وقایع روز یازدهم محرم
۱۸ مهر ۱۳۹۵ 0 فرهنگ و اجتماع۱- رحلت حضرت آدم عليهالسلام ابوالبشر
تغيّرت البلاد و من عليها و وجه الارض مغيّر قبيحتغيّر كلّ ذى طعم و لون قلّ بشاشة الوجه الصّبيح
۲- حركت دادن اهل بيت از كربلا به كوفه (۶۱ ق)
عمر بن سعد ملعون شب يازدهم را تا وقت زوال روز يازدهم در كربلا ماند و بركشته شدگان خود نماز خواند و به خاك سپرد و بعد از ظهر امر كرد دختران رسول خدا را بر شتران سوار كردند و امام سجادعليهالسلام را غل جامعه بر گردن زدند و مثل اسيران مى بردند و از قتلگاه عبور دادند.
وقتى چشم زنان به شهدا افتاد فرياد كشيدند و سيلى به صورت خود زدند اشك ريزان از شتران خود را به زمين انداختند.
عليا مخدره زينب كبرى چون نظرش به بدن مبارك امام افتاد سلام داد السّلام عليك يا ذبيحا من القفا سپس نعش برادر را به سينه خود چسبانيد عرض كرد اختك لك الفداء يابن محمد المصطفى و يا قرة عين فاطمة الزهراء بعد با صوتى حزين و قلبى دردناك گفت يا محمداه صلّى عليك مليك السّمآه اين حسين توست كه با اعضاى پاره پاره در خون خويش آغشته است اينها دختران تواند كه اسير كرده اند اين حسين توست كه قتيل اولاد زنا گشته و بدنش بروى خاك افتاده.
سپس شروع به نوحه نمود: پدرم فداى كسى باد كه جراحتش دوا نپذيرد پدرم فداى كسى باد كه با غصه از دنيا رفت پدرم فداى كسى باد كه لب تشنه شهيد شد در روايت ديگرى آمده چون چشم زينب كبرى به قلب و گلوى امام افتاد با دلى سوزان فرياد كرد اى برادر كاش اين تير را به قلب من مى زدند كاش عوض تو مرا نحر مى كردند.
سكينه جسد پدر را دربركشيد چنان ناله مى كرد و عرض مى نمود پدر جان قتل تو چشم دشمنان را روشن و دلشان را شاد كرد پدر جان بنى اميه مرا در كوچكى يتيم كرد اى بابا زماني كه شب شد چه كسى مرا حمايت مى كند اى پدر گوشواره هايم را غارت و عبايم را ربودند.
كفعمى نقل مى كند كه سكينه فرمود چون بدن نازنين پدرم را در آغوش گرفتم حالت اغماء به من رخ داد در آن حال شنيدم پدرم مى فرمود:
شيعتى مهما شربتم ماء عذب فاذكرونى او سمعتم بغريب او شهيد فاندبونى. الخ
ناگفته نماند ما مختصرى از حالات مخدرات موقع عبور از قتلگاه را نوشتيم طالبين به كتب مربوطه مراجعه نمايند.
۳- وفات آية الله ابو منصور حسن بن يوسف بن مطهر حلى مشهور به علامه حلى در حله و در نجف اشرف به خاك سپرده شد در سال ۷۲۶ قمرى.
اين بزرگوار رئيس علماى شيعه اماميه حاوى فروع و اصول جامع معقول و منقول ماحى آثار ملحدين و علامه على الاطلاق بود شهرت جهانى اين مرحوم كافى به معرفى اين معظم است و تصانيف و تآليف او مزين كتابخانه علماى بزرگ است مرحوم قريب به صدوبيست كتاب از خود به يادگار گذاشته از جمله:
تبصرة المتعلمين - الفين - غاية الاصول - تذكرة الفقهاء - كشف المراد و غيرها.
و اين بزرگوار از امثال خواجه نصير الدين طوسى و كاتبى قزوينى و حكيم منطقى شافعى تحصيل علم كرده است نقل شده كه علامه در حالي كه كودك بود به درجه اجتهاد رسيد و مردم منتظر بودند كه او مكلف شود تا تقليد كنند.
يكى از علماى اهل سنت كه استاد شيخ بود در ردّ مذهب شيعه كتابى نوشته بود و در مجالس آنرا مى خواند و اضلال مى كرد به كسى نمى داد كه مبادا كسى از علماى شيعه واقف شود ورد بنويسد علامه چاره مى انديشيد كه آنرا به دست آورد نمى داد عاقبت بعد از اصرار و علاقه شاگردى و استادى ويرا برانگيخت كه يك شب به مطالعه بدهد علامه يك شب را غنيمت شمرد و گرفت و به خانه آمد شب مشغول نوشتن شد و نصفى از شب گذشته بود خواب بر علامه غلبه نمود حضرت امام زمان عليهالسلام آمد و به شيخ فرمود كتاب را به من واگذار و تو بخواب چون علامه از خواب بيدار شد ديد كتاب تماما نوشته شده بود بعضى نوشته اند كه علامه خسته شده بود خوابيد بعد از بيدار شدن ديد كتاب نوشته شده و بعضى نوشته كه شخصى به صفت اهل حجاز وارد شد سلام داد و به علامه گفت يا شيخ تو خط كشى كن من بنويسم و تا صبح تمام كرد.
اين بزرگوار بر گردن شيعه اماميه حق بزرگى دارد كه سبب شيعه شدن شاه خدابنده و اشخاص زيادى گرديد و اجمال آن قضيه چنين است:
اولجايتو محمد مغولى معروف بشاه خدابنده نوه چنگيز خان حنفى بود بر يكى از زنهاى زيباى خود عصبانى شد و گفت انت طالق ثلاثة تو سه طلاقه هستى و بعد پشيمان شد از علماى عامه پرسيد همگى اتفاقا راى دادند كه طلاق صحيح است و جز مُحِلّل چاره اى نيست.يكى از وزراء (امير طرمطار) گفت در حلّه عالمى است كه اين طلاق را باطل مى داند علماى عامه گفتند او رافضى است و پيروان او را عقل نيست و شايسته محضر پادشاه نباشد شاه گفت صبر كنيد حاضر كنم و سخنان او را بشنوم كسى فرستاد علامه را از حله آوردند شاه تمام علماى چهار مذهب (حنفى - مالكى - شافعى - حنبلى) را جمع كرد علامه موقع ورود نقشه اى ريخت نعلين خود را برداشت و وارد مجلس شد سلام كرد در پهلوى شاه كه فقط آنجا خالى بود نشست علماى عامه گفتند ما گفتيم كه آنها بى عقلند شاه گفت هر چه اشكال داريد بپرسيد، گفتند چرا وقت آمدن براى شاه خم نشدى جواب داد پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به هيچ كس جز خدا ركوع نكرد و فرمود ركوع مخصوص خداست و سلام مى كرد و خداوند متعال فرموده فاذا دختلم بيوتا فسلّموا على انفسكم تحيّة من عنداللّه گفتند چرا پهلوى شاه نشستى فرمود جاى خالى غير از آنجا نبود و پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرموده وقتى داخل مجلس شديد هر كجا خالى باشد بنشينيد گفتند چرا كفش خود را برداشتى و به مجلس شاه آوردى و رعايت ادب نكردى؟ فرمود ترسيدم بعضى از شما صاحب مذاهب اربعه كفش مرا به دزدد چنانچه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را دزديدند گفتند اهل مذاهب اربعه در زمان پيغمبر نبودند بلكه بعد از صد سال و اندى پيدا شدند (چنان كه ابوحنيفه در سال ۸۰ متولد و در سال ۱۵۰ فوت و مالك بن انس در سال ۹۴ متولد و در سال ۱۷۹ فوت و محمد بن ادريس شافعى ۱۵۰ متولد و در سال ۲۰۴ فوت و احمد بن حنبل ۱۶۴ متولد و در سال ۲۴۱ فوت).
علامه فرمود شاها شما شنيديد كه اينها اعتراف و اقرار كردند كه هيچ يك از مذاهب و رؤساى مذاهب در زمان پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نبودند پس سوال كنيد از كجا پيدا شده اند و چرا مذهب را منحصر به خود مى دانند.
شاه از رؤساى مذاهب پرسيد همگى گفتند هيچ يك از مذاهب در زمان پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نبودند بعدها پيدا شده است.
شاه گفت پس در زمان پيغمبر و صحابه چه مذهبى رايج بود و مردم احكام را از كه فرا مى گرفتند علما گفتند ما نمى دانيم، علامه فرمود من مى دانم در زمان پيغمبر از خود آن حضرت و بعد از آن بنا بامر آن بزگوار از على بن ابيطالب عليهالسلام و بعد از او اولاد طاهرين آن حضرت كه امامان معصومند، سپس شاه از طلاق پرسيد فرمود باطل است به جهت عدم شاهد عادل، و ثانيا سه طلاق با يك صيغه واقع نمى شود. مباحثه ميان علماء شروع شد همگى محكوم گشتند پس شاه مذهب تشيّع را قبول و به نام دوازده امام معصوم عليهالسلام خطبه خواند و سكّه زد و در تمام بلاد رائج گردانيد.