پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 458-445
و من خطبة له عليه السّلام «و فيها ينهى عن الغدر و يحذر منه».
در اين خطبه امام از پيمان شكنى نهى مى كند و مردم را از آن بر حذر مى دارد.
خطبه در يك نگاه:
در واقع امام در اين خطبه به سه نكته مهم اشاره مى كند:
نخست از اهمّيّت وفا و صدق و راستى سخن مى گويد، و پيمان شكنان را سخت مورد ملامت قرار مى دهد. ديگر اين كه بر خلاف آنچه پيمان شكنان نادان مى پندارند، حيله گرى و نيرنگ و خيانت و تزوير دليل بر هوش و خردمندى نيست. خردمند و هوشمند و زيرك كسى است كه در همه جا پاى بند به عهد و صداقت و طرفدار پيمانهاى خويش باشد. و در نكته سوم به اهميّت بهره گيرى از فرصتها در مسير اجراى اوامر الهى و وفاى به عهد و پيمان را اشاره مى فرمايد.
***
گرچه مفسّران نهج البلاغه تا آنجا که اطلاع داريم شأن ورودى براى اين خطبه ذکر نکرده اند، امّا ارتباط معنوى اين خطبه با خطبه 35 و قرائن ديگر نشان مى دهد که اين خطبه ناظر به جنگ «صفين» و «مسأله حکمين» است، چرا که بعد از ماجراى غم انگيز حکمين اين مسأله به طور گسترده در ميان مسلمانان مورد بحث بود، و شايد گروهى از ناآگاهان مکر و خيانت و پيمانشکنى عمرو بن عاص را دليلى بر هوشيارى و عقل او مى پنداشتند، و ممکن بود اين تفکّر سبب گرايش به اين گونه کارهاى غيرانسانى و غيراسلامى شود، لذا امام (عليه السلام) براى پيشگيرى از اين گونه افکار انحرافى، خطبه بالا را ايراد کرد، و از مکر و خدعه و نيرنگ و پيمانشکنى سخت نکوهش فرموده، و به عواقب شوم آن اشاره مى کند، و به عکس، وفا و صداقت را مى ستايد.
در بخش اوّل اين خطبه همه مردم را مخاطب قرارداده، مى فرمايد: «اى مردم! وفا همزاد راستگويى است»، (و اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند) (اَيُّهَا النّاسُ إِنَّ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ(1) الصِّدْقِ).
توأم به معناى «همزاد» و «توأمان» به معنى کودکان دوقلو است، و هرگاه دو چيز رابطه بسيار نزديک و تنگاتنگ با هم داشته باشند اين تعبير در مورد آنها به کار مى رود، و امام (عليه السلام) در اينجا دو فضيلت (وفا و صدق) را شبيه فرزندان دوقلو مى شمارد که بسيار با يکديگر شبيهند و رابطه ظاهرى و باطنى دارند.
دقّت در مفهوم اين دو صفت و سرچشمه هاى روحى و فکرى آن، نشان مى دهد که مطلب همين گونه است. وفا، يعنى پايبند بودن به پيمانها، در حقيقت نوعى صداقت و راستگويى است، همان گونه که صدق و راستى نوعى وفا نسبت به واقعيّتها و اداى حقّ آنها است.
صداقت به معنى وسيع کلمه منحصر به راستى و درستى در گفتار نيست، بلکه معنى وسيعى دارد که راستى در عمل را نيز شامل مى شود، و در قرآن مجيد نيز آمده است: (مِنَ الْمُؤمِنيْنَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ)(2) در ميان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند صادقانه ايستاده اند.
روشن است که منظور از «صدق عهد» در اين آيه همان صدق در عمل است، به همين دليل به دنبال آن مى فرمايد: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ; بعضى از آنها پيمان خود را به آخر بردند (و در راه خدا شربت شهادت نوشيدند) و گروهى ديگر در انتظارند!
درست است که معمولا صدق به راستگويى در گفتار گفته مى شود، ولى معنى وسيع آن گفتار و عمل را هر دو در برمى گيرد. و به اين ترتيب رابطه ميان «وفاء» و «صدق» روشن مى شود. کسى که پيمان مى بندد و مى گويد: من فلان کار را انجام مى دهم، هنگامى که پيمان شکنى کند، در واقع دروغ گفته است; و آدم پيمان شکن را مى توان آدمى دروغگو به شمار آورد، و از آنجا که حسن صداقت و زشتى دروغ بر همه کس واضح بوده است، امام (عليه السلام) وفاى به عهد و پيمان شکنى را قرين اين دو مى شمارد، تا حسن و قبح آن دو روشنتر شود.
سپس درباره آثار مثبت وفاء به عهد چنين مى فرمايد: «سپرى محکم تر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم». (وَ لاَأَعْلَمُ جُنَّةً(3) أَوْقَى مِنْهُ).
اين در واقعه يکى از مهمترين آثار و برکات دنيوى وفا به عهد است که آن را به عنوان محکمترين سپر معرفى مى کند; زيرا اساس زندگى اجتماعى، تعاون و همکارى و اعتماد متقابل مردم به يکديگر، و پايبندى به قراردادها و تعهدات فردى و اجتماعى است که اگر پايه هاى آن متزلزل شود چيزى جاى آن را نمى گيرد. به تعبير ديگر اگر سرمايه اعتماد وجود داشته باشد، فقدان سرمايه هاى ديگر قابل حلّ است; ولى اگر سرمايه اعتماد نباشد وجود ديگر سرمايه ها سودى نمى بخشد; و اصولا پايه اصلى دين را وفاى به پيمانها و تعهدات تشکيل مى دهد.
در سايه وفاى به عهد و پيمان، باران رحمت الهى و مواهب و برکات او بر جوامع بشرى سرازير مى شود و بلاها برطرف مى گردد و در حديث نبوى آمده است «لا دِيْنَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَهُ(4); کسى که پايبند به عهد و پيمان نيست دين ندارد.» و نيز آمده است: «اِذا نَقَضُوا الْعَهْدَ سَلَّطَ اللهُ عَلَيْهِمِ عَدُوَّهُمْ;(5) و هنگامى که مردم پيمان شکنى کنند خداوند دشمنانشان را بر سر آنها مسلط مى گرداند!»
اين نکته قابل توجه است که «جُنَّة» به معنى سپر، يک وسيله دفاعى در برابر خطرات دشمن در ميدان جنگ است. تشبيه وفاء به سپر نيز اين حقيقت را بازگو مى کند، که خطرات اجتماعى که معمولا ناشى از بى نظمى ها و قانون شکنى ها است، به وسيله سپر وفاء به عهد و پيمان از ميان مى رود.
سپس اشاره به جنبه هاى معنوى و اخروى آن کرده مى فرمايد: «کسى که از چگونگى رستاخيز آگاه است هرگز پيمان شکنى نمى کند»! (وَ مَا يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ کَيْفَ الْمَرْجِعُ).
اين همان چيزى است که مولا اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در يکى از خطبه هاى نهج البلاغه به آن اشاره کرده، مى فرمايد: «وَ لَوْلا کَراهِيَةُ الْغَدْرِ لَکُنُتُ مِنْ اَدْهَى النّاسِ! وَلکِنْ کُلُّ غُدَرَة فُجَرَةٌ، وَ کُلُّ فُجَرَة کُفَرَةٌ وَ لِکُلِّ غادِر لِواءٌ يُعْرَفُ بِه يَوْمَ الْقِيامَةِ; اگر من از پيمان شکنى و خدعه و نيرنگ بيزار نبودم، از سياستمدارترين مردم بودم، ولى هر پيمان شکن فريبکارى گنهکار است و هر گنهکارى کافر است (کفر به معنى ترک اطاعت فرمان خدا) و هر غدّار و مکّارى در قيامت پرچم خاصى دارد که به وسيله آن شناخته مى شود».(6)
و از آنجا که گاه انحراف جامعه از اصول صحيح اخلاقى سبب دگرگون شدن ارزشها مى شود، تا آنجا که پيمان شکنى و فريب و نيرنگ را نوعى ذکاوت و هوشيارى مى شمرند و پايبند بودن به عهد و پيمان را ساده لوحى مى انگارند، امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن چنين مى فرمايد: «ما در زمانى زندگى مى کنيم که غالب اهلش خيانت و پيمان شکنى را کياست و عقل مى شمارند، و جاهلان بى خبر اين گونه افراد را مدير و مدبّر مى خوانند! (وَ لَقَدْ أَصْبَحْنا في زَمَان قَدِ اتَّخَذَ أَکْثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ کَيْساً(7) وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلى حُسْنِ الْحِيلَةِ)!
آرى نظام ارزشى جامعه که معيارى است براى سنجش نيکى ها و بدى ها اگر واژگون گردد، ظهور چنين پديده هايى در آن جامعه دور از انتظار نيست، معروف منکر مى شود، و منکر معروف. ديو به صورت فرشته نمايان مى شود، و فرشتگان در نظرها به صورت ديوان!
با نهايت تأسف اين موضوع در عصر و زمان ما نيز به طور گسترده ظاهر شده، که حيله گران مکار و پيمان شکنان در عرصه سياست جهان به عنوان سياستمداران لايق شناخته مى شوند، و آنها که پايبند به عهد و پيمان الهى و انسانى هستند افرادى ساده انديش و خام و بى تجربه و چقدر مشکل است در چنين جهانى زيستن و نفس کشيدن؟!
ممکن است در کوتاه مدت پيمان شکنى و حيله گرى منافعى براى صاحبش به بار آورد، و او را در سياستش موفّق سازد، ولى بى شک در دراز مدّت شيرازه هاى اجتماع را از هم مى پاشد; اين درست به فرد متقلّبى مى ماند که با چند بار تقلب در معاملات سرمايه اى مى اندوزد، ولى هنگامى که تقلب و نيرنگ او گسترش يافت چرخهاى اقتصادى از کار مى افتد، و همه در گرداب ضرر و زيان فرو مى روند. روى همين جهت بسيارى از افراد بى ايمان و بى بند و بار براى حفظ منافع دراز مدّت خود سعى مى کنند اصل امانت و احترام به قرار داد را در معاملات خود حاکم کنند، مخصوصاً در برنامه هاى اقتصادى در دنياى امروز از سوى شرکتهاى مهم بيگانه اين اصل رعايت مى شود، تا با جلب اعتماد ديگران بتوانند منافع سرشار خود را تضمين کنند!
به همين دليل در روايات اسلامى آمده است: «اَلاَْمانَةُ تَجْلِبُ الْغِنى وَ الْخيانَةُ تَجْلِبُ الْفَقْرَ; امانت غنا و بى نيازى مى آورد و خيانت سرچشمه فقر است».(8)
درست است که امانت و وفا دو مفهوم جداگانه اند، ولى با توجّه به رابطه نزديکى در ميان اين دو است مى توان موقعيت يکى را از ديگرى استفاده کرد، به همين دليل در حديثى از امام اميرالمؤمنين آمده است که فرمود: «اَلاَْمانَةُ وَ الْوَفاءُ صِدْقُ الاَْفْعالِ».(9)
يکى از ياران امام صادق (عليه السلام) به نام عبدالرحمن بن سيّابه مى گويد: «هنگامى که پدرم از دنيا رفت، وضع من بسيار در هم پيچيد، بعضى از دوستان پدرم به من کمک کردند تا سر و سامان مختصرى به زندگيم بدهم، سپس به حج مشرّف شدم و به خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيدم، فرمود: مى خواهم نصيحتى به تو کنم، عرض کردم فدايت شوم آماده پذيرشم، فرمود: «عَلَيْکَ بِصِدْقِ الْحَديثِ وَ اَداءِ الاَْمانَةِ تَشْرَکُ النّاسَ فى اَمْوالِهِمْ هکَذا ـ وَ جَمَعَ بَيْنَ اَصابِعِهِ ـ قالَ فَحَفِظْتُ ذلِکَ عَنْهُ، فَزَکَّيْتُ ثَلاثَمِأَةَ اَلْفِ دِرْهَم; بر تو باد به راستگويى و اداى امانت تا اين گونه شريک اموال مردم شوى (امام اين جمله را فرمود) و انگشتانش را به يکديگر جمع کرد و در هم فرو برد (اشاره به اين که به اين صورت در اموال مردم شريک خواهى بود) من اين سخن را حفظ کردم و به آن عمل کردم چيزى نگذشت که زکات مال من سيصد هزار درهم شد».(10)
سپس امام به پاسخ کسانى مى پردازد که آن حضرت را متهم به عدم آگاهى از اصول سياست مى کردند، مى فرمايد: «آنها را چه مى شود؟! خداوند آنان را بُکشد! گاه شخصى که آگاهى و تجربه کافى دارد و طريق مکر و حيله را خوب مى داند فرمان الهى و نهى پروردگار، او را مانع مى شود، و با اين که قدرت بر انجام اين کار را دارد آشکارا آن را رها مى سازد، (مَا لَهُمْ! قَاتَلَهُمُ اللهُ! قَدْ يَرَى الْحُوَّلُ(11) الْقُلَّبُ(12) وَجْهَ الْحِيلَةِ وَ دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللهِ وَ نَهْيِهِ، فَيَدَعُهَا رَأيَ عَيْن بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَيْها).
ولى آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دين پروا ندارد، از فرصتى که پيش آمده استفاده مى کند (و دست به هر کار خلافى مى زند که در نظر ساده انديشان تدبير و سياست است).
(وَ يَنْتَهِزُ(13) فُرْصَتَهَا مَنْ لاَ حَرِيْجَةَ(5) لَهُ فِي الدِّينِ); من اگر دست به کارهايى نمى زنم که دشمن را ناجوانمردانه از پاى درآورم، و با استفاده از وسيله نامقدّس به مقصود برسم به خاطر اين نيست که از اين امور آگاهى ندارم، بلکه بدين جهت است که من از خدا مى ترسم، و در مناسباتم با همه کس، حتّى با دشمن، به اصول عدالت و جوانمردى و تقوى پايبندم! من هدف را توجيه گر وسيله نمى دانم و رسيدن به پيروزى بر دشمن را به هر قيمت قبول ندارم، ولى دشمنان من به هيچ يک از اين اصول پايبند نيستند، دست به هر کارى مى زنند و هر جنايتى را جايز مى شمرند، نه به خون بى گناهان احترام مى گذارند و نه از ظلم و ستم پروا دارند و نه به پيمان و عهدشان وفا دارند، آنها تنها يک چيز را مهم مى شمرند و آن رسيدن به اهداف نامشروع شان است، از هر طريق که ميسّر شود!
هنگامى که ساده لوحان، تحرّکات آنها و احتياطات مرا مى بينند، آن را حمل بر عدم آگاهى من از اصول سياست مى کنند، حال آن که سياستهاى آميخته با تقوى از سياستهاى تبهکاران و ظالمان و فرصت طلبان بى تقوا جدا است.
***
نکته:
سياستهاى الهى و شيطانى!
تفاوت بين روشهاى سياسى از تفاوت ديدگاهها در مسأله حکومت ناشى مى شود. آنها که حکومت را براى حفظ منافع شخصى يا گروهى مى طلبند، سياستى درخور آن دارند و آنها که حکومت را براى حفظ ارزشها مى خواهند، سياستى هماهنگ با آن دارند.
توضيح اين که در گذشته حکومتهاى ديکتاتورى بر محور افراد دور مى زد و يک فرد قلدر زورمند و خود کامه، براى تأمين منافع شخصى خويش در جهت مال و مقام، با تکيه بر زور، بر مردم يک ناحيه يا يک کشور مسلّط مى شد، افرادى را به کار مى گرفت که در حفظ قدرت او بکوشند و اصولى را محترم مى شمرد که به تقويت پايه هاى حکومت او کمک کنند.
در دنياى مادى امروز گرچه شکل حکومتها تغيير يافته، ولى ماهيت آنها با گذشته تفاوت چندانى ندارد، هر چند در اين راه گروهها مطرحند. مثلا در کشورهاى بزرگ صنعتى دنياى امروز، احزابى تشکيل مى شود که هر کدام حافظ منافع گروه معيّنى مى باشد، سپس از هر وسيله اى براى جلب آراء بيشتر و دستيابى به حکومت بهره مى گيرند، و هنگامى که به حکومت رسيدند افرادى را به کار مى گيرند، که قدرت آنها را تحکيم کند و اصولى را به کار مى بندند که منافع مادى گروهى آنها را تضمين نمايد.
اين متن کار حکومتها است، هر چند در حاشيه آن گاهى مسائلى مانند حقوق بشر، و آزادى انسانها، و گاه مسائل اخلاقى مطرح مى شود، ولى هم خودشان و هم ساير مردم مى دانند که اينها هرگز جدّى نيست، و در تعارض با منافع گروهى کم رنگ و بى رنگ مى شود.
به همين دليل هرگاه يکى از مخالفانشان کمترين تخلّفى از حقوق بشر مرتکب شود، و به اصطلاح پاى خود را پس و پيش بگذارد داد و فرياد آنها بلند مى شود، اما اگر دوستانشان، يعنى حاميان منافعشان، همه روز و هميشه اين حقوق را پايمال کنند مورد اعتراض قرار نمى گيرند!
در برابر اين نوع حکومت، حکومت انبيا و اولياء الله است که نه بر محور منافع فرد دور مى زند و نه منافع گروه معيّنى، بلکه اساس و پايه آن بر حفظ ارزشهاى والاى انسانى گذارده شده است.
گروه اوّل با صراحت مى گويند که اخلاق و سياست با يکديگر جمع نمى شود، بنابراين فرمانروايى که خويشتن را ملزم به رعايت اصول اخلاقى مى داند، در حقيقت مغز سياسى ندارد; و هرگز حاکميتش دوام نخواهد يافت! هدف وسيله را توجيه مى کند و هر آنچه در راه نيل به هدف دستاويز قرار گيرد نيک شمرده مى شود!
در حالى که پيشواى گروه دوم مى گويد: اِنَّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَکارِمَ الاَْخْلاقِ; من تنها براى تکميل ارزشهاى اخلاقى مبعوث شده ام.(15) يا اين که (لَوْلا ... ما أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ أنْ لايُقارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم ...; اگر به خاطر اين نبود که خداوند از دانشمندان امّتها پيمان گرفته که در برابر پرخورى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سکوت نکنند هرگز حکومت را نمى پذيرفتم(16)، و در جايى ديگر مى خوانيم: وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطِلَبِ اِلاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى(صلى الله عليه وآله وسلم): قيام من براى کسب قدرت و مقام نيست، من تنها مى خواهم در ميان مردم اصلاح کنم (و آنها را به راه حقّ و عدالت و ارزشهاى والاى انسانى بازگرداندم).(17)
بديهى است اصولى که بر سياست گروه اوّل حاکم است، با اصول سياسى شناخته شده از سوى گروه دوم کاملا متفاوت، بلکه در تعارض است.
گروه اوّل به شهادت تاريخ به آسانى همه ارزشها را در پاى حکومت خود قربانى کنند، و گروه دوم بارها و بارها حکومت و قدرت خود را فداى حفظ ارزشها کردند.
آنچه در خطبه بالا آمده در واقع تبلور همين معنى است، امير مؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: من به خوبى از تمام ريزه کاريهاى سياست مخرّب باخبرم، و راههاى پيروزى بر دشمن را دقيقاً مى دانم و توانايى به کار بستن آنها را دارم، ولى مى دانم که حفظ ارزشها هرگز اجازه بسيارى از اين چاره جويى هاى سياسى را که از اصول شيطانى سرچشمه مى گيرد نمى دهد! من چشم به اوامر و نواهى الهى دوخته ام، هر جا به من اجازه پيشروى بدهد مى روم، و هر جا مانع شود، باز مى ايستم.
«به خدا سوگند معاويه از من سياستمدارتر نيست، ولى او نيرنگ مى زند و مرتکب گناه مى شود، اگر نيرنگ و پيمان شکنى ناپسند و ناشايسته نبود من از سياستمدارترين مردم بودم»! (وَ اللهِ ما مُعاوِيَةُ بِأَدْهى مِنّى وَلکِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَو لا کَراهِيَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أدْهَى النَّاسِ).(18)
به من مى گويند: «پيروزى خود را در جور و ستم درباره کسانى که بر آنها حکومت مى کنم، جستجو نمايم (گروهى از قدرتمندان صاحب نفوذ را بى حساب از بيت المال سير کنم در حالى که گروهى از پاکدلان گرسنه و محروم بمانند) به خدا سوگند! تا عمر من باقى است و شب و روز برقرار است، و ستارگان آسمان طلوع و غروب دارند، هرگز به چنين کارى دست نمى زنم (و براى حفظ حکومتم ارزشهاى الهى و دينم را قربانى نمى کنم)! (أَتَأمُرُونى اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَورِ فَيمَنْ وُلِّيْتُ عَلَيْهِ؟ وَ اللهِ لا أَطُورُ بِه، ما سَمَرَ سَميرٌ، وَ ما أَمَّ نَجْمٌ فِى السَّماءِ نَجْماً).(19)
اختلاف اين دو ديدگاه در سياستهاى الهى و شيطانى سبب مى شود که گاه افراد ناآگاه به حاميان سياستهاى الهى خرده بگيرند و اعمال آنها را بر ساده انديشى و عدم آگاهى به فنون سياست حمل کنند، غافل از اين که آنها در عالم ديگرى سير مى کنند که اصول و ضوابط حاکم بر آن جز اين روش را اجازه نمى دهد!
مثلا هنگامى که مى شنوند على (عليه السلام) در صفّين بعد از آن که دشمن آب را به روى او بست و ياران امام (عليه السلام) دشمن را عقب راندند و شريعه فرات را در اختيار گرفتند، به پيشنهاد بعضى از يارانش که مى گفتند: شما هم دستور دهيد آب را به روى لشکر دشمن ببندند تا از پاى درآيند، اعتنايى نکرد فرمود آبى را که خدا بر آنها حلال کرده از آنها منع نمى کنم!(20)
و هنگامى که مى شنوند پيش از اميرمؤمنان على (عليه السلام) پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) به پيشنهاد کسانى که به هنگام محاصره قلعه هاى خيبر اصرار داشتند آب را به روى يهوديان ببندند وقعى ننهاد، تعجّب مى کنند.(21)
يا هنگامى که مى شنوند «مسلم بن عقيل» با اين که مى توانست ابن زياد را غافلگيرانه در خانه «هانى بن عروه» به قتل برساند، از اين کار خوددارى کرد و گفت: حديث پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به يادم آمد که از «ترور» منع فرموده است: (أَلاْيمانُ قَيِّدُ الْفَتْکَ)(22)، در شگفتى فرو مى روند!
و نيز هنگامى که در تاريخ مى خوانند على (عليه السلام) در جنگ صفّين از کشتن عمروعاص، موقعى که خود را کاملا برهنه کرد، صرف نظر فرمود در حالى که اگر او را مى کشت سرنوشت جنگ عوض مى شد. مى گويند اين گونه کارها در ميدان سياست قابل قبول نيست و کسى که رفتارى اين گونه دارد، سياستمدار نيست.
همچنين اصرار بر پايبندى به عهد و پيمانها، حتى با دشمنان، که در قرآن مجيد و احاديث اسلامى آمده است و اصرار بر حفظ امانت هر چند امانت شمشير دشمن بوده باشد،(23) تمام اين امور ارزشى را با اصول سياست سازگار نمى بينند، بلکه مى گويند سياستمدار ماهر آن است که از پيمانها و امانتها تا آنجا دفاع کند که به نفع او تمام مى شود، و آنجا که به زيان او است بايد به بهانه اى از عمل به تعهدات خود و امانتدارى سرباز زند!
اين گونه افراد که در حال و هواى شرايط حاکم بر سياستهاى شيطانى زندگى مى کنند هرگز به سياستهاى الهى که حفظ ارزشها در متن آن قرار دارد، نمى انديشند.
براى يک «سياستمدار الهى» پيروزى بر دشمن در درجه دوم اهميت است و در درجه اوّل حفظ ارزشها مهم است، ارزشهايى که ماندنى است، و بهترين وسيله تکامل جامعه انسانى و پرورش انسانهاى شايسته و تشکيل «حيات طيبه» است.
اين نکته نيز قابل توجه است که ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه هنگامى که به نمونه اى از جوانمردى «ابراهيم بن عبدالله» که از نواده هاى امام حسن مجتبى (عليه السلام) بود اشاره مى کند، مى افزايد: آل ابى طالب از اين جوانمردى ها (که بر پايه حفظ ارزشهاى اسلامى بود) بسيار داشتند، چرا که آنها اهل دين بودند نه دنيا، و جهان مادى را تنها براى اين مى طلبيدند که ستون خيمه دين را به وسيله آن برپا کنند (نه براى خودکامگى و لذّات زودگذر که سياستمداران مادّى طالب آن هستند).(24)
***
پی نوشت:
1 ـ «توأم» به گفته بعضى از ارباب لغت از مادّه «وئام» به معنى موافقت آمده است، در حالى که بعضى ديگر مانند صاحب مقاييس «تاء» آن را اصلى مى دانند و اتئام (مصدر باب افعال) را به معنى دوقلو زاييدن ذکر کرده اند، و در هر حال معمولا به معنى وسيع کلمه که مقارنت و شباهت دو چيز به يکديگر است، به کار مى رود، و ما نيز در بالا آن را به معنى همزاد تفسير کرديم که در فارسى مفهوم خاص و مفهوم عام و گسترده اى دارد.
2 ـ سوره احزاب، آيه 23.
3 ـ «جُنّة» (بر وزن غُصّه) به معنى سپر است، و در اصل از مادّه «جَنّ» (بر وزن فَنّ) به معنى پوشانيدن گرفته شده، و به ديوانه مجنون مى گويند، به خاطر اين که گويى عقل او زير پوشش قرار گرفته و باغ را جنّت مى نامند به خاطر اين که زمينش پوشيده از درخت است و جنين را جنين مى گويند، از آن رو که در شکم مادر پوشيده و پنهان است، و اطلاق جِنّ بر گروه خاصى از موجودات به خاطر پنهان بودن آنان است، و سپر نيز جُنَّةَ ناميده مى شود به خاطر اين که انسان را از سلاحهاى خطرناک دشمن مى پوشاند.
4 ـ نوادر راوندى، صفحه 5.
5 ـ بحارالانوار، جلد 97، صفحه 46.
6 ـ نهج البلاغه، خطبه 200.
7 ـ «کَيْس» و «کياست» به معنى زيرکى و هوشيارى است، و کيّس (بر وزن سيّد) به معنى عاقل و هوشيار است; و به گفته ابن فارس «کيس» (جيب لباس يا کيسه) را به اين نام مى نامند، به خاطر اين که اشيايى در آن گردآورى مى شود همان گونه که انسان باهوش و کيّس مسائل مختلف را در فکر خود جمع مى کند.
8 ـ بحارالانوار، جلد 72، صفحه 114.
9 ـ غررالحکم، حديث 2083.
10 ـ فروع کافى، جلد 5، صفحه 134، (اندکى با تلخيص).
11 ـ «حُوّل» (بر وزن ذرّت) از مادّه «حول» به معنى دگرگون شدن چيزى است، و حوّل به کسى مى گويند که مى تواند مسائل را زير و رو کند و از تجارب مختلف در آن بهره گيرى نمايد، و سال را از اين جهت «حَوْل» مى گويند، که با گذشت آن مسائل دگرگون مى شود.
12 ـ قُلَّب (بر وزن قُلَّک) از مادّه قلب، آن هم به معنى دگرگونى است، و قُلَّب به کسى مى گويند که کارهاى مختلف را زير و رو مى کند و چاره جويى مى نمايد، واطلاق واژه قلب براى آن عضو مخصوص، از اين جهت است که دائماً در حرکت و تغيير و دگرگونى است.
13 ـ «ينتهز» از مادّه «انتهاز» به معنى اقدام به انجام کارى است، و در بسيارى از موارد مانند خطبه مورد بحث با فرصت همراه است و به معنى بهره گيرى کامل از فرصتها است.
14 ـ «حريجة» از ماده «حرج» (بر وزن کرج) به معنى جمع شدن و تنگ شدن است، و بعضى اصل آن را به معنى فشار معنوى حاصل از تحمّل مشقتها دانسته اند، اين واژه (حرج) گاه به معنى گناه نيز مى آيد، و حريجة به معناى پرهيز از گناه است.
15 ـ کنزالعمال، جلد 3، صفحه 16، حديث 5217.
16 ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
17 ـ بحارالانوار، جلد 44، صفحه 329.
18 ـ نهج البلاغه، ، خطبه 200، و در نقل ديگرى از آن حضرت آمده است: لَولاَ التُّقى ـ يا ـ لَوْلاَ الدّينُ وَ التُّقى لَکُنْتُ أدْهَى الْعَرَبِ: «اگر دين و تقوى نبود، سياستمدارترين عرب بودم، (اشاره به سياستهاى شيطانى است); (شرح ابن ابى الحديد، جلد 1، صفحه 28).
19 ـ نهج البلاغه، خطبه 126.
20 ـ تاريخ طبرى، ج 3، صفحه 569، در ضمن بيان تاريخ سال 36 هجرى.
21 ـ سيد المرسلين، جلد 2، صفحه 408، به نقل از سيره حلبى، جلد 3، صفحه 40.
22 ـ يعنى ايمان کشتن غافلگيرانه (ترور) را ممنوع کرده است، و به مؤمن اجازه اقدام به چنين کارى نمى دهد، اين در واقع يک اصل است و هيچ مانعى ندارد که بعضى از استثناهاى محدود و معدود داشته باشد، (اين حديث را علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 44، ص 344، و ج 47، ص 137 نقل کرده است).
23 ـ به ميزان الحکمه، ماده امانت، ح 1493 به بعد مراجعه شود.
24 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 314.