پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 427-415و من خطبة له عليه السّلام خطبها عند علمه بغزوة النعمان بن بشير، صاحب معاوية لعين التمر، و فيها يبدى عذره و يستنهض النّاس لنصرته.
اين خطبه را امام هنگامى ايراد كرد كه از حمله «نعمان بن شبير» (از ياران معاويه) به «عين التمر»، (يكى از مناطق شمالى عراق) آگاه شد. امام در اين خطبه، عذر خويش را (از عدم مقابله سريع با دشمن) بيان و مردم را براى يارى و همكارى بسيج مى كند.
خطبه در يك نگاه:
اين خطبه همان گونه كه در بالا اشاره شد، هنگامى ايراد شد كه نعمان بن شبير، به عين التمر- كه يكى از آبادى هاى معروف عراق بود حمله كرد. معاويه قبلا به او گفته بود كه منظور من از اين گونه حمله ها ايجاد ترس و وحشت در دل مردم عراق است، نعمان- كه از عثمانيان بود- براى اين كار داوطلب شد و معاويه دو هزار رزمنده در اختيار او قرار داد و به او سفارش كرد كه به شهرها و نقاط پر جمعيّت نزديك نشود و به مراكزى حمله كند كه گروه اندكى از سپاهيان در آن منطقه باشند و نيز به سرعت ضربه اى بزند و باز گردد تا مبادا در چنگال سربازان عراق گرفتار گردد و نتيجه معكوس شود. نعمان حركت كرد و به نزديكى «عين التمر» رسيد. مالك بن كعب (از سوى على عليه السّلام) در آنجا بود. همراه مالك هزار رزمنده بودند، ولى به آنها اجازه داده بود كه به كوفه برگردند و جز صد نفر با او باقى نمانده بود. مالك كه از آمدن نعمان با خبر شد، نامه اى به امام عليه السّلام نوشت و از ماجرا خبر داد.
هنگامى كه نامه به على عليه السّلام رسيد، به اصحاب خود فرمود: «برخيزيد! و به يارى مالك بشتابيد، زيرا نعمان با سپاه كوچكى از اهل شام به عين التمر حمله ور شد». ولى مردم به دعوت امام جواب مثبت ندادند. امام به سراغ رؤساى قبايل فرستاد و به آنان دستور داد كه هم خودشان حركت كنند و هم مردم قبيله خود را بسيج كنند. آنها نيز كار مثبتى انجام ندادند و تنها سيصد نفر يا كمتر جمع شدند. امام از اين سستى و ضعف و زبونى و بى حرمتى نسبت به دعوت پيشوايشان، سخت بر آشفت و خطبه بالا را كه مملو از نكوهش و سرزنش اين قوم ضعيف و ناتوان است، ايراد فرمود و نشان داد كه تمام مشكل مسلمانان و مردم عراق، در ضعف و زبونى اين جمعيّت است كه مايه جسارت دشمنان و نوميدى دوستان شده است.
چرا دست روى دست گذاردید؟!
اين خطبه در زمانى ايراد شد که يکى از غارتگران شام به نام نعمان بن بشير، از سوى معاويه مأموريت يافت که به بعضى از مناطق عراق حملات ايذايى داشته باشد تا روحيه مردم را تضعيف کند و امام (عليه السلام) مردم را به مقابله با او دعوت کرد، ولى متأسّفانه بر اثر ضعف و زبونى و ناتوانى مردم عراق، پاسخ مثبتى به امام ندادند و امام ناچار شد اين خطبه را به دو منظور ايراد فرمايد:
نخست اين که ضايعات و مشکلاتى را که از اين رهگذر حاصل مى شود، از ساحت خويش دور سازد و مسؤوليت آن را به گردن مردم عراق که تا اين حد، در برابر حرکت هاى کوچک دشمن نيز ابراز ضعف و ذلّت مى کنند، بيفکند.
ديگر اين که شايد اين سخنان کوبنده در روح آن خفتگان بى درد اثرى بگذارد و بيدار شوند تا اين خطرات را ببينند و احساس مسؤوليت کنند، لذا حضرت مى فرمايد:
من گرفتار مردمى شده ام که هر گاه به آنها فرمان مى دهم، اطاعت نمى کنند و هر زمان که آنان را فرا مى خوانم اجابت نمى کنند! «مُنِيْتُ بِمَنْ لاَيُطِيعُ إِذَا أَمَرْتُ وَ لايُجِيبُ إِذَا دَعَوْتُ».
بديهى است که نيرومندترين و با تدبيرترين فرماندهان و مديران نيز، هنگامى که گرفتار چنين قوم و جمعيتى شود، کارى از او ساخته نيست و هر زيان و شکستى که دامان اين گروه را بگيرد، مسؤوليت آن متوجّه خودشان است.
حضرت، سپس مى افزايد: «اى بى اصلها! براى يارى آيين پروردگارتان منتظر چه هستيد»؟ «لاَأَبَا لَکُمْ! مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِکُمْ رَبَّکُمْ»؟
همه شرايط مبارزه با دشمن را داريد، هم عِدّه و هم عُدّه و امکانات داريد و هم از نقشه هاى شوم دشمن آگاه شده ايد و هم از خطراتى که شما را احاطه کرده با خبر هستيد، ديگر منتظر چه مى باشيد؟ نشسته ايد تا مرگ ذليلانه خود را به دست دشمن تماشا کنيد؟
جمله «لا أَبَالَکُمْ!»، اى بى اصلها! همان گونه که در سابق نيز اشاره شد، يا کنايه از اين است که شما گويى پدرى بالاى سرتان نبوده و از تربيت خانوادگى محروم بوده ايد که اينچنين ضعيف و زبون و ناتوان هستيد و يا نفرين است; يعنى حضرت نفرين مى کند که خداوند! پدر را از شما بگيرد. و اين کنايه از ذليل و خوار شدن است; زيرا کسى که پدر خود را از دست مى دهد، نوعاً گرد و غبار ذلّت و خوارى بر او مى نشيند.
در ادامه اين سخن براى تحريک آنها مى افزايد: آيا دينى نداريد که شما را دور خود جمع کند و يا غيرتى که شما را به خشم آورد؟ «أَمَا دِينٌ يَجْمَعُکُمْ وَ لاَ حَمِيَّةَ تُحْمِشُکُمْ»؟(1)
در واقع هر يک از اين دو مى توانست دواى درد جانکاه آنها باشد، زيرا داشتن يک دين که حلقه اتصالى است در ميان اقوام و گروههاى به ظاهر مختلف و متفاوت کافى است که همه را دور يک هدف جمع کند و انسجام را ـ که يک شرط اصلى پيروزى است ـ فراهم سازد.
و هر گاه چنين دينى در ميان آنها وجود نداشته باشد و يا ضعيف و فاقد کارايى گردد، حداقل غيرت اجتماعى و علاقه به حفظ آب و خاک و دفاع از حريم قوم و ملّت ايجاب مى کند که آنها در برابر دشمن متّحد شوند و به حرکت درآيند، ولى مردم کوفه و عراق در آن زمان با نهايت تأسّف، فاقد هر دو اصل بوده اند و نه دين محکمى داشته اند و نه غيرت اجتماعى کافى.
يک چنين گروهى و جمعيّتى که فاقد يک پايگاه محکم اجتماعى است، در حقيقت، بزرگ ترين مشکل براى پيشواى مدير و مدبِّر خواهد بود.
و چه زيبا فرموده است امام (عليه السلام) در خطبه اى ديگر; آنجا همين گروه ضعيف و زبون پراکنده را مخاطب ساخته و مى گويد: «أُريدُ أنْ اُداوِىَ بِکُمْ وَ أنْتُمْ دائى کَناقِشِ الشّوکَةِ بِالشَّوکَةِ; عجبا! من مى خواهم به وسيله شما بيماريم را درمان کنم، امّا شما خود بيمارىِ من هستيد، همانند کسى که بخواهد خار را به وسيله خار از بدن خود خارج کند».(2)
و به همين دليل حضرت در ادامه سخن مى افزايد: «من در ميان شما به پا مى خيزم و فرياد مى کشم و دردمندانه از شما يارى مى طلبم، اما نه سخن مرا مى شنويد و نه از دستورم اطاعت مى کنيد، تا زمانى که عواقب اعمالِ سوء شما ظاهر شود و (پشيمان گرديد در زمانى که کار از کار گذشته و پشيمانى سودى ندارد).
«أَقُومُ فِيکُمْ مُسْتَصْرِخاً(3) وَ أُنادِيکُمْ مُتَغَوِّثاً(4)، فَلاَتَسْمَعُونَ لي قَوْلا، وَ لاَتُطِيعُونَ لِي أَمْراً، حَتَّى تَکَشَّفَ الاُْمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ الْمَساءَةِ(5)».
آيا چيزى دردناک تر از اين پيدا مى شود که پيشوايى اين چنين آگاه و شجاع و عادل و پر تجربه گرفتار چنين قوم و ملّتى شود که پيوسته خون دل بخورد و فرياد بزند، امّا گوش شنوايى نباشد!
تنها در برابر اميرمؤمنان على (عليه السلام) چنين نبوده اند، بلکه تاريخ مى گويد که نسبت به امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) ـ فرزندان رشيد اميرالمؤمنان ـ نيز همين گونه رفتار کرده اند. بعد از واقعه خونين کربلا که امام حسين(عليه السلام) و تمام يارانش شهيد شدند و آنچه نبايد اتفاق افتد، افتاد، مردم کوفه سخت تکان خوردند و بيدار شدند و پشيمان گشتند و به عنوان توّابين براى خونخواهى امام حسين (عليه السلام) قيام کردند امّا چه سود که کار از کار گذشته بود و آن روز که بايد شجاعانه اطراف نماينده امام حسين (عليه السلام)، مسلم، را بگيرند همگى بيعت شکسته، در خانه ها پنهان شدند و سرانجام، مسلم يکّه و تنها با آنان مبارزه کرد و شهادتِ پرافتخار را بر تسليم ذلّت بار ترجيح داد.
سرانجام در آخرين جمله از اين فراز از خطبه حضرت به عنوان يک نتيجه گيرى روشن مى فرمايد:
«بنابراين، نه با شما انتقام خون بى گناهى گرفته مى شود و نه با کمک شما هدف مطلوب، به دست مى آيد: فَمَا يُدْرَکُ بِکُمْ ثَارٌ، وَ لاَيُبْلَغُ بِکُمْ مَرَامٌ.»
***
با ضعيفانى مثل شما نمى توان در مقابل دشمن ايستاد!
امام در اين فراز که دنباله سرزنشها و ملامتهائى است که به مردم کوفه فرمود و از سستى و ضعف و زبونى و پراکندگى آنان در مقابل حرکت حساب شده ايذايى دشمن سخت آنها را نکوهش کرد، چنين مى افزايد: «من شما را به يارى برادرانتان (اشاره به مالک بن کعب و ياران او است که در سرزمين «عين التمر» مورد تهاجم غارتگران شام قرار گرفت) دعوت کردم، ولى شما همانند شترى که از درد سينه مى نالد، آه و ناله سر داديد و همانند حيوان لاغرى که پشتش زخم باشد، کُندى کرديد! (دَعَوْتُکُمْ إِلَى نَصْرِ إِخْوَانِکُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الاَْسَرِّ، وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النِّضْوِ الاَْدْبَرِ).
اشاره به اين که هم در سخن اظهار ناتوانى کرديد و هم در عمل کارى کرديد که مايه سرشکستگى شما در دنيا و آخرت بود و دشمن زخم خورده را در برابر شما جسور ساخت و ضايعات انسانى و مالى شما را افزون کرد.
تشبيه آنها به حيوانات بيمار، ممکن است اشاره به ضعف فکرى و ناتوانى در تصميم گيرى آنها باشد. زيرا انسان عاقل هرگز به دشمن خود اجازه نمى دهد که اين گونه جسورانه به کشورش حمله کند و به هر جا مايل باشد، بدون هيچ گونه مانع و رادع قابل ملاحظه اى ضربه وارد کند.
حضرت در آخرين جمله اين خطبه، اشاره به گروه اندکى مى فرمايد که دعوتش را لبيک گفتند، ولى در عين حال چنان ترس و وحشتى آنها را فرا گرفته بود که در چهره هايشان نمايان بود، مى فرمايد: «سپس گروه اندکى به سوى من آمدند، گروهى مضطرب و وحشت زده و ناتوان که گويى آنها را به سوى مرگ مى برند در حالى که آن را با چشم خود نظاره مى کنند، «ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْکُمْ جُنَيْدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِيفٌ کَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ».
«متذائب»، همان گونه که سيّد رضى در پايان اين خطبه گفته است ـ به معناى «مضطرب» است و از «تذائبت الريح»، (بادها، به صورت مختلف وزيدند) گرفته شده است و گرگ را در زبان عرب، ذئب مى نامند براى اين که هنگام راه رفتن پيوسته اين طرف و آن طرف مى رود.
بنابراين همين گروه اندک نيز گروهى نبودند که بتوان به مصداق «کَمْ مِنْ فِئَة قَليلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثْيرَةً»، بر آنها اعتماد کرد، بلکه گروهى بودند ضعيف و ترسو و مضطرب و پريشان که گويى آنها را به قربانگاه مى برند و مرگ خود را با چشم خود نظاره مى کنند، گروهى که عدمشان برتر از وجودشان است و تکيه بر آنها مايه سرافکندگى و شرمسارى است و چقدر دردناک است که پيشواى بزرگ و فرماندهِ شجاع و با تدبيرى مانند على (عليه السلام)، گرفتار چنين مردمى شود!
جمله (کَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ)، اقتباس از آيه ششم سوره انفال است که درباره گروهى از مؤمنان ضعيف و ترسوىِ دوران پيامبر سخن مى گويد، آنها کسانى بودند که براى فرار از جهاد پيوسته به بهانه جويى و مجادله با پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم)، در حق و فرمان خدا در مورد جنگ بدر، مى پرداختند، ولى حوادث بدر، نشان داد که آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترسِ بى دليل بودند و چه پيروزى هاى عظيمى که در اين جنگ براى مسلمانان حاصل شد! و عجب اين که بعد از جنگ، همين ها در مورد غنائم، زبان به اعتراض گشودند!
اين تعبير ممکن است اشاره به اين باشد که حتّى اگر اين گروه اندک، داراى عزم راسخ و آهنين و پايمردى و مقاومت بودند، باز بر دشمنان فراوان خود پيروز مى شدند، ولى افسوس ... .
***
نکته:
پيامد سستى در برابر دشمن!
با اين که اساس تعليمات اسلام بر صلح و صفا با همه اقوام و ملت ها ـ جز در مواردى که با اسلام و مسلمانان، سرستيز داشته باشند ـ گذاشته شده، با اين حال در مواردى شدّت عمل را واجب مى شمرد.
نمونه آن همان چيزى است که در خطبه بالا و خطبه هاى ديگر نهج البلاغه در مورد سپاه معاويه و غارتگران شام ديده مى شود.
معاويه براى تضعيف روحيه سپاه کوفه و عراق پيوسته برنامه ريزى مى کرد و يکى از عمده ترين برنامه هاى او کارهاى ايذايى بود. او گروهى را بسيج مى کرد که غافلگيرانه به يکى از بخشهاى تحت حکومت على (عليه السلام) حمله کنند و ضربه اى به هر کس که دم تيغ آنها مى آيد، خواه مرد باشد يا زن يا کودک، بزنند و گروهى را به خاک و خون کشند و اموالى را غارت کنند و سريعاً به پايگاه خود برگردند.
اين مسأله چندين بار در حکومت على (عليه السلام) روى داد و هر زمان که مولا برآشفته مى شد و لشکريان را به تعقيب سريع دشمن و دادن پاسخ قاطع به آنها دعوت مى کرد، جمعيّت با کمال خونسردى و سستى با اين گونه مسائل روبرو مى شدند و هر قدر که مولا فرياد مى کشيد و آنها را به واکنش سريع دعوت مى کرد، آن افراد ضعيف و زبون به حرکت در نمى آمدند. گويا حملات دشمن متوجه آنها نيست، بلکه متوجه ديگران است!
همين امر سبب شد که غارتگران شام روز به روز جسورتر شوند و سرانجام بعد از شهادت على (عليه السلام)، عراق به آسانى در مقابل معاويه تسليم گردد و امام حسن (عليه السلام) با آن موقعيت و مقام، نتواند جلوى آن مرد ظالم را بگيرد، چرا که نيروى کار آمد و شجاعى که بتواند دشمن را بر سر جا بنشاند در اختيار نداشت.
در دنياى امروز نيز مطلب همين گونه است; يعنى اگر نخستين حرکات ايذايى دشمن در نطفه خفه نشود و به انتظار اين بنشينيم که حرکت همه جانبه اى از سوى آنها شروع شود، هنگامى بيدار مى شويم که کار از کار گذشته است.
نه تنها با نهايت هوشيارى مى بايد مراقب کوچکترين حرکت چه در بُعد نظامى يا سياسى و چه در بُعد تبليغاتى و اقتصادى بود و هر حرکتى را فوراً دفع کرد، بلکه بايد در اين گونه امور، ابتکار عمل را به دست گرفت تا مجال تهاجم را از دشمن بگيريم و او را در موضع دفاعى قرار دهيم.
معمولا افراد سست اراده هنگامى که نشانه هايى از اين گونه حرکات از سوى دشمن ظاهر مى شود به خاطر راحت طلبى، آن را توجيه ـ و به اصطلاح حمل بر صحّت ـ مى کنند، در حالى که در اين گونه موارد اصل بر سوءظن است; چرا که طرف مقابل، دشمن خونخوار است و نه يک انسان آزاده اى که عملش را مى توان حمل بر صحّت کرد.
با يادآورى جمله اى بسيار آموزنده و پرمعنا، از خطبه جهاد ـ که شرح آن گذشت ـ اين سخن را پايان مى دهيم.
امام اميرمؤمنان در اين جمله مى فرمايد: «أَلا وَ اِنّى قَدْ دَعَوْتُکُمْ اِلى قِتالِ هؤُلاءِ الْقَومِ لَيْلا وَ نَهاراً وَ سِرّاً وَ أِعْلاناً وَ قُلْتُ لَکُمْ: اَغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوکُمْ: فَوَاللهِ ما غُزِىَ قَومٌ قَطُّ، فى عُقْرِ دارِهِمْ إِلاَّ ذَلُّوا; آگاه باشيد! من شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با اين جمعيّت دعوت کردم و گفتم: پيش از آن که با شما بجنگند با آنان نبرد کنيد! به خدا سوگند هر قومى که در درون خانه اش مورد تهاجم دشمن قرار گيرد به يقين ذليل خواهد شد»(6).
سؤال:
ممکن است باز اين سؤال براى گروهى مطرح شود که چرا اميرمؤمنان على (عليه السلام)، با گروهى از لشکريانش اين چنين تند و خشن برخورد کرده و آنها را تا اين حد تحقير مى کند؟ آيا بهتر نبود از دَرِ ملاطفت درآيد و با محبّت بيشترى با آنان سخن بگويد؟
پاسخ اين سخن را کراراً ذيل خطبه هاى گذشته بيان کرده ايم، و گفتيم که اين آخرين دوا و در واقع همانند يک نوع جراحى بود، که هيچ گريزى از آن وجود نداشت.
***
پی نوشت:
1 ـ «تحمش» از مادّه «حمش» به گفته مقاييس، دو معنا دارد يکى به معناى «به غضب در آمدن» و ديگر به معناى «باريکى» در اينجا، همان معناى نخست است; چرا که امام مى فرمايد: «اگر جمعيّت و غيرتى داشتيد و از شنيدن اين واقعه اسفناک به خشم و غضب در مى آمديد.
2 ـ خطبه 121.
3 ـ «مستصرخ» از مادّه «صرخ» به معناى «صداى بلند و فرياد کشيدن» است و بعضى از ارباب لغت گفته اند که به معناى «فريادى بلند»، است که به هنگام ترس و وحشت يا مصيبت سر داده مى شود و به وسيله آن طلب يارى و کمک مى شود.
4 ـ «متغوّث» از مادّه «غوث» به معناى «يارى کردن به هنگام شدائد» است. بنابراين «متغوّث» به کسى مى گويند که در شدائد از ديگران يارى مى طلبد. اين تعبير و تعبير مستصرخ، به خوبى نشان مى دهد که امام تا چه اندازه در برابر سستى و زبونى اهل کوفه به هنگام بروز مشکلات ناراحت بوده است.
5 ـ «المساءة» مصدر از مادّه «سوء» به معناى «بدى و از دست دادن نعمت هاى مادّى يا معنوى دنيوى يا اخروى، بدنى يا غير بدنى» است.
6 ـ خطبه 27.