«فيا عجبا! و مالي لااعجب من خطاء هذه الفرق علي اختلاف حججها في دينها، لا يقتصون اثر نبي و لا يقتدون بعمل وصي، و لا يومنون بغيب و لا يعفون عن عيب، يعملون في الشبهات و يسيرون في الشهوات» (شگفتا! و چرا از خطاكاري اين فرقهها با اختلاف استدلالهائي كه در دين خود دارند، در شگفت نباشم. اينان نه از اثر پيامبري تبعيت ميكنند و نه از كردار وصيي پيروي مينمايند. نه ايمان به غيبي ميآورند و نه عيبي را چشمپوشي ميكنند (يا و نه از عيبي خودداري و عفت ميورزند). عمل در مشتبهات ميكنند و سير در شهوات).
اگر از روش پيامبر و عمل وصي او پيروي كنند اختلاف از ميان آنان برداشته ميشود:
آنان خطاكارند و هر يك براي اثبات راهي كه پيش گرفته است دليلي ارائه ميدهد و با آن دليل چنان تكيه ميكند كه او را از تبعيت رسول الهي باز ميدارد و از الگو گرفتن از عمل وصيش اعراض ميكند. اختلاف تباه كننده (نه بروز نظريات گوناگون سازنده) همواره ناشي از دخالت معلومات محدود با خواستهها و هدفگيريهاي شخصي ميگردد كه هيچ اصل و قانوني را با قطع نظر از آن معلومات و خواستهها و هدفگيريها به رسميت نميشناسد. گويا هنوز وقت آن نرسيده است كه بشر به وجود اصل و قانون براي وجود خويش اعتراف كند! ولي تاخير ما آدميزادگان در اعتراف به اين كه ما در هر حال و شرايط كه باشيم، (قانوني وجود دارد كه بايستگيهاي ما را بيان ميكند) و واقعياتي وجود دارد كه (آنچنانكه هستيم) ما را در بر دارد چيزي جز تاخير در رشد مطلوب ما نيست. بايد اين حقيقت را بدانيم كه فقط خداست كه هيچ اصل و قانوني خارج از ذات او نميتواند هويت او را تفسير كند و براي او (بايستگي) ايجاد كند زيرا او است خالق همهي اصول و جاعل همهي قوانين. و به هر حال و با هر تفسيري كه براي هويت بشر داشته باشيم، او هرگز نخواهد توانست حتي يك لحظه از زندگي بر روي زمين را بدون اصل و قانون كه بيرون از اختيار و خواستههاي او است، سپري نمايد. اطمينان بخشترين طرقي كه انسان ميتواند براي (حيات معقول) خود در اين دنيا انتخاب كند، بايد از مبدئي باشد كه همهي حقايق و نهادها و اسرار وجودي او را (آنچنان كه هست) بداند و همچنين طريق انتخاب شده بايد به همان مبدء مستند باشد كه همهي بايستگيها و شايستگيهاي انسان را در ارتباط وي با طبيعت و با ديگر همنوعان و با خويشتن و با خدا بداند و در اختيار او بگذارد. همهي صاحبنظران همه جانبهنگر ميدانند كه نشان دهندگان اين طريق حيات بخش رسولان الهي هستند كه از طرف خداوند حكيم و مهربان و داناي مطلق در ميان انسانها مبعوث شدهاند.
آيات قرآنی بر اين حقيقت تاكيد ميكند كه يكي از هدفهاي حيات بخش بعثت پيامبران عظام منتفي ساختن اختلافات تباه كننده از اقوام و ملل بوده است. در بعضي از آيات اتحاد ناشي از برگزيدن طريق رسول الله را نعمت معرفي مينمايد. «واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا واذكروا نعمه الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم علي شفا حفره من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون». (همگي به طناب الهي چنگ بزنيد و از هم پراكنده نشويد. و نعمت خداوندي را بياد بياوريد كه شما دشمنان همديگر بوديد و خداوند ميان دلهاي شما را تاليف فرمود در نتيجه شما با نعمت خداوندي برادراني گشتيد. و شما بر لبهي پرتگاهي از آتش بوديد كه خداوند شما را نجات داد، بدينسان خداوند آيات خود را براي شما توضيح ميدهد باشد كه هدايت شويد.)
در مورد اختلاف مردم و اينكه ارادهي تشريعي خداوند متعال بوسيلهي ارسال رسل برطرف كردن اختلافات مخرب بوده است، آيات متعددي در قرآن آمده است. بدانجهت كه اين مبحث از اهميت فوقالعادهاي برخوردار است، لذا در اين جا بطور مختصر آيات مربوطه را مورد بررسي قرار ميدهيم:
اختلاف مردم و كوشش جدي پيامبران الهي در طريق منتفي ساختن يا تنظيم آنها:
پيش از ورود به بررسي و مطالعهي آيات مربوطه، مقدمهاي را دربارهي اختلاف و انواع آن بيان ميداريم: بدانجهت كه مصاديق و موارد و انواع اختلافات جاريه ميان انسانها بسيار متعدد و متنوع ميباشد، لذا بدست آوردن يك تعريف جامع افراد و مانع اغيار بر مبناي حد تام منطقي براي مفهوم اختلاف بسيار دشوار است، لذا در اين مبحث بيك تعريف توصيفي دربارهي اختلاف قناعت ميورزيم و سپس انواع آنرا متذكر ميگرديم و آنگاه آيات قرآني را در اين موضوع مورد بررسي و بهرهبرداري قرار ميدهيم. تعريف توصيفي اختلاف را ميتوان چنين در نظر گرفت كه دو يا چند نفر دربارهي يك موضوع كه براي درك و پيدا كردن نظر دربارهي آن، طرح شده است دو يا چند قسم درك و نظر بدست بياورند كه هر يك از آنها براي درك كننده و بدستآورندهي نظر، مقبول و براي ديگري نامقبول بوده باشد. البته چنانكه تذكر داديم، اين تعريف فقط براي توصيف اجمالي اختلاف گفته شد كه باين بحث مربوط ميشود. توجه انواع و افراد و مصاديق اختلاف، اين مفهوم را روشنتر خواهد ساخت. انواع اختلاف بديهي است كه انوع اختلاف با نظر به موضوع مورد اختلاف و انسانهائي كه با يكديگر اختلاف دارند متعدد و متنوع ميباشد ما به مقداري از اصول آنها اشاره ميكنيم:
1- اختلاف در انتخاب وسيله با اتحاد در هدف. نظير اينكه چند نفر در اينكه بايد زمين شخصي را براي زراعت شخم كنند اتحاد نظر دارند، ولي در اين كه كار شخم با كدامين وسيله بايد باشد، اختلاف دارند. اين نوع اختلاف در حيات بشري بسيار شايع و فراوان است، چه در امور مادي و چه در واقعيات معنوي، مثال امر مادي را متذكر شديم. مثال معنوي اين اختلاف، مانند اختلاف در وسيلهي كمال كه تقرب به خداوند است با وحدت هدف كه عبارت است از تقرب به خدا. يعني چند نفر ميدانند و پذيرفتهاند كه تقرب الي الله هدف مطلوب انسان است، زيرا كه كمال مطلوب است، حتي ممكن است همين هدف كه مورد وحدت نظر است، مانند تزكيهي نفس و پاك ساختن آن از رذائل و زشتيها، ملي در وسيلهاي كه انسانها را با آن هدف و طريق مشترك ميرساند اختلاف نظر داشته باشند.
2- اختلاف در خود هدف كه مثلا آيا فعاليت هنري فقط به عنوان اينكه هنر است ميتواند هدف قرار داده شود؟ همچنين آيا علم بدان جهت كه علم است ميتواند هدف واقع شود؟
3- گاهي اختلاف در تعيين هدف از ميان حقائق مختلفي است كه براي هدف بودن طرح شدهاند. مانند اينكه اشخاصي ميگويند: هدف از اين زندگاني عبارت است از حداكثر برخورداري از لذت، و جمعي ديگر ميگويند هدف عبارت است از احساس سعادت در اين زندگاني، عدهاي ديگر ميگويند: هدف عبارت است از كمال وجودي كه در نهاد انسانها احساس ميگردد.
4- اختلاف صوري كه عبارت است از اتحاد در حقيقت و اختلاف در شكل و صورت، مانند اتحاد در لزوم آماده كردن محيط براي زيست با اختلاف در شكل آن.
5- اختلاف در تفسير، به اين معني كه واقعياتي در روياروي اشخاص قرار گرفته است و اصل وجود آن واقعيت مورد وحدت نظر است، و اختلاف در تفسير و توضيح آن است. مانند پديدهي حيات كه به عنوان يك واقعيت پذيرفته شده است ولي در تفسير آن از نظر هويت و ارزش مورد اختلاف نظر ميباشد.
6- اختلاف در علل وجودي يك واقعيت. در اين نوع اختلاف هم، اصل واقعيت مورد وحدت نظر است، حتي ممكن است اشخاص در تفسير هويت و ارزشهاي آن نيز تا حدودي اتفاق نظر داشته باشند، ولي در اين كه علل طبيعي و غير طبيعي حيات چيست، دچار اختلاف نظر باشند.
7- اختلاف ناشي از موضوعگيريها در برابر واقعيتها. سادهترين مثال براي آن اختلاف قرار گرفتن اشخاص در برابر اجسام با فاصلههاي مختلف است. كسي كه در نزديكي كوهي مرتفع ايستاده و به آن كوه مينگرد، قطعا آن كوه را بلندتر از كسي خواهد ديد كه از فاصلهي دور به آن مينگرد اين قسم از اختلاف بحسب موضوعگيريهاي متنوع، بسيار فراوان ميباشد مانند اختلاف در موضوعگيريهاي طبيعي، قراردادي، ارزشي، فرهنگي، و زماني و غيرذلك.
8- اختلاف ناشي از گرايشهاي آرماني در زندگي.
9- اختلاف ناشي از اعتقادات ديني و مكتبي، اجتماعي و سياسي و غيرذلك.
10- اختلاف ناشي از كميت و كيفيت معلومات و تجارب در زندگي و پديدههاي آن. بطور كلي هيچ يك از اين اختلافات بجز اختلاف نوع سوم هر اندازه هم شديد بوده باشد، ماداميكه مستند به خودمحوري نباشد ضرري به انسانها وارد نميسازد. بلكه اگر اين اختلافات با بصيرت كامل تعقيب شود، قطعا به هماهنگيهاي معقول منتهي ميگردد كه خود موجب پيشرفتهاي مادي و معنوي ميگردد. به همين جهت است كه اختلاف را بر دو قسم اساسي تقسيم ميكنيم:
1- اختلاف تباه كننده 2- اختلاف سازنده.
در آن ده نوع اختلاف كه به عنوان نمونهاي از اصول متذكر شديم، هيچ اختلافي وجود ندارد كه ذاتا تباه كننده باشد. تباهيهاي اختلاف از موقعي شروع ميشوند كه خودمحوري براي اشخاص اختلاف كننده بجوشد و خودمداري در ارتباط با واقعيات جاي واقعيات را بگيرد. و همانطور كه در بحث گذشته گفتيم واقعيت و اصل و قانون جدا از خود زير پا گذاشته شود. لذا عدم ايمان به غير و غوطهور شدن در عيوب و عيب جوييها و عمل به مشتبهات و حركت در شهوات، براي آنان اموري كاملا طبيعي خواهد بود، زيرا انسان خود مدار در خود طبيعي خويش نه تنها عيبي نميبيند، بلكه چنان گرايش شديد به محسوس در نهاد اين خود وجود دارد كه عامل مبارزه و اعتقاد به غيب محسوب ميشود. شايد همهي صاحبنظران اين حقيقت را پذيرفته باشند كه تنوع آراء و عقائد ناشي از باز بودن ميدان فعاليتهاي مغزي و گسترش سطوح گوناگون دو قلمرو انسان و جهان يكي از عاليترين عوامل گسترش و عميق شدن معرفت بشري و پيشرفت وي در صحنههاي حيات ميباشد، نهايت امر چند شرط اساسي را بايد در اين تكاپوي متنوع و بيكران در نظر گرفت:
شرط يكم- همانطور كه اشاره كرديم پرهيز از خودمحوري كه نتيجهاي جز خلاصه كردن همهي واقعيات و حقايق در هويت و خواستههاي خود طبيعي ندارد. اين پديده همواره بر مبناي (من هدف و ديگران وسيله) حركت ميكند و وجود و بقاي آن بدون مبناي مزبور قابل تصور نيست. اين بيماري مهلك است كه سطور همهي اوراق تاريخ بشري را نه تنها پر از سطور بيان كنندهي اختلافات تباه كننده نموده است، بلكه همواره خودمحوران مبتلا به بيماري مزبور عواملي ساختگي را براي اختلاف درست كرده و از آنها براي مقاصد خود سوءاستفاده نمودهاند. حتي اين بيماران در گذرگاه قرون و اعصار براي ايجاد اختلافات تباه كننده انگور و اوزوم و عنبها را كه الفاظ مختلف براي يك معني ميباشد، چنان به جنگ هم انداختهاند كه هيچ كس توانائي تصور نتايج ويران كنندهي آنها را ندارد، چنان كه هيچ كس نميتواند جنازههاي به خاك و خون افتادهي در كشتارهاي بشري را از نظر كميت و كيفيت محاسبه نمايد. هدف رسالت پيامبران عظام نشان دادن هدف اصلي حيات و حكمت هستي است. و آنان با بيان اين هدف و حكمت اختلافات تباه كننده را از ريشه منتفي ميسازند، اگر به اين رسالت حيات بخش عمل شود، بقيهي اختلافات به عنوان عامل گسترش معرفت است و نظم مجموعي حيات مفيد ميباشد.
***
«المعروف فيهم ما عرفوا و المنكر عندهم ما انكروا» (معروف (نيكو) در نظر آنان چيزي است كه (خود) آنان به نيكوئي بشناسند و معروفش بدانند و منكر و ناشايست در نظر آنان چيزي است كه (خود) آنان زشتش بدانند).
دو نوع ملاك قرار گرفتن من براي خوبيها و بديها و بايستيها و نبايستيها:
اغلب بلكه به يك اعتبار همهي انسانها ملاك خوبيها و بديها و حقيقتها و باطلها و زشتيها و زيباييها را بين خودشان ميدانند و با اينگونه تلقي، از اصول و قوائدي كه مبناي واقعيات را بيان ميكنند، دور ميافتند، بلكه با آنها راه تصادف و تضاد پيش ميگيرند و خود را از اصول و قوانين دور ميسازند. غالبا بدان جهت كه منهاي مردم از تهذب و تخلق به اخلاق والاي انساني بركنارند، لذا آن من كه براي خوبيها و بديها و حقيقتها و باطلها و زشتيها و زيبائيها ملاك قرار داده ميشود، آلوده و ظلماني و مخلوط به طبيعت محض و دور از رشد ميباشد در اين صورت است كه گفته ميشود: فلان شخص خودمحور است. مختصات اين نوع ملاك قرار گرفتن من در جملات اميرالمومنين (ع) كه مورد تفسير ما است، به قرار زير آمده است:
«مفزعهم في المعضلات الي انفسهم و تعويلهم في المهمات علي آرائهم، كان كل امريء منهم امام نفسه، قد اخذ منها في ما يري بعري ثقات، و اسباب محكمات» (پناهگاهشان در مشكلات، خودشان هستند و مرجعشان در امور مهم، آراء و نظرياتي است كه خود ابراز ميدارند، گوئي هر شخصي از آنان امام خويشتن است! هر شخصي چنين ميپندارد كه در نظريات خود به طنابهاي مورد اطمينان چنگ زده و دستاويزهاي محكمي (براي وصول بواقعيات) بدست آورده است).
براي توضيح ملاك قرار گرفتن من به آن نوعي كه اميرالمومنين (ع) در اين سخنان مطرح فرمودهاند بايد دو نوع ملاك قرار دادن من را با نظر به دو نوع من براي خوبيها و بديها و بايستيها و نبايستيها مورد بررسي قرار بدهيم:
نوع يكم- من با هويت خود طبيعي محض ملاك همهي خوبيها و بديها و بايستيها و نبايستيها قرار داده ميشود. مقصود از من با هويت خود طبيعي محض، همان عامل مديريت حيات طبيعي محض است كه همهي جانداران از افعي و عقرب گرفته تا يك انسان عادل و وارسته و داراي دروني پر از فروغ معرفت، وجود دارد بدان جهت كه اين من جز تورم و سلطه بر (جز خود) و گردانيدن همهي حقائق و واقعيات در مسير دو پديدهي مزبور (تورم و سلطه) حركت نميكند، لذا اين من محوري همهي خوبيها و بديها و بايستيها و نبايستيها و قوانين و قضايا را بر مبناي خود ميسنجد و نفي و اثبات ميكند. به همين جهت است كه اين من با هويت خود طبيعي محض اگر دستمالي ناچيز را بخواهد، و براي بدست آوردن آن دستمال آتش به صدها قيصريه و شهر بزند نه تنها كمترين نگراني نخواهد داشت، بلكه چون با بدست آوردن آن دستمال ناچيز احساس وصول به مقصود مينمايد، بسيار خوشحال هم خواهد گشت! اين من محوري خانمانسوزترين آتشي است كه در دودمان بشري افتاده و تاريخ او را بصورتي درآورده است كه ميدانيد و ميبينيد. و در يك جملهي مختصر اين من محوري است كه تاكنون باعث ادامهي تاريخ طبيعي و حيواني براي انسان بوده و از ورود به تاريخ انسانيت محرومشان نموده است. من اطمينان دارم با اينكه لزوم ادامهي تاريخ بشري با اين منها كه قدرت پرستان خودكامه شايستگي آنرا به مردم تلقين مينمايند مردم را در معرض خريد و فروش قرار ميدهند. آن من عالي انساني كه ملاك خوبيها و بديها و بايستيها و نبايستيها را از مبدء اعلاي كمال و اصول و ضوابطي بالاتر از محدودهي خواستههاي من با هويت طبيعي محض اتخاذ نموده است، هرگز انسان را نميخرد و نميفروشد و دلال اين خريد و فروش وقيحانه نميگردد.
نوع دوم- من با هويت (خود) پويا بسوي كمال- ترديدي نيست در اينكه اين من كه بايد گفت: مطلوب هر كسي است كه تا حدودي انسان را شناخته است بدان جهت كه همواره در حركتي رو به بالا است، نميتواند حتي يك لحظه به دور خود بپيچد و حتي نميتواند يك لحظه در مقابل آينهاي توقف نموده و در خود بنگرد، زيرا به قول انسان شناسان بزرگ: (اگر جوهر لطف در آيينه بروي خود بنگرد مبدل به سنگ خارا ميگردد.) بنابراين، مختص اساسي كه در من با هويت (خود) پويا به سوي كمال وجود دارد: هرگز نميتواند خود طبيعي محض را ملاك خوبيها و بديها و بايستيها و نبايستيها قرار بدهد، زيرا خود اين من بهتر از همه ميداند كه وسائل و درجات رشد و كمال خارج از ذات آن خود طبيعي است كه با دو وسيله جلب لذت و دفع ضرر شخصي فعاليت مينمايد، و هيچ چيزي را جز مديريت همان ارگانيسم كه در آن وجود دارد، نميشناسد و نميپذيرد. از همين جاست كه ميبينيم كساني كه روابط را بر ضوابط مقدم ميدارند، همانها هستند كه من با هويت خود طبيعي محض را ملاك همهي شئون حياتي قرار ميدهند. از اين قائدهي كلي كه براي ما دو نوع من را در ارتباط با خوبيها و بديها و بايستيها و نبايستيها نشان ميدهد، دو نتيجهي فوقالعاده با اهميت در مسائل انساني بدست مي آيد:
نتيجهي يكم- خود را پيشوا فرض كردن و بدنبال خود راه افتادن مختص (من) با هويت محض ميباشد اين نتيجه از روشنترين خواص طبيعي آن من محوري است كه من در آن با هويت طبيعي محض، محور قرار گرفته است. توجه چنين انسانهائي به صعود و نزول و نقص و كمال و پيشرو و پيرو، قطعا يك توجه عارضي و بيپايه است در چنين توجهي از يادگارهاي دوران ما قبل من محوري محض است كه با شروع حالت مزبور از صحنهي درون به كلي خارج ميگردد. توضيح اين كه وقتي كه من با هويت طبيعي محض سلطه و اقتدار مطلق را در ادارهي شئون موجوديت آدمي بدست آورد، هيچ موقعيتي را بالاتر از خود نميبينند كه من را براي رسيدن به آن توجيه نمايد. براي اين اشخاص هر يك از مفاهيم عدالت و فضيلت و صفا و يكرنگي و احترام ذات انسانها حتي نمود عملي آن مفاهيم، اگر پوچ و بيمعني و ناشي از ضعف صاحبان آن صفات و اعمال تلقي نشود، قطعا آنها را با ملاك سود و لذت شخصي ارزيابي خواهند نمود، يعني اگر آن حقايق و تحقق عيني آنها براي دارندگان (من) با هويت خود طبيعي محض، سودي مادي و يا لذتي در بر داشته باشد به عنوان عامل سود و لذت ميتوانند مطرح شوند و بس. اسلام اينگونه انسانهاي بياساس و بي من انساني را هويپرست مينامد كه امام خويشتنند. و ميدانيم كه (هوي) كه خواستن بر مقتضاي خود طبيعي است هيچ واقعيت و اصلي را مافوق خود نميپذيرد كه براي وصول به آن، حركت كند و از اين حركت كه مبداء و مقصد و سمت و انگيزهاي والا دارد، (و نشان دهنده و توجيح كننده بسوي آن را امام، پيشوا، پيشرو، مربي، رهبر و غيرذلك تلقي مينمايند) خود را با قبول پيروي از راهنما در آن حركت صعودي قرار بدهد. وقيحترين پديدهاي كه محصول هويپرستي است، بر هم زدن همهي ارزشها و عظمتها و ضرورتها و دگرگون كردن همهي واقعيات و ضوابط و اصول است كه مخالف (هوي) بوده باشد!!
در اينجا لازم است كه مختصات و نتائج من محوري با هويت خود طبيعي محض را كه عامل حركتش در زندگي فقط هواي نفس است، مورد مطالعه قرار بدهيم: يعني بايستي براي شناخت مختصات و نتايج من محوري مزبور كه انسان را امام خويشتن مينمايد مختصات و نتايج هواي نفس را مورد مطالعه دقيق قرار بدهيم:
1- تكبر و نخوت و بيماري خود بزرگ بيني يكي از مختصات هويپرستي و امام خويشتن بودن است انسانهاي (من محور) كه در زندگي فقط با عامل (هوي) حركت ميكنند، نميتوانند از اين بيماري نجات پيدا كنند. «افكلما جائكم رسول بما لاتهوي انفسكم استكبرتم» (آيا هر موقعي كه رسولي چيزي را بياورد كه نفسهاي شما آن را نخواهد تكبر ميورزيد.) يعني هويپرستي شما موجب استكبار و نخوتي ميشود كه شما را از پذيرش حقايق باز ميدارد. اين يك قائدهاي كاملا بديهي است كه ملاك واقعيتها و حقايق و بايستگيها و شايستگيهاي مافوق (من) با هويت خود طبيعي محض است، لذا مقاومت و لجاجت در برابر امور مزبوره كه معلول عدم تسليم به چيزي (جز خود طبيعي) است، براي اين مستكبران و خود بزگ بينان و فرعون- صفتان طبيعيترين امري است كه احتمال خلافش براي آنان اصلا قابل هضم نيست زيرا امامي براي آنان جز هوي خويشتن وجود ندارد. بدبختي و سقوط بشر امروزي از آن موقع شروع گشت كه پديدهي هويپرستي كه تكبر و نخوت خود محوري وقيح از مختصات آن است (و به اعتبار ديگر هويپرستي از مختصات آنهاست) با قلم عدهاي به نام روانشناسان و روانكاو بعنوان ارادهي مقتضيات طبيعي انسان روي صحفات كتابها نقش بست و با علامت دانشگاهي كه علمي بودن آنها را تضمين مينمود! مغزهاي مردم دانش پژوه را تحت سلطهي خود درآورد! هنوز هم با اينكه كم و بيش ساختگي بودن آن توجيهات و صحنهسازي آنها به وسيلهي دانشمندان نسبتا انسان شناس گوشزد ميشود، ولي هيهات، مدتي است كه آب از سر گذشته و مقدار بسيار فراوان از انسانها كه در هر دوره و جامعهاي شايد اكثريت اسفانگيز را تشكيل ميدهند، مسخ و حقيقت اصلي خود را از دست دادهاند.
2- آنچه كه مطابق هواي هويپرست نباشد، هر چه باشد و از هر كسي كه صادر شود بايد با آن مبارزه كرد!! مانند تكذيب و اهانت و ناتوان ساختن و حتي كشتن او! «لقد اخذنا ميثاق بنياسرائيل و ارسلنا اليهم رسلا كلما جائهم رسول بما لاتهوي انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون» (ما از بنياسرائيل پيمان گرفتيم و رسولاني را به سوي آنان فرستاديم هر موقعي كه پيامبري با پيامي كه نفس آنان آن را نميخواست براي آنان ميآمد، گروهي از آن پيامبران را تكذيب ميكردند و گروهي ديگر را به قتل ميرسانيدند). اين يك مختص كاملا طبيعي حركت بر مبناي هوي است كه اگر به هويپرست بگويند: تو در اين حال حاضر كه با هم به گفتگو نشستهايم موجود هستي؟ اگر اقرار به وجود خويشتن در همان موقع آسيبي به هويپرستي او وارد بسازد، قطعا وجود خود را تكذيب نموده به نحوي از انحاء نيستي خود را در آنحال براي شما اثبات خواهد كرد، چرا؟ مگر واقعا چنين چيزي ممكن است كه انسان منكر وجود خويشتن گردد! آري، زياد هم ساده لوح نباشيد، چنين مبارزه با وجود خويشتن سرتاسر تاريخ ما را فرا گرفته است. اما دليل اينكه انكار وجود خويشتن براي هويپرست ممكن است، اين است كه موجوديت انسان هويپرست مانند ديگران محصول ميلياردها حوادث خارج از اختيار وي در جهان بوده است و تا آن لحظه كه خود را انكار ميكند، كمترين آزادي اراده دربارهي آن حوادث (علل و معلولات) نداشته است، زيرا مافوق او و خواستههاي او بوده است.
پس هستي او مافوق هواي او در اين جريان بوده است، و فرض اين است كه در هنگام غليان و جوشش هويپرستي، هيچ حقيقتي مافوق (من) با هويت خود طبيعي محض كه حركتش فقط بر مبناي هوي است، براي هويپرست وجود ندارد، لذا اگر انكار وجود خويشتن مافوق هوي باشد با كمال آرامش خاطر ميتواند هستي خود را منكر شود گاهي مبارزهي هويپرستان با حقيقت و حاميان آن با تكذيب و اهانت و آزار امكانپذير نيست، در اين صورت نوبت به از بين بردن حمايت كننده حق ميرسد. در مبارزهي حاميان حق با هويپرستان در طول تاريخ، همهي پديدههاي فوق (تكذيب و اهانت و آزار و محروميت از ضرورتهاي زندگي و قتل و شهادت) بوقوع پيوسته است. متاسفانه بايد گفت: با اين همه ادعاي تكامل و فرياد دربارهي پيشرفت بشري كه (اغلب كتابهاي نوشته شده در اين قرن آن را در صفحات خود ميگنجانند) همان پديدههاي فوق از طرف قدرتمندان هويپرست دربارهي مستضعفان و ناتوانان در جريان است. منشاء اين سقوط و بدبختي در عين پرواز به كرات فضائي و داشتن ميليونها مجلد كتاب دربارهي بايستگيها و شايستگيها و با داشتن قدرت علمي شگفتانگيز چيست؟ البته تاكنون براي تعيين و توضيح اين منشاء مطالبي بسيار فراوان گفته و خواهند گفت، ولي بنظر ميرسد اساس همهي آن گفتهها اگر مطابق منطق واقع بينانه بيان شده باشند، همان است كه درد و درمان شناس انسانها، علي بن ابيطالب (ع) فرموده است كه اينان (امام خويشتنند).
3- هويپرستي و امام خويشتن بودن، براي خود معبودها ميسازد. تا احساس بسيار ريشهدار پرستش را كه در درون اوست، با آن معبودهاي ساختگي و دروغين اشباع نمايد. همهي ما ميدانيم كه هوي چيزي نيست كه واقعا قابل پرستش بوده باشد زيرا با نظر معنايي كه پرستش دارد، قابل تعلق بر هوي نيست، در پرستش وجود عظمت حقيقتي كه مورد پرستش قرار ميگيرد و موجب تكامل پرستنده ميباشد، امري است ضروري در صورتي كه هوي عبارت است از خواستن و ميل به آنچه كه خود طبيعي محض ميخواهد بنابراين، احساس پرستش حقيقي با حركت به مقتضاي هوي بهيچ وجه اشباع نميگردد. لذا هويپرستي هم مجبور است مانند ديگر انسانها، بهر ترتيب است پاسخ اين احساس بسيار ريشهدار را براي وجدان خود (اگر مانده باشد) آماده نمايد. در نتيجه خود را بساختن و پرداختن بتهاي متنوع مجبور ميبيند. اين بتها همانطور كه شامل بتهاي رسمي مانند هبل و عزي و لات و منات ميباشد، شامل جاه و مقام و پول و شهرت و ثروت و غيرذلك ميگردد. «ان هي الا اسماء سميتموها انتم و اباوكم ما انزل الله بها من سلطان ان يتبعون الا الظن و ما تهوي الا نفس و لقد جائهم من ربهم الهدي» (آن بتها جز نامها(ي پر طنطنه) چيزي نيستند كه شما و پدرانتان آنها را نامگذاري نمودهايد در صورتيكه ماوراي اين نامها حقيقتي ديگر ندارند، خداوند برهاني با آن بتها نفرستاده است كه شما بدان متوسل شويد، مشركان جز از پندار و هواي نفس پيروي نميكنند و قطعا براي آنان از طرف پروردگارشان هدايت آمده است).
4- هويپرستي و امام خويشتن بودن از حق و عدالت منحرف ميسازد اين يكي از بديهيترين و فراگيرترين خواص هويپرستي است كه هيچگونه استثنائي ندارد. اگر ما اندك توجهي به اين حقيقت داشته باشيم كه هوي هيچ قانوني را نميشناسد و نميپذيرد، در صورتي كه عدالت عبارت است از رفتار مطابق قانون، خاصيت مزبور براي هويپرستي كاملا روشن ميگردد. همچنين اگر به اين قضيهي بديهي توجه داشته باشيم كه حق آن واقعيت ثابت است كه شايستگي واقعيت و ثبات و منشاء قرار گرفتن براي قوانين را دارا ميباشد، تضاد آن را با هوي و هويپرستي كه هيچ يك از مفاهيم موجود در هويت حق را (كه اشاره كرديم) نميشناسد و نميپذيرد، واضح ميگردد. خداوند ميفرمايد: «فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوي فيضلك عن سبيل الله» (پس ميان مردم بر مبناي حق حكم كن و از هوي پيروي مكن كه تو را از راه خداوندي گمراه و منحرف ميسازد). و ما ميدانيم كه حق و عدالت فقط در سلوك و حركت در راهي است كه خداوند بوسيلهي پيامبران و عقول و وجدانها معرفي فرموده است. بنابراين، امام خويشتن بودن انحراف از حق و عدالت مانند يك معلول جبري بدنبال خواهد داشت.
5- هويپرستي و امام خويشتن بودن هيچ نظم و قانوني را در جهان هستي نميشناسد. امشب هواي هويپرستي اين است كه چند ساعت بيش از آنچه قانون منظومهي شمسي اقتضا ميكند ادامه پيدا كند، زيرا ساعات اوليهي شب را با ميگساري و عشرتهاي حيواني گذرانده و ساعات خواب را از دست داده است!! لذت جواني بسيار شيرين و خوشايند است، كالبد مادي بدن و قوانين حاكم بر آن، بايد بنحوي ساخته و تنظيم شود كه يا اصلا ميانسالي و پيري وجود نداشته باشد و يا حداقل دوران جواني دوازده هزار و سيصد و پنجاه و نه سال و يازده ماه و بيست و نه روز باشد و روز آخر هم روز ميانسالي و پيري باشد كه فرشتگان ملا اعلا در غروب همان روز با وسائل موسيقي بسيار عالي و دسته گلهاي بسيار معطر و زيبا از بهشت برين بيايند و دست بر سينه در برابر وي بايستند و اولا صلوات و سلام خدا را بر وي برسانند و سپس خواهش كنند كه بفرمائيد برويم به بهشت برين كه از اين ساعت همهي حور و قصور و نعمتهاي بينهايت بهشتي انتظار مقدم مبارك حضرت مستطاب عالي را ميكشند و منت بر گردن همهي بهشتيان از پيامبران و اولياء و ديگر وارستگان اولاد عالم آدم (ع) بگذاريد و با قدوم مبارك خود به بهشت آنان را قرين سعادت بفرمائيد!!! اصلا همهي آنان براي ملاقات و ديدار جمال زيباي شما به بهشت آمدهاند!!! هويپرست ميخواهد كه آتشهاي دنيا در برابر او با كمال تعظيم بايستند و پس از درود و سلام با كمال ادب و احترام به او بگويند: ما آتشها غلط ميكنيم كه اگر به انبار بنزين شما اصابت كرديم آن را شعلهور بسازيم! ما شعلهها با پيروي از هواي حضرت عالي در ميان انبار بنزين مبدل به خربزهي شيرين ميشويم اگر بخواهيم بنزين را مبدل به شربت گوارا مينمائيم … به هر حال ميل ميل حضرت عالي است و هويت و قانون و مختصات ما هم تابع هوي و خواستههاي حضرت مستطاب اجل افخم اشرف عالي است!!! از ديدگاه هويپرست نظم ستارگان و موجوديت و فاصلهي آنها با ما كاملا بر خطا و ناشايست است، زيرا اولا نميبايد فاصلهي زمين با ستارگان اينقدر زياد باشد! و ثانيا به جاي ميلياردها ستاره، ميبايست سيب و گلابي و انگور و خيارهاي خوشمزه و اسكناسها از آسمان آويزان شود و فاصلهي مابين زمين و آسمان هم به اندازهاي باشد كه با رفتن از نردبان سه پلهاي كه در منزل دارد به آن ميوهها و اسكناسها برسد!! و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السماوات و الارض (و اگر حق از هواهاي آنان پيروي كند، آسمانها و زمين تباه ميشوند.)
6- تقديم روابط بر ضوابط ناشي از هويپرستي است كه آغازش امام خويشتن بودن و پايانش نابودي همهي ارزشها و اصول و قوانين است آنچه كه هدف اعلاي همهي اديان و مكتبهاي مستند به حكمت عاليه و عرفان مثبت انساني بوده و بيان كنندهي موضوع اساسي رسالت پيامبران عظام و اولياء الله و حكماي راستين (نه فلسفهبافان حرفهاي) و عرفاي حقطلب (نه اربابان وجد و لذائذ رواني) ميباشد، عبارت است از تبليغ و روشن ساختن واقعيتهائي كه وصول به رشد و كمال مطلوب (از آغاز تاريخ حيات بشري تاكنون) بدون آن واقعيات امكانپذير نميباشد. چنانكه در مبحث گذشته گفتيم اين واقعيات اموري مافوق خود طبيعي و خواستههاي آن است. براي توضيح اين اصل اساسي مثالهائي چند مطرح مينمائيم:
1- خود طبيعي به طور مطلق سودجو (منفعت طلب) است و منظور از منفعت طلبي، جويندگي براي بدست آوردن هر چيز مفيد بحال آن است. هويت خود طبيعي كه با هيچ اصل و قانون و مهاري سازگار نيست، در اين فعاليت (منفعت طلبي) هيچ حد و مرز و شرط و مانعي نميشناسد.
2- خود طبيعي خواهان لذت است و بنابراين، عدالت كه ممكن است گريبان كسي را بگيرد تا حقوق مردم را از وي استيفاء كند و در صورت استنكاف تلخي كيفر را به وي بچشاند، قطعا مخالف لذت بوده و دردآور است، زيرا عدالت مافوق خود طبيعي و خواستههاي آن است. اعتراف به حقيقت كه منتهي به ضرر شخص بوده باشد مطابق خواستههاي خود طبيعي نيست، ولي براي من عالي انساني قوامي بدون شناخت حقيقت و اعتراف با آن وجود ندارد.
3- خود طبيعي خود را هدف و ديگران را هر چه و هر كه باشد وسيله ميداند. به همين جهت است كه سرتاسر تاريخ را حقكشي و زورگوئي و لذت پرستي و تعدي قرار گرفته است. بلكه بايد گفت: همهي دردها و بدبختيها و تجاوزها و ستمهائي كه براي انسانها روي داده است، معلول همين علت است كه خود طبيعي همواره و در همهي شرايط خود را هدف و ديگران را هر چه و هر كه باشد وسيله ميداند. اين علت موقعي كه خود طبيعي حالت اجتماعي بخود ميگيرد با يك صورت حق بجانب (اجتماع ما) كه در ظاهر فرديت خود طبيعي را محو در اجتماع نموده است، طوفان كور كننده بر پا ميكند حال كه اثبات شد خود طبيعي با نظر به هويت (خود هدفي) كه دارد نميتواند واقعيات فوق خود را بپذيرد، روشن ميگردد هر فرد و جامعهاي كه روابط را بر ظوابط مقدم بدارد و مبناي كار خود را بر روابط محض استوار بسازد، نتوانسته است از مرحلهي خود طبيعي بگذرد. تقديم روابط بر ضوابط در عين حال كه ارزش و عظمت و ضرورت ضوابط را ساقط ميكند، موجب تورم خود طبيعي آن مردمي ميشود كه به ملاك ارتباطات بر قانون و ضابطه مقدم گشتهاند و به تعبير رايج (عزيزان بيجهت) كه ضوابط را قرباني خواستههاي نفساني و هواهاي خود نمودهاند.
آيات قرآني و احاديث كه از جهت كثرت فوق تواتر معمولي ميباشد، در محكوم ساختن تقديم روابط بر ضوابط، با بیانات متنوع آشكارترين مطالب را بيان نمودهاند. تمايل به خويشاونديها و دوستيها و ديگر عوامل الفت و انس كه موجب بوجود آمدن روابط ميباشند چنان كه اشاره كرديم از خواص تسلط خود طبيعي بر وجود آدمي است لذا به هر وسيله ايست بايد تمسك به اين روابط كه گاهي سد بزرگي بر سر راه اجراي قوانين ميباشد، برداشته شود و راه براي جريان صحيح قوانين و ضوابط باز شود.