اطلاع اميرالمومنين عليهالسلام از غيب و ابراز آن و اينكه منبع علوم غيبي آنحضرت پيامبر اكرم (ص) بوده است:
مسلم است كه مطالبي متعدد در نهجالبلاغه آمده است كه اثبات ميكند اميرالمومنين عليهالسلام اطلاعاتي از غيبت داشته و آنها را اظهار فرموده است. بعضي از اين مطالب غيبي بقدري مشهود است كه ابن ابيالحديد ميگويد: هذا الخبر من الاخبار التي تكاد تكون متواتره لاشتهاره و نقل الناس كافه له و هو من معجزاته و اخباره المفصله عن الغيوب (اين خبر از اخباري است نزديك به متواتر، بجهت مشهور بودن آن و اينكه همهي مردم آنرا نقل كردهاند و اين اطلاع از غيب از معجزات اميرالمومنين (ع) و از اخبار مشروحي است كه آنحضرت از غيب خبر داده است.)
براي بررسي اطلاعات غيبي اميرالمومنين عليهالسلام مقدمهاي را دربارهي علم غيب متذكر ميشويم: مقدمهاي براي تفسير علم غيب معناي غيب كه مفهومي در مقابل شهادت است، عبارتست از حقايق دور از ديدگاه يك انسان كه داراي دو مفهوم عام و خاص است. مفهوم عام غيب عبارتست از هر حقيقتي كه از ديدگاه انساني غايب است، يعني ميان انسان و آن حقيقت موانعي وجود دارد كه از رابطهي دركي ميان انسان و آن حقيقت فاصله و حجاب انداخته است. بنابراين ميتوان گفت: هر حقيقت و واقعيتي كه ماوراي درك انسان جاهل قرار گرفته است، براي او نوعي غيب است. مفهوم خاص- غيب عبارتست از حقايق پشت پردهي واقعيات و رويدادهاي عالم طبيعت كه حواس و ذهن و ديگر ابزار شناخت معمولي راهي به آنها ندارد. آنچه كه در قرآن مجيد آمده و در ميان دانشمندان و متفكران اسلامي مطرح شده است كه چه كسي ميتواند عالم به غيب باشد و معناي علم غيب چيست، همين مفهوم خاص است. ما نخست آيات مربوط به غيب را مطرح ميكنيم و سپس به مباحث مربوط به آن را بررسي ميكنيم و پس از آن همهي موارد غيبگوئي اميرالمومنين (ع) را در نهجالبلاغه ميآوريم.
آيات مربوط به غيب و علم به آن
اين آيات به گروههائي تقسيم ميشود:
گروه يكم- غيب به معناي واقعيات پشت پردهي طبيعت محسوس و ملموس كه بايد به آنها ايمان آورد. از جمله آيات اين گروه:
1- الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلواه … (مردم متقي كساني هستند كه ايمان به غيب ميآورند و نماز را بر پاي ميدارند).
2- انما تنذر من اتبع الذكر و خشي الرحمن بالغيب (جز اين نيست كه تو كسي را انذار و تبليغ ميكني كه از قرآن تبعيت كند و از خداوند رحمن كه ذاتش بر انسانها غايب است (يا بوسيلهي حقايقي كه مربوط به خدا و از امور غيبي است) خشيت دارند).
اين گروه از آيات كه با كلمات مختلفي در قرآن آمده است، شامل ذات خداوندي و حقيقت صفات او و فرشتگان و روز معاد و عوالم پس از مرگ و روز قيامت و مسئوليت در آنروز و بهشت و دوزخ و ديگر حقايق غيبي ميباشد. علم باين حقايق غيبي پس از ايمان بوجود خدا بوسيلهي عقل و فطرت سليم و ايمان به معاد و ابديت كه آنهم قابل درك و پذيرش بوسيلهي دلايل عقلي و وجداني ميباشد ولو بطور اجمال در امكان همهي مغزهاي معتدل ميباشد.
گروه دوم- آيات مربوط به غيب آسمانها و زمين است كه پشت پردهي طبيعت ناميده ميشود:
1- اني اعلم غيب السماوات و الارض (من غيب آسمانها و زمين را ميدانم).
2- و لله غيب السماوات و الارض و اليه يرجع الا مركله. (و غيب آسمانها و زمين از آن خدا است و همهي امور بسوي او بر ميگردد).
و اين مطلب در سورهي النحل آيه 77 و الكهف آيه 26 و النمل آيهي 65 و فاطر آيهي 38 و الحجرات آيه 18 و المائده آيهي، 109 و 116 و التوبه آيهي 78 آمده است و از امثال اين آيات روشن ميشود كه جهان طبيعت رو بنائي دارد كه ما انسانها بوسيله ي حواس و ذهن و ابزار و وسائل شناخت ميتوانيم با آنها ارتباط برقرار كنيم و به سود خود در آنها تصرف نمائيم، و زير بنائي دارد كه ما انسانها با وسايل مزبور نميتوانيم با آن تماس پيدا كنيم، ولي دانشهاي ما در موقع تحليلها و تركيبهاي نهائي، نوعي روشنائيهاي اجمالي بما ميدهند كه موجب اعتقاد به دخالت مباني و اصول زير بناي اطبيعت در سطح روبنائي آن ميباشد و اين روشنائيها عوامل فراواني دارند، از آن جمله: وقتي كه ما پديدههاي طبيعت را بطور كامل تحليل مكنيم، باين نتيجه ميرسيم كه يك واحد حقيقي بنام هيولي و يا ماده و يا حركت به عنوان يك حقيقت عيني وجود ندارد كه اينهمه صور و اشكال و روابط و كميتها و كيفيتها در آن واحد حقيقي در جريان قرار بگيرند، بلكه آنچه كه ميبينيم امور مزبوره را در حال حركت و تحول و كون و فساد مشاهده كنيم و اگر آنها را به دانههاي تسبيح تشبيه كنيم، نخي وجود ندارد كه آنها را يكي پس از ديگري يا يكي در كنار ديگري قرار داده و بجريان بيندازد.
با اين مشاهدات عيني است كه ميگوئيم: جهان طبيعت شكافهائي دارد كه پشت پردهي خود را نشان ميدهند. و جريان طبيعت، همان است كه گروههاي فراواني از جهان بينان و حتي از آن کسانيكه دنيا را از ديدگاه علمي محض مينگرند، ميگويند: كه همهي امور جهان طبيعت از يك جهان مافوق سرازير ميگردند. همچنين وقتي كه رابطهي عليت را ميان حوادث، مورد توجه تحليلي دقيق قرار ميدهيم، يك نخ عيني كه پيوند دهندهي معلول به علت باشد، وجود ندارد، بلكه اين حوادث كه در رو بناي طبيعت و يا مشاهدات ابتدائي مورد توجه قرار ميگرند، با رابطهي علت و معلول جلوه ميكنند، و واقعيت آن نيست كه براي ما جلوه ميكند، بلكه همهي حوادث با يك استمرار دقيق از جهاني مافوق طبيعت سرازير ميشوند و در موقعيتهائي خاص به شكل علت و معلول ظهور مينمايند.
گروه سوم- آيات فراواني است كه علم غيب را در انحصار خداوندي قرار ميدهد. از آن جمله:
1- و عنده مفاتح الغيب لايعلمها الاهو (و در نزد او است كليدهاي غيب، آنها را نميداند مگر آن ذات اقدس).
2- و لله غيب السماوات و الارض (و از آن خدا است غيب آسمانها و زمين).
3- قل لايعلم من في السماوات و الارض الغيب الا الله (بگو كسي در آسمانها و زمين غيب نميداند مگر خدا).
گروه چهارم- آياتي است كه علم غيب را به خداوند نسبت ميدهد، بدون اختصاص و انحصار، از آنجمله:
1- عالم الغيب و الشهاده انت تحكم بين عبادك (خداوند عالم غيب و شهادت، تو (اي خدا،) حكم ميكني ميان بندگانت).
2- ثم تردون الي عالم الغيب و الشهاده (سپس بر ميگرديد بسوي خداوندي كه عالم غيب و شهادت است).
چنانكه ملاحظه ميشود گروه سوم از آيات قرآني علم غيب را در انحصار و اختصاص خداوندي قرار ميدهد. با نظر به اين آيات است كه بعضي از اشخاص نسبت علم غيب به غير خدا را تجويز نميكنند و ميگويند: اين آيات علم غيب را از انسانها هر كسي كه باشد نفي ميكند. پاسخ اين مسئله آيهايست در قرآن مجيد كه صريحا اطلاع از غيب را به غير خدا با اذن خداوندي امكانپذير بيان ميكند. آيه چنين است: عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا. الا من ارتضي من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلقه رصدا (خداوند عالم غيب است، و هيچ كسي را به غيب خود مطلع نميسازد، مگر با رضايت خداوندي كه غيب را به پيامبري (يا فرستادهاي) عطا فرمايد، خداوند ناظر و نگهباني از دو طرف (طرف رو بخدا و طرف رو به مردم) براي آن پيامبر موكل ميسازد).
با ملاحظهي آيات فوق يا اين آيه ثابت ميشود كه داناي مطلق غيب خدا است و بس و اگر بخواهد از اين دانش كسي را آگاه بسازد، مانعي وجود نخواهد داشت. نسبت آيات فوق با آيهي مورد بحث، نسبت همهي آيات فراواني است كه همهي جريات خلقت را به خدا نسبت ميدهد و خدا را خالق مطلق معرفي ميكند، با آن آياتي كه جريانات خلقت را به علل و عوامل طبيعي مستند ميسازد، مانند: فلينظر الانسان مم خلق. خلق من ماء دافق (بنگرد انسان در آنچه از آن خلق شده است. او از آبي جهنده خلق شده است). و نظير آن آيات كه ميراندن مردم را به خدا اختصاص ميدهد، مانند: الله يتوفي الانفس حين موتها (خدا است كه نفوس انسانها را در موقع مرگشان ميگيرد). و با اينحال در آيهي ديگر ميفرمايد: قل يتوفاكم ملك الموت الذي و كل بكم (به آنان بگو: ارواح شما را فرشتهي مرگي كه بشما موكل است، ميگيرد). حتي اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا (آنگاه كه مرگ به يكي از شما وارد شود، فرستادگان ما او را ميگيرند (روح او را). با توجه به آيهي ارتضا كه امكان تعليم غيب را از خدا به رسول گوشزد ميكند، بعيد دانستن يا امكانناپذير بودن علم غيب براي غير خدا، باصطلاح معروف: اجتهاد در مقابل نص صريح است.
نمونههايي از طرق غير معمولي كه واقعيات پشت پرده را قابل وصول ميسازد مقصود از اين نمونهها آن نيست كه معلوماتي كه از اين طريق بدست ميآيد، حقايق ماوراي طبيعي ميباشند، بلكه مقصود اينست كه طرق وصول به آن حقايق، طرق معمولي مانند حواص و فعاليتهاي طبيعي ذهن و آزمايشگاهها نيست.
1- هيچ كسي تاكنون در امكان آگاهيها و دانستنيهاي اشراقي و شهودي و الهامي ترديدي نكرده است. اين آگاهيها مستند به حواس طبيعي و تعقل معمولي و آزمايشگاههاي تعبيه شده با دست انسانها نميباشد. اين گونه آگاهيها حتي در دقيقترين و متقنترين علوم كه عبارتست از علم رياضي براي عدهاي از افراد نصيب شده است.
2- طرق وصول به اكتشافات و اختراعات، همه ميدانند كه انتقال به معلومات جديد به عنوان اكتشاف و اختراع، اگر چه احتياج به طي كردن مقدمات علمي معمولي كه در قلمرو دانستنيهاي مربوط به موضوع دارد، ولي چنان نيست كه هر كس به آن مقدمات عالم بوده باشد، حتما و بالضروره بايد به اكتشاف و اختراع نائل شود. مثلا چه بسا دانشمنداني در فيزيك وجود دارند كه داراي معلومات بسيار وسيع و عميق در رشتهي فيزيك ميباشند، ولي كوچكترين اكتشافي را انجام ندادهاند، با اينكه همهي معلومات مربوطه و آزمايشگاهها در اختيار آنان قرار دارد. در يكي از مباحث گذشته اين مضمون را از كلودبرنار نقل كرديم كه هيچ قاعده و دستوري نميتوان بدست داد كه هنگام مشاهدهي امري معين در مغز مردي محقق فكري تازه و مثمر راه بيابد، فقط پس از آنكه چنان فكري بوجود آمد، ميتوان آنرا در مجراي قوانين مصرح منطقي كه هيچ محققي را تخلف از آن جايز نيست، قرار داد، ولي ريشهي آن امريست نامعلوم كه منشا ابتكار و نبوغ اشخاص است باز در همان مباحث گفتيم كه كتابي باين عنوان (سرنديبي بودن دانشها) نوشته شده است.
و اين تشبيه براي آن است كه ميگويند: يك كشتي در روي يك درياي پهناور گمشده بود و هيچ راهي براي ساحل مقصود بنظر كشتيبان نميآمد، كشتي بان كشتي را بحال خود رها كرد و بادهاي دريائي آنرا به ساحلي رسانيد، وقتي كه كشتي نشينان پياده شدند، آنجا سرنديب بود. حالا داستان علم هم شبيه به چنين چيزيست كه وصول ذهن محقق به موضوعي تازه كه اكتشاف ناميده ميشود، از روي آگاهي و عمد و عبور از مقدمههايي نيست كه رابطه ميان آن مقدمات و موضوع مستقيم و قطعي بوده باشد. وايتهد نيز اين مطلب را تصريح كرده است كه اين يك اشتباه مشهوريست كه ميگويند: ما بايد همواره با تفكرات منطقي پيشرفت كنيم، زيرا شمارهي بسيار زيادي از اكتشافات و گامهاي جديد ناشي از مقدماتي است كه ما هرگز در فكر آنها نبوديم بنابراين ميتوان گفت: طرق وصول انسان به واقعيات منحصر به حواس طبيعي و ذهن و ساير ابزار معمولي براي كشف واقعيات نيست.
3- الهامات روشنگر واقعيات در آينده و بينشهاي كاملا دقيق دربارهي سرگذشت حوادث كه بطور فراوان از اشخاصي كه داراي روح ظريف و لطيف هستند، ديده ميشود، قابل انكار و ترديد نيست تفسير اين الهامات و بينش با كلماتي امثال پاراپسيكولوژي چيزي جز جانشين ساختن لفظي بجاي لفظ ديگر نيست.
4- آگاهيهاي بسيار مهم از راه صفاي دروني با عامل تقوي و خلوص، واقعياتي را معلوم ميدارد كه هرگز با طرق معمولي حواس و ذهن و ساير ابزارهاي معرفتي متداول امكانپذير نميباشد. علم غيبي كه پيامبران يا ائمهي معصومين عليهمالسلام دارند، علم فعلي نبوده و علم انفعالي است هيچ يك از پيامبران و ائمهي معصومين و ديگر اولياءالله داراي علم فعلي ذاتي دربارهي غيب نيستند، يعني آنان ذاتا و فعلا در همهي حقايق و در هر زمان از علم غيب برخوردار نميباشند، بلكه مطابق دلايل معتبر از نهجالبلاغه و ديگر منابع معتبر حديث، علم غيب آنان مستند به رسولالله (ص) است كه مطابق آيهي قرآني كه در بحث گذشته مطرح كرديم، آن بزرگوار هم از خداوند متعال گرفته است.
شيخ مفيد از يحيي بن عبدالله بن حسن نقل ميكند كه به امام هفتم حضرت موسي بن جعفر عليهالسلام عرض كردم فدايت شوم، گروهي از مردم معتقدند كه شما علم غيب ميدانيد، (آيا اين صحيح است؟) فرمود: نه، سوگند به خدا، هر چه ما ميدانيم از پيامبر خدا و از او بدست آوردهايم اميرالمومنين (ع) در ذيل خطبهي 128 در پاسخ كسي كه سئوال ميكند: يا اميرالمومنين آيا شما علم غيب ميدانيد، آنحضرت تبسمي فرموده و ميگويد: اي برادر كلبي، اينكه گفتم علم غيب نيست، بلكه آنرا از دارندهي علمي فرا گرفتهام. علم غيب عبارتست از دانستن روز قيامت و آنچه را كه خدا برشمرده است، در نزد خدا است: علم روز قيامت، و او است كه باران را ميفرستد و آنچه را كه در ارحام مادرانست ميداند و هيچ كسي نميداند آنچه را كه فردا خواهد اندوخت، و هيچ كسي نميداند كه در كدامين زميني خواهد مرد … پس خداوند است كه ميداند آنچه را كه در ارحام است- از مرد و زن و زشت و زيبا، سخي و بخيل، شقي و سعيد، و كسي را كه هيزمي در آتش دوزخ يا با پيامبران در بهشت همنشين خواهد بود.
اينست علم غيبي كه هيچ كسي جز خدا آنرا نميداند و غير از اينها علمي است كه خداوند به پيامبرش تعليم فرموده و پيامبرش بمن تعليم نموده است و از خدا خواسته است كه سينهي من آنرا بگيرد و ظرفيت آنرا داشته باشد و اعضاي من بتواند آنرا در بر بگيرد. مضمون اين جمله در نهجالبلاغه آمده است كه ما در مبحث بعدي توضيح خواهيم داد. از اين منابع روشن ميشود كه همهي آن آيات قرآني و رواياتي كه علم غيب را مختص به خدا و غير خدا را از علم غيب محروم بيان ميكند، آن علم ذاتي است كه مسلما مخصوص ذات پروردگار است. و آن خبرهاي غيبي كه حتي ابن خلدون اعتراف ميكند كه در ائمهي اهل بيت وجود داشته است علم انفعالي است و هيچ محذور عقلي و نقلي در نسبت دادن اين علم كه مربوط به تعليم خداونديست وجود ندارد. ابن خلدون در مقدمه ميگويد: نسبت دادن الهامات و كرامات و علم غيب به ائمهي اهل البيت با نظر به عظمت و علو مقامي كه داشتند، صحيح است فقط بايد ديد رواياتي كه اين امور را به ائمه نسبت ميدهند صحيح ميباشند يا نه، و اگر رواياتي معتبر، اين امور را به آنان نسبت بدهد، ميتوان قبول كرد. مواردي كه اميرالمومنين عليهالسلام در نهجالبلاغه از غيب اطلاع داده است جملات مربوط به اطلاعات غيبي اميرالمومنين عليهالسلام بر دو نوع تقسيم ميگردد:
نوع يكم- جملاتي است كه اطلاع آن حضرت را از واقعيات و حوادث پشت پرده اثبات ميكند.
نوع دوم- جملاتي است كه حوادث معيني را از غيب خبر ميدهد.
نوع يكم- بل اندمجت علي مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشيه في الطوي البعيده (بلكه علم مخفي در درون دارم كه اگر آنرا ابراز كنم، مانند طنابهائي كه در چاههاي عميق آويزان شده به پيچ و تاب ميفتد، مضطرب ميشويد) دلالت اين جمله به علم غيب بجهت كلمهي مكنون است كه بمعناي مخفي و پوشيده است. احتمال اينكه مقصود از مكنون، دانش مخفي براي آن مردم جاهل بوده است نه غيب مطلق، بعيد بنظر ميرسد، زيرا نتيجهاي كه از ابراز آن معلومات پوشيده براي مردم ميفرمايد، (پيچ و تاب و اضطراب شديد) نتيجهايست كه از ظهور واقعيات كاملا دور از ذهن مردم ميباشد.
2- فاسئلوني قبل ان تفقدوني، فوالذي نفسي بيده لاتسئلوني عن شيي فيما بينكم و بين الساعه و لا عن فئه تهدي مئه و تضل مئه الا انباتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محط رحالها و من يقتل من اهلها قتلا و من يموت منهم موتا) بپرسيد از من پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، سوگند به خدائي كه جانم در دست اوست، از هيچ رويدادي ميان شما و ساعت نهائي و دربارهي گروهي كه صد نفر را هدايت و صد نفر را گمراه خواهدكرد، نخواهيد پرسيد، مگر اينكه به نعره زننده و پيشتاز و راننده و جايگاه نزول سواران و جايگاه فرود رحل و بار آنها و دربارهي كسي كه از مردم آن حوادث كشته خواهد شد يا با مرگ طبيعي از دنيا خواهند رفت، خبر خواهم داد).
3- و الله لو شئت ان اخبر كل رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شانه لفعلت ولكني اخاف ان تكفروا في برسولالله صلي الله عليه و آله. الاواني مفضيه الي الخاصه ممن يومن ذلك منه و الذي بعثه بالحق و اصطفاه علي الخق ما انطق الا صادقا و قد عهد الي بذلك كله و بمهلك من يهلك و منجي من ينجو و مال هذا الامر و ما ابقي شيئا يمر علي راسي الا افرغه في اذني و افضي به الي (سوگند به خدا اگر بخواهم دربارهي ورود و خروج هر مردي از شما (همهي رويدادهاي زندگيش) و همهي شئونش خبر ميدهم، ولي ميترسم بجهت من به پيامبر خدا كفر بورزيد. آگاه باشيد، من اينگونه اخبار را به خواصي كه مورد اطمينانند، بيان ميكنم. و سوگند بخدائي كه پيامبر را به حق برانگيخته است و او را براي مردم برگزيده است، سخني جز راست نميگويم. اين خسنان بر من گفته شده است و همچنين ميتوانم خبر بدهم به هلاكت كسي كه هلاك خواهد شد و به نجات هر كسي كه نجات پيدا خواهد كرد و نيز ميتوانم سرنوشت نهائي اين امر را خبر بدهم. پيامبر همه چيزي را كه سرگذشت من خواهد بود، در گوشهايم وارد فرمود، و بمن اطلاع داده است).
نوع دوم- جملاتي است كه اميرالمومنين عليهالسلام در آنها حوادث مشخص آينده را كه هيچ طريق معمولي براي درك آنها وجود ندارد بيان ميفرمايد و مطابق تحقيق مورخان و مفسران نهج البلاغه همهي آن حوادث بوقوع پيوسته است.
1- بصره در آب غرق خواهد گشت كاني بمسجدكم كجوجو سفينه قد بعث الله عليها العذاب من فوقها و من تحتها و غرق من في ضمنها (چنين ميبينم كه مسجد شما مانند سينهي كشتي روي دريا ديده ميشود كه عذاب خداوندي بالا و پائينش را فراگرفته و هر كسي را كه در آن است غرق نموده است). بنا بگفتهي مورخان و شارحان نهجالبلاغه شهر بصره پس از اميرالمومنين عليهالسلام در نتيجهي طغيان درياي (خليج فارس) دو بار غرق شده است: 1- در زمان القادر بالله 2- در زمان القائم بامر الله ابن ابيالحديد ميگويد: فقط مسجد جامع بصره مانند سينهي پرنده ديده ميشد.
2- موقعيت فعلي ممن و حوادث امروز بمن خبر داده شده بود والذي بعثه بالحق، لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر، حتي يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم و ليسبقن سابقون كانوا قصروا و ليقصرن سباقون كانوا سبقوا و الله ما كتمت و شمه و لا كذبت كذبه و لقد نبئت بهذا المقام و هذا اليوم (سوگند به خدائي كه پيامبر را به حق مبعوث فرموده است، شما گرفتار آشوبهاي فكري و عقيدتي گشته در پرويزن حوادث براي تصفيه بهم خواهيد خورد و چون محتواي ديگ جوشان در هم و بر هم خواهيد گشت، تا پاييننشينانتان صعود به بالا نمايند و بالانشينانتان به پستيها سقوط كنند. گروهي از شما كه در گذشته تقصير كار بودند، پيش بتازند و جمعي كه پيشتازان جامعه بودند، خطاكار گردند. سوگند به خدا، من كلمهاي را مخفي نداشتهام و هرگز دهان به دروغ باز ننمودهام. من از پيش به موقعيت كنوني خودم و حوادثي كه در اين جامعه بوجود آمده است خبر داده شده بودم). در جملات فوق صريحا ميفرمايد كه همهي مسائل امروز و وضعي كه در ميان اين مسائل براي من پيش آمده است، (كه از اخبار غيبي است) ميدانستم و چنانكه در جملات آينده خواهيم ديد: اين اطلاعات غيبي را به پيامبر اكرم نسبت داده است.
3- حوادث بسيار تند بسراغ كوفه خواهد آمد كاني بك يا كوفه تمدين مد الاديم العكاظي، تعركين بالنوازل و تركبين بالزلازل.. (اي كوفه، چنين ميبينم كه مانند چرم دباغي شده كه در بازار عكاظ پهن ميشد، براي حوادث گسترده ميشوي، با رويدادهاي تند گلاويز و با تلاطمهاي متزلزل كننده فشرده و خسته ميگردي) حوادثي طوفاني و رويدادهائي كه بسيار تند و ريشهدار و در بردارندهي پديدههاي گسترده بوده است، چند بار كوفه را فرا گرفته است.
4- پس از من مردي گلو گشاد و شكم برآمده بر شما پيروز ميشود، او دستور خواهد داد كه بمن ناسزا بگوئيد و از من تبري بجوئيد اما انه سيظهر عليكم بعدي رجل رحب البلعوم، مندحق البطن، ياكل ما يجد و يطلب مالايجد فاقتلوه و لن تقتلوه، الا و انه سيامركم بسبي والبرائه مني … (آگاه باشيد، پس از من مردي بر شما پيروز ميگردد كه داراي گلوي گشاد و شكم برآمده است. هر چه را كه پيدا كند ميخورد و هر چه را كه پيدا نكند، ميجويد. بكشيد او را ولي او را نخواهيد كشت و بدانيد كه او شما را دستور خواهد داد كه بمن دشنام بدهيد و ناسزا بگوئيد و از من تبري بجوئيد).
دربارهي تعيين اين شخص اختلاف نظر ميان شارحان نهجالبلاغه وجود دارد. آنچه كه معروف است و محققان هم تاييد ميكنند، اين شخص معاويه بن ابيسفيان است كه داراي دو وصف مزبور بوده و دشنام و لعن بر علي (ع) را رواج داد و مردم را به تبري و بيزاري از علي (ع) اجبار مينمود.
5- جايگاه كشته شدن خوارج كنار رودخانه است و ده نفر از آنان نجات پيدا نخواهد كرد و بيش از ده نفر از سپاهيان اميرالمومنين شهيد نخواهد گشت.
«مصارعهم دون النطفه، و الله لايفلت منهم عشره و لايهلك منكم عشره» (جايگاه كشته شدن آنان (خوارج) كنار رودخانه است و سوگند به خدا، ده نفر از آنان از اين جنگ نجات پيدا نخواهد كرد و ده نفر از شما شهيد نخواهد شد).
ابن ابيالحديد ميگويد: اين خبر از اخباريست كه نزديك به تواتر است و همهي مورخان آنرا نقل كردهاند و اين يكي از معجزات اميرالمومنين (ع) و يكي از اخبار مشروح و مشخص غيبي است كه آنحضرت فرموده است و داستان جنگ و كشته شدن همهي آنها مگر ده نفر از ياران اميرالمومنين (ع) چنانكه از ابن ابيالحديد نقل كرديم، قطعي بوده و همگان آنرا نقل كردهاند.
6- همهي خوارج كشته نشدهاند و تدريجا يكي پس از ديگري خروج خواهند كرد و پايان كارشان، دزدان راهزن خواهند بود. لما قتل الخوارج، فقيل له يا اميرالمومنين، هلك القوم باجمعهم. فقال عليهالسلام: كلا و الله، انهم نطف في اصلاب ارجال و قرارات النسا كلما نجم منهم قرن قطع حتي يكون آخرهم لصوصا سلابين (هنگاميكه خوارج كشته شدند، به آنحضرت گفته شد كه: يا اميرالمومنين، همهي خوارج كشته شدند. حضرت فرمود: نه هرگ ز، سوگند به خد ا، از آنان نطفههائي در پشت مردان و رحمهاي زنان وجود دارد، هر موقعي كه شاخي از آنان بروز كند، بريده ميشود تا اينكه آخرين افرادشان دزداني لخت كنندهي مردم خواهند بود). جريان خروج تدريجي خوارج پس از اميرالمومنين عليهالسلام در مجلد چهارم از شرح نهج البلاغه ابن ابيالحديد از ص 132 تا ص 278 (پايان مجلد چهارم) و مجلد پنجم از ص 80 تا ص 129 مشروحا آمده است، مراجعه شود.
7- امت اسلامي از مروان بن الحكم و فرزندش روز سرخي خواهد ديد وستلقي الامه منه و من ولده يوما احمر (و بزودي امت اسلامي از مروان و فرزندش روز سرخي خواهد ديد). با اينكه دوران رياست مروان بسيار اندك در حدود (9 ماه) بوده است، همهي اين مدت را قتل و غارتها براه انداخت و همچنين چهار فرزند عبدالملك بن مروان، وليد، سليمان، يزيد، هشام خونريزيها و بدبختيهاي زيادي در امت مسلمان بوجود آوردند. (بعضي ديگر ميگويند: مقصود فرزندان خود مروان بودند كه عبارتند از: عبدالملك، عبدالعزيز، بشر و محمد. حجاج بن يوسف در زممان عبدالملك و از طرف او بود كه خونريزي و خون آشاميش ضرب المثل تاريخ شده است).
8- بنياميه مدتي كوتاه از دنيا بهرهمند ميشوند و سپس همهي آنچه را كه بدست آورده بودند، از دست ميدهند بل هي مجه من لذيذ العيش يتطعمونها برهه ثم يلفظونها جمله (بلكه تمتع و بهرهبرداري بنياميه از لذائذ دنيا مانند جرعهي شرابي از لذايذ عيش دنيا است كه از دهان بيندازند، برههاي از زمان برخوردار ميشوند و سپس همهي آنها را از خود به دور مياندازند).
9- مردي گمراه در شام عربده خواهد كشيد و پرچمهايش را در حومههاي كوفه نصب خواهد كرد فكاني انظر الي ضليل قد نعق بالشام و فحص براياته في ضواحي كوفان فاذا فغرت فاغرته و اشتدت شكيمته و ثقلت في الارض و طاته عضت الفتنه ابنائها بانيابها و ماجت الحرب بامواجها، و بدا من الايام كلوحها و من الليالي كدوحها، فاذا اينع زرعه و قام علي ينعه و هدرت شقاشقه و برقت بوارقه، عقدت رايات الفتن المعضله و اقبلن كالليل المظلم و البحر الملتطم. (مثل اينست كه ميبينم گمراهي در شام نعره زده و در پيرامون كوفه پرچمهايش را نصب نموده است، در آن هنگام كه دهانش را باز كرد و آهن افسارش سخت گشت و پاهاي خود را در زمين محكم ساخت، فتنه و آشوب، مبتلايان به آن فتنه را با نيشهاي خود ميگزد و امواج جنگ سرميكشند و قيافهي عبوس روزها آشكار، و اثر جراحتهاي شبها ظاهر ميگردد. وقتي كه آنچه را كشته است بثمر رسيد و آن ثمر به پاي خود ايستاد و آن شقشقهها (گوشت پارهاي شبيه به جگر كه شتر به دهان خود ميآورد) برگشت. شمشيرها و نيزههايش كشيده شد و درخشيدن گرفت، پرچم آشوبهاي بوجود آورندهي مشكلات افراشته ميشود، اين پرچم يا اين مشكلات مانند شب تاريك و درياي متلاطم روي ميآورند). بنابر تحقيق مورخان، اين شخص عبدالملك بن مروان است نه معاويه، زيرا همهي توصيفاتي را كه اميرالمومنين عليهالسلام دربارهي حوادث مربوط به آن گمراه فرموده است، بر عبدالملك تطبيق ميگردد.
10- بصره در انتظار مرگ سرخ و گرسنگي قحطي است فويل ليك يا بصره عند ذلك من جيش من نقم الله لا رهج له و لا حس و سيبتلي اهلك بالموت الاحمر و الجوع الاغبر (پس در آن موقع واي بر تو اي بصره، از سپاهي از عذاب و نقمتهاي خداوندي كه نه غباري دارند و نه صداي همهمهاي، و بزودي اهالي تو اي بصره، مبتلا ميشوند به مرگ سرخ و گرسنگي قحطي).
11- زماني ميرسد كه اسلام از دلها ريخته ميشود، مانند آبي كه از گرداندن كاسه بزمين ميريزد
ايها الناس سياتي عليكم زمان يكفا فيه الاسلام كما يكفا الاناء بما فيه (اي مردم، زماني فرا ميرسد كه اسلام از دلها بيرون ريخته ميشود، (يا واقعيات اسلام و حقايق آن مبدل به صورت و ظاهر ميگردد) مانند آبي كه از گرداندن كاسه بر زمين ميريزد). با در نظر گرفتن اينكه در آن دوران دين اسلام كه تازه ظهور كرده بود و مردم با آنهمه حرارت و اشتياق شديد اسلام را پذيرفته بودند، حتي احتمال اين نميرفت كه روزي فرا رسد كه اين دين مقدس از دلها بيرون رود، يا جز شكل و صورت و نامي از آن باقي نماند. پيشگوئي با آن قاطعيت كه اميرالمومنين عليهالسلام ابراز ميدارد، جز با اطلاع از غيب امكانپذير نميباشد.
12- صاحب الزنج علي بن محمد ورزيني فتنهها براه خواهد انداخت يا احنف، كاني به و قد سار بالجيش الذي لايكون له غبار و لا لجب و لا قعقعه لجم و لا حمحمه خيل يثيرون الارض باقدامهم كانها اقدام النعام (اي احنف، ميبينم كه آن مرد با لشگري بحركت درآمده است كه نه غباري دارد و نه هياهوئي. سم اسبهايش صدائي بروز نميدهد و همهمهاي در اسبانش نيست، زمين را با پاهايشان زير و رو ميكنند، مانند پاهاي شترمرغ). ابن ابيالحديد در مجلد هشتم از شرح نهجالبلاغه از ص 126 به بعد ميگويد: اين مرد (صاحب الزنج) در فرات بصره در سال 255 ظهور كرد. و او خود را علي بن محمد بن احمد بن عيسي بن زيد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب عليهالسلام معرفي كرد، طايفهي زنج كه زمينهاي نمكزار را تصفيه ميكردند، از او پيروي نمودند. مسعودي در كتاب مروج الذهب ميگويد: كردار علي بن محمد دلالت ميكرد كه او از اطالبيين (اولاد علي بن ابيطالب (ع نبوده است، زيرا روش او مانند روش ازارقه بود كه كشتن زنها و كودكان و كهنسالان و بيماران را تجويز ميكرد. فتنه و كشتار اين شخص در شرح نهج البلاغه- ابن ابيالحديد مجلد هشتم از ص 126 تا 214 آمده است، مراجعه فرمائيد.
13- اتراك (مفعول) حمله و تاخت و تاز خواهند كرد و خونريزيها براه خواهند انداخت كاني اراهم قواما كان وجوهم المجان المطرقه، يلبسون السرق والديباج و يعتقبون الخيل و يكون هناك استحرار قتل حتي يمشي المجروح علي المقتول، و يكون المفلت اقل من الماسور (مثل اينكه آنانرا قومي ميبينم كه صورتهايشان مانند سپرهايي آهنين است كه قطعه قطعه بهم چسبيده شود. حرير و ديبا پوشيدهاند و اسبهاي چابك را انتخاب ميكنند، در آن هنگام كشتار بسيار شديدي واقع ميشود بطوريكه مجروح از روي جنازهي مقتول راه ميرود و فرار كننده كمتر از اسير شده خواهد بود). داستان مغول و تاخت و تاز و بيدادگري اين قوم در تاريخ بشري بينظير و ضرب المثل عمومي جوامع انساني در بيرحمي و قساوت گشته است. ابن ابيالحديد در مجلد هشتم ص 218 چنين ميگويد: بدان اين غيبي را كه اميرالمومنين عليهالسلام از آن خبر داده است، ما با چشم خود ديديم و در زمان ما واقع شد و مردم از اوايل اسلام انتظار آنرا ميكشيدند، تا اينكه قضا و قدر اين حادثهي خونين را به دوران ما كشيد و آنان از قوم تاتار بودند كه از خاور دور خروج كردند و سپاهيانشان وارد شدند و با سلاطين خطا و قفجاق و شهرهاي ماوراءالنهر و خراسان و ديگر بلاد عجم كاري كردند كه از خلقت حضرت آدم (ع) تا عصر ما هيچ تاريخي مثل آنرا نديده است، زيرا بابك خرم دين اگر چه مدت آشوبش در حدود بيست سال طول كشيد، ولي فقط در اقليم آذربايجان بود، در حاليكه مغول همهي مشرق زمين را مورد تاخت و تاز قرار داد و تا شهرهاي ارمينيه و شام تار و مار نمودند و سپاهيانشان به عراق وارد شدند. بخت النصر كه يهود را كشت، فقط بيت المقدس را ويران كرد و بنياسرائيل را كه در شام بودند كشت، اين دو گروه قابل هيچگونه مقايسه با يكديگر نيستند …
14- حضرت مهدي (ع) ظهور خواهد كرد يعطف الهوي علي الهدي، اذا عطفوا الهدي علي الهوي و يعطف الراي علي القرآن اذا عطفوا القرآن علي الراي (هوي را بر هدايت برميگرداند در آن هنگام كه هدايت را بر هوا برگرداندهاند و راي را بر قرآن برميگرداند در آن هنگام كه قرآن را بر راي برگرداندهاند). اين شخص حضرت مهدي عجل الله فرجه الشريف است كه پيامبر اكرم ظهور آنرا خبر داده است. اين خبر در ميان دو فرقهي سني و شيعه از حد متواتر بالاتر است. و اين خبر غيبي را كه پيامبر فرموده است نه تنها اميرالمومنين (ع) بلكه صحابهي فراواني آنرا شنيده و نقل كردهاند.
15- زماني فرا ميرسد كه تجسس موجب تقرب ميشود، فاجر ظريف شمرده ميشود و مردم دادگر ناتوان ميگردند ياتي علي الناس زمان لايقرب فيه الا الماحل و لا يظرف فيه الا الفاجر و لا يضعف فيه الا المنصف، يعدون الصدقه فيه غرما وصله الرحم منا و العباده استطاله علي الناس … (زماني براي مردم فرا ميرسد كه تجسس و ماجراجوئي موجب امتياز ميگردد و ظريف شمرده نميشود مگر شخص تبهكار و ناتوان نميگردد در آن مگر دادگر، احسان و صدقه در آن زمان ضرر محسوب ميشود و صلهي ارحام موجب منت گذاري و عبادت را براي خودنمائي انجام ميدهند). اين پديدهها در دوران ما شيوع و رواج فراواني دارد.