پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 4، ص: 214-201و من كلام له عليه السلام لمّا أراده الناس على البيعة بعد قتل عثمان.
اين سخن را امام وقتى ايراد كرد كه مردم بعد از قتل عثمان، مى خواستند با او بيعت كنند (و او مى خواست با اين سخن هم به مردم اتمام حجّت كند و هم بى اعتنايى خود را به مقام، ثابت نمايد).
خطبه در يك نگاه:
يكى از شارحان معروف نهج البلاغه (مرحوم علّامه خويى) مى نويسد: از روايات استفاده مى شود كه سبب ايراد اين خطبه آن بود كه خلفاى پيشين سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله را در تقسيم عادلانه بيت المال و رعايت مواسات بين مردم، تغيير دادند؛ عرب را بر عجم و موالى را بر بردگان و بزرگان قبيله را بر افراد عادى مقدّم داشتند.
هنگامى كه عثمان به حكومت رسيد، اين معنا تشديد شد؛ او خويشاوندان خود را از بنى اميّه بر ساير مردم برترى بخشيد (مقامات و پست هاى حكومت را بين آنها تقسيم كرد و اموال عظيمى از بيت المال را در اختيار آنها گذاشت؛) سال ها اين رسم در ميان آنان رواج داشت و بسيارى از مردم به آن خو گرفته بودند و سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله به فراموشى سپرده شده بود.
هنگامى كه بعد از كشته شدن عثمان، همگان دست بيعت را به سوى على عليه السلام دراز كردند، بزرگان قبايل و افراد سرشناس از آن حضرت انتظار داشتند كه به همان شيوه خلفا عمل كند در حالى كه امام عليه السلام تنها سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را ملاك مى دانست؛ ناچار با اين سخنان با آنها اتمام حجّت كرد و با صراحت اعلام داشت كه اگر رشته خلافت را به دست گيرد مطابق خواسته آنها عمل نخواهد كرد. در ضمن، بى اعتنايى خود را به خلافت و مقامات ظاهرى كاملًا نشان داد و در آغاز، دست رد به سينه طالبان بيعت زد تا هيچ كس تصوّر نكند، پذيرش بيعت مردم از سوى امام عليه السلام به خاطر علاقه او به خلافت بوده است.
مرا رها کنید و به دنبال دیگرى بروید!
شارحان «نهج البلاغه» بحث هاى فراوانى پیرامون این خطبه کرده اند و بیشتر به اشکالاتى که مربوط به مسئله امامت است، پرداخته اند; حتّى بسیارى از آنها شرح خطبه را رها کرده، مستقیماً به سراغ پاسخ اشکالات رفته اند; ولى بهتر این است که ما نخست به تفسیر خطبه بپردازیم و در پایان به سراغ سؤال و جوابهایى که پیرامون این خطبه مطرح شده است، برویم.
امام(علیه السلام) در برابر کسانى که دست بیعت به سوى او دراز کرده اند و از هر طرف هجوم آورده اند و گمانشان این بوده که امام هم برنامه تبعیض هاى ناروا در تقسیم بیت المال و مقام ها و پست ها را انجام خواهد داد، مى فرماید: «مرا رها نمائید و دیگرى را طلب کنید!» (دَعُونی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی).
سپس به بیان دلیل این مطلب پرداخته، مى فرماید: «زیرا ما به استقبال چیزى مى رویم که چهره ها و رنگ هاى گوناگونى دارد; و دلها نسبت به آن استوار و عقل ها بر آن ثابت نمى ماند!» (فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ; لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَ لاَ تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ).
اشاره به اینکه مردم بر اثر کارهاى نارواى خلفا - مخصوصاً عثمان - اتّحاد نخستین را از دست داده اند و هر کس براى خود نظرى دارد و آن را دنبال مى کند و بسیارى از آنها همچون شکارچیان در هر جا دنبال شکارى از اموال و مقامات دنیا هستند و با این اختلاف و تشتّت، باز گرداندن مردم به وحدت عصر رسول الله کار بسیار مشکل و پیچیده اى است و انتظارات آنها حدّ و مرزى ندارد.
سپس در ادامه این سخن، دور نماى تاریک آینده را با واقع بینى دقیقى ترسیم مى کند و مى فرماید: «ابرهاى تیره و تار افق ها را پوشانیده و راه مستقیم حق (در این فضاى ظلمانى) ناشناخته است». (وَ إِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ(1)، وَ الْمَحَجَّةَ(2) قَدْ تَنَکَّرَتْ).
چرا که هوا و هوس هاى شیطانى و زرق و برق فریبنده دنیا چنان فضاى افکار و قضاوت جامعه را تیره و تار کرده که اجازه نمى دهد راه صحیح را از چاه بشناسد و از پرتگاههایى که در مسیر آنهاست، بپرهیزد و به گفته دانشمند مصرى محمّد عَبْدُه: «طمعهایى که در بسیارى از مردم در عهد عثمان به خاطر بخششهاى بى دریغ از بیت المال و انواع تبعیضهاى ناروا حاصل شده بود، به آسانى به آنها اجازه نمى داد که بعداً با دیگران مساوات داشته باشند و هرگاه عدل على(علیه السلام) به سراغ آنها مى آمد، از آن مى گریختند و به سراغ برپا ساختن فتنه ها مى رفتند تا به مقصود خود برسند و این در اغلب رؤسا و سردمداران قوم وجود داشت و امام بر سر دو راهى قرار داشت; اگر همان امتیازات را به آنها مى داد مرتکب ظلم عظیم و مخالفت با شرع شریف مى شد (و اگر تسلیم آنها نمى شد فتنه گرى ها آغاز مى گشت) و از سوى دیگر، توده مردم که بر ضدّ مظالم عثمان به پا خاسته بودند، خواهان عدل و داد بودند و مى بینیم که آنچه را على(علیه السلام) پیش بینى مى کرد، بعد از قبول بیعت مردم رخ داد (و فریاد مخالفت دنیا پرستان از هر سو بلند شد)».(3)
سپس در تأکید بیشترى نسبت به این موضوع، که اگر من زمام امور را بدست گیرم روش هاى نادرست پیشین را ادامه نخواهم داد; بلکه همچون زمان پیامبر اکرم به سراغ حقّ و عدالت خواهم رفت، مى افزاید: «بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم، مطابق آنچه خود مى دانم (از اصول حق و عدالت) با شما رفتار خواهم کرد و هرگز به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش نخواهم داد!» (وَ اعْلَمُوا أَنِّی إنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ، وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ(4) الْعَاتِبِ).
اشاره به اینکه من مى دانم مصلحت اندیشان دنیا طلب، در آینده به من خواهند گفت که اجراى حق و عدالت امر حکومت را بر من مشکل مى کند و مخالفت ها را برمى انگیزد; اصول سیاست مدارى ایجاب مى کند که همان ناهنجارى هاى سابق را ادامه دهم; بیت المال را به زورمندان ببخشم و مناصب و پست ها را در اختیار گردنکشان قرار دهم هر چند به قیمت پایمال شدن حقوق توده مردم باشد; درست همان کارى که اسلام و همه ادیان آسمانى براى نفى آن آمده اند: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقوُمَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ;(5) ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حق از باطل و قوانینى عادلانه) نازل کردیم، تا مردم قیام به عدالت کنند».
سپس براى اتمام حجّت و اثبات بى اعتنایى خود به مقام هاى ظاهرى مى افزاید: «اگر مرارها کنید همچون یکى از شما خواهم بود (و با عدم وجود یار و یاور مسئولیّتى نخواهم داشت) بلکه شاید از شما شنواتر و مطیع تر نسبت به رئیس حکومت و والیان امر (در حفظ کیان اسلام و منافع مردم) بوده باشم» (وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ; وَ لَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ).
این تعبیر نشان مى دهد که امام(علیه السلام) در عالمى غیر از عالم مصلحت گرایان دنیاپرست و سیاست پیشه، سیر مى کرد و هرگز حکومت را به عنوان یک طعمه شیرین و لذیذ نمى دانست; بلکه وظیفه اى سنگین و مقدّمه اى براى احیاى ارزش هاى اسلامى مى شمرد، که بدون آن، حکومت به اندازه آب بینى حیوانى هم ارزش ندارد.
در پایان روى سخنش را به همان گروه دنیاپرست و زیادت خواه و سیاست باز کرده، مى فرماید: «من براى شما وزیر و مشاور باشم، بهتر از آن است که امیر و رهبر باشم». (وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً، خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیراً).
چرا که اگر امیر باشم شما هرگز نمى توانید به خود کامگى ها و غصب حقوق محرومان ادامه دهید، ولى در مشاورت با من بهره هایى از حق خواهید برد، بى آنکه مسئول اعمال شما باشم.
تاریخ با صراحت مى گوید تمام پیش بینى هاى امام(علیه السلام) در این کلام شریف به وقوع پیوست. و بر خلاف آنچه برخى از کوته نظران مى اندیشند، امام(علیه السلام) کاملا از شرایط سخت دوران حکومت خودآگاه بود و تمام واکنش هاى مخالفان را پیش بینى مى کرد; هرگز غافلگیر نشد و چیزى بر خلاف آنچه گفته بود روى نداد; ولى او پیرو مکتبى بود که مى گفت: احیاى ارزش ها، هر چند به قیمت قربانى شدن خود انسان باشد، بر هرچیز مقدّم است; نه مکتب هاى دنیاى مادّى که مى گویند: براى حفظ حکومت مى توان ارزش ها را قربانى کرد!
او به گفته خود عمل کرد; حتّى حاضر نشد به برادرش «عقیل» سهم مختصرى، اضافه بر آنچه حقّ او بود، از بیت المال بدهد.
او بر خلاف خلیفه پیشین، کمترین چیزى براى خود نیاندوخت و روزى خطاب به مردم فرمود: «دَخَلْتُ بِلاَدَکُمْ بِأَشْمَالِی هذِهِ وَ رَحْلَتی، و رَاحِلَتى، هَاهِىَ فَإنْ أَنَا خَرَجْتُ مِنْ بِلاَدِکُمْ بِغَیْرِ مَا دَخَلْتُ فَإِنَّنِی مِنَ الْخَائِنینَ; من به سرزمین شما وارد شدم با این لباس و این اثاث مختصر و این مرکب; و اگر از سرزمین شما به غیر از این خارج شوم (و چیزى از بیت المال مسلمین را با خود ببرم); از خائنانم!»(6)
بر خلاف آنچه معمول سیاستمداران امروز است، که به هنگام انتخابات وعده هاى فریبنده اى به مردم مى دهند و براى جلب آرا به هر کار خلافى دست مى زنند، امام(علیه السلام) اهداف واقعى خود را کاملا روشن ساخت و از مسائلى که در ذائقه بسیارى تلخ بود، خبر داد و براى اینکه کمترین شائبه اغفال در کار نباشد، مردم را از طوفان هاى آینده آگاه نمود; این کارى است که در برنامه هیچ یک از زمامداران دنیاى مادّى در طول تاریخ، سابقه نداشته است.
***
نکته ها:
1- چرا فرمود دست از من بردارید؟
شارحان «نهج البلاغه» و دیگر اندیشمندان اسلام درباره این کلام امیرمؤمنان سخنان بسیارى گفته اند; گروهى آن را دلیل بر عدم وجود نصّ بر مسئله امامت و ولایت پنداشته اند و گروهى در مقابل به دفاع برخاسته اند و جمعى از - به اصطلاح - روشنفکران عصر ما، آن را دلیل بر اصالت رأى مردم در حکومت گرفته اند و همچنین...
ولى براى اینکه در اینجا بیراهه نرویم بهتر است قبل از قضاوت درباره متن خطبه، به شرایط زمانى و مکانى و سایر مقدّماتى که فضاى اصلى خطبه را تشکیل مى دهد، توجّه کنیم. از جمله:
الف) این سخن در زمانى از امام صادر شد که «عثمان» بر اثر حیف و میل در بیت المال و مسلّط ساختن بنى امیّه بر جان و مال مردم و بروز اغتشاش در مناطق مختلف، به قتل رسیده بود و مردم براى بیعت، به سوى امام هجوم آورده بودند.
مردمى که سران آنها به امتیازات بى دلیل زمان عثمان خو گرفته بودند، انتظار داشتند امام هم بیت المال مسلمین را مطابق میل آنها تقسیم کند و سیاستمدارانشان انتظار داشتند که در برابر بیعت با امیرمؤمنان(علیه السلام)، پست هاى مهمّ فرماندارى و استاندارى کشور وسیع اسلام، در اختیار آنها گذاشته شود.
بسیارى از توده مردم نیز از ارزش هاى اسلامى فاصله گرفته و به خاطر وفور غنایم جنگى، آلوده زرق و برق دنیا شده بودند; افکار جاهلى در میان آنها خودنمایى مى کرد و زندگى عصر پیامبر - به خاطر بى توجّهى خلفا - به فراموشى سپرده شده بود.
به همین دلیل، امام خود را بر سر دو راهى مى دید: تسلیم نشدن در برابر بیعت مردم در آن شرایط بحرانى، یا تن دادن به بیعت و استقبال از طوفانها و بحرانها و امواج سهمگین اجتماعى.
ب) امام کسى نبود که مانند سیاستمداران دنیاطلب، طرح واقعى خود را براى حکومت اسلام پنهان سازد و با نشان درِ باغ سبز و فریبکارى، آنها را به بیعت بشکاند و بعد از نشستن بر تخت قدرت، طرح اصلى خود را آشکار سازد! او هرگز به این گونه فریبکارى ها تن درنمى داد و مایل بود همه چیز را قبلا به طور آشکار با مردم در میان بگذارد و مشکلات بیعتشان را براى آنها بیان کند.
بدیهى است براى کسى که از دیدگاه ارزش هاى الهى به حکومت مى نگرد، دلیلى ندارد که خود را با فریبکارى و به هر قیمت ممکن، به قدرت برساند.
ج) بى شک امام لایق ترین فرد، نه تنها در آن زمان، بلکه در زمان هاى قبل از آن نیز براى حکومت بود; نه تنها امام چنین عقیده اى را درباره خود داشت و مى فرمود: «إِنَّهُ لِیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحا; رقیب من هم به یقین مى داند که جایگاه من از خلافت جایگاه محور سنگ آسیا نسبت به آن است، (که هرگز ممکن نیست سنگ بدون آن گردش کند).(7)
و نیز هنگامى که به مسئله شوراى شش نفرى عمر اشاره مى کند که او را در کنار پنج نفر قرار داده بودند; مى فرماید: «مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِىَّ مَعَ الاَْوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هذِهِ النَّظَائِرِ; کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنان (ابوبکر) شک و تردید وجود داشته باشد، تا چه رسد به اینکه مرا هم سنگ امثال اینها قرار دهند».(8)
و در جاى دیگر هنگامى که مردم مى خواستند بعد از عثمان با او بیعت کنند، با صراحت مى گوید: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی; همه شما به خوبى مى دانید من از همه کس به خلافت شایسته ترم».(9)
حتّى رقباى او، با صراحت شایسته تر بودن او را قبول داشتند (هر چند در عالم سیاست این شایستگى ها از طرف رقیبان در عمل فراموش مى شود!) از جمله «عُمر» به هنگام انتخاب شوراى شش نفرى به على(علیه السلام) گفت: «تو از همه شایسته ترى اگر شوخ طبع نبودى!» سپس افزود: «أَمَا وَ اللهِ لَئِنْ وُلِّیَتَهُمْ لَتَحْمِلَنَّهُمْ عَلَى الْحَقِّ الْوَاضِعِ وَ الْمَحَجَّةِ الْبَیْضَاءِ; به خدا سوگند! اگر زمام حکومت را تو در دست بگیرى مردم را در مسیر حقّ واضح، و راه روشن قرار خواهى داد».(10)
«ابوبکر» هنگامى که به خلافت رسید - طبق نقل بسیارى از روایات - عدم صلاحیّت خویش را براى خلافت بیان کرد. به گفته «طبرى» چنین گفت: «أَیَّهَا النَّاسُ! فَإِنِّی وُلِّیتُ عَلَیْکُمْ وَ لَسْتُ بِخَیْرِکُمْ; مردم من والى شما شده ام در حالى که بهترین شما نیستم».(11)
و حتّى در بعضى از این روایات آمده است که ابوبکر گفت: «أَقِیلوُنِی! فَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ وَ عَلِىٌّ فِیکُمْ; مرا رها سازید، من بهترین شما نیستم در حالى که على در میان شماست».(12)
با توجه به آنچه در بالا آمد که همه از محکمات تاریخ و حدیث محسوب مى شود - و طبعاً جمله هاى متشابهى ماند خطبه بالا را باید در پرتو آن تفسیر کرد - شکّى باقى نمى ماند که امام(علیه السلام) در این خطبه مى خواهد، عدم علاقه خود را به مسأله خلافت روشن سازد و نهایت تواضع خویش را در این امر نشان دهد و هم به مردمى که اصرار در بیعت با او داشتند، بگوید که اگر من قدرت را بدست گیرم برنامه ام دنبال روى از روش هاى نادرست پیشین نیست; بلکه چاره اى جز این ندارم که شما را به راه حق باز گردانم و ارزش هاى عصر پیامبر را زنده کنم; هر چند خوشایند گروه زیادى نباشد و عَلَم مخالفت بر پا دارند و طوفان هایى بپا کنند.
با توجّه به این نکات، نوبتى براى این باقى نمى ماند که بحث کنیم، آیا این خطبه دلیل بر آن نیست که امامت منصوص نبوده. و یا اینکه معیار براى امامت و خلافت تنها آراى مردم است و بس! زیرا این سخن را کسى مى گوید که تنها ظاهر این خطبه را مورد توجّه قرار دهد و از تمام قراین تاریخى و سخنان دیگر امام(علیه السلام) در نهج البلاغه و غیر آن، چشم بپوشد!
***
2- چرا عدالت على(علیه السلام) را بر نمى تابیدند؟
بى شک، بیعت با على(علیه السلام) - به گفته همه مورّخان - پرشورترین و مردمى ترین، بیعت بود; چرا که بیعت در «سقیفه» از چند نفر تجاوز نمى کرد و بیعت با «عمر» طبق سفارش خلیفه اوّل بود و بیعت با «عثمان» ناشى از رأى سه نفر از شوراى شش نفرى بود; در حالى که بیعت با على(علیه السلام) از آغاز به صورت گروهى انجام شد و از متن توده مردم برخاست و مردم همه یک صدا گرد او را گرفته و با او بیعت کردند; درحالى که امام به خاطر شرایط بسیار سخت جامعه اسلامى - که از سوى مدیریّت خلفاى پیشین سرچشمه گرفته بود - از قبول آن اکراه داشت.
مورّخ معروف، «ابن اثیر» در «کامل» در این زمینه چنین مى گوید: «هنگامى که مصریان که در شورش بر ضدّ عثمان، نقش اصلى را داشتند بعد از واقعه قتل عثمان به مردم مدینه اصرار کردند که باید حتماً خلیفه اى براى مسلمین تعیین گردد، مردم به سوى على(علیه السلام) هجوم آوردند و گفتند: «آمده ایم با تو بیعت کنیم; مى بینى که چه بر سر اسلام و مسلمین آمده است». على فرمود: «مرا رها کنید! و به دنبال دیگرى بروید چرا که ما به سوى چیزى مى رویم که چهره ها و رنگ هاى مختلف دارد و دل ها و عقل ها بر آن استقرار نمى یابد (مسئله اى است بسیار پیچیده و غامض)». مردم گفتند: «تو را به خدا سوگند مى دهیم! مگر نمى بینى در چه شرایطى قرار داریم؟ مگر اسلام را (تنها) نمى بینى؟ مگر آشوب و فتنه ها را مشاهده نمى کنى؟ مگر از خدا نمى ترسى؟». فرمود: «من پاسخ شما را گفتم و بدانید اگر من پیشنهاد شما را اجابت کنم (به سنّت هاى غلط پیشین تن نمى دهم و) شما را به راهى مى برم که مى دانم (عین حقّ و عدالت است) و اگر مرا رها کنید من فردى مانند شما خواهم بود (و مسئولیّتى بیش از مسئولیّت یک نفر ندارم)».
سپس ابن اثیر بیعت عامّه مردم با على(علیه السلام) به طور مشروح، شرح مى دهد.(13)
به یقین - همان گونه که عبارت هاى فوق گواهى مى دهد - على(علیه السلام) مى دانست که حکومت حق و عدالت بر مردمى که عادت به ظلم و ستم کرده اند، بسیار مشکل است و با مخالفت هاى شدید سران دنیاپرست روبرو خواهد شد; ولى با این همه مى دانست حفظ اصول، هرچند به قیمت مخالفت ها، کارشکنى ها و سرانجام شهادتش تمام شود، کار بسیار پرارزشى است.
هدف امام حکومت کردن به هر قیمت نبود، بلکه حکومت را براى حفظ اصول و ارزش ها لازم مى دانست، هرچند موقعیّت و حتّى جان او در این راه قربانى شود و البتّه درک این واقعیت براى کسانى که با فرهنگ انبیا و اولیا آشنا نیستند، آسان نیست.
«ابن ابى الحدید» در اینجا جمله جالبى از بعضى اندیشمندان نقل کرده است که گفته اند: «سیاست على(علیه السلام) را اگر انسان منصف، با دقّت بررسى کند و نسبت به شرایطى که او و یارانش گرفتار آن بودند آن را بسنجد، مى بیند که این سیاست واقعاً یک معجزه بود».(14)
***
3- چرا وزیر بودن آن حضرت بهتر است؟
جمله «أَنَالَکُمْ وَزِیراً، خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أمِیراً» علاوه بر اینکه مى توان آن را بر نوعى تواضع و اتمام حجّت حمل کرد، توجیه دیگرى هم مى تواند داشته باشد که اگر على(علیه السلام) امیر مى شد، مخالفت و قیام بر ضدّ او سبب کفر مى گردید; چرا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حدیث معروف درباره او فرموده بود: «حَرْبُکَ حَرْبِی; جنگ با تو، همچون جنگ با من است (و موجب کفر و خروج از اسلام مى شود)».(15) در حالى که اگر آن حضرت مشاور بود، مخالفت با حکومت وقت، سبب کفر نمى گردید.
* * *
کوتاه سخن اینکه بعضى از ناآگاهان پیرامون این خطبه جنجال زیادى به راه انداختند و آن را بر خلاف اصول اعتقادى تشیّع پنداشتند، در حالى که هیچ مسئله اى که بر خلاف این اعتقادات باشد، در آن دیده نمى شود; زیرا از یک سو، امام مى خواهد بى اعتنایى خود را به مقام هاى ظاهرى کاملا نشان بدهد; در حالى که دیگران براى امورى بسیار کمتر از آن دست و سر مى شکستند.
از سوى دیگر، امام نهایت تواضع خود را در برابر مردم و افراد مؤمن و با ایمان، با این تعبیرات نشان مى دهد.
از سوى سوم، به آنها هشدار مى دهد و اتمام حجّت مى کند که اگر من زمام امور را به دست گیرم جز حقّ و عدالت و کتاب و سنّتِ پیامبر و رضاى خدا را به رسمیّت نمى شناسم. هرگز از من انتظار نداشته باشید که مانند دیگران، پایه هاى حکومت خود را با ظلم و ستم و تبعیض و تزویر محکم کنم.
و از سوى چهارم، تصّور نکنید من از طوفان هاى آینده بى خبرم و بر مرکب خلافت به عنوان یک مرکب راهوار سوار مى شوم; من مى دانم در شرایط فعلى، سوار شدن بر این مرکب چموش بسیار خطرناک و پر دردسر است! اگر آن را بپذیرم به خاطر وظیفه الهى است، نه غیر آن.(16)
****
پی نوشت:
1. «أغامت» از مادّه «غَيْم» گرفته شده که به معناى ابر است; بنابراين، جمله «إِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ» يعنى: افق ها را ابر پوشانده است; که در اينجا کنايه از تاريک بودن اوضاع سياسى و اجتماعى مسلمين در آن زمان است.
2. «مَحجّه» در لغت به معناى طريقه واضح و راه روشن و مستقيم است، خواه ظاهرى باشد يا معنوى، و در اصل از مادّه «حجّ» به معناى «قصد» گرفته شده; زيرا هميشه انسان قصد دارد از راه روشن و مستقيم برود، تا به مقصود برسد.
3. شرح نهج البلاغه شيخ محمّد عبده، ذيل خطبه 92، صفحه 233.
4. «عتب» مصدر است و به معناى سرزنش کردن آمده است.
5. سوره حديد، آيه 25.
6. بحارالانوار، جلد 40، صفحه 325.
7. خطبه 3 (شقشقيّه).
8. همان مدرک.
9. خطبه 74.
10. شرح نهج البلاغه ابن الحديد، جلد 1، صفحه 186. همين مضمون را طبرى در تاريخ خود، با تفاوت مختصرى نقل کرده است. (جلد 3، 294 - حوادث سال 23 هجرى).
11. تاريخ طبرى، جلد 2، صفحه 405.
12. احقاق الحق، جلد 8، صفحه 240.
13. کامل ابن اثير، جلد 3، صفحه 193.
14. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 7، صفحه 73.
15. «ابن مغازلى» دانشمند معروف اهل سنّت در کتاب «مناقب» خود از ابن عبّاس نقل مى کند که پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به على(عليه السلام) فرمود: «سِلْمُکَ سِلْمِي وَ حَرْبُکَ حَرْبِي» (مناقب ابن مغازلى، صفحه 50).
16. سند خطبه: نويسنده مصادر نهج البلاغه در ذيل اين خطبه مى گويد: طبرى و ابن اثير آن را در حوادث سال 35 هجرى با تفاوت مختصرى نقل كرده اند و آنچه از مراجعه به اين دو مدرك استفاده مى شود، اين است كه امام عليه السلام اين جمله ها را پشت سر هم به صورت يك خطبه بيان نفرموده؛ بلكه بين آن حضرت و مردم گفتگوهايى در زمينه خلافت شد و امام سخنانى بيان فرمود كه مرحوم سيّد رضى همه آنها را در كلام بالا جمع آورى كرده و گفتگوهاى مردم را از آن حذف نموده است. از آنچه در بالا گفته شد، استفاده مى شود كه اين كلام قبل از سيّد رضى از دو منبع معروف اهل سنّت نقل شده است؛ سپس سيّد رضى از منبعى كه نزد او معتبر بوده است، آن را نقل كرده است( به تاريخ طبرى، جلد 3، صفحه 456 و تاريخ كامل ابن اثير، جلد 3، صفحه 190 به بعد مراجعه شود) همچنين شيخ مفيد در الجمل صفحه 48، و ابن جوزى، در تذكرة الخواص، صفحه 57، اين خطبه را نقل كرده اند.