نكوهش دنيا:
«الا ان الدنيا دار لا يسلم منها الا فيها و لا ينجي بشي كان لها» (آگاه باشيد از عذاب و مجازات گناهان و فتنهها و شرارتها و شرور اين دنيا نميتوان سالم و در امان بود مگر در خود همين دنيا و از هيچ رويدادي كه در طبيعت اين دنيا است، نميتوان نجات پيدا كرد).
از خواص و نتايج گناهان و فتنهها و شرور زندگاني اين دنيا فقط در خود همين دنيا ميتوان در امان بود:
مقصود اميرالمومنين عليهالسلام از اين جمله بيان يك قانون بسيار با اهميتي است كه متاسفانه كمتر مورد توجه قرار ميگيرد. اين قانون چنين است كه براي پيشگيري از عذاب و مجازات گناهان و نتايج ناگوار فتنهها و شرور جاري در اين زندگاني دنيوي، هيچ راهي جز تحصيل آگاهي به مصالح و مفاسد زندگي و اجتناب از گمراهي و انحراف و تمايل به خيرات كه در همين دنيا بايد انجام بگيرد، وجود ندارد. به عبارت سادهتر: درمان دردهاي تباه كنندهي اين زندگي دنيوي را در همين دنيا بايد پيدا كرد، زيرا آن خداونديكه طبيعت و انسان را چنان آفريده است كه در جريان پيوسته بيكديگر ميتوانند براي انسان منشا انحراف و ارتكاب گناه و غوطه خوردن در فتنهها و شرور بوده باشند، همچنين در مختصات انسان و طبيعت حقايقي را قرار داده است كه ميتوانند در حال ارتباط با يكديگر براي انسان درمان و عوامل اجتناب از انحرافات و نتايج ناشايست فتنهها را نشان بدهند. اگر دربارهي تكاليف و وظايف الهي كه بوسيلهي پيامبران عظام و وجدان و عقول سليم براي بشريت عرضه شدهاند، درست دقت كنيم، خواهيم فهميد كه همهي آن تكاليف و وظايف نقش عوامل سالم ماندن از انحرافات و نجات پيدا كردن از آشوبها و اضطرابات و نيكو برآمدن از عهدهي آزمايشات در اين زندگاني دنيوي را دارند.
از همين جا است كه ميتوان گفت: تكاليف شرعي و وظايف وجداني و عقلاني بطور عموم الطافي از خداوند است كه در اين دنياي بلاخيز و پر از آزمايش و اغوا كنندهي انسان به پيروي از هوي و هوسها، نصيب بشريت گشته است. اين الطاف و عنايات خداوندي است كه براي هيچ انساني جايز نيست كه عذر و بهانه آورده و بگويد: من انسان كه درونم پر از غرايز حيواني است در اين دنيا كه طبيعتا جايگاه تزاحم و تنازع و اضطراب است، چگونه ميتوانم در صراط مستقيم قدم بردارم و از انحراف و فتنهها كه در طبيعت اين دنيا است در امان باشم؟!
اين عذر و بهانه را كه ممكن است گاهگاهي در ذهن آدمي خطور كند، براي تسليت به خويشتن و تقويت آن خيالات، بزبان بياورد و حتي در صورت شعر و نثر بر روي كاغذ هم بياورد و با هنر نويسندگي آن خيالات را بيارايد، ولي اگر بخواهد همين اوهام و عذر و بهانهها و خيالات را وارد منطقهي وجدان نمايد، با مقاومت بسيار شديدي از طرف وجدان روبرو ميگردد كه يا منجر به كلافه و سرگيجه شدن انسان ميانجامد و يا به شكست قطعي آن سپاه خيالات و اوهام و عذر و بهانهها. بياد داشته باشيد كه براي اجتناب از انحرافات عمدي و بر كنار شدن از سوء رفتار در فتنهها و آزمايشات، آنقدر راه قابل پيمودن در پيش پاي ما گسترده است كه عذر و بهانه تراشي ما با توانائي پيمودن آن راه، درست مانند عذر و بهانه تراشيدن در برابر احساس ضرورت انسان شدن ميباشد. توقع رهائي از مختصات زندگي دنيوي همان مقدار نابجا است كه توقع در آب افتادن و خيس نشدن اين دنيا كه با حكمت عاليه حكيم مطلق بوجود آمده است، پر از واقعيات و حقايقي است كه خارج از ذات ما و خواستههاي ما است و همچنين روياروئي و ارتباط ما با آن واقعيات و حقايق بوساطت حواس محدود و آزمايشگاهها و ابزار معرفتي معيني است كه با هدفگيريهاي خاص خود ما بوجود آمدهاند. از طرف ديگر ذهن و نيروهاي آن، و عقل و انواع فعاليتهاي آن در جريان معمولي خود، بجهت پيروي از فرمانهاي طبيعت گرايانهي خود طبيعي، سر از آشيانهي محدود خود بالا نميكشند كه با آگاهي همه جانبه و اشراف و احاطه در آن آشيانه بنگرند.
بدين ترتيب ما بني نوع انساني معمولا با كالبد مادي و ابعاد مادي بروني و دروني و هدفها و وسايل و خواستههاي مادي بزندگي در اين دنيا ميپردازيم. لذا كاملا طبيعي است كه ما با اين وضع نخواهيم توانست از طبيعت و محاصره در شئون و مختصات آن رها شويم، فقط حقيقتي بنام روح است كه بايد به مديريت عالي اين كالبد و ابعاد و خواستهها پرداخته، انسان را از سنگلاخ و فراز و نشيبهاي طبيعت و رويدادهاي متنوع آن، آزاد بسازد. براي توضيح اين قانون مطلب زير را متذكر ميگرديم: از اساسيترين مختصات و شئون زندگي در قلمرو طبيعت اينست كه ميان ما و خواستههاي ما از هر نوعي كه باشد فاصلههائي كم و بيش وجود دارد كه بهر حال ما بايد آن فاصلهها را طي كنيم. اين فاصلهها گاهي تدريجي بودن گذشت پديدههائي است مانند زمان و ديگر امور مربوط به حركت كه نقاط آن يكي پس از ديگري بوجود ميآيند، گاهي ديگر موانعي است كه ميان ما و هدفهاي خواسته شدهي ما قرار گرفتهاند و بايد با انواع تلاشها و كوششها آنها را از سر راه خود برداريم، گاهي ديگر مجبور ميشويم عوامل و شرايطي را كه بشكل مواد خام در عرصهي طبيعت وجود دارند، با دگرگون ساختن آنها كه آماده بهرهبرداري براي وصول ما به هدف باشند، بدست بياوريم و روي آنها انواعي از كارها را انجام بدهيم. اين عوامل در فاصلههاي بسيار گوناگوني ميان ما و هدفهاي ما قرار گرفتهاند.
بعضي از آنها بسيار ساده و بينياز از تلاش بدست ميآيد مانند باز كردن پنجرهها براي تنفس از هواي لطيف و تماشاي مناظر زيبا و بعضي ديگر معادني هستند در اعماق بسيار دور از سطح زمين كه استخراج آنها به ابزار و وسائل بسيار فني و تلاشهاي فراوان نيازمند ميباشند. به عبارت كليتر طبيعت هرگز اجزاء و پديدههاي خود را مطابق دلخواه ما در اختيار ما قرار نميدهد و بهمين علت است كه ما بني نوع انسان در طبيعت مانند ماهي در آب شناور خواهيم بود، با اين تفاوت كه ماهي اگر از آب بيرون بيفتد، هلاكتش حتمي است، زيرا از عامل زيست خود بر كنار شده است، در صورتيكه انسان بجهت داشتن بعد روحاني ميتواند از حوض محدود طبيعت برآمده و وارد اقيانوس بعد روحاني خود گردد.
ما ز بالائيم و بالا ميرويم ما ز دريائيم و دريا ميرويم
ما از آنجا و از اينجا نيستيم ما ز بيجائيم و بيجا ميرويم
لا اله اندر پي اش الا الله است همچو لا ما هم به الا ميرويم
قل تعالوا آيتي است از جذب حق ما به جذبهي حق تعالي ميرويم
كشتي نوحيم در طوفان روح لاجرم بي دست و بيپا ميرويم
همچو موج از خود برآورديم سر باز هم در خود تماشا ميرويم
خواندهاي انا اليه راجعون تا بداني ما كجاها ميرويم
همت عاليست در سرهاي ما از علي تا رب اعلا ميرويم
اي سخن خاموش كن با ما بيا بين كه ما از رشك بي ما ميرويم
اي كه هستي ما ره را مبند ما بكوه قاف و عنقا ميرويم (مولوي)
و ماداميكه آدمي نتوانسته باشد از حوض محدود طبيعت بيرون آمده و گام به اقيانوس موجوديت روحاني بگذارد، بهر كجا كه رود آسمان همان رنگ است و تحرك ذاتي حيات همهي لحظات زندگي او را در گلاويزي با طبيعت مستهلك خواهد ساخت. و با ورود به اقيانوس بعد روحاني، نه تنها حوض طبيعتي كه موجوديت مادي او را احاطه كرده است نميخشكد، بلكه زلالتر و صافتر و گواراتر گشته و و به صورت جزئي از همان اقيانوس درآمده و آدمي را به حركت در مسير انا لله و انا اليه راجعون وادار ميسازد.
***
«ابتلي الناس بها فتنه، فما اخذوه منها لها اخرجوا منه و حوسبوا عليه و ما اخذوه منها لغيرها قدموا عليه و اقاموا فيه فانها عند ذوي العقول كفيئي الظل بينا تراه سابغا حتي قلص و زايدا حتي نقص» (مردم در اين دنيا در فتنه آزمايش ميشوند و آنچه را كه از اين دنيا براي اين دنيا گرفتهاند، از دستشان گرفته خواهد شد و در پايان كار دربارهي هر چه گرفتهاند، محاسبه خواهند گشت. و آنچه را كه از اين دنيا براي غير اين دنيا (آخرت) گرفتهاند، رو بسوي آن رفته و در آن اندوختهي خود اقامت خواهند نمود).
بحثي در اقسام ششگانهي زندگي، مقدمهاي براي بحث از هدف زندگي:
از ديدگاه اسلام زندگاني در اين دنيا با شش نوع امكانپذير است:
1- زندگي ناآگاه و بدون استقلال شخصيت و آزادي و اختيار. 2- زندگي دنيوي براي دنياي محض. 3- زندگي معنوي براي بعد لطيف روح يا براي آخرت محض. 4- زندگي دو عنصري دنيوي و اخروي كه هر يك مستقلا هدف قرار بگيرد. 5- زندگي معنوي نما براي زندگي دنيوي محض. 6- زندگي دنيوي در مسير حيات اخروي كه حيات معقول ناميده ميشود.
ما دربارهي هر يك از اين اقسام ششگانهي زندگي توضيحي ميدهيم:
1- زندگي ناآگاه و بدون استقلال شخصيت و آزادي و اختيار زندگي با اين اوصاف كه متذكر شديم، يك صورت بيمعني از زندگي است كه از حقيقت و معناي حيات فقط دو چيز دارد:
يكم- حركت و احساس ابتدائي و توليد مثل و قرار گرفتن در گردبادهاي عوامل جبر طبيعت و همنوعان خود.
دوم- نام زندگي است كه بچنين انسانها هم زنده ميگويند: اينان نه معناي زندگي دنيوي را ميفهمند و نه ميتوانند دركي دربارهي زندگي معنوي و اخروي داشته باشند، همه چيزها براي آنان در همان حال كه نسبي هستند، مطلق هم ميباشند. زشت و زيبا و نيك و بد و گذشته و آينده و وسيله و هدف و قانون كلي و قضيهي جزئي و انديشهي منطقي منتج و پندار و اوهام و نقص و كمال و امثال اين مفاهيم متضاد يا متناقض، از هيچ حقيقت و واقعيتي خبر نميدهند. دست طبيعت و اقوياي جوامع اينان را از سبد شب به سبد روز مياندازند و از سبد روز به سبد شب پرتاب ميكنند. اينان بمنزلهي همان ابزار موسيقي هستند كه در چهار راهها نهاده شوند كه هر كس از آنجا ميگذرد و توانائي آنرا داشته باشد كه نوازندگان قبلي آن ابزار را كنار بزند، بدلخواه خود صداي آنرا درآورد كه اگر صداهاي آنرا بدلخواه خود ببيند، تا آنجا كه بتواند آنرا بنوازد، تا نوبت رهگذر قويتري برسد و آن ابزار را در اختيار خود بگيرد. ضرر اين مردگان زنده نما منحصر در اين نيست كه خودشان نميتوانند آگاهانه و با استقلال خود را بنوازند و آهنگ خود را بيرون بياورند، اينان با وسيله قرار گرفتن در دست اقويا و يكهتازان تنازع در بقا سد راه ديگر انسانهاي تكاپوگر ميباشند. اينان هستند كه نقش بال و پر پرواز كنندگان در فضاي جهنمي تنازع در بقا را بازي ميكنند. تلفات تاريخ ما در مسير خود بجهت بيتوجهي سياست خردمندانه دربارهي اين ابزار از خود بيگانه بحدي سهمگين و وحشت آور است كه ميتواند براي مردم معمولي و ناآگاه از واقعيات عالي انساني، هر گونه فلسفه و مكتب را پوچ و بيمعني قلمداد نمايد.
2- زندگي دنيوي براي دنياي محض و بعبارت ديگر زندگي مادي براي زندگي مادي اين نوع زندگي كه همهي آگاهيها و انديشهها و خواستهها و تلاش و تكاپوها را براي ماده و ماديات بسيج ميكند، تاريخ طبيعي قافلهي انساني را اداره ميكند و بخلاف زندگي نوع يكم، از مقداري قوانين و الگوها پيروي ميكند و واقعياتي براي آن بطور جدي مطرح است و طبيعت و شئون آنرا شوخي تلقي نميكند و به موجوديت خود با عينك پوچي نمينگرد. و بطوريكه سرگذشت عيني اين زندگي نشان ميدهد، به جهت تطبيق ابعاد معنوي گرائي و روحاني انساني بر شئون همين زندگي طبيعي محض از رضايت و خرسندي به حيات برخوردار بوده است، باين معني كه گردانندگان اين نوع زندگي و غوطهوران در آن، رضايت و خرسندي از روند حيات خود داشته و خود را برنده نه بازنده در زندگي تلقي نمودهاند. اما همه ميدانيم كه اين رضايت معلول خنثي نمودن احساسات عالي و ناديده گرفتن لزوم درك موقعيت شخصي در كل مجموعي جهان هستي است كه بوجود آورندهي سه سوال بزرگ از كجا آمدهام؟ بكجا ميروم؟ براي چه آمدهام؟ ميباشد. و با اينكه اين رضايت موجب زير پا گذاشتن ارزشهاي عالي مربوط به شخصيت انساني بوده و آدمي را در عين داشتن آگاهيها و اختيارات توجيه شده و پيش ساخته در سيستمهاي جبري حيات اجتماعي و محيطي ناآگاه و محروم از آزادي و اختيار حقيقي بدور خود پيچانده است.
او در اين پيچيدن به دور خود بهمانگونه احساس آگاهي و آزادي دارد كه انگشتري كه به دور انگشت پيچانده ميشود احساس آزادي و اختيار نمايد!! يك احساس عميق دربارهي نقصهاي حياتي، اگر چه به زبان آورده نشوند، با وجود وعدهي فرداهاي موعود (كه به شهادت ديروزهائي كه پيش از فرا رسيدن، خود فرداهاي موعود رويائي و اوتوپيائي بودند) همواره در جستجوي پاسخ به سوالات ناشي از اين نقصها در درون انسانها زبانه ميكشد. براي بررسي كامل اين نوع زندگي ميتوانيد به مجلد هشتم از همين ترجمه و تفسير از ص 150 تا ص 263 تحت عنوان حيات معقول مراجعه فرمائيد. اين نوع زندگي است كه در جملات اميرالمومنين (ع) چنين بيان شده است كه آنچه را كه از اين دنيا براي اين دنيا گرفتهاند، از دستشان گرفته خواهد شد و در پايان كار دربارهي هر چه گرفتهاند محاسبه خواهد شد.
3- زندگي معنوي براي بعد لطيف روح يا براي آخرت محض اين نوع زندگي به دو صورت قابل تصور است:
صورت يكم- زندگي در ميان فعاليتهاي روحي و اعمال مغزي با هدفگيري تصفيه و تزكيهي روح فقط. صورت دوم- زندگي با اعراض كامل از دنيا و بي اعتنائي به طبيعت و آنچه كه در آن ميگذرد با سركوب كردن غرايز و احساسات طبيعي براي وصول به امتيازات و عظمتهاي موعود در آخرت.
صورت يكم- زندگاني مرتاضان حرفهاي است كه همهي ساعات و لحظات عمر خود را در قلمروي فوق طبيعت و ماده سپري ميكنند و گمان ميكنند با اين نوع زندگي، روح را به حد نصاب رشد و كمال خود ميرسانند!! بدان جهت كه در اين مسير ابعادي لطيف و ظريف از روح را مشاهده ميكنند، گمان ميبرند، هدف اعلاي حيات به فعليت رسيدن همين ابعاد لطيف و ظريف روح ميباشد و نميدانند كه عظمت وجودي روح آدمي كه جلوهاي از عظمت الهي است (و اين دنيا ناچيزتر از آن است كه آن عظمت را به فعليت رسانيده و قابل لمس و مشاهده در اين دنيا باشد) قابل مقايسه با آن ابعاد لطيف و ظريف كه روح مطابق ظرفيت اين دنيا از خود نشان ميدهد نميباشد. باضافهي اينكه پرداختن به تصفيه و پيشبرد ابعادي لطيف از روح با فراغت از بعد مادي زندگي خويش و ابعاد مادي و معنوي و روحاني ديگر انسانها و ناديده گرفتن اين كه هم قافله و همراه همديگر ميباشند، به خلاف واقعياتي ميانجامد كه موجوديت يا جريان منطقي روح را مختل ميسازد، به عنوان مثال: من براي تقويت و تجريد ابعاد لطيف روح خود، بفكر هيچ انساني كه در فقر مالي و ظلمات مهلك جهل و در زنجير گرانبار انواعي از بردگيها دست و پا ميزند، نيفتم، ولي مگر اين نيست كه فروغ رحمانيت الهي و فيض رباني بر همهي انسانها بيكسان ميتابد؟ اين اشتراك در حقوق حيات و ضرورت تعاون و همكاري و همزيستي برادرانه در اسلام يك ضرورت غيرقابل تخلف مطرح شده و هيچگونه عذري در تخلف از اين تكليف ضروري حياتي قابل پذيرش نيست.
صورت دوم- آن زندگاني معنوي است كه مانند زندگاني مرتاضان حرفهاي دنيا را بكلي طرد و نفي ميكند و تنها بانجام تكاليف خشك ديني ميپردازد، نه از حقيقت آن تكاليف اطلاعي دارد و نه طعم رشد و كمال و ارزشهاي عالي انساني آنها را ميچشد. اينگونه گرايشهاي معنوي هم كه حالت حرفهاي پيدا ميكند، در حقيقت معني را از معنويت سلي ميكند و نيروي تحرك خود را براي گرديدنها از دست ميدهد. آيات و رواياتي فراوان در منابع معتبر اسلامي اين نوع زندگي را هم محكوم مينمايد مانند: وابتغ فيما اتاك الله الدار الاخره و لا تنس نصيبك من الدنيا (در آنچه كه خداوند بتو داده است خانهي آخرت را بطلب و نصيب خود را از دنيا فراموش مكن). ليس منا من ترك دنياه لدينه و دينه لدنياه (از ما نيست كسيكه دنيايش را براي دينش ترك كند و يا دينش را براي دنيا رها نمايد).
4- زندگي دو عنصري دنيوي و اخروي كه هر يك مستقلا هدف قرار ميگيرد كساني هستند كه ميخواهند از هر دو عنصر دنيوي و اخروي حيات بطور مستقل بهرهبرداري كنند، باين معني كه هم عنصر دنيوي و مادي حيات را بطور مستقل هدف قرار ميدهند و هم عنصر اخروي و معنوي آن را هدفگيري مينمايند. حيات در نظر اينان بهدو حقيقت يا دو عنصر جداگانه تقسيم ميشوند كه ارتباطي بيكديگر ندارند و باصطلاح متداول در ميان مردم هم خدا را جداگانه ميخواهند و هم خرما را در برابر آن! اينان از وحدت حيات و وحدت هدف اعلاي آن غفلت ميورزند و نميدانند كه حيات آدمي حقيقتي است غير قابل تجزيه اگر چه داراي ابعاد متنوع ميباشد و اين ابعاد مانند واحدهاي متشكل در يك مجموعهي پيوسته و مرتبط است كه در يكديگر تاثير مينمايند. مثلا تعقل كه يكي از نيروها يا ابعاد بسيار مهم حيات است، بدون هماهنگي با احساسهاي عالي و دريافتهاي اصيل در نهاد آدمي، واقعا ناقص بوده و پاسخگوي مقاصد و هدفهائي كه از خود تعقل انتظار ميرود، نميباشد. و بالعكس. همچنين اراده يكي از نيروها يا ابعاد اصيل و اساسي حيات آدمي، و همين اراده بدون انديشههاي واقع بينانه نه تنها منتج نتيجهي منطقي نخواهد بود، بلكه ممكن است موجوديت آدمي را مانند ماشيني كه روشن شده و بدون راننده در سراشيبي و پرتگاه رهايش كنند، به درههاي هولناك نابودي ساقط نمايد. بنابراين، بايد گفت: چون زندگي دو عنصري با استقلال هر يك از آن دو در هدف بودن وحدت حيات و وحدت هدف آنرا مختل ميسازد، هيچيك از آندو نميتواند اشباع كنندهي موضوع خودش بوده باشد.
5- زندگي معنوي نما براي زندگي مادي (زندگي اخروي نما براي زندگي دنيوي) اينست زندگي مردمي كه از فهم حقيقت حيات ناتوان بوده، با ناداني رسوا كننده و چهرههاي تصنعي بمبارزه با واقعيات حيات ميپردازند، و زندگي مردمي كه تا حدودي حقيقت حيات را فهميدهاند، ولي بيشخصيتي و ضعف ارادهي آنان موجب محو شدن واقعيات از قلمرو حيات آنان ميباشد. تعجب در اينست كه با اينكه اينان بهتر از همه ميدانند كه رياكاري و ظاهرسازي آنان فقط ميتواند عدهي محدودي از سادهلوحان را آنهم براي مدتي محدود، فريب بدهد، با اينحال دست از اين نكبت و نفاق و خودسوزي بر نميدارند. اين اصل يا قانون يا هر عنواني را كه شما مناسب ميدانيد در نظر بگيريد كه، معني هرگز با رياكاري و ظاهرسازي سازگار نميباشد و هر قيافهاي كه چنين شكلي را به خود بگيرد، دير يا زود، قدرت مقاومت را در برابر آگاهيها و حقيقت بينيهاي مردم جامعه از دست داده واقعيت پشت پردهي آراسته را بيرون خواهد گذاشت- ثوب الرياء يشف عما تحته فاذا التبست به فانك عار ابوالحسن تهامي (لباس رياء يك لباس شفافي است كه زير خود را نشان ميدهد، پس تو اگر لباس ريا را بپوشي، قطعا برهنه و عرياني).
بطور خلاصه، بايد بگوئيم: اينان بيش از آنكه با يك شخصيت ظاهري مردم را بفريبند، خود را گول زده و دست به يك خودكشي روحي تدريجي ميزنند. اينكه ميگوئيم: زندگي معنوي نما براي زندگي مادي مقصود فقط آن گروه از مردم نيستند كه ظاهر خود را با پديدههاي معنوي آراسته و با بجا آوردن وظايف معنوي صورت خود را فرشتهي ملكوتي نمودهاند. در صورتيكه باطنشان در تسخير شيطان مطرود و مردود درگاه خداونديست، بلكه اين طرز زندگي رياكارانه و نفاقآميز شامل آن انسانهائي نيز ميباشد كه چهرهي تفكر و انديشه به خود گرفته و ميگويند: ما در واقعيات و حقايق انساني و جهاني ميانديشيم و ميخواهيم اين كرهي خاكي را به بهشتي مبدل كنيم كه ساكنانش حكما و فلاسفه هستند، ما ميخواهيم سقراط و افلاطون و ارسطو و فارابي و ابن مسكويه و ابن سينا و ابوريحان بيروني و محمد بن زكرياي رازي و دكارت و كانت و هگل روي زمين را پر كنند!! ولي درونشان در آتش خودخواهي و طرد غير از خود ميسوزد و تباه ميشود. از آن در تعجب اند كه چرا خداوند سبحان به عظمت اين قهرمانان تفكر حسادت نميورزد!!!!. چشم باز و گوش باز و اين عما، حيرتم از چشم بندي خدا!! و اينگونه حيات شامل آن عده از سياستمداران حرفهاي هم ميشود كه قيافه را چنان ساخته و پرداختهاند كه گوئي خداوند متعال فرمان خدائي روي زمين را بنام اينان صادر فرموده و بدستشان سپرده است و حتي بيشتر و بالاتر از آنكه خداوند رحيم و كريم بر بندگانش محبت ميورزد، اينان به انسانها دلسوز و مهربان ميباشند!! و جاي بسيار تاسف است كه مردم عظمت اينان را بجا نميآورند كه خود را با وجداني آزاد در اختيار آنان بگذارند!! اما در درون آنان چه ميگذرد؟ فقط خدا و خودشان ميدانند و بس كه اگر براي ادامهي يك روز تكيه بر تخت قدرت همهي كرهي خاكي را به آتش بكشند، براي بشريت لطف هم فرمودهاند و منتي هم بر آنان دارند!!!
6- زندگي دنيوي در مسير حيات اخروي كه حيات معقول ناميده ميشود اين نوع زندگي است كه پيامبران الهي و حكماي راستين براي بشريت عرضه و تبليغ مينمايند نه شطرنج بازان مفاهيم تجريدي و اصطلاحات پيش ساختهي ذهني، اينان انسان و جهاني با خطوط و الگوهايي ناشي از دانستههاي محدود و خواستههاي محاسبه نشدهي خود، ترسيم ميكنند كه اگر نتايج مثبت و سودمندي هم داشته باشند دربارهي يك يا چند بعد محدود انساني امكانپذير خواهد بود و در نتيجه ديگر ابعاد مهم و حياتي يا ناديده گرفته ميشوند و يا مختل ميگردند. پيامبران الهي و حكماي راستين با نظر به واقعيتهاي دو قلمرو انسان و جهان كه با نظر مستفاد از وحي (كه مستند علم پيامبران است) و يا دريافت مشيت خداوندي (كه مستند معارف حكيمانهي حكماي رباني بوسيلهي تصفيه و تزكيهي درون ميباشد) زندگي را يك حقيقت بسيار عالي و با عظمت معرفي مينمايند و اين پديده را قابل ترقي و اعتلا تا منطقهي جاذبهي ربوبي ميدانند. از ديدگاه آنان اگر اين حقيقت عظمي با دو بال معرفت و عمل سازنده به پرواز درآيد و از آلودگيهاي گوناگون طبيعت حيواني آزاد شود، در مسير حيات اخروي قرار ميگيرد و حيات معقول ناميده ميشود.
اينست آن زندگي كه هر چه در اين دنيا بگيرد بدانجهت كه در پالايشگاه عقل و وجدان آنرا تصفيه نموده و تحويل حيات معقول مينمايد، بعنوان اندوختههاي پايدار روح در ابديت سعادت و نجات ابدي را تضمين مينمايد. معناي اينكه زندگي در مسير حيات اخروي قرار ميگيرد، آن نيست كه آدمي با اين زندگي دنيوي كه داراي مشخصات و ويژگيهاي مخصوص به حيات دنيوي و مادي محض براه ميافتد و ميرود و ميرود تا به حيات اخروي و معنوي برسد، بلكه مقصود اينست كه اشخاصي كه با دو بال معرفت و عمل سازنده و صالح و با اطمينان به هدف اعلاي زندگي حركت ميكنند، اگر چه نمودهاي زندگي آنان مادي و دنيوي است، يعني در پهنهي ماده حركت ميكنند، از ماده تغذيه مينمايند، در ماده با انواعي تصرفات دگرگونيها بوجود ميآورند و بعبارت كليتر همهي نمودهاي زندگي آنان در عرصهي بسيار وسيع ماديات شكل ميگيرند، ولي حقيقت و مغز باطني اين زندگي حيات اخروي و حقيقتي است معنوي. بهمين جهت است كه چنانكه آنان بوسيلهي آشنائي با يك عده اصول و معارف كلي، آهنگ كلي جهان هستي را درك نموده و مانند احاطهي اجمالي كه به كالبد جسماني خود دارند، نوعي احاطهي اجمالي به جهان هستي در خود احساس مينمايند:
نفس ما بر آسيا كي اعتلا كردي چنين گر نه نفس مردمي از كل خويش اجزاستي (ناصر خسرو)
همچنان در عرصهي ماده و ماديات از آن مديريت روحاني والا برخوردارند كه بدون يك احاطهي اجمالي به اين عرصه امكانپذير نميباشد.
چنين زندگي كه مغزش اخروي و معنوي و نمودسش دنيوي و مادي است، حتي يك لحظه احساس پوچي و ركود و جمود نمينمايد و در عين قرار گرفتن در زير رگبار ناگواريهاي مخصوص تلاقي روح و ماده همواره-
بجهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
غم و شادي بر عارف چه تفاوت دارد ساقيا باده بده شادي آن كاين غم ازوست (سعدي)
در غم ما روزها بيگاه شد روزها با سوزها همراه شد روزها گر رفت گور و باك نيست تو بمان اي آنكه جز تو پاك نيست مولوي بدون بوجود آوردن اين آشتي و سازگاري ميان ماده و معني و آخرت و دنيا، هيچ نوعي از زندگي اگر چه غوطهور در رفاه و آسايش بوده باشد، پاسخگوي نيازهاي اصيل حيات انساني نخواهد بود. و بدون دست يافتن بچنين زندگاني كه نمودش مادي دنيوي و بود و مغزش معنوي و اخروي است، خشونت ماده و بي رحمي آن با هيچ وسيلهاي در برابر روح تعديل و تلطيف نخواهد گشت. همه ميدانيم كه ما انسانها در حيات طبيعي تاكنون بجهت ناآشنائي اسفانگيز با دو حقيقت ماده و روح، عرصهي پهناور ماده و ماديات و قوانين و دگرگونيهاي جاري در اين عرصه را قربانگاه تاريك روح تلقي كردهايم، هيچ كسي پيدا نميشود كه در طول عمرش لااقل چند بار بهمين قربانگاه تاريك فحش و لعن و ناسزا نگفته باشد. علتش چيست؟ علتش خيلي روشن است، همين است كه ما بطور مختصر متذكر شديم، ما همان مقدار از ماده و ماديات بيخبريم كه از روح خود بيگانه و ناآشنا هستيم و همواره از اين اصل كلي كه بدون آشنائي كامل با يكي از اين دو مقوله (ماده و روح) از مقولهي ديگر نيز بيگانه خواهيم بود، در غفلت كشندهاي بسر ميبريم. در صورتيكه ميتوانيم با جهان بزرگ ماده و ماديات همان آشنائي را برقرار كنيم كه با كالبد جسماني خود.
همهي ما ميبينيم و ميدانيم كه كودك تا حدود يكسال از زندگي به جهت ناآشنائي با كالبد جسماني و ناتواني از مديريت اجزا كالبد خود، تحت تاثير بازتابهاي طبيعي محض اجزاء كالبدش قرار گرفته و اراده بسيار ضعيفش در حركات نامنظم اجزاء كالبد بروز مينمايد. مثل ما انسانها هم در برابر اين كالبد بزرگ كه جهان ناميده ميشود مثل همين كودك است كه با ناآشنائي دربارهي اين كالبد و با ناتواني از تنظيم اراده براي تصرف كاملا صحيح و منطقي در آن، دچار بهت و وحشت و اضطراب ميگرديم. اگر روح و مغز با همين كالبد جسماني كه در آن زندگي ميكنيم، آشنائي نزديك نداشت و از يك احاطهي اجمالي به ماهيت و خواص آن محروم بود، همان خشونت و بيرحمي را كه از عالم ماده و ماديات احساس ميكنيم، از همين كالبد جسماني نيز احساس ميكرديم و حاضر نبوديم حتي يك روز با اين كالبد زندگي كنيم، ولي آشنائي و محبت ما به اين كالبد مادي در حديست كه گاهي حاضريم همهي موجوديت خود را در راه جزئي از اين ماده بخطر بيندازيم، مثلا بطور ناآگاه براي جلوگيري از ضربهاي كه ممكن است چشم را مختل كند، خود جمجمه را سپر قرار ميدهيم، و مغز را در خطر متلاشي شدن قرار ميدهيم، در حاليكه ميدانيم كه اگر اين كالبد مادي حيات خود را از دست بدهد و لاشهاش در جلو آفتاب مرداد چند روز بماند، روح ما اگر بخواهد با كالبدي ديگر به تماشاي اين كالبد گنديده برود، نخست بايد بيني خود را بگيرد و نميتواند بدون وحشت و احساس ناراحتي در آن كالبد بنگرد.
پس بيائيد بيش از اين با ماده و ماديات خصومت نابكارانه و ضد منطق نداشته باشيم. اين پهنهي طبيعت با داشتن خارستانها و سنگلاخهاي بسيار خشن، ميتواند از تابش اشعهي روح ما انسانها چنان صيقلي و شفاف بوده باشد كه ماوراي خود را نشان بدهد و آن كميتها و گسترشها همه و همه بدون اينكه سد راه نفوذ روح به اعماق جهان بوده باشند، به همان مقدار و با همان كيفيت در مسير حيات با ما همراه و همگام شوند كه كالبد جسماني ما با روح ما. بدانجهت كه در تفسير جملات اميرالمومنين عليهالسلام انواع ششگانهي زندگي را طرح نموديم، بسيار مناسب است كه هدف نهائي زندگي از ديدگاه اسلام را مورد بررسي قرار بدهيم، اين نكته را هم متذكر ميشويم كه مطالعه كنندگان محترم براي تكميل اين مبحث لازم است كه به مبحث حيات معقول در مجلد هشتم از اين ترجمه و تفسير از ص 150 تا ص 263 مراجعه فرمايند.
اگر زندگي در اين دنيا را مطلوب مطلق تلقي كنيد بيش از سايهاي كه گسترده ميشود و به سرعت برچيده ميشود چيزي را نخواهيد دهيد و اگر زندگي در اين دنيا را در مسير حيات معقول قرار بدهيد و هدف اعلاي حيات معقول را تعقيب نمائيد، زندگي شما از اصالتي برخوردار خواهد گشت كه ابديت محصول آن است. هدف نهائي زندگي از ديدگاه اسلام مشاهدات و تجربيات ما دربارهي انسانها، دو نوع زندگي را براي ما نشان ميدهند كه مبناي اساسي بحث از هدف نهائي زندگي ميباشد اين دو نوع زندگي عبارتند از:
1- زندگي طبيعي محض كه در مجراي عوامل جبري و شبه جبري ميافتد.
2- زندگي منطقي كه ما آنرا حيات معقول ناميدهايم. ميان ايندو زندگي، همان تفاوت وجود دارد كه ميان يك محصول كيفي تفاعل ناآگاه ماده و حركت، و آن حياتي كه در تنظيم و توجيه و تفسير آن، تعقل فردي و جمعي و دريافتهاي والاي وجداني دخالت ورزيده و در هر يك از موقعيت هائي كه قرار ميگيرد قابل تفسير و توجيه بوده و از عهدهي سوالات جدي كه متوجه آن موقعيت ميشود برميآيد. اين تفاوت را ميان حيوان و انسان ميتوان مشاهده كرد. حيات معقول يك پديده گسيخته از حيات طبيعي و عوامل مربوطه نيست، بلكه مرحلهاي رشد يافته از همان حيات طبيعي است كه با افزايش ارتباطات عقلاني با جهان طبيعت و آبياري كردن استعدادهاي مغزي و رواني به وجود ميآيد. اساسيترين مختص اين حيات معقول تنظيم هدفهائي است كه در زندگي انتخاب ميشوند و زندگي را قابل تقسير ميسازند. اين تقسيم دربارهي زندگي طبيعي محض كه در مجراي عوامل جبري و شبه جبري به جريان ميافتد و حيات معقول كه همواره از ناحيه اصول و قوانين عقلاني و وجداني آبياري ميشود تقسيمي است كه متكي به جريان عمومي تاريخ انسانها از آغاز تاكنون ميباشد. آنچه كه مهم است و بايد مورد دقت قرار بگيرد، اينست كه انتخاب هدفهاي نسبي و وصول به آنها كه حيات طبيعي محض را امكانپذير ميسازد، پاسخگوي هدف نهائي زندگي نبوده است و نخواهد بود.
بهمين جهت است كه برخي از عشاق وفادار خور و خواب و خشم و شهوت و قدرت براي ساكت كردن فرياد درون خود دربارهي هدف نهائي زندگي، نه تنها به هدفهاي نسبي حيات طبيعي محض به عنوان پنبه در گوش خود براي نشنيدن آن فرياد متوسل شدهاند، بلكه وجود هدف نهائي را براي زندگي منكر شده و براي بشريت چنين دستور صادر فرمودهاند كه زندگي هدفي ندارد! و با اين دستور!! انقلابي در فكر و معرفت بشري بر پا كردهاند!! و تكامل عقلاني نوع انسان را اعلام فرمودهاند!! كه هفتاد و هشتاد و نود سال بدون اينكه بدانيد از كجا آمدهايد و براي چه آمدهايد و به كجا ميرويد، در اسارت عوامل جبري و شبه جبري در ميان حلقههاي شفاف بي بند و باري زندگي كنيد و كاري با آن نداشته باشيد كه طبيعت و اقويا، با موجوديت شما چه كرده و نهادهاي اصيل شما چگونه مستهلك شدند. جاي شگفت است كه اينگونه دستور دهندگان دربارهي زندگي انسان، همهي آرمانهاي معنوي و آگاهيها و سازندگيهاي مذهب را به تعبد متهم ميسازند، در صورتيكه همهي آرمانها و سازندگيها اگر هم نمود تعبدي داشته باشند و فقط در چگونگي اشكال آنها است نه در اصول بنيادين آنها، ولي اين دستور دهندگان يك عمر تعبد را تجويز ميكنند و ميگويند زندگي هدفي ندارد و فلسفهاي ندارد ولي بايد زندگي كرد!! به هر حال ما در اين مبحث حياتي (هدف نهائي زندگي) با رهائي از جاذبيت بي دليل شخصيتهاي چشمگير، به انديشه و بررسي خواهيم پرداخت.
نخست چند دليل براي اثبات ضرورت دريافت هدف نهائي زندگي ميآوريم:
دليل يكم- بوجود آمدن عقايد و مكتبهاي فراوان در سرتاسر تاريخ براي بيان منطق كلي حيات انسانها. اين عقايد و مكتبها از وجود يك جريان اصيل و مستمر رواني در انسانها خبر ميدهند كه عبارت است از بر نهادن مجموع حيات براي سوال از هدف نهائي آن. به همين جهت است كه هر يك از آن عقايد و مكتبها بالاتر از بايدهاي جزئي و نسبي براي تحصيل هدفهاي جزئي و نسبي زندگي يك بايد كلي كه نشان دهندهي هدف نهائي زندگي است ارائه ميدهند. حتي آنانكه توانائي مطرح كردن حيات براي شناخت و تشخيص هدف آنرا ندارند، مجبورند كوششهاي فكري زيادي انجام دهند و انرژي مغزي فراواني را مستهلك بسازند تا اثبات كنند كه حيات انسانها داراي هدف كلي نميباشد، و براي تفسير و توجيه منطقي حيات، همان هدفهاي جزئي و نسبي كفايت ميكند. يعني اگر شما فهميديد كه هدف انسان تشنه از آشاميدن آب، سيراب شدن است كه براي ادامه حيات ضروري است و هدف انساني كه گرسنه است همان غذا خوردن است كه براي حفظ حيات او حتمي است، كفايت ميكند!
ما بايد بدانيم كه براي اثبات جز اين نيست يعني براي اثبات اينكه هدفي غير از هدفهاي جزئي و نسبي وجود ندارد، فشار و شكنجهي مغزي زيادتري از آن تفكرات مستند به اصول بنيادين ضرورت دارد كه ميگويد حيات، اين پديدهي با عظمت نميتواند بدون هدف كلي بوده باشد.
دليل دوم- يكي از مختصات ضروري حيات انساني عبارتست از افزايش آگاهي و احاطهي او به خود حيات با افزايش دانش و بينشهاي او دربارهي زندگي و علل و معلولات آن در ارتباط با جهان جز خود. اين آگاهي و احاطه موجب ميشود كه حس استناد حيات به خود انسان، (نه به عوامل جبري طبيعت و همنوعان خود) بيدار شود و دست به فعاليت بزند، اشباع اين حس بدون دخالت انتخاب هدفهاي عاليتر امكانپذير نخواهد بود، زيرا حيات بدون انتخاب هدفهائي كه آنرا از مجراي عوامل جبري بالاتر ببرد، همان پديدهي ناچيزي است كه در گذرگاه قوانين طبيعي محض از يك موقعيت به موقعيت ديگر رانده ميشود و در تحقيقات و آزمايشگاهها موجب تحير محققان ميگردد و از ديدگاه مختصات رواني و مغزي دهها ميليون مجلد كتاب بوجود ميآورد! كساني كه گمان ميكنند ميتوان همهي استعدادها و امكانات حيات را در علل و شرائط طبيعي محض آن، تفسير و خلاصه كرد، در حقيقت نميخواهند براي انسان تاريخ انساني سراغ بگيرند و تاريخ طبيعي جانداري به نام انسانرا براي تفسير و توجيه حيات او كافي ميدانند!! و به هر حال ساخته شدن تدريجي حيات انساني با انتخابهاي آزادنهي هدفهاي معقولتر و والاتر، حيات را به عنوان يك واحد بسيار با عظمت مطرح و شناخت هدف كلي آنرا ضروري مينمايد. هنگاميكه حيات به اين مرحله از رشد ميرسد حيات معقول ناميده ميشود.
اساسيترين و در عين حال عموميترين امتيازي كه حيات معقول دارا ميباشد تهيهي پاسخ معقول به سه سوال: 1- از كجا آمدهام؟ 2- براي چه آمدهام؟ 3- به كجا ميروم؟ است كه بدون اين پاسخ امكان ندارد حيات آدمي به مرحله حيات معقول برسد.
اگر كسي بگويد: اين سوالات براي من مطرح نيست، يا درك پاسخ اين سوالات اثري در زندگي من ندارد، چنين شخصي مورد بحث ما نيست و ما سخني با او نداريم، زيرا براي اين ناآگاه از قانون حيات، مسئلهاي مطرح نيست تا به حل و پاسخ آن نيازي داشته باشد، چنانكه براي كودكي دو ساله رابطهي جنسي و لذت حاصله از آن و ديگر مقدمات و نتايج آن، مسئلهاي نيست تا سوالاتي را برانگيزد و نياز به حل و فصل داشته باشد.
دليل سوم- در يك بيت از ناصرخسرو خلاصه شده است: روزگار و چرخ و انجم سربسر بازيستي گر نه اين روز دراز دهر را فرداستي اگر متفكري نتواند براي اين جهان هستي و پديدهي حيات انسانها كه عاليترين و والاترين حقيقتي است كه در آن شكوفان شده است، يك هدف نهائي جدي بپذيرد، هيچ راهي براي اثبات جدي بودن قواني و اصول حقوقي و اخلاقي و سياسي و تكاملي ندارد. و هيچ تفاوتي ميان علي بن ابيطالب (ع) سردسته عاشقان حق و عدالت و معاويه و ابن ملجم سردستههاي خودخواهي و كامجوئي و ستمگري وجود نخواهد داشت و همچنين فرقي ميان سقراط و قضات نابكار آتن كه به اعدام وي بدون دليل راي دادند، نميتوانند بگذارند و هيچ دليلي براي تفكيك ميان شخصيت كاملا والا و سازندهي يك انسان، و ميكرب كشنده نميتوانند ارائه بدهند. بالاتر از اين، هيچ منطق قابل قبولي براي اثبات واقعيتهاي ارزشي و غير ارزشي نميتوانند مطرح نمايند. انواع هدفهاي نهائي كه براي حيات آدمي مطرح شده است هدفهاي نهائي كه براي زندگي انسان مطرح ميشود به دو نوع عمده تقسيم ميگردند:
نوع يكم- هدفهاي شخصي كه به مقتضاي مجموع محيطي و اجتماعي و شرائط ذهني خاص، شخصيت انساني را به عنوان تفسير و توجيه كننده حيات كلي به خود مشغول ميدارد. ملاك كلي هدفهاي شخصي، بوجود آمدن يك عامل مطلوب در سطوح عميق رواني است كه همه جزئيات زندگي را تحت تاثير قرار ميدهد و همهي آنها را بدنبال خود ميكشد. به عنوان مثال وقتي كه خدمت به مردم براي يك شخص مطلوب تلقي ميشود اين مطلوبيت ممكن است در حدود يك عقيدهي شايسته، انسانرا به خود جلب كند و در طرز تفكرات و كردار او تاثير بگذارد. گاهي اين مطلوبيت به درجهاي از شدت ميرسد كه ميتواند بعنوان هدف نهائي زندگي تلقي شود، كميت و كيفيت مطلوبيت آن عامل به حد هدف نهائي زندگي ميرسد كه بتواند خود حيات يا با اهميتترين مختصات آنرا به شكل وسيله درآورد.
در مثال ما خدمت به مردم ممكن است به حد مطلوبيت هدفي برسد و حيات و يا با اهميتترين مختصات آنرا به شكل وسيله درآورد. متاسفانه به جهت نقش تعليم و تربيت ماشيني محض و توجيه انسانها در مجراي آنچه هست در اغلب جوامع بشري و محروميت انسانها از درك عظمت و ارزش حيات معقول، پديدهها و چيزهائي هدف نهائي زندگي تلقي ميگردند كه مطرح كردنش موجب شرمساري ميليونها كتاب است كه در عظمت انسانها نوشته شده است. زيرا در ذهن اشخاص خيلي فراوان، از پول و مقام گرفته تا علم در اشكال مخصوص آنها، قدرت و اشباع شهوت و شهرت اجتماعي به طور عموم به عنوان هدف نهائي زندگي تلقي شده است!!
نوع دوم- هدفهاي مكتبي است كه كم و بيش حيات انسانها را توجيه ميكنند. ما مقداري از اين هدفها را كه از شهرت تاريخي برخوردارند، متذكر ميشويم:
1- قدرت: اين هدف را براي زندگي، هواخواهان تنازع در بقاء پذيرفتهاند و ميگويند: آنچه كه ميتواند هدف نهائي زندگي بوده باشد، فقط قدرت است كه ادامه حيات بدون مزاحم را قابل تحقق ميسازد. اين گروه جريان زيربنائي حيات طبيعي را با هدف نهائي زندگي اشتباه كردهاند و نتوانستهاند آندو را از يكديگر جدا سازند. بله: در جريان روبنائي طبيعي محض آدميان گلاويز شدن در مسير بقاء بهتر است ولي اين نگرش يك بعدي همه ملاحظات خود را بر مبناي تاريخ طبيعي انسانها قرار ميدهد و كاري با تاريخ انساني انسانها كه بر مبناي تعاون در بقاء و تكامل حركت ميكند، ندارد. و شگفت آور اين است كه تاكنون ديده نشده است كه يكي از اين هواخواهان تنازع در بقاء با احساس شكست در برابر قدرتمندتر از خود، موجوديت خود را دو دستي تقديم آن قدرتمندتر بنمايد و بگويد: بفرمائيد اين قدرت، زيرا اصالت در حيات با قدرتست و اكنون قدرت در دست شما است، بلكه تا آخرين لحظات موجوديتش از حيات خود دفاع ميكند. بنابراين هر كسيكه ميگويد تحصيل قدرت هدف نهائي زندگي است در حقيقت قدرت پرستي شخص خود را با پردهاي شفاف از اصطلاحات فلسفي، هدف مطرح ميكند، نه قدرت عمومي انسانها را اگر چه قدرت آن انسانها بنابودي خود او منتهي شود. با يك دقت نظر ميتوان سوپرمن (انسان برتر) نيچه را يكي از مصاديق همين هدف معرفي كرد.
2- انتخاب اصلح: اين اصلح هم مانند قدرت، بازگو كننده اصلح بودن شخص حمايت كننده از آن است، نه ديگران. در تفسير بعضي از جملات پيشين در خطبههاي گذشته اثبات كرديم كه مقصود از اصلح در مكتب انتخاب طبيعي، انسانهاي عادل و سازنده و با تقوا و فضيلت و اخلاق عالي انساني نيست، بلكه مقصود نرون و چنگيز و گاليگولا و سزار بورژيا و اسكندر مقدوني و فراعنه مصر و عمالقه يمن و آشور با نيپالها است نه محمد (ص) و علي بن ابيطالب (ع) و انديمشندان مصلح و مومني چون سقراط و ابوذر غفاريها.
3- لذت: اين هدف را هدونيستها (سرخوشان و لذت پرستان) پيش ميكشند. مشهورترين پيشتاز اين مكتب اپيكور است كه با اختلاف مفسران دربارهي لذت روبرو بوده است … اين مكتب مانند دو نظريهي قدرت و انتخاب اصلح، كاري كه براي بشريت صورت داده است، اين است كه اشباع خود طبيعي شخصي انسانها را كه عوامل جبري و شبه جبري طبيعت، خود متكفل آن است، با حيات معقول انسانها كه هدفي فوق جريان حيواني را جستجو ميكند، اشتباه كرده است. اينان تفسير مكانيسم حيات طبيعي محض را بجاي هدف نهائي زندگي كه مافوق طبيعت خام است، گرفته، حقيقتي به عنوان رشد انساني را سراغ نداشتهاند.
4- بوجود آمدن انسانهاي سالم و نيرومند و تحصيل رفاه و آسايش همه جانبه: البته اين هدف كه يكي از آرمانهاي ممتاز زندگي اجتماعي است بايد از عهدهي پاسخ مقداري مسائل جدي برآيد. توضيح اينكه با نظر به اينكه آرمان فوق نه تنها در گذشته و حال به وقوع نپيوسته است، حتي روي قرائن و شواهد قانع كننده در قرنهاي آينده نيز آرمان مزبور قابل تحقق نخواهد بود، بنابراين نظريه انسانهاي همه قرون و اعصار گذشته كه با رضايت به زندگي وسيلهاي، چشم از اين خاكدان پوشيدهاند، استخوانهاي پوسيده و خاك شدهي آنان را طبيعت نگاهداشته است تا پس از قرنها كه مردم نيرومند و سالم به وجود خواهند آمد، آن خاكهاي پوسيده به هدف حياتشان برسند!! آيا ميتوان اين منطق را براي انسانها قابل پذيرش ساخت، كه امروز تو دست از حيات خود بردار زيرا در آينده انساني كه داراي حيات است ميآيد و در رفاه و آسايش زندگي ميكند؟! با اينكه حيات امروزي كه در مطلوبيت هيچ تفاوتي با انسان آينده ندارد، به چه دليل فداي حيات آيندگان شود؟! به اضافهي اينكه انسانهاي با فضيلت و آگاه تاريخ انساني حتي نميتوانند رفاه و آسايش و نيرومندي طبيعي خود را هدف نهائي زندگي تلقي كنند، چه رسد به اينكه رفاه و آسايش و نيرومندي موجوداتي مثل خود را در آينده هدف نهائي زندگي بدانند.
5- انسانيت با معناي اومانيسم: اين هدف با بيانات مختلفي مخصوصا در مغرب زمين مطرح گشته است. جامع اين بيانات مختلف را ميتوان بدين گونه توضيح داد كه انسانيت عبارت است از تخلق به اخلاق مثبت انساني و عدم مزاحمت در زندگي و شكوفا ساختن عواطف اصيل انساني و احترام به عقايد و بدست آوردن حداكثر آزادي در جريان حيات، اين هدف مانند قسمتي از اجزاي هدف شمارهي چهارم، وسائل مناسبي براي تنظيم منطقهي خود حيات است، نه هدف نهائي آن، و نميتواند سوالات سه گانهي (از كجا آمدهام و براي چه آمدهام؟ و بكجا ميروم؟) را پاسخ بدهد وانگهي اگر در اصول اومانيسم دقت بيشتري نمائيم، بدون ترديد نخواهيم توانست عوامل اصلي و ريشههاي عميق آنها را بطور مستقل و بالبداهه توضيح بدهيم و بپذيريم، ما در پايان تحليلهاي خود باين مسئلهي غير قابل حل و فصل خواهيم رسيد كه بالاخره من كه داراي خواستهها و حس سودجوئي و لذت خواهي و خودپرستي ميباشم يكدامين علت دست از آنها بردارم و در اختيار ديگران بگذارم؟! براي چه دربارهي انسانهائي عدالت بورزم كه قدرت فراتر رفتن از سوداگري را ندارند زيرا انسانهاي فراواني در تنظيم حيات انساني و آماده ساختن رفاه و آسايش و برخوردار ساختن مردم از زندگي نيرومند، مجبورند دست از امتيازات زندگي خود بردارند، خواستههاي خود را بلكه جانهاي شيرين خود را در اينراه قرباني كنند. حال اين سوال پيش ميآيد كه در مقابل گذشتهائي كه اين پاك باختگان صورت ميدهند چه ميگيرند؟
6- تجريد روح از علائق مادي و پاك ساختن آن از كثافات و وابستگيهاي شكنندهي طبيعت حيواني: مرتاضان و جوكيها اين هدف را براي حيات خود انتخاب مينمايند. جويندگان اين هدف يك بعد ظريفي از روح را به كار مياندازند و آنرا تقويت مينمايند و از ديگر ابعاد روح كه با برقرار ساختن ارتباط صحيح با انسان و جهان به فعليت ميرسد، غفلت ميورزند. منها كردن انسان و جهان از ديدگاه روح و سلب ارتباطات مثبت با آن دو، كاري است كه اينان پيش ميگيرند. دانش و بينش و گسترش روح در عظمتهاي جهان هستي و استعدادهاي انساني براي اينان مفهومي ندارد. لذت آگاهيهاي مخلوط با پندارها باعث ميشود كه متن حقيق حيات را مزاحم خود ببينند. اينان از انسانهايي كه سر فصل تكامل و نمونهي عظمتها و نيازمند به تعاون در مسير رشد و كمال ميباشند، فارغاند و گوئي حيات آنان در خلائي بي هيچ چيزي بوجود ميآيد و به راه خود ميرود. اوج اعتلاي اين هدف موقعي است كه جويندهي تجريد خود را حق ميبيند و دم از اناالحق ميزند و يا ميگويد: نيست اندر جبهام الا خدا! من پس از مطالعات تا اندازهاي قانع كننده و تفكراتي كه براي وجدان خودم رضايت بخش بوده است، باين نتيجه رسيدهام كه اين مرتاضان با بدست آوردن يك بعد بسيار لطيف و محيط به جهان هستي كه ميتوانند جهان را مانند يك واحد براي دريافت خود احضار كنند، به خطا و اشتباهي بسيار عجيب دچار ميشوند. آن اشتباه اينست كه بجاي اينكه عظمت و احاطهي روحي خود را در آن موقع درك كنند، خدا را كوچك ميكنند!! البته ميتوان گفت: اگر روح انساني در آن حالات ظريف، به خطاي مزبور مرتكب شود، معلوم ميشود كه روح اعتلائي نيافته است.
7- نيروانا: وصول به اين هدف را در طرز تفكرات بودا ميبينيم كه داراي تفسيرهاي مختلفي است. راه رسيدن به اين هدف تقريبا همانند راهي است كه مرتاضان و جوكيها در پيش ميگيرند، با اين تفاوت كه تفكرات بودائي ميكوشد تا حدودي براي اثبات عقيدهي خود، جنبهي فلسفي بدهد. يك مفهوم مشترك كه در تفاسير مختلف نيروانا ميتوان در نظر گرفت، عبارتست از انسان رها شده از طبيعت و روابط زنجيري كه در عالمي از عدم تعين وارد ميشود. اين هدف به اضافهي ابهامي كه در هويت خود دارد، در حذف و منها نمودن امتيازات ارتباط با ابعاد واستعدادهاي انساني و قانون و عظمتهاي جهان هستي، شباهتي با هدف شمارهي ششم دارد كه بجاي شفاف ساختن جهان هستي و چارهجوئي رنجها و آلام بشري در صدصد منتفي ساختن خود از يك جريان كاملا واقعي بر ميآيد، نيروانا هدفي نيست كه آنچه هست را در راه وصول روح به عظمت خود مورد بهرهبرداري قرار بدهد، بلكه با حذف همهي هدفهاي واقعي (كه مسير هدف مطلق زندگي هستند) به نوعي مبارزهي مخفي با خويشتن از واقعيت ميپردازد، زيرا تفاوت شديد وجود دارد ميان خويشتن كه محصولي از واقعيتهاي هستي است و به وجود آوردن خويشتني كه با به فعليت رسيدن استعدادهايش، همهي واقعيتها را حذف و خود را جامع آنها ميداند.
8- آزادي مطلق از هر قيد و بندي كه محيط و جامعه و طبيعت و تاريخ بر انسان تحميل مينمايد: هواداران اين هدف چنين استدلال ميكنند كه هويت حيات انسان جريان و ادامهي مستمر بدون مزاحم و قيد و بند را در درون خود دارد. هدف حيات جز اين نميتواند باشد كه هويت خود را به فعليت برساند و اين فعليت همان آزادي است كه در طول قرون و اعصار حداكثر كوشش براي بدست آوردن آن صورت گرفته است. اولين خطاي اين هدف گيران در شناختن معناي آزادي است. اين سادهلوحان يكي از امتيازت وسيلهاي حيات را به جاي هدف حيات گرفته و گمان ميبرند با بدست آوردن آن كه عبارتست از قدرت انتخاب كردن يكي از چند راه يا چند آرمان كه در برابرشان قرار گرفته است، به هدف نهائي حيات رسيدهاند و نميدانند كه آزادي بهترين وسيله براي تنظيم مصالح ساختمان حيات است، نه هدف نهائي آن ساختمان. احساس حد اعلاي آزادي در يك بيابان كه در پيرامون شخص آزاد جز چند عدد سنگ و كوه خالي از هر گونه ماده و معيشت و درختهاي بي ميوه وجود ندارد، چه نتيجهاي دارد؟! آزادي آن قدرت انتخاب است كه همراه با تعقل و هدفگيري شايسته، موقعيت آدمي را به موقعيت معقولتر و عاليتر مبدل كند. وانگهي آزادي يك احساس رواني است كه هيچگونه نمود عيني خارج از ذات انساني ندارد كه در ميان حلقههاي زنجيري رويدادها و علل و معلولات، موجوديت مستقل داشته باشد. انساني كه در حال احساس آزاديست، همان اندازه واقعيتهاي عيني با موجوديت او سر و كار دارند كه با انساني كه احساس آزادي نميكند، تنها امتيازي كه احساس كنندهي آزادي دارد، قدرت ترجيح يكي از حلقههاي زنجيري واقعيت و آرمانها بر ديگري و انتخاب آنست. اما پس از آنكه از آن پديدهي رواني استفاده نمود، موجوديت خود را در مجراي مختصات و قوانين همان واقعيت و آرمان انتخاب شده قرار ميدهد، پس آزادي نه تنها نميتواند هدف نهائي زندگي بوده باشد، بلكه حتي هدف نسبي زندگي هم نميتواند باشد زيرا آزادي از ديناميسم حيات انساني ميجوشد، چنانكه احساس مربوط به متن خود حيات است. نفوذ حيات در عالم طبيعت و آرمانها و تحصيل آنها بدون مزاحم، مانند تنفس انسان جاندار از هواي مناسب است، حتي بالاتر از آن است كه به عنوان يك لذت رواني ارزيابي شود. ولي چنانكه تنفس انسان جاندار از هواي مناسب نميتواند هدف حيات وي باشد، همينگونه است احساس آزادي.
9- هدفي كه اديان الهي براي حيات تعيين نمودهاند: مقصود ما از اديان الهي همهي آن اديان حقه است كه حيات را جلوهاي ممتاز از مشيت خداوندي در جهان طبيعت تلقي نمودهاند. پيشوايان الهي در امتداد قرون و اعصار اين هدف را تبليغ نموده و با جديترين قيافه با پيروان خود در راه وصول به اين هدف از هيچگونه كوشش و فداكاري دريغ ننمودهاند. با نظر به مجموع تحقيقاتي كه تاكنون دربارهي هدف اعلي و نهائي زندگي چه در شرق و چه در غرب صورت گرفته است، هيچيك از مكتبها نتوانستهاند هدفي معقولتر و قانع كنندهتر از دين، براي زندگي عرضه كنند. آناتول فرانس در كتاب باغ اپيكور اين مضمون را ميگويد قدرت و نيكوكاري اديان است كه عاقبت وجود را بر انسان تعليم ميدهد و اگر ما فلسفه الهي را طرد نمائيم، چنانكه ما همه در اين عرصه علم و آزادي چنين ميكنيم، ديگر چيزي وجود ندارد كه فلسفهي وجودي ما را توجيه نمايد بهمين جهت است كه افلاطون از آن دوران باستان داد ميزند كه هر تربيتي كه ديني نباشد ناقص و باطل است آنكسيكه نميداند از كجا آمده است و چيست آن هدف مقدس كه بايد خود را براي پيروي از آن تربيت كند، اين شخص منكر خويشتن است. بذرهاي اصيل سه گانهاي كه خدا به وسيلهي طبيعت در دلها كاشته است عبارتند از الله، نظارت او بر جهان هستي و دادگري مطلق او كه هيچ تمايلي را راهي به آن نيست. ما در اين مبحث به منابع اسلامي كه متن خالص دين ابراهيم (ع) را بر بشريت آورده است مورد استناد قرار ميدهيم. اين متن كه بنا به وعدهي خداوندي از دستبرد تحريف در امان بوده و براي ابد در امان خواهد بود، آياتي را با بيانات مختلف درباره هدف نهائي زندگي بيان ميكند. آيات مربوط به هدف نهائي زندگي به چند گروه مهم تقسيم ميشوند:
گروه يكم- آياتي است كه ميگويد دستگاه خلقت عبث و بيهوده و براي بازي نيست مانند- و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا (و ما آسمان و زمين و آنچه را مابين آنهاست باطل نيافريديم). ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار (اي پروردگار ما، اين جهان را باطل نيافريدهاي، پاك خداوندا، ما را از عذاب آتش محفوظ بدار). اين گروه از آيات تصريح ميكنند كه آفرينش جهان پوچ و بي هدف و بي اساس نيست. و انسان كه جزئي از اين جهان است و بلكه در موقعيتي والا از جهان مورد مشيت خاص الهي است، نميتواند پوچ و بي اساس و بي هدف بوده باشد.
گروه دوم- آياتي است كه حق بودن جهان هستي را بطور عموم متذكر ميشود نظير- و هو الذي خلق السموات و الارض بالحق (و او آن خدائي است كه آسمانها و زمين را بر حق آفريده است.)
اين آيات در نه مورد از قرآن آمده است. توضيحي دربارهي حق بودن دستگاه خلقت در تفسير كلمهي حق بعضي از متفكران دچار اشتباه شده و گمان كردهاند حق با واقعيت بطور عموم يا ثبوت و وجود و موجود به معناي عام آن مترادف ميباشد. در معناي حق به اضافهي واقعيت و ثوبت و وجود يا موجود، مفهوم بايستگي و شايستگي نيز وجود دارد. زيرا هر واقعيتي حق نيست، مثلا جنايت يا خيانت و ديگر پديدههاي مضر و مهلك واقعيت و ثبوت دارند ولي حق نيستند. در همهي موارد استعمالات قرآني و ديگر منابع اسلامي مفهوم بايستگي و شايستگي در حق تضمين شده است. باضافهي اينكه خداوند نميخواهد براي اثبات واقعيت جهان هستي تاكيد كند و با اين تاكيد ايدهآليسمهاي افراطي را محكوم نمايد زيرا واقعيت جهان خارج از ذهن بديهيتر از آنست كه نيازي به اثبات و تاكيد داشته باشد، بلكه مقصود از حق بودن جهان هستي همانست كه آيات بودن اجزاء و روابط جهان هستي را اثبات مينمايد.
گروه سوم- آياتي است كه ميگويد: خلقت جهان هستي براي بازي نبوده و جهان بازيچه نيست- و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لا عبين (و ما آسمان و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست، در حال بازي نيافريدهايم) اين گروه در سه مورد از قرآن آمده است. نظر به حكومت مطلقهي قوانين علمي در جهان هستي از يك طرف و محصول معرفتهاي گوناگون ما از ارتباطات متنوعي كه با جهان هستي داريم از طرف ديگر جدي بودن و هدفدار بودن عالم وجود، با نظر به استناد آن به خداوند هستي آفرين، به قدري روشن و بديهي است كه نيازي به طول و تفصيل ندارد و كسانيكه اين جهان را معلول تصادف كور يا بازيچه ميدانند، بايد نخست همهي كتابها و آثار علمي و آزمايشگاهها را نابود كنند و سپس نيروهاي مغزي را تباه كنند تا به خود جراتي بدهند و تصادف يا بازيچه بودن هستي را مطرح نمايند.
گروه چهارم- آياتي است كه با صراحت قاطعانه هدف دار بودن زندگي انسان را گوشزد و با جديترين عبارات روي آن تاكيد ميكنند- افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون (آيا گمان كرديد كه ما شما را بيهوده آفريديم و شما به سوي ما بازگشت نخواهيد كرد). اين مضمون با اشكال مختلفي در قرآن در موارد متعدد آمده است و در اين آيات خيال و پندار و گمان كساني را كه با دريافتهاي دروني، بمبارزه برخاسته و حيات خود را با آن عظمتها و استعدادها كه فقط با هدف يابي به مرحلهي حيات معقول ميرسد، منكر ميشوند، محكوم و مطرود ميسازد. براستي آنانكه اين دنيا را بي هدف و بي آهنگ ميدانند، چگونه ميانديشند و چه ميگويند؟! آيا حقيقتا اينهمه قوانين با عظمت هستي را با آن دقت و چهرهي رياضي كه در جريانند نميبينند؟! آيا حقيقتا از درون خود اين بانگ جدي را نميشنوند كه ميگويد: كار من و تو بدين درازي كوتاه كنم كه نيست بازي؟! آيا آنچه را كه امثال بالزاك از مغرب زمينيها و مولويها از مشرق زمينها در درون خود بطور بديهي در مييابند، احساس نميكنند كه: در اندورن من خسته دل ندانم چيست كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست حافظ براي ما امكان آن هست كه نه از نيكي متاثر شويم و نه از بدي، ولي گاهي در درون ما يك ارگ گويا و مستعد حركت است كه بي علت طبيعي به هيجان درميآيد و در فضاي روح طنين مياندازد و سپس خاموش ميگردد، اينجا تناقض هولناك روحي است كه بر ضد نيستي و بيهودگي سر به طغيان برميدارد:
اين صدا در كوه دلها بانگ كيست كه پر است زين بانگ اين كه گه تهي است
هر كجا هست آن حكيم اوستاد بانگ او از كوه دل خالي مباد (مولوي)
گروه پنجم- آياتي است كه مقصد نهائي همهي حركتها و گرديدنها را پيشگاه خدا معرفي ميكند- الا الي الله تصير الامور (آگاه باش مقصد نهائي همهي حركتها و گرديدنها به سوي خداست) و الله ملك السموات و الارض و ما بينهما و اليه المصير (واز آن خداست ملك آسمانها و زمين و آنچه كه ميان آندوست و مقصد نهائي حركتها و گرديدنها بسوي اوست). كلمهي مصير چنانچه از مادهي اصلي آن صير و صيروره بر ميآيد، به معناي حركت تحولي و انتقال به نهايت و عاقبت امر را گويند. اين مضمون در يازده مورد از قرآن آمده است كه ميگويد نهايت حركتها و تحولها بسوي خداست.
گروه ششم- آياتي است كه با مشتقات مختلف رجوع بازگشت انسانها را به سوي خداوند تسريع و تاكيد ميكند ارجعي ترجع ترجعون الرجعي راجعون مرجع بعنوان نمونه- يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي (اي نفس مطمئنه، اي كسيكه بمقام والاي اطمينان رسيدهاي، به سوي پروردگارت بازگرد در حاليكه تو از خدا خشنود و خدا از تو راضي است وارد شو در گروه بندگانم و به بهشت داخل شو). و لله ما في السموات و ما في الارض و الي الله ترجع الامور (و از آن خداست آنچه در آسمانها و زمين است و همهي امور بسوي او بازگشت ميكنند) كلمهي رجوع با مشتق ترجع در شش مورد از قرآن آمده است و در اين آيات بازگشت همهي امور كه شامل همهي واقعيات و رويدادها ميباشد به سوي خدا گوشزد شده است مانند آيه فوق. الله يبدو الخلق ثم يعيده ثم اليه ترجعون (خداست كه خلقت را آغاز ميكند، سپس آنرا بر ميگرداند، سپس به سوي او بازگشت ميكنيد).
توضيح اول اين آيه مربوط به عموم خلقت است عم از انسان و غير انسان، ولي آخر آيه بازگشت انسانها را به سوي خداوند تذكر داده است، آياتي كه با مشتق ترجعون بازگشت انسانها را به سوي خداوند تذكر داده است، نوزده مورد در قرآن است. به عنوان نمونه، آيهي فوق و آيات ذيل: ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون (سپس شما را ميميراند سپس زنده ميكند، سپس بسوي او بازگشت ميكنيد). من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها ثم الي ربكم ترجعون (هر كس عمل صالح انجام بدهد به سود خود اوست و هر كسي كه كار بدي مرتكب بشود، به ضرر خود اوست سپس بسوي پروردگارتان بازگشت ميكنيد) انا نحن نرث الارض و من عليها و الينا يرجعون (مائيم كه زمين و هر چه يا هر كه در آن است به ارث ميبريم و به سوي ما بازگشت ميكنند). ان الي ربك الرجعي (بازگشت به سوي پروردگارتست). انا لله و انا اليه راجعون (ما از آن خدائيم و بازگشت ما بسوي اوست). الي الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعلمون (بازگشت همهي شما بسوي خداست سپس آنچه را كه در دنيا انجام ميداديد به شما خبر خواهد داد).
گروه هفتم- آياتي است كه بهشت را به نيكوكاران و دوزخ را به بدكاران وعده ميدهد آيات مربوط به بهشت بيش از صد مورد در قرآن آمده است. بعنوان نمونه، والذين آمنوا و عملوا الصالحات في روضات الجنات (و كسانيكه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند، در باغهاي بهشتها قرار خواهند گرفت). ان الله جامع المنافقين و الكفار في جهنم جميعا (خداوند همه منافقين و كفار را در دوزخ جمع خواهد كرد). قل للذين كفروا ستغلبون و تحشرون الي جهنم (به آنان كه كفر ورزيدهاند بگو بزودي مغلوب ميشويد و به دوزخ محشور ميگرديد). آياتي كه مربوط به دوزخ و توصيف آن است در هفتاد و نه مورد از قرآن آمده است به اضافه آياتي كه كلمهي النار (آتش) را براي عاقبت تبهكاران گوشزد نموده است.
گروه هشتم- آياتي است كه كلمه لقاء الله (ديدار خداوندي) را مطرح نموده است و پايان حيات آدمي را لقاء الله معرفي كرده است. بعنوان نمونه، فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا (و هر كسي كه ديدار پروردگارش را اميد دارد، عمل صالح انجام بدهد). اين مضمون در بيست و سه آيه با كلمه لقاء الله و در پنج مورد با مشتق فاعلي (ملاقي و جمع آن ملاقون) (ديدار كننده و ديدار كنندگان) آمده است. مانند: يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه و (اي انسان تو در حالي كه كوشش و تقلا ميكني به ملاقات پروردگارت نائل ميشوي).
گروه نهم- از آيات قرآني زندگي فرو رفته در پديدههاي طبيعي محض را حيات دنيا معرفي نموده است و آنرا بازي و بيهوده گرائي توصيف مينمايد، بعنوان نمونه- و فرحوا بالحياه الدنيا (و آنان به حيات دنيا خوشحال شدند) من كان يريد الحياه الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها (هر كس كه حيات دنيا و زينتش را بخواهد نتائج اعمالش را در همان حيات دنيا به آنان ايفا ميكنيم). اين گروه در بيش از پنجاه مورد در قرآن آمده است. مقصود از دنيا پست و محقر و يانزديك و مقدم در سلسله هستي است. آنچه كه به نظر ميرسد اينست چون در عده زيادي از آيات حيات دنيا در برابر حيات آخرت قرار گرفته است لذا ميتوان گفت مقصود از دنيا حقارت و ناچيزي آن است. مخصوصا با در نظر داشتن اين نكته كه منظور واقعيتهاي عالم هستي نيست، بلكه فرو رفتن و پرستش پديدههاي محض حيات است. در چند مورد بهرهبرداري از دنيا لهو و لعب توصيف شده است. مانند: انما الحياه الدنيا لعب و لهو (جز اين نيست كه زندگاني دنيا بازي و اشتغال بي اساس است) شبيه به همين مضمون است آياتي كه حيات دنيا (زندگي فرو رفته در پديدههاي طبيعي محض) را عامل غرور و فريب معرفي ميكند مانند: و ما الحياه الدنيا الا متاع الغرور (و زندگي دنيا چيزي نيست به جز غرور).
گروه دهم- آياتي است كه انسانها را به عبادت با اخلاص دستور ميدهد، مانند: و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء (و آنان مامور نشدهاند مگر به اينكه خدا را در حاليكه حركت در دين مستقيم الهي مينمايند با اخلاص عبادت كنند، دين از آن اوست). از جمله اين گروه دو آيه است كه ميگويد: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (و من جن و انس را نيافريدم مگر براي اينكه مرا عبادت كنند). و آيه: قل ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين (بگو به آنان نماز من و عبادات من و موت من و حيات من از آن خداونديست كه پروردگار عالميان است). هدف نهائي زندگي با نظر به گروههاي دهگانه قرآني براي شناخت هدف والا و نهائي زندگي از ديدگاه قرآن بايد دقت كامل در اصول مستفاد از آيات قرآني كه ما آنها را در ده گروه خلاصه كرديم، داشته باشيم. اين اصول به ترتيب زير ميتوانند در اشكال منطقي قاطعانه هدف والا و نهائي زندگي را براي ما تعليم بدهند.
1- به طور كلي دستگاه خلقت عبث و بيهوده نيست. استدلال به اين اصل هم از جهان برون ذاتي بهرهبرداري ميشود و هم از جهان درون ذاتي: الف- برون ذاتي- وجود نظم بسيار عالي در جهان هستي است كه در اذهان انسانها با اشكال قوانين علمي منعكس ميشوند. ب- درون ذاتي- از آغاز رشد فكري، نوعي دريافت اصيل در درون ما بوجود ميآيد كه با تخيل و پندارهاي بازيگرانه با جهان هستي به مبارزه برميخيزد، اين مبارزه مانند مبارزهي وجدان با پليديها ادامه پيدا ميكند تا آنگاه كه يا پيروز ميشود و هدف اعلاي جهان را به انسان نشان بدهد و يا شكست بخورد و انسانرا روانهي قهوخانهي نيهيليستي نمايد.
2- جهان هستي به اضافهي واقعيت قانوني كه دارد، بر مبناي حق آفريده شده است، يعني بر مبناي شايستگي به وجود آمده است و حتي يك واقعيت مستند به فيض وجود اما خالي از ارزش و شايستگي نيست.
3- با نگرش صحيح و واقع جويانه در جهان هستي، جدي بودن آن روشن بوده و هيچ راهي براي اثبات اينكه جهان بازيچهي آفريننده يا قوانين حاكم بر آن است وجود ندارد. تو هم بازي و بازيچه بودن جهان از آن جهت است كه آفريننده مانند انسانهاي بازيگر و نابخرد ميلياردها اجزاء در روابط كوچك و بزرگ را بوجود آورده و به جريان انداخته و ميخواهد وقت گذراني كند؟ اين ياوهگوئي ناشي از آن است كه خدا براي اين توهم كنندگان صحيح مطرح نشده است، زيرا خدائي كه نه زمان و جريان آن، در او تاثيري دارد و نه احتياج به تجديد حالت رواني و نه انتظاري براي رسيدن به هدفي براي او معنائي دارد، چگونه جهاني براي بازيچه ميآفريند؟! و آنگهي عادل مطلق و حكيم علي الاطلاق چگونه ميتواند جانداران و انسانهائي را بيافريند كه در چنگال آلام و ناگواريها و اضطرابات و مرگ متلاشي شوند، تا او از اين امور بعنوان بازي لذت ببرد؟! بهتر اينستكه بحث دربارهي اين احتمال را كه جهان بازيچهايست به عنوان يك بيماري فكري كنار گذاشته و در صدد پيدا كردن راه معالجه آن برآئيم. زيرا اين مقايسه نابخردانه با خويشتن كه از مغزهاي ناتوان از درك چهره رياضي هستي بروز ميكند، اختلال نيروي حسابگري مغز خويش در جهان هستي را با دست خود امضاء ميكند.
4- اصل حركت به سوي مقصد نهائي. آن حقيقتي كه از روي قصد شروع شده است، در بيمقصدي و بيهدفي ختم نميشود، وقتي كه با نظر به اصول سه گانه گذشته اثبات شد كه جهان بيهوده و بيهدف و عبث و بازي نيست ثابت ميشود كه حركت و گرديدنها يك مقصد نهائي را در پيش روي دارد.
نيك بنگر ما نشسته ميرويم مينبيني قاصد جاي نويم
پس مسافر آن بود اي ره پرست كه مسير و روش در مستقبل است (مولوي)
اين مقصد نميتواند پائينتر و پستتر از نقاطي باشد كه حركت و گرديدن از آنها عبور ميكند و همچنين نميتواند مساوي همان نقاطي باشد كه از آنها عبور كرده است. هيچ ميوهي پخته با كوره نشد هيچ انگوري دگر غوره نشد با بيان ديگر هم ميتوان گفت: هر موقعيتي خاص كه از گرديدنها سپري شده است با نظر به بعد وسيلهاي بودن آن، قرباني موقعيت عاليتر گشته و بازگشت به سوي آن امكانناپذير است و بنابراين تازه ميگير و كهن را ميسپار كه هر امسال فزون است از سه پار اگر هم فرض كنيم گرديدنها به سوي كمال نيست، باز نميتوانيم چنين تصور كنيم كه آن موقعيتي از زندگي يا هر گونه روابط موجودات با يكديگر كه بعنوان حلقهاي در زنجير هستي كشيده ميشود، بازگشتي به همان موقعيت كه از آن گذشته است داشته باشد. اين اصل در فلسفهي الهيات با اين جمله ادا ميشود كه لاتكرار في التجلي وجود در تجلي خود تكرار ندارد و در قلمرو فلسفههاي جديد و علوم با اين جمله تعبير ميشود كه من به يك رودخانه دو بار وارد نشدم كه از هراكليد به يادگار مانده است
. ميرود بي بانگ و بي تكرارها تحتها الانهار تا گلزارها نتيجهاي كه از اين اصل ميگيريم اينست كه آغاز هستي كه با آگاهي و مشيت الهي بوجود آمده است، پايان آن نيز با آگاهي و مشيت الهي تقدير شده است، پس پايان اين همه حركتها و گرديدنها پيشگاه خداونديست.
5- اصل عمل و عكس العمل- جريان اين اصل مانند قانون عليت، فراگير همه عالم هستي است. ضميمه اين اصل بر اصول گذشته اين نتيجه را ميدهد كه همه حركتها و تحولات و گفتار و انديشهها و كردارهاي انساني در مسيري كه بروز ميكنند، باضافه اينكه مقدار بسيار قابل توجهي از آنها حتي در همين زندگاني نتايج و عكس العملهاي خود را بوجود ميآورند، با يك دريافت اصيل دروني بقاي آنها را به خوبي احساس ميكنيم. بطور مثال اگر جرمي را در دوران كودكي مرتكب شدهايم، در هشتاد، نود سالگي نيز اين صدا را از درون خود ميشنويم كه توئي كه مرتكب جرم شدهاي و از ديدگاه علمي و فلسفي نيز نه تنها دليلي بر فناي شخصيت آدمي نداريم، بلكه با نظر به كمال و رشد روحي و گام گذاشتن روح به مافوق ماده و قوانين آن، بقاي شخصيت و يا روح را يك مسئلهي طبيعي ميدانيم. جملهاي كه از افلاطون بيادگار مانده است، به همان قدرت خود باقي است مت بالاراده تحيي بالطبيعه (ابعاد مادي و حيواني خود را با اراده مهار كن، تا با طبيعت روح كه جاودانگي است، زنده ابدي بماني).
6- اصل برتري هدف حيات از خود حيات طبيعي خلق الناس للبقاء فضلت امه يحسبونهم للنفاد انما ينقلون من دار اعما ل الي دار شقوه او رشاد ابوالعلاء معري (مردم براي ابديت آفريده شدهاند، آن امتي كه گمان ميكنند مردم رو به فنا و نابودي محض ميروند گمراه شدهاند، بلكه انسانها از جايگاه عمل رو به جايگاه محصول ميروند، آن محصول يا شقاوت يا رشد و رستگاري است). مقصد و هدف نهائي نميتواند امتياز و كمالي از سنخ و امتياز همين زندگاني طبيعي بوده باشد زيرا امتيازات و خواستههاي حيات طبيعي واقعياتي هستند كه چگونگي هويت و ساختمان خود زندگي طبيعي آنها را اقتضاء ميكند و امكان ندارد كه چيزي كه مقتضاي ذاتي يك حقيقت است، هدف آن حقيقت بوده باشد، علم و آزادي و لذائذ طبيعي و مقام اموري هستند كه امتياز بودن خود را از چگونگي هويت و ساختمان زندگي طبيعي گرفتهاند، بعنوان مثال علم امتيازي از حيات طبيعي است، چرا؟ براي آنكه مغز آدمي طوري ساخته شده است كه واقعيات را براي برطرف ساختن نيازهاي مادي و معنوي خود، درك كند و درك شدهها را مورد بهرهبرداري قرار بدهد. بنابراين، علم و ديگر امتيازات ناشي از استعدادهاي ذاتي نميتواند هدف اعلاي حيات باشد، زيرا مربوط به هويت خود حيات انساني است.
لطف شير و انگبين عكس دل است هر خوشي را آن خوش از دل حاصل است
پس بود دل جوهر و عالم عرض سايه دل كي بود دل را غرض (مولوي)
پس مقصد نهائي و هدف اعلاي زندگي قطعا بايد مافوق مقتضيات حيات طبيعي بوده باشد. و آنانكه امتيازات گذران و محدود زندگي طبيعي را هدف قرار ميدهند، در حقيقت حيات و هويت آنرا نميشناسند يعلمون ظاهرا من الحياه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون (آنان پديدههاي سطحي از حيات دنيا را ميفهمند و از پشت پردهي اين حيات دنيا غفلت ميورزند) به همين جهت است كه تقريبا دو قرن ميگذرد كه فلسفهي حيات محوري مغرب زمين از بيان هدف اعلي و نهائي زندگي ناتوان گشته، اين مسئله حياتي را گاهي با اين شوخي برگزار ميكنند كه زندگي فلسفه و هدف ندارد ولي بايد زندگي كرد و گاه ديگر بوسيلهي قلم اشخاص صريح گو مانند آلبركامو حكم به پوچي زندگي مينمايد، باشد تا با بكار افتادن زرادخانهها صبح دولتش بدمد، آيا كسيكه ميگويد قدرت هدف زندگي است، يا ميگويد: دانش بدون اينكه تعيين كند كه با اين دانش چه بايد كرد هدف زندگي است. يا ميگويد: اشباع لذات و شهوات در حداكثر هدف زندگي است كه: جز ذكرني دين او ني ذكر او، سوي اسفل برد او را فكر او (مولوي) جز ظواهر ناقصي از زندگي چيزي ديگري فهميده است؟ يك اعتراض سطحي بر اين اصل كه امتيازات ناشي از استعدادها و مختصات ذاتي انساني نميتواند هدف آن ذات و حيات بوده باشد وارد كردهاند. ميگويند: شما معتقديد كه خداشناسي و خدايابي نيز از مختصات فطرت انسانها ميباشد و بنابر همان اصلي كه گفته شد، خداشناسي و خدايابي هم نميتواند هدف حيات انسانها بوده باشد. پاسخ اين اعتراض چنين است كه: به فعليت رساندن آن مختص فطري كه خدايابي ناميده ميشود، در ذات و فطرت انساني نيست و رسيدن اين مختص فطري به فعليت احتياج به مجاهدت و كوشش و تلاش دائمي دارد و اين فعليت رسيدن غير از نمود و فعليت رسيدن امتيازات طبيعي است، زيرا خداشناسي و خدايابي روح آدمي را در دگرگونيهاي تكاملي واقعا تغيير ميدهد، اگر چه كالبد جسماني و ديگر اجزاء دروني كه مربوط به سطح من است. ذاتا تغيير پيدا نميكند، بعبارت روشنتر خود طبيعي حقيقتي است و نفس مطمئنه حقيقتي ديگر. در صورتيكه امتيازات طبيعي جز تورم خود طبيعي نتيجهاي نميدهد. آيا اين خرمن سوختگان ميفهمند محصول خرمن حيات آدميان وارد به جاذبهي پيشگاه ربوبي چيست؟ نه، سوگند به حقيقت حق، اينان هيچ نميفهمند، و به اين نفهمي هم قناعت نكرده و در صدد آتش زدن به خرمن عالي زندگان حقيقي بر ميآيند- آن زندگاني كه حيات كنوني خود را امواجي از اقيانوس حيات حقيقي و ان الدار الاخره لهي الحيوان (و صحنه ابديت است كه حيات حقيقي است)، ميدانند-
زانكه هر بدبخت خرمن سوخته مينخواهد شمع كس افروخته (مولوي)
7- اصل كيفر و پاداش، اصل تنعم به نعمتهاي بهشتي و يا شكنجههاي دردناك دوزخي، مردم معمولي و با شرائط ذهني و خواستههاي محدود ناچيزي كه دارند در دو مفهوم كيفر و پاداش اخروي تخيلات و پندارهاي نامعقول دارند كه زائيدهي فرهنگهاي رسوب شده در درون آنان ميباشد.
اولا بايد بدانيم كه معناي كيفر و پاداش جز بروز نتائج گفتار و كردار انديشهها و واقعيات رسوب شده در روان چيز ديگري نيستند. آيات قرآني كه اين حقيقت را گوشزد ميكنند فراوان است، از آنجمله: و ان ليس للانسان الا ما سعي و ان سعيه سوف يري (و نيست براي انسان مگر كوششي كه انجام داده است و بزودي كوشش او ديده خواهد شد). و من كان في هذه اعمي فهو في الاخره اعمي و اضل سبيلا (هر كس كه در اين دنيا نابينا زندگي كند، در آن دنيا (آخرت) نابيناتر و گمراهتر خواهد بود). نعمتهاي بهشتي و عذابهاي دوزخي در قرآن به دو نوع مطرح گشته:
نوع يكم- نعمت و عذابهاي مادي و جسماني.
نوع دوم- نعمتها و عذابهاي روحاني.
مقصود از نعمتهاي مادي با در نظر گرفتن تحول يافتن و عوض شدن وضع جسماني انسانها، داشتن كيفيتي است كه شايستهي ابديت باشد، مافوق حرارت و برودت و حركت و سكون و كشش زمان و بعد فضا، و تحول نعمتها به موادي غير مدفوع، و برداشته شدن حسادتها و ديگر قوانين و مختصات طبيعي است و با در نظر گرفتن اينكه آن مواد طبيعي خوشايند كه در اين دنيا ميبينيم اگر چه حقايقي قابل تحقق در بهشت ميباشند و مطابق آيات قرآن مجيد آن نعمتها در سراي بهشت وجود خواهند داشت، ولي نه به معناي معمولي آنها كه بهشت را بصورت يك آشپزخانه يا باغ ميوهدار معمولي نمايد، بلكه چنانكه اشاره خواهيم كرد نعمتهاي بهشتي نوعي عاليتر از آن مواديست كه الفاظ وارده در قرآن بجهت سنخيت ميان آنها و مواد لذت بار اين دنيا مطرح نموده است. زيرا هيچگونه دليلي منطقي وجود ندارد كه مثلا حضرت ابراهيم خليل و موسي بن عمران و عيسي بن مريم و محمد بن عبدالله (ص) و علي بن ابيطالب عليهم السلام و ديگر رشد يافتگان حيات معقول كه در راه هدف اعلاي زندگي دست از همهي لذائذ و امتيازات زندگي مادي برداشته و حتي دست از جان شستهاند، براي اينست كه بروند در باغهاي زيبا مشغول بهرهبرداري از همان لذائذ مادي شوند كه در اين دنيا با كمال آزادي و اختيار آنها را زير پا گذاشتهاند … پس قطعا مقصود از آن نعمتها حقايقي والاتر و عاليتر از اين مواد دنيوي است، بكار بردن چشمهسار دربارهي چشمهسارهاي ابديت مانند بكار بردن درياست در زيادي دانش و بينش يك انسان كه گفته ميشود فلان كس دريائي از علم است، و مانند بكار بردن خنكي در خنك شدن دل، وقتي كه ميبينيم يك جنايتكار به كيفر خود رسيد، ميگوئيم: دلم خنك شد و بدون ترديد منظور از خنكي سردي طبيعي نيست، بلكه معناي بسيار والاي رواني است كه كلمهي خنك ميتواند آنرا بازگو كند. و همچنين عذابهاي دوزخي واقعياتي شديدتر از آنست كه با آتش جسماني و معمولي بتواند قابل مقايسه بوده باشد.
دو آيه در قرآن مجيد صراحتا ميگويد مثل الجنه التي وعد المتقون … (مثل بهشتي كه به انسانهاي متقي وعده داده شده است … ) و اين آيه ميتواند بقيهي آياتي را كه نعمتهاي مادي بهشت را مطرح كرده است تفسير نموده و بگويد: چونكه با كودك سر و كارت فتاد پس زبان كودكي بايد گشاد توهم نشود كه ما وجود نعمتها و عوامل لذت مادي را در بهشت منكر ميشويم، بلكه ميخواهيم بگوئيم با نظر به فناي اين طبيعت با قوانين و خواصي كه دارد، در سراي ابديت، منظور از آن نعمتها و عوامل مادي حقايق عاليتر از آنچه كه در دنيا ديدهايم ميباشد. و ميتوان گفت: هر كسيكه با هدفگيري نعمتها و عوامل مادي و لذايذ اين دنيا عمل به دستورات خداوندي نموده است، در آخرت به همان هدفهاي خود خواهد رسيد و كسانيكه در اين دنيا هدفهاي الهي محض داشتهاند و مانند علي بن ابيطالب (ع) مشتاق لقاء الله بودهاند، بهمين هدفها خواهند رسيد.
و ميدانيم كه آياتي در قرآن مجيد وجود دارد كه نعمت ديدار خداوندي رجوع به پيشگاه خداوندي و بهرهبرداري از رضوان الله در ايام الله را معرفي ميكند. اگر هدف اعلاي حيات و تكاپو و تقلاي تكاملي در اين دنيا همان نعمتهاي مادي بود، چگونه امكان داشت كه شاخصترين و ممتازترين رهرو هدف عالي حيات اميرالمومنين علي بن ابيطالب (ع) بگويد: ان قوما عبدوا الله طمعا في الجنه فتلك عباده التجار و ان قوما عبدوا الله خوفا من النار فتلك عباده العبيد و ان قوما عبدوا الله لانه اهل للعباده فتلك عباده الاحرار (گروهي خدا را از روي طمع بهشت عبادت ميكنند اينان بازرگانان سوداگرند- (عبادت ميفروشند تا بهشت بخرند)- گروهي ديگر خدا را از روي ترس از آتش عبادت ميكنند، كار اينان كار بندگاني است ترسو و ناتوان، گروه سوم عبادت خود را به جهت دريافت صحيحي كه از مقام شامخ خداوندي دارند و او را شايستهي عبادت ميدانند، بدون هيچ انگيزهاي جز قرار گرفتن در جاذبهي پيشگاه آن خداوند كمالبخش، عبادت ميكنند، اينان كساني هستند كه به مقام والاي آزادي و اختيار رسيدهاند.)
با ملاحظهي مجموعهي مطالبي كه در اين اصل متذكر شديم، اين نتيجه را ميگيريم كه هدف اعلي و نهائي زندگي تحول و به ثمر رسيدن جوهر اعلاي خود حيات انساني است كه از بالا شروع شده و بوسيلهي عبادت از ماده و ماديات آزاد گشته و به بالا منتهي ميشود. نرسيدن جوهر اعلاي حيات به لقاء الله و رضوان الله و عقب ماندگي او از معراجي كه مختص ذاتي آنست، همان عذاب اليم است كه اميرالمومنين عليهالسلام فقط از آن هراس دارد. او در دعاي كميل بن زياد نخعي با خدا چنين نيايش ميكند: فهبني يا الهي و سيدي و مولاي و ربي صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك و هبني صبرت علي حر نارك فكيف اصبر عن النظر الي كرامتك. (گيرم اي خداي من، اي سرور و مولا و پروردگار من، كه بر عذاب تو صبر خواهم كرد، چگونه صبر و تحمل جدائي از تو را خواهم داشت، گيرم كه بر حرارت آتشت صبر كنم، چگونه خواهم توانست از ديدار كرامت ربوبيت محروم بمانم و صبر و شكيبائي داشته باشم.)
اكنون ميتوانيم معناي آيهي و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون را به طور روشن درك كنيم كه ميگويد (من جن و انس را نيافريدهام مرگ براي اينكه به من عبادت كنند) مقصود از عبادت چيست كه هدف نهائي زندگي معرفي ميشود؟ چنانكه همه ميدانيم معمولا يك معناي بسيار مبتذل از عبادت در ذهن مردم عادي متداول شده كه حتي ارزش آن زحمتي را كه عبادت كنندگان حرفهاي براي عبادت متحمل ميشوند، ندارد و متاسفانه آن عده از متكفران سطحي نگر كه هرگز حوصله و تحمل دقت همه جانبه به اينگونه حقايق حياتيرا ندارند همان معناي عاميانه عبادت را ملاك تحقيقات خود قرار داده سپس به آن حقيقت اعلي كه بعنوان هدف مطرح شده است اعتراض و انتقاد ميكنند!! به هر حال اينگونه اظهار نظرها و انتقادهاي بي اساس همواره در عاليترين حقايقي كه به جهت نقش تعليم و تربيتهاي سطحي و بي اساس نمايش پست و ناچيز دارند، امر است معمولي و جاي شگفتي نيست. معناي اصلي عبادت چنانكه در بالا اشاره كرديم و چنانكه عبادت انسانهاي رشد يافته نشان ميدهد، عبارتست از: به ثمر رسانيدن جوهر حيات در ابعاد بسيار گوناگون. و به يك معناي بسيار وسيع: از آن هنگام كه انسان از تسليم شدن به جريان طبيعي محض موجوديت خود، رها گشته و به مرحلهي آگاهي از جان كه دمي از ملكوت الهي است، ميرسد عبادت او شروع ميشود: چيست دين برخاستن از روي خاك تا كه آگه گردد از خون جان پاك اقبال لاهوري همينكه آدمي از جان پاك خود كه بوسيلهي تكاپوي عقلاني و وجداني و عضلاني جوهر خود را به فعليت ميرساند، آگاه گشت، و اين اندازه درك كرد كه جزئي از آن آهنگ كلي هستي است كه براي حركت و گرديدن در مشيت الهي نواخته ميشود، به عبادت مشغول گشته است.
با اين معنا كه براي عبادت گفتيم همهي شئون زندگي انسان عبادت وروي كرهي زمين مسجد اوست. اين يك شعر ذوقي نيست بلكه جملهاي است از اميرالمومنين (جديترين چهره رباني پيشوايان الهي پس از خاتم انبياء) كه در شماره 131 از جزء دوم نهج البلاغه ميفرمايد: مسجد احباء الله و مصلي ملائكه الله. (اين دنيا مسجد دوستان خداست و نمازگاه فرشتگان الهي است.)
بنابراين دانشگاه كه مركز كشف و شناخت واقعيتهاي جهان هستي است عبادتگاه است، كارگاه كه جايگاه تغيير مواد طبيعي به كالاهاي مورد نياز انسانها است، عبادتگاه است، اراضي كره زمين كه براي كشت و كار و استخراج مواد مفيد آماده است، عبادتگاه است و انسانهائي كه در اين اماكن با آگاهي فوق كه متذكر شديم، مشغول كارند، به عبادت خداوندي اشتغال دارند. به اضافهي اين اماكن، جايگاههاي مخصوصي بنام مساجد وجود دارد كه مردم در آن جايگاهها با تمركز قواي دماغي و انديشهي مستقيم، موجوديت خود را با بينهايت بزرگ در تماس ميگذارند و ارتباط برقرار ميكنند كه نماز ناميده ميشود. روايتتي معتبر در توضيح حال مسلمانان و ارتباط آنان با خدا در ماه مبارك رمضان چنين ميگويد: انفاسكم فيه تسبيح و نومكن فيه عباده … (نفسهاي شما در اين ماه تسبيح خداوندي است و خواب شما در اين ماه عبادت است) دعيتم فيه الي ضيافه الله … (در آن ماه به ميهماني خداوندي دعوت شدهايد … ) ملاحظه ميشود كه حتي نفس زدن و خوابيدن كه دو پديدهي ضروري حيات است و به جهت آن آگاهي الهي كه در ماه رمضان سطوح رواني روزهداران را فرا گرفته است، تسبيح و عبادت محسوب ميشود. ترتقي انفاسنا بالارتقاء متحفا منا الي دارالبقاء ثم تاتينا مكافاه المقال ضعف ذلك رحمه من ذي الجلال ثم تلجينا الي امثالها كي ينال العبد مما نالها (نفسهاي ما با يك حالت ارتقاء كه تحفهايست از ما به سراي ابديت بالا ميرود و سپس مكافات (پاداش) اين نفسها كه مانند گفتاري است با خدا، دو برابر، از درياي رحمت خداوند ذوالجلال به سوي ما ميآيد. بار ديگر خداوند به وسيلهي قانون هستي ما را به امثال همان نفسها وادار ميكند، تا بندهي الهي به آنچه كه از آن نفسهاي پيشين نائل گشته دوباره نائل گردد.) مختصات هدف نهائي زندگي كه اسلام به عنوان عبادت مطرح نموده است مختصاتي كه هدف نهائي زندگي از ديدگاه اسلام در بر دارد، به قرار زير است:
1- عدم احساس هيچگونه خلاء در زندگاني، زيرا قرار گرفتن انسان بعنوان جزئي از آهنگ كلي هستي همهي لحظات زندگي را مربوط به خدا ميسازد و اگر هم اميدها و آرزوهايش در روبناي حيات نقش بر آب شوند، مانند سائيده شدن تارهاي آن تار است كه با بوجود آوردن آهنگ خود، حكمت وجوديش را به دست آورده است.
غم و شادي بر عارف چه تفاوت دارد ساقيا باده بده شادي آن كاين غم ازوست (سعدي)
2- نتيجهي ارتباط معقول در همهي لحظات زندگي با كمال برين كه حركت و جريان استمراري را در وجود انسان و جهان حكمفرما نموده است، قرار گرفتن روح در فوق تكرار يكنواخت رويدادهاي زندگي است كه هرگز فرسودگي و پيري رواني طراوت و شادابي حيات را مختل نميسازد، تا آنجا كه حتي روابط آدمي با خدا با اينكه از نظر تجريد ذهني بايد ثابت باشد، از تجدد و تنوع نو به نو برخوردار ميگردد.
بيزارم از آن كهنه خدائي كه تو داري هر لحظه مرا تازه خداي دگرستي
هر نظرم كه بگذرد جلوهي رويش از نظر بار دگر نكوترش بينم از آنكه ديدهام
اي مقيمان درت را عالمي در هر دمي رهروان راه عشقت هر دمي در عالمي
بيت سوم از خواجوي كرماني است.
3- احترام ذات خويش، اين يكي از مختصات فوق العاده با اهميت و سازنده است، زيرا ارتباط مستمر با كمال برين، اين حقيقت را اثبات ميكند كه ذاتي كه او دارد شايستهي ارتباط با كمال برين است. همين ارتباط آگاهانه است كه براي تمام اجزاء دروني و بروني و شئون زندگي آدمي ارزش فوق يك حلقه زنجيري در كارگاه هستي براي او ميبخشد و با اين ارتباط است كه عقل و وجدان و جان و روان را در برابر هواهاي پست حيواني و خودخواهيهاي رذل نميفروشد و مانند آن طفل كوچك نميباشد كه گوهر گرانبهائي را در برابر يك عروسك و توپ از دست ميدهد، زيرا-
هر كه او ارزان خرد ارزان دهد گوهري طفلي به قرص نان دهد (مولوي)
4- احترام به ذات انسانها، اين مختص يكي از نتائج مختص سوم است، به اين دليل كه تنها با احساس و پذيرش احترام ذات خويش است كه ميتوان لزوم احترام ذات ديگر انسانها را به جهت وحدتي كه در استعداد خدايابي و هدف نهائي زندگي و به طور كلي مبداء و مقصد حركت دارند، پذيرفت. غير از اين دليلي كه ذكر شد، هر مطلبي دربارهي عظمت و ارزش انسان گفته شود، شعر و افسانه و خيالپردازي است و يا همان منطق سوداگري است كه ميگويد: احترام ميكنم كه احترام شوم، محبت ميورزم تا مورد محبت قرار بگيرم، يا ضرري را از خود دفع كنم. و اين غير از منطق هدفي است كه ميگويد: انما نطعمكن لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا (جز اين نيست كه ما شما را براي پاسخگوئي به ارتباط خدا اطعام ميكنيم، نه از شما پاداشي ميخواهيم و نه سپاسي).
5- احساس و پذيرش اينكه هر امتيازي كه نصيب يك انسان شده است، از علم گرفته تا قدرت در اشكال متنوعش از خزائن رحمت و لطف الهي بر كرهي زمين سرازير شده است و آدمي در اين جريان مانند آن سيم است كه الكتريسيته از آن عبور ميكند و لامپها را روشن ميسازد. و هيچ راهي براي تعديل امتيازت و قدرتها در انسانها كه هيچ تعدي و تجاوزي بيكديگر صورت ندهند، جز اين احساس و پذيرش كه از قرار گرفتن در مسير هدف الهي بوجود ميآيد وجود ندارد.
6- تنظيم منطقي ارتباط وسيلهها و هدفها و ارزيابي صحيح آنها كه از ملاك خود محوري بالاتر رفته و واقعيات را در تقسيم به وسيله و هدف مختل و منحرف ننمايند. لذا توماس هابسها و ماكياوليها و نيچهها را بايد در يك مسئله مورد سئوال قرار داد و آن مسئله هدف نهائي زندگي است كه اينان با مسامحهاي كه در فهم اين مسئله روا داشتهاند، در درك معناي وسيله و هدف باختهاند و بساط يك شطرنج سياسي در تاريخ بشري پهن كردهاند كه هيچ برندهاي جز قدرتمندان ضد انسان نميتواند داشته باشد و ضمنا يك سد غير قابل نفوذ در برابر حركت تاريخ طبيعي انسان به تاريخ انساني بوجود آوردهاند كه هر ورقي از تاريخ بشري كه زده ميشود، خونينتر از ورق گذشته ميباشد.
7- عشق شديد به كار و فعاليت در ميدان زندگي، زيرا فرض اينست كه وصول به هدف زندگي با حركت در مسير جاذبهي الهي انجام ميگيرد، آن خداوندي كه هر لحظه در فعاليت و خلق است-
كل يوم هو في شان بخوان مَرو را بي كار و بي فعلي مدان
كمترين كارش به هر روز آن بود كاو سه لشگر را روانه ميكند
لشگري ز اصلاب سوي امهات بهر آن تا در رحم رويد نبات
لشگري ز ارحام سوي خاكدان تا ز نر و ماده پر گردد جهان
لشگري از خاكدان سوي اجل تا ببيند هر كسي عكس العمل
باز بي شك بيش از اينها ميرسد آنچه از حق سوي جانها ميرسد
آنچه از جانها به دلها ميرسد آنچه از دلها به گلها ميرسد
اينست لشگرهاي حق بي حد و مر بهر اين فرمود ذكري للبشر (مولوي)
آيا امكان دارد انسان با تكيه به خداوند فعال يا با قرار گرفتن در مسير جاذبهي او لحظهاي از كار عضلاني يا فكري باز ايستد؟
دوست دارد يار اين آشفتگي كوشش بيهوده به از خفتگي
اندرين ره ميتراش و ميخراش تا دم آخر دمي فارغ مباش (مولوي)
كار و كوشش براي رهروان هدف نهائي:
زندگي داراي دو بعد است، بعد يكم- وسيله ايست براي بدست آوردن محصول و نتيجه.
بعد دوم- بعد هدفي كه هر لحظهاش به صورت محصولي در پشت پردهي طبيعت ثبت ميشود و با نظر به اين بعد است كه اگر بر فرض محال آن انساني كه رهسپار هدف نهائي زندگي است، از كارهائي كه انجام ميدهد به هيچ نتيجهاي نرسد، به جهت بهرهمند شدن از بعد هدفي آن هرگز به ياس و نوميدي دچار نميگردد. اكنون ميتوانيم بروشني هدف نهائي زندگي از ديدگاه اسلام را مطرح كنيم: آرمانهاي زندگي گذران را با آب حيات اصول عقلاني- الهي رويانيدن و شخصيت از خاك برخاسته را بوسيلهي آگاهي از جان پاك كه متصل به آهنگ كلي هستي است از چنگال جبر عوامل طبيعت و خودخواهي نجات دادن و شخصيت را آزادانه در جاذبه ربوبي قرار دادن. - اينست هدف نهائي زندگي. زندگي هدف دار: تكاپوئي است آگاهانه، هر لحظه از سطح عيني اين زندگي مقدمهايست بر لحظهي تكاملي بعدي در جهان شفافي كه فروغ لايزال الهي از روزنهي وجدان پاك آدمي بر آن ميتابد و سطح عميق آن قطرههائي است كه به اقيانوس ابديت سرازير ميگردد و شخصيت را با امواج خود به پيشگاه ديدار الهي بالا ميبرد - اينست زندگي هدفدار حيات معقول و اينست معناي- ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين (نماز و عبادت و زندگي و مرگ من از آن خداونديست كه پروردگار عالميان است). سادهترين و معقولترين راه: تفهيم و تعليم زندگي و هدف آن به انسانها: شايد بعضي از مردم چنين گمان كنند كه چنين زندگي و هدف والا درخور فهم همهي انسانها نيست، چگونه ميتوان آنرا به عموم مردم قابل تفهيم و تعليم ساخت؟
اين يك اعتراض صحيح است در صورتيكه ما بخواهيم بدون توضيح دو جملهي بالا و بدون آماده ساختن ذهن انسانها، آن دو جمله را عرضه كنيم. اگر ما اين حقيقت را بپذيريم كه ما انسانها تشنهي زندگي هدفدار و خواهان جدي هدف نهائي زندگي ميباشيم و بتوانيم در برابر دو جملهي بالا مطلب قانع كنندهاي براي زندگي هدفدار و هدف آن پيدا كنيم بدون ترديد راهي ساده و معقول نيز براي تفهيم و تعليم آن پيدا خواهيم كرد. به نظر ميرسد سادهترين و معقولترين راه براي تفهيم و تعليم مزبور جدي گرفتن اوصاف عالي انساني مانند صدق و خلوص و عدالت و حقشناسي و احترام ذات و اهميت دادن به اصل و قانون و خيرخواهي و علاقه به اختيار و انديشه و مانند اين اوصاف كه نخست درون انسانهاي مورد تعليم و تربيت را پاك و تزكيه ميكند و تدريجا با درك فلسفه و علتهاي آنها، حيات آدمي چهرهي والاي خود را نشان ميدهد و قطعي است كه اين چهرهي والاي حيات خودبخود آن هدف زندگي را هم نشان خواهد داد.