پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج2، ص: 678-671
لمّا قتل الخوارج فقيل له: يا امير المؤمنين هلك القوم باجمعهم.
هنگامى كه خوارج نهروان كشته شدند به امام عليه السّلام گفته شد: اى امير مؤمنان! همه خوارج كشته شدند (امام اين سخن را نپذيرفت و در جواب آنان چنين گفت):
عاقبت کار خوارج:
اين سخن نيز ادامه سخنى است که در بحث گذشته درباره خوارج آمده بود و به همين دليل اين دو را قطعات مختلف يک کلام دانسته اند. در اينجا نيز امام به چند پيشگويى درباره خوارج مى پردازد که آنها را مى توان در رديف معجزات آن حضرت شمرد.
نخست در پاسخ ياران خود که بعد از جنگ نهروان خدمتش عرض کردند «اى اميرمؤمنان! تمام خوارج نابود شدند» فرمود: «نه; به خدا سوگند (اين گونه که شما مى پنداريد نيست) آنها نطفه هايى در پشت پدران و رحم مادران خواهند بود»! («کَلاَّ وَاللهِ، إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِي أَصْلاَبِ الرِّجَالِ، وَ قَرَارَاتِ(1) النِّسَاءِ).
به فرض که مردان آنها در اين جنگ کشته شده باشند، ولى نطفه هاى ديگرى در آينده پرورش مى يابد و از مادر متولّد مى شود که راه خوارج را مى پويد و به جرگه آنها مى پيوندد. و همان گونه که امام پيشگويى فرموده بود در سالهاى بعد، بلکه قرنهاى بعد نيز گروهى پا به عرصه وجود گذاشتند که همان راه نکبت بار خوارج را ادامه دادند.
اضافه بر اين، همان گونه که در گذشته نيز اشاره شد، نه نفر در نهروان نجات يافتند و فرار کردند و در بلاد مختلف پراکنده شدند و پايه هاى اين مکتب فاسد و مفسد را بنا نهادند. از طرفى مى دانيم آنها که در نهروان حاضر شدند تمام خوارج نبودند گروه ديگرى نيز وجود داشتند که در ميدان جنگ حاضر نبودند و همان راه را ادامه دادند.
سپس در ادامه اين سخن به پيشگويى ديگرى پرداخته، مى فرمايد: «هر زمان شاخى از آنها سر بر آورد قطع مى شود» (کُلَّما نَجَمَ(2) مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ).
اين سخن از يک سو اشاره به شرارت و شيطنت و درنده خويى خوارج مى کند که همچون يک حيوان شاخدار درصدد ايذاء و آزار ديگران بودند و از سوى ديگر اشاره به شکست هاى پى درپى و ناکامى هاى مکرّر آنها در طول تاريخ حيات کثيفشان دارد و همان گونه که در ادامه اين سخن در بحث نکته ها خواهد آمد، اين امر بوضوح در تاريخ منعکس است.
و در پايان اين سخن پيشگويى سومى مى فرمايد و آن اين که «در آخر کار آنان دزدان و راهزنان خواهند شد» (و از شکل يک گروه به اصطلاح مذهبى و يا سياسى به صورت يک مشت دزد غارتگر درمى آيند) (حَتّى يَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاّبِينَ).
همان گونه که در ادامه سخن در بحث نکته ها خواهد آمد صدق اين پيشگويى نيز از نظر تاريخى روشن مى شود چرا که ارباب تواريخ افراد متعدّد و سرشناسى از خوارج را نام برده اند که به صورت دزدانى خطرناک درآمده اند و به راهزنى مشغول شده اند.
***
نکته ها:
1 ـ خوارج يک جريان بودند نه يک گروه!
از کلام بالا به خوبى استفاده مى شود که امام (عليه السلام) خوارج را يک گروه خاص نمى داند; بلکه جريانى مى شمرد که در طول تاريخ اسلام در مقاطع مختلف ظاهر مى شدند، حتى قرائن تاريخى نشان مى دهد که جريان آنها از عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ظاهر شد.
مفسّر بزرگ قرآن مرحوم «طبرسى» از «ابوسعيد خدرى» در ذيل آيه (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُکَ فِى الصَّدَقاتِ...)(3) چنين نقل مى کند:
هنگامى که پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مشغول تقسيم غنائم بود ـ و به گفته ابن عباس غنائم قبيله «هوازن» را در روز «حنين» تقسيم مى کرد ـ مردى به نام «حرقوص بن زهير» نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و به حالت اعتراض گفت: اى رسول خدا در تقسيم غنائم عدالت را رعايت کن. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ناراحت شد و فرمود: واى بر تو اگر من عدالت را رعايت نکنم چه کسى مى تواند عدالت را رعايت کند؟ «عمر» گفت: اى رسول خدا اجازه فرما گردنش را بزنم پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «دَعْهُ فَاِنَّ لَهُ أَصْحاباً يَحْتَقِرُ اَحَدُکُمْ صَلاتَهُ مَعَ صَلاتِهِمْ وَ صِيامَهُ مَعَ صِيامِهِمْ يَمْرُقُونَ مِنَ الدّينِ کَما يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ...» «او را رها کن، او يارانى دارد که هر يک از شما نماز خود را در برابر نمازشان کوچک مى شمرد و روزه خود را در برابر روزه هايشان اندک مى بيند، ولى (هم اينان) از دين خدا با سرعت و شتاب خارج مى شوند آن گونه که تير از کمان خارج مى شود...».
سپس مرحوم طبرسى مى افزايد: در حديث ديگرى آمده است که پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) درباره آنها چنين فرمود: «فَاِذا خَرَجُوا فَاقْتُلُوهُمْ ثُمَّ اِذا خَرَجُوا فَاقْتُلُوهُمْ; هنگامى که خروج کنند آنها را به قتل برسانيد سپس هنگامى که خروج کنند آنها را به قتل برسانيد»، آنگاه آيه فوق نازل شد که مى فرمايد: بعضى هستند که در تقسيم غنائم به تو خرده مى گيرند هر گاه سهم قابل ملاحظه اى به آنها داده شود راضى مى شوند و اگر داده نشود خشم مى گيرند.
اين سخن به خوبى نشان مى دهد که ريشه هايى از انديشه هاى اين گروه از همان عصر پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) وجود داشته است که هر گاه منافعشان به خطر مى افتاد اِبا نداشتند که قداست پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را هم بشکنند.
«ابن ابى الحديد» از مسند «احمد حنبل» نقل مى کند «عايشه» از «مسروق» پرسيد: از «مخدج» (يکى از رؤساى معروف خوارج) چه خبر دارى؟ گفت: «على بن ابى طالب» او را در کنار نهروان کشت. «عايشه» گفت: شهودى در اين مسأله براى من اقامه کن. «مسروق» مردانى را که شاهد اين ماجرا بودند نزد «عايشه» آورد و گواهى دادند که «مخدج» کشته شد. سپس «مسروق» اشاره به قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) کرده، به عايشه مى گويد: تو را به صاحب اين قبر قسم چه چيز از صاحب اين قبر درباره آنها شنيدى؟ «عايشه» گفت: شنيدم مى فرمود: «اِنَّهُمْ شَرُّ الْخَلْقِ وَ الْخَليقَةِ يَقْتُلُهُمْ خَيْرُ الْخَلْقِ وَ الْخَلْيِقَةِ وَ أَقْرَبُهُمْ عِنْدَاللهِ وَسيلَةً; آنها بدترين مخلوقات و بدترين انسانها هستند و آنها را بهترين انسان و بهترين مخلوقات و مقرّبترين آنها نزد پروردگار به قتل مى رساند.»(4) ويژگى هاى خوارج را مى توان چنين خلاصه کرد:
آنها گروهى بودند که به ظواهر عبادات سخت پايبند بودند و حتى به مستحبات و مکروهات ساده و معمولى اهميت مى دادند و همين امر يکى از اسباب غرور و خود برتربينى آنان بود و در مقابل افرادى بودند بسيار جاهل، متعصّب و بسيار لجوج و جسور و بى ادب و براى رسيدن به مقاصد خود، بى رحم و شقاوتمند. نمونه بارز آن را در همان داستان «ذوالخويصره» (حرقوس) که در عصر پيامبر واقع شد مى توان مشاهده کرد.
درست است که ظهور و بروز خوارج در صفّين و بعد از داستان حکمين در عصر على (عليه السلام) بود، ولى اين به آن معنى نيست که فرهنگ خوارج قبل از آن وجود نداشت، هم امروز نيز اين فرهنگ منحط در ميان گروههايى در جوامع مختلف پيدا مى شود و شايد بسيارى از وهّابيان را بتوان در اين زمره دانست; چرا که ويژگى هاى بالا در آنان نمايان است.
در محيط خودمان نيز افرادى را مى بينيم که به ظواهر عبادات سخت پايبندند ولى گاه، بزرگترين و پاکترين علما و خدمتگزاران دينى خرده مى گيرند و آنها را از طريق صحيح منحرف مى دانند و در پى فتنه گرى و شرارت و آشوبند.
مبارزه با خوارج ـ جز در موارد حاد ـ از طريق جنگ و ستيز نيست. همان گونه که در خطبه آينده خواهد آمد، راه درمان اين بيمارى اجتماعى بالا بردن سطح فرهنگ عمومى و آگاهى کافى نسبت به مسائل دينى و اعتقادى است.
اميرمؤمنان «على (عليه السلام)» در مورد جهل و نادانى آنان در خطبه سى و ششم که قبلا به آن اشاره شد مى فرمايد: «وَ أَنْتُمْ مَعاشِرُ أَخِفّاءُ الْهامِ، سُفَهاءُ الاَْحْلامِ وَ لَمْ آتِ ـ لا أَبَالَکُمْ ـ بُجْراً وَ لا أَرَدْتُ لَکُمْ ضُرّاً; اى گروه کم عقل و اى نادانها من کار خلافى انجام نداده بودم و نمى خواستم به شما زيان برسانم (که اين گونه در برابر من و يارانم قيام کرده ايد و افراد بى گناه را مى کشيد)».
در انحراف آنها همين بس که خود اساس و بناى پايه مسأله حکميّت را در «صفّين» گذاردند، در حالى که «على (عليه السلام)» مخالف آن بود، سپس آن حضرت را به خاطر حکميت تکفير کردند و کسى را که عصاره ايمان و پايه گذار اسلام و نمونه اتمّ مؤمن راستين بود، دعوت به توبه از کفر نمودند; (العياذ بالله). اينها دليل روشنى بر جهل و نادانى و در عين حال تعصّب و لجاجت آنهاست.
در بى رحمى و خشونت آنها همين بس که يکى از صحابه پيامبر «عبدالله بن خبّاب» را که مردى بسيار پاک و با ايمان بود به همراه همسر حامله اش به جرم اين که از «على (عليه السلام)» بيزارى نجست به طرز فجيعى به شهادت رساندند و شکم همسرش را دريدند، اين در حالى بود که از کشتن يهوديان در همان حال نهى مى کردند و حتى بر کشنده يک خوک خرده گرفتند!
ظاهر آنها چنان فريبنده بود که «ابن عباس» در توصيف آنان مى گويد: از کثرت عبادت پيشانيهايشان پينه بسته بود، و دستهايشان به خاطر اين که در حال سجده بر زمينهاى خشک و سوزان مى نهادند همچون زانوى شتر خشن و سفت شده بود، پيراهن هاى کهنه و مندرس مى پوشيدند و دامنها را به عنوان آمادگى براى مبارزه به کمر مى بستند، ولى در دل آنها قساوت و بى رحمى و جهل و فساد موج مى زد و نفاقشان بگونه اى بود که ظاهر آنها گروه زيادى را فريب مى داد تا آن حد که حاضر به جنگ با آنها نبودند ولى هنگامى که اعمالشان پرده ها را کنار زد خطر آنان براى مسلمانان آشکار شد.
اعمالشان به قدرى ضدّ و نقيض بود که گاه به اندک چيزى خرده مى گرفتند که چرا مثلا فلان شخص دانه خرمايى را که زير درخت نخلى افتاده بوده بدون اجازه مالکش برداشته و خورده است، ولى گاه چنانکه گفتيم مسلمانى مانند «عبدالله بن خبّاب» و همسر باردارش را مانند گوسفند سر مى بريدند.
نه تنها در مسائل عملى گرفتار اين تضادها بودند، بلکه در عقائد فقهى و کلامى نيز همين ويژگيها را داشتند. آنها مرتکب گناه کبيره را (هر گناهى که باشد) کافر و واجب القتل مى دانستند و در مسأله حکومت ـ چنانکه قبلا هم گذشت ـ قائل به نوعى هرج و مرج و عدم نياز به تعيين حاکم بودند.
قرائن نشان مى دهد که در مسائل جنسى، شهوت پرست بودند و شايد به همين دليل، گرفتن نُه زن عقدى را مجاز مى شمردند و مرتکب زناى محصنه را مستحق رجم نمى دانستند.
طبيعى است که چنين گروه نادان و خودخواهى بسرعت به شاخه ها و گروههاى مختلفى تقسيم مى شوند. به همين جهت چيزى نگذشت که هر يک از سران آنها داعيه اى عنوان کردند و به فرقه هاى زيادى تقسيم شدند، از جمله «ازارقه»، «نجدات»، «صفريّه»، «عجاردة» و «ثعالبه» و غير آن.
هم اکنون نيز افرادى که افکارى همچون افکار خوارج دارند و اعمالشان يادآور اعمال آنان مى باشد در گوشه و کنار جوامع اسلامى پيدا مى شوند و مى توان بسيارى از وهّابيان را در اين دسته جاى داد; چرا که آنها نيز به بعضى از ظواهر عبادات و مستحبّات، سخت پايبندند و گاه انجام کوچک ترين مکروهات و يا مخالفت با مستحبات را جايز نمى دانند، ولى در مقابل، غالب مسلمانان را اعم از شيعه و سنّى مشرک مى شمرند و خون بسيارى را مباح مى دانند و با اين که از نظر تفکّر اسلامى و عقائد، سخت عقب مانده اند خودبرتربينى فوق العاده اى بر آنها حاکم است، نادانى خوارج و غرور و خودبزرگ بينى آنها و بى رحمى و قساوت در وجود آنان کاملا هويداست. آنها همچون خوارج خود را حقّ مطلق و ديگران را باطل مطلق مى پندارند يا آن که بهره کمى از علوم اسلامى دارند.
2 ـ سرانجام خوارج به صورت دزدان غارتگرى در آمدند
اين که امام (عليه السلام) در آخر گفتار بالا پيش بينى مى فرمايد که گروههاى آخرين خوارج به صورت دزدان و غارتگران در مى آيند، چيزى است که تاريخ اسلام بر آن گواهى مى دهد.
به گفته «ابن ابى الحديد» از جمله افراد سرشناس خوارج که عاقبت کارش به دزدى و غارتگرى کشيده شد «وليد بن طريف شيبانى» در ايام «هارون الرشيد» بود. هارون فردى به نام «يزيد بن مزيد» را از همان طائفه «بنى شيبان» به تعقيب او فرستاد، «يزيد» «وليد» را کشت و سر او را نزد هارون برد.
در ايام «متوکّل» عباسى نيز فرد ديگرى از آنان به نام «ابن عمرو خثعمى» به راهزنى و شرارت و ناامن ساختن جاده ها پرداخت، فردى بنام «ابوسعيد محمد بن يوسف طايى» از طرف حکومت وقت مأمور تعقيب وى شد، و گرچه خودش موفّق به فرار گرديد، ولى بسيارى از يارانش کشته شدند و گروه زيادى اسير گشتند.
سپس جماعت ديگرى از خوارج در منطقه «کرمان» و «عمان» به دزدى و شرارت پرداختند و در رديف «مفسدان فى الارض» و «محاربين» قرار گرفتند که «ابواسحاق صابى» در کتاب «التاجى» نام آنها را برشمرده است(5).
* * *
پی نوشت:
1 ـ «قرارات» از ماده «قرار» به معنى ثابت ماندن و در اصل از قرّ (بر وزن حرّ) به معنى سرماست و از آنجا که سرما حرکت و فعاليت را از انسان مى گيرد اين واژه به معنى ثابت ماندن آمده است و «قرارات النساء» به معنى رحم زنان است که نطفه براى مدت قابل ملاحظه اى در آن قرار مى يابد و قرآن مجيد نيز مى فرمايد: «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرار مَکين; سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار داديم». (سوره مؤمنون، آيه 13)
2 ـ «نَجَمَ» از ماده «نجم» (بر وزن حجم) به معنى طلوع کردن است و به ظهور و بروز (ناگهانى) هر چيزى نيز اطلاق مى شود.
3 ـ سوره توبه، آيه 58.
4 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 267.
5 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 5، صفحه 73 ـ 76.