و من خطبة له (علیه السلام) في التزهيد من الدنيا:نَحْمَدُهُ عَلَى مَا كَانَ وَ نَسْتَعِينُهُ مِنْ أَمْرِنَا عَلَى مَا يَكُونُ، وَ نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الْأَدْيَانِ كَمَا نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الْأَبْدَانِ.
مُعافاة و عافية: سلامتى و محفوظى
حمد مى گوييم او را، بر آنچه بوده است و از او يارى مى جوييم در كار خود، براى آنچه خواهد بود. و از او مى خواهيم كه دين ما را به سلامت دارد، همان گونه كه از او سلامت تنهايمان را مى طلبيم.
از خطبه هاى آن حضرت است در گريز از دنيا:خدا را بر هر چه بود سپاس مى گوييم، و در كار خود بر آنچه خواهد شد كمك مى طلبيم، سلامت در عقايد را از او خواهانيم چنانكه تندرستى را از او مسألت داريم.
(زيد بن وهب، از اصحاب امام است، نقل مى كند كه اين خطبه در روز جمعه در شهر كوفه ايراد شد).خدا را بر نعمت هايى كه عطا فرمود ستايش مى كنيم و در كارهاى خود از او يارى مى جوييم. از او سلامت در دين را خواهانيم آنگونه كه تندرستى بدن را از او درخواست داريم.
او را بر آنچه بوده سپاس مى گوييم، و براى آنچه بود، در كار خويش از او يارى مى جوييم، و از او مى خواهيم تا دينمان را به سلامت دارد، آن چنانكه از او مى خواهيم تا تن هامان درست ماند.
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در بى اعتبارى دنيا و دل نبستن بآن):(1) خداوند را بر نعمت هايى كه عطاء فرموده سپاسگزاريم و در كارهاى خود از او يارى مى طلبيم، و سلامتى (از بيمارى نادانى و گمراهى و نافرمانى) در دين و عقائد را از او درخواست مى نماييم (تا ما را بخود وا نگذارد كه از صراط مستقيم و راه راست منحرف شويم) چنانكه سلامتى (از بيماريهاى) بدنها را از او مى خواهيم.
ما خدا را بر آنچه رخ داده است، حمد و سپاس مى گوييم; و از او يارى مى طلبيم براى کارهايى که در پيش داريم، و از درگاهش سلامت در دين مى طلبيم، آنگونه که سلامت در بدن را تقاضا مى کنيم.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 4، ص: 338-335
و من خطبة له عليه السلام فى التزهيد من الدنيا.از خطبه هاى امام عليه السلام است كه پيرامون زهد در دنيا سخن مى گويد.
خطبه در يك نگاه:با توجه به اينكه امام عليه السلام- طبق بعضى از روايات- اين خطبه را به عنوان خطبه نماز جمعه ايراد فرموده است، سعى مى كند كه در آن مردم را به زهد در دنيا ترغيب كند و چنان از بى وفايى دنيا و ناپايدارى آن سخن بگويد كه طالبان و عاشقان دنيا از آن دلسرد شوند و فريب زرق و برق آن را نخورند؛ مخصوصاً تصوير زنده اى از كسانى ارائه مى دهد كه به خاطر از دست رفتن عزيزانشان، اشك مى ريزند و گروهى ديگر آنها را تسليت مى گويند و گروههاى ديگرى كه در بستر بيمارى افتاده اند و با مرگ دست به گريبانند؛ تا غافلان را بيدار و مست هاى هوا و هوس را هوشيار كند و در مجموع، داروى شفابخشى است براى بيماردلان دنيا پرست و غافلان مغرور و مست.
تقاضاى سلامت دين و تن:امام(عليه السلام) در آغاز و مقدّمه اين خطبه، به حمد و ثناى الهى مى پردازد، تا دلها آماده پذيرش سخنان آينده او شود و ضمن چهار جمله، گفتنى ها را مى گويد.نخست مى فرمايد: «ما خدا را بر آنچه رخ داده است، حمد و سپاس مى گوييم». (نَحْمَدُهُ عَلَى مَا کَانَ).مفهوم اين سخن وسيع است: هم نعمت هايى را که از سوى خدا ارزانى شده، شامل مى شود و هم حوادث تلخ و دردناک را. چرا که بندگان خاصّ خدا هر چه را از سوى اوست، نعمت و رحمت مى شمرند و در برابر همه آنها سپاسگزارند.سپس مى افزايد: «و از او يارى مى طلبيم، در همه کارهاى آينده خود». (وَ نَسْتَعِينُهُ مِنْ أَمْرِنا عَلَى مَا يَکُونُ).بديهى است حمد و سپاس برگذشته است و يارى طلبيدن براى آينده; و بندگان خالص و مخلص، در برخورد با حوادث گذشته و آينده چنين اند، که يکى را سپاس مى گويند و براى ديگرى از پروردگار يارى مى طلبند.در سومين و چهارمين جمله، مى فرمايد: «ما از او سلامت در دين مى طلبيم، آن گونه که سلامت در بدن ها را تقاضا مى کنيم!» (وَ نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الأَدْيَانِ، کَما نَسْأَلُهُ المُعافاةَ فِي الاَْبدانِ).اين عبارت اشاره به نکته لطيفى است و آن اينکه اگر مردم به همان اندازه که به عافيت و سلامت جسمانى اهميّت مى دهند، به سلامت دينشان اهميت مى دادند وضع خوبى داشتند. ولى افسوس! يک بيمارى مختصر جسمانى گاه انسان را به دنبال طبيبان متعدّد مى فرستد، در حالى که به خاطر ده ها بيمارى خطرناک معنوى و اخلاقى و دينى، حتّى به دنبال يک طبيب هم نمى رود!بعضى از «شارحان نهج البلاغه» اين سخن را از بعضى از متفکّران انسان شناس نقل کرده اند که: «اگر يک صدم اشکهايى که براى شکم هاى گرسنه و بدنهاى برهنه ريخته مى شود، براى ارواح گرسنه معرفت و برهنه از فضايل ريخته مى شد، هم گرسنگى ها و برهنگى هاى جسمانى از بين مى رفت و هم گرسنگى ها و برهنگى هاى روحى زايل مى گشت!».(1)اين نکته نيز قابل دقّت است که ذکر «اديان» به صورت جمع، اشاره به دين باورى نفرات انسانهاست، نه اديان مختلف; همانگونه که جمع آوردن «ابدان» به خاطر همين منظور است.(2)****پی نوشت:1. شرح نهج البلاغه علاّمه جعفرى، جلد 18، صفحه 9.2. سند خطبه: از كسانى كه قبل از مرحوم سيّد رضى و گردآورى نهج البلاغه، اين خطبه را نقل كرده اند، زيد بن وهب است (او از صحابه اميرمؤمنان على عليه السلام است كه بخش قابل ملاحظه اى از خطبه هاى آن حضرت را در كتابى به عنوان خطب اميرالمؤمنين على المنابر فى الجُمع و الأعياد و غيرهما جمع آورى كرده و اين نخستين كتابى است كه در اين زمينه نگاشته شده است.) مرحوم محدّث نورى در مستدرك الوسائل اين خطبه را از آن كتاب آورده است كه با خطبه مورد بحث اندك تفاوتى دارد. مرحوم صدوق- كه او هم قبل از سيّد رضى مى زيسته است- در دو كتاب خود: معانى الأخبار و من لايحضره الفقيه تمام يا بخشى از آن را با تفاوت مختصرى ذكر كرده است. افراد متعدّد ديگرى كه بعد از سيّد رضى مى زيستند نيز، آن را در كتاب هاى خود آورده اند.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 196).
«نحمده علي ما كان و نستعينه من امرنا علي ما يكون» (خدا را سپاس ميگزاريم به آنچه وقوع يافته است و از او ياري ميطلبيم در امر خود به آنچه كه خواهد شد.)حمد و سپاس مر خداي را به آنچه كه تحقق يافته است و طلب ياري از خدا به آنچه كه خواهد شد. ابن ابيالحديد در تفسير دو جمله فوق مطلبي قابل توجه دارد كه ما آنرا متذكر ميشويم. او ميگويد: (بدانجهت كه آنچه تحقق يافته و گذشته است، معلوم و آشكار شده و وارد عرصه هستي شده است، قابل حمد و ستايش است، ولي آنچه كه در آينده تحقق خواهد يافت، بدانجهت كه مجهول است، بايد از خداوند درباره حركت صحيح در آن ياري جست. زيرا آنچه كه تحقق يافته و گذشته است، قابل برگشت و استمداد از خدا براي تصحيحش نيست. بنظر ميرسد كلام اميرالمومنين عليهالسلام، اين معني را در بر ندارد كه انسان از هر چه كه در گذشته تحقق يافته است، گسيخته ميشود و هيچ كاري درباره آن نميتواند انجام بدهد، تا از خدا ياري بطلبد. انسان امروز از كردارها و گفتارهاي زشت در گذشته پشيمان ميشود و توبه ميكند و براي حصول اين پشيماني و توبه ميتواند از خداوند سبحان استعانت بجويد و ياري بطلبد:گر خطا گفتيم اصلاحش تو كن مصلحي تو اي تو سلطان سخنكيميا داري كه تبديلش كني گر چه جوي خون بود نيلش كنياين چنين ميناگريها كار تست وين چنين اكسيرها ز اسرار تست (مولوي)لذا بايد گفت: منظور اميرالمومنين عليهالسلام از (خدا را سپاس ميگزاريم به آنچه كه واقع شده است) اينست كه همه مشيتهاي بالغه خداوندي كه براي جريان موجودات در گذشته تحقق يافته است خير محض بوده و آنچه را كه ما از اعمال نيك با توفيقات و عنايات تكويني و تشريعي رباني انجام دادهايم، همه آنها هم وابسته به آن خير محض بوده است، لذا حمد و سپاس وظيفه ما است درباره هر دو نوع خير كه در گذشته تحقق يافته است. البته معلوم است همانگونه كه مشيتهاي بالغه خداوندي در گذشته جريان موجودات را بر مبناي خير محض انجام داده است، در آينده نيز مستند به خير محض خواهد بود و لذا هم اكنون از اين جهت بايد سپاسگزار خدا باشيم. آنچه كه عامل تفاوت گذشته با آينده است، كردارها و گفتارها و نيتها و هدفگيريهاي ما در آينده است كه نميدانيم آيا از روي هوي و هوس انجام خواهند يافت و يا مستند به عقل و وجدان و به انگيزگي لزوم عمل به دستورات خداوندي خواهند بود، لذا براي آنچه كه در آينده تحقق خواهد يافت، همه گونه ياري طلبيدن و استمداد از بارگاه ربوبي لازم است.****«و نساله المعافاه في الاديان، كما نساله المعافاه في الابدان» (و از آن خداوند سبحان عافيت در اديان را مسالت ميداريم همانگونه كه عافيت در ابدان را.)بهبود رواني و بهبود جسماني:چقدر خوب گفته است آن متفكر انسان شناس كه اگر يكصدم اشكهائي كه براي شكمهاي گرسنه و بدنهاي برهنه ريخته ميشود به ارواح گرسنه معرفت و برهنه از فضائل، ريخته ميشد، هم گرسنگيها و برهنگيهاي جسماني از بين ميرفت و هم گرسنگيها و برهنگيهاي روحي زايل ميگشت. ولي اين زندگاني دنيوي بقدري مردم معمولي را سرگرم ميكند كه اگر يك عمر چند صدساله را هم با تندرستي بدن و بيماري رواني سپري كنند، متوجه نميشوند كه با چه وضعي عمر خود را ميگذرانند!! بهبود رواني و با اصطلاح ديگر صحت روحي ميتواند از ناحيه دو عامل در معرض خطر قرار بگيرد:عامل يكم- دروني محض، يعني كوتهنظريها و لذت خواهيها و خودپرستيها موجب بيماري و زوال عافيت رواني آدمي ميگردد. بعضي از سطحينگران و بياطلاع از اصول بنيادين روان انسانها، با توجه به انعطاف پذيري و بياعتنائي آدميان به زشتيها و نابكاريها و نابخرديها، گمان ميبرند كه يا اصلا براي روان انساني، اصلي وجود ندارد كه با ورود اختلال در آن، روان آدمي بيمار ميگردد و يا اگر هم اصلي براي روان وجود دارد، داراي آن اندازه استحكام نيست كه در صورت تزلزل، موجب بيماري آن بوده باشد. بايد گفت: اين اشخاص ممكن است خيلي چيزها بدانند و داراي اطلاعات وسيعي هم بوده باشند، ولي متاسفانه اطلاعاتشان درباره جان و روان و روح انسانها بسيار ناچيز است كه حداقل اين اصل بنيادين بديهي را كه (صيانت ذات) ناميده ميشود، بطور لازم مورد توجه و شناخت قرار نميدهند.ممكن است بگوييد: واقعيت اصلي بنام (صيانت ذات) در انسانها چه ارتباطي به صحت و بيماري رواني دارد؟ پاسخ اين سوال روشن است، زيرا اگر كسي پيدا شود كه بگويد: (من از وجود چنين اصلي در انسان اطلاعي ندارم) ما با چنين شخصي هيچ سخني نداريم و اما اگر كسي معتقد به اين اصل بود، يعني باور داشت كه اصلي كه مديريت دروني و بروني انسان را بعهده گرفته است، همان (صيانت ذات) است، در اين فرض ميگوئيم: آيا موجوديت آن ذات، براي خود قانوني دارد، يا بدون هيچ اصل و قانون و شرط و مقتضي وجود دارد و در جريان است؟ اگر شق دوم را انتخاب كند و بگويد: ذات انساني هيچگونه قانون و اصل و شرط و مقتضي ندارد، باز سخني با چنين شخصي نداريم كه اگر به او بگوييد: آقاي متفكر، اجازه ميدهيد كه يك برگ گياه را در خلاي از قانون تصور نمائيم؟ فورا اين آقاي متفكر شما را به محروميت از درك و فكر متهم ساخته و شما را لايق صحبت كردن ندانست و از شما رويگردان خواهد شد! ولي بخود جرات ميدهد و ميگويد: ذات انساني هيچگونه قانوني ندارد و آن اصل (صيانت ذات) هم خيالي بيش نيست!! بايد گفت: آقاي متفكر، ميتوانيد ذات خود را در پهنه طبيعت رها كرده و آنرا تسليم محض حوادث بسازيد؟ مثلا برويد در جنگل پر از درندگان، بدون سلاح قدم بزنيد! بيماري مهلكي كه بسراغ شما آمده است، بگذاريد آن بيماري بمقتضاي طبيعت خود با شما رفتار كند! در برابر مرض چند شخصيتي كه روان شما را از مديريت من سالم محروم ساخته است، دست رويهم بگذاريد كه نظريه فلسفي و انسانشناسي من اينست كه ذات و روان انساني قانون و اصلي ندارد و آن مطالب را كه متخصصان علوم انساني و فلاسفه ميگويند، خيالاتي بيش نيست!! بگذاريد آلرژيها (حساسيتها)ي گوناگون، ارتباط واقعي روان شما را با واقعيات مختل بسازد، زيرا براي ذات قانوني وجود ندارد كه حساسيتها انحراف از آن قانون محسوب شوند!اگر كسي بگويد اين اختلالات و صدها نوع ديگر كه ممكن است جان و روان آدمي را در هم پيچيده و حيات وي را مختل بسازند، انحراف و خروج از اعتدال نيست- چنانكه در بالا اشاره كرديم- بايد اينگونه اشخاص را بحال خود گذاشت تا مقداري بينديشند و اگر اشخاصي باشند كه در طواف پيرامون خود طبيعيشان خيلي افراط گري دارند و تا سرحد لجاجت و مقاومت در برابر واقع عقب گرد ميكنند، اينان بيماراني هستند كه بايد از آنان صرفنظر نمود و كاري كه بايد كرد ديگران را از سرايت بيماري آنان محفوظ نگهداشت. درباره اينان است كه خداوند متعال ميفرمايد: «في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا». (در دلهاي اينان بيماري وجود دارد (و چون لجاجت و پافشاري به داشتن اين بيماري بخرج ميدهند و در صدد منتفي ساختن آن نيستند) لذا همه وسائل و جريانات زندگي كه در اختيار خدا هستند، موجب افزايش بيماري آنان ميباشند.)عامل دوم- ابهامات و تاريكيهائيكه سود جويان بنام دين، در دين وارد ميسازند و آن را مشوه و مختل مينمايد. همه ميدانيم كه تحريف در اديان چه در قلمرو و عقايد و چه در قلمرو احكام و تكاليف آنها از دير زمان در ميان اقوام و ملل جريان داشته است. اين تحريف اشكال گوناگون دارد و آن اشكال بمقتضاي زمانها و محيطها دستاويز خودكامگان قرار ميگيرد و انحراف بوجود ميآورد، بهمين جهت است كه در برخي از روايات نقل شده است كه در آن هنگام كه حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه ظهور ميكند، مردم معمولي گمان ميكنند آن حضرت دين جديد آورده است. قرآن در مواردي خبر از وقوع تحريف در اديان گذشته ميدهد.اميرالمومنين عليهالسلام در اين خطبه مبارك عافيت و صحت در دين را مانند تندرستي از خداوند متعال مسالت ميدارد و بدينوسيله اهميت عافيت ديني را براي مردم اثبات ميفرمايد.
امير مؤمنان (ع) در گفتار خود كه فرموده است: «نحمده... الأبدان»،حمد و سپاس را به آنچه در گذشته واقع شده تخصيص داده است، زيرا سپاس بر نعمت پس از حصول آن انجام مى گردد، و استعانت را به آنچه پس از اين روى مى دهد اختصاص داده است بدين سبب كه يارى خواستن نسبت به كارى است كه در آينده انجام مى شود.سپس از خداوند در خواست سلامت در دين را كرده همچنان كه سلامت در بدن را تقاضا فرموده است، زيرا در حقيقت بيماريهايى كه دين بدانها دچار مى شود بسيار سخت تر از بيماريهايى است كه بدن بدانها گرفتار مى گردد. از باديه نشينى پرسش شد چه چيز تو را رنجور ساخته است؟ پاسخ داد: گناهانم، سؤال شد: چه ميل دارى؟ گفت: بهشت را، به او گفته شد: آيا مى خواهى پزشكى براى مداواى تو بياوريم؟ پاسخ داد: مرا پزشك بيمار كرده است.نقل شده كه عصره، زن پارساى بصرى از مردى شنيد كه مى گويد: كورى براى انسانى كه پيش از اين بينا بوده چه قدر سخت و دشوار است، عصره گفت: اى بنده خدا تو بيمارى گناه را فراموش كرده اى و اندوه بيمارى تن را دارى. بى گمان كوردلى و فراموشى از خدا، از اين كورى ظاهرى سخت تر و دشوارتر است.بارى سلامت از كوردلى بسته به عنايات الهى است كه دل را از آفات گناه مصون بدارد، و به گناهكاران توفيق توبه و بازگشت مرحمت فرمايد.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 145
و من خطبة له عليه السّلام و هى الثامنة و التسعون من المختار فى باب الخطب:نحمده على ما كان، و نستعينه من أمرنا على ما يكون، و نسأله المعافاة في الأديان، كما نسأله المعافاة في الأبدان.اللغة:(عافاه) اللّه من المكروه معافاة و عافية وهب اللّه له العافية من العلل و البلاء كأعفاه و العافية دفاع اللّه عن العبد.المعنى:اعلم أنّ هذه الخطبة الشريفة مسوقة للوصيّة بالتّقوى و الأمر برفض الدّنيا
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 148
و التنفير عنها بذكر معايبها و مثالبها، و افتتح الكلام بحمد الملك المتعال و استعانة الربّ ذى الجلال لأنّ ذكره سبحانه مفتاح للمطالب، و وسيلة إلى المآرب فقال:(نحمده على ما كان و نستعينه من أمرنا على ما يكون) تخصيص الحمد بما كان و الاستعانة بما يكون من حيث إنّ الثّناء على النعمة موقوف و مترتب على وقوعها فيما مضى، و طلب العون على أمر لا يتصوّر إلّا فيما يأتي و ما هو بصدد أن يفعله (و نسأله المعافاة في الأديان كما نسأله المعافاة في الأبدان) فانّ الأديان لها سقم و شفاء كما للأبدان، و مرض الاولى أشدّ و آكد و تأثيره أكثر و أزيد، و لذلك قدّم طلب العافية لها، لأنّ مرض الأبدان عبارة عن انحراف المزاج الحيواني عن حدّ الاعتدال، و نقصانه يقع على الأعضا و الجوارح الظاهرة، و مرض الأديان عبارة عن ميل القلب عن الصراط المستقيم و المنهج القويم، و تأثيره يقع على القلب، و ضرره يعود إلى القوّة القدسيّة و نعم ما قيل:و إذا مرضت من الذّنوب فداوها بالذكر إنّ الذكر خير دواء و السّقم في الأبدان ليس بضائر و السّقم في الأديان شرّ بلاء الترجمة:از جمله خطب شريفه آن حضرت است كه متضمن تنفير از دنيا و از محبت آن غدّار بى وفا است چنانچه فرموده: حمد مى كنيم خداوند را بر آنچه بوده است از نعمتها، و استعانت مى نمائيم از خدا از كارهاى خود بر آنچه ميباشد، و سؤال مى كنيم از او بذل عافيت را در بدنها همچنان كه سؤال مى كنيم از او بذل عافيت را در دينها.