پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 545-533عند المسير إلى الشام، قيل: إنّه خطب بها و هو بالنخيلة خارجا من الكوفة الى صفين.
گفته مى شود امام اين خطبه را هنگامى ايراد كرد كه در «نخيله» (لشكرگاه نزديك كوفه) بود و عزم ميدان صفّين را داشت.
خطبه در يك نگاه:
اين خطبه در واقع داراى دو بخش است: بخش اوّل طبق معمول بسيارى از خطبه ها، حمد و ثناى الهى است در برابر نعمتهاى بى پايانش كه به بندگانش ارزانى داشته است، و امام عليه السّلام با تعبيراتى بسيار زيبا و روح پرور از آنها ياد مى كند، و خدا را به خاطر آنها مى ستايد.
در بخش دوم لشكريان خود را از برنامه اى كه در پيش دارند آگاه مى سازد، و مسيرشان را به آنها نشان مى دهد كه از كجا بايد بگذرند تا به مقدمه لشكر كه از پيش فرستاده شده است بپيوندند. سپس قبايلى را كه در اطراف دجله زندگى مى كنند بسيج نموده و به همراهى هم به سوى دشمن حركت كنند، ظاهرا امام عليه السّلام مى خواهد به يارانش در نخيله، كه جمعيت زيادى نبودند، اين نكته را يادآور شود كه تنها شما نيستيد كه به سوى صفّين مى رويد، گروه زيادى در مسير راهند كه آنها را بسيج مى كنيم و به شما مى پيوندند و جزء عدّه و عدّه شما مى شوند. توضيح اين كه حضرت عليه السّلام مقدمه لشكر خود را به نقطه اى از ساحل فرات فرستاد و دستور داد آنجا بمانند تا امام عليه السّلام با گروه ديگرى به آنجا برسد. سپس از فرات عبور كنند و ساكنان اطراف دجله را براى مبارزه با لشكر شام بسيج نمايند و هر سه گروه به سوى شاميان حركت كنند.
ستايش چنين خداوندى را سزا است!
در بخش نخستين اين خطبه امام (عليه السلام) با تعبيرات تازه و پرمعنايى، به حمد و ثناى الهى مى پردازد، و به نکات جديدى اشاره کرده مى فرمايد: «ستايش مخصوص خداوند است هر زمان که شب فرا رسد و پرده ظلمت فروافتد، و ستايش از آن پروردگار است هر زمان که ستاره اى طلوع و غروب کند» (الْحَمْدُللهِِ کُلَّمَا وَقَبَ(1) لَيْلٌ وَغَسَقَ(2)، وَالْحَمْدُ للهِِ کُلَّمَا لاَحَ(3) نَجْمٌ وَ خَفَقَ(4)).
اين تعبيرات اشاره به دو نکته مى کند نخست اين که حمد و ستايش ما دائمى و هميشگى است و همان گونه که فرا رسيدن شب و فروافتادن پرده تاريکى به طور مرتّب تکرار مى شود و تا دنيا برپا است رفت و آمد شب و روز برقرار است حمد و سپاس ما نيز جاويدان مى باشد، و نيز طلوع و غروب ستارگان هميشگى است، همچون حمد و ستايش ما.
نکته ديگر اين که تاريکى شب و طلوع و غروب ستارگان از نعمتهاى بزرگ پروردگار است. تاريکى شب به انسان بعد از کار سنگين روزانه آرامش و استراحت مى بخشد، نه تنها به خاطر اين که مانع از فعاليتها است، بکله به خاطر اين که نفس ظلمت و تاريکى آرام بخش و خواب آور است، و به همين دليل بهترين موقع براى خواب عميق و راحت، شبها و هنگام خاموش کردن چراغها است، قرآن مجيد در آيه 72 سوره قصص، به اين نکته اشاره کرده مى فرمايد: (قُلْ أَرَاَيْتُمْ اِنْ جَعَلَ اللهُ عَلَيْکُمُ النَّهارَ سَرْمَداً اِلَى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ اِلهٌ غَيْرُ اَللهِ يأتْيکُمْ بِلَيْل تَسْکُنُونَ فِيهِ اَفَلا تُبْصِرُونَ); بگو به من خبر دهيد اگر خداوند روشنايى روز را تا قيامت بر شما جاويدان کند، کدام معبود غير از خدا است که شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد، آيا نمى بينيد؟!
و در آيه بعد مى فرمايد: (وَ مِنْ رَحْمَتِةِ جَعَلَ لَکُمُ الَّيلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ); از رحمت او است که براى شما شب و روز قرار داد تا هم در آن آرامش داشته باشيد و هم براى بهره گيرى از فضل و روزى خدا تلاش کنيد (آرامش را در شب و تلاش را در روز قرار داد) شايد شکر نعمتهاى او را به جا آوريد.(5)
اين معنى در آيات متعدّد ديگرى از قرآن نيز وارد شده و آزمايشهاى علمى نيز نشان داده است که بيدارى در شب و خواب در روز ضربه شديدى بر سلامت انسان مخصوصاً از نظر روانى وارد مى کند.
فايده طلوع و غروب ستارگان نيز بر کسى پوشيده نيست، چرا که تنظيم اوقات، و پيدا کردن راه به سوى مقصود در درياها و صحراها، به وسيله ستارگان حاصل مى شود همان گونه که در سوره انعام مى خوانيم: (وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ); «او کسى است که ستارگان را براى شما قرار داد تا در تاريکى هاى بيابان و دريا به وسيله آنها راه را بيابيد»(6).
و در جاى ديگر مى فرمايد: (وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ);(7) آنها به وسيله ستارگان هدايت مى شوند.
آرى در آن روز که وسايل راهيابى کنونى اختراع نشده بود مطمئن ترين وسيله براى کسانى که از بيابانهاى بى نشانه و درياها عبور مى کردند، در روزها طلوع و غروب آفتاب بود، و در شبها ستارگان و به همين دليل راهيان برّ و بحر، فرد يا افراد آگاهى را از وضع نجوم همراه با خود داشتند، تا در بيابان و دريا راه را گم نکنند و اين که در روايات پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اهل بيت عصمت به «نجوم» تشبيه شده اند، نيز به خاطر همين است که مردم به برکت آنها راه مستقيم حق را پيدا مى کنند، و از بيراهه ها در امان خواهند بود.
تکيه امام (عليه السلام) در ميان همه نعمتها بر تاريکى شب و طلوع و غروب ستارگان ممکن است مشتمل بر اين پيام نيز باشد که با قيام شاميان خونخوار بر ضد حکومت امام (عليه السلام) دوران تاريکى براى مسلمانان فرا رسيد، و راه نجات در آن زمان تنها ستاره فروزان ولايت بود.
سپس امام (عليه السلام) به بخش ديگرى از اين ستايش پرداخته مى فرمايد: «حمد مخصوص خداوندى است که نعمتش هرگز پايان نمى پذيرد، و بخششهاى او را جبران نتوان کرد!» (وَالْحَمْدُللهِِ غَيْرَ مَفْقُودِ الاِْنْعَامِ، وَ لاَ مُکَافَإِ الاِْفْضَالِ)(8).
جمله اول در واقع اشاره به اين نکته است که نعمت پروردگار در يک يا چند چيز خلاصه نمى شود، بلکه سر تا پاى ما را در تمام عمر فرا گرفته است، و جمله دوم ناظر به اين حقيقت است که بندگان هرگز توانايى جبران نعمت هاى الهى را ندارند، چرا که اوّلا او نيازى ندارد تا کسى بتواند نعمتش را جبران کند، و ثانياً توانايى بر شکر و ثناى او خود احسان و نعمت ديگرى است از سوى پروردگار چرا که شکر سبب فزونى نعمت مى گردد، همان گونه که در مناجاتهاى معروف امام على بن الحسين (عليه السلام) مى خوانيم: «فَکَيْفَ لِي بِتَحْصِيلِ الشُّکْرِ؟ وَ شُکْرِي اِيّاکَ يَفْتَقِرُ اِلَى شُکْر! فَکُلَّما قُلْتُ لَکَ الْحَمْدُ، وَجَبَ عَلَىَّ لِذلِکَ اِنْ اَقُوْلَ لَکَ الْحَمْدُ; چگونه مى توانم شکر تو را کنم حال آن که توفيق بر شکرگزارى من نسبت به ذات مقدس تو نياز به شکر ديگرى دارد! پس هر زمان بگويم «لَکَ الْحَمْدُ» بر من واجب مى شود که به خاطر اين موفقيت نيز بگويم «لَکَ الْحَمْدُ»! (به اين ترتيب هر چه به سوى شکر تو گام برمى دارم مديون نعمتهاى بيشترى مى شوم).(9)
بنابراين نهايت شکر ما آن است که در پيشگاه پروردگار اظهار عجز کنيم.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است که خداوند به موسى (عليه السلام) وحى فرستاد، اى موسى! حقّ شکر مرا ادا کن، عرض کرد پروردگارا! چگونه حق شکر تو را ادا کنم، در حالى که هر شکرى به جا آورم مشمول نعمت تازه اى مى شوم؟!
خطاب آمد اى موسى اکنون حقّ شکر مرا ادا کردى، چرا که مى دانى اين توفيق نيز از من است!»(10)
بنده همان بِه که زتقصير خويش *** عذر به درگاه خدا آورد
ورنه سزاوار خداونديش *** کس نتواند که بجا آورد
* * *
جمع نيرو براى مبارزه با دشمن:
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) اشاره به يک برنامه جنگى مى کند و مى فرمايد: «اما بعد پيشتازان لشکرم را از جلو فرستادم و دستور دادم کنار فرات را رها نکنند تا فرمان من به آنها برسد».
(أَمّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ مُقَدِّمَتِي(1) وَ أَمَرْتُهُمْ بِلُزُومِ هذَا الْمِلْطَاطِ(2) حَتَّى يَأْتِيَهُمْ أَمْرِي).
توضيح اين که شط عظيم «فرات» در طرف غرب «دجله» قرار دارد، و دجله در شرق آن است بنابراين مقدمه لشکر امام (عليه السلام) از کوفه که در کنار فرات قرار دارد حرکت کردند و به سوى شمال در جانب غربى فرات پيش مى رفتند و امام (عليه السلام) دستور فرموده بود که اين راه را همچنان ادامه دهند، ولى خودش از فرات به طرف شرق عبور کرد و به سوى مدائن براى جمع آورى سپاه بيشتر حرکت فرمود همان گونه که در جمله بعد مى فرمايد: من خود تصميم گرفتم از فرات بگذرم، و به سوى جمعيتى از شما که در اطراف دجله مسکن گزيده اند رهسپار شوم، و آنها را بسيج کنم، تا با شما به سوى دشمن حرکت کنند، و از آنها براى تقويت شما کمک بگيرم» (وَ قَدْ رَأَيْتُ أَنْ أَقْطَعَ هذَهِ النُّطْفَةَ(3) إِلَى شِرْذِمَة(4) مِنْکُمْ مُوَطِّنِينَ أَکْنَافَ(5) دَجْلَةَ، فَأُنْهِضَهُمْ مَعَکُمْ إِلَى عَدُوِّکُمْ وَ أَجْعَلَهُمْ مِنْ أَمْدَادِ الْقُوَّةِ لَکُمْ).
به اين ترتيب امام (عليه السلام) به سوى شرق عراق و مدائن آمد و پيشتازان لشکر امام(عليه السلام) در حالى در غرب فرات، به پيشروى ادامه مى دادند، ولى هنگامى که به آنها خبر رسيد معاويه با سپاه عظيمى به سوى آنها مى آيد، از فرات عبور کرده و به سمت شرق به سوى امام (عليه السلام) حرکت کردند تا مبادا در محاصره دشمن قرار گيرند، در حالى که هنوز آمادگى کامل براى نبرد با سپاه شام حاصل نبود. هنگامى که اين خبر به امام(عليه السلام) رسيد کار آنها را پسنديد و با پيوستن تمام سپاهيان به يکديگر به سوى دشمن حرکت کردند.
قابل توجه اين که واژه «ملطاط» از ماده «مَلْط» يا از ماده «لطّ» بوده باشد، در اينجا به معنى ساحل فرات است، آرى امام (عليه السلام) مسير راه را به آنها نشان داد که از ساحل فرات پيش بروند، چون شام در طرف شمال بود و فرات نيز از شمال به جنوب مى آمد، به اين وسيله هم از نظر آب و نياز به سايه درختان لشکريان به زحمت نمى افتادند، و هم راه را گم نمى کردند، و هم پيدا کردن آنها براى گروهى که از عقب مى آمدند مشکل نبود، و به اين ترتيب پيمودن، اين راه چندين فايده داشت.
تبعير به «نطفه» از آب فرات به گفته سيّد رضى ـ رحمة الله عليه ـ از تعبيرات عجيب و شگفت انگيز است، اين واژه طبق گفته جمعى از ارباب لغت به معنى آب صاف است و به گفته بعضى به معنى آب جارى است، و در هر حال مى تواند اشاره به گوارا بودن آب فرات و خالى از املاح بودن آن باشد، هر چند ظاهر آن کمى کدر است اما چند ساعتى که در گوشه اى بماند کاملا شفّاف و گوارا مى شود.
در اينجا سيّد رضى ـ رحمة الله عليه ـ سخنى دارد که ناظر به بحثهاى بالا است، مى گويد:
«يعنى ـ عليه السلام ـ بالملطاط هاهنا ـ السّمْتَ الذى أمرهم بلزومه، و هو شاطىء الفرات، و يقال ذلک أيضاً الشاطىء البحر، و أصله ما استوى من الأرض، و يعنى بالنطفُة ماء الفرات، و هو من غريب العبارات و عجيبها: منظور امام(عليه السلام) از «ملطاط» آن سمتى است که امام دستور داد از آن جدا نشوند و آن ساحل فرات بود و به ساحل دريا نيز ملطاط گفته مى شود و در اصل به معنى زمين صاف است، و منظور امام از نطفه در اينجا آب فرات است و اين از تعبيرات جالب و شگفت انگيز است.»
***
چند نکته جالب تاريخى:
بعضى از شارحان نهج البلاغه در ذيل اين خطبه نکات تاريخى مشروحى را ذکر کرده اند که در ذيل به بعضى از آنها اشاره مى شود:(6)
1 ـ در کاخ کسرى
امام در مسير راه به ايوان مدائن و کاخ کسرى رسيد يکى از اصحاب آن حضرت با مشاهده ويرانى آن کاخ اين شعر معروف عرب را زمزمه کرد:
جَرَتِ الرّياحُ عَلى مَحَلِّ دِيارِهِمْ *** فَکَأَنَّما کانُوا عَلى ميعاد»!
بادها بر ويرانه هاى کاخ آنها وزيد گويى همه آنها وعده گاهى داشتند که به سوى آن شتافتند».
امام (عليه السلام) فرمود، چرا اين آيات را نخواندى (که از آن گوياتر است): «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّات وَ عُيُون ...». «چه بسيار باغها و چشمه ها که از خود به جاى گذاشته اند، و زراعتها و قصرهاى زيبا و گرانقيمت، و نعمتهاى فراوان ديگر که در آن غرق بودند، آرى اين گونه بود ماجراى آنان و ما اينها را براى اقوام ديگر ميراث قرار داديم، نه آسمان به حال آنها گريست و نه زمين! و نه در موعد مقرّر به آنها مهلتى داده شد!»(7)
2 ـ در سرزمين کربلا
امام (عليه السلام) در اين مسير از سرزمين کربلا گذشت، در آنجا توقّفى فرمود و نگاهى به آن سرزمين خاموش کرد، حوادث آينده اين سرزمين در برابر چشمان او نمايان گشت، با يارانش در آنجا نماز خواندند، هنگامى که سلام نماز را داد کمى از خاک کربلا را برداشت و بو کرد; سپس فرمود: «آه اى خاک کربلا! از خاک تو گروهى محشور مى شوند که بدون حساب وارد بهشت مى شوند، سپس جايگاه شهيدان و محل خيمه ها را با اشاره نشان داد (هيهُنا مَوضِعُ رِحالِهِمْ وَ مَناخُ رِکابِهِمْ ثُمَّ أَومَأَ بِيَدِه اِلى مَکان آخَر وَ قالَ: «هيهُنا مِراقُ دِمائِهِمْ»); اينجا بار انداز و محل نزول آنهاست، سپس به جاى ديگرى اشاره کرد و فرمود: و اينجا محل ريختن خون آنان است».
3 ـ در سرزمين انبار
هنگامى که امام (عليه السلام) از سرزمين «انبار» (يکى از شهرهاى شمالى عراق) مى گذشت گروهى از کشاورزان و دهداران را ديد که از مرکبهاى خود پياده شده و در رکاب امام به عنوان تواضع و احترام شروع به دويدن کردند، امام آنها را از اين کار منع کرد و فرمود: اين چه کارى است که مى کنيد؟
عرض کردند: اين برنامه اى است که زمامداران خود را با آن، بزرگ مى داريم.
فرمود: زمامداران شما از اين کار بهره نمى گيرند، و شما با اين کار بى جهت به خود زحمت مى دهيد، ديگر اين گونه کارها را تکرار نکنيد.
در ذيل اين داستان مى خوانيم که مردم انبار هدايايى از چهار پايان و مواد غذايى خدمت امام آوردند. امام فرمود: چهار پايان را قبول مى کنم و جزء خراج شما حساب خواهم کرد، و اما غذايى را که براى ما درست کرده ايد دوست ندارم جز در مقابل قيمت از آن استفاده کنم، و هر چه اصرار کردند که امام هديه آنها را بپذيرد امام نپذيرفت (اين در حالى بود که غالب زمامداران دنيا در آن زمان هزينه لشکر خود را بر شهرهاى مسير راه تحميل مى کردند).
4 ـ در کنار دير راهب
در مسير راه به جايى رسيدند که لشکريان از نظر آب در مضيقه افتادند و سخت تشنه شدند، امام (عليه السلام) در آن بيابان گردش کرد و در کنار صخره اى قرار گرفت و فرمود اين صخره را بلند کنيد!
هنگامى که آن را از جاى برکندند، آب گوارايى از زير آنجارى شد، و همه مردم سيراب شدند، سپس فرمود: سنگ را به جاى اوّل بازگردانيد، مقدار کمى که حرکت کردند، فرمود: آيا کسى از ميان شما جاى آن چشمه را مى داند؟ گفتند: آرى، اى اميرمؤمنان! سپس گروهى از سواره و پياده بازگشتند ولى اثرى از آن نديدند! راهبى را در آن نزديکى يافتند از او سؤال کردند: چشمه آبى که نزديک تو بود کجاست؟ گفت در اينجا چشمه آبى نيست! گفتند: کمى قبل از آن نوشيديم با تعجب گفت: شما از آن نوشيديد؟! گفتند: بلى، راهب گفت: به خدا قسم! اين عبادتگاه من در اينجا به خاطر يافتن همين آب بنا شده، و آن را جز پيامبر، و يا وصى پيامبرى استخراج نکرده است.
گويا امام مى خواست با اين گونه معجزات قلب يارانش را محکم کند و در مسير جنگ با دشمن خونخوار به آنها قوّت، قدرت و نيرو بخشد.
مرحوم علامه مجلسى بعد از ذکر اين حديث به اين نکته نيز اشاره مى کند و مى افزايد: راهب بعد از مشاهده اين موضوع خدمت امام آمد و شهادتين بر زبان جارى کرد و مسلمان شد و در صف ياران آن حضرت قرار گرفت و در ملازمت آن حضرت بود و در شام، در شب معروف به «ليلة الحرير» در ميدان نبرد شربت شهادت نوشيد و هنگام صبح امام بر او نماز خواند و با دست خود او را در قبر گذاشت سپس فرمود: «به خدا سوگند! گويى او را مى بينم و جايگاهش را در بهشت مشاهده مى کنم».(8)
5 ـ در شهر رقّه
نکته ديگر اين که هنگامى که على (عليه السلام) به «رقّه» (يکى از شهرهاى شمال غربى عراق) رسيد به اهالى آنجا دستور داد که روى فرات پلى بزنند تا حضرت و لشکريانش عبور کنند و راه شام را پيش گيرند، آنها خوددارى کردند و حاضر نشدند کشتيهاى خود را به هم پيوند دهند و پلى بسازند امام از آنجا حرکت کرد تا در نقطه ديگرى از فرات عبور کند و مالک اشتر را مأمور مراقبت از اهل «رقّه» نمود. مالک مردم را تهديد کرد و گفت: به خدا سوگند! اگر پلى بر فرات در کنار اين شهر نبنديد تا على (عليه السلام) از آن عبور کند شما را شديداً مجازات خواهم کرد، اهل رقّه که مى دانستند مالک در گفتار خود جدّى و صادق است گفتند: مانعى ندارد ما پل را خواهيم ساخت. مالک به سراغ اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرستاد که اهالى رقّه آماده ساختن پل هستند، امام بازگشت پل ساخته شد و همگى از آن عبور کردند.
* * *
پی نوشت:
1 ـ «غَسَقَ» به معنى شدّت ظلمت است و از آنجا که شب هر چه به نيمه نزديک مى شود تاريکيش بيشتر مى شود، غَسَقَ کنايه از نيمه شب نيز مى باشد، به همين دليل مفسران گفته اند: اَقِمِ الصَّلواةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ اِلى غَسَقِ الَّيلِ، اشاره به چهار نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء مى کند، وَ قُرآنَ الْفَجْرِ، اشاره به نماز صبح است (سوره اسراء، آيه 78).
2 ـ «لاح» از ماده «لَوْح» به معنى آشکار شدن و درخشيدن است، و در مورد هر موجود صيقلى و درخشنده به کار مى رود. «لوح» نيز به صفحه سفيد رنگى مى گويند که از چوب يا فلز ساخته شده باشد.
3 ـ «خَفَقَ» از ماده «خَفْق» و «خفوق» به معنى تزلزل و تحرّک است به همين جهت هنگامى که ستاره و يا خورشيد و ماه غروب مى کند اين تعبير در مورد آنها به کار مى رود.
4 ـ «وَقَبَ» از ماده وَقْب گودال يا فرورفتگى در کوه يا زمين است، و هنگامى که چيزى داخل گودالى شود يا در تاريکى فرو رود، از آن تعبير به «وَقَبَ» مى کنند، به همين جهت تعبير بالا براى وارد شدن شب به کار رفته است.
5 ـ سوره قصص، آيه 73.
6 ـ سوره انعام، آيه 97.
7 ـ سوره نحل، آيه 16.
8 ـ «افضال» به معنى احسان و نيکى کردن است، از ماده فضل.
9 ـ مناجاتهاى پانزده گانه، مناجات شاکرين ـ بحارالانوار، جلد 91، صفحه 146.
10 ـ بحارالانوار، جلد 13، صفحه 351، حديث 41.
1 ـ «مقدِّمه» با کسر دال به معنى پيشى گيرنده است و به فتح دال به معنى از پيش فرستاده شده است، و اين هر دو واژه در مورد پيشتازان لشکر يعنى گروهى که در پيشاپيش لشکر حرکت مى کنند تا آنها را از جرياناتى که در مسير لشکر وجود دارد آگاه سازند اطلاق مى شود.
2 ـ همانطور که در بالا گفته شده «ملطاط» به گفته بعضى از ماده «لطّ»، (لطط) گرفته شده و ميم آن زائد است و اين ماده به معنى نزديک بودن و همراه بودن است، و به همين جهت به گردنبند «لطّ» مى گويند چون هميشه همراه گردن است، و ساحل رودخانه و دريا را «ملطاط» مى نامند، ولى گروهى ديگر از ارباب لغت آن را از ماده «مَلْط» (بر وزن شرط) گرفته اند که از نظر معنى تفاوت چندانى با آنچه در بالا گفته شد ندارد، هر چند لفظاً متفاوت است.
3 ـ «نطفه» به معنى آب صاف است خواه کم باشد يا زياد، و گاه به معنى آب جارى و هرگونه مايع سيّال اطلاق شده است، و اگر به معنى «نطفه» اطلاق مى شود، به خاطر اين است که ترکيب آن بسيار خالص و خالى از هر گونه زوائد است، و در واقع عصاره خالص از وجود آدمى مى باشد.
4 ـ «شِرذَمه» در اصل به معنى گروه اندک و باقيمانده چيزى است، و به قطعه اى که از ميوه جدا مى کنند شرذمه گفته مى شود.
5 ـ «اکناف» جمع «کَنَف» (بر وزن هدف) به معنى اطراف چيزى است، و از آنجا که اطراف اشياء سبب پوشش قسمتهاى درونى مى شود «کنيف» به چهار ديوارى که انسان در آن مستور بماند، و همچنين به سپر که انسان را در مقابل ضربات دشمن حفظ مى کند اطلاق مى شود.
6 ـ اين نکات تاريخى در شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 3، در ذيل اين خطبه و خطبه 46 آمده است.
7 ـ سوره دخان، آيه 25 ـ 29.
8 ـ بحارالانوار، جلد 41، صفحه 265.