پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 594-583
و هى في التزهيد في الدنيا و ثواب اللّه للزاهد، و نعم اللّه على الخلق.
اين خطبه را امام در باره ترك دنيا پرستى، و پاداشهايى كه خدا به زاهدان مى دهد و نعمتهايى كه مردم از خالق دريافت مى دارند ايراد فرموده است.
خطبه در يك نگاه:
اين خطبه در واقع از سه بخش تشكيل شده است، در بخش اوّل ارزش زهد و عدم وابستگى به دنيا، و توجه به اين حقيقت كه تمام مواهب دنيا زودگذر و سريع الزّوال است، و افراد با ايمان بايد خود را براى سفر بزرگى كه در پيش دارند از طريق ذخيره كردن اعمال صالح آماده بنمايند.
در بخش دوم از پاداشهاى مهمى كه در انتظار زاهدان و مؤمنان صالح العمل است سخن به ميان آمده، و در بخش پايانى خطبه، اين واقعيت را شرح مى دهد كه انسانها هر قدر كه در مقام شكر نعمت هاى بزرگ پروردگار بر آيند قادر نيستند حق آن را به جا آورند، مخصوصا نعمت والاى ايمان كه برترين و والاترين نعمت هاست.
***
با اين که انسان مادام که در دنياست زندگى مى خواهد، و بايد آبرومندانه و بدون وابستگى به ديگران حيات مادى خود را اداره کند، ولى در خطبه بالا و بسيارى ديگر از خطبه هاى مولى اميرالمؤمنان(عليه السلام) در نهج البلاغه به زهد در دنيا توصيه شده است، و پى درپى هشدار مى دهد که دنيا فانى و سريع الزّوال است، همه بايد آماده کوچ کردن از دنيا باشند، و خود را براى سفر بزرگى که در پيش دارند آماده کنند، ولى از آنجا که دنياپرستى سرچشمه تمام گناهان است و جاذبه و زرق و برق دنيا به حدّى است که انسانها را به سوى خود مى کشاند و درست به يک جاده سراشيبى مى ماند که حرکت در آن نياز به توصيه ندارد، بلکه دائماً بايد به رهروان آن هشدار داد که: خود را کنترل کنيد، با سرعت نرويد، مبادا سقوط کنيد و گرفتار مصيبت شويد، بنابراين پيشوايان دين مرتباً هشدار مى دادند. به همين دليل امام در اين خطبه که در شرايط روحانى عيد قربان ايراد شده است مردم را نسبت به بى وفايى دنيا و ناپايدارى آن هشدار مى دهد، و با تعبيرات بسيار حساب شده که درطىّ ده جمله بيان شده است اين حقيقت را گوشزد مى کند که بيش از اندازه تکيه بر دنيا نکنند.
در جمله هاى نخستين مى فرمايد: «آگاه باشيد دنيا به آخر رسيده و پايان يافتن خويش را اعلام کرده است.» (أَلاَ وَ إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَصَرَّمَتْ(1)، وَآذَنَتْ(2) بِانْقِضَاء).
اين سخن ممکن است اشاره به مجموعه جهان باشد که عمرش رو به پايان است، و به همين دليل زمان ما را آخرالزمان مى نامند، يا اشاره به زندگى هر يک از انسانها در هر عصر و زمان است که بسيار کوتاه و زودگذر مى باشد و احتمال دوم با مجموعه خطبه سازگارتر است، و در واقع مفهوم اين سخن آن است که عمر هر کس در اين دنيا به اندازه اى کوتاه است که گويى از لحظه تولّد به او مى گويند: «آماده کوچ کردن باش!»
در جمله اول به باطن آن اشاره مى کند و در جمله دوم به ظاهر آن، و به تعبير ديگر: دنيا هم ذاتاً فانى است و هم علائم مختلفى که در گوشه و کنار زندگى انسانها است فانى بودن آن را اعلام داشته است، تا مردم گرفتار غفلت و بى خبرى و زيانهاى ناشى از طول اَمَل نشوند.
و به گفته شاعر:
سالها در عمر من مهر آمد و آبان گذشت *** وز کمال غفلتم هر لحظه در نقصان گذشت
در شتاب عمر فرداها همه ديروز شد! *** نارسيده نوبهاران فصل تابستان گذشت!
سپس در جمله سوم و چهارم مى افزايد: «زيبايى هايش به زشتى گراييده، و روى برگردانده و به سرعت دور مى شود» (وَ تَنَکَّرَ مَعْرُوفُها وَ أَدْبَرَتْ حَذّاءَ(3)).
آرى زيبايى هاى جوانى به سرعت جاى خود را به زندگى ملالت بار پيرى مى دهد، و نعمتهايش رو به زوال است، چشمها کم نور، گوشها ناشنوا، اعصاب سست، استخوانها فرسوده و چهره هاى صاف و پرطراوت، پر از چين و چروک پيرى مى شود!
در جمله پنجم و ششم مردم دنيا را به کاروانى از شتران تشبيه مى کند که ساربان به سرعت آنها را مى راند، مى فرمايد: «دنيا ساکنان خويش را به سوى فنا مى راند، و همسايگانش را با آهنگ مرگ پيش مى برد». (فَهِىَ تَحفِزُ(4) بِالْفَناءِ سُکّانَها وَ تَحْدُوا بِالْمَوْتِ جِيرانَها).
«تحفز» از ماده «حَفز» (بر وزن حبس) به معنى راندن و تحريک نمودن و يا کسى را از پشت سر به پيش هل دادن است اين تعبير به خوبى مى رساند که انسانها بخواهند يا نخواهند با گذشت روزگار به پيش رانده مى شوند، و به سوى اجل حرکت مى کنند.
تعبير به «تَحْدوُ» که از ماده «حُداء» به معنى آواز خواندن براى شتران بمنظور تسريع حرکت آنهاست، تعبير زيبايى براى نشان دادن اين حقيقت است که در اين جهان تمام عوامل تسريع به سوى فنا فراهم است، و انسانها با سرعت هر چه تمام تر به سوى پايان زندگى پيش مى روند.
تعبير به جيران (همسايگان) بعد از تعبير به سکّان (ساکنان) ممکن است اشاره به اين نکته باشد که محل سکونت انسان اين جهان نيست، گويى همسايه اين خانه است نه صاحب اين خانه!
در جمله هاى بعد با نکته ديگرى درباره دنيا چهره واقعى آن را آشکارتر ساخته، مى فرمايد: «آنچه از دنيا شيرين بوده به تلخى گراييده، و آنچه صاف و زلال بوده تيرگى يافته است». (وَ قَدْ اَمَرَّ(5) مِنها ما کانَ حُلْواً وَ کَدِرَ مِنها ما کانَ صَفْواً).
دوران شيرين کودکى و جوانى به سرعت پايان مى گيرد، و دوران طاقت فرسا و پر از مرارت پيرى فرا مى رسد. سلامت جسم و روح جاى خود را به انواع بيماريها مى دهد، و امنيت و آرامش به ناامنى و تشويش و اضطراب مبدّل مى شود.
نه شيرينى اش پايدار و نه آرامش و استراحت آن برقرار است. همه چيز به سرعت دگرگون مى شود و نعمت ها رو به زوال مى رود.
گاه در تفسير اين جمله گفته شده است که اين تعبيرات اشاره به اختلاف ظاهر و باطن دنيا است. ظاهرش شيرين اما باطنش تلخ، ظاهرش صاف و زلال و باطنش تيره و تار، ولى دقت در تعبيرات فوق نشان مى دهد که تفسير اول مناسب تر است.
و سرانجام در آخرين جمله ها در نکوهش دنيا و شرح بى اعتبارى آن با تشبيه ديگرى سخن خود را پايان مى دهد و مى فرمايد:
«از دنيا چيزى باقى نمانده مگر به اندازه ته مانده ظرف آبى، يا جرعه ناچيزى همچون مقدار آبى که به هنگام کمبود و جيره بندى شديد آب به افراد مى دهند، و به اندازه اى کم است که اگر تشنه اى آن را بنوشد هرگز عطش او فرو نمى نشيند.» (فَلَمْ يَبْقَ مِنْها اِلاّ سَمَلَةٌ کَسَمَلَةِ(6) الاِْداوَةِ(7) اَوْ جُرْعَةٌ کَجُرْعَةِ الْمَقْلَةِ(8) لَوْ تَمَزَّزَها(9) الصَّدْيانُ(10) لَمْ يَنْقَعْ(11));
اين جمله ها در واقع اشاره به زندگى فرد فرد انسانها است که با گذشت زمان به پايان عمر نزديک مى شود، تا خود را براى نوشيدن جرعه هاى سرشار زندگى آماده مى کند مى بيند چيزى در ته ظرف براى نوشيدن باقى نمانده است، تنها به آن اندازه مانده که گلويى تر کند و برود، بى آن که عطش و تشنگى او فرو بنشيند!
تعبير به «سملة» که در اصل به معنى چيز کم و بى ارزش است، و به آب مختصرى که در ته ظرف باقى مى ماند اطلاق مى شود، و همچنين تعبير به «جُرْعَةِ الْمَقْلَةِ» که در جايى گفته مى شود که مسافران در سفر خود گرفتار کمبود آب شوند و آب را در ميان خود جيره بندى کنند، تعبيرهاى بسيار گويايى است از کوتاهى عمر دنيا و کم ارزش بون آن.
آرى عمر دنيا به قدرى کوتاه و ناچيز است که هرگز تشنگى علاقه مندانش را فرو نمى نشاند، پس چه بهتر که انسان بيدار و عاقل دل به آن نبندد و از زرق و برق آن فريفته نشود، و مسير اصلى خود را فراموش نکند.
امام(عليه السلام) در جمله هاى پايانى اين بخش از خطبه در يک نتيجه گيرى روشن مى فرمايد: «حال که وضع دنيا چنين است اى بندگان خدا تصميم بر کوچ کردن از اين سرا بگيريد (و خود را آماده کنيد) که زوال و نيستى بر اهل آن فرض شده است، نکند آرزوها بر شما چيره شود و مبادا گمان بريد که عمرتان طولانى خواهد بود» (بلکه سعى کنيد از فرصتى که در دست داريد براى اندوختن زاد و توشه سفر آخرت بهره بگيريد (فَأَزْمِعُوا(12) عِبادَاللهِ الرَّحيلَ عَنْ هذِهِ الدّارِ الْمَقْدُورِ عَلى اَهْلِها الزَّوالُ وَ لايَغْلِبَنَّکُمْ فيها الاَمَلُ وَلايَطُولَنَّ عَلَيْکُمْ فِيها الأَمَدُ(13)).
ناگفته پيداست که انسانها چه بخواهند و چه نخواهند بايد از دنيا کوچ کنند، منظور امام اين است که آگاهانه کوچ کنيد، و از فرصت گرانبهايى که در دست داريد بهره بگيريد، و با اندوختن کوله بارى از معارف الهى و فضائل اخلاقى و اعمال صالح سربلند و پرافتخار اين مسير را طى کنيد، و به زندگى سعادتبخش جاويدان بپيونديد.
بار ديگر امام (عليه السلام) به دو خطرى که در اين مسير کمين کرده است اشاره نموده، چنين مى فرمايد: يکى آرزوهاى طولانى و دور و دراز است که آخرت را به فراموشى مى سپارد ـ همان گونه که قبلا اشاره شدـ و ديگر غفلت و بيخبرى است که آن نيز سبب فراموشى قيامت و موجب قساوت قلب مى شود، همان گونه که قرآن مى فرمايد: (اَلَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِاللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لايَکُونُوا کَالَّذينَ اُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ); «آيا وقت آن نرسيده است که دلهاى مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد، و مانند کسانى نباشند که در گذشته به آنها کتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلبهايشان قساوت يافت و بسيارى از آنها گنهکارند».(14)
باز تأکيد مى کنيم که اين تعبيرات هرگز به معنى ترک دنيا و رهبانيت و بى اعتنايى به سرنوشت زندگى مادى نيست، بلکه به معنى ترک دلبستگى و وابستگى به زرق و برق دنياست، يا به تعبير ديگر مقصود آن است که دنيا را آنچنان که هست بشناسيم و به کار گيريم، نه آنچه پندارها و خيالات واهى و غفلت و غرور و هوى و هوسها ما را به سوى آن دعوت مى کند.
***
نکته:
جهان ناپايدار:
درست است که هيچ کس اعتقاد به زندگى جاويدان در اين جهان ندارد، و همه مى دانند چراغ پرفروغ زندگى دير يا زود خاموش مى شود و انسان از روى خاک به زير خاک مى رود و همه چيز را رها کرده، به سوى ديار بقا مى شتابد.
ولى زرق و برق زندگى و شيرينى لذّات دنيا به قدرى است که پرده بر روى اين واقعيت مى اندازد و گاه انسان مرگ را به کلّى فراموش مى کند، و يا خود را به فراموشکارى مى زند، حرکات بلکه تفکرات او بگونه اى مى شود که گويى جاودانه در اين جهان مى ماند.
هنگامى که يکى از دوستان و بستگان و عزيزان ما چشم از دنيا مى پوشند، و مراسم تشييع و تدفين و يادبود او برگزار مى شود در لحظات کوتاهى پرده ها کنار مى رود، و چهره زندگى توخالى و ناپايدار جهان با تمام بى وفايى هايش آشکار مى گردد، انسان تکانى مى خورد و در فکر فرو مى رود، ولى هنگامى که دوباره به صحنه زندگى عادى باز مى گردد پرده هاى ضخيم فراموشکارى بار ديگر بر چشم دل او مى افتد و آدمى مبدل به موجودى هوسباز و خطرناک و اسير چنگال آرزوهاى دراز مى شود.
البتّه اولياءالله از اين قانون مستثنى هستند، آنها آگاهتر و هوشيارتر از آنند که چهره واقعى جهان ناپايدار از نظرشان محو گردد و در گرداب آمال و امانى غوطه ور شوند، آنها به حکم ايمان به زندگى جاويدان در سرايى ديگر، دنيا را به صورت پل يا گذرگاهى مى بينند، يا منزلگاهى همچون منزلگاههاى ميان راه، و پيوسته بر غافلان بانگ مى زنند که از خواب غفلت بيدار شويد.
هشدار امام على (عليه السلام) در بخش اول از خطبه مورد بحث که با رساترين و فصيح ترين تعبيرات بيان شده فرياد رهبر بيدار دلى است که از غفلت مردم رنج مى برد، و دلسوزانه به بيدارگرى مشغول است، و گرنه اين بزرگان دين و معلمان الهى نمى خواستند مردم را به رهبانيت و ترک زندگى مادى که مقدمه اى است براى زندگى معنوى دعوت کنند.
جالب اين است که بسيارى از شعراى آگاه و بيدار دل که خط اولياء الهى را مى پيمودند در اين زمينه اشعار و سروده هايى دارند که حال و هواى خطبه هاى مولا در نهج البلاغه را دارد.
در حديث معروفى از امام هادى (عليه السلام) مى خوانيم که متوکّل عباسى شبى از شبها آن حضرت را به قصر خود احضار کرد، ظاهراً دليلش اين بود که به او خبر داده بودند امام هادى (عليه السلام) مشغول جمع آورى سلاح و اموال در خانه خويش است تا مردم را عليه او بشوراند. او متوحّش شد و دستور داد شبانه خانه امام هادى (عليه السلام) را تفتيش کنند و آن حضرت را در هر حال بيابند به قصر دارالامارة بياورند. مأمورين به خانه امام (عليه السلام) ريختند و امام (عليه السلام) را در دل شب در حال عبادت ديدند و چيزى از سلاح و مال نيافتند، با اين حال امام (عليه السلام) را با خود به قصر متوکّل عباسى آوردند هنگامى که امام (عليه السلام) به قصر متوکّل آمد، به متوکّل گفتند در خانه آن حضرت چيزى نيافتيم، و او را رو به قبله مشغول تلاوت قرآن ديديم.
متوکّل که از جام قدرت سرمست بود و مشغول نوشيدن شراب، همين که چشمش به امام (عليه السلام) افتاد برخاست و احترام کرد و او را نزد خود نشانيد، و جسورانه جام شرابى را که در دست داشت به امام (عليه السلام) تعارف کرد!
امام (عليه السلام) فرمود به خدا سوگند اين مايع ننگين هرگز با گوشت و خون من آشنايى نداشته است. متوکّل شرمنده شد و دست خود را عقب کشيد. سپس گفت شعرى براى من بخوان (شايد منظورش اين بود که مجلس بزمش با شعر جالبى آراسته تر شود).
امام (عليه السلام) فرمود: من کمتر شعر به خاطر دارم!
متوکّل گفت: چاره اى نيست حتماً بايد بخوانيد!
امام (عليه السلام) که اصرار متوکّل را ديد اشعارى خواند که متوکّل سخت تکان خورد و آن قدر گريه کرد که قطره هاى اشک بر موهاى صورتش جارى شد، و حاضران نيز گريستند و امام (عليه السلام) را با احترام به خانه بازگرداندند و اشعار اين بود:
باتوا عَلى قُلَلِ الاَْجبالِ تَحْرُسُهُمْ *** غَلَبَ الرِّجالُ فَلَمْ تَنْفَعُهُمُ الْقُلَلُ
وَاسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزّ مِنْ مَعاقِلِهِمْ *** وَاسْکَنُوا حَفْراً يابِئْسَما نَزَلُوا
ناداهُمْ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ *** اَيْنَ الاُْساوِرُ وَ التّيجانُ وَالْحُلَلُ
اَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتى کانَتْ مُنْعِمَةٌ *** مِنْ دُونِها تَضْرِبُ الاَْسْتارُ وَ الکِلَلُ
قَدْ طالَ ما أَکَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا *** وَاصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الاَْکْلِ قَدْ أَکَلُوا
يعنى: «گروهى بودند که بر قله هاى کوهها، دژهاى محکمى ساخته بودند و مردانى نيرومند از آنها پاسدارى مى کردند اما هرگز اين قله ها به حال آنها سودى نداشت.
چيزى نگذشت که از پناهگاه خود، از آن مقام عزت، به ذلت کشانده شدند، و در حفره هاى گور ساکن گشتند و چه بد فرود آمدند.
فريادگرى بعد از دفن آنها صدا زد کجا رفت آن دستبندهاى طلا و آن تاجها و زينتها؟!
کجا رفتند آن صورتهايى که آثار ناز و نعمت در آنها نمايان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟!
آرى مدت طولانى خوردند و نوشيدند ولى امروز همه آنها در کام زمين فرو رفته اند!(15)
و به گفته يکى از شاعران خوش ذوق معاصر:
اى دل عبث مخور غم دنيا را *** فکرت مکن نيامده فردا را!
بشکاف خاک را و ببين آنگه *** بى مهرى زمانه رسوا را
اين دشت خوابگاه شهيدان است *** فرصت شمار وقت تماشا را
از عمرِ رفته نيز شمارى کن *** مشمار جَدْى و عقرب و جوزا را
اين جويبار خرد که مى بينى *** از جاى کنده صخره صمّا را
آموزگار خلق شديم امّا *** نشناختيم خود الف و با را
بت ساختيم در دل و خنديديم *** بر کيش بد برهمن و بودا را
در دام روزگار ز يکديگر *** نتوان شناخت پشّه و عنقا را
اى باغبان سپاه خزان آمد *** بس دير کِشتيم اين گُل رعنا را(16)
* * *
پی نوشت:
1 ـ «تَصَرَّمَتْ» از ماده «صرم» (بر وزن نرم) به معنى قطع کردن چيزى است و به همين جهت به شمشير برنده صارم مى گويند و «تصرّم دنيا» اشاره به نزديک شدن پايان عمر آن است.
2 ـ «آذنت» از ماده «ايذان» به معنى اعلام و اخبار است.
3 ـ «حذاء» از ماده «حَذّ» (بر وزن حَظّ) به معنى قطع کردن با سرعت است، و به همين جهت به شترى که با سرعت حرکت مى کند حذّاء گفته مى شود، و در خطبه بالا منظور پايان گرفتن زندگى دنيا با سرعت است.
4 ـ «تحفز» از ماده «حفز» (بر وزن حبس) به معنى تحريک کردن و برانگيختگى، يا چيزى را از پشت سر به جلو راندن است، در حديث آمده است که يکى از نشانه هاى رستاخيز «حفزموت» است از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) سؤال کردند: «حفز موت» چيست؟ فرمود: مرگهاى ناگهانى! (لسان العرب).
5 ـ «مَرّ» (بر وزن شَرّ) به معنى مرور کردن و عبور نمودن است، و مُرّ بر وزن حرّ به معنى تلخ (ضدّ شيرين) است و «أَمَرَّ» از واژه دوم گرفته شده، مفهومش اين است که گذشت زمان شيرينى هاى جهان را تلخ کرده است.
6 ـ «سَمَلة» ازماده «سَمْل» (بر وزن حمل) به معنى خالى کردن حوض يا ظرف از باقى مانده آب است، و سمله به آن آب مختصرى مى گويند که در ته حوض يا ظرف باقى مى ماند، و به همين جهت «اسمال» به معنى اصلاح در ميان مردم به کار مى رود، گويى باقيمانده کينه ها را از دلها مى شويد.
7 ـ «اِداوه» (بر وزن اداره) به معنى مشک کوچک است که در قديم به جاى قمقمه از آن استفاده مى کردند، در واقع قمقمه اى از پوست بوده است.
8 ـ «مِقلة» (بر وزن نقمة) در اصل از ماده «مُقل» (بر وزن نُقل) به معنى فروبردن چيزى در آب و يا در آب فرو رفتن است، و در قديم در سفرها هنگامى که گرفتار کمبود آب مى شدند براى جيره بندى عادلانه آب سنگ ريزه هايى را در ته ظرف مى گذاشتند، و به اندازه اى آب روى آن مى ريختند که سنگها را بپوشاند و آن سهم يک نفر بود، و در واقع اين کار براى اندازه گيرى دقيق بوده است.
9 ـ «تمزّز» از ماده «مزَّ» (بر وزن خَزّ) به معنى مکيدن و نوشيدن يا خوردن است و به گفته مقاييس اللّغه تمزّز مکيدن آب به طور تدريجى و آهسته است.
10 ـ «صديان» از ماده «صدى» (بر وزن عبا)، به معنى عطش شديد است، و صديان به کسى مى گويند که گرفتار تشنگى شديد شده است.
11 ـ «لم ينقع» از ماده «نقع» (بر وزن نفع)، در اصل به معنى استقرار چيزى است، اين واژه به معنى سيراب شدن و تسکين عطش آمده است.
12 ـ «ازمعوا» از ماده «زَمْع» (بر وزن زنگ)، در اصل به معنى تصميم بر چيزى است و لذا بعضى گفته اند: اين واژه وارونه عزم است (به اين معنى که «ز» و «م» جا به جا شده است) و گاه گفته اند که در اصل جمع بوده و «ج» تبديل به «ز» شده است و هر سه واژه (عزم، زمع و جمع) يک معنى را مى رساند که همان تصميم گرفتن بر انجام کارى است.
13 ـ «أَمَد» (بر وزن صَمَد) به معنى پايان عمر چيزى است وگاه به معنى غضب نيز آمده است به خاطر اين که به هنگام غضب صبر انسان پايان مى گيرد و به آخر مى رسد.
14 ـ سوره حديد، آيه 16.
15 ـ بحارالانوار، جلد 50، صفحه 211.
16 ـ ديوان پروين اعتصامى.