ساقهها و شاخ و برگ تعين دوم را آبياري مينمايد. و به همين جهت است كه موجوديت آدمي با نظر، به تعين دوم در منطقهي ارزشها قرار ميگيرد نه با نظر به تعين نخستين كه جز نقطهي تقاطع عدهاي از جريانات امور طبيعي ناخودآگاه و قوانين قراردادي مافوق اراده و اختيار فردي، چيز ديگري نيست.
انسان در اين مرحله از تعين است كه ابزار كار خيلي فراوان در اختيار دارد، همانند انديشه و تعقل و دانش و قدرت تجريد و نيروي اكتشاف و حدسهاي مافوق حس و منطق، و به سازندگي در خويش و ديگران و طبيعت پيروز و موفق ميگردد و يك پاي او را در اعماق كوچكترين ذرات هستي و پاي ديگرش را در فراز كرات فضائي قرار ميدهد و با اين تعين به مافوق تاريخ طبيعي محض گام ميگذارد، و تاريخي به عنوان تاريخ جانداري بنام انسان بوجود ميآورد، ولي تنها كاري كه اين مزايا و عظمتها انجام ميدهند در مفاهيمي از قبيل انسان موجود خيره كنندهاي است، انسان از قدرت انديشه و ابزارسازي فوقالعاده برخوردار است، انسان محيط ساز نيرومندي است، موجوديت انسان داراي سطوح فراواني است كه او را تا بيكرانها ميگستراند خلاصه ميگردد در طبيعت اين مرحله ار تعين، اوصاف و فعاليتهاي منفي ديگري نهفته است كه ميگويد: انسان ميتواند گرگ انسان بوده باشد، انسان در مجراي تضاد به جاي استفاده در كسب كمال، به نابودي طرف ميكوشد، انسان اغلب در تسلط به هوي و هوس حيواني خود با شكست روبرو ميشود لذا توقع ايدهآلهاي اعلاي انساني در اين مرحله از تعين، توقع نابجائي است كه به شوخيهاي بيپايه نزديكتر است تا يك واقعيت قابل تحقق. در اين مرحله است كه اصل تنازع در بقا ميتواند به نهايت قدرت و دقت خود نايل شود و فلسفه و هنر و علم را استخدام كند.
خاصيت كلي اين تعين اصالت من بوده و اگر جز اين چيز ديگري مطرح شود طفيلي و يا وسيلهاي براي تورم من خواهد بود. تعين سوم، از نقطهي تعديل عالي من و جز من شروع شود. در اينجا مقصود از من همان فرد انسان طبيعي است كه در منطقهي تكامل يافتهترين حيوان براي ادامه و تقويت خودطبيعياش تلاش ميكند و بس. و مقصود از جز من شامل همهي واقعيات جز خود همان فرد ميباشد. انسانهاي ديگر جز من است، درياها، كوهها، حيوانات، نباتات، كرهي زمين، منظومهي شمسي، كهكشانها و كازارها و به طور كلي جهان هستي جز من است. كمالهاي نسبي، كمال مطلق، حتي خدا، مشمول مفهوم بسيار وسيع جز من است البته شمول دائرهي جز من بر خدا بطور مطلق نيست و اين بحثي جداگانه دارد. گفتيم از آن هنگام كه تعديل عالي ميان من و جز من شروع ميشود، تعيين سوم آغاز ميگردد.
اين تعديل به معناي هماهنگ ساختن طبيعي دو حقيقت مزبور نيست، يعني به اين معنا نيست كه انسان مطابق خواستهي خود، من خود را با طبيعت و جو اجتماعات هماهنگ بسازد و همچنين مطابق خواستهي من باكمال و ايدهآل و خدا كه براي خود مطرح كرده است تعديل و هماهنگ شود زيرا چنين تعديل و هماهنگي در تعين دوم هم نه تنها امكانپذير بود، بلكه كاملا وجود داشت. در اين مرحله كه تعين سوم ناميده ميشود بدانجهت كه كمال و ايدهآل اعلاي هستي ملاك تعديل قرار ميگيرد، لذا خود من طبيعي با خواص و لوازمش او و جز من ميشود كه احتياج به نعديل با من رو به كمال دارد. وقتي كه من طبيعي را در اين تعيين روياروي خود برمينهد، از ديدن چهرهي زشتش متنفر ميشود و ميخواهد از حيطهي اين من پست فزار كند:
مانندهي ستوران در وقت آب خوردن چون عكس خويش ديديم از خويشتن رميديم
اين تعديل مقدس كه انسان را تا حد نصاب كمال رهنمون خواهد گشت، انسان را در هر لحظهاي از قطب مثبت به منفي و از منفي به مثبت رو به بالا ميكشد. مقصود از مثبت، موقعيت فعلي است كه در زندگي در جهان هستي بدست آورده، مقصود از منفي نفي همين موقعيت براي كشش به موقعيت جديدتر است. در اين مرحله آدمي به ملاك سازندگي من ايدهآل جذبي دارد و دفعي يعني در حال ارتباط با جهان هستي با اجزاي متنوعش (كه اصطلاح جز من را در آن بكار برديم) از اين جهان بهرهبرداري ميكند و عوامل پيشرفت را به خود جذب ميكند و همينكه موجوديت تركيب يافتهي او از آن عوامل بخواهد با عناصر تعين اول و دوم در استخدام من طبيعي برآيد، لحظهي دفع فرا ميرسد و نميگذارد عوامل و عناصري كه به ملاك من ايدهآل در موجوديتش متشكل گشته به سيهچال من طبيعي برگرداند و بدين ترتيب آدمي ميتواند از چهار چوبهي محدوديتهائي كه دائما او را شكنجه و آزار ميدهد و او را با ديگران در حال تصادم و تضادهاي كشنده قرار ميدهد، رها شود احساس آزاديطلبي و بينهايت جوئي خود را اشباع نمايد. هم در اين مرحله از تعين است كه رابطهي انسان با خدا به حد اعلاي خود ميرسد و تاريكيها و مشكلات وابهامهاي گوناگون كه در تصور رابطهي مزبور است از ميان ميرود. زيرا در اين مرحله دريافتهاي الهي خود را با من طبيعي در هم نميآميزد، دريافتهاي الهي را با من طبيعي در هم نميآميزد، دريافتهاي الهي را به عرض و طول خواستهها و معلومات مخلوط نميسازد، او خدا را پايين نميآورد بلكه خود را بالا ميكشد، آري:
چندين برو اين ره كه دوئي برخيزد گر هست دوئي ز رهروي برخيزد
تو او نشوي ولي اگر جهد كني راهي بروي از تو توئي برخيزد
در اين گذرگاه ماده و پديدههايش با آن خشونت، با حيات و جلوههاي ظريفش، حالت جنگ و تصادم را از دست ميدهد و ماده با تمام پهناوري و ابعادي كه دارد به منزلهي كالبد عزيز آدمي ميگردد. و بدان جهت كه من طبيعي انساني در مسير گرديدنها به ملاك من ايدهآل در حال جذب و دفع قرار ميگيرد و بدانجهت كه من ايدهآل هر چه بالاتر رود وحدت حيات همهي انسانها را در صحنهي طبيعت و وحدت را در غايت اعلاي طبيعت، بخوبي درمييابد، تعهد با ديگران را عين تعهد با خويشتن تلقي ميكند، شاديها و اندوهها و نيازمنديها و بينيازيها را در ميان همهي انسانها مشترك ميبيند.
حال برگرديم به تفسير و توضيح اصل مسئله كه عبارتست از: تعهد و مسئوليت در تعين اول. پس از روشن شدن اين تعينهاي سه گانه، ما ميتوانيم حقيقت تعهد را مورد تفسير قرار دهيم. تعهد در تعين اول هيچ معنا و مفهومي را در بر ندارد، زيرا مجموعهاي از امور طبيعي بطور عموم و عوامل جغرافيائي و وراثت و قوانين اجتماعي تثبيت شده كه اراده و اختيار راهي به آنها ندارد، الزام و تعهد به هيچ وجه منطقي نخواهد بود. تعهد و مسئوليت در تعين دوم تعهد در تعين دوم كه محصول كار و كوشش و توجيهات آدمي در امور طبيعي و قوانين تثبيت شده است، قابل تحقيق و عمل ميباشد. زيرا اراده و اختيار در اين مرحله از زندگي آدمي دخالت ميورزد و مسئوليتها نيز به طور كلي مطرح ميگردد، اين تعهدها و مسئوليتها را عوامل ضرورت همزيستي اجتماعي ايجاب ميكند و بس، به همين جهت است كه تعهد و احساس مسئوليت در اين مرحله نميتواند در منطقهي ارزشهاي عالي قرار بگيرد، زيرا خواص و لوازم طبيعي همزيستي اجتماعي نيز مانند خواص و لوازمي كه طبيعت براي فردي از انسان، تحميل ضروري نموده است ميباشد. آزادي و اختيار در تعهدي كه در اين صورت ميگيرد، شكوفائي واقعي ندارد، بلكه تمايلاتي است كه با هدف گيريهاي سودجويانه بوجود ميآيند و موجب بستن تعهدها و عمل به آنها ميگردند. تعهد و مسئوليت در تعين سوم تعهد و مسئوليت را در تعين سوم ميتوانم به دو نوع جداگانهي تقسيم كنيم:
نوع يكم- تعهد انساني. نوع دوم- تعهد انساني الهي.
توضيح اينكه فرد يا اجتماعي كه گام از تعين دوم بالاتر ميگذارد، از خودخواهيها و خودپروريها و خودبينيها بالاتر ميرود و وارد قلمرو تعين انساني ميگردد. نسبت اين تعين به تعين دوم نسبت حيات است به مادهي ناخودآگاه، چنانكه مادهي ناخودآگاه تسليم محض قوانين بوده و هيچگونه خودي ندارد كه قوانين را جابجا كند و موضوعات قوانين را تحت تصرف آگاهانه قرار دهد. همچنين انسان با اينكه در تعين دوم از آگاهي و ارادهي و اختيار و نظر و انديشه برخوردار است، ولي بدانجهت كه خود ادارهي كنندهي اين امور تحت سلطه خود ايدهآل بالاتري قرار نگرفته است، لذا به عنوان موج يا جلوهي تواناتر و آگاهتر از سنخ ماده مشغول فعاليت ميباشد. در صورتيكه در تعين انساني آن خودي دست به كار ميشود كه حتي همان آگاهيها و اراده و اختيار و انديشه را تحت سلطه قرار ميدهد و در راه اعتلا و فعاليت خود انساني آن امر را مهار و توجيه ميكند. انسانهاي ديگر كه بعنوان غير از خود مطرح ميشود بايستي خودطبيعياش را با موجوديت آنها تعديل كند و نسبت خود را با انسانها و جهان طبيعت و به عبارت كليتر با قلمرو جز من بسنجد و دريابد و روي آن عمل كند. اين تعين حد مشترك همزيستي انسانهاي رشد يافته است كه به مرحلهي: «ان لم يكن لكم دين و كنتم لاتخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم» (اگر براي شما ديني نيست و از معاد نميترسيد، حداقل در دنياي خود انسانهاي آزاد باشيد)، رسيده است.
مكتبهاي انساني محض از دوران هراكليد كه حقوق جهاني انساني را حدس زده است تا قرن 17 و 18 و 19 و 20 كه مكتبهاي مختلف انساني مختلف انساني پشت سر هم و يا همزمان عرضه ميشوند، اين تعين را گوشزد ميكنند. با اين همه كوشش و تقلا، متاسفانه نتيجهاي كه مكتبهاي انساني و اعلاميههاي جهاني دربارهي اعتقاد به لزوم تعين انساني در جوامع انساني به وجود آوردهاند، قابل مقايسه با واقعيت و زيبائي خود انديشههاي انساني نبوده است، زيرا اعمالي كه بشر در دنبال اين مكتبهاو اعلاميهها و كنگرهها از خود نشان دادهاند، با مختصر تحليل دربارهي عوامل و عناصر پشت پردهي آن اعمال، نشان دادهاند كه خود انساني مفهومي جز همان توسعهي خودطبيعي در لذت و الم و شاديها و اندوهها چيز ديگري نتيجه نداده است، با اينكه در بعضي از جوامع نظم و ترتيب در كارها و مراعات حقوق انسانها كاملا چشمگير گشته است، با اينحال در محاسبهي نهائي نام دوران خود را دوران انفراد و به يگانگي انسانها از يكديگر نهاده و آنانكه كمي هشيارتر و انسانيتر ميانديشند به اين نام هم قناعت نكرده قرن انساني را به نام قرن بيگانگي انسان از خويشتن اصطلاح كردهاند!! آنها امور متعددي را بعنوان منشاء ورشكستگي دنياي امروز مطرح ميكنند، از قبيل:
1- عدم عدالت در توليد و توزيع اقتصادي.
2- عدم پيگيري اخلاص متفكران جهانبين كه ميبايست براي آبياري كردن نهال مكتب انساني كه با دست خودشان كاشته بودند به طور مستمر و جدي دست به كار شوند و به ساختن و پرداختن جملات زيبا دربارهي اصول انساني دور از دسترس انسانها قناعت نورزند، هم در آن حال كه اصول تعين انساني را پيريزي ميكنند، دست به كار جلوگيري و ريشهكن ساختن خارهاي زهرآگين باشند كه به وسيلهي متفكرنماهاي حرفهاي يا غرض ورز در سر اين راه مقدس كاشته ميشود.
3- بدانجهت كه به وجود آمدن مكتب انساني و بقاي آن احتياج به بقاي مرز ميان انسان و طبيعت و ماشين ناآگاه داشت و چون انسان قدرت نگاهداري اين مرز را دارا نبود، لذا در حقيقت موضوعي به نام انسان تعين يافته وجود نداشت، تا مكتبي به نام او قابل انديشه و عمل بوده باشد. عوامل ديگري هم مربوطه به علل سهگانه كه در بالا گفته شد در خور تحقيق و اهميت ميباشد.
4- عامل ديگري را هم ميتوان نام برد كه در موقع نوشتن ستون عوامل، در آخرين شماره و شايد هم با اكراه نوشته ميشود! و مثلا شماره 117 و اين شماره صد و هفدهمين كه آخرين شمارهي عوامل ورشكستگي مكتب انساني است چون بااهميت ترين عوامل است، بدون توجه به بياعتنائي موقعيت ناچيز خود در ستون عوامل، همهي آن ستون را به هم ميريزد و همهي محاسبهها را غلط از آب درميآورد نام اين عامل را خودخواهي مهار نشده اصطلاح ميكنيم. صرف انديشه و بودجهها و تلاشهاي گوناگون و گذشتهاي جدي و بيكران در پياده كردن مكتب انساني روي افراد و جوامعي كه هنوز نه تنها خودهاي آنان به تعين سوم نرسيده است بلكه بحث و گفتگو دربارهي آن هنوز رسميت پيدا نكرده و هواداران آن مكتب، انسانهائي نصيحت گو و اندرز- دهنده معرفي تلقي ميشوند، درست شبيه به اين است كه صدها مهندس زبردست ساليان دراز زحمت بكشند و عاليترين محصول انديشهي خود را دربارهي نقشهي يك ساختمان بسيار مجلل و باشكوه رويائي بكار ببندند و آنگاه از همهي دنيا و از هر نقطهي زمين بهترين مصالح ساختماني را بياورند و روي يك بلندي مشغول ساختن آن شوند، در هنگام كار و فعاليت ناگهان متوجه شوند كه اين ساختمان بهشتي و اين ارم ذات العماد التي لم يخلق مثلها في البلاد در روي كوه آتشفشان ساخته ميشود و چه بخواهند و چه نخواهند همين لحظه يا لحظهي ديگر خلاصه دير يا زود زبانههاي مواد گداختهي اين كوه آتشفشان پيكرهي اين ساختمان را از بنيان متلاشي خواهد كرد. به همين جهت است كه آن اصالت و ارزش كه دربارهي تعهد و مسئوليت توقع ميرفت، مخصوصا در اين دورانها كه مكتب انساني حداقل در كتابها و سخنرانيها و محافل مربوطه ميدرخشد، با شكست روبرو گشته ديگر با شرائطي كه امروزه در جوامع چشمگير و پيشتازان تعين دوم بوجود آمده است، اميد زنده شدن اصالت و ارزش تعهد بسيار اندك به نظر ميرسد.
نوع دوم- تعهد انساني- الهي است. در اين تعهد شخصيت آدمي ضامن عمل و ايفاء به آن تعهد است، نه اكراه و اجبار عوامل خارج از شخصيت مانند مقررات اجتماعي و كيفر و پاداشها و غير ذلك.
عظمت اين تعهد را از ديدگاه اميرالمومنين عليهالسلام در عبارات زير ميخوانيم: «و ان عقدت بينك و بين عدوك عقده او البسته منك ذمه فحط عهدك بالوفاء وارع ذمتك بالامانه واجعل نفسك جنه دون ما اعطيت، فانه ليس من فرائض الله شيئي الناس اشد عليه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيم الوفاء بالعهود و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر. فلاتعدرن و لاتخيسن بعهدك و لا تختلن عدوك، فانه لايجتري علي الله الا جاهل شقي و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العباد برحمته و حريما يسكنون الي منعته و يستفيضون الي جواره، فلا ادغال و لا مدالسه و لا خداع فيه و لاتعقد عقدا تجوز فيه العلل و لاتعولن الي لحن قول بعد التاكيد و التوثقه و لايدعونك ضيق امر لزمك فيه عهد الله الي طلب انفساخه بغير الحق، فان صبرك علي ضيق امر ترجوانفراجه و فضل عاقبته خير من غدر تخاف تبعته و ان تحيط بك من الله فيه طلبه فلاتستقيل فيها دنياك و لا آخرتك». (مالکا، اگر ميان خود و دشمنت تعهدي بستي يا ضمانتي از خود براي او پوشانيدي، عهد خود را با وفا حفظ نموده و ضمانتي كه نمودهاي با امانت مراعات نما و شخصيتت را سپر وفاء به عهدي كه بستهاي قرار بده، زيرا در ميان واجباتي كه خداوند مقرر فرموده است، هيچيك از آنها مانند وفاء به عهد مورد اتفاق مردم نيست مردمي كه در همهي موضوعات و قوانين داراي خواستههاي متنوع و آراء پراكنده ميباشند. حتي مشركين كه مانند مسلمانان مقيد به صفات حميده و اخلاق فاضله نيستند، ملتزم به ايفاي تعهدي هستند كه ميان خود ميبندد، زيرا آنان نيز عواقب وخيم حيلهگري در عهدشكني را آزمايش كرده و ديدهاند. هرگز از ضمانتي كه بر ذمهي خود گرفتهاي اعتذار مكن و به تعهدي كه بستهاي خيانت روا مدار و بر دشمنت نيرنگ مزن، زيرا هيچ كس جز نادان و شقي جرئت به خدا نميكند … خداوند سبحان عهد و ذمهي خود با رحمت واسعهي خود براي امن و اطمينان مردم به يكديگر در ميان آنان گسترده است و تعهد را منطقهي ممنوعهاي قرار داده است كه مردم بر نيروي آن تكيه كنند و بر آن پناهنده شوند. پس نبايد در تعهد هيچگونه افساد و خيانت و نيرنگ بوده باشد. مالكا، هيچ تعهدي برقرار مكن كه بتواني آنرا تاويل به غير مقصود اصلي نمائي و بتواني آنرا از محتويات اصيلش منحرف بسازي. و هرگز پس از صراحت و تاكيد و دادن اطمينان، با گفتار كج خود، تعهد را مختل مساز. اگر تعهد الهي موجب شد كه در تنگناي قرار گرفتي، اين تنگناي و مشقت باعث نشود كه فسخ ناحق آن تعهد را مطالبه كني، زيرا تحمل تنگناي و مشقت امري كه اميد به برطرف شدن و عاقبت نيكوي آن داري، بهتر از آن حيلهگري است كه همواره از عواقب وخيم آن در بيم و هراسي باشي و بازخواست خداوندي از همه سو تو را احاطه كند و نتواني از آن بازخواست نه در دنيا و نه در آخرت رها گردي).
محتويات اين عبارت عاليترين مسائل را دربارهي تعهد در دو تعين دوم و سوم مطرح نموده است. در اين مسائل بايد كاملا دقت كنيم:
1- آغاز اين عبارات تعهد با دشمن را مطرح نموده است. اين طرح خود دليل اهميت حياتي تعهدي است كه در ميان مردم بسته است كه از طرف تعهد فرد يا جامعهي اسلامي با دشمن هم بوده باشد، بايد با اهميت حياتي تلقي شده و ايفاي آن تعهد را ضروري بداند.
2- تعبير او البسته منك ذمه (يا ضمانتي از خود براي او پوشانيدي فوقالعاده جالب است، زيرا معنايش اينست كه هنگامي كه انسان چيزي را به ذمه ميگيرد و ضمانتي را
ميپذيرد، در حقيقت ذمهي خود را بر او پوشانيده است و طرف اين ذمه و ضمانت را همواره به همراه دارد، مانند اينكه جزئي از موجوديت ضامن به او چسبيده است، تا به آن ذمه و ضمانت وفا كند.
3- تعهدي كه بسته ميشود بايد وفا به آن احاطه شود و گمان نرود كه تعهدي كه صورت گرفته است يك گفتاري بوده است كه بوجود آمده و از بين رفته است، بلكه بمجرد اينكه تعهدي بوجود آمد بايد تصميم جدي وفا به همهي اجزا آن تعهد را احاطه نمايد.
4- شخصيت تعهد كننده مانند سپر نگهدارندهي موضوع تعهد است، در حقيقت مانند اينست كه شخصيت تعهد كننده در گرو تعهدي است كه بوجود آورده است، بنابراين، خيانت به تعهد، خيانت به شخصيت محسوب ميشود و ايفاي آن احترام به شخصيت ميباشد.
5- هيچيك از واجبات و تكاليفي كه خداوند سبحان بر بندهگانش مقرر فرموده است، مانند تعهد مورد اتفاق و التزام مردم نيست. وفاء به عهد در ميان همهي جوامع و ملل ضروري و با عظمت تلقي شده است، زيرا خداوند متعال فلسفهي اين تكليف را با نشان دادن عواقب وخيم تخلف از آن را، براي همكان كاملا آشكار فرموده است. و به عبارت ديگر اگر ايفاي تعهدها ضروري تلقي نشوند، زندگي اجتماعي قطعا از هم گسيخته و مختل خواهد گشت. اين فلسفهي روشن و آشكار ضرورت وفا به تعهدها را در تعين دوم كه نظم حيات اجتماع انسانها است، بيان ميدارد، لذا هيچ گونه ارزش و فضيلتي در اين وفا به تعهدها وجود ندارد، زيرا وقتي كه عامل وفا به تعهد جبر زندگي اجتماعي باشد، در حقيقت عمل به پيمان ضرورتي است كه صيانت ذات و خودخواهي براي امكانپذير ساختن زندگي در جامعهي ايجاب نموده است.
6- دستورات بعدي در عبارت اميرالمومنين (ع) كه ميفرمايد:
الف- دربارهي آنچه كه بر ذمهي خود گرفتهاي حيلهپردازي مكن و بر عهده خود خيانت روا مدار.
ب- نيرنگ بر دشمن مزن، زيرا هيچ كسي جز نادان شقي بر خدا جرئت نميكند، مسئلهي تعهد را از ضرورتهاي نظم اجتماعي بالاتر برده و در تعين سوم قرار ميدهد كه عبارتست از حيات وابسته به خدا. تعهدهائي كه در تعين بوجود ميآيند، جنبهي انساني الهي- پيدا ميكنند. تعهد با اين تعين و انگيزهي الهي است كه تخلف از ايفاي آن جرئت به مقام شامخ ربوبي است. خلاصهي مطالب اميرالمومنين عليهالسلام تا اينجا چنين است كه احترام و وفا به تعهد دو انگيزه دارد: انگيزهي يكم- همان ضرورت امن و اطمينان در زندگي اجتماعي است كه خداوند متعال مانند يك قانون طبيعي در جوامع حكمفرما ساخته است. نتيجهي احترام و وفاء به تعهدها با اين انگيزه فقط امكانپذير بودن حيات جمعي انسانها است كه ما آنرا در تعين دوم قرار داديم. انگيزهي دوم- يك عامل الهي است كه احترام و ايفاي تعهد را اطاعت خداوندي و تخلف از آنرا معصيت و جرئت به آن مقام ربوبي معرفي مينمايند. تفاوت ميان اين دو انگيزه كاملا روشن است، زيرا احترام و ايفاي تعهد بر مبناي انگيزهي يكم معلول جبر زندگي اجتماعي است كه داخل در منطقهي ارزشهاي والا نيست، چنانكه خوردن غذا و آشاميدن آب براي گرسنه و تشنه ربطي به منطقهي ارزشهاي والا ندارد. ولي احترام و ايفاي تعهد بر مبناي انگيزهي دوم كه جنبهي الهي دارد، در منطقهي عاليترين ارزشهاي انساني قرار دارد و همهي خواص و لوازم عالي عمل به تعهد در اين انگيزهي دوم است كه ما آنرا تعين سوم ناميدهايم.
6- در هيچ تعهدي نبادي كلمات و رموزي بكار برود كه قابل تحريف و تاويل بر خلاف مقصود اصلي و نخستين باشد كه تعهد بر مبناي آن بوجود آمده است.
7- هيچ زحمت و مشقتي نبايد موجب آن شود كه تعهد بناحق نقض شود. تعهد و احترام و ايفاي آن از ديدگاه قرآن آيات مربوط به تعهد در قرآن مجيد به سه گروه تقسيم ميگردند:
گروه يكم- مسئوليت دربارهي تعهد بطور عام. از آنجمله:
1- و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا (و به عهد خود وفا كنيد زيرا عهد مورد مسئوليت است).
2- و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا (و آن نيكوكاران كساني هستند كه وقتي كه عهدي بستند به عهد خود وفا كند).
3- و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون (و مومنين كساني هستند كه امانت و عهدهائي را كه ميبندد مراعات ميكنند).
4- يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود (اي كسانيكه ايمان آوردهايد، به عهدهاي خود وفا كنيد).
5- بلي من اوفي بعهده واتقي فان الله يحب المتقين (بلي، كسيكه به عهد خود وفا كرده و تقوا ورزيد، خدا متقيان را دوست ميدارد). تاكيد و اصرار خداوندي در اين گروه از آيات دربارهي وفا به پيمانها و تعهدها كاملا روشن است.
گروه دوم- آياتي است كه لزوم وفا به عهد الهي را مورد دستور و توصيه قرار ميدهد. از آنجمله:
1- الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين. و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم. (اي فرزندان آدم، با شما عهد نبستهام كه شيطان را نپرستيد، قطعا او دشمن آشكاري براي شما است. مرا بپرستيد اينست راه راست).
2- و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم (و به عهد خداوندي وفا كنيد هنگاميكه عهدي بستيد).
3- من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه (از مومنين مرداني هستند كه آنچه را با خدا عهد بسته بودند ايفا نمودند).
اين گروه در سورهي البقره آيه 27 و سورهي آلعمران آيهي 77 و الانعام آيهي 152 و الرعد آيهي 20 و 25 و النحل آيهي 91 و 95 و الاحزاب آيهي 15 نيز آمده است. گروه سوم- عهدي كه خداوند بسته است:
1- و اوفوا بعهدي اوف بعهدكم (و به عهدي كه با من بستهايد وفا كنيد تا به عهدي كه با شما بستهام وفا كنم).
2- و من اوفي بعهده من الله. موضوع تعهد و گروه يكم از آيات:
گروه يكم- از آيات مربوط به تعهد با عموميتي كه دارد، به لزوم وفاء به هر عهدي كه ميان انسانها بسته ميشود دلالت مينمايد، مگر تعهدي كه مخالف دستورات اسلامي باشد. اين شرط با بيانات مختلفي در منابع اسلامي آمده است، مانند روايت معروفي كه ميگويد: كل شرط جائز الا ما خالف الكتاب او السنه (هر شرط و عهدي جايز است مگر آنچه كه مخالف كتاب يا سنت باشد). شرط الله قبل شرطكم (شرط و عهد خداوندي پيش از شرط و عهد شما است).
از طرف ديگر همهي آياتي كه دلالت بر ضرورت قطعي وفاء به تعهدهاي الهي مينمايد، هر گونه تعهدي را كه مخالف تعهدهاي الهي است مردود و مطرود ميسازد. اين مسئله كاملا روشن است كه خداوند متعال كه دستور به انجام و ايفاي تعهدها صادر كرده است، هرگز امر به انجام خلاف دستورات خود نمينمايد. لذا هرگز نميتوان به دروغ گفتن و هتك ناموس و دزدي و جنايت و خيانت به فرد و اجتماع و رباخواري و حمايت از ظلم و بياعتنائي به ناتوان و پايمال كردن ساير واجبات و ارتكاب محرمات الهي تعهد بسته و ملزم به ايفاي آن بود.
در روايتي معروف آمده است كه امام صادق عليهالسلام يكي از ياران خاصش را خواست و به او فرمود: عائلهي من زياد شده است، اين پول را بگير و جنسي بخر و با بازرگاناني كه به مصر ميروند، برو و در آنجا بفروش و بيا، آن شخص پول را ميگيرد و با بازگانان مدينه جنسي را ميخرند و رهسپار مصر ميشوند. پيش ار آنكه وارد مصر شوند در نزديكي مصر مينشينند و يك نفر را ميفرستند تا وضع آن جنس را از نظر كمي و زيادي در بازار رسيدگي كند، آن شخص رسيدگي ميكند و برميگردد و ميگويد: عرضهي اين جنس در بازار بسيار كم است، در نتيجه قيمت جنس بسيار بالا است، اين بازرگانان با يكديگر عهد ميبندند كه جنس را به بيش از قيمت عادلانهاش بفروشند و اين كار را ميكنند، وقتي كه برميگردند و فرستادهي امام صادق (ع) به خدمت آن حضرت ميرسد سود بسيار زيادتر از سود عادلانه را به امام تقديم ميكند. آن حضرت ميفرمايد اين سود خيلي زياد است، قصه از چه قرار بوده است؟! فرستادهي امام عرض كرده است: ما پيش از ورود به مصر با نظر به كمبود جنسي كه برده بوديم، با يكديگر تعهد بستيم كه به اين سود كلان معامله كنيم. امام از اين كار پليد سخت ناراحت شد و فرمود: شگفتا، مينشينيد و به ضرر مسلمانان تعهد ميبنديد. سپس مقداري سود عادلانه از آن پول را برداشت و فرمود: بيش از اين حق من نيست. (مضمون تقريبي روايت را نقل كرديم).
گروه دوم از آيات- كه لزوم وفاء به عهد الهي را دستور ميدهد، شامل تعهدهائي است كه مردم در ميان خود ميبندد كه آيات گروه اول با تاكيد و صراحت لزوم ايفاي آنها را گوشزد مينمايد، چنانكه شامل تعهدهاي فطري و عقلي و وجداني دربارهي اطاعت به دستورات و تكاليف الهي نيز ميگردد. آيهي 60 از سورهي يس، همين تعهد را گوشزد ميكند: «الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين. و ان اعبدوني هذا الصراط المسقيم» (اي فرزندان آدم، آيا من با شما تعهد نبستم كه شيطان را نپرستيد، زيرا او دشمن آشكار شما است و به من عبادت كنيد، اينست صراط مستقيم) اين تعميم با نظر باينكه به مباحثي كه در تفسير و توضيح جملات اميرالمومنين (ع) در فرمان مالك اشتر متذكر گشتيم، صحيح به نظر ميرسد، زيرا چنانكه در تعهد انساني- الهي اثبات كرديم: تعهد دو جنبهي خلقي و خالقي دارد: جنبهي خلقي آن همان پيمانهاي متداول در جوامع انساني است كه ضرورت و جبر حيات اجتماعي ايفاي آنها را حتمي ميسازد.
جنبهي خالقي آن عبارتست از به گرو گذاشتن شخصيت انساني كه رو به ماوراي طبيعت دارد نكتهي مهمي كه تذكر به آن لزوم دارد، اينست كه تاكنون در جنبهي خلقي تعهدها كه بر مبناي جبر حيات اجتماعي است در جريان بوده است، آن جبر و ضرورتي نبوده است كه در برابر زورگويان و قدرتمندان هم مستحكم و پايدار بوده باشد. اين ضعف و ناپايداري ناشي از آن بوده است كه با قطع نظر از جنبهي خالقي تعهدها، انگيزهي ديگري جز ضرورت جبر اجتماعي وجود ندارد كه متعهد را به ايفاي تعهد ملزم نمايد. از طرف ديگر ميدانيم كه نظم و مقررات اجتماعي در برابر زورگوئي قدرتمندان بيخبر از انسان مانند تار عنكبوتي است بيدوام و ناپايدار. در صورتي كه فرد و جامعهاي كه جنبهي خالقي تعهد را انگيزهي خود قرار بدهد، بدانجهت كه شخصيت انساني الهي خود را در گرو تعهد خود ميبيند، لذا ايفاي تعهد را نوعي تنفس ضروري حيات ميداند. گروه سوم- آياتي است كه ميگويد: خداوند متعال عهدي را كه با انسانها بسته است وفا ميكند. وفاي خداوندي به عهدي كه بسته است از صفات جلاليه او است كه با كمال بينيازي و غناي مطلق خبر از ايفاي عهدي كه بسته است ميدهد.
اين مسئله در تفكرات دانشمندان الهي بطور جالب مطرح شده است:
باد ما و بود ما از داد تست هستي ما جملهي از ايجاد تست
لذت هستي نمودي نيست را عاشق خود كرده بودي نيست را
لذت انعام خود را وا مگير نقل وبادهي جام خود را وا مگير
ور بگيري كيت جست و جو كند نقش با نقاش كي نيرو كند
منگر اندر ما مكن در ما نظر اندر اكرام و سخاي خود نگر
ما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتهي ما ميشنود
در آن بيتي كه ميگويد:
ور بگيري كيت جست و جو كند نقش با نقاش كي نيرو كند
درست دقت شود كه هيچ پديده و قانوني نميتواند دست خداوندي را ببندد، با اينحال، او خود را در حد اعلاي وفا كننده به عهد توصيف ميفرمايد: و من اوفي بعهد من الله (التوبه آيه 111) (و كيست وفا كنندهتر از خدا به عهد خويشتن). نظامي گنجوي ميگويد:
گر تن حبشي سرشتهي تست ور خط ختني نوشتهي تست
گر هر چه نوشتهاي بشوئي شويم دهن از زياده گوئي
گر باز به داورم نشاني اي داور داوران تو راني