«و لئن امهل الله الظالم فلن يفوت اخذه و هو له بالمرصاد علي مجاز طريقه و بموضع الشجا من مساغ ريقه»: (اگر هم خداوند به ستمكار مهلت بدهد، گرفتن و كيفر خداوندي از او فوت نميگردد و خداوند در گذرگاه ستمكار در كمين و در موضع مادهاي گلوگير در مسير فرو بردن آبدهان است.)
مهلت به ستمكار موجب بيرون رفتن او از حيطه حكومت و سلطه الهي نيست:
يكي از زشت ترين نادانيهاي بعضي از افراد بشر همين است كه فرقي ميان مهلت (فاصله ما بين عمل ظلم و كيفر آن) و خروج از حيطه حكومت و سلطه خداوندي نميگذارد و نميفهمد كه:
از تير آه مظلوم، ظالم امان نيابد پيش از نشانه خيزد، از دل فغان كمان را (صائب تبريزي)
اگر از دقت نظر كافي برخوردار بوديم و از آنچه كه در جهان هستي ميگذرد، تا حدودي آگاهي داشتيم، علتهائي را ميديديم كه در صحنه كيهان بزرگ قرنها پيش بوجود ميآيند و معلولات آنها پس از قرنها بروز مينمايند. اگر كوتهنظراني كه فقط پيرامون خود را ميبينند و حاضر نيستند كه حتي يك وجب دورتر از موقعيت محدود خود را ببينند، در آن قرنها قرار بگيرند، محال است درك كنند كه عللي كه در آن زمان زندگي آنان بوجود آمدهاند، معلولات خود را در قرنها بعد بوجود خواهند آورد. حقيقت اينست كه اغلب مردم در دائرههاي كوچكي از موضوعات و پديدهها كه با معلومات محدود و خواستههاي ناچيز به دور خود كشيدهاند زندگي ميكنند اگر چه هر يك از معلومات محدوده آنان، مفاهيمي به وسعت وجود و قانون و ماده و حركت بوده باشد. پست تر از اينان، آن هوي پرستان و ستمكارانند كه فقط همان لحظه و موقعيت را ميشناسند كه در آن بسر ميبرند. در اينجا چارهاي نيست جز اينكه اين مثال را بزنيم: در عمل جنسي لحظه حساسي كه بوجود ميايد، همه چيز و همه كس و حتي خود طرفين را هم به فراموشي ميسپارد. چنانكه طرفين در عمل جنسي، جز فرو رفتن در آن حالت معين، چيز ديگري ندارند، همچنين خود محوران و ستمكاران تمام موجوديت خود را در همان لحظه و همان موقعيت ميبينند كه موافق خواسته آنان پيش آمده است.
مثلا در آن هنگام كه شخص مورد علاقه يا هر چيزي كه سلطه بر آن براي يك خود محوراهميت دارد، در اختيار وي قرار گرفت، همه موجوديت او در همان لحظه و موقعيت پيروزي فرو ميرود، و هرگز نميتواند ميليونها واقعيات و حقائق دور و نزديك به خود را درك كند و بفهمد. ستمكار خودمحور در لحظههاي گسيخته از هم و موقعيتهاي بيارتباط با همه چيز، حتي بيارتباط با شخصيت خود زندگي ميكند و اگر هم روزي اتفاق بيفتد يا ضرورت پيدا كند كه براي ستمكاري و شهوتراني و خودكامگيهايش اطلاعي از آنچه كه ديروز واقع شده است، بدست بياورد، يا درباره رويدادهاي فردا حدسي بزند و يا اصلا واقعيتي را فراتر از موقعيتي كه دارد بپذيرد، البته اين كارها را انجام ميدهد نه براي حقيقت داشتن خود آنها، بلكه بدانجهت كه به لحظه يا موقعيت كامكاري او مربوط خواهند گشت. آري، بدين جهت است كه ستمكاران خودمحور و خودمحوران ستمكار هرگز معناي مهلت را نميفهمند و درك نميكنند كه ممكن است ما بين علت و معلول، عمل و عكسالعمل گاهي فاصلههاي زماني وجود داشته باشد كه گاهي خيلي طولاني ميباشد، ولي به هر حال:
اين جهان كوه است و فعل ما ندا سوي ما آيد نداها را صدا
حكمت بالغه خداوندي در مهلتي كه به ستمكاران ميدهد، ممكن است امور متعددي باشد مانند آگاه ساختن ستمكار به وقاحت ستم و جوري كه انجام داده است. اين آگاه كردن ممكن است عواملي داشته باشد، از آن جمله: شايد ستمكار نتايج و عواقب تعدي و تجاوز ديگر ستمكاران را ببيند و اگر از اندك تعقل برخوردار بوده باشد، بگويد: قانون عالم وجود هيچ تفاوتي ميان من و ديگر ستمكاران نميگذارد و با دريافت اين حقيقت، دست از ستمكاريهاي خود بردارد و از ستمهائي كه در گذشته بر مخلوقات خدا روا داشته است، پشيمان شود و آنها را جبران نمايد. خداوند سبحان در آيهاي از قرآن مجيد ميفرمايد: «و لايحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خيرا لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين»: (و گمان نكنند آنان كه كفر ورزيدهاند: جز اين نيست كه ما همه گونه وسائل براي آنان فراهم ميكنيم، بصلاح و خير آنان ميباشد، جز اين نيست كه براي آنان همه وسائل را فراهم ميكنيم كه گناه (بر گناهانشان) بيفزايند و عذاب ذليل كنندهاي براي آنان مقرر شده است.) البته معلوم است كه مقصود از: ليزدادوا اثما: (تا گناه بر گناهانشان بيفزايند.) غايت و غرض: املاء (پر كردن و آماده كردن وسائل.) نيست، بلكه لام در فعل مزبور لام عاقبت است، چنانكه در بيت زير آمده است:
له ملك ينادي كل يوم لدوا للموت و ابنو اللخراب (براي خداوند فرشته ايست كه هر روز به مردم ندا ميكند كه بزاييد، عاقبت خواهند مرد و بسازيد عاقبت خراب خواهند شد.) بنابراين، معناي آيه چنين است: كه ما وسائل را براي آنان فراهم ميآوريم و آنان با اختيار خويش از آن وسائل سوء استفاده نموده و بر گناهان خود ميافزايند. «و ذرني و المكذبين اولي النعمه و مهلهم قليلا»: (بگذاريد من مشيت خود را درباره تكذيب كنندگان متنعم (به نعمتها و قدرتها) به جريان بيندازم و اندكي به آنان مهلت بده.) «فمهل الكافرين امهلهم رويدا»: (مهلتي براي كافران بده، مهلتي اندك.)
اين نكته هم قابل توجه است: در اين دنيا همه مهلتها كه در جويبار گذراي زمان داده ميشود، اندك است، زيرا سرعت عبور زمان برخلاف آن پايندگي كه ما انسانهاي خام خيال ميكنيم، هر آيندهاي را اگر هم بسيار طولاني باشد، كوتاه ميكند. در دو آيه شريفه از قرآن كلمه استدراج (كه به معناي بالا بردن درجه به درجه يا ساقط كردن درجه به درجه) وارد شده است اين كلمه در هر دو آيه به معناي ساقط كردن تدريجي است: «و الذين كذبوا باياتنا سنستدرجهم من حيث لايعلمون»: (و آنان كه آيات ما را تكذيب كردهاند از آن جهت كه نميدانند استدراج ميكنيم.) يعني آنان را درجه به درجه پله به پله به هلاكت ساقط ميكنيم. در اينجا بايد در نظر داشته باشيم كه استدراج و مهلت كه نتيجهاي جز سقوط در ضلالت ندارد، گمراه كردن اجباري تبهكاران نيست، بلكه سلب توفيق الهي است كه معلول فسق و فساد مستمر و عناد و جراتي است كه به مقام شامخ الهي انجام ميدهند. در حقيقت كساني كه مورد استدراج قرار ميگيرند و به آنان مهلت داده ميشود كه در نتيجه بر فسق و كفرشان افزوده ميشود، خود موجب قطع توفيق و لطف و عنايت خداوندي از خودشان ميگردند. جلال الدين مولوي هر چيزي را كه انسان را از خدا غافل كند، استدارج ميداند:
شاد از وي شو مشو از غير وي كاو بهار است و دگرها ماه دي
هر چه غير اوست استدراج تست گر چه تخت و ملكتست و تاج تست
اينكه اميرالمومنين عليهالسلام ميفرمايد: و هو له بالمرصاد: (و خداوند در كمين آن ستمكار است.) اقتباس است از آيه شريفه: ان ربك لبالمرصاد: (قطعا پروردگار تو در كمين است.) ترديدي نيست دراينكه مقصود از رصد (كمين و كمينگيري) در اين آيه و جمله اميرالمومنين عليهالسلام معناي معمولي آن كه مكان مخفي از ديدگاه كسي كه براي او كمين گرفته شده است، نيست، زيرا خدا فوق و مكان و زمان و آگاه و عالم بر همه چيز در همه احوال است، بلكه اين يك تشبيه معقول بر محسوس است كه ميخواهد آگاهي كامل خداوندي را بر اعمال ستمكاران توضيح بدهد، يعني چنانكه كسي كه براي بدست آوردن اطلاع از حركت يك شخص با كمال دقت و با همه قواي دركش كه گوئي كاري جز كمين گيري ندارد كمين ميگيرد و اطلاع بدست ميآورد، علم و آگاهي خداوندي هم درباره حركات ستمكاران به قدري تمام و كامل است كه گوئي خداوند فقط كاري كه دارد بدست آوردن علم و آگاهي درباره حركات ستمكاران است.
***
«اما و الذي نفسي بيده ليظهرن هولاء القوم عليكم ليس لانهم اولي بالحق منكم و لكن لاسراعهم الي باطل صاحبهم و ابطائكم عن حقي»: (هشيار باشيد، سوگند به آن خداوندي كه جانم به دست قدرت او است، آن مردم بر شما پيروز خواهند گشت، نه از آن جهت كه آنان براي حق شايستهتر از شما هستند، بلكه بجهت سرعتي كه آنان در تاييد باطل اميرشان و حمايت از آن دارند و بياعتنائي و كندي كه شما در حق من (كه امير شما هستم) داريد.)
نتيجه و اثر طبيعي كوشش مفيد، وصول به مقصود است و وصول به مقصود دليل حقانيت آن نيست. خداوند حكيم براي بقاي زندگي فرزندان آدم عليهالسلام در اين دنيا، همه كوششهاي مفيد و هدفدار را كه با آگاهي به قوانين مربوط و بهره برداري صحيح از آنها انجام ميدهند، به نتيجه ميرساند، خواه با نيت انساني و الهي انجام بگيرد و خواه با نيت وصول به مقاصد مادي و حتي با نيت بهرهبرداري از آن كوششها و علم به قوانين در راه فساد. اينست مباني طبيعي حوادث اين دنيا و حيات انسانها در آن. مشيت خداوندي چنين نيست كه تلاش و كار را فقط در صورت نيت خير به نتيجه برساند و يا براي رسيدن به مقصود فقط نيت خوب و اخلاص كفايت كند اگر چه كار و تلاشي صورت نگيرد.
سرتاسر قرآن مجيد و سخنان خود پيامبر اكرم (ص) و نهجالبلاغه پر از تحريك و توصيه و دستور اكيد به كار و كوشش براي وصول به هدفها است. بر روي همين مبنا است كه اميرالمومنين عليهالسلام در اين خطبه مباركه با سوگند- ياد كردن ميفرمايد: پيروان معاويه با اينكه در مسير باطل حركت ميكنند بر شما پيروز خواهند گشت، اين پيروزي بدان جهت نيست كه آنان برحقند، بلكه بدان جهت است كه براي وصول به هدفي كه انتخاب كردهاند (و عبارتست از طرفداري از معاويه) ميكوشند و تلاش ميكنند، يعني آنان بر مبناي قانون زندگي طبيعي در سطح طبيعي دنيا حركت ميكنند اگر چه هر چه رنج و مشقت بكشند و هر راهي را هم كه سپري كنند و به مقصد خود برسند، بالاخره بر مبناي باطل حركت ميكنند و بر هدف باطل ميرسند، ولي شما با تكيه به اينكه برحقيد و امام شما حق محض است چون بر ضد قانون احتياج وصول به هدف به كار و كوشش حركت ميكنيد، لذا شكست قطعي در انتظار شمااست. براي تكميل بررسي اين مبحث مراجعه شود به مجلد سوم از صفحه 143 تا صفحه 145 و مجلد ششم صفحات 45 و 46 و از صفحه 114 تا صفحه 116 از همين ترجمه و تفسير.
***
«و لقد اصبحت الامم تخاف ظلم رعاتها و اصبحت اخاف ظلم رعيتي»: (همه اقوام و امم از ظلم امراي خود ميترسند و من از ظلم رعيت خود بيمناكم.)
همه مردم ازانسان قدرتمند در هراسند، اما پيشوا علي عليهالسلام كه قدرت را در اختيار دارد، از مردم جامعه خود بيمناك است! اين جمله شنيدني است و هنگامي كه اين جمله را شنيديم، الزاما بايد درباره آن بينديشيم و اگر درباره آن درست انديشيديم، ميتوانيم حقائق بسيار با اهميتي را از اين جمله استفاده كنيم. اولين و مهمترين حقيقتي كه با تفكر صحيح در جمله فوق براي ما آشكار ميشود، بطلان اين عقيده است كه قدرت مترادف و مستلزم فساد است و هيچ استثنائي هم ندارد. حقيقت اين است كه تاريخ قدرتمندي را بنام علي بن ابيطالب عليهالسلام ديده است كه با داشتن بزرگترين و موثرترين قدرت در روزگار خود، هيچ فردي در مقابلش از ترس نلرزيده است، جالب توجه اينست كه اين واقعيت براي همه مردم جوامعي كه در قلمرو زمامداري اميرالمومنين عليهالسلام زندگي ميكردهاند، ثابت شده بود كه قدرتي كه در دست اين بزرگ بزرگان وجود دارد، فقط و فقط وسيله خيرات و كمالات و نابود كننده شر و فساد از روي زمين است. حالا ميتوان اين حقيقت را براي آن متفكر نماهائي كه بدون اطلاع از انسان، درباره او اظهارنظر مينمايند، قابل درك و فهم ساخت (البته اگر بخواهند بفهمند) كه اگر انسان واقعا خود را وابسته خدا بداند و خود را تحت نظاره و سلطه او ببيند، با قدرت همان رفتار را ميكند كه آفريننده قدرت درباره قدرت انجام ميدهد.
البته نميخواهيم علي بن ابيطالب عليهالسلام را كه بنده مخلص خداوندي و مولاي متقيان است، العياذ بالله با خدا مقايسه كنيم، ولي ميگوئيم: قدرت از ديدگاه اين پيشواي بزرگ كه آن را از خدا ميداند، همانگونه مطرح است كه براي خداوند خالق مطلق، چنانكه خداوند سبحان قدرت را وسيله خير و كمال و حركتهاي هدفدار قرار داده است، اميرالمومنين عليهالسلام نيز قدرت را از همين ديد مورد توجه و بهرهبرداري قرار داده است. اما اينكه ميفرمايد: (من از ظلم رعيتم ميترسم) معنايش اينست كه مردم قلمرو زمامداري من به جهت ناداني و خودمحوريهائي كه دارند، به جهت جهل يا تجاهل به حق من، مرا مورد ستم قرار بدهند، افتراء بمن بگويند، و مردم سطحنگر را منحرف نمايند. با مقايسههاي نابجا ميان من و بعضي مردم ديگر، به من ظلم كنند. با مسامحه در عمل به دستورات من، خدشه بر صلاحيت من به زمامداري وارد بياورند. خلاصه مردم قلمرو زمامداري من به جهت اطمينان به عدالت من و نفرت من از هر گونه ستمكاري، به جاي عشق به عدالت و كينهتوزي با ستم، به خود من ستمها روا بدارند. مثلا بيعت كنند و سپس آن را ناديده بگيرند و بگريزند و به ضرر من توطئه بچينند. ميتوان گفت: اگر بشريت در آن روز كه علي بن ابيطالب عليهالسلام رابطه خود را كه زمامدار جوامع بسيار بزرگي بود، با قدرت توضيح داد و عملا عظمت وسيله بودن قدرت را براي خير و كمال و هر حركت مفيد نشان داد، ميفهميد كه قدرت يعني چه؟ و با قدرت چه بايد كرد؟ و شناخت صحيح و بهرهبرداري صحيح از قدرت را ادامه ميداد، تاريخ بشري يقينا از تاريخ حيات طبيعي محض به تاريخ حيات انساني و سپس رو به تاريخ (حيات معقول) دگرگون ميگشت. ولي هيهات! هر روزي كه ميگذرد قدرت در بدترين وضعي، وسيله وقيحترين فسادهاميگردد و روزنه اميدي هم فعلا ديده نميشود.