ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم)، ج 2، صفحه 465
اين گفتار را امام (ع) به هنگام حركت به سوى خوارج در پاسخ فردى از اصحاب كه معتقد بود از علم نجوم دريافته است كه زمان براى حركت مناسب نيست و پيروزى نصيب نمى شود ايراد فرموده است.
روايت شده است كه اشاره كننده به اين موضوع، شخصى بنام عفيف و برادر اشعث بن قيس بود كه بدان هنگام، علم نجوم مى آموخته است.
آنچه از راز حكمت نبوى در نهى از آموختن علم نجوم تاكنون روشن شده است دو امر است بشرح زير:
1- آموزنده علم نجوم بدان شديدا سرگرم مى شود و بسيارى از شنوندگان به دستورات و پيشگوييهاى منجّم اعتماد پيدا مى كنند و از آنچه به گردش سيّارات نسبت داده مى شود ترسان شده و يا بدان دل مى بندند. در اين رابطه از توجّه به خدا بازمانده نظرشان را گردش ستارگان به خود جلب مى كند. در انجام كارهاى مهم كه بايد به خدا رجوع كنند. دچار غفلت مى شوند، و اين امر با مقصود شارع مقدس اسلام منافات دارد چه منظور صاحب شريعت جز توجّه مدام خلق به سوى خدا و به يادداشتن معبود براى روا كردن نيازشان چيز ديگرى نيست.
2- احكام نجوم، خبر دادن از امورى است كه در آينده تحقّق مى يابد و اين شبيه آگاهى داشتن از امور غيبى است و از طرفى بيشتر مردم مانند عوام، زنها، و بچّه ها فرقى ميان علم غيب و خبر دادن از غيب نمى گذارند. بنا بر اين آموختن اين احكام و مطابق آنها دستور دادن موجب گمراهى بيشتر مردم، و سستى اعتقادشان در باره معجزات مى شود، چون احكام نجومى نوعى خبر دادن از كاينات جهان مى باشد. بعلاوه همه اينها سبب مى شود، تا مردم در باره عظمت خداوند بى اعتقاد شوند و در باره آيات كريمه قرآن كه ذيلا نقل مى كنيم ترديد كنند. خداوند تعالى در باره علم غيب مى فرمايد: «قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ» و باز مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ».
وقتى كه منّجم چنين تصوّر كند كه حوادث آينده را مى تواند كشف كند، پس ادّعا كرده است كه پيشامدها را مى داند، و قادر است كه بداند در چه محلّى از دنيا روى مى دهند و اين عين تكذيب قرآن است.
اين دو وجه كه توضيح داده شد، دليل حرام بودن كهانت، سحر و جادو، فال و امثال آنها از لحاظ عقلى است. مطابق دليل عقلى در تكذيب احكام سحر و جادو كهانت و علم نجوم از ديدگاه شريعت نيز نقل شده است و صاحب نظرانى كه در اين باره بحث كرده اند دو گروهند:
1- متكلّمان 2- حكما و فلاسفه.
متكلّمان نيز بدو دسته و به ترتيب زير تقسيم مى شوند:
الف- معتزله: استدلال معتزله در تكذيب منجّمين به يكى از دو امر است.
1- شريعت منجّم را تكذيب كرده است. و به اعتقاد معتزله هر حكم شرعى در بردارنده جهتى عقلى است، هر چند براى ما آن جنبه عقلانى واضح و آشكار نباشد. بنا بر اين چون شريعت منجّم را تكذيب كرده است عقلا بايد داراى ضرر و خطرى باشد.
2- احكامى كه منجّم بيان مى كند. چون در رابطه با اسباب و ابزارى است كه به وسيله آنها خبر مى دهد و در آن اسباب كون و فساد راه مى يابد و به دليل اين كه صحت و درستى آنها مورد مناقشه و اختلاف است قابل پيروى و اعتماد نمى باشد.
ب- اشاعرة: هر چند اينان معتقدند كه مؤثّرى در وجود جز خداوند نمى باشد، و پندار بعضى از آنها اين است كه با اين طرز تفكّر از نسبت دادن تأثيرات جوّى به ستارگان رهايى يافته و اشكالى بر آنها وارد نيست. امّا طبق عقيده اشاعره اشكالى ندارد كه خداوند متعال نزديك شدن ستاره اى به ستاره ديگرى يا حركت آن را نشانه وقوع حادثه اى قرار دهد. با در نظر گرفتن اين اعتقاد كه ستارگان مى توانند علامت حوادث باشند بطلان قواعد نجومى ثابت نمى شود. مگر اين كه بگوييم، اسباب و ابزار منجّم كامل نيست و احاطه كامل بر شناخت ستارگان ندارد. بنا بر اين احكامى كه صادر مى كند مورد مناقشه است.
2- حكما: در اصول عقلى حكما ثابت شده است، كه هر چه در اين جهان فسادپذير باشد، ناگزير داراى چهار علت و سبب است «علت فاعلى- مادّى، صورى و غايى» علّت فاعلى نزديك به تحقّق پديده ها حركات آسمانى است و از آن جلوتر، نيروى محرّك آسمانها قرار دارد و بدين سان تا به وجود خداوندى كه، به هر چيزى استحقاق وجودى اش را مى بخشد، منتهى شود.
علّت مادّى آن چيزى است، كه صورتها را مى پذيرد. هر صورت پذيرى به صورت پذير ما قبل خود تكيه دارد تا به قابل اوّل كه مادّه عناصر مشتركه است منتهى شود.
علّت صورى شكلى است كه علّت مادّى آن را مى پذيرد.
علّت غايى چيزى است كه فعل براى آن، انجام مى گيرد.
در توضيح علّت فاعلى، كه ما در اين جا آن را حركات آسمانى ناميديم، لازم است شرحى بياوريم. بعضى از موجودات اين جهان در تحقّق وجودى خود، نيازمند گردش يك مرتبه فلك هستند. و بعضى ديگر نيازمند گردشهاى مكرّر و پيوسته فلك مى باشند.
حكما براى هر يك از اجزاى اثرپذير اين جهان در اثرپذيرى، شرايط و استعدادهايى را لازم مى دانند كه هر استعداد در شكل مخصوص پديده تحقّق مى يابد، و به همين ترتيب هر صورت قبلى، نوعى استعداد براى رسيدن به صورت بعدى پديده خواهد بود و با زهر صورتى در تحقّق خود نيازمند حركات متّصله فلك مى باشد.
بروز هر استعدادى، زمان معيّن، حركت مشخّص، و پيوستگى خاصّى را مى طلبد، كه درك بشرى از تشخيص همه آنها عاجز است.
با روشن شدن نظر حكما مى گوييم: احكامى كه علم نجوم صادر مى كند، جزئى و يا كلّى هستند. حكم جزئى، مثل اين كه بگويد فلان شخص در آينده چنين و چنان خواهد شد. روشن است كه شناخت چنين حكمى براى انسان ميسّر نيست، زيرا اطّلاع يافتن بر حكمى ممكن است به دليل آگاهى يافتن بر علّت فاعلى آن باشد، چنان كه مثلا فهميده شود، گردش معين فلان ستاره، يا پيوستگى آن به فلان ستاره، موجب پادشاهى شخصى بر كشورى شده است و هيچ علّت فاعلى ديگر جز همان گردش معيّن و پيوستگى خاصّ نداشته است چنين ادّعا و استدلالى باطل است چه ممكن است كه علّت فاعلى ناشناخته ديگرى داشته باشد. بلى نهايت سخنى كه در اين مورد مى توان گفت، اين است. كه گردش معين همين ستاره و يا پيوستگى خاصّ آن، در فلان زمان حادثه مشابهى را كه پادشاهى شخص ديگرى بوده، تحقّق بخشيده است. اين سخن را مى توان گفت و قياس گرفت ولى اين ادّعا را عقل نمى تواند بپذيرد چون بعيد نيست كه خصوصيّت ديگرى در آن مورد مشابه وجود داشته است، كه حال نيست، چون وقايع بطور كامل تكرار نمى شوند. بنا بر اين از حادثه معيّنى نمى توان بر واقعه مشابه آن، استدلال كرد به اين دليل كه واجب نيست تأثيرات گوناگون، اثرات مشابه داشته باشند. مضافا بر اين كه عقل نظر قطعى مى دهد كه از علّتهاى فاعلى جز پيوستگى ستارگان و نزديكى آنان به يكديگر، آگاهى ديگرى ندارد با وجودى كه پديده هاى عالم وجود به گردش خاصى يا اتّصال واحدى تكيه ندارند و بعضا معلول چندين گردش و اتّصالند كه رويهم رفته سلسله علت فاعلى را تشكيل مى دهند. نتيجه بحث اين كه، حكم جزئى را منجّم از طريق شناخت علت فاعلى نمى تواند به دست آورد. و نيز ممكن است منجّم بخواهد از طريق شناخت علّت مادّى پديده حكم چيزى را بفهمد.
منجّم از طريق علّت مادّى نيز نمى تواند وقوع حادثه اى را اطّلاع بدهد، زيرا درك استعداد مادّه اى براى تحقّق يافتن چيزى و فراهم بودن همه شرائط زمانى، مكانى، آسمانى و زمينى در محدوده شناخت ما، قطعيّت صدور حكم را ايجاب نمى كند، زيرا بشر قادر نيست كه بر تمام شرايط و ويژگيهاى آن احاطه كامل پيدا كند از طريق علّت صورى و غايى نيز منجّم نمى تواند بر علّت حكم وقوف يابد، زيرا نهايت چيزى كه از اين طريق قابل درك است اين است كه فلان ماده استعداد پذيرفتن فلان صورت، شكل و مقدار را دارد. يا فايده وجودى آن چيست و چه مقدار بدان توجّه و عنايت شده است. بديهى است كه احاطه بر تمام استعدادها و پذيرش كليّه صور براى انسان مقدور نيست. نتيجه آن كه منجّم قادر به كشف حكم جزئى از مسير علل چهارگانه نمى باشد.
با توضيح فوق روشن شد كه منجّم نمى تواند درك كند، ولى آيا حكم كلّى را مى تواند بفهمد مثلا گفته شود كه هرگاه فلان حركت خاص در افلاك پديد آمده است فلان حادثه اتفاق افتاده است و منجّم از رؤيت جزئيّات متشابه مكرّر و آثار و نتايج آنها كه فراوان صورت گرفته است يك حكم كلّى به دست آورد و تجربه وقوع آن را تأييد كند و در چنين زمينه اى حكم كلّى قابل تطبيق بر موارد جزئى را بيان دارد. در اين صورت حكم كلّى منجّم به تجربه باز مى گردد و اين فرض قابل قبول است چون تجربه از تكرار امور متشابهى كه حسّ آنها را ضبط كند حاصل مى شود. و عقل بر پايه اين ادراكات حسّى مبادرت به استنباط حكم كلى مى كند. مثل اين كه با تكرار صور احساسى فراوان بر سوزان بودن آتش، حكم مى دهد كه آتش سوزنده است. سوزنده بودن آتش حكمى است كلّى كه بر اثر تكرار فراوان و احساسات بى شمار بدان قطع حاصل شده است. امّا كيفيت گردش افلاك و روابط ستارگان به امور محسوس يقين آور باز نمى گردد هر چند مشابهتها و نزديك بودن بعضى با بعضى را تا حدّى مى توان فهميد ولى انسان نمى تواند بر تمام جزئيات آگاهى بيابد و تمام شباهتها و تفاوتها را دريابد. زيرا چنان كه مى دانيم كار منجم اين است كه زمان را به ماه، هفته، ساعت، و دقيقه و ثانيه تقسيم مى كند. و حركت افلاك و ستارگان را در برابر زمان، نسبت سنجى مى كند. و همه اين امور تقريبى است و مبنائى حقيقى ندارند. نهايت چيزى كه در اين مورد مى توان گفت. اين است كه اثرات جوّى، در بلند مدّت بهتر آشكار مى شود و به اثبات مى رسد. ولى به هر حال چون اسباب و علل در تحقّق يك حادثه متفاوت است. نمى توان ادّعاى تجربه، و حصول علم كلّى ثابت بى تغيير و داراى نتيجه دايمى به سبك واحد را داشت. بر فرض كه تفاوتى در بعضى حوادث تاكنون ديده نشده باشد، باز هم علم آور نيست، كه يقين داشته باشيم در آينده به شكل گذشته امور جريان خواهد يافت، چون تضمينى براى بقاى آمادگى و ديگر علل جوّى و زمينى، وجود ندارد در حالى كه علم تجربى بر محور بقاى اسباب و تكرار آنها دور زده و تحقّق مى يابد. امّا در حوادث آينده جهان، به دليل عدم قدرت انسان بر درك همه اسباب و تكرار آنها علم تجربى حاصل نمى شود. بنا بر اين منجم حكم كلّى را نمى تواند كشف كند، چون تجربه اى در كار نيست.
قوله عليه السلام: «أ تزعم إلى قوله الضّرّ»،
آيا گمان تو اين است كه ساعت نيك را براى حركت مى دانى... امام (ع) با بيان اين جمله درجه ثبات و صحّت اين ادّعا را مى پرسند، كه براستى چقدر به گفته خود اعتماد دارد. چون در عرف، عادت بر اين بوده است كه كاهنان با قاطعيّت از آينده خبر مى داده اند. اين منجّم نيز ادّعاى فهم خطر را داشته و حركت براى جهاد را در آن ساعت مناسب نمى ديده است.
قوله عليه السلام: «فمن صدّقك بهذا إلى قوله الضرر»،
اين سخن امام (ع) نهايت تنفّرش را از پذيرش احكام منجّمان و اعتقاد به گفته آنان مى رساند. بدين توضيح كه هر كس ادّعاى آنان را قبول كند ملتزم چند امر بشرح زير شده است:
1- كسى كه گفته منجّمان را تصديق كند، لازمه اش اين است كه قرآن را تكذيب كند و چه تكذيب قرآن را قبلا توضيح داده ايم.
2- تصديق كننده منجّم از يارى خدا، در رسيدن به مقصود، و جلوگيرى از ضرر بى نياز خواهد بود. يعنى در هر مشكلى كه فرارويش قرار گيرد به جاى اين كه به درگاه خداوند در رفع آن مشكل تضرّع كند، به منجّم متوسّل مى شود و چاره كار را از او مى خواهد.
3- كسى كه در امور خود به منجّم رجوع كند، حمد و سپاس خويش را نثار منجم مى كند، چه او را در كار خود مفيد و مؤثّر مى داند. اعتقاد به اين كه جز خداوند مؤثّرى در جهان نيست از ميان مى رود.
پذيرفتن پيشگوييهاى منجّم و تصديق كلام وى، مستلزم شدن به امور سه گانه فوق مى باشد، كه امام (ع) به صورت برهانى مطابق شكل اوّل و به شرح زير آورده اند. خطاب به منجّم: - پندار تو اين است كه ساعت نفع و ضرر را تشخيص مى دهى (صغرى) -هر كه پندارش اين باشد، خود را به جاى خدا سزاوار ستايش، تصديق كننده اش مى داند (كبرى) - نتيجه اين كه: منجّم نفس خود را شايسته ستايش تصديق كننده اش مى داند.
در اين قياس چون كبرى، از امور خيالى است، گاهى شخص سخنور و خطيب از آن استفاده مى كند تا مخاطب خود را از امورى كه مورد نهى است متنفّر كند. امام (ع) نيز آن را براى تنفّر خود، در زمينه نهى از پذيرفتن سخن منجّم به كار برده اند.