وقایع روز سوم محرم

وقایع روز سوم محرم

۱۵ مهر ۱۳۹۵ 0 فرهنگ و اجتماع

یوسف از چاه نجات يافت

یوسف را برادرانش از روى حسد به چاه انداختند جبرئيل امين او را گرفته بروى سنگى نشانيد و به دلجوئى او پرداخت قافله اى از راه رسيد بر سر چاه آمدند تا خود و مركبشان را سيراب نمايند و به سوى مصر حركت كنند مالك كه رئيس قافله بود به غلامش دستور داد دلو را برداشته از چاه آب بكشد غلام دلو را به ريسمان بست و به چاه انداخت يوسف طناب را باز كرد غلام طناب را كشيد دلو را نديد هراسان نزد مالك رفت و قضيه را نقل نمود مالك بر سر چاه آمد صدا كرد اى كسى كه دلو را باز كردى جنّى يا انسان، يوسف گفت انسانم كه دستخوش ظلم شده ام مرا از چاه نجات دهيد.
 
مالك طناب محكم به چاه آويخت و يوسف را از چاه بيرون آورد از حال او پرسيد يوسف جريان را نقل نمود برادران در تعقيب حال يوسف بودند او را نجات يافته ديدند نزد مالك آمده گفتند او غلامى است از ماگريخته پس ‍ دهيد يا بخريد مالك گفت پس نمى دهم ولى خريدارى مى كنم مبلغ ناچيز داد و يوسف را به همراه برده و به عزيز مصر فروختند.

بعضى گويند امروز يوسف از زندان نجات يافت

يوسف به جهت خيانت كردن به زن عزيز مصر چندين سال زندانى شد و رفيق او يكى آشپز (خجله) و ديگرى شربت دار (يونا) فرعون با او در زندان بودند خوابى ديدند و يوسف تعبير كرد كه يكى را فرعون (لقب پادشاهان مصر بود) به قتل مى رساند و ديگرى آزاد مى شود ولى سفارش كرد بعد از آزادى نزد فرعون يادى از من كن تا از زندان آزاد شوم.

 
شربت دار آزاد شد ولى سفارش يوسف را فراموش كرد چندين سال گذشت شبى فرعون خوابى ديد معبّرين تعبير خوبى نكردند شربت دار متذكر يوسف شد به فرعون گفت من كسى سراغ دارم كه در تعبير خواب مهارت دارد نزد يوسف رفت بعد از تعبير خواب به فرعون رسانيد فرعون گفت اين شخص مرد برجسته و داناست نزد من بياوريد و يوسف از زندان آزاد شد.
 
يوسف در مصر وفات كرد مردم با يكديگر منازعه مى كردند و هر كس ‍ مى خواست كه در محله او دفن شود تا بركت يابد آخر در صندوقى از مرمر در نيل دفن كردند و آب را روى آن مرور دادند تا به تمام اهل مصر برسد و در بركت و خير شريك شوند و موسى موقع خروج از مصر استخوانهايش را برداشت و در نزد پدر خود دفن نمود.
 
مشهور است كه مجموعه زندان يوسف ۱۲ سال ۵ سال قبل از ماجراى تعبير خواب و ۷ سال بعد از آن ولى بعضى گويند ۷ سال بود ناگفته نماند كاغذ را آن حضرت به وجود آورده و تا آن زمان به آجر مى نوشتند.

 ورود عمر بن سعد به كربلا ۶۱ ق

سعد بن ابى وقّاص با خاندان رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رابطه خوش نداشت حتى در شوراى عمر حق راى را به عبدالرحمن بن عوف داد و بعد از كشته شدن عثمان به حضرت على عليه‌السلام بيعت نكرد پسرش عمر بن سعد راه پدر گرفت و با اين خاندان كه هادى امت بودند ميانه نداشت ابن زياد به عمر بن سعد ملك رى را داده بود چون از خبر ورود امام حسين عليه‌السلام به عراق ابن زياد مطلع شد قاصدى نزد عمر فرستاد كه اول به جنگ حسين بن على برو و او را بكش بعد از آن به جانب شهر روانه شو.
 
عمر سعد نزد ابن زياد آمد گفت مرا عفو نما گفت عفو مى كنم و ملك رى را از تو مى گيرم عمر سعد گفت يك شب مهلت ده، شب فكر كرد آخر الامر هواى رياست رى بر او غلبه نمود و تصميم به جنگ امام گرفت و روز ديگر نزد ابن زياد آمد و قتل امام حسين را عهده دار شد و ابن زياد با لشكر عظيم او را به كربلا روانه كرد روز سوم محرم وارد كربلا شدند ۶۱ ق.
 
ابن قولويه در كامل ص ۷۴ و طبرسى در احتجاج ص ۱۳۴ به سندهاى معتبر از اصبغ بن نباته و غيره نقل كرده اند كه روزى حضرت على عليه‌السلام بر منبر كوفه خطبه مى خواند و مى فرمود كه از من بپرسيد آنچه مى خواهيد پيش از آنكه مرا نيابيد پس به خدا سوگند هر چه سوال كنيد از خبرهاى گذشته و آينده به شما خبر مى دهم.
 
سعد بن ابى وقاص پدر عمر و بن سعد برخاست گفت يا امير المؤمنين خبر ده مرا كه در سر و ريش من چقدر مو هست حضرت فرمود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر داده كه در بن هر موئى از تو شيطانى هست كه تو راگمراه مى كند و در خانه تو فرزندى مى باشد كه فرزند من حسين را شهيد خواهد نمود و اگر خبر دهم عدد موهاى ترا باز مرا تصديق نخواهى كرد لكن به آن خبرى كه گفتم حقيقت گفتار من ظاهر مى شود.
 
ناگفته نماند در آنوقت عمر بن سعد كودكى بود كه تازه راه مى رفت بعضى گويند در كربلا تقريبا ۲۵ ساله بود ولى بعضى قائل است ۳۶ ساله بود، سعد بن وقاص در سال ۷۵ هجرى در ۷۴ سالگى مُرد و در بقيع دفن گرديد.
 
منبع:
کتاب حوادث الایام، سید مهدی مرعشی نجفی

 

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث